اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یا شبه الطیف لی انت قریب بعید
جمله ارواحنا تغمس فیما ترید
هوش مصنوعی: ای کاش تو همچون یک خیال به من نزدیک و در عین حال دور باشی، زیرا تمام ارواح ما در آنچه که تو میخواهی غوطهورند.
نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید
طبل قیامت زدند خیز که فرمان رسید
هوش مصنوعی: زمان آدم تمام شد و نوبت پرندگان فرا رسید. صدای طبل قیامت به گوش رسید، پس آماده باشید که دستور آمده است.
انت لطیف الفعال انت لذیذ المقال
انت جمال الکمال زدت فهل من مزید
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که نیکو عمل میکنی و سخنانت خوشایند است. تو نماد زیبایی و کمالی و بر این کمال افزودهای. آیا چیز دیگری نیز هست که به آن بیفزاییم؟
از پس دور قمر دولت بگشاد در
دلق برون کن ز سر خلعت سلطان رسید
هوش مصنوعی: پس از دور، چهره قمر (که نماد زیبایی و روشنی است) درخشان شد. دلق (لباس پائین) را کنار بزن و تاج بر سر بگذار، چون ملکهای از آسمان به زمین فرود آمده است.
جاء اوان السرور زال زمان الفتور
لیس لدنیا غرور یا سندی لا تحید
هوش مصنوعی: زمان شادی فرارسیده و دوران کسالت به پایان رسیده است. این دنیا فریبنده نیست، ای دوستم، پس از آن منحرف نشو.
دیو و پری داشت تخت ظلم از آن بود سخت
دیو رها کرد رخت چتر سلیمان رسید
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویری از قدرت و سلطه ظلم اشاره شده است. در ابتدا، دیو و پری به عنوان نمادهای شر و فساد، بر تخت سلطنت و ظلم نشستهاند. اما دیو از آن سلطنت رهایی مییابد و نشانهای از قدرت عدالت و نیکی، یعنی چتر سلیمان، به آنجا میآید. به طور کلی، مضمون این بیت به زوال ستم و ظهور عدالت اشاره دارد.
هل طرب یا غلام فاملا کاس المدام
انت بدار السلام ساکن قصر مشید
هوش مصنوعی: ای پسر نوکر، آیا شادی میکنی؟ کفگیر شراب را بیاور! تو در سرزمین سلامتی هستی و در کاخی باشکوه سکونت داری.
عشق چه خوش حاکمیست ظالم و بیقول نیست
حاجت لاحول نیست دیو مسلمان رسید
هوش مصنوعی: عشق حاکمی است که با وجود ظالم بودنش، به حقیقت همیشه بیقول نمیماند و نیازی به هیچ قدرتی نیست. اینجا دیوی از ایمان و عشق به انسانها نزدیک شده است.
یا لمع المشرق مثلک لم یخلق
خذ بیدی ارتقی نحوک انت المجید
هوش مصنوعی: ای خورشید مشرق، کسی مثل تو خلق نشده است. دستم را بگیر و به سوی خودت برسان، تو بزرگ و ارجمندی.
عاشق از دست شد نیست شد و هست شد
بلبل جان مست شد سوی گلستان رسید
هوش مصنوعی: عاشق از دست رفت و دیگر نه وجود دارد و نه عدم، بلبل جان، سرمست و شاداب به گلزار رسید.
پرده برانداخت حور جمله جهان همچو طور
زیر و زبر بست نور موسی عمران رسید
هوش مصنوعی: حوریان پرده را کنار زدند و همه جهان به هم ریخت و نور روشنایی مانند کوه طور، درخشید. نور موسى، پسر عمران، به آنجا رسید.
هر چه خیال نکوست عشق هیولای اوست
صورت از رشک حق پرده گر جان رسید
هوش مصنوعی: هر چه افکار خوب و زیبایی در سر داریم، عشق به آنها به شکل یک موجود عجیب و ترسناک درآمده است. اگر پردهای از حسادت حق از روی آن کنار رود، حقیقت به زندگی ما خواهد رسید.
هست تنت چون غبار بر سر بادی سوار
چونک جدا گشت باد خاک به ماچان رسید
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که وجود انسان مانند غباری است که بر روی سر بادی سوار است و زمانی که باد میوزد، آن غبار جدا شده و به جای دیگری میرود. این تصویر به موقتی بودن زندگی و دور شدن از مبدأ اشاره دارد.
اعلم ان الغبار مرتفع بالریاح
مثل هوی اختفی وسط صیاح شدید
هوش مصنوعی: بدان که گرد و غبار به وسیله وزش باد به ارتفاع میرود، مانند غمی که در میان فریادهای بلند پنهان میشود.
حاشیه ها
« ماچان » ، سبکشده واژه « ماه + جان » است که سیمرغ باشد.
سیمرغی که خودش خاک میشود ، خودش از سر به ماه یا جانان معراج میکند . این واژه ماچان یا ماجون را در گویشهای گوناگون به « مادربزرگ » میگویند . مادر بزرگ ، سیمرغ یا « ماه جان » هست . اینکه خاک ، خود سیمرغست و این خدای ایرانست که خودش « خاک » میشود و « خاکی » میشود ، ردپایش دربسیاری از زبانها باقی مانده است . بهترین گواه ، خود نامهای زمین در زبانهای گوناگونست . درآلمانی Erde = اِ رده است ، درانگلیسی earth است ، درعربی « ارض » است ، و درخود ایران ، نامش « ارتا » بوده است .
ارتا خوشت یا ارتا واهیشت ، که خوشه پروین در آسمانست ، فرو افشانده میشود و میروید و زمین و خاک ( =هاگ = آگ ) میشود . این روند تبدیل شدن خدا به خاک ، اندیشه و بینش را به خاک را « تنکرد یا استومند » میگفتند . تخمهای خدا که فروافشانده میشود ، « تن + کرده » میشود ، جسم میشود . بینش و اندیشه ، واقعیت گرفتنی میشود که با حواس میتوان آن را دریافت. واقعیت یافتن نیز همین « تن یافتن ، تن به خود گرفتن ، جسم یابی » است . آنچه به خود تن گرفت و تن پیدا کرد ، آنچیزیست که ما واقعیت مینامیم . واقعیت ، آنچیزیست که هم میتوان با چشم دید وهم میتوان با همه حواس آنرا گرفت . واقعیت یافتن ، « تن گرفتن ، تنگ گیرشدن است . چه چیزست که میتواند واقعیت بیابد ؟ یا به خود تن بگیرد ، تنومند بشود ؟ چه چیزست که واقعیت می یابد ، تن به خود میگیرد ؟