غزل شمارهٔ ۱۰۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش مسعود طالبیان
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش آرش خیرآبادی
حاشیه ها
با سلام و احترام؛ از اساتید گرامی تقاضا دارم در خصوص مفهوم "سقف سبزگون" در بیت دوم و "دو شمع سرنگون" بیت سوم شرحی بنگارند بر این غزل سراسر ابهام و ایهام.
سلام،
سودا و جنون، سقف سبزگون، جهان بی ستون، دزد غم ، دو شمع سرنگون(خوب و بد) و عقل ذوفنون همگی اشاره به وجود توهمی در آدمی دارند، در دین به آن نفس گویند و دشمنش نامند باری متاسفانه اکثر انسان ها زیر بار این جور رفته اند.
تا زمانی که نیمکره چپ در کنترل باشد اسیر جهان خاکدان هستیم
آقای مددی ، بطور کلی کلمه ی «دوزخ آشام» که شعر بر پایه ی آن سروده شده یعنی بسیار خواره و افزون طلب./ و مقتبس است از آیۀ «یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِن مَّزِیدٍ» / پیش از مولانا هم فقط سنایی آن را به کار برده است:
در بهشت فلک همه خامان در بهشت تو دوزخ آشامان(حدیقة الحقیقه) / و این آیه بدین معنی است:
( به خاطر بیاورید ) روزی را که به جهنّم می گوییم: «آیا پر شده ای؟» و او می گوید: «آیا افزون بر این هم هست؟!».
کلمه ی دوزخ آشام » کلید این شعر است و اما سقف سبز کنایه از آسمان است که بارها در شعر کلاسیک ما استفاده شده و گاهی هم به صورت چرخ سبز و ... ، دو شمع سرنگون نیر کنایه از ماه و خورشید است. کلاً این غزل، حقارت وجود مادی را در مقابل هستی معنوی و لایزالی - که آن سوی دیگر ماست - به نمایش می گذارد
عقل برای دنیای بیرون کار میکند و منافع مادی را تشخیص میدهد و میتواند نقصها و کمبودها را با مقایسه دریابد که نتیجه آن غم و غصه است و چاره جوئی برای رفع نواقص
در این راه عقل بسیار آموخته است چون عمر درازی دارد و بسیار میاموزد ولی هرگز نمی تواند از عهده روزگار بر آید چون روزگار با چون و قاعده ها، بسیار بی چونی و بی قأعدگیها را نیز با خود همراه دارد، این عقل نیست که میتواند کمال را و زیبائی را دریابد بلکه حسی و دریافتی دیگر در درون انسان است که از راه دل به کمال در هستی راه مییابد، این حس مجذوب آن چه میبیند نمی شود بلکه دریائی از زشتیها را در میآشامد و در مینوردد بی آنکه هیچ تاثیری از آن به پذیرد ولی با نگاه کل نگر و درون نگر خود زیبائیها و کمالها را پیدا میکند، وجود یک کمال کافی است تا همه جهان کامل باشد و وجود هزاران هزار نقص و کمبود محو گردد و کل جهان زیبا و با شکوه گردد، آگاهیهای عقل که شناخت مشکلات و راه حلها است اینجا به دوزخ تشبیه میشود که دل قادر است همه را بیاشامد و بی مایه سازد در برابر دیدن یک زیبائی و کمال نظیر شمس تبریزی در عالم
فرق دل و عقل در این است که عقل هوشیار است و غم، مستی و رهایی را از او میدزدد و دائم او را به چاره جوئی وا میدارد ولی دل مستی را دوست دارد تا از گرفتاریهای جهان خود را جدا سازد تا بتواند از توانائی خود بهره ببرد و به شکار گوهرها و زیبائیهای هستی بپردازد و همین شکار، مایه مستی دیگری میشود و مستی دیگر معنی تازهای شکار میکند
عشق مادر همه معنی هاست و مستی پدر، این دو عقل ناقص کار را از سلطانی و سلطه گری میاندازند و باده پادشاهی را به دل مینوشانند که توانائی این آشامیدن را دارد و با پادشاهی دل است که عقل غصه خوار به خواب میرود و دیگر همه جا فضولی نمی کند و حد خود را میشناسد، اینگونه بزرگی انسان نیز آشکار میشود و شادی او به او باز میگردد و از دست عقل که او را همواره محتاج و ناقص میبیند رها میشود
نخستین فطرت پسین شمار - تویی خویشتن را به بازی مدار
انسان آخرین موجود در آفرینش است ولی مقام اول در هستی را دارد و نشانه کمال در آفرینش است
به نام او
با درود
سپاس از جناب همایون بابت متن زیبایی که در تفسیر این غزل نگاشته اند لیک اگر قابل بدانند تفسیر در حد بضاعت بنده را نیز ملاحظه نمایند تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
بسوزانیم سودا و جنون را
درآشامیم هر دم موج خون را
دوراندیشی و دیوانگی اندوختن مال و دانش دنیوی را با آتش اشتیاق رسیدن به جانان می سوزانیم
امواج سهمگین و خونبار عشق به معشوق را به کمال خشنودی و امتنان پذیرا هستیم
حریف دوزخ آشامان مستیم
که بشکافند سقف سبزگون را
شریک و همراه آنان هستیم که آتش دوزخ را با طیب جان بر خود گوارا می دارند زیرا که می دانند از میان این دوزخ که جان جانان برای آنها مهیا کرده طیب و طاهر به سمت بالا و به سوی معشوق خواهند شتافت
اینان هستند که گنبد آسمان را می شکافند و به اقالیم بالاتر الهی دست می یابند.
(چرا گنبد سبزگون و چرا مانند دیگران از گنبد نیلگون استفاده نکرده است ؟ زیرا که مولانا در هر کلامی پیامی برای عرضه دارد و منظور او جا انداختن این دیدگاه است که درختی که این جهان بنیادش بر آن است در سرهای انسانها ریشه دارد و از ذهن کلی که شاخه های آن در همگان است سبز شده است.)
چه خواهد کرد شمع لایزالی
فلک را وین دو شمع سرنگون را
اگر بدان شمع فروزان بی زوال و جاودان دست یابیم که در درون همه ما تعبیه شده است در آنصورت به روح باقی مبدل می شویم که می تواند فلک را زیر و زبر گرداند و دو چراغ عقل و عشق را که عکس حقیقت را نشان می دهند به نردبان تعالی و بالندگی در مسیر الهی مبدل خواهد ساخت.
فروبریم دست دزد غم را
که دزدیدست عقل صد زبون را
دست غم را از دزدین فرصت های ما برای بالا رفتن کوتاه می کنیم زیرا که او توسط عقل ناقص و عافیت طلب زمان را از ما می دزدد.
شراب صرف سلطانی بریزیم
بخوابانیم عقل ذوفنون را
شراب ناب الهی (روح باقی) را در جان خود می پرورانیم و توسط آن عقل همه فن حریف مکار را می خوابانیم زیرا که این عقل است که دل را به افسانه های کادب زمینی مشغول می گرداند.
چو گردد مست حد بر وی برانیم
که از حد برد تزویر و فسون را
اگر عقل مست دنیای ظاهر گردد بر او شلاق می زنیم تا تنبیه گشته و بر سر راه آید زیرا که زیاده از حدش افسانه سازی و مکر و حیله برای خوب جلوه دادن این دنیای ظاهری بکار برده است.
اگر چه زوبع و استاد جملهست
چه داند حیله ریب المنون را
اگر چه ابلیس و شیطان نفس خود استاد مکر و حیله است ولی خبر ندارد که خود عامل مکر و حیلهء بزرگترین حیلهء آفریننده گشته است.
چنانش بیخود و سرمست سازیم
که چون آید نداند راه چون را
چنان او را سرمست و از خود بیحود می گردانیم که می اندیشد که پیروز گشته است ولیکن نمی تواند عاقبت این مکر خود را تصور کند و راه درست اندیشه را بر او می بندیم
چنان پیر و چنان عالم فنا به
که تا عبرت شود لایعلمون را
اینچنین دانشمند و رهبری بهتر است که فنا و نابود شود تا عبرت آنان که در جهل مرکبند و بر این شیوهء خویش مصرند باشد.
کنون عالم شود کز عشق جان داد
کنون واقف شود علم درون را
کسی عالم و صاحب دانش حقیقی می گردد که در راه عشق الهی جان خود را فدا می کند و هنگامی که بدان درجه از عشق و ایثار نایل می شود علم دنیای درون بر او آشکار می گردد.
درون خانه دل او ببیند
ستون این جهان بیستون را
درون منزلگاه دنیای درون او ستون های نامریی این جهان را می بیند و از حقیقت سرشار می گردد.
که سرگردان بدین سرهاست گر نه
سکون بودی جهان بیسکون را
می بیند که تمام حرکت ها و رویدادها و زمان و مکان در درون سرهای انسانها بوقوع می پیوندد و جهان واقعی ساکن و آرام و بدون تغییر و تغیر است
تن باسر نداند سر کن را
تن بیسر شناسد کاف و نون را
کسی که با سر می اندیشد از سر بودن اگاه نیست ولی آنکه سر را رها کرده و با دل می اندیشد از جزییات بودن آگاه است
یکی لحظه بنه سر ای برادر
چه باشد از برای آزمون را
یک زمان محدودی سعی کن با سر اندیشه نکنی
چه اشکالی دارد اگر یکبار امتحان کنی
یکی دم رام کن از بهر سلطان
چنین سگ را چنین اسب حرون را
یک زمانی را برای خداوند جهان اختصاص بده
این جسم پست را که همچون سگ تنها واق واق می کند و یا همچون اسب رمیده ای از حقیقت گریزان و رمان است.
تو دوزخ دان خودآگاهی عالم
فنا شو کم طلب این سرفزون را
این اراده و خودآگاهی دنیوی را دوزخی برای روح باقی بدان زیرا که ثمره آن غم و اندوه است و حسرت
در عشق الهی فنا شو و از این اژدهای چندین سرچیزی نخواه که با قطع هر سری سر دیگری برآن افزوده می شود و پیچ دیگری بر این هزارتوی پیچاپیچ افزوده می گردد .
چنان اندر صفات حق فرورو
که برنایی نبینی این برون را
آنچنان به صفات حق دقیق باش و به امور درونی خویش مشغول باش تا هیچ اندیشه ای از دنیای بیرون بر تو نفوذ نکند
چه جویی ذوق این آب سیه را
چه بویی سبزه این بام تون را
تا کی این طبیعت و جلوه های رنگین و ظاهری آن تو را به خود مشغول می دارد
خمش کردم نیارم شرح کردن
ز رشک و غیرت هر خام دون را
مجبورم که ساکت باشم و نمی توانم بیشتر از این شرح دهم زیرا که آنان که فهمی از این موضوع ندارند حسادت و خودخواهیشان بیشتر آنها را گمراه می کند
نما ای شمس تبریزی کمالی
که تا نقصی نباشد کاف و نون را
ای جلوه نور خدا حقیقت کمال را تو بهتر می توانی بیان کنی ما را کامل کن تا نقصی در کمال بودن نباشد
سلام به دوستان .
معنی بام تون رو لطف میکنید ؟
ضیایی گرامی
چه بویی سبزه این بام تون را
شاید نظرش برپشت بامِ گرمخانه ی [تون حمام]حمام است که بسیار گرم است و اگر سبزه ای بروید خشکیده خواهد شد
کنایه ایست به کار بی هوده
با سلام خدمت اساتید بزرگوار.
"کاف و نون" دو بار در این غزل بکار گرفته شده است. منظور حضرت مولانا از آن چیست؟ اگر اساتید بزرگوار شرحی بنویسند، ممنون خواهم شد.
حمید عزیز. شاید دیر شده باشد اما بهر حال ,
کن (با ضمه بخوانید) یعنی«باش» در عربی و اشاره به آیه ای دارد که خداوند وقتی میخواهد چیزی بیافریند میگوید باش و باشنده میشود.
تفسیر بیت ۱۳ فوق:
با اشاره به آیه ۸۲ سوره مبارکه یس: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ
فَیَکُونُ" (چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که می گوید باش پس [بی درنگ] موجود می شود). مولانا میفرماید: تن با سری که (کنایه از وجود مجازی بشر است) همیشه سرکشی و فخر فروشی میکند به راز و محتوای" کُنْ
فَیَکُونُ" پی نمی برد و در غفلت و زیانکاری بسر خواهد برد.
ولی انسانی که این سر منیت و خود بزرگ بینی را قطع کرده و در مقابل شکوه خداوند سر تعظیم فرو میآورد به معرفت الهی دست یافته و به قدرت او که "هر آینه میگوید باش و موجود میشود" یقین دارد.
تفسیر ابیات ۱۶ و ۱۷ فوق:
مولانای جان در این دوبیت غزل ۱۰۱ از خودداری منیت بشری سخن میراند:
ای انسان خود شیفته، از این قالب تن برون آی و این خودآگاهی عالم ظاهر را به مثابه دوزخ وجود خود تلقی کن. و از خود بالندگی و تفاخر این جهانی پرهیز کرده و خودت را در مقابل عظمت و جبروت آن خالق متعال ناچیز بدان.
چنان در صفات حق غوطه ور شو که هیچگاه بیرون از آن برایت نمود و جلوهای نداشته باشد.