غزل شمارهٔ ۱۰۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۰۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۰۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۰۳ به خوانش آرش خیرآبادی
حاشیه ها
جواب آن غزل که گفت شاعر ....
منظور مولانا در این بیت احمد بن حسین متنبی(تولد 303 در حوالی کوفه - مرگ 354 حوالی بغداد) شاعر و ادیب ، مدیحه سرا و نامدار شیعه مذهب عرب در قرن چهارم هجری قمری است که در دوران خلافت عباسی می زیست. متنبی(یعنی کسی که ادعای نبوت دارد، البته متنبی هرگز چنین ادعایی نکر) دارای اشعاری است که بسیار مورد توجه قرار گرفته و از این نظر که توجه بسیاری از شعرا را به خود جلب کرده به انوری شبیه است. او شیعه بوده و با سیف الدوله حمدانی و خاندان او در ارتباط بوده است. ویژگی بارز شعرهای او اغراق است. او علاوه بر شاعری یک فیلسوف بود و در عهد فارابی می زیست. او در میانه سده چهارم هجری در سال 354 در یک درگیری به همراه فرزند و غلامش در نزدیکی دیر عاقول کشته شد. مرگ وی شبیه کشته شدن فارابی است.
مولانا این بیت را با توجه به بیت زیراز متنبی سروده است:
بقایی شاء لیس هم ارتحالا
و حسن الصبر زمُوا لاالجمالا
همانطور که بازرگان ارزش سکههای طلای خود را میداند و آنها را محکم در دست میگیرد تا مگر هنگام شمردن بر روی زمین نیافتند، آدمیی که قدر و ارزش متاع معنوی و نعمت خود را میداند، هرگز در نگهداشتن آن کوتاهی نمیکند و با تمام وجود از آن محافظت میکند.
چیزی را که بهراحتی از دست میدهی، قدر ندانستهای.
وقتی بازرگان قدر کالا رو بدونه، بدون نگرانی و ترس و لرز هزینه میکنه، ظاهراً که این معنا مد نظر هست
در مورد غنیمت شمردن عمر داره حرف میزنه
به هر حال برداشت شما هم محترم هست...
دل و جان را دَرین حَضرت بِپالا چو صافی شُد، رَوَد صافی به بالا
۲ اگر خواهی که ز آبِ صافْ نوشی لَبِ خود را به هر دُردی مَیالا
۳ از این سیلابِ دُرد او پاک مانَد که جانباز است و چُست و بی مُبالا
۴ نَپَرَّد عقلِ جُزوی زین عَقیله چو نَبْوَد عَقلِ کُل بر جُزوْ لالا
۵ نَلَرزَد دستْ وقتِ زَر شمُردن چو بازرگان بِدانَد قَدْر کالا
۶ چه گَرگین است وگَر خار است این حِرص کسی خود را بَرین گَرگین مَمالا
۷ چو شُد ناسور بر گَرگین چُنین گَر طَلی سازَش به ذِکرِ حَق تَعالی’
۸ اگر خواهی که این دَر باز گردد سویِ این دَر رَوان و بیمَلال آ
۹ رَها کُن صَدْر و ناموس و تَکَبُّر میانِ جان بِجو صَدْرِ مُعَلّا
۱۰ کُلاهِ رَفْعَت و تاجِ سُلَیمان به هر کَل کِی رَسَد حاشا و کَلّا
۱۱ خَمُش کردم، سُخن کوتاه خوشتَر که این ساعت نمیگُنجَد عَلالا
۱۲ جوابِ آن غَزَل که گفت شاعر بَقائی شاءَ لَیْسَ هُمُ اَرْتِحالا