غزل شمارهٔ ۱۳۵
ساقیا گردان کن آخر آن شرابِ صاف را
محو کن هست و عدم را بردران این لاف را
آن میی کز قوت و لطف و رواقی و طرب
برکند از بیخ هستیِ چو کوه قاف را
در دماغ اندر ببافد خمرِ صافی تا دماغ
در زمان بیرون کند جولاهِ هستیباف را
آن میی کز ظلم و جور و کافریهای خوشش
شرم آید عدل و داد و دینِ باانصاف را
عقل و تدبیر و صفاتِ تست چون اِستارگان
زان می خورشیدوش تو محو کن اوصاف را
جام جان پر کن از آن می بنگر اندر لطف او
تا گشاید چشم جانت بیند آن الطاف را
تن چو کفشی جانِ حیوانی در او چون کفشگر
رازدارِ شاه کی خوانند هر اسکاف را ؟
روحِ ناری از کجا دارد ز نورِ می خبر ؟
آتش غیرت کجا باشد دلِ خزاف را ؟
سیفِ حق گشتست شمسالدینِ ما در دستِ حق
آفرین آن سیف را و مرحبا سیّاف را
اسبِ حاجتهای مشتاقان بدو اندر رساد
ای خدا ضایع مکن این سیر و این الحاف را
شهر تبریزست آنک از شوقِ او مستی بوَد
گر خبر گردد ز سر سر او اسلاف را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ساقیا گردان کن آخر آن شرابِ صاف را
محو کن هست و عدم را بردران این لاف را
هوش مصنوعی: ای ساقی، به من شراب صاف و زلالی بده تا بیداری و آگاهی را به من عطا کنی و از این جدل و ادعاهای بیمورد رهایم کنی.
آن میی کز قوت و لطف و رواقی و طرب
برکند از بیخ هستیِ چو کوه قاف را
هوش مصنوعی: آن می که به خاطر قدرت، لطف و خوشیاش، وجودی محکم و استوار مثل کوه قاف را از ریشه بیرون میآورد.
در دماغ اندر ببافد خمرِ صافی تا دماغ
در زمان بیرون کند جولاهِ هستیباف را
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر خود را نشان میدهد که چیزی ناب و خالص در ذهن و وجود انسان شکل میگیرد و این مضمون به او قدرت میدهد تا به شکلی خلاقانه و هنرمندانه، واقعیت را بافته و تغییر دهد. انسان در این فرآیند، به ظهور و بروز نیروی خلاق خود میرسد و در دنیای پیرامونش تأثیر میگذارد.
آن میی کز ظلم و جور و کافریهای خوشش
شرم آید عدل و داد و دینِ باانصاف را
هوش مصنوعی: این شعر به این نکته اشاره دارد که افرادی که از ظلم و بدیهای دیگران رنج میبرند، به آنچه که درست و عادلانه است، احترام میگذارند و از بیعدالتیها و نادرستیها شرم میکنند. در واقع، در شرایطی که فساد و کفر حاکم است، ارزشهای انسانی و انصاف برایشان مهمترمیشود.
عقل و تدبیر و صفاتِ تست چون اِستارگان
زان می خورشیدوش تو محو کن اوصاف را
هوش مصنوعی: عقل و تدبیر و ویژگیهای تو مانند ستارههایی هستند که از نور خورشید تابیدهاند. حالا باید تلاش کنی تا این صفات را از بین ببری و نادیده بگیری.
جام جان پر کن از آن می بنگر اندر لطف او
تا گشاید چشم جانت بیند آن الطاف را
هوش مصنوعی: جام خود را با آن شراب پر کن و در خوبیهای او نظر انداز تا چشمان روحات باز شود و آن نعمتها و محبتها را درک کنی.
تن چو کفشی جانِ حیوانی در او چون کفشگر
رازدارِ شاه کی خوانند هر اسکاف را ؟
هوش مصنوعی: بدن مانند کفشی است و جانِ حیوانی در آن وجود دارد. آیا هر کسی که این راز را بداند، میتواند به عنوان یک استاد ماهر در کنارِ پادشاه مورد احترام قرار گیرد؟
روحِ ناری از کجا دارد ز نورِ می خبر ؟
آتش غیرت کجا باشد دلِ خزاف را ؟
هوش مصنوعی: از کجا روحی که از آتش میآید میتواند از نور و زیبایی میداند؟ آتش غیرت و غیرت واقعی کجا میتواند در دل شخصی که دچار تردید و ضعف است، باشد؟
سیفِ حق گشتست شمسالدینِ ما در دستِ حق
آفرین آن سیف را و مرحبا سیّاف را
هوش مصنوعی: سلاح حقیقی ما شمسالدین است که در دستان خداوند قرار دارد. آفرین بر این سلاح و تبریک به گرداننده آن.
اسبِ حاجتهای مشتاقان بدو اندر رساد
ای خدا ضایع مکن این سیر و این الحاف را
هوش مصنوعی: ای خدا، اسب آرزوهای مشتاقان به سوی تو میتازد. خواهش میکنم این سفر و این تلاش را بیحاصل نگذار.
شهر تبریزست آنک از شوقِ او مستی بوَد
گر خبر گردد ز سر سر او اسلاف را
هوش مصنوعی: شهر تبریز به خاطر عشق او سرشار از شوق و شوری است، و اگر پیغام از او به نسلهای پیشین برسد، آنها نیز این حال را خواهند داشت.