گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۴۸

خداوند خداوندان اسرار
زهی خورشید در خورشید انوار
ز عشق حسن تو خوبان مه رو
به رقص اندر مثال چرخ دوار
چو بنمایی ز خوبی دست بردی
بماند دست و پای عقل از کار
گشاده ز آتش او آب حیوان
که آبش خوشترست ای دوست یا نار
از آن آتش بروییدست گلزار
و زان گلزار عالم‌های دل زار
از آن گل‌ها که هر دم تازه‌تر شد
نه زان گل‌ها که پژمردست پیرار
نتاند کرد عشقش را نهان کس
اگر چه عشق او دارد ز ما عار
یکی غاریست هجرانش پرآتش
عجب روزی برآرم سر از این غار
ز انکارت بروید پرده‌هایی
مکن در کار آن دلبر تو انکار
چو گرگی می‌نمودی روی یوسف
چون آن پرده غرض می‌گشت اظهار
ز جان آدمی زاید حسدها
ملک باش و به آدم ملک بسپار
غذای نفس تخم آن غرض‌هاست
چو کاریدی بروید آن به ناچار
نداند گاو کردن بانگ بلبل
نداند ذوق مستی عقل هشیار
نزاید گرگ لطف روی یوسف
و نی طاووس زاید بیضه مار
به طراری ربود این عمرها را
به پس فردا و فردا نفس طرار
همه عمرت هم امروزست لاغیر
تو مشنو وعده این طبع عیار
کمر بگشا ز هستی و کمر بند
به خدمت تا رهی زین نفس اغیار
نمازت کی روا باشد که رویت
به هنگام نمازست سوی بلغار
در آن صحرا بچر گر مشک خواهی
که می‌چرد در آن آهوی تاتار
نمی‌بینی تغیرها و تحویل
در افلاک و زمین و اندر آثار
کی داند جوهر خوبت بگردد
به خاکی کش ندارد سود غمخوار
چو تو خربنده باشی نفس خود را
به حلقه نازنینان باشی بس خوار
اگر خواهی عطای رایگانی
ز عالم‌های باقی ملک بسیار
چنان جامی که ویرانی هوش است
ز شمس حق و دین بستان و هش دار
خداوند خداوندان باقی
که نبودشان به مخدومیش انکار
ز لطف جان او رفته بکارت
چو دیدندنش ز جنت حور ابکار
اگر نه پرده رشک الهی
بپوشیدیش از دار و ز دیار
که سنگ و خاک و آب و باد و آتش
همه روحی شدندی مست و سیار
به بازار بتان و عاشقان در
ز نقش او بسوزد جمله بازار
دو ده دان هر دو کون دو جهان را
چه باشد ده که باشد اوش سالار
که روح القدس پایش می ببوسید
ندا آمد که پایش را میازار
چه کم عقلی بود آن کس که این را
برای جاه او گوید که مکثار
به حق آنک آن شیر حقیقی
چنین صید دلم کردست اشکار
که از تبریز پیغامی فرستی
که اینست لابه ما اندر اسحار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خداوند خداوندان اسرار
زهی خورشید در خورشید انوار
هوش مصنوعی: خداوند اصلی و حاکم بر اسرار و رازهای نهفته است، او همانند خورشید درخشان، نور و روشنایی خود را در دیگر خورشیدها پخش می‌کند.
ز عشق حسن تو خوبان مه رو
به رقص اندر مثال چرخ دوار
هوش مصنوعی: از عشق زیبایی تو، همه زیبایان با صورت‌های گرد و زیبا به رقص در آمده‌اند، مانند چرخ در حال چرخش.
چو بنمایی ز خوبی دست بردی
بماند دست و پای عقل از کار
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی‌ات را نشان می‌دهی، عقل از کار می‌افتد و ناتوان می‌شود.
گشاده ز آتش او آب حیوان
که آبش خوشترست ای دوست یا نار
هوش مصنوعی: به خاطر آتش عشق او، آب حیات آزاد شده است؛ زیرا این آب از هر چیز دیگر برای ما دوست‌داشتنی‌تر است، حتی از آتش.
از آن آتش بروییدست گلزار
و زان گلزار عالم‌های دل زار
هوش مصنوعی: گل‌های زیبا از آن آتش زبانه می‌کشند و از این گلزار، دنیای دل‌های شکست‌خورده و غمگین به وجود می‌آید.
از آن گل‌ها که هر دم تازه‌تر شد
نه زان گل‌ها که پژمردست پیرار
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و تازگی اشاره دارد. شاعر به گل‌هایی اشاره می‌کند که هر لحظه تازه‌تر و زیباتر می‌شوند، در مقابل گل‌هایی که پژمرده و قدیمی شده‌اند. این بیان به نوعی نمادین است و نشان‌دهنده‌ی زندگی و شادابی است که در گذر زمان حفظ می‌شود، در حالی که برخی چیزها به مرور زمان از زیبایی و زندگی‌شان کاسته می‌شود.
نتاند کرد عشقش را نهان کس
اگر چه عشق او دارد ز ما عار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند عشق او را پنهان کند، هرچند که عشقش برای ما عیب و نقصی به شمار نمی‌آید.
یکی غاریست هجرانش پرآتش
عجب روزی برآرم سر از این غار
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که از این غار پر از آتش و تنهایی خسته‌کننده خارج می‌شوم و سرم را بیرون می‌آورم.
ز انکارت بروید پرده‌هایی
مکن در کار آن دلبر تو انکار
هوش مصنوعی: از انکار کردن خود و سعی در پنهان‌کاری دست بردار. در رابطه با محبوبت، به هیچ وجه انکار نکن.
چو گرگی می‌نمودی روی یوسف
چون آن پرده غرض می‌گشت اظهار
هوش مصنوعی: وقتی که تو با ظاهری شبیه به گرگ خود را نشان می‌دادی، مانند پرده‌ای که مقصود را پنهان می‌کند، هدف واقعی‌ات را آشکار می‌کردی.
ز جان آدمی زاید حسدها
ملک باش و به آدم ملک بسپار
هوش مصنوعی: حسادت‌ها از دل انسان بیرون می‌آید، پس سعی کن که با روح بلند و ملکوتی خود، زندگی را در دست بگیری و آن را به آدمی واگذار کنی.
غذای نفس تخم آن غرض‌هاست
چو کاریدی بروید آن به ناچار
هوش مصنوعی: نفس انسان مانند دانه‌ای است که به هدف‌ها و خواسته‌ها اختصاص دارد. اگر این دانه را بکارید، به ناچار رشد می‌کند.
نداند گاو کردن بانگ بلبل
نداند ذوق مستی عقل هشیار
هوش مصنوعی: گاو نمی‌داند که صدای بلبل چه معنا دارد و لذت شادابی را عقل هوشیار درک نمی‌کند.
نزاید گرگ لطف روی یوسف
و نی طاووس زاید بیضه مار
هوش مصنوعی: اگر گرگی از زیبایی یوسف پدید نیاید و طاووس نیز از تخم مار به وجود نیاید، معنایش این است که زیبایی و نیکی تنها از منابع و مبدأهای مناسب و خوش‌ظاهر می‌توانند سر برآورند.
به طراری ربود این عمرها را
به پس فردا و فردا نفس طرار
هوش مصنوعی: این زندگی را مانند یک بازی ربوده است و به آینده‌ای نامشخص و دور می‌کشاند، جایی که نفس و زمان همیشه در حال تغییر و تردید هستند.
همه عمرت هم امروزست لاغیر
تو مشنو وعده این طبع عیار
هوش مصنوعی: تمام عمر تو فقط به امروز مربوط می‌شود. به وعده‌های آینده که این دل تغییرپذیر می‌دهد، گوش نده.
کمر بگشا ز هستی و کمر بند
به خدمت تا رهی زین نفس اغیار
هوش مصنوعی: خود را از قید و بندهای دنیوی رها کن و خود را برای خدمت آماده ساز، تا بتوانی از تأثیرات دیگران بر خود رهایی پیدا کنی.
نمازت کی روا باشد که رویت
به هنگام نمازست سوی بلغار
 نماز تو در صورتی که در هنگام نماز، چهره‌ات به سوی بلغار باشد ، مقبول نیست 
در آن صحرا بچر گر مشک خواهی
که می‌چرد در آن آهوی تاتار
هوش مصنوعی: اگر در آن دشت می‌خواهی مشک را پیدا کنی، باید بدانی که آهوهای تاتاری در آنجا در حال چرانیدن هستند.
نمی‌بینی تغیرها و تحویل
در افلاک و زمین و اندر آثار
هوش مصنوعی: شما تغییرات و تحولات در آسمان‌ها و زمین و نشانه‌ها و آثارش را نمی‌بینی.
کی داند جوهر خوبت بگردد
به خاکی کش ندارد سود غمخوار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند که آیا ارزش و زیبایی تو به زوال می‌رسد یا نه؛ زیرا کسی وجود ندارد که از این تغییر دلسوزی کند.
چو تو خربنده باشی نفس خود را
به حلقه نازنینان باشی بس خوار
هوش مصنوعی: وقتی که تو گندم روییده‌ای، خودت را به حلقه‌ی نازنینان بسپاری، کاملاً خوار و حقیر خواهی شد.
اگر خواهی عطای رایگانی
ز عالم‌های باقی ملک بسیار
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که از دنیای دیگران، نعمت و بخشش‌های زیادی نصیبت شود، باید تلاش کنی و در راستای رسیدن به آن بکوشی.
چنان جامی که ویرانی هوش است
ز شمس حق و دین بستان و هش دار
هوش مصنوعی: چنان‌که جامی که عقل را از بین می‌برد، از نوری که از حقیقت و دین می‌تابد، بگیر و مراقب باش.
خداوند خداوندان باقی
که نبودشان به مخدومیش انکار
هوش مصنوعی: خداوندی که همه خدایان دیگر به وجود او وابسته‌اند و عدم وجود آنها به لطف او غیرممکن است.
ز لطف جان او رفته بکارت
چو دیدندنش ز جنت حور ابکار
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و لطف او، وقتی که به زیبایی‌اش نگریستند، عفت و پاکی او مانند حوریان بهشتی به نظر می‌رسید.
اگر نه پرده رشک الهی
بپوشیدیش از دار و ز دیار
هوش مصنوعی: اگر خداوند به او پوششی از زیبایی‌های خود نمی‌داد، او از زندگی و دنیای خود نمی‌تواند فرار کند.
که سنگ و خاک و آب و باد و آتش
همه روحی شدندی مست و سیار
هوش مصنوعی: سنگ و خاک و آب و باد و آتش همه این عناصر طبیعی، روحی سرشار از زندگی و جنب و جوش دارند و در حال حرکت و تغییر هستند.
به بازار بتان و عاشقان در
ز نقش او بسوزد جمله بازار
هوش مصنوعی: در بازار معشوقان و زیبایی‌ها، همه از زیبایی‌ها و نقش دلربا می‌سوزند و دلتنگ می‌شوند.
دو ده دان هر دو کون دو جهان را
چه باشد ده که باشد اوش سالار
هوش مصنوعی: دو دهانه (یا دو عالم) هر دو جهان چه اهمیتی دارد؟ دهن (یا وجود) او (سالار) خود، محور همه چیز است.
که روح القدس پایش می ببوسید
ندا آمد که پایش را میازار
هوش مصنوعی: روح القدس، که بیانگر مقام و مرتبه‌ای بسیار بلند است، مورد احترام قرار گرفته و به او اعلام می‌شود که به پایش آسیب نرساند. این بیان نشان‌دهنده‌ی حرمت و ارزش والا در مقابل موجودات آسمانی و الهی است.
چه کم عقلی بود آن کس که این را
برای جاه او گوید که مکثار
هوش مصنوعی: چه بی‌خردی است از کسی که به دلیل جاه و مقامش، به این حرف‌ها بپردازد که به جمع‌آوری مال و ثروت می‌پردازد.
به حق آنک آن شیر حقیقی
چنین صید دلم کردست اشکار
هوش مصنوعی: به حقیقت، آن شیر واقعی قلب مرا به راحتی شکار کرده است.
که از تبریز پیغامی فرستی
که اینست لابه ما اندر اسحار
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که از تبریز خبری بفرستی که در دل شب‌ها به ما برسد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۰۴۸ به خوانش عندلیب

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"تصنیف خداوندان اسرار"
با صدای همایون شجریان (آلبوم خداوندان اسرار)

حاشیه ها

1394/03/03 22:06
فاضل

کسی از دوستان بزرگوار بنده را در مورد مصرع دوم بیت اول کمک می نماید؟!

1394/06/20 12:09
ناشناس

سلام، در مصرع دوم بیت اول مولانا خورشید را همانند انواری در مفابل خورشید حقیقی میداند،که در آن محو اند.

1394/09/23 18:11
Sepehr

Ya Hagh
Zahi sazist keh salek dar an be Khorshid Haghighat haghighat seyr mikonad.

1394/09/27 08:11
Sepehr

یا حق
فاضل
هر زمان نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
آزمودم، مرگ من در زندگی ست
چون رهی زین زندگی، پایندگی ست

1394/09/27 10:11
Sepehr

Ya Hagh
زهی خورشید در خورشید انوار
Man tasavor mikonam keh Salek bayad ba jamaat (anvar) salekan sama konad
Sepehr

1397/08/15 02:11
همایون

این غزل سراپا برای شمس سروده شده است و در خلال آن نکات شگرفی از اعتقادات جلال دین نیز بیان شده است که یکسره حساب خود را از مذهبی جماعت جدا ساخته و خود را مرید شمس می‌‌داند و نماز آنانکه به شمس نگاه نمی کنند را نیز باطل می‌‌داند و روح القدس یا هر آنکه از طرف خدا می‌‌آید را پابوس شمس نیز به حساب نمی آورد و ناموس بهشت را که حوریان باکره آن است به پای لطافت شمس زأئل و بر باد رفته می‌‌پندارد و هر که را که مرید او نیست بنده نفس به حساب می‌‌آورد که چشم به آن حوریان دوخته است
دو بار او را خداوند همه خدایان می‌‌نامد که رشک و حسد آنان موجب پوشیده ماندن او از دیگران است همان طور که می‌‌دانیم شمس در سراسر زندگی‌ خود انسانی‌ عادی و گمنام بوده است ولی از نظر جلال دین آتش زندگی‌ و آب زندگی‌ است که کس دیگری جای او را نمی تواند بگیرد و خداوندی و سالاری دو جهان برای او از کدخدایی یک ده نیز پایین تر است
اما این شمس کیست و چه دارد که خورشید در خورشید نور است، نه یک خورشید که کهکشانی از خورشید هاست و هر غنیمتی از خوبی‌ که رو می‌‌نماید عقل‌ها را از کار می‌‌اندازد و آب حیات زاییده آتش زندگی‌ اوست که گلستان‌ها و گل‌ها از آن می‌‌روید؟ پاسخ شاید در این بیت نهفته است که
از آن گل‌ها که هر دم تازه‌تر شد - نه زان گل‌ها که پژمردست پیرار
شمس، جلال دین را از هر چه باور قدیمی و کهنه بود برید و جدا ساخت، این کار کوچکی نیست و از هر کسی‌ ساخته نیست، خداوندی شمس اینگونه برای جلال دین معنی‌ بخش است که از او می‌‌خواهد که حرفی‌ از خودت بگو بجای نقل از گفته‌های پیشینیان
اگر بخوهیم ارزش این کار را بسنجیم بد نیست به نمونه تاریخی آن در اروپا نگاهی بیندازیم
دکارت شبیه این کار را می‌‌کند و به همه باور‌های پیشینیان شک می‌‌کند او که هم عصر گالیله بود سهم مهمی در پیدایش عصر روشنگری و انقلاب عظیم فرانسه داشت که نتیجه آن گسست از اسطوره دینی و پیدایش مدرنیسم و سکولاریسم است، خواجه نصیر و ملاّ قطب که معاصر جلال دین بودند و در مکتب مراغه به همان کاری مشغول بودند که پیشینیان گالیله مانند کوپرنیک و کپلر بعدا بدان پرداختند و از دستاورد‌های آنان نیز بهره بردند، نمونه‌های علمی‌ این نوع تحولات عظیم اندیشه انسانی‌ ا‌ند که در ایران با هجوم مغول متوقف می‌‌گردد