غزل شمارهٔ ۱۱۶۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۱۶۸ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
غزلی با بن مایهای فلسفی که به صورت مطلعای چارپاره مانند بیان میشود آمیخته با مضمونی عرفانی ژرف و زیبا چون گلی مغرور در بهاران
جانی که خراباتی است محصول آن عمر بهاری میشود، همان طور که بهار گلهای زیبا میآورد جان خراباتی هم که مستی میشناسد و مستی میکند چون باغ بانی گلهای معنی میکارد و پرورش میدهد مانند این غزل که گلی خوش رنگ و خوش بوی است و بی نظیر
حال نوبت جان جهان است که پاسبان و نگهدار چنین جانی باشد و به سخنهای زیبای او گوش فرا دهد، به باور جلال دین چشمی که خوب ببیند به گوش تبدیل میشود زیرا سخن را با گوش میتوان شنید نه با چشمِ ولی چون سخن دارای زیبائی است و زیبائی نیازمند دیده شدن است پس همواره جلال دین چشمِ و گوش را با هم به کار میگیرد که از شگردهای ویژه اوست
سرّ من از ناله من دور نیست - لیک چشمِ گوش را آن نور نیست
نکته فلسفی اینجاست که جان جهان که در مذاهب نامهای مختلف دارد و تنها اوست که حرف میزند و انسان باید تنها گوش دهد و اطاعت کند اینجا مورد خطاب قرار میگیرد و به گوش کردن با تمام وجود فرا خوانده میشود
این تنها دل انسان عاشق است که در هستی حرف میزند و معنی میآفریند و با معنیها گلهای سخن را پرورش میدهد بدون انسان هستی ساکت و خاموش است
و دیگر اینکه سخن انسان در هماهنگی هستی نیز اثر میکند چون آواز تنبور میماند که در دست هستی است و هستی آن را مینوازد زیرا دل انسان راه درازی را با هستی همگام بوده است و غمها و آرزوهای زیادی را تجربه کرده است و از شکر و شیرینی هستی چشیده است که پیوند او با هستی نیز همین شیرینی است که جان انسان را چون لوزی شیرین کرده است