گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۵۰

چشم تو با چشم من هر دم بی‌قیل و قال
دارد در درس عشق بحث و جواب و سؤال
گاه کند لاغرم همچو لب ساغرم
گاه کند فربهم تا نروم در جوال
چون کشدم سوی طوی من بکشم گوش شیر
چونک نهان کرد روی ناله کنم از شغال
چون نگرم سوی نقش گوید ای بت پرست
چشم نهم سوی مال او دهدم گوشمال
گویمش ای آفتاب بر همه دل‌ها بتاب
جمله جهان ذره‌ها نور خوشت را عیال
سر بزن ای آفتاب از پس کوه سحاب
هر نظری را نما بی‌سخنی شرح حال
بازمگیر آب پاک از جگر شوره خاک
منع مکن از جلال پرتو نور جلال
جلوه چو شد نور ما آن ملک نورها
نور شود جمله روح عقل شود بی‌عقال
ای که میش خورده‌ای از چه تو پژمرده‌ای
باغ رخش دیده‌ای باز گشا پر و بال
باز سرم گشت مست هیچ مگو دست دست
باقی این بایدت رو شب و فردا تعال

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم تو با چشم من هر دم بی‌قیل و قال
دارد در درس عشق بحث و جواب و سؤال
هوش مصنوعی: چشم تو و چشم من هر لحظه گفتگو و ارتباطی بی‌پروا دارند. در عشق، بین ما سوالات و پاسخ‌هایی وجود دارد که هیچ نیازی به توضیح یا تفسیر ندارند.
گاه کند لاغرم همچو لب ساغرم
گاه کند فربهم تا نروم در جوال
هوش مصنوعی: گاهی اوقات آنچنان لاغر می‌شوم که مانند لب یک جام خالی به نظر می‌آیم و گاهی هم به قدری چاق می‌شوم که نخواهم در کیسه‌ای گرفتار شوم.
چون کشدم سوی طوی من بکشم گوش شیر
چونک نهان کرد روی ناله کنم از شغال
هوش مصنوعی: وقتی که به دشت می‌روم، احساس می‌کنم که نیازی به پنهان کردن دردها و ناله‌هایم ندارم. حتی اگر شیر در جنگل باشد و در کمین باشد، باز هم در دل دچار اضطراب و نگرانی می‌شوم. ناله‌هایم تنها به خاطر وجود شغال‌ها و خطرات دیگری است که ممکن است در اطراف من باشد.
چون نگرم سوی نقش گوید ای بت پرست
چشم نهم سوی مال او دهدم گوشمال
هوش مصنوعی: وقتی به چهره زیبای تو نگاه می‌کنم، دلم می‌طلبد که به تو عشق ورزم و در عوض، چشمم را از چیزهای دیگر بر می‌دارم و به تو معطوف می‌کنم.
گویمش ای آفتاب بر همه دل‌ها بتاب
جمله جهان ذره‌ها نور خوشت را عیال
هوش مصنوعی: به او می‌گویم ای خورشید بر دل‌های همه بتاب، زیرا همه جهان مثل ذره‌هایی هستند که به نور زیبای تو وابسته‌اند.
سر بزن ای آفتاب از پس کوه سحاب
هر نظری را نما بی‌سخنی شرح حال
هوش مصنوعی: ای خورشید، از پشت کوه‌های ابر بیرون بیا، و با یک نگاه خود، بی‌نیاز از کلام، حال و روز همه را روشن کن.
بازمگیر آب پاک از جگر شوره خاک
منع مکن از جلال پرتو نور جلال
هوش مصنوعی: آب زلال و خالصی که از دل زمین به دست می‌آید را از خاک شور جلوگیری نکن و اجازه بده که نور و عظمت خود را به نمایش بگذارد.
جلوه چو شد نور ما آن ملک نورها
نور شود جمله روح عقل شود بی‌عقال
هوش مصنوعی: زمانی که نور ما تجلی می‌کند، آن سرزمین نورها نیز درخشان می‌شود و همه روح‌ها و عقل‌ها نیز از قید و بند آزاد می‌گردند.
ای که میش خورده‌ای از چه تو پژمرده‌ای
باغ رخش دیده‌ای باز گشا پر و بال
هوش مصنوعی: ای کسی که از می خوشگوار سیرابی، چرا اینقدر غمگینی؟ به باغ زیبایت نگاهی بینداز و پر و بال خود را باز کن.
باز سرم گشت مست هیچ مگو دست دست
باقی این بایدت رو شب و فردا تعال
هوش مصنوعی: من دوباره مشغول شدم و سرم پر از شوق و اشتیاق است. نیازی به گفتن نیست، در روز و شب آینده، باید به جلو بروی و به سوی روشنایی حرکت کنی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۵۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/09/11 23:12
همایون

حقیقت واحد و مشخصی وجود ندارد به عبارت دیگر حقیقت نمی تواند در محدوده فهم و فرمول خاصی‌ قرار بگیرد
ودر بند عقل در آید بلکه با چشم دل‌ قابل دیدن است چشم دل‌ هم با عشق کار می‌‌کند نه با نور
تازه آنجا هم ثابت و یکنواخت نیست بلکه مانند درس و کلاس و مدرسه می‌‌ماند و جای هزاران پرسش و پاسخ دارد
برای همین است که زبان عاشق غزل است که گفتگو یی است بی‌ پایان میان عاشق و معشوق و هر چه در میان آنهاست
از خورشید گرفته تا ذره از ماه و ابر تا گل و بلبل و هر چه که در ذهن عاشق معنایی و مفهومی از عشق را باز می‌‌تاباند
اما یک خاصیتی دارد و آن چشیدن است و یکبار کافی‌ است که روی دهد
دیگر عاشق را رها نمی‌‌کند و راه او را تغییر می‌‌دهد و فکر و ذکر او را پر از درس عشق می‌‌کند
هر چند او به کار‌های دیگر زندگی‌ هم می‌‌پردازد حتی بهتر از دیگران ولی عشق در او همواره آزاد از هر چیزی پاک و لطیف در کار است
و نیرویی به او می‌‌دهد که گوش شیر را هم می‌کشد و رام خود می‌‌کند