گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۰۷

گفت کسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
قالب خاکی به زمین بازداد
روح طبیعی به فلک واسپرد
ماه وجودش ز غباری برست
آب حیاتش به درآمد ز درد
پرتو خورشید جدا شد ز تن
هر چه ز خورشید جدا شد فسرد
صافی انگور به میخانه رفت
چونک اجل خوشه تن را فشرد
شد همگی جان مثل آفتاب
جان شده را مرده نباید شمرد
مغز تو نغزست مگر پوست مرد
مغز نمیرد مگرش دوست برد
پوست بهل دست در آن مغز زن
یا بشنو قصه آن ترک و کرد
کرد پی دزدی انبان ترک
خرقه بپوشید و سر و مو سترد

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت کسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
هوش مصنوعی: مردی گفت که خواجه سنایی از دنیا رفت، اما مرگ او مسئله‌ای نیست که خردمندان را نگران کند.
قالب خاکی به زمین بازداد
روح طبیعی به فلک واسپرد
هوش مصنوعی: بدن خاکی به زمین بازگشت و جان طبیعی به آسمان پرواز کرد.
ماه وجودش ز غباری برست
آب حیاتش به درآمد ز درد
هوش مصنوعی: ماه وجود او از غباری پاک شد و آب حیاتش به خاطر درد بیرون آمد.
پرتو خورشید جدا شد ز تن
هر چه ز خورشید جدا شد فسرد
هوش مصنوعی: نور خورشید از هر چیزی که از آن جدا شود، جدا می‌شود و آن چیز سرد می‌گردد. این نشان می‌دهد که هر چیز که از منبع نور و گرما دور شود، از زندگی و گرمی نیز فاصله می‌گیرد.
صافی انگور به میخانه رفت
چونک اجل خوشه تن را فشرد
هوش مصنوعی: انگور صاف و بی‌غش به میخانه رفت، زیرا زمانه به شدت بر تن انسان فشار وارد می‌کند.
شد همگی جان مثل آفتاب
جان شده را مرده نباید شمرد
هوش مصنوعی: همه‌ جان‌ها، مانند آفتاب درخشان شده‌اند و نباید جان‌های درخشان را مرده دانست.
مغز تو نغزست مگر پوست مرد
مغز نمیرد مگرش دوست برد
هوش مصنوعی: ذهن تو باهوش و سرشار از درک و فهم است، اما اگر از دنیای ظاهری و مادی جدا شوی، این درک و بینش تو نمی‌میرد، بلکه تنها با دوستی و ارتباط با دیگران واقعی‌تر و زنده‌تر خواهد شد.
پوست بهل دست در آن مغز زن
یا بشنو قصه آن ترک و کرد
هوش مصنوعی: به پوست خود دست نزن و به مغز آن زن نیز توجهی نکن، بلکه داستان آن ترک و کرد را بشنو.
کرد پی دزدی انبان ترک
خرقه بپوشید و سر و مو سترد
هوش مصنوعی: او برای دزدی از خانه‌ای به سمت آن رفت، در حالی که لباسی کهنه به تن داشت و موهایش را پوشانده بود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۰۰۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1387/03/01 03:06
رسته

مفتعلن مفتعلن فاعلن