غزل شمارهٔ ۱۴۳۳
من آنم کز خیالاتش تراشنده وثن باشم
چو هنگام وصال آمد بتان را بت شکن باشم
مرا چون او ولی باشد چه سخره بوعلی باشم
چو حسن خویش بنماید چه بند بوالحسن باشم
دو صورت پیش می آرد گهی شمع است و گه شاهد
دوم را من چو آیینه نخستین را لگن باشم
مرا وامی است در گردن که بسپارم به عشقش جان
ولی نگزارمش تا از تقاضا ممتحن باشم
چو زندانم بود چاهی که در قعرش بود یوسف
خنک جان من آن روزی که در زندان شدن باشم
چو دست او رسن باشد که دست چاهیان گیرد
چه دستکها زنم آن دم که پابست رسن باشم
مرا گوید چه می نالی ز عشقی تا که راهت زد
خنک آن کاروان کش من در این ره راه زن باشم
چو چنگم لیک اگر خواهی که دانی وقت ساز من
غنیمت دار آن دم را که در تن تن تنن باشم
چو یار ذوفنون من زند پرده جنون من
خدا داند دگر کس نی که آن دم در چه فن باشم
ز کوب غم چه غم دارم که با او پای می کوبم
چه تلخی آیدم چون من بر شیرین ذقن باشم
چو بیش از صد جهان دارم چرا در یک جهان باشم
چو پخته شد کباب من چرا در بابزن باشم
کبوترباز عشقش را کبوتر بود جان من
چو برج خویش را دیدم چرا اندر بدن باشم
گهی با خویش در جنگم گهی بیخویشم و دنگم
چو آمد یار گلرنگم چرا با این سه فن باشم
چو در گرمابه عشقش حجابی نیست جانها را
نیم من نقش گرمابه چرا در جامه کن باشم
خمش کن ای دل گویا که من آواره خواهم شد
وطن آتش گرفت از تو چگونه در وطن باشم
اگر من در وطن باشم وگر بیرون ز تن باشم
ز تاب شمس تبریزی سهیل اندر یمن باشم
غزل شمارهٔ ۱۴۳۲: تو خود دانی که من بیتو عدم باشم عدم باشمغزل شمارهٔ ۱۴۳۴: چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من آنم کز خیالاتش تراشنده وثن باشم
چو هنگام وصال آمد بتان را بت شکن باشم
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که از خیالهایش مجسمهای میسازم و وقتی زمان وصال فرا میرسد، بتهایی را که ساختهام، میشکنم.
مرا چون او ولی باشد چه سخره بوعلی باشم
چو حسن خویش بنماید چه بند بوالحسن باشم
هوش مصنوعی: اگر خداوند به من راهنمایی مانند او عطا کند، چه اهمیتی دارد که من نسبت به بوعلی چه جایگاهی داشته باشم؟ وقتی زیباییام را مانند حسن نشان دهد، چه اهمیتی دارد که به بند بوالحسن گیر بیفتم؟
دو صورت پیش می آرد گهی شمع است و گه شاهد
دوم را من چو آیینه نخستین را لگن باشم
هوش مصنوعی: گاهی شمعی را به نمایش میگذارد و گاهی معشوقی را. من مانند آیینهای هستم که در برابر این دو جلوه قرار گرفتهام.
مرا وامی است در گردن که بسپارم به عشقش جان
ولی نگزارمش تا از تقاضا ممتحن باشم
هوش مصنوعی: من بر گردنام دینی دارم که باید آن را به عشقاش تقدیم کنم و جانم را فدای او کنم، اما نمیخواهم طوری باشد که از او درخواست کنم و در امتحان قرار بگیرم.
چو زندانم بود چاهی که در قعرش بود یوسف
خنک جان من آن روزی که در زندان شدن باشم
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که برای من مانند زندانی است که در عمق آن، یوسفی وجود دارد، و ای کاش آن روزی که در این زندان قرار بگیرم، سرشار از آرامش و خوبی باشد.
چو دست او رسن باشد که دست چاهیان گیرد
چه دستکها زنم آن دم که پابست رسن باشم
هوش مصنوعی: اگر دست او مانند ریسمانی باشد که دستان فلاحان را میگیرد، چه تلاشی میکنم هنگامیکه خودم به آن ریسمان وابسته و متصل باشم.
مرا گوید چه می نالی ز عشقی تا که راهت زد
خنک آن کاروان کش من در این ره راه زن باشم
هوش مصنوعی: به من میگوید چرا از عشق شکوایه داری، در حالی که تو در این راه به قدر کافی تجربه و مشکل را پشت سر گذاشتهای؟ خوشا به حال آن کاروان که راهش را پیدا کرده است، اما من همچنان در این مسیر درگیر سختیها و مشکلات هستم.
چو چنگم لیک اگر خواهی که دانی وقت ساز من
غنیمت دار آن دم را که در تن تن تنن باشم
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مرا بشناسی و از احساساتم آگاه شوی، لحظهای که در حال نوازش و تنیدن این احساسات هستم را غنیمت بشمار.
چو یار ذوفنون من زند پرده جنون من
خدا داند دگر کس نی که آن دم در چه فن باشم
هوش مصنوعی: وقتی که دوست هنرمند من پردهی جنون مرا بالا میزند، فقط خدا میداند که در آن لحظه من در چه حال و وضعیتی هستم و دیگران از آن باخبر نیستند.
ز کوب غم چه غم دارم که با او پای می کوبم
چه تلخی آیدم چون من بر شیرین ذقن باشم
هوش مصنوعی: من از غم و اندوهی که دارم نگران نیستم؛ زیرا با غم خود به نوعی رقص و شادی میپردازم. حتی اگر تلخی در زندگیام وجود داشته باشد، به خاطر اینکه خودم را در زندگی شیرین نشان میدهم، این تلخی را نادیده میگیرم.
چو بیش از صد جهان دارم چرا در یک جهان باشم
چو پخته شد کباب من چرا در بابزن باشم
هوش مصنوعی: اگر بیش از صد جهان دارم، چرا باید در یک جهان محدود بمانم؟ وقتی که کباب من درست شده است، چرا باید در دودی که از آن میآید بمانم؟
کبوترباز عشقش را کبوتر بود جان من
چو برج خویش را دیدم چرا اندر بدن باشم
هوش مصنوعی: عاشق کبوترهایی است که چون کبوتر دوستش را میبیند، قلبش پر از شادی میشود. من هم مانند آن کبوتر، وقتی به زیبایی خودم پی میبرم، نمیدانم چرا باید در این بدن باقی بمانم.
گهی با خویش در جنگم گهی بیخویشم و دنگم
چو آمد یار گلرنگم چرا با این سه فن باشم
هوش مصنوعی: گاهی با خودم در جدال و جنگ هستم و گاهی بدون توجهم و بیخیال. وقتی یار زیبا و دوستداشتنیام میآید، چرا باید درگیر این حالات مختلف باشم؟
چو در گرمابه عشقش حجابی نیست جانها را
نیم من نقش گرمابه چرا در جامه کن باشم
هوش مصنوعی: وقتی در گرمابه عشق هستم، هیچ پردهای وجود ندارد. پس چرا باید در ظاهری عادی بمانم و نقشی از خود را در لباسهایم نشان دهم؟
خمش کن ای دل گویا که من آواره خواهم شد
وطن آتش گرفت از تو چگونه در وطن باشم
هوش مصنوعی: ای دل، ساکت باش! به نظر میرسد که من باید آواره شوم. با توجه به اینکه وطنم به خاطر تو شعلهور شده، چگونه میتوانم در آنجا بمانم؟
اگر من در وطن باشم وگر بیرون ز تن باشم
ز تاب شمس تبریزی سهیل اندر یمن باشم
هوش مصنوعی: اگر من در وطنم باشم یا حتی در جایی دیگر، در هر حال تابش عشق شمس تبریزی در دل من حضور دارد و همیشه همراه من است.