بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود به خوانش بامشاد لطف آبادی
حاشیه ها
هیچ کافر را به خواری منگرید
!!!
ما اینگونه ایم؟
جناب شمس
آنگونه که در فیلم هایی که هالیوود ( مرکز فرهنگی یهود- مسیحی جهان) بر پایه زندگی و مرگ عیسا مسیح ساخته است ، حضرتش نه تنها سرشان بی مو نبوده است که انبوهی موی بور شانه و صورت درخشان و چشمان آبی شان را می پوشانده است( با وجود آنکه ایشان از یهودیان فلستینی بوده اند)،
در باب فرزند نداشتن حضرتشان تردیدهای بسیار است گرچه رسما با کسی وصلت ننموده است.
چهار میخ شدن وی را مل گیبسون به گونه ای به تصویر کشیده است که پشت جمله خاخامان را میلرزاند. و سر انجام
نیزه سرباز رومی مرا به یاد کلوخ بایزید می اندازد.
و اما ، اگر مراد از موی، مال و منال دنیاست او ثروتمند به جهان باقی شتافته است در باب محل زندگی حضرت و اینکه در کدام طبقه آسمان است باید از فضانوردان روسی ( و نه آمریکایی ) پرس و جو کرد.
شمس الحق گرامی،
این گفته را به یاد دارید؟:
"هیچ بقالی نمی گوید که ماست من ترش است"...
این همواره ماست دیگر بقالان است که ترش است...
باری،
به قول مش قاسم:
دروغ چرا بابام جان ما که به چشم خودمان ندیدیم که به کدام آسمان رفت، ولی به چشم خودمان دیدیم (عکس هم گرفتیم!) که آرامگاه کوروش ( هزار و صد سال پیش از اسلام) بر هفت پله نشسته...
جناب بابک،
در مشهد بودن جایی که امروز پاسارگاد خوانده میشود
تردید نیست ، چه در گذشته به تفاوت مشهد مرغاب و مشهد مادر سلیمان خوانده می شده است. اینکه بنای مورد اشاره سرکار، آرامگاه کوروش باشد همان اندازه نا پذَیرفتنی است که آرامگاه خانم والده حضرت سلیمان بوده باشد،.
چه محل در گذشت هردو بیش و کم دو سه هزار فرسنگ دور از مرغاب است.
امید که کاوشها و یافته های باستان شناخت جنوب جیرفت، شرق شهداد ،تل ابلیس و تپه یحیا پاسخی بر بسیاری پرسشهای بی جواب باشد.
روفیای گرامی
بنده کافر نمی شناسم، ولی انسان ، چرا
در جایی خواندم :
ای که در کبر و غرور بی مسمای نماز
چون مگس بر تار ِ کنج معبد پوچی گرفتار آمدی
ای بسا کافر که از صدها مسلمان پاک تر
درود دوستان
تا جایی که یادم است آنچه مسیح با خود برد سوزنی بود که همین سوزن میگویند در سیر او به آسمان او را به فلک چهارم دوخت و مانع از معراج او به مراتب بالاتر شد!
البته این گونه ثمثیلات و allegory ها برای تشریح مفاهیمی چون تجرد و تعلق یاریگر است ولی هنگامی که شخصیت های حقیقی برای این امر استخدام می شوند گاهی مرز بین تاریخ و اسطوره یا story محو می شود!
به هر حال در صفحه غزل 417 بیدل دهلوی در گنجور آقای رضا کرمی توضیحات مبسوطی پیرامون حمل این سوزن توسط مسیح ارایه کرده اند!
شمس الحق عزیز،
آنچه که برای جناب گمنام نوشتم به حبس رفت...
ولی آیا باخبرید که تنی چند از محققین در همان سرزمینهای عیسوی و موسوی نه تنها عیسی (به خاطر تشابهاتش با میترا و مهاجرت این باور ایرانی به رُم و...) که موسی و حتی ابراهیم را نیز اشخاص حقیقی نمی دانند؟
اگر نظریات آنان درست باشد نه تنها باورهای کلیسا که تمامی این باوران سامی (البته نسخی که به ما رسیده) جمله بر بادند...
گمنام جان،
امید که آنچه برای شما نوشتم رها شود، ولی این از قلم افتاد:
چند سال پیشتر در حومه ای از تهران به کارگری در مصالح فروشی برخوردم که موهایش بور بور (طلایی) و چشمانش آبی آسمانی بود که اگر نمی دانستی گمان میکردی اهل شمال اروپاست... ولی حسین آقا گفت که اهل افغانستان است! بنده هم بلافاصله ذهنم رفت سوی اسکندر و یونانیان و یا نهایتاً آندسته از رُمیان که پایتختشان باختر بود...
باری،
مصریان در سنگ نگاره ها و نوشته های خود از قومی که آنان را مردم دریا (Sea people) خوانده آورده اند و آنکه در نبردی آنان را شکست دادند، و باور محققین که اینان هیتایتها (مردمانی آریایی) بوده اند...
سرباز داوود که پادشاه او را کشت و زنش را تصاحب کرد یک هیتایت بود...
نگاهی به ظواهر برخی از ایزدیان، کردها، و دیگر مردمان شمال عراق و سوریه و حتی برخی از فلسطینیان گواه بر روشن بودن پوست و چشمان و طلایی بودن موی آنان می دهد...
با این تفاصیل بعید نمی آید که فلسطینیان خود قومی هندواروپایی بوده و یا با چنین اقوامی آمیزش کرده باشند، لذا بور و چشم روشن بودن مسیح اگر که او حقیقتاً وجود داشته می تواند ممکن باشد...
البته بنده در منزل دوستی ارمنی پرتره ای از مسیح دیدم که خوب تمام عیار ارمنی میزد، و در مغازه ای آفریقایی پرتره ای دیگر که اینبار تمام و کمال آفریقایی بود... و پرتره های امامان در مملکت گل و بلبل را فراموش نکنید که به ایرانی بودن می زند تا عرب...
و این یعنی آنکه مردمان آنچه را که بوده تغییر شکل می دهند به آنچه که برایشان نزدیک و مفهوم است...
جناب بابک،
زنده یاد ذبیح بهروز می گوید: میترا یا مسیحا در روز یکشنبه 25 ماه دسامبر، برابر با اورمزد روز از دی ماه، 271 سال پیش از زادن عیسا مسیح ( چنانکه مقرر داشته اند در تقویم گریگوری!!) چشم به جهان گشوده است. تو خود حدیث مفصل بخوان ازین.......
بابک گرامی،
ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم
با ما، به جز حکایت مهر و وفا مگو
پژوهش تاریخی بسیار خواندنی است کتاب سکندر و دارا( سالها پیش خوانده ام و در دسترسم نیست امید
که عنوان آن را درست نوشته باشم)
تاریخی است که آدمی را به تفکر وا میدارد و بد گمان میسازد نسبت به بسیاری از کتب تاریخی .
پرده از دروغ هایی که به او نسبت داده اند بر میدارد
از شهرها که ساخته است ،عشقها که ورزیده آتشها که افروخته و راهها که در نوردیده در زندگی کوتاهش،
من خود بخشی از مسیر اورا با اتومبیل طی کرده ام بر فلات سخت گذر بخش غربی ایران ،و هم تندیس وی را برهنه پا بر اسبی بی زین و برگ، بر ساحل سالونیک ،در چند گزی مهرابه ای ویران به چشم سر دیده .
بابک گرامی،
به یاد نمی آورم کی و کجا خوانده ام واژه فلستین،
پلستین ، پرستین خویشی نزدیکی با پارسیان دارد،
اما، به خوبی میتوانم شما را به شاه نامه ها نشانی دهم ، در پایان کار بیوراسب ، از زبان استاد توس:
آنجا که فریدون و یاران باره به اروند میرانند و؛
به خشکی رسیدند، سر کینه جوی
به بیت المقدس ، نهادند روی
چو بر پهلوانی سخن راندند
همی ، " گنگ دژ هوخت " اش خواندند
و گنگ دژ همان سیاوش گرد است.
خرم خفتار
گمنام گرامی،
در مشهد بودن آن، یعنی محل شهادت مادر یک بابایی، تردیدی نیست ولی در بنای یادبود کورش بودنش محل تردید؟!
تا به حال شنیده بودم که بسیاری بعدها (پس از تازیان) آنرا "مشهد مادر سلیمان" می خواندند تا از تخریب شبه داعشیان خودی و بیگانه در امان باشد...
برای حمل کالبد از ترکستان تا به فارس، در نمک خواباندن در قدیم العیام نیز موجود بوده...
اگر روایتی را که از سنگی که در این بنا شهادت می داد که آرامگاه کورش است و او از خواننده می خواست که بر این قبر او رشک نبرد و... مستند ندانیم (چرا که گویا این سنگ نبشته مدتها پیش به سرقت رفته )...
سندی دیگر در همین محوطه، و فقط چندین متر آنطرفتراز این بنا، در بقایای بنایی که آنرا کاخ کورش می خوانند بر دیواری، نوشته ای از خط میخی، موجود است که گویا نه فقط نام کوروش که شجره نامه اش را نیز شامل است (بگذریم که برخی آنرا از جعلیات داریوش می دانند، به هر حال به زمان آن و یادبود بودنش از کورش گواهی می دهد)...
در آخر آنکه نحوه تراش سنگها در این بنا و اصلوب ساخت آن (بر خلاف طریقه بومی ایرانی که از خشت و یا نهایتاً لاشه سنگ بوده) گواهی می دهند که این می باید از تمدنهای ایونی (Ionian) ،حتی بیش از تمدن آشوری، به غنیمت گرفته شده باشد یعنی پس از شکست کِرِسوس بدست کورش ...
حال آنکه تمدنهای جیرفت و شهداد که دو هزاره پیشتر از کورش و کمابیش همزمان با تمدنهای ایلام و شهر سوخته می باشند ربطی به این محوطه و بنای هخامنشی ندارند...
اگر سری به تپه سیلک کاشان زده باشید زمانی که بر بام آن و در چشم انداز 360 درجه ای بنگرید تا دوردستها کوچکترین نشانه ای از بر آمدگی در زمین نمی بینید، و این با در نظر گرفتن ابعاد تپه به گمان بنده حاکی از آنست که کل این تپه دست ساز و چه بسا نمونه ای همانند قلعه بم (و البته با قدمتی بیش از سه برابر آن) بوده که احتمالاً در اثر زمین لرزه های متداول تخریب شده اند... نمونه های بسیار دیگری در این سرزمین موجود است مانند آق دره در نزدیکی ساوه ( که البته کاسه کوزه های یافت شده در آن بیشتر به زمان اشکانی و ساسانی می آیند) و و و...
این ساکنین اولیه، که ما از آنان باخبریم، نه تنها از مهاجرین آریایی سه الی چهار هزاره بعد، که از تمدنهای ایلام و جیرفت و شهداد دو الی سه هزاره پس از خود نیز بسیار کهنترند...
شاید رابطه ای میان آنان و ساکنین شهر سوخته بوده که به مناسبت موقعیت سوق الجیشی و در کنار دریاچه هامون و رودهای متعدد بودن خود از دیر باز بهشتی بوده بر روی زمین و در محاصره دشتها و صحرا....
در مورد حضرت و پیامبر بودن سلیمان همانند داوود (که هر دو میان مردم خود یعنی یهود معروف به پادشاه بوده اند و نه پیامبر) بنده هم در عجبم که چرا هر شخصی که آوازه ای از او بدین سرزمین می رسد تبدیل می شود به پیغمبر؟!...
البته واقفم که این صد و بیست وچهار هزار پیامبر را به هر ضرب و زوری باید جا انداخت یعنی که علامگان وطنی به هر دری می زنند که باورهای خود را به کرسی بنشانند از جمله آنکه اینان با آنکه از قوم یهودند ولی متفاوتند از آنان! (با نمک نیست که اگر قومی غیر ایرانی مثلاً مغول بر این باور باشند که داریوش و خشایارشا و اردخشیر و... نه تنها شاه نبوده که پیامبر بوده اند و این ایرانیان غافل و ابله خود بر آن واقف نبوده اند! چراکه جنس اینان از آنان متفاوت است!؟)...
گویا که سلیمان پادشاه ناوگانی از کشتی داشته (که در هزار و یکشبها تبدیل شده به قالیچه پرنده!) و مشغول به تجارت و داد و ستد با آنان که از همان راه ثروت و زر بسیار و مثال زدنی بدست آورده...این با دانستن آنکه فنیقیان (اجداد لبنانیها) ماهر و بی نظیرترین کشتی رانان بوده اند دور از ذهن نمی آید...
جان کلام آنکه اشاره به هفت آسمان که برای جناب شمس الحق آورده شد، و هفت پلکان بنای یادبود کورش که نمادی از آنست، نه تنها کهنتر از هخامنشیان که قدمتش از زرتشت و پیشینیان او نیز به مراتب کهنتر و چه بسا از سومریان نیز بس کهنتر باشد...
خلاصه که این روایت کهن اندر کهن اندر کهن است...
الکیاسه والادب لاهل المدر
الضیافه والقری لاهل الوبر
الضیافة للغریب والقری
اودع الرحمن فی اهل القری
کل یوم فی القری ضیف حدیث
ما له غیر الاله من مغیث
کل لیل فی القری وفد جدید
ما لهم ثم سوی الله محید
ترجمه لطفا