گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۵۱

قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور
خراب کار مرا شمس دین کند معمور
خدیو عالم بینش چراغ عالم کشف
که روح‌هاش به جان سجده می‌کنند از دور
که تا ز بحر تحیر برآورد دستش
هزار جان و روان‌های غرقه مغمور
گر آسمان و زمین پر شود ز ظلمت کفر
چو او بتابد، پرتو بگیرد آن همه نور
از آن صفا که ملایک از او همی یابند
اگر رسد به شیاطین شوند هر یک حور
وگر نباشد آن نور دیو را روزی
به پرده‌های کرم دیو را کند مستور
به روز عیدی کو بخش کردن آغازد
به هر سوی‌ست عروسی به هر نواحی سور
ز سوی تبریز آن آفتاب درتابد
شوند زنده ذرایر مثال نفخه صور
ایا صبا به خدا و به حق نان و نمک
که هر سحر من و تو گشته‌ایم از او مسرور
که چون رسی به نهایت کران عالم غیب
از آن گذر کن و کاهل مباش چون رنجور
از آن پری که از او یافتی بکن پرواز
هزار ساله ره اندر پرت نباشد دور
بپر چو خسته شود آن پرت سجودی کن
برای حال من خسته جان و دل مهجور
به آب چشم بگویش که از زمان فراق
شدست روز سیاه و شدست مو کافور
تو آن کسی که همه مجرمان عالم را
به بحر رحمت غوطی دهی کنی مغفور
چو چشم بینا در جان تو همی‌نرسد
کسی که چشم ندارد یقین بود معذور
چنان بکن تو به لابه که خاک پایش را
بدیده آری کاین درد می‌شود ناسور
وزین سفر به سعادت صبا چو بازآیی
درافکنی به وجود و عدم شرار و شرور
چو سرمه‌اش به من آری هزار رحمت نو
به جانت بادا تا قرن‌های نامحصور

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور
خراب کار مرا شمس دین کند معمور
هوش مصنوعی: کاسه شرابم شکست و دیگر شرابی ندارم، و من در حال مستی و خراب‌کاری هستم، اما کسی مثل شمس دین می‌تواند حال مرا خوب کند.
خدیو عالم بینش چراغ عالم کشف
که روح‌هاش به جان سجده می‌کنند از دور
هوش مصنوعی: خداوندی که بینش و بصیرت عمیق دارد، نور و روشنی بخش دنیای عرفان و کشف حقایق است؛ روح‌ها به خاطر عظمت او از فاصله دور هم به او احترام می‌گذارند و سجده می‌کنند.
که تا ز بحر تحیر برآورد دستش
هزار جان و روان‌های غرقه مغمور
هوش مصنوعی: او با دستانش از دریاچه‌ی حیرت بیرون می‌آید و هزاران جان و روح غرق شده و در حال غم را نجات می‌دهد.
گر آسمان و زمین پر شود ز ظلمت کفر
چو او بتابد، پرتو بگیرد آن همه نور
هوش مصنوعی: اگر آسمان و زمین از تاریکی کفر پر شود، نور حقیقت به قدری درخشان خواهد بود که تمامی آن ظلمت‌ها را روشن می‌کند.
از آن صفا که ملایک از او همی یابند
اگر رسد به شیاطین شوند هر یک حور
هوش مصنوعی: از آن صفا و زیبایی که فرشتگان از او بهره‌مند می‌شوند، اگر به شیاطین برسد، هر یک از آنها تبدیل به حوری می‌شود.
وگر نباشد آن نور دیو را روزی
به پرده‌های کرم دیو را کند مستور
هوش مصنوعی: اگر آن نور نباشد، روزی دیو را به پرده‌های کرم می‌پوشاند و پنهان می‌کند.
به روز عیدی کو بخش کردن آغازد
به هر سوی‌ست عروسی به هر نواحی سور
هوش مصنوعی: در روز عید، تقسیم بخشش‌ها شروع می‌شود و در هر طرف، جشن و شادی برپا می‌شود.
ز سوی تبریز آن آفتاب درتابد
شوند زنده ذرایر مثال نفخه صور
هوش مصنوعی: از سمت تبریز، آن خورشید درخشان تابیده می‌شود، و برابر با دمیدن در صور، جان‌ها زنده می‌شوند.
ایا صبا به خدا و به حق نان و نمک
که هر سحر من و تو گشته‌ایم از او مسرور
هوش مصنوعی: ای نسیم، به خدا و به خاطر نان و نمکی که هر صبح ما را شاد کرده‌ای، احترام بگذار.
که چون رسی به نهایت کران عالم غیب
از آن گذر کن و کاهل مباش چون رنجور
هوش مصنوعی: وقتی به انتهای مرزهای عالم غیب رسیدی، از آن عبور کن و کسالت به خود راه نده، مانند کسی که بیمار است.
از آن پری که از او یافتی بکن پرواز
هزار ساله ره اندر پرت نباشد دور
هوش مصنوعی: از آن موجود زیبا و فرشته‌سان که به او دست یافته‌ای، استفاده کن و به اوج‌های بلندی پرواز کن، زیرا در این سفر، مسیری دور و دراز در انتظار تو نیست.
بپر چو خسته شود آن پرت سجودی کن
برای حال من خسته جان و دل مهجور
هوش مصنوعی: پر بکش و اوج بگیر، وقتی که خسته شدی. برای من که دل و جانم در غم است، سجده‌ای کن.
به آب چشم بگویش که از زمان فراق
شدست روز سیاه و شدست مو کافور
هوش مصنوعی: به او بگو که اشک‌های من گواهی است بر روزهای تاریک و غم‌انگیزی که از زمان جدایی ما سپری شده و موهایش معطر به کافور شده است.
تو آن کسی که همه مجرمان عالم را
به بحر رحمت غوطی دهی کنی مغفور
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که تمام گناهکاران دنیا را در دریای رحمت خود غرق می‌کنی و آنها را مورد بخشش قرار می‌دهی.
چو چشم بینا در جان تو همی‌نرسد
کسی که چشم ندارد یقین بود معذور
هوش مصنوعی: اگر کسی چشم بینا نداشته باشد و نتواند حقیقت را ببیند، نمی‌توان او را سرزنش کرد؛ زیرا او به دلیلی نمی‌تواند درک کند.
چنان بکن تو به لابه که خاک پایش را
بدیده آری کاین درد می‌شود ناسور
هوش مصنوعی: به گونه‌ای رفتار کن و التماس کن که به خاک پای او نگاه کنی، زیرا این درد در دل تو تبدیل به زخمی عمیق و غیرقابل درمان خواهد شد.
وزین سفر به سعادت صبا چو بازآیی
درافکنی به وجود و عدم شرار و شرور
هوش مصنوعی: پس از این سفر به خوشبختی، وقتی که بادی دوباره وزیدن شروع کند، می‌توانی آتش و آلودگی‌ها را از وجود و عدم دور بریزی.
چو سرمه‌اش به من آری هزار رحمت نو
به جانت بادا تا قرن‌های نامحصور
هوش مصنوعی: اگر سرمه‌ات را به من تقدیم کنی، هزار رحمت بر تو باد که تا قرن‌ها ادامه داشته باشد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۱۵۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/11/03 17:02
بابک

نیروهای ضمیر، یا فـطرت انسان در فرهنگ ایران ، چهار تا هستند، که همان پـَرهای هما میباشند . فطرت ، یا بـُن انسان ، هما یا فروهریست که همیشه در آمد و شد، وآمیزش با همائیست که مجموعه همه هما هاست. خدا ، خوشه خدایانست. حقیقت ، خوشه حقایق است . فطرت انسان ، در فرهنگ ایران ، بکلی برضد فطرت انسان در قرآن است . هما درسایه انداختن ، تحول به هما در فطرت هر انسانی می یابد . هما ، مرغ چهارپر، در ضمیر هرانسانی، ویا فطرت هرانسانی می‌گردد .
سیمرغ ، تنها به زال ، در هنگام فرودآمدن به گیتی، پـرخود را نمی‌دهد، بلکه به هرانسانی در فرود آمدن به گیتی ، پـرخود را نـثـار می‌کند، به سخنی دیگر، پر خود را دراو، و از او میرویاند. سیمرغ ، یا جانان، خوشه همه جان‌ها است ، و شیوه آفریدن و دادن او ، شیوه الله ، نیست، که هرچیز ی را فقط به امانت می‌دهد، تا وقتی خواست ، پس بگیرد . الله ، نمی‌تواند خود را نثازکند . ولی سیمرغ یا هما ، در دهش و در آفرینش ، چیزی جز گوهر هستی ِخودش را ندارد، که بیافشاند و بپاشد . نـثـار ، افشاندن گوهر ِخود هما هست. سایه انداختن هما ، همان خود را نثار(= نسـار= سایه) کردن هما می‌باشد . هرچند که نثار و نسار ، به نظر، دو واژه بیگانه ازهم میآیند ، ولی یک واژه اند. یاد کردن از هما و سیمرغ و عنقا و سمندر، یا یاد کردن از سایه هما ، یاد کردن از فطرت و بُن گمشده خود انسان است ، که بی آن، نمی‌تواند زندگی کند . انسان ، تخمیست که از خدا ، که آب ( آپه = آوه ، باده ) است ، میروید و گوهرش پدیدارمی‌شود . بینش حقیقت ، پیدایش گوهر خود انسان است ، که بدان ، راستی گفته می‌شد .

1402/10/27 09:12
همایون

اینجا برعکس معمول شمس در مطلع غزل آمده است یعنی سخن از شمس است به تمامی و به انحصار

بابک عزیز بدرستی سخن از فرهنگ ایران در این غزل می راند 

تنها در فرهنگ ایران انسان به جای خدا می نشیند و جمشید وار خورشید گونه میشود به قول جلال دین:

آتش افکند در جهان جمشید 

از پس چهار پرده چون خورشید

یا به قول فردوسی بزرگ:

جهان جوی با فر جمشید بود

به کردار رخشنده خورشید بود 

شمس در این غزل نور آسمان و زمین نامیده میشود درست به معنی خدا در قرآن  که از فرهنگ ایران وام گرفته شده است

شمس مانند جمشید همه دیو ها را می‌تواند بکار بگیرد و چون نوروز جمشیدی به همگان نیکی و تندرستی و آبادانی می بخشد 

جلال دین باد صبا را که پر از عطر شمس است به آسمان ها میفرستد تا خبری از ما به او و خبری از او به ما و به همه آیندگان در تمامی قرن ها بدهد و آتشی به وجود و عدم در افکند و همه مرده ها را زنده سازد

براستی فرهنگ جلالی دنباله فرهنگ جمشیدی ایرانی است که با بزرگی کیومرث می آغازد و به فرهنگ سیمرغی و پهلوانی می گسترد و مهر را در پهنه هستی می گستراند