غزل شمارهٔ ۱۰۶۶
مرحبا ای جان باقی پادشاهِ کامیار
روحبخش هر قَران و آفتاب هر دیار
این جهان و آن جهان هر دو غلام امر تو
گر نخواهی برهمش زن ور همیخواهی بدار
تابشی از آفتابِ فقر بر هستی بتاب
فارغ آور جملگان را از بهشت و خوفِ نار
وارهان مر فاخرانِ فقر را از ننگِ جان
در رهِ نقاش بشکن جمله این نقش و نگار
قهرمانی را که خون صد هزاران ریختهست
ز آتش اقبالِ سرمد دود از جانش برآر
آن کسی دریابد این اسرارِ لطفت را که او
بیوجود خود برآید محوِ فقر از عینِ کار
بیکراهت محو گردد جان اگر بیند که او
چون زرِ سرخست خندان دل درونِ آن شرار
ای که تو از اصلْ کانِ زر و گوهر بودهای
پس تو را از کیمیاهای جهان ننگست و عار
جسم خاک از شمس تبریزی چو کلی کیمیاست
تابش آن کیمیا را بر مسِ ایشان گمار
غزل شمارهٔ ۱۰۶۵: یا ربا این لطفها را از لبش پاینده دارغزل شمارهٔ ۱۰۶۷: سر برآور ای حریف و روی من بین همچو زر
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرحبا ای جان باقی پادشاهِ کامیار
روحبخش هر قَران و آفتاب هر دیار
هوش مصنوعی: سلام بر تو، ای روح جاودانه و پادشاه موفقیت که زندگیبخش هر عصر و روشنیبخش هر سرزمین هستی.
این جهان و آن جهان هر دو غلام امر تو
گر نخواهی برهمش زن ور همیخواهی بدار
هوش مصنوعی: این دنیا و آن دنیا هر دو تحت فرمان تو هستند. اگر بخواهی، میتوانی آنها را به هم بریزی و اگر بخواهی، میتوانی آنها را به پایان برسانی.
تابشی از آفتابِ فقر بر هستی بتاب
فارغ آور جملگان را از بهشت و خوفِ نار
هوش مصنوعی: نور خورشید فقر بر همه جا پخش شده است، پس بخشی از بهشت و ترس از آتش را از دل همه مردم برطرف کن.
وارهان مر فاخرانِ فقر را از ننگِ جان
در رهِ نقاش بشکن جمله این نقش و نگار
هوش مصنوعی: به آزادگی هنرمندان با استعداد را از خجالت جان رها کن و در مسیر هنرمند، همه این نقوش و طرحها را بشکن و نابود کن.
قهرمانی را که خون صد هزاران ریختهست
ز آتش اقبالِ سرمد دود از جانش برآر
هوش مصنوعی: شخص قهرمانی که به خاطر پیروزیهایش جانهای زیادی را فدای هدفش کرده است، حالا باید از آتش شانس و شوقش، بخاری از وجودش برآید.
آن کسی دریابد این اسرارِ لطفت را که او
بیوجود خود برآید محوِ فقر از عینِ کار
هوش مصنوعی: کسی میتواند به عمق رازهای ناز شما پی ببرد که با وجود خود، فقر و نیاز را از اصل و ماهیت کار محو کند.
بیکراهت محو گردد جان اگر بیند که او
چون زرِ سرخست خندان دل درونِ آن شرار
هوش مصنوعی: اگر جان انسانی بدون هیچ تردیدی ببیند که او همچون طلای سرخ است، با دل شاد و درونش پر از شور و شعله، از خود محوش میشود.
ای که تو از اصلْ کانِ زر و گوهر بودهای
پس تو را از کیمیاهای جهان ننگست و عار
هوش مصنوعی: تو که از ابتدا ذاتت به طلا و جواهر میماند، پس نیازی نیست که نسبت به کیمیاها و مواد دیگر تردید کنی یا احساس خجالت کنی.
جسم خاک از شمس تبریزی چو کلی کیمیاست
تابش آن کیمیا را بر مسِ ایشان گمار
هوش مصنوعی: جسم خاکی شمس تبریزی مانند کلیدی ارزشمند و خاص است که تابش آن ارزش و جلا را بر دیگران میافزاید.