گنجور

بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود

یک حکایت بشنو اینجا ای پسر
تا نگردی ممتحن اندر هنر
آن جهود و مؤمن و ترسا مگر
همرهی کردند با هم در سفر
با دو گمره همره آمد مؤمنی
چون خرد با نفس و با آهرمنی
مرغزی و رازی افتند از سفر
همره و هم‌سفره پیش هم‌دگر
در قفس افتند زاغ و جغد و باز
جفت شد در حبس پاک و بی‌نماز
کرده منزل شب به یک کاروانسرا
اهل شرق و اهل غرب و ما ورا
مانده در کاروانسرا خرد و شگرف
روزها با هم ز سرما و ز برف
چون گشاده شد ره و بگشاد بند
بسکلند و هر یکی جایی روند
چون قفس را بشکند شاه خرد
جمع مرغان هر یکی سویی پرد
پر گشاید پیش ازین بر شوق و یاد
در هوای جنس خود سوی معاد
پر گشاید هر دمی با اشک و آه
لیک پریدن ندارد روی و راه
راه شد هر یک پرد مانند باد
سوی آن کز یاد آن پر می‌گشاد
آن طرف که بود اشک و آه او
چونک فرصت یافت باشد راه او
در تن خود بنگر این اجزای تن
از کجاها گرد آمد در بدن
آبی و خاکی و بادی و آتشی
عرشی و فرشی و رومی و گشی
از امید عود هر یک بسته طرف
اندرین کاروانسرا از بیم برف
برف گوناگون جمود هر جماد
در شتای بعد آن خورشید داد
چون بتابد تف آن خورشید جشم
کوه گردد گاه ریگ و گاه پشم
در گداز آید جمادات گران
چون گداز تن به وقت نقل جان
چون رسیدند این سه همره منزلی
هدیه‌شان آورد حلوا مقبلی
برد حلوا پیش آن هر سه غریب
محسنی از مطبخ انی قریب
نان گرم و صحن حلوای عسل
برد آنک در ثوابش بود امل
الکیاسه والادب لاهل المدر
الضیافه والقری لاهل الوبر
الضیافة للغریب والقری
اودع الرحمن فی اهل القری
کل یوم فی القری ضیف حدیث
ما له غیر الاله من مغیث
کل لیل فی القری وفد جدید
ما لهم ثم سوی الله محید
تخمه بودند آن دو بیگانه ز خور
بود صایم روز آن مؤمن مگر
چون نماز شام آن حلوا رسید
بود مؤمن مانده در جوع شدید
آن دو کس گفتند ما از خور پریم
امشبش بنهیم و فردایش خوریم
صبر گیریم امشب از خور تن زنیم
بهر فردا لوت را پنهان کنیم
گفت مؤمن امشب این خورده شود
صبر را بنهیم تا فردا بود
پس بدو گفتند زین حکمت‌گری
قصد تو آن است تا تنها خوری
گفت ای یاران نه که ما سه تنیم
چون خلاف افتاد تا قسمت کنیم
هرکه خواهد قسم خود بر جان زند
هرکه خواهد قسم خود پنهان کند
آن دو گفتندش ز قسمت در گذر
گوش کن قسام فی‌النار از خبر
گفت قسام آن بود کو خویش را
کرد قسمت بر هوا و بر خدا
ملک حق و جمله قسم اوستی
قسم دیگر را دهی دوگوستی
این اسد غالب شدی هم بر سگان
گر نبودی نوبت آن بدرگان
قصدشان آن کان مسلمان غم خورد
شب برو در بی‌نوایی بگذرد
بود مغلوب او به تسلیم و رضا
گفت سمعا طاعة اصحابنا
پس بخفتند آن شب و برخاستند
بامدادان خویش را آراستند
روی شستند و دهان و هر یکی
داشت اندر ورد راه و مسلکی
یک زمانی هر کسی آورد رو
سوی ورد خویش از حق فضل‌جو
مؤمن و ترسا جهود و گبر و مغ
جمله را رو سوی آن سلطان الغ
بلک سنگ و خاک و کوه و آب را
هست واگشت نهانی با خدا
این سخن پایان ندارد هر سه یار
رو به هم کردند آن دم یاروار
آن یکی گفتا که هر یک خواب خویش
آنچ دید او دوش گو آور به پیش
هرکه خوابش بهتر این را او خورد
قسم هر مفضول را افضل برد
آنک اندر عقل بالاتر رود
خوردن او خوردن جمله بود
فوق آمد جان پر انوار او
باقیان را بس بود تیمار او
عاقلان را چون بقا آمد ابد
پس به معنی این جهان باقی بود
پس جهود آورد آنچ دیده بود
تا کجا شب روح او گردیده بود
گفت در ره موسی‌ام آمد به پیش
گربه بیند دنبه اندر خواب خویش
در پی موسی شدم تا کوه طور
هر سه‌مان گشتیم ناپیدا ز نور
هر سه سایه محو شد زان آفتاب
بعد از آن زان نور شد یک فتح باب
نور دیگر از دل آن نور رست
پس ترقی جست آن ثانیش چست
هم من و هم موسی و هم کوه طور
هر سه گم گشتیم زان اشراق نور
بعد از آن دیدم که که سه شاخ شد
چونک نور حق درو نفاخ شد
وصف هیبت چون تجلی زد برو
می‌سکست از هم همی‌شد سو به سو
آن یکی شاخ که آمد سوی یم
گشت شیرین آب تلخ هم‌چو سم
آن یکی شاخش فرو شد در زمین
چشمهٔ دارو برون آمد معین
که شفای جمله رنجوران شد آب
از همایونی وحی مستطاب
آن یکی شاخ دگر پرید زود
تا جوار کعبه که عرفات بود
باز از آن صعقه چو با خود آمدم
طور بر جا بد نه افزون و نه کم
لیک زیر پای موسی هم‌چو یخ
می‌گدازید او نماندش شاخ و شخ
با زمین هموار شد که از نهیب
گشت بالایش از آن هیبت نشیب
باز با خود آمدم زان انتشار
باز دیدم طور و موسی برقرار
وآن بیابان سر به سر در ذیل کوه
پر خلایق شکل موسی در وجوه
چون عصا و خرقهٔ او خرقه‌شان
جمله سوی طور خوش دامن کشان
جمله کفها در دعا افراخته
نغمهٔ ارنی به هم در ساخته
باز آن غشیان چو از من رفت زود
صورت هر یک دگرگونم نمود
انبیا بودند ایشان اهل ود
اتحاد انبیاام فهم شد
باز املاکی همی دیدم شگرف
صورت ایشان بد از اجرام برف
حلقهٔ دیگر ملایک مستعین
صورت ایشان به جمله آتشین
زین نسق می‌گفت آن شخص جهود
بس جهودی که آخرش محمود بود
هیچ کافر را به خواری منگرید
که مسلمان مردنش باشد امید
چه خبر داری ز ختم عمر او
تا بگردانی ازو یک‌باره رو
بعد از ان ترسا در آمد در کلام
که مسیحم رو نمود اندر منام
من شدم با او به چارم آسمان
مرکز و مثوای خورشید جهان
خود عجب‌های قلاع آسمان
نسبتش نبود به آیات جهان
هر کسی دانند ای فخر البنین
که فزون باشد فن چرخ از زمین

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک حکایت بشنو اینجا ای پسر
تا نگردی ممتحن اندر هنر
هوش مصنوعی: ای پسر، یک داستان را در اینجا بشنو تا در زمینه هنر و مهارت‌های خود آزموده نشوی.
آن جهود و مؤمن و ترسا مگر
همرهی کردند با هم در سفر
هوش مصنوعی: آن یهودی، مؤمن و مسیحی چطور می‌توانند بدون همکاری و همراهی یکدیگر در سفر بروند؟
با دو گمره همره آمد مؤمنی
چون خرد با نفس و با آهرمنی
هوش مصنوعی: مؤمنی با دو چیز مهم همراه شده است: یکی درک و خرد و دیگری نفس و وسوسه‌ها. این دو مانند دو همسفر هستند که در مسیر زندگی او را همراهی می‌کنند.
مرغزی و رازی افتند از سفر
همره و هم‌سفره پیش هم‌دگر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای و رازهایی از سفر با همراه و همسفر خود نزد یکدیگر فاش می‌کنند.
در قفس افتند زاغ و جغد و باز
جفت شد در حبس پاک و بی‌نماز
هوش مصنوعی: زاغ و جغد و باز در قفس گرفتار شدند، و در این حبس، پاک و بی نماز به جفت هم رسیدند.
کرده منزل شب به یک کاروانسرا
اهل شرق و اهل غرب و ما ورا
هوش مصنوعی: در یک کاروانسرا، شب را به همراه افرادی از شرق و غرب گذراندیم و به دیگران نیز اشاره داریم.
مانده در کاروانسرا خرد و شگرف
روزها با هم ز سرما و ز برف
هوش مصنوعی: در کاروانسرا روزها به آرامی می‌گذرد و من به شدت تحت تأثیر سرما و برف قرار دارم.
چون گشاده شد ره و بگشاد بند
بسکلند و هر یکی جایی روند
هوش مصنوعی: زمانی که راه باز شد و موانع برداشته شدند، هر کس به سوی مقصد خود می‌رود و در جای خود قرار می‌گیرد.
چون قفس را بشکند شاه خرد
جمع مرغان هر یکی سویی پرد
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه خرد قفس را بشکند، هر یک از پرندگان به سوی خود پرواز می‌کنند.
پر گشاید پیش ازین بر شوق و یاد
در هوای جنس خود سوی معاد
هوش مصنوعی: پیش از این، دل شوق و یاد خود را برای معاد و بازگشت به سرچشمه‌اش، باز می‌کند.
پر گشاید هر دمی با اشک و آه
لیک پریدن ندارد روی و راه
هوش مصنوعی: هر لحظه با اشک و ناله دلشکسته است، اما هیچ گونه امیدی برای پرواز و جستجوی مسیر جدیدی ندارد.
راه شد هر یک پرد مانند باد
سوی آن کز یاد آن پر می‌گشاد
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها مانند باد به سوی آنجا رفتند که یاد او دلشان را باز می‌کرد.
آن طرف که بود اشک و آه او
چونک فرصت یافت باشد راه او
هوش مصنوعی: در آن سوی، وقتی که او فرصت پیدا کرد، اشک و ناله‌اش را به راهی می‌کتابد.
در تن خود بنگر این اجزای تن
از کجاها گرد آمد در بدن
هوش مصنوعی: به بدن خود دقت کن و ببین که اجزای آن از کجا جمع شده‌اند.
آبی و خاکی و بادی و آتشی
عرشی و فرشی و رومی و گشی
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف عناصر مختلفی می‌پردازد که به نوعی نمادهای گوناگونی از طبیعت و زندگی هستند. اشاره به آبی، خاکی، بادی و آتشی نشان‌دهنده‌ی تنوع و گوناگونی در جهان است. همچنین، عرشی و فرشی به ابعاد معنوی و مادی زندگی اشاره دارد و رومی و گشی به تمایزها و تفاوت‌های فرهنگی و اجتماعی اشاره می‌کند. با کلیت این جمله، می‌توان فهمید که زندگی شامل عناصر مختلف و تجربه‌های متفاوت است که هر کدام ویژگی خاص خود را دارند.
از امید عود هر یک بسته طرف
اندرین کاروانسرا از بیم برف
هوش مصنوعی: هر یک از مسافران این کاروانسرا به خاطر ترس از برف، با امید دوباره به راه افتادن و رسیدن به مقصد، خود را آماده کرده‌اند.
برف گوناگون جمود هر جماد
در شتای بعد آن خورشید داد
هوش مصنوعی: برف‌های مختلف باعث می‌شوند که هر چیزی در فصل زمستان ساکن و بی‌حرکت بماند، و بعد از آن، آفتاب مجدد زندگی و حرکتی به آن بخشیده و همه چیز را زنده می‌کند.
چون بتابد تف آن خورشید جشم
کوه گردد گاه ریگ و گاه پشم
هوش مصنوعی: زمانی که نور آن خورشید می‌تابد، چشم کوه گاهی مانند ریگ و گاهی مانند پشم می‌شود.
در گداز آید جمادات گران
چون گداز تن به وقت نقل جان
هوش مصنوعی: اجسام سنگین و بی‌جان در لحظه‌ای که جان از بدن خارج می‌شود، به حالت ذوب و تغییر شکل در می‌آیند.
چون رسیدند این سه همره منزلی
هدیه‌شان آورد حلوا مقبلی
هوش مصنوعی: وقتی این سه دوست به منزلی رسیدند، هدیه‌ای برایشان آوردند که حلوا بود.
برد حلوا پیش آن هر سه غریب
محسنی از مطبخ انی قریب
هوش مصنوعی: حلوای بهتری نزدیک آن سه غریب برای محسنی آورده‌اند از آشپزخانه.
نان گرم و صحن حلوای عسل
برد آنک در ثوابش بود امل
هوش مصنوعی: نان تازه و شیرینی دلپذیری که با عسل تهیه شده، به طوری که در پاداش آن، امید و آرزو وجود دارد.
الکیاسه والادب لاهل المدر
الضیافه والقری لاهل الوبر
هوش مصنوعی: هوش و ادب برای اهل شهر و مهمان‌نوازان است، اما در بیابان، این ویژگی‌ها بیشتر متعلق به اهل چادر نشینان است.
الضیافة للغریب والقری
اودع الرحمن فی اهل القری
هوش مصنوعی: مهمان‌نوازی برای غریبان است و خداوند رحمتش را در اهل روستاها قرار داده است.
کل یوم فی القری ضیف حدیث
ما له غیر الاله من مغیث
هوش مصنوعی: هر روز در روستاها مهمانی وجود دارد که فقط خداوند یاری‌دهنده‌ای برای او نیست.
کل لیل فی القری وفد جدید
ما لهم ثم سوی الله محید
هوش مصنوعی: تمام شب در روستا، قافله‌ای جدید وارد شده است و آنها غیر از خدا جایی برای پناه ندارند.
تخمه بودند آن دو بیگانه ز خور
بود صایم روز آن مؤمن مگر
هوش مصنوعی: دو بیگانه مانند تخم بودند که از خورشید می‌رویند، اما روزه‌دار مؤمن را نمی‌توانند تحت تأثیر قرار دهند.
چون نماز شام آن حلوا رسید
بود مؤمن مانده در جوع شدید
هوش مصنوعی: وقتی که هنگام نماز مغرب حلوا آماده شده بود، مؤمن همچنان در گرسنگی شدید به سر می‌برد.
آن دو کس گفتند ما از خور پریم
امشبش بنهیم و فردایش خوریم
هوش مصنوعی: دو نفر گفتند که امشب از خورش سیر خواهیم شد و فردا هم آن را خواهیم خورد.
صبر گیریم امشب از خور تن زنیم
بهر فردا لوت را پنهان کنیم
هوش مصنوعی: امشب صبر می‌کنیم و از لذت‌های زندگی دست می‌کشیم تا فردا بتوانیم موقعیتی بهتر را پیش ببریم و در خفا به دست بیاوریم.
گفت مؤمن امشب این خورده شود
صبر را بنهیم تا فردا بود
هوش مصنوعی: مؤمن می‌گوید امشب باید صبر کنیم و دست نگه‌داریم تا فردا ببینیم چه پیش می‌آید.
پس بدو گفتند زین حکمت‌گری
قصد تو آن است تا تنها خوری
هوش مصنوعی: پس به او گفتند که هدف تو از این حکمت‌آموزی این است که به تنهایی بهره‌مند شوی و دیگران را کنار بزنی.
گفت ای یاران نه که ما سه تنیم
چون خلاف افتاد تا قسمت کنیم
هوش مصنوعی: دوستان، بدانید که ما تنها سه نفر هستیم و زمانی که بین ما اختلافی به وجود می‌آید، نمی‌توانیم به راحتی تقسیم کنیم.
هرکه خواهد قسم خود بر جان زند
هرکه خواهد قسم خود پنهان کند
هوش مصنوعی: هر کسی می‌تواند به دلخواه خود قسم بخورد و جان خود را در معرض خطر قرار دهد، یا از طرفی هم می‌تواند قسم خود را مخفی نگه دارد.
آن دو گفتندش ز قسمت در گذر
گوش کن قسام فی‌النار از خبر
هوش مصنوعی: آن دو به او گفتند: از سرنوشت خود بگذر و به صدای قسام (تقدیر) در آتش گوش کن.
گفت قسام آن بود کو خویش را
کرد قسمت بر هوا و بر خدا
هوش مصنوعی: بزرگترین تقدیر این است که کسی خود را به رهایی و آزادی بسپارد و در مسیر الهی قدم بردارد.
ملک حق و جمله قسم اوستی
قسم دیگر را دهی دوگوستی
هوش مصنوعی: پادشاه حقیقی و همه‌چیز از اوست، و اگر قسم دیگری هم بخوری، دوستی‌ات با او تضعیف نخواهد شد.
این اسد غالب شدی هم بر سگان
گر نبودی نوبت آن بدرگان
هوش مصنوعی: این شیر بر سگان چیره شد، اگر نوبت به آن ستاره‌ها نمی‌رفت.
قصدشان آن کان مسلمان غم خورد
شب برو در بی‌نوایی بگذرد
هوش مصنوعی: هدفشان این است که مسلمانان در شب‌های سخت و بی‌پولی، غم و اندوه همدیگر را احساس کنند و با هم همدردی کنند.
بود مغلوب او به تسلیم و رضا
گفت سمعا طاعة اصحابنا
هوش مصنوعی: او به صورت تسلیم و رضا در برابر او مغلوب شده و با کلامی نشان‌دهنده اطاعت و پذیرش، پاسخ داد: “ما فرمان‌برداریم.”
پس بخفتند آن شب و برخاستند
بامدادان خویش را آراستند
هوش مصنوعی: آنها آن شب خوابیدند و صبح روز بعد بیدار شدند و خود را آماده کردند.
روی شستند و دهان و هر یکی
داشت اندر ورد راه و مسلکی
هوش مصنوعی: آنان پاها و دهان خود را شست‌وشو کردند و هر یک به دور و مسلکی خاص رو آوردند.
یک زمانی هر کسی آورد رو
سوی ورد خویش از حق فضل‌جو
هوش مصنوعی: در گذشته، هر فردی به سوی خواسته‌ها و آرزوهای خود می‌رفت و از خداوند درخواست نعمت و فیض می‌کرد.
مؤمن و ترسا جهود و گبر و مغ
جمله را رو سوی آن سلطان الغ
هوش مصنوعی: مؤمن و کافر، یهودی و زرتشتی، همه به سوی آن پادشاه بزرگ و بی‌همتا می‌روند.
بلک سنگ و خاک و کوه و آب را
هست واگشت نهانی با خدا
هوش مصنوعی: سنگ و خاک و کوه و آب دارای یک بعد پنهان و رازآلود هستند که به خداوند ارتباط دارند و این واقعیت بر عمق وجود آنها تأکید می‌کند.
این سخن پایان ندارد هر سه یار
رو به هم کردند آن دم یاروار
هوش مصنوعی: این گفت و گو پایانی ندارد، در آن لحظه سه دوست به هم نگاه کردند و شروع به صحبت کردند.
آن یکی گفتا که هر یک خواب خویش
آنچ دید او دوش گو آور به پیش
هوش مصنوعی: یکی گفت هر کس خواب خود را دیده و آنچه را شب گذشته دیده است، بیارین تا به ما بگوید.
هرکه خوابش بهتر این را او خورد
قسم هر مفضول را افضل برد
هوش مصنوعی: هر کسی که خوابش بهتر و دلش آرام‌تر باشد، به حقیقت بهتری دست پیدا می‌کند و در نهایت، کسی که در مقام پایین‌تری قرار دارد، از کسی که در مقام بالاتری است، برتری می‌گیرد.
آنک اندر عقل بالاتر رود
خوردن او خوردن جمله بود
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که وقتی از عقل و فهم نیکو بهره‌مند شویم، هر چیزی که می‌خوریم، می‌تواند به ما نفع برساند و به نوعی همانند بهره‌مندی از همه چیز خواهد بود. در واقع، هر تجربه‌ای تبدیل به خوراکی مفید برای ذهن و روح خواهد شد.
فوق آمد جان پر انوار او
باقیان را بس بود تیمار او
هوش مصنوعی: او درخشندگی و نورانیّت خاصی دارد که بقیه را از نگرانی و دردهایشان رها می‌کند.
عاقلان را چون بقا آمد ابد
پس به معنی این جهان باقی بود
هوش مصنوعی: عاقل‌ها وقتی به بقای ابدی فکر می‌کنند، به این نتیجه می‌رسند که معنای واقعی این دنیا نیز در باقی ماندن و استمرار است.
پس جهود آورد آنچ دیده بود
تا کجا شب روح او گردیده بود
هوش مصنوعی: پس یهودی آنچه را که دیده بود، آورد تا بفهمد روح او تا کجا در شب تاریک فرورفته است.
گفت در ره موسی‌ام آمد به پیش
گربه بیند دنبه اندر خواب خویش
هوش مصنوعی: شخصی می‌گوید که در مسیر موسی قرار دارد، اما وقتی خوابش می‌برد، تصویری از گربه‌ای که دنبه دارد، به خوابش می‌آید.
در پی موسی شدم تا کوه طور
هر سه‌مان گشتیم ناپیدا ز نور
هوش مصنوعی: به دنبال موسی رفتم تا بر کوه طور برویم و هر سه نفرمان در پرتو نور ناپدید شدیم.
هر سه سایه محو شد زان آفتاب
بعد از آن زان نور شد یک فتح باب
هوش مصنوعی: سایه‌های سه‌گانه در نور آفتاب ناپدید شدند و این نور به گشایش جدیدی منجر شد.
نور دیگر از دل آن نور رست
پس ترقی جست آن ثانیش چست
هوش مصنوعی: نور جدیدی از دل آن نور اولیه ظهور کرد و سپس آن نور دوم هم به سرعت رشد و توسعه یافت.
هم من و هم موسی و هم کوه طور
هر سه گم گشتیم زان اشراق نور
هوش مصنوعی: من و موسی و کوه طور هر سه در نور بالای روحانی گم شده‌ایم.
بعد از آن دیدم که که سه شاخ شد
چونک نور حق درو نفاخ شد
هوش مصنوعی: پس از آن متوجه شدم که همچون شاخ‌های سه‌گانه‌ای به وجود آمده است، زیرا نور حقیقت در آن دمیده شده است.
وصف هیبت چون تجلی زد برو
می‌سکست از هم همی‌شد سو به سو
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و شکوه او به نمایش درآمد، به طوری که چهره‌اش درخشان شد، همه چیز در اطرافش تحت تأثیر قرار گرفت و به هم ریخت.
آن یکی شاخ که آمد سوی یم
گشت شیرین آب تلخ هم‌چو سم
هوش مصنوعی: وقتی شاخه‌ای به سمت دریا رفت، آب شیرین آن به تلخی سم تبدیل شد.
آن یکی شاخش فرو شد در زمین
چشمهٔ دارو برون آمد معین
هوش مصنوعی: یک شاخ از درخت به زمین فرو رفت و از آن چشمه‌ای از دارو به بیرون آمد.
که شفای جمله رنجوران شد آب
از همایونی وحی مستطاب
هوش مصنوعی: آب، نشانه‌ای از رحمت و برکت الهی است که به همه دردهای انسان‌ها درمان می‌بخشد و فرستاده‌ای از طرف خداوند است.
آن یکی شاخ دگر پرید زود
تا جوار کعبه که عرفات بود
هوش مصنوعی: یکی از شاخه‌ها به سرعت به نزدیکی کعبه رفت، جایی که عرفات قرار داشت.
باز از آن صعقه چو با خود آمدم
طور بر جا بد نه افزون و نه کم
هوش مصنوعی: وقتی که به خود آمدم و از آن حالت شدید و شوک‌آور خارج شدم، متوجه شدم که نه چیزی به حالتم اضافه شده و نه چیزی از آن کاسته شده است.
لیک زیر پای موسی هم‌چو یخ
می‌گدازید او نماندش شاخ و شخ
هوش مصنوعی: اما زیر پای موسی، مانند یخ ذوب می‌شود و او دیگر نه شاخ دارد و نه قدرتی.
با زمین هموار شد که از نهیب
گشت بالایش از آن هیبت نشیب
هوش مصنوعی: زمین هموار شد تا از شدت صدا و فشار، بالایش از آن شدت و بزرگی پایین بیفتد.
باز با خود آمدم زان انتشار
باز دیدم طور و موسی برقرار
هوش مصنوعی: بار دیگر به خودم آمدم و دیدم در آن نورانی شدن، کوه طور و موسی همچنان پابرجا هستند.
وآن بیابان سر به سر در ذیل کوه
پر خلایق شکل موسی در وجوه
هوش مصنوعی: در آن بیابان که تماماً در زیر کوه قرار دارد، جمعیت بسیاری حضور دارند که چهره‌هایی شبیه به موسی دارند.
چون عصا و خرقهٔ او خرقه‌شان
جمله سوی طور خوش دامن کشان
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن افرادی است که در تلاشند به مقام یا فضیلت خاصی دست پیدا کنند. آنان به طور نمادین با لباسی خاص و وسایلی مانند عصا، تلاش می‌کنند تا به نقطه‌ای عالی و مقدس برسند؛ جایی که به نوعی الهام‌بخش و جذاب است. در این مسیر، به نظر می‌رسد که این افراد به سمت یک مقصد معنوی یا روحانی حرکت می‌کنند که نمادین از آرامش و زیبایی برخوردار است.
جمله کفها در دعا افراخته
نغمهٔ ارنی به هم در ساخته
هوش مصنوعی: همه دست‌ها به دعا بالا رفته‌اند و نغمه‌ای از «مرا ببین» در دل‌ها به هم پیوسته است.
باز آن غشیان چو از من رفت زود
صورت هر یک دگرگونم نمود
هوش مصنوعی: وقتی که آن حالتی که داشتم، به سرعت از من دور شد، هر یک از آن افرادی که در آن لحظه کنارم بودند، به شکل دیگری ظاهر شدند.
انبیا بودند ایشان اهل ود
اتحاد انبیاام فهم شد
هوش مصنوعی: پیامبران افرادی بودند که به محبت و اتحاد شناخته می‌شدند و این مفهوم درک شده است.
باز املاکی همی دیدم شگرف
صورت ایشان بد از اجرام برف
هوش مصنوعی: من زمین‌های وسیعی را می‌دیدم که چهره‌ی خاصی داشتند و از ویژگی‌های برف اثر گرفته بودند.
حلقهٔ دیگر ملایک مستعین
صورت ایشان به جمله آتشین
هوش مصنوعی: حلقهٔ دیگری از فرشتگان با ظاهری آتشین و درخشنده به یکدیگر کمک می‌کنند.
زین نسق می‌گفت آن شخص جهود
بس جهودی که آخرش محمود بود
هوش مصنوعی: آن شخص یهودی که بسیار سخت‌گیر و خسیس بود، در نهایت به محمود تبدیل شد.
هیچ کافر را به خواری منگرید
که مسلمان مردنش باشد امید
هوش مصنوعی: به کسی که کافر است، به دلیل وضعیتش نگاه حقیرانه نکنید، چون ممکن است روزی به مسلمان شدن امیدوار باشد.
چه خبر داری ز ختم عمر او
تا بگردانی ازو یک‌باره رو
هوش مصنوعی: تو خبر نداری از پایان عمر او، تا اینکه یک‌مرتبه به سوی او برگردی.
بعد از ان ترسا در آمد در کلام
که مسیحم رو نمود اندر منام
هوش مصنوعی: پس از آن، آن فرد ترسا (کافر) آغاز به صحبت کرد و گفت که مسیح در خواب به من نمایان شد.
من شدم با او به چارم آسمان
مرکز و مثوای خورشید جهان
هوش مصنوعی: من با او به جایی رسیدم که در آن آسمان، مرکز جهانی است و خورشید در آن می‌تابد.
خود عجب‌های قلاع آسمان
نسبتش نبود به آیات جهان
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی عظمت و شگفتی‌های آسمان و جهان می‌پردازد و نشان می‌دهد که حتی بلندترین قله‌ها و شگفتی‌های آسمانی نمی‌توانند به ابعاد و معانی عمیق‌تری که در آیات و نشانه‌های جهان وجود دارد، نزدیک شوند. به عبارت دیگر، زیبایی و عجایب آسمان در مقایسه با پیام‌ها و نشانه‌های موجود در جهان قابل قیاس نیست.
هر کسی دانند ای فخر البنین
که فزون باشد فن چرخ از زمین
هوش مصنوعی: هر کسی می‌داند که گنجایش و توانایی چرخش آسمان بیشتر از زمین است.

خوانش ها

بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود به خوانش بامشاد لطف آبادی

حاشیه ها

1395/04/21 15:06
روفیا

هیچ کافر را به خواری منگرید
!!!
ما اینگونه ایم؟

1395/04/22 04:06
گمنام

جناب شمس
آنگونه که در فیلم هایی که هالیوود ( مرکز فرهنگی یهود- مسیحی جهان) بر پایه زندگی و مرگ عیسا مسیح ساخته است ، حضرتش نه تنها سرشان بی مو نبوده است که انبوهی موی بور شانه و صورت درخشان و چشمان آبی شان را می پوشانده است( با وجود آنکه ایشان از یهودیان فلستینی بوده اند)،
در باب فرزند نداشتن حضرتشان تردیدهای بسیار است گرچه رسما با کسی وصلت ننموده است.
چهار میخ شدن وی را مل گیبسون به گونه ای به تصویر کشیده است که پشت جمله خاخامان را میلرزاند. و سر انجام
نیزه سرباز رومی مرا به یاد کلوخ بایزید می اندازد.
و اما ، اگر مراد از موی، مال و منال دنیاست او ثروتمند به جهان باقی شتافته است در باب محل زندگی حضرت و اینکه در کدام طبقه آسمان است باید از فضانوردان روسی ( و نه آمریکایی ) پرس و جو کرد.

1395/04/22 04:06
بابک چندم

شمس الحق گرامی،
این گفته را به یاد دارید؟:
"هیچ بقالی نمی گوید که ماست من ترش است"...
این همواره ماست دیگر بقالان است که ترش است...
باری،
به قول مش قاسم:
دروغ چرا بابام جان ما که به چشم خودمان ندیدیم که به کدام آسمان رفت، ولی به چشم خودمان دیدیم (عکس هم گرفتیم!) که آرامگاه کوروش ( هزار و صد سال پیش از اسلام) بر هفت پله نشسته...

1395/04/22 05:06
گمنام

جناب بابک،
در مشهد بودن جایی که امروز پاسارگاد خوانده میشود
تردید نیست ، چه در گذشته به تفاوت مشهد مرغاب و مشهد مادر سلیمان خوانده می شده است. اینکه بنای مورد اشاره سرکار، آرامگاه کوروش باشد همان اندازه نا پذَیرفتنی است که آرامگاه خانم والده حضرت سلیمان بوده باشد،.
چه محل در گذشت هردو بیش و کم دو سه هزار فرسنگ دور از مرغاب است.
امید که کاوشها و یافته های باستان شناخت جنوب جیرفت، شرق شهداد ،تل ابلیس و تپه یحیا پاسخی بر بسیاری پرسشهای بی جواب باشد.

1395/04/22 12:06
سیدمحمد

روفیای گرامی
بنده کافر نمی شناسم، ولی انسان ، چرا
در جایی خواندم :
ای که در کبر و غرور بی مسمای نماز
چون مگس بر تار ِ کنج معبد پوچی گرفتار آمدی
ای بسا کافر که از صدها مسلمان پاک تر

1395/04/22 15:06
روفیا

درود دوستان
تا جایی که یادم است آنچه مسیح با خود برد سوزنی بود که همین سوزن میگویند در سیر او به آسمان او را به فلک چهارم دوخت و مانع از معراج او به مراتب بالاتر شد!
البته این گونه ثمثیلات و allegory ها برای تشریح مفاهیمی چون تجرد و تعلق یاریگر است ولی هنگامی که شخصیت های حقیقی برای این امر استخدام می شوند گاهی مرز بین تاریخ و اسطوره یا story محو می شود!
به هر حال در صفحه غزل 417 بیدل دهلوی در گنجور آقای رضا کرمی توضیحات مبسوطی پیرامون حمل این سوزن توسط مسیح ارایه کرده اند!

1395/04/22 18:06
بابک چندم

شمس الحق عزیز،
آنچه که برای جناب گمنام نوشتم به حبس رفت...
ولی آیا باخبرید که تنی چند از محققین در همان سرزمینهای عیسوی و موسوی نه تنها عیسی (به خاطر تشابهاتش با میترا و مهاجرت این باور ایرانی به رُم و...) که موسی و حتی ابراهیم را نیز اشخاص حقیقی نمی دانند؟
اگر نظریات آنان درست باشد نه تنها باورهای کلیسا که تمامی این باوران سامی (البته نسخی که به ما رسیده) جمله بر بادند...

1395/04/22 19:06
بابک چندم

گمنام جان،
امید که آنچه برای شما نوشتم رها شود، ولی این از قلم افتاد:
چند سال پیشتر در حومه ای از تهران به کارگری در مصالح فروشی برخوردم که موهایش بور بور (طلایی) و چشمانش آبی آسمانی بود که اگر نمی دانستی گمان میکردی اهل شمال اروپاست... ولی حسین آقا گفت که اهل افغانستان است! بنده هم بلافاصله ذهنم رفت سوی اسکندر و یونانیان و یا نهایتاً آندسته از رُمیان که پایتختشان باختر بود...
باری،
مصریان در سنگ نگاره ها و نوشته های خود از قومی که آنان را مردم دریا (Sea people) خوانده آورده اند و آنکه در نبردی آنان را شکست دادند، و باور محققین که اینان هیتایتها (مردمانی آریایی) بوده اند...
سرباز داوود که پادشاه او را کشت و زنش را تصاحب کرد یک هیتایت بود...
نگاهی به ظواهر برخی از ایزدیان، کردها، و دیگر مردمان شمال عراق و سوریه و حتی برخی از فلسطینیان گواه بر روشن بودن پوست و چشمان و طلایی بودن موی آنان می دهد...
با این تفاصیل بعید نمی آید که فلسطینیان خود قومی هندواروپایی بوده و یا با چنین اقوامی آمیزش کرده باشند، لذا بور و چشم روشن بودن مسیح اگر که او حقیقتاً وجود داشته می تواند ممکن باشد...
البته بنده در منزل دوستی ارمنی پرتره ای از مسیح دیدم که خوب تمام عیار ارمنی میزد، و در مغازه ای آفریقایی پرتره ای دیگر که اینبار تمام و کمال آفریقایی بود... و پرتره های امامان در مملکت گل و بلبل را فراموش نکنید که به ایرانی بودن می زند تا عرب...
و این یعنی آنکه مردمان آنچه را که بوده تغییر شکل می دهند به آنچه که برایشان نزدیک و مفهوم است...

1395/04/22 19:06
گمنام

جناب بابک،
زنده یاد ذبیح بهروز می گوید: میترا یا مسیحا در روز یکشنبه 25 ماه دسامبر، برابر با اورمزد روز از دی ماه، 271 سال پیش از زادن عیسا مسیح ( چنانکه مقرر داشته اند در تقویم گریگوری!!) چشم به جهان گشوده است. تو خود حدیث مفصل بخوان ازین.......

1395/04/23 03:06
گمنام

بابک گرامی،

ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم
با ما، به جز حکایت مهر و وفا مگو
پژوهش تاریخی بسیار خواندنی است کتاب سکندر و دارا( سالها پیش خوانده ام و در دسترسم نیست امید
که عنوان آن را درست نوشته باشم)
تاریخی است که آدمی را به تفکر وا میدارد و بد گمان میسازد نسبت به بسیاری از کتب تاریخی .
پرده از دروغ هایی که به او نسبت داده اند بر میدارد
از شهرها که ساخته است ،عشقها که ورزیده آتشها که افروخته و راهها که در نوردیده در زندگی کوتاهش،
من خود بخشی از مسیر اورا با اتومبیل طی کرده ام بر فلات سخت گذر بخش غربی ایران ،و هم تندیس وی را برهنه پا بر اسبی بی زین و برگ، بر ساحل سالونیک ،در چند گزی مهرابه ای ویران به چشم سر دیده .

1395/04/23 05:06
گمنام

بابک گرامی،

به یاد نمی آورم کی و کجا خوانده ام واژه فلستین،
پلستین ، پرستین خویشی نزدیکی با پارسیان دارد،
اما، به خوبی میتوانم شما را به شاه نامه ها نشانی دهم ، در پایان کار بیوراسب ، از زبان استاد توس:
آنجا که فریدون و یاران باره به اروند میرانند و؛
به خشکی رسیدند، سر کینه جوی
به بیت المقدس ، نهادند روی
چو بر پهلوانی سخن راندند
همی ، " گنگ دژ هوخت " اش خواندند
و گنگ دژ همان سیاوش گرد است.
خرم خفتار

1395/04/06 10:07
بابک چندم

گمنام گرامی،
در مشهد بودن آن، یعنی محل شهادت مادر یک بابایی، تردیدی نیست ولی در بنای یادبود کورش بودنش محل تردید؟!
تا به حال شنیده بودم که بسیاری بعدها (پس از تازیان) آنرا "مشهد مادر سلیمان" می خواندند تا از تخریب شبه داعشیان خودی و بیگانه در امان باشد...
برای حمل کالبد از ترکستان تا به فارس، در نمک خواباندن در قدیم العیام نیز موجود بوده...
اگر روایتی را که از سنگی که در این بنا شهادت می داد که آرامگاه کورش است و او از خواننده می خواست که بر این قبر او رشک نبرد و... مستند ندانیم (چرا که گویا این سنگ نبشته مدتها پیش به سرقت رفته )...
سندی دیگر در همین محوطه، و فقط چندین متر آنطرفتراز این بنا، در بقایای بنایی که آنرا کاخ کورش می خوانند بر دیواری، نوشته ای از خط میخی، موجود است که گویا نه فقط نام کوروش که شجره نامه اش را نیز شامل است (بگذریم که برخی آنرا از جعلیات داریوش می دانند، به هر حال به زمان آن و یادبود بودنش از کورش گواهی می دهد)...
در آخر آنکه نحوه تراش سنگها در این بنا و اصلوب ساخت آن (بر خلاف طریقه بومی ایرانی که از خشت و یا نهایتاً لاشه سنگ بوده) گواهی می دهند که این می باید از تمدنهای ایونی (Ionian) ،حتی بیش از تمدن آشوری، به غنیمت گرفته شده باشد یعنی پس از شکست کِرِسوس بدست کورش ...
حال آنکه تمدنهای جیرفت و شهداد که دو هزاره پیشتر از کورش و کمابیش همزمان با تمدنهای ایلام و شهر سوخته می باشند ربطی به این محوطه و بنای هخامنشی ندارند...
اگر سری به تپه سیلک کاشان زده باشید زمانی که بر بام آن و در چشم انداز 360 درجه ای بنگرید تا دوردستها کوچکترین نشانه ای از بر آمدگی در زمین نمی بینید، و این با در نظر گرفتن ابعاد تپه به گمان بنده حاکی از آنست که کل این تپه دست ساز و چه بسا نمونه ای همانند قلعه بم (و البته با قدمتی بیش از سه برابر آن) بوده که احتمالاً در اثر زمین لرزه های متداول تخریب شده اند... نمونه های بسیار دیگری در این سرزمین موجود است مانند آق دره در نزدیکی ساوه ( که البته کاسه کوزه های یافت شده در آن بیشتر به زمان اشکانی و ساسانی می آیند) و و و...
این ساکنین اولیه، که ما از آنان باخبریم، نه تنها از مهاجرین آریایی سه الی چهار هزاره بعد، که از تمدنهای ایلام و جیرفت و شهداد دو الی سه هزاره پس از خود نیز بسیار کهنترند...
شاید رابطه ای میان آنان و ساکنین شهر سوخته بوده که به مناسبت موقعیت سوق الجیشی و در کنار دریاچه هامون و رودهای متعدد بودن خود از دیر باز بهشتی بوده بر روی زمین و در محاصره دشتها و صحرا....
در مورد حضرت و پیامبر بودن سلیمان همانند داوود (که هر دو میان مردم خود یعنی یهود معروف به پادشاه بوده اند و نه پیامبر) بنده هم در عجبم که چرا هر شخصی که آوازه ای از او بدین سرزمین می رسد تبدیل می شود به پیغمبر؟!...
البته واقفم که این صد و بیست وچهار هزار پیامبر را به هر ضرب و زوری باید جا انداخت یعنی که علامگان وطنی به هر دری می زنند که باورهای خود را به کرسی بنشانند از جمله آنکه اینان با آنکه از قوم یهودند ولی متفاوتند از آنان! (با نمک نیست که اگر قومی غیر ایرانی مثلاً مغول بر این باور باشند که داریوش و خشایارشا و اردخشیر و... نه تنها شاه نبوده که پیامبر بوده اند و این ایرانیان غافل و ابله خود بر آن واقف نبوده اند! چراکه جنس اینان از آنان متفاوت است!؟)...
گویا که سلیمان پادشاه ناوگانی از کشتی داشته (که در هزار و یکشبها تبدیل شده به قالیچه پرنده!) و مشغول به تجارت و داد و ستد با آنان که از همان راه ثروت و زر بسیار و مثال زدنی بدست آورده...این با دانستن آنکه فنیقیان (اجداد لبنانیها) ماهر و بی نظیرترین کشتی رانان بوده اند دور از ذهن نمی آید...
جان کلام آنکه اشاره به هفت آسمان که برای جناب شمس الحق آورده شد، و هفت پلکان بنای یادبود کورش که نمادی از آنست، نه تنها کهنتر از هخامنشیان که قدمتش از زرتشت و پیشینیان او نیز به مراتب کهنتر و چه بسا از سومریان نیز بس کهنتر باشد...
خلاصه که این روایت کهن اندر کهن اندر کهن است...

1403/09/25 10:11
کوروش

الکیاسه والادب لاهل المدر

 

الضیافه والقری لاهل الوبر

 

الضیافة للغریب والقری

 

اودع الرحمن فی اهل القری

 

کل یوم فی القری ضیف حدیث

 

ما له غیر الاله من مغیث

 

کل لیل فی القری وفد جدید

 

ما لهم ثم سوی الله محید

 

ترجمه لطفا