گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۲۴

پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش
وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش
الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر
بدزدیدست جان من برنجانش برنجانش
گر ایمان آورد جانی به غیر کافر زلفت
بزن از آتش شوقت تو اندر کفر و ایمانش
پریشان باد زلف او که تا پنهان شود رویش
که تا تنها مرا باشد پریشانی ز پنهانش
منم در عشق بی‌برگی که اندر باغ عشق او
چو گل پاره کنم جامه ز سودای گلستانش
در آن گل‌های رخسارش همی‌غلطید روزی دل
بگفتم چیست این گفتا همی‌غلطم در احسانش
یکی خطی نویسم من ز حال خود بر آن عارض
که تا برخواند آن عارض که استادست خط خوانش
ولیکن سخت می‌ترسم از آن زلف سیه کاوش
که بس دل در رسن بستست آن هندو ز بهتانش
به چاه آن ذقن بنگر مترس ای دل ز افتادن
که هر دل کان رسن بیند چنان چاهست زندانش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش
وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش
هوش مصنوعی: دل من همیشه به خاطر زلف آشفته او درگیر و نگران است، و اگر فردا موفق شوم، شاید بتوانم سر خود را از چنگال آن زلف خارج کنم.
الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر
بدزدیدست جان من برنجانش برنجانش
هوش مصنوعی: ای نگار زیبا، زیبایی تو چون لعل است و بسیاری از جواهرات را به دزدی برده‌اند. جان من در این گیر و دار به شدت دلتنگ است.
گر ایمان آورد جانی به غیر کافر زلفت
بزن از آتش شوقت تو اندر کفر و ایمانش
هوش مصنوعی: اگر کسی به غیر از کافر، به عشق تو ایمان بیاورد، زلفت را به آتش شوق تو بسوزاند، او در کفر و ایمانش غرق شده است.
پریشان باد زلف او که تا پنهان شود رویش
که تا تنها مرا باشد پریشانی ز پنهانش
هوش مصنوعی: موهای پریشان او را دوست دارم، زیرا وقتی که چهره‌اش پنهان می‌شود، تنها من را با این پریشانی‌اش همراه می‌کند.
منم در عشق بی‌برگی که اندر باغ عشق او
چو گل پاره کنم جامه ز سودای گلستانش
هوش مصنوعی: من در عشق مانند گلی بی‌برگ هستم که در باغ عشق قرار دارد و می‌خواهم به خاطر آرزوی رسیدن به سرسبزی و زیبایی او، لباس خود را پاره کنم.
در آن گل‌های رخسارش همی‌غلطید روزی دل
بگفتم چیست این گفتا همی‌غلطم در احسانش
هوش مصنوعی: روزی در میانه‌ی گل‌های صورتش غرق شدم و از دل پرسیدم این چه حالتی است؟ که او پاسخ داد: من در بخشش و مهربانی‌ام غوطه‌ورم.
یکی خطی نویسم من ز حال خود بر آن عارض
که تا برخواند آن عارض که استادست خط خوانش
هوش مصنوعی: من داستانی از حال و روز خود می‌نویسم بر روی صورتش، برای اینکه وقتی آن را بخواند، بداند که من چه احساسی دارم و آن عارض با فن خواندن خط آشناست.
ولیکن سخت می‌ترسم از آن زلف سیه کاوش
که بس دل در رسن بستست آن هندو ز بهتانش
هوش مصنوعی: اما من به شدت از آن زلف سیاه می‌ترسم که دل‌های زیادی را در چنگال خود گرفتار کرده است، مانند هندی که به خاطر زیبایی‌اش به دیگران نسبت‌های ناروا می‌دهد.
به چاه آن ذقن بنگر مترس ای دل ز افتادن
که هر دل کان رسن بیند چنان چاهست زندانش
هوش مصنوعی: به عمق دلت نگاهی بینداز، نترس از افتادن در چاه، چون هر دلی که به طناب نگاه کند، آن چاه برایش می‌شود مانند زندان.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲۲۴ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/12/06 11:03
کوروش

مصراع اول بیت هشتم باید بصورت زیر تصحیح شود
".... از آن زلف سیه کارش"
ممنون