غزل شمارهٔ ۱۴۹
خدمتِ شمس حق و دین یادگارت ساقیا
باده گردان، چیست آخر داردارت ساقیا ؟
ساقیِ گلرخ ز می این عقلِ ما را خار نه
تا بگردد جمله گل این خارخارت ساقیا
جامِ چون طاووس پرّان کن به گِردِ باغِ بزم
تا چو طاووسی شود این زهر و مارت ساقیا
کار را بگذار می را بار کن بر اسبِ جام
تا ز کیوان بگذرد این کار و بارت ساقیا
تا تو باشی در عزیزیها به بندِ خود دَری
میکُند ای سختجان خاکیِ خوارت ساقیا
چشمهی رواقِ می را نحل بگشا سوی عیش
تا ز چشمه مَی شود هر چشم و چارَت ساقیا
عقلِ نامحرم برون ران تو ز خلوت زان شراب
تا نماید آن صنم رخسارِ نارت ساقیا
بیخودی از می بگیر و از خودی رو برکنار
تا بگیرد در کنارِ خویش یارت ساقیا
تو شَوی از دست، بینی عیشِ خود را بر کنار
چون بگیرد در برِ سیمین کنارت ساقیا
گاه تو گیری به بر در یار را از بیخودی
چونک بیخودتر شدی گیرد کنارت ساقیا
از میِ تبریز گردانکن پیاپی رطلها
تا بِبُرّد تارهای چنگِ عارت ساقیا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خدمتِ شمس حق و دین یادگارت ساقیا
باده گردان، چیست آخر داردارت ساقیا ؟
هوش مصنوعی: ای ساقی، بگو چرا این همه در یاد تو، که به شمس حق و دین خدمت میکند، اهمیت دارد و این بادهای که به ما میدهی، چه خاصیتی دارد؟
ساقیِ گلرخ ز می این عقلِ ما را خار نه
تا بگردد جمله گل این خارخارت ساقیا
هوش مصنوعی: ای ساقی زیبا رو، بیا و از شراب به ما بده تا این عقل پریشان و آشفته ما را از این خار و خاری که به آن گرفتار شدهایم، رهایی بخشد. بگذار همه گلها و زیباییها دوباره شکوفا شوند.
جامِ چون طاووس پرّان کن به گِردِ باغِ بزم
تا چو طاووسی شود این زهر و مارت ساقیا
هوش مصنوعی: بشر، جامی که مانند طاووس زیبایی دارد را به دور باغ خوشگذرانی بچرخان. تا این نوشیدنی، مانند طاووس زیبا و شگفتانگیز شود و به زهر و دردها پایان دهد، ای ساقی!
کار را بگذار می را بار کن بر اسبِ جام
تا ز کیوان بگذرد این کار و بارت ساقیا
هوش مصنوعی: کارها و مشغلههایت را کنار بگذار و مشغول نوشیدن می باش. این کار را ادامه بده و از نغنای زندگی لذت ببر تا زمان و اتفاقات خوب به تو برسند، ای ساقی!
تا تو باشی در عزیزیها به بندِ خود دَری
میکُند ای سختجان خاکیِ خوارت ساقیا
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو در مقام عزّت و احترام هستی، در قید و بند عشق تو از سختیها رهایی پیدا میکنم، ای ساقی! تو که خاکی و بیارزش هستی.
چشمهی رواقِ می را نحل بگشا سوی عیش
تا ز چشمه مَی شود هر چشم و چارَت ساقیا
«تا ز چشمه» یعنی تا از سرچشمه، هر چشم و چار یعنی هر چهارچشمهات (منظور چهار چشمهی بهشتی است) مصرع دوم یعنی: تا هر چهار چشمهات از سرچشمه شراب شود
عقلِ نامحرم برون ران تو ز خلوت زان شراب
تا نماید آن صنم رخسارِ نارت ساقیا
هوش مصنوعی: عقل و خرد ناپسند را از محل خلوت خود دور کن تا آن شراب درخشنده، چهره دلربا و زیبای معشوقت را به نمایش بگذارد، ای ساقی.
بیخودی از می بگیر و از خودی رو برکنار
تا بگیرد در کنارِ خویش یارت ساقیا
هوش مصنوعی: از بیخود بودن جرعهای بنوش و از خودخواهی دور شو، تا محبوبت در کنار تو باشد ای ساقی.
تو شَوی از دست، بینی عیشِ خود را بر کنار
چون بگیرد در برِ سیمین کنارت ساقیا
تو از دست میروی سپس عیشِ خود را در کنارت میبینی ...
گاه تو گیری به بر در یار را از بیخودی
چونک بیخودتر شدی گیرد کنارت ساقیا
هوش مصنوعی: گاهی تو یار را در آغوش میگیری و وقتی در بیخبری غرق میشوی، چنان در این احساس غوطهور میشوی که میخواهی نوشیدنی بیاوری و در کنار تو بنوشی.
از میِ تبریز گردانکن پیاپی رطلها
تا بِبُرّد تارهای چنگِ عارت ساقیا
هوش مصنوعی: ساقی، مدام از شراب تبریز برای ما بریز تا با نوشیدن آن غم و اندوه را فراموش کنیم و شادی را به زندگیمان بازگردانیم.