غزل شمارهٔ ۱۱۱۷
دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار
جان مست گلستان تو آن گاه خار خار
هر دم ز پرتو نظر او به سوی دل
حوریست بر یمین و نگاریست بر یسار
هر صبحدم که دام شب و روز بردریم
از دوست بوسهای و ز ما سجده صد هزار
امسال حلقه ایست ز سودای عاشقان
گر نیست بازگشت در این عشق عمر پار
بنواز چنگ عشق تو به نغمات لم یزل
کز چنگهای عشق تو جانست تار تار
اندر هوای عشق تو از تابش حیات
بگرفته بیخهای درخت و دهد ثمار
غوطی بخورد جان به تک بحر و شد گهر
این بحر و این گهر ز پی لعل توست زار
از نغمههای طوطی شکرستان توست
در رقص شاخ بید و دو دستک زنان چنار
از بعد ماجرای صفا صوفیان عشق
گیرند یک دگر را چون مستیان کنار
مستانه جان برون جهد از وحدت الست
چون سیل سوی بحر نه آرام و نه قرار
جزوی چو تیر جسته ز قبضه کمان کل
او را نشانه نیست به جز کل و نی گذار
جانیست خوش برون شده از صد هزار پوست
در چاربالش ابد او راست کار و بار
جانهای صادقان همه در وی زنند چنگ
تا بانوا شوند از آن جان نامدار
جانها گرفته دامنش از عشق و او چو قطب
بگرفته دامن ازل محض مردوار
تبریز رو دلا و ز شمس حق این بپرس
تا بر براق سر معانی شوی سوار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار
جان مست گلستان تو آن گاه خار خار
هوش مصنوعی: دل در انتظار دیدن زیباییهای تو است، همانطور که جان در پی سیر و سلوک در باغ توست، اما این درختان خاردار زندگی، مانع از رسیدن به آرزوها و شادیها میشوند.
هر دم ز پرتو نظر او به سوی دل
حوریست بر یمین و نگاریست بر یسار
هوش مصنوعی: هر لحظه از روشنی نگاه او، دل حوری به سمت راست و نگار به سمت چپ جلب میشود.
هر صبحدم که دام شب و روز بردریم
از دوست بوسهای و ز ما سجده صد هزار
هوش مصنوعی: هر صبح که از چرخه شب و روز رهایی مییابیم، از دوست یک بوسه میگیریم و از محبت او هزار بار سجده میکنیم.
امسال حلقه ایست ز سودای عاشقان
گر نیست بازگشت در این عشق عمر پار
هوش مصنوعی: امسال گردشی از دل عاشقان در حال وقوع است و اگر مهر و محبت به این عشق برنگردد، عمر گذشتهمان هرگز به ما باز نخواهد گشت.
بنواز چنگ عشق تو به نغمات لم یزل
کز چنگهای عشق تو جانست تار تار
هوش مصنوعی: بزن چنگ عشق تو را به آهنگهای بیپایان که هر تارش جان و روح را از عشق تو میگیرد.
اندر هوای عشق تو از تابش حیات
بگرفته بیخهای درخت و دهد ثمار
هوش مصنوعی: در هوای عشق تو، درختان جان گرفته و میوه میدهند.
غوطی بخورد جان به تک بحر و شد گهر
این بحر و این گهر ز پی لعل توست زار
هوش مصنوعی: جان در دریای عشق غوطهور شد و از عمق این دریا گوهری به دست آورد. این دریا و این گوهر به خاطر لعل توست که در دلش عشق و شوق زار دارد.
از نغمههای طوطی شکرستان توست
در رقص شاخ بید و دو دستک زنان چنار
هوش مصنوعی: این تصویر به زیبایی از صدای دلنواز طوطی در میان باغی با درختان بید و چنار صحبت میکند. نغمههای شیرین او به فضای شاداب این مکان افزوده و درختان به آواز او پاسخ میدهند و در حال رقص و شادی به نظر میرسند. فضایی زیبا و پر از زندگی و نشاطی که توسط صدا و حرکت درختان به تصویر کشیده شده است.
از بعد ماجرای صفا صوفیان عشق
گیرند یک دگر را چون مستیان کنار
هوش مصنوعی: بعد از ماجرای صفا، عارفان و صوفیان در عشق به یکدیگر مشغول میشوند، مانند افرادی که در حالت مستی کنار هم نشستهاند.
مستانه جان برون جهد از وحدت الست
چون سیل سوی بحر نه آرام و نه قرار
هوش مصنوعی: شخصی شاد و سرمست از وجود خود و حقیقت ها فراتر میرود، همانطور که سیلی به سمت دریا میریزد، نه آرامش دارد و نه سکون.
جزوی چو تیر جسته ز قبضه کمان کل
او را نشانه نیست به جز کل و نی گذار
هوش مصنوعی: چنانچه تیر از کمان رها شود، دیگر نشانهای جز هدف کلی نخواهد داشت. فردی که جزئی از یک کل است، نمیتواند بدون ارتباط با آن کل وجود داشته باشد.
جانیست خوش برون شده از صد هزار پوست
در چاربالش ابد او راست کار و بار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در زندگی، انسان هرگز نمیتواند به وضوح و به طور کامل آزاد باشد، حتی اگر به نظر برسد که در موقعیت خوبی قرار دارد. او همچنان در درون خود، تحت تأثیر تنگناها و محدودیتهایی قرار دارد که ممکن است در سطح ظاهری دیده نشوند، به طوری که حتی در اوج آزادی و امکانات، هنوز هم در چارچوبهایی از محدودیت زندگی میکند.
جانهای صادقان همه در وی زنند چنگ
تا بانوا شوند از آن جان نامدار
هوش مصنوعی: روحهای راستین به او دل میبندند و جستجو میکنند تا از آن روح بزرگ و مشهور بهرهمند شوند.
جانها گرفته دامنش از عشق و او چو قطب
بگرفته دامن ازل محض مردوار
هوش مصنوعی: جانها به خاطر عشق، به دامن او چنگ زدهاند، در حالی که او مانند قطب، دامن ازل را به گونهای محکم در دست گرفته و همچنان مردانه است.
تبریز رو دلا و ز شمس حق این بپرس
تا بر براق سر معانی شوی سوار
هوش مصنوعی: به تبریز برو و از شمس حقیقت بپرس تا سوار بر نور معانی واقعی و عمیق شوید.
حاشیه ها
1397/10/01 06:01
نادر..
هر صبحدم که دام شب و روز بردریم
از دوست بوسهای و ز ما سجده صد هزار..
1397/10/01 22:01
nabavar
معنای این مصرع نامفهوم است
هر صبحدم که دام شب و روز بردریم.
شاید
هر صبحدم مدام شب و روز بردریم
بوده
1397/10/02 07:01
نادر..
درود
شب و روز چون دامی است که در صبحگاه (زمانی که نه شب است و نه روز) این دام دریده میشود و رهایی از آن میسر..
1398/06/01 12:09
مهدی
بنواز چنگ عشق تو به نغمات لم یزل
آیا کلمه ی '' تو'' اضافی نیست؟
چون وزن شعر رو کامل به هم میریزه و در صورت حذف هم وزن درست میشه هم معنا صحیح باقی می مونه
لطفا راهنمایی کنید
1400/11/16 19:02
مریم
امسال حلقه ایست ز سودای عاشقان گر نیست بازگشت در این عشق عمر پار
لطفا معنی این بیت رو بفرمایید.