غزل شمارهٔ ۱۲۵۶
آنک جانش دادهای آن را مکش
ور ندادی نقش بیجان را مکش
آن دو زلف کافر خود را بگو
کای یگانه اهل ایمان را مکش
آفتابا روی خود جلوه مکن
چند روزی ماه تابان را مکش
چون تو سیمرغی به قاف ذوالجلال
بازگرد و جمله مرغان را مکش
در میان خون هر مسکین مرو
جز قباد و شاه خاقان را مکش
گر مرا دربان عشقت بار داد
از سر غیرت تو دربان را مکش
گر فضولم من که مهمان توام
شرط نبود هیچ مهمان را مکش
مست میدانم ز مِی دانم خراب
شیشه مشکن مست میدان را مکش
شمس تبریزی توی سلطان من
بازگشتم باز سلطان را مکش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آنک جانش دادهای آن را مکش
ور ندادی نقش بیجان را مکش
هوش مصنوعی: اگر جان و زندگی را به کسی عطا کردهای، آن را از او نگیر. و اگر به او چیزی ندادهای، آنچه بیجان و بیفایده است را نیز از او نستان.
آن دو زلف کافر خود را بگو
کای یگانه اهل ایمان را مکش
هوش مصنوعی: ای آن دو زلف زیبای کافر که دل مرا به حیرت واداشتهاید، به تو میگویم: ای یگانه اهل ایمان، مرا از خود مکش!
آفتابا روی خود جلوه مکن
چند روزی ماه تابان را مکش
هوش مصنوعی: ای خورشید، چند روزی از خود نمایشی نکن و ماه تابان را تحت الشعاع قرار مده.
چون تو سیمرغی به قاف ذوالجلال
بازگرد و جمله مرغان را مکش
هوش مصنوعی: ای تو که همچون سیمرغی با عظمت، به آسمان بلند برگرد و همه پرندگان را از دست نده.
در میان خون هر مسکین مرو
جز قباد و شاه خاقان را مکش
هوش مصنوعی: در میان خون هر فرد نیازمندی، جز حکمران و پادشاه را نکش.
گر مرا دربان عشقت بار داد
از سر غیرت تو دربان را مکش
هوش مصنوعی: اگر عشق تو به من اجازه دهد که احساساتم را بیان کنم، به خاطر غیرت و حساسی که داری، به آن نگهبان آسیبی نزن.
گر فضولم من که مهمان توام
شرط نبود هیچ مهمان را مکش
هوش مصنوعی: اگر من فضول و از حد گذر کنم، چون مهمان تو هستم، حق ندارم که تو مرا برنجانی.
مست میدانم ز مِی دانم خراب
شیشه مشکن مست میدان را مکش
هوش مصنوعی: من به نوشیدن مشغولم و از حالتی که دارم آگاه هستم. این را بدان که شکستگی شیشه را نمیپسندم، پس اجازه نده که خلوت و شادابی را از من بگیری.
شمس تبریزی توی سلطان من
بازگشتم باز سلطان را مکش
هوش مصنوعی: من دوباره به شمس تبریزی بازگشتم، ای سلطان، او را نکشید.