غزل شمارهٔ ۱۴۱۲
بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم
که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم
همیگفتم به گل روزی زهی خندان قلاوزی
مرا گل گفت می دانی تو باری کز چه می خندم
خیال شاه خوش خویم تبسم کرد در رویم
چنین شد نسل بر نسلم چنین فرزند فرزندم
شه من گفت هر مسکین که عمرش نیست من عمرم
بدین وعده من مسکین امید از عمر برکندم
دل من بانگ بر من زد چه باشد قدر عمری خود
چه منت می نهی بر من تو خود چندی و من چندم
شهی کز لطف می آید اگر منت نهد شاید
که چاهی پرحدث بودی منت از زر درآگندم
کمر نابسته در خدمت مرا تاج خرد داد او
تو خود اندیشه کن با خود چه بخشد گر بپیوندم
یقول العشق لی سرا تنافس و اغتنم برا
و لا تفجر و لا تهجر و الا تبتئس تندم
همه شاهان غلامان را به خرسندی ثنا گفته
همه خشم خداوندی بر من این که خرسندم
مضی فی صحوتی یومی و فاض السکر فی قومی
فاسرع و اسقنی خمرا حمیرا تشبه العندم
بیا درده یکی جامی پر از شادی و آرامی
که بنمایم سرانجامی چو مخموران بپرسندم
میازارید از خویم که من بسیار می گویم
جهانی طوطیان دارم اگر بسیار شد قندم
غزل شمارهٔ ۱۴۱۱: گرم درآ و دم مده باده بیار ای صنمغزل شمارهٔ ۱۴۱۳: کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم
که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم
هوش مصنوعی: به هرکسی که میخواهد به او پیوندی محکم برقرار کنم، بیا. چرا که سنگ خارا هم میتواند جان بگیرد و قوی شود، پس من هم به یاری خداوند این کار را میکنم.
همیگفتم به گل روزی زهی خندان قلاوزی
مرا گل گفت می دانی تو باری کز چه می خندم
هوش مصنوعی: من همیشه میگفتم روزی به گل، چرا که خندان و شاداب است. گل به من گفت: آیا میدانی که من به چه چیزی میخندم؟
خیال شاه خوش خویم تبسم کرد در رویم
چنین شد نسل بر نسلم چنین فرزند فرزندم
هوش مصنوعی: در ذهن من تصویر خوشبوی شاه زمینهٔ شادی و لبخند را فراهم کرد، به طوری که این حس خوب از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و اکنون بر فرزندانم نیز اثر گذاشته است.
شه من گفت هر مسکین که عمرش نیست من عمرم
بدین وعده من مسکین امید از عمر برکندم
هوش مصنوعی: پادشاه به من گفت هر کسی که بیچاره است و عمرش به پایان میرسد، من به خاطر این وعدهام، دیگر امیدی به عمر خود ندارم و از عمرم دست شستم.
دل من بانگ بر من زد چه باشد قدر عمری خود
چه منت می نهی بر من تو خود چندی و من چندم
هوش مصنوعی: دل من به من گفت که عمرم چه ارزشی دارد، تو چرا بر من منت میگذاری؟ تو خود چندان در این دنیا هستی و من چقدر طول میکشم.
شهی کز لطف می آید اگر منت نهد شاید
که چاهی پرحدث بودی منت از زر درآگندم
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی که از لطفش به ما میرسد، احسانی کند، شاید این احسان ما را از غم و اندوه دور کند؛ اما اگر این احسان به شکل منت و خفت باشد، برای ما خوشایند نخواهد بود و آن را به مانند طلا که نشانی از ارزش و زینت دارد، نمیپذیریم.
کمر نابسته در خدمت مرا تاج خرد داد او
تو خود اندیشه کن با خود چه بخشد گر بپیوندم
هوش مصنوعی: او که کمرش به خدمت من بسته نیست، به من تاج خرد بخشیده است. خودت فکر کن اگر به او بپیوندم، چه چیز دیگری به من خواهد داد.
یقول العشق لی سرا تنافس و اغتنم برا
و لا تفجر و لا تهجر و الا تبتئس تندم
هوش مصنوعی: عشق میگوید: با راز من رقابت کن و فرصت را غنیمت بشمار. نه به بیتابی رو و نه از عشق دوری کن، وگرنه پشیمان و ناراحت خواهی شد.
همه شاهان غلامان را به خرسندی ثنا گفته
همه خشم خداوندی بر من این که خرسندم
هوش مصنوعی: تمام پادشاهان، خدمتگزارانشان را مورد ستایش قرار داده و خوشحال بودند، اما من تنها به خاطر خرسندی خداوند، تحمل خشم او را بر عهده دارم.
مضی فی صحوتی یومی و فاض السکر فی قومی
فاسرع و اسقنی خمرا حمیرا تشبه العندم
هوش مصنوعی: دیروز در حالت خمارم گذشت و نشئه در دوستانم جاری شد. پس زود بیا و برایم می سرخ رنگی بیاور که شبیه شراب خوشبو باشد.
بیا درده یکی جامی پر از شادی و آرامی
که بنمایم سرانجامی چو مخموران بپرسندم
هوش مصنوعی: بیا با هم دمی را سپری کنیم و جامی پر از شادی و آرامش بیاشامیم تا نشان دهیم در نهایت به چه حالتی خواهیم رسید، حالتی که مانند مستها به آن فکر میکنند و سوال میپرسند.
میازارید از خویم که من بسیار می گویم
جهانی طوطیان دارم اگر بسیار شد قندم
هوش مصنوعی: من را از خواب ناز بیدار نکنید، زیرا من بسیار سخن میگویم. اگر دنیای من پر از طوطیها باشد، حتی اگر تعداد آنها زیاد شود، شیرینی من کمی کاهش نمییابد.
حاشیه ها
1397/08/19 23:11
شقایق عسگری
...چه منت مینهی بر من تو خود چندی؟ و من چندم؟
چه مکالمه جالبی!