غزل شمارهٔ ۱۳۰۶
بیا بیا که توی شیر شیر شیر مصاف
ز مرغزار برون آ و صفها بشکاف
به مدحت آنچ بگویند نیست هیچ دروغ
ز هر چه از تو بلافند صادقست نه لاف
عجب که کرت دیگر ببیند این چشمم
به سلطنت تو نشسته ملوک بر اطراف
تو بر مقامه خویشی وز آنچ گفتم بیش
ولیک دیده ز هجرت نه روشنست نه صاف
شعاع چهره او خود نهان نمیگردد
برو تو غیرت بافنده پردهها میباف
تو دلفریب صفتهای دلفریب آری
ولیک آتش من کی رها کند اوصاف
چو عاشقان به جهان جانها فدا کردند
فدا بکردم جانی و جان جان به مصاف
اگر چه کعبه اقبال جان من باشد
هزار کعبه جان را بگرد تست طواف
دهان ببستهام از راز چون جنین غمم
که کودکان به شکم در غذا خورند از ناف
تو عقل عقلی و من مست پرخطای توام
خطای مست بود پیش عقل عقل معاف
خمار بیحد من بحرهای میخواهد
که نیست مست تو را رطلها و جره کفاف
بجز به عشق تو جایی دگر نمیگنجم
که نیست موضع سیمرغ عشق جز که قاف
نه عاشق دم خویشم ولیک بوی تست
چو دم زنم ز غمت از مت و از آلاف
نه الف گیرد اجزای من به غیر تو دوست
اگر هزار بخوانند سوره ایلاف
به نور دیده سلف بستهام به عشق رخت
که گوش من نگشاید به قصه اسلاف
منم کمانچه نداف شمس تبریزی
فتاده آتش او در دکان این نداف
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا بیا که توی شیر شیر شیر مصاف
ز مرغزار برون آ و صفها بشکاف
هوش مصنوعی: بیا، بیا که تو در میدان نبرد مثل شیر قوی هستی. از دشت برو بیرون و صفوف دشمن را بشکن.
به مدحت آنچ بگویند نیست هیچ دروغ
ز هر چه از تو بلافند صادقست نه لاف
هوش مصنوعی: برای تو هر آنچه بگویند، حقیقتی بیش نیست و هر سخنی که درباره تو مطرح شود، کاملاً راست و بدون اغراق است.
عجب که کرت دیگر ببیند این چشمم
به سلطنت تو نشسته ملوک بر اطراف
هوش مصنوعی: عجب است که چشمانم، که به سلطنت تو خیره شده، حالا تصویر دیگری را میبیند در حالی که تو به عنوان پادشاه، در اطراف حضور داری.
تو بر مقامه خویشی وز آنچ گفتم بیش
ولیک دیده ز هجرت نه روشنست نه صاف
هوش مصنوعی: تو به مقامی که برساندهای آگاه هستی و از آنچه گفتم بیشتر میدانی، اما چشمم از جدایی تار و کدر است.
شعاع چهره او خود نهان نمیگردد
برو تو غیرت بافنده پردهها میباف
هوش مصنوعی: تابش چهرهی او هرگز پنهان نمیشود، بنابراین تو باید با غیرت پردهها را ببافی.
تو دلفریب صفتهای دلفریب آری
ولیک آتش من کی رها کند اوصاف
هوش مصنوعی: تو زیباییهای دلربا داری، اما آیا میدانی که آتش عشق من چگونه میتواند از صفات تو رهایی یابد؟
چو عاشقان به جهان جانها فدا کردند
فدا بکردم جانی و جان جان به مصاف
هوش مصنوعی: عاشقان برای عشق خود جانهایشان را فدای محبوب کردند، و من نیز جانم را فدای او کردهام و برای او به میدان آمدهام.
اگر چه کعبه اقبال جان من باشد
هزار کعبه جان را بگرد تست طواف
هوش مصنوعی: هرچند که کعبه برای من نماد باور و محبت است، اما جانم برای جستجوی عشق و حقیقت باید بارها به دور آن بگردد.
دهان ببستهام از راز چون جنین غمم
که کودکان به شکم در غذا خورند از ناف
هوش مصنوعی: به خاطر غمهایم رازهایم را مانند جنینی که در شکم مادر است، به سکوت گرفتهام. کودکان درون رحم از ناف مادر غذا میخورند و من هم در این حالت تنها به درون خود فکر میکنم.
تو عقل عقلی و من مست پرخطای توام
خطای مست بود پیش عقل عقل معاف
هوش مصنوعی: تو عقل و خرد را در بالاترین مرتبه خود داری، و من همچون مستی هستم که تحت تأثیر تو میرقصد و اشتباهات من ناشی از همین تاثیر است. بنابراین، اشتباهات من به خاطر حال مستیام، از دید عقل تو قابل بخشش است.
خمار بیحد من بحرهای میخواهد
که نیست مست تو را رطلها و جره کفاف
هوش مصنوعی: حالا من به شدت خمار و بیتاب هستم و برای رفع این حالت نیاز به مقدار زیادی شراب دارم، اما هیچکدام از اینها برای رسیدن به حال و هوای تو کافی نیست.
بجز به عشق تو جایی دگر نمیگنجم
که نیست موضع سیمرغ عشق جز که قاف
هوش مصنوعی: جز به عشق تو، در هیچجا جایی برای من وجود ندارد، چون مکان واقعی عشق همان قاف است که سیمرغ در آنجا میباشد.
نه عاشق دم خویشم ولیک بوی تست
چو دم زنم ز غمت از مت و از آلاف
هوش مصنوعی: من عاشق خودم نیستم، اما بوی تو مرا مجذوب میکند. وقتی از غم تو دم میزنم، از این حال و هوا به وجد میآیم.
نه الف گیرد اجزای من به غیر تو دوست
اگر هزار بخوانند سوره ایلاف
هوش مصنوعی: جز تو هیچ کس نمیتواند مرا به هم پیوند دهد، حتی اگر هزار نفر سورهای را بخوانند.
به نور دیده سلف بستهام به عشق رخت
که گوش من نگشاید به قصه اسلاف
هوش مصنوعی: من عاشق چهره تو هستم و به خاطر تو همه چیز را فراموش کردهام، زیرا هیچ چیزی نمیتواند مرا از شنیدن داستانهای گذشتگان بازدارد.
منم کمانچه نداف شمس تبریزی
فتاده آتش او در دکان این نداف
هوش مصنوعی: من آن کمانچهای هستم که شمس تبریزی آن را ساخته و آتش عشق او در کارگاه این سازنده شعلهور شده است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۳۰۶ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1399/06/25 10:08
همایون
در این غزل که تمامی در توصیف شمس است، جلال دین خود را سیمرغ عشق معرفی میکند که بسیار قابل توجه است و جایگاه خودرا که قاف است، شمس میداند
به صراحت میگوید که هرچند در سوره ایلاف به (قریش) میگوید که کعبه را دوست بدارید و ربّ این بیت را پرستش کنید، ولی من بجز تو با کسی و چیزی دیگر الفتی ندارم و هیچ چیز که پیش از تو بوده برایم اهمیت و چشم روشنی ندارد
در مطلع غزل جلال دین اعلام جنگ دارد با همه چیز و شمس را شیری میداند که به مصاف همه سلاطین برخاسته و خود را فدایی و جنگنده در نبرد شمس معرفی میکند، چون هیچ چیز را جز شمس به حق نمی داند و آتش شمس را میخواهد به همه جا گسترش دهد و هرچه ناحق را بسوزاند