غزل شمارهٔ ۱۳۴۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۳۴۸ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
سلام و عرض ادب
به نظرم مصرع چهارم این جوری با وزن تر هست:
تا چشم های ما نببیند زوال گل
در عرفان یا رازورزی جلال دین که نتیجه هم نشینی با شمس است و جمع دو اندیشه مصطفی و برگزیده زمان، که برآیند آن، پیدا شدن اندیشهای جاودن و بی زمان بوده است، مشعلی فروزان و رخسان میدرخشد و راه را برای پیروان آن روشن نگاه میدارد. آغاز این پیدایش همانا بیزاری شمس از تکرار و تقلید گفتههای پیشینیان است و او این کار را بیرون از پهنه عرفان میدانست و آن را در حیطه محدود آموزش و اخلاق جای میداد
ازینرو باری گران بر دوش جلال دین قرار میگیرد که جان او را دگرگون میسازد و این پهلوان دنیای معنی را به هفت خوانی با شکوه فرا میخواند
چگونه میتوان همواره سخنی نو به هستی آورد و هستی را به میخانهای بدل ساخت که ساقی جان بخش وشراب تازه و مستی دائم را در آن میتوان
یافت
پاسخ اندک اندک شکل میگیرد و مشعل راه روشن و روش تر میگردد و آن پی بردن به زنده بودن معنی است و اینکه معنی، همزاد انسان است و با او رشد میکند و میبالد، و چون چشمهای در جان او میجوشد و جان او را نو میکند و این جان نو شونده است که معنیهای نو را شکار میکند و آن را در سخنی تازه به جشن و پایکوبی یاران هم جان و هم پندار ارزانی میدارد و جان همه را چون گلی تازه با خیالی خوش بوی و آراسته به لطافت و زیبائی وصل میکند
این نویی و نو شدن خود در سراسر زندگی و دانش، خرد و روان آدمی اثر گذار میگردد و راه هر گونه کژ روی و بد خواهی و نامردمی را میبندد
بر عکس مقلدان و قدرتمندان و سود جویان دشمن این نوی اند زیرا روش خود را بر حفظ و تقدیس آموزشهای قدیمی و جا افتاده و انحصاری خود ساخته اند
این گونه عرفان جلال دین عرفانی است از جنس گل که به گل نیز معنی گستردهای میبخشد و هلال آن را به بدر مبدل میسازد. مانند آن اصلی که مصطفی را به دین و آئینی نو بر میانگیزد، سخن جلال دین نیز انسان را چون غنچهای به گل شدن و خندیدین و شادی در میآورد و هر روز و هر سال انسان را گل میکند و زندگی را گل باران، زیرا گل به جهان واقع تعلق ندارد بلکه از جهان آینده میآید و از جهان زیبائی و تازگی.
در بیت ششم، شیوهی نگارش اگر به صورت :گل آن جهانی است" باشد بهتر از "گل آن جهانیست" وزن شعر منتقل میشود. به خصوص که بیژن خاوری این مصرع را به اشتباه میخواند...
اصل و نهال گل غرق لطف مصطفاست
(غرق لطف) صحیح است
عرض سلام و ادب خدمت معرفت پژوهان ارجمند
نکاتی چند که صرف برداشت های شخصی تقدیم به عزیزان
بنده جز درمقام پاسخ به دوست گرانقدری که غرق لطف را بر متن موجود ارجح دانسته اند در حد بضاعت مختصر عرض کنم اعتقاد به بویناکی و طیب رایحه ی عرق مصطفوی پیشینه ای روایی دارد و اینکه مخلص این سنخ از روایات به ارتباط آن با رایحه ی گل محمدی می انجامد و از طرفی نیز گل در پیشینه ی ادب کلاسیک مطلق گل سرخ را شامل میشده است و بعدها به اقسام و انواع دیگر از گل ها تعمیم و تسری یافته است
منشا و سرنمون رایحه ی گل از طیب و شمیم ریح و رایحه ی عرق مصطفویست صلوات الله علیه
و اما بعد :
این غزل در وجوهی دیگر نیز با مقام شامخ نبوی ارتباط می یابد که در بادی امر از نظر پنهان می نماید
در بیت اول و با توجه به ارکان گفتمان عرفانی امروز و امسال در معانی محدود متعارف خویش استعمال نشده اند و اشاره به همه ی زمان ها و همه اعصار بعد از ظهور ازلی مصطفوی دارند
نمی توان تنها امروز محدود مقید را روز شادی و امسال زمان دهری را سال گل دانست و بس
تا بوده و خواهد بود انسان موظف و مکلف به شادزیستی رمزگانی عرفانی و نکوحالی مترتب بر معرفت و آگاهی است حال این شادی برای هر نفسی در برهه ای حاصل می شود و او را به جمع نکوحالان در پرتو نکویی حال گل مجال و اذن ورود می دهد
جناب عارف قدوسی می فرماید حال در مقام تبعیت از حال همواره نکوی گل نیکوست پس بقای نیکویی حال گل باد و این به تعبیری که قصد
و یقینا بضاعت ورود به بواطن آن نیست اشاره به ذکر عمومی وارده از جانب معصومین طاهرین را دارد یعنی ذکر شریف صلوات
سلم و سلام و تحیت و افزون باد بهترین ها بر محمد صل الله و آل و ایل او از جانب حضرت الله جل جلاله و مجاری مشیت و تدبیر عوالم یعنی ملائکة لله و اهل ایمان که خود مستجمع طلب بهترین حال برای جمیع موجودات اولین و آخرین است (عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود)
شاهد این مدعا را حضرت مولانا خود در غزلی بدینگونه بیان فرموده است که :
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت
که به قرب کل بگردند همه جزوها مقرب
حال نیکو برای انسان صاحب بصیرت و عارف واقف بر خویشکاری خویش جز در پرتو قرب و نزدیکی بلاانقطاع و مدام در بستر بی زمان و بی مکان به حقیقت وجود حاصل نمی گردد (بیت مذکور محتاج مداقه ی بسیار است و دارای بواطن بیشمار چون هر کلی مستجمع اجزاء بیشمار است ) قرب و بعد در بنیان اندیشه عرفانی خود داستانی است
خلاصه اینکه حال نکوی گل همانا حال نکوی ماست پس بیش باد.....
دریغا اگر دوستان جان را فرصت و مجال حضور در زمانی معین بود و بر روی تک تک کلمات و مصاریع و ابیات و ارتباطات آشکار و پنهان آن ها اظهار نظر و شور و مشورت میشد بسیار پسندیده بود
به حقیقت این گنجینه ی ذخار معرفت سوا و ورای شمای کلی و برداشت مقدمی برخوردار از معارف بیکران پنهانی است که اکتشاف ذهنی وقاد و ضمیری پالوده را می طلبد .....
به بیت دوم از این معرفتستان نگاهی بیندازید بی نظیر است و عمیق در عین نظیره داشتن و سادگی ....
گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست
تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل
این بیت یعنی چی ؟!
کدام گل را مدد رسید جناب مولانا گلی که شما در قونیه 7 قرن پیش دیدی و بوییدی ؟! آیا قبل از آن گلی نبود و اگر بود مدد از گلستان روی دوست نداشت که زائل بود ؟! یا چشم شما به مجرد اعراف و اشعار به حقیقت سرنمونی گل مثالی ازلی دیگر زوالی نمی بیند ؟! حجاب زوال نگری از چشم تو به کناری رفته یا گل در پرتو مدد گلستان دوست بی زوال و مانا گردیده است ؟! ( نظرگاه مستتر در بیت بینهایت قابل تامل و کلیدی است در تبیین ارتباط عوالم انفس ، تکوین و تدوین )
گل چرا مدد خواه شده است ؟! از که مدد خواسته است ؟! چرا مستحق مدد واقع شده است ؟! به چه کار آمده است ؟! چه با چشم نظاره گر خویش کرده است ؟! این همانی گل در حالات و سکنات برون داد و برون فکنی حالات انسان صاحب بصیرت است یا بالعکس ؟! تکوین راه به نفس برده یا نفس به تکوین معنای ابدیت و بی زوالی داده است کدام آیینه ی دیگری است ؟! گل ظاهری ریزش و زوال ظاهری دارد و حقیقی این گل مانا و بی زوال کدام گل است و از کجاست که نرگس و سوسن و باغ و بلبل هر یک به فراخور خویش بدو مشغولند ؟! .....
دوستان جان و ادب دوستان فرهیخته اگر محبت اصلاح برداشت های این کمترین را بنمایند منت گذاشته اند
بیاییم در ابیات بعد بیندیشیم و صلای عام در دهیم در راستای تعالی بخشیدن به افق تفکر خویش
سلام و عرض ادب به همه عزیزان و اهل فرهنگ و ادبیات فاخر فارسی
نسخه ای از غزلیات شمس با مقدمه مرحوم استاد فروزانفر دارم.
در جلد اول صفحه ۵۴۸ذیل غزل ۱۳۵۵ (همین غزل) اشاره به حدیثی شده از حضرت ختمی مرتبت (ص) که فرمود« در شب اسرا که به آسمان میرفتم، قطره ای از عرق بدن من (از شدت حرارت آن سفر روحانی) به زمین چکید « فنبت کنه الورد» از آن عرق گلی رویید (شاید همان گل سرخ و به تعبیری گل محمدی باشد) «فمن آراد آن یشم رایحتی، فلیشم الورد.» هرکه خواهد بوی مرا استشمام کند آن گل را ببوید. اینجاست که مولانا فرمود «اصل و نهال گل عرق لطف مصطفاست»