گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۰۵

کعبه جان‌ها توی گرد تو آرم طواف
جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف
پیشه ندارم جز این کار ندارم جز این
چون فلکم روز و شب پیشه و کارم طواف
بهتر از این یار کیست خوشتر از این کار چیست
پیش بت من سجود گرد نگارم طواف
رخت کشیدم به حج تا کنم آن جا قرار
برد عرب رخت من برد قرارم طواف
تشنه چه بیند به خواب چشمه و حوض و سبو
تشنه وصل توام کی بگذارم طواف
چونک برآرم سجود بازرهم از وجود
کعبه شفیعم شود چونک گزارم طواف
حاجی عاقل طواف چند کند هفت هفت
حاجی دیوانه‌ام من نشمارم طواف
گفتم گل را که خار کیست ز پیشش بران
گفت بسی کرد او گرد عذارم طواف
گفت به آتش هوا دود نه درخورد توست
گفت بهل تا کند گرد شرارم طواف
عشق مرا می‌ستود کو همه شب همچو ماه
بر سر و رو می‌کند گرد غبارم طواف
همچو فلک می‌کند بر سر خاکم سجود
همچو قدح می‌کند گرد خمارم طواف
خواجه عجب نیست اینک من بدوم پیش صید
طرفه که بر گرد من کرد شکارم طواف
چار طبیعت چو چار گردن حمال دان
همچو جنازه مبا بر سر چارم طواف
هست اثرهای یار در دمن این دیار
ور نه نبودی بر این تیره دیارم طواف
عاشق مات ویم تا ببرد رخت من
ور نه نبودی چنین گرد قمارم طواف
سرو بلندم که من سبز و خوشم در خزان
نی چو حشیشم بود گرد بهارم طواف
از سپه رشک ما تیر قضا می‌رسد
تا نکنی بی‌سپر گرد حصارم طواف
خشت وجود مرا خرد کن ای غم چو گرد
تا که کنم همچو گرد گرد سوارم طواف
بس کن و چون ماهیان باش خموش اندر آب
تا نه چو تابه شود بر سر نارم طواف

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کعبه جان‌ها توی گرد تو آرم طواف
جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی از عشق و ارادت عمیق خود به معشوق اشاره می‌کند. او می‌گوید که جان‌ها و دل‌ها در دور معشوق می‌چرخند، مانند طواف در اطراف کعبه. همچنین به این نکته اشاره می‌کند که او از هیچ چیز در کنار معشوق خود باکی ندارد و حتی در خراب‌ترین وضعیت‌ها، عشق او آنقدر برایش ارزشمند است که به دور معشوق می‌چرخد.
پیشه ندارم جز این کار ندارم جز این
چون فلکم روز و شب پیشه و کارم طواف
هوش مصنوعی: من هیچ کاری جز این ندارم و هیچ شغلی جز این انجام نمی‌دهم، مانند فلک که همیشه در حال چرخش است، روز و شب مشغول طواف هستم.
بهتر از این یار کیست خوشتر از این کار چیست
پیش بت من سجود گرد نگارم طواف
هوش مصنوعی: هیچ یاری بهتر از این وجود ندارد و هیچ کاری خوشایندتر از این نیست که در برابر محبوبم سجده کنم و دور او بچرخم.
رخت کشیدم به حج تا کنم آن جا قرار
برد عرب رخت من برد قرارم طواف
هوش مصنوعی: من لباس سفر به حج را پوشیدم تا در آنجا آرامش پیدا کنم، اما عرب لباس مرا برداشت و آرامشم را نیز از من گرفت.
تشنه چه بیند به خواب چشمه و حوض و سبو
تشنه وصل توام کی بگذارم طواف
هوش مصنوعی: تشنه در خواب به چشمه و حوض و ظرف آب نگاه می‌کند، ولی من که به وصالت عطش دارم، چگونه می‌توانم از دور تو بگردم و تو را ترک کنم؟
چونک برآرم سجود بازرهم از وجود
کعبه شفیعم شود چونک گزارم طواف
هوش مصنوعی: زمانی که به خضوع و سجده می‌روم، با تمام وجودم بر کعبه که شفیع من است، می‌افزايم و وقتی به دور آن طواف می‌کنم.
حاجی عاقل طواف چند کند هفت هفت
حاجی دیوانه‌ام من نشمارم طواف
هوش مصنوعی: آدم عاقل و متفکر ممکن است چندین بار دور کعبه بچرخد و همه چیز را حساب کند، اما من که دیوانه‌ام، این حساب و کتاب‌ها برایم مهم نیست و فقط به عشق خداوند می‌چرخم.
گفتم گل را که خار کیست ز پیشش بران
گفت بسی کرد او گرد عذارم طواف
هوش مصنوعی: به گل گفتم که چرا خار کنار توست؟ گفت خار بسیار دور من می‌چرخد و برای من احترام می‌گذارد.
گفت به آتش هوا دود نه درخورد توست
گفت بهل تا کند گرد شرارم طواف
هوش مصنوعی: گفت به آتش که نباید به تو نزدیک شود و دود از تو برنخیزد، سپس به من گفت که بیستم تا شعله‌ام دور خود بچرخد.
عشق مرا می‌ستود کو همه شب همچو ماه
بر سر و رو می‌کند گرد غبارم طواف
هوش مصنوعی: عشق مرا ستایش می‌کند، زیرا هر شب مانند ماه بر سر و روی من می‌تابد و گرد و غبارم را دور می‌زند.
همچو فلک می‌کند بر سر خاکم سجود
همچو قدح می‌کند گرد خمارم طواف
هوش مصنوعی: مانند آسمان که بر زمین سجده می‌کند، من هم به حالت خضوع بر خاک می‌افتم. مانند گلابی که دور گردی خم می‌چرخد، من نیز به دور خمار خود می‌گردم.
خواجه عجب نیست اینک من بدوم پیش صید
طرفه که بر گرد من کرد شکارم طواف
هوش مصنوعی: عجبی ندارد که من اکنون به دنبال شکار بروم، زیرا حیوان شکار به دور من می‌چرخد و من را دنبال می‌کند.
چار طبیعت چو چار گردن حمال دان
همچو جنازه مبا بر سر چارم طواف
هوش مصنوعی: چهار طبیعت را همانند چهار گردن باربر بدان و همچون جنازه، بر سر این چهار دایره (طبیعت) نچرخ.
هست اثرهای یار در دمن این دیار
ور نه نبودی بر این تیره دیارم طواف
هوش مصنوعی: در این دیار، نشانه‌هایی از محبوب وجود دارد، وگرنه این سرزمین تیره و تار را نمی‌گردیدم.
عاشق مات ویم تا ببرد رخت من
ور نه نبودی چنین گرد قمارم طواف
هوش مصنوعی: عاشق، به خاطر محبت و اشتیاقش به من، به شدت تحت تاثیر قرار گرفته است. اگر او نبود، من در این مسیر پرخطر و پرهیجان نمی‌بودم.
سرو بلندم که من سبز و خوشم در خزان
نی چو حشیشم بود گرد بهارم طواف
هوش مصنوعی: من در زمره درختان بلند و سرسبز هستم که در فصل خزان هم سرزنده و شاداب هستم، در حالی که درختان دیگر مانند علف‌ها برایم گرد و غبار فصل بهار را می‌چرخند.
از سپه رشک ما تیر قضا می‌رسد
تا نکنی بی‌سپر گرد حصارم طواف
هوش مصنوعی: قضا و تقدیر گاهی به ما حمله می‌کند، پس تو هم در برابر آن، نیاز به پناه و حفاظ داری تا به دور من نگردی و به حریمم وارد نشوی.
خشت وجود مرا خرد کن ای غم چو گرد
تا که کنم همچو گرد گرد سوارم طواف
هوش مصنوعی: ای غم، وجود من را مثل خرده‌خاک بساز، تا بتوانم مانند گرد، به دور تو بچرخم و در میانت طواف کنم.
بس کن و چون ماهیان باش خموش اندر آب
تا نه چو تابه شود بر سر نارم طواف
هوش مصنوعی: سکوت کن و مانند ماهی‌ها در آب خاموش باش تا بر سر تو مانند بازتاب نور در آب تاب نهایی نداشته باشد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۰۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/06/10 08:09
صادق

سلام و ادب
بخش هایی از این غزل زیبای حضرت مولوی(رحمته الله علیه) را جناب وحید تاج خوانده اند، زیباست

1397/02/01 23:05
همایون

عارف غیر از جان حیوانی، جانی دیگردر خود یافته و حس می‌‌کند و از این حس شدیدا احساس شادی می‌‌کند زیرا آن جان را رها و فراگیر می‌‌داند که همه جا حضور دارد حتی در این زمین خاکی. آن جان سوار است و این جان ما چون مرکبی است که به دست آن سوار می‌‌تازد
جلال دین برای این باور خود حاضر است قمار کند و شرط همه وجود خود را در میان بگذارد نه به این امید که شرط را ببرد بلکه بر عکس می‌‌خواهد آن را ببازد چون اگر اسب برود آنچه می‌‌ماند سوار است
پس نه از غم هراسی دارد نه از دست دادن رخت خود باکی، بلکه چون سروی رها در خزان همان گونه سبز و خرم است که در بهار
راهی‌ که او بر می‌‌گزیند از هر گونه زندگی‌ بی‌ خاصیت حیوانی که انگار چون مرده‌ای بر سر دست زندگی‌ خاکی می‌‌رود به دور است بلکه به دنبال شکار است و شکار هم از قضا به دنبال او است این هماهنگی و دریافت آن است که شادی و اطمینان او را کامل می‌‌سازد و در آرزوی مات شدن در بازی شطرنج با هستی‌ است تا هر چه دارد را به پای هستی‌ بریزد و نثار یاری کند که همان جان هستی‌ است و جان جان او نیز هست که چه شیرین است باختن به آن که جان جان توست که اگر این جان جان نمی بود و فقط جان حیوانی می‌‌بود همه چیز فرق می‌‌کرد و آنجا باید همه چیز بدست آورد تا جان ما خوش باشد و جان بچه‌های بچه‌های ما نیز خوش گردد کاری که خواجه و حاجی عاقل ما نیز می‌‌کند
پس چنین انسانی‌ زندگی‌ دوباره‌ای می‌‌یابد که با زندگی‌ پیشین بسیار تفاوت دارد و لحظه‌ای از گردش و حرکت باز نمی ایستد و نیامده است که خوش بگذراند بلکه خدمت کند و شادی کند از اینکه در خدمت چیزی بسیار با ارزش است و دائماً گرد آن می‌‌چرخد و طواف می‌‌کند
در پایان به خود می‌‌گوید خاموش باش و در این دریا به سر بر وگر نه چون ماهی‌ در تابه‌ای بروی آتش خواهی گردید که البته هیچ گاه خاموش نمی ماند و غزلی آتشین برای فردا در آستین می‌‌پروراند زیرا عشق نیز او را می‌‌ستاید و
از سپه رشک ما تیر قضا می‌رسد - تا نکنی بی‌سپر گرد حصارم طواف