گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۲۱

بیا بشنو که من پیش و پس اسبت چرا گردم
ازیرا نعل اسبت را به هنگام چرا گردم
امانی از ندم دادی نه لافیدی نه دم دادی
زهی عیسی دم فردم زهی با کر و با فر دم
چو دخلم از لبی دادی که پاک آمد ز بیدادی
کی داند وسعت خرجم کجا گشته‌ست هر خر جم
چو دیدم داد و جود تو شدم محو وجود تو
یکی رنگی برآوردم که گویی باغ را وردم
تو داوود جوانمردی امام قدّرَ السَّردی
چو من محصون آن سردم برون از گرم و از سردم
چو عکس جیش حسن تو طراد آورد بر نقشم
برون جستم ز فکرت من نه در عکسم نه در طردم
خمش کن کاندر این وادی شرابی بود جاویدی
رواق و درد او خوردم که هر دو بود درخوردم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا بشنو که من پیش و پس اسبت چرا گردم
ازیرا نعل اسبت را به هنگام چرا گردم
هوش مصنوعی: بیا و بشنو، من چرا در کنار اسب تو رفتار می‌کنم، زیرا در زمان چرا، نعل اسب تو را به دلایل خاصی بررسی می‌کنم.
امانی از ندم دادی نه لافیدی نه دم دادی
زهی عیسی دم فردم زهی با کر و با فر دم
هوش مصنوعی: تو از نداشتن وحشت نکردی و نه به تهدیدی روی آوردی، بلکه به من آرامش و امید دادی. تو همانند عیسی روح‌افزا هستی، و پاک و بی‌نظیری مثل سرور و امیدی برای من.
چو دخلم از لبی دادی که پاک آمد ز بیدادی
کی داند وسعت خرجم کجا گشته‌ست هر خر جم
هوش مصنوعی: وقتی که من از تو چیزی گرفتم که خالص و بدون ظلم بود، هیچ‌کس نمی‌داند که هزینه‌های من به کجا رسیده و کجا خرج می‌شود.
چو دیدم داد و جود تو شدم محو وجود تو
یکی رنگی برآوردم که گویی باغ را وردم
هوش مصنوعی: زمانی که بخشش و عطای تو را مشاهده کردم، آنچنان تحت تاثیر وجود تو قرار گرفتم که گویی رنگی را به باغ هدیه داده‌ام.
تو داوود جوانمردی امام قدّرَ السَّردی
چو من محصون آن سردم برون از گرم و از سردم
هوش مصنوعی: تو، داوود جوانمردی هستی که در مقام امام، در برابر سرما و گرما ایستاده‌ای، مانند من که در حالتی محفوظ (محصون) به سر می‌برم، از شدت گرما و سرمای محیط بیرون آزاد هستم.
چو عکس جیش حسن تو طراد آورد بر نقشم
برون جستم ز فکرت من نه در عکسم نه در طردم
هوش مصنوعی: همچون تصویر زیبایی تو، روانه می‌شود و مرا به فکر فرومی‌برد. پس از آن، از اندیشه‌ام بیرون آمدم، نه در تصویرم و نه در طردم.
خمش کن کاندر این وادی شرابی بود جاویدی
رواق و درد او خوردم که هر دو بود درخوردم
هوش مصنوعی: سکوت کن، زیرا در این فضا نیکویی و شادی وجود دارد. من همچنین درد و رنج را تجربه کرده‌ام که هر دو لازم و ضروری بودند.

حاشیه ها

1395/01/03 21:04
رهگذر

بیت ششم: نه در عکسم نه در طردم.
طرد العکس یا عکس طرد، از محسنات علم بدیع است. ولی مولوی اینجا معنای بدیعی را نمی خواهد بگوید. اما اینکه می خواهد چه بگوید؟ چیزی است که من نمی دانم! مولوی شناسان گرامی نظر بدهند.

1395/04/06 19:07
امین افشار

به نام خدا و درود
پاسخی به پانوشت پیشین از "رهگذر":
بیت مذکور:
چو عکس جیش حسن تو، طِراد آورد بر نقشم
برون جستم ز فکرت من، نه در عکسم نه در طردم
معنای خلاصه آن:
آن هنگام که عکس (به معنی تصویر،بازتاب و ...) لشگر خوبی و زیبایی تو بر نقش من یورش آورد (طراد آوردن=حمله بردن)، از اندیشه (یا در اینجا فقه) بیرون جستم و فراتر گشتم چنانکه اکنون نه "در عکسم نه در طردم".
اما معنای "طرد" و "عکس" (از اصطلاحات اصول فقه) اینجا به طور خلاصه چنین است:
*"طرد" حکمی کلی است نسبت به محدود بر حد یعنی "هرچه در حد یافت شود در محدود نیز هست" چنانکه بگوییم: هر انسانی خندان است.
و عکس حکمی کلی است نسبت به حد بر محدود یعنی "هرچه محدود بر آن صدق کند حد نیز بر آن صدق خواهد کرد" چنانکه بگوییم: هر خندانی انسان است.
ذر ادبیات "طرد و عکس"(رو و وارو)، "دَوَران" است یعنی: سخنی را به ترتیبی برانند و آنگاه آن را معکوس کنند، چنانکه گویند: «کلام الملوک ملوک الکلام ».
*: از لغت نامه دهخدا
والسلام

1395/04/06 20:07
امین افشار

و اما این بیت، زمانی که دخلی یافته ای بسیار افزون تر از خرجت در کسب وکار عاشقی ( تشبیهی بدیع و زیبا از پیشه عاشقی با واژگان روزمره و آشنایش):
چو دخلم از لبی دادی که پاک آمد ز بیدادی...
کی داند وسعت خرجم؟ کجا گشته‌ست هر خرجم؟
خوشا به حال مولوی! دل پای در گل مانده من هم دخلی می خواهد از آن لب...