گنجور

بخش ۴۵ - قصهٔ سلطان محمود و غلام هندو

رحمة الله علیه گفته است
ذکر شه محمود غازی سفته است
کز غزای هند پیش آن همام
در غنیمت اوفتادش یک غلام
پس خلیفه‌ش کرد و بر تختش نشاند
بر سپه بگزیدش و فرزند خواند
طول و عرض و وصف قصه تو به تو
در کلام آن بزرگ دین بجو
حاصل آن کودک برین تخت نضار
شسته پهلوی قباد شهریار
گریه کردی اشک می‌راندی بسوز
گفت شه او را کای پیروز روز
از چه گریی دولتت شد ناگوار
فوق املاکی قرین شهریار
تو برین تخت و وزیران و سپاه
پیش تختت صف زده چون نجم و ماه
گفت کودک گریه‌ام زانست زار
که مرا مادر در آن شهر و دیار
از توم تهدید کردی هر زمان
بینمت در دست محمود ارسلان
پس پدر مر مادرم را در جواب
جنگ کردی کین چه خشمست و عذاب
می‌نیابی هیچ نفرینی دگر
زین چنین نفرین مهلک سهلتر
سخت بی‌رحمی و بس سنگین‌دلی
که به صد شمشیر او را قاتلی
من ز گفت هر دو حیران گشتمی
در دل افتادی مرا بیم و غمی
تا چه دوزخ‌خوست محمود ای عجب
که مثل گشتست در ویل و کرب
من همی‌لرزیدمی از بیم تو
غافل از اکرام و از تعظیم تو
مادرم کو تا ببیند این زمان
مر مرا بر تخت ای شاه جهان
فقر آن محمود تست ای بی‌سعت
طبع ازو دایم همی ترساندت
گر بدانی رحم این محمود راد
خوش بگویی عاقبت محمود باد
فقر آن محمود تست ای بیم‌دل
کم شنو زین مادر طبع مضل
چون شکار فقر کردی تو یقین
هم‌چوکودک اشک باری یوم دین
گرچه اندر پرورش تن مادرست
لیک از صد دشمنت دشمن‌ترست
تن چو شد بیمار دارو جوت کرد
ور قوی شد مر ترا طاغوت کرد
چون زره دان این تن پر حیف را
نی شتا را شاید و نه صیف را
یار بد نیکوست بهر صبر را
که گشاید صبر کردن صدر را
صبر مه با شب منور داردش
صبر گل با خار اذفر داردش
صبر شیر اندر میان فرث و خون
کرده او را ناعش ابن اللبون
صبر جملهٔ انبیا با منکران
کردشان خاص حق و صاحب‌قران
هر که را بینی یکی جامه درست
دانک او آن را به صبر و کسب جست
هرکه را دیدی برهنه و بی‌نوا
هست بر بی‌صبری او آن گوا
هرکه مستوحش بود پر غصه جان
کرده باشد با دغایی اقتران
صبر اگر کردی و الف با وفا
از فراق او نخوردی این قفا
خوی با حق ساختی چون انگبین
با لبن که لا احب الافلین
لاجرم تنها نماندی هم‌چنان
که آتشی مانده به راه از کاروان
چون ز بی‌صبری قرین غیر شد
در فراقش پر غم و بی‌خیر شد
صحبتت چون هست زر ده‌دهی
پیش خاین چون امانت می‌نهی
خوی با او کن که امانتهای تو
آمن آید از افول و از عتو
خوی با او کن که خو را آفرید
خویهای انبیا را پرورید
بره‌ای بدهی رمه بازت دهد
پرورندهٔ هر صفت خود رب بود
بره پیش گرگ امانت می‌نهی
گرگ و یوسف را مفرما همرهی
گرگ اگر با تو نماید روبهی
هین مکن باور که ناید زو بهی
جاهل ار با تو نماید هم‌دلی
عاقبت زخمت زند از جاهلی
او دو آلت دارد و خنثی بود
فعل هر دو بی‌گمان پیدا شود
او ذکر را از زنان پنهان کند
تا که خود را خواهر ایشان کند
شله از مردان به کف پنهان کند
تا که خود را جنس آن مردان کند
گفت یزدان زان کس مکتوم او
شله‌ای سازیم بر خرطوم او
تا که بینایان ما زان ذو دلال
در نیایند از فن او در جوال
حاصل آنک از هر ذکر ناید نری
هین ز جاهل ترس اگر دانش‌وری
دوستی جاهل شیرین‌سخن
کم شنو کان هست چون سم کهن
جان مادر چشم روشن گویدت
جز غم و حسرت از آن نفزویدت
مر پدر را گوید آن مادر جهار
که ز مکتب بچه‌ام شد بس نزار
از زن دیگر گرش آوردیی
بر وی این جور و جفا کم کردیی
از جز تو گر بدی این بچه‌ام
این فشار آن زن بگفتی نیز هم
هین بجه زین مادر و تیبای او
سیلی بابا به از حلوای او
هست مادر نفس و بابا عقل راد
اولش تنگی و آخر صد گشاد
ای دهندهٔ عقلها فریاد رس
تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس
هم طلب از تست و هم آن نیکوی
ما کییم اول توی آخر توی
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش
ما همه لاشیم با چندین تراش
زین حواله رغبت افزا در سجود
کاهلی جبر مفرست و خمود
جبر باشد پر و بال کاملان
جبر هم زندان و بند کاهلان
هم‌چو آب نیل دان این جبر را
آب مؤمن را و خون مر گبر را
بال بازان را سوی سلطان برد
بال زاغان را به گورستان برد
باز گرد اکنون تو در شرح عدم
که چو پازهرست و پنداریش سم
هم‌چو هندوبچه هین ای خواجه‌تاش
رو ز محمود عدم ترسان مباش
از وجودی ترس که اکنون در ویی
آن خیالت لاشی و تو لا شیی
لاشیی بر لاشیی عاشق شدست
هیچ نی مر هیچ نی را ره زدست
چون برون شد این خیالات از میان
گشت نامعقول تو بر تو عیان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رحمة الله علیه گفته است
ذکر شه محمود غازی سفته است
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که یاد و نام شهید محمود غازی مانند یک سند معتبر و با ارزش است. این ذکر نشان‌دهنده اهمیت و عظمت اوست و به نوعی گواهی بر شخصیت والای او به شمار می‌رود.
کز غزای هند پیش آن همام
در غنیمت اوفتادش یک غلام
هوش مصنوعی: از غزوه هند، در برابر آن فرمانده، یک بنده به عنوان غنیمت به او رسید.
پس خلیفه‌ش کرد و بر تختش نشاند
بر سپه بگزیدش و فرزند خواند
هوش مصنوعی: پس او را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده و بر تخت نشاند، بر سپاه فرماندهی‌اش کرد و او را به عنوان فرزند خود پذیرفت.
طول و عرض و وصف قصه تو به تو
در کلام آن بزرگ دین بجو
هوش مصنوعی: در کلام آن پیامبر بزرگ، به دنبال ابعاد و ویژگی‌های داستان تو باش.
حاصل آن کودک برین تخت نضار
شسته پهلوی قباد شهریار
هوش مصنوعی: آن کودک حاصل زحمات و تلاش‌های زیادی است که بر روی این تخت جواهر انجام شده و در کنار قباد، پادشاه قرار دارد.
گریه کردی اشک می‌راندی بسوز
گفت شه او را کای پیروز روز
هوش مصنوعی: وقتی که گریه کردی و اشک‌هایت را ریختی، بسوز و بگو که او را بسوزان، ای کسی که در روز پیروزی قرار داری.
از چه گریی دولتت شد ناگوار
فوق املاکی قرین شهریار
هوش مصنوعی: چرا گریه می‌کنی که خوشبختی‌ات به ناامیدی تبدیل شده و بر فراز ملک و املاکت، سایه مالامال از پادشاهی ناپایدار است؟
تو برین تخت و وزیران و سپاه
پیش تختت صف زده چون نجم و ماه
هوش مصنوعی: تو بر روی این تخت نشسته‌ای و وزیران و سربازان پشت سرت به صف ایستاده‌اند، مانند ستاره‌ها و ماه در آسمان.
گفت کودک گریه‌ام زانست زار
که مرا مادر در آن شهر و دیار
هوش مصنوعی: کودک می‌گوید که به خاطر دوری از مادرش و زندگی در آن شهر غمگین و ناراحت است.
از توم تهدید کردی هر زمان
بینمت در دست محمود ارسلان
هوش مصنوعی: هر بار که تو را ببینم، مرا تهدید کرده‌ای که در دست محمود ارسلان قرار خواهم گرفت.
پس پدر مر مادرم را در جواب
جنگ کردی کین چه خشمست و عذاب
هوش مصنوعی: پدر مادرم در پاسخ به جنگی که بر سر انتقام انجام گرفته، به شدت خشمگین و عذاب‌زده شده است.
می‌نیابی هیچ نفرینی دگر
زین چنین نفرین مهلک سهلتر
هوش مصنوعی: نمی‌توانی نفرینی دیگر را سبک‌تر از این نفرین سخت و کشنده بیابی.
سخت بی‌رحمی و بس سنگین‌دلی
که به صد شمشیر او را قاتلی
هوش مصنوعی: تو چه بی‌رحم و سخت‌دل هستی که حتی با صد شمشیر هم می‌توانی او را به قتل برسانی.
من ز گفت هر دو حیران گشتمی
در دل افتادی مرا بیم و غمی
هوش مصنوعی: از صحبت‌های شما شگفت‌زده شدم و دل مرا پر از نگرانی و غم کردید.
تا چه دوزخ‌خوست محمود ای عجب
که مثل گشتست در ویل و کرب
هوش مصنوعی: محمود، تا چه اندازه جهنم را می‌شناسی؟ جالب است که برای تو، مانند ویل و کربلا، تبدیل به جایی عادی شده است.
من همی‌لرزیدمی از بیم تو
غافل از اکرام و از تعظیم تو
هوش مصنوعی: من از ترس تو به لرزه افتاده‌ام و در این حال از لطف و احترام تو غافل مانده‌ام.
مادرم کو تا ببیند این زمان
مر مرا بر تخت ای شاه جهان
هوش مصنوعی: مادرم کجاست تا این لحظه‌ی مرا تماشا کند که بر این تخت نشسته‌ام، ای پادشاه جهان.
فقر آن محمود تست ای بی‌سعت
طبع ازو دایم همی ترساندت
هوش مصنوعی: فقر برای تو خیر و نیکی است، ای کسی که طبع تو کوچک است؛ این فقر همیشه تو را می‌ترساند.
گر بدانی رحم این محمود راد
خوش بگویی عاقبت محمود باد
هوش مصنوعی: اگر بدانی که مهربانی محمود چقدر خوب است، خوش خبر می‌دهی که سرانجام محمود به سعادت می‌رسد.
فقر آن محمود تست ای بیم‌دل
کم شنو زین مادر طبع مضل
هوش مصنوعی: فقر، خود یکی از صفات نیکو و پسندیده‌ای است که تو آن را نمی‌فهمی. نترس و به این طبع خود اجازه نده که تو را به اشتباه بیندازد.
چون شکار فقر کردی تو یقین
هم‌چوکودک اشک باری یوم دین
هوش مصنوعی: وقتی که به دام فقر افتادی، مانند کودکی که در روز حساب گریه می‌کند، به وضوح متوجه می‌شوی که در چه وضعیتی هستی.
گرچه اندر پرورش تن مادرست
لیک از صد دشمنت دشمن‌ترست
هوش مصنوعی: هرچند بدن انسان در دامن مادر پرورش می‌یابد، اما دشمنی که از صد نفر دیگر بیشتر به او آسیب می‌زند، خود اوست.
تن چو شد بیمار دارو جوت کرد
ور قوی شد مر ترا طاغوت کرد
هوش مصنوعی: زمانی که بدن بیمار می‌شود، به دارو نیاز پیدا می‌کند و زمانی که قوی می‌شود، به طاغوت و قدرت‌های بزرگ می‌گراید.
چون زره دان این تن پر حیف را
نی شتا را شاید و نه صیف را
هوش مصنوعی: زمانی که این بدن، که تنها درگیر لذت‌های زودگذر است، با آگاهی از حقیقت وجودش مواجه می‌شود، نه توانایی حفظ زره خود را دارد و نه می‌تواند در برابر سرما و سختی‌ها مقاومت کند.
یار بد نیکوست بهر صبر را
که گشاید صبر کردن صدر را
هوش مصنوعی: دوست بد وقتی خوب است که بتواند صبر را به ما بیاموزد و در سختی‌ها به ما کمک کند.
صبر مه با شب منور داردش
صبر گل با خار اذفر داردش
هوش مصنوعی: صبر گل به خاری که در کنار دارد، شبیه صبوری ماه در شب تاریک است.
صبر شیر اندر میان فرث و خون
کرده او را ناعش ابن اللبون
هوش مصنوعی: صبر شجاعتی است که در دل سختی‌ها و مشکلات ظهور می‌کند، مانند شیر که در میان دشواری‌ها و خطرات، استقامت و قدرت خود را حفظ می‌کند. این وضعیت نشان‌دهنده ویژگی‌های برجسته و استوار یک فرد است که در برابر چالش‌ها مقاومت می‌کند.
صبر جملهٔ انبیا با منکران
کردشان خاص حق و صاحب‌قران
هوش مصنوعی: صبر و استقامت تمام پیامبران در برابر منکران و مخالفان، آنها را به ویژه‌ترین بندگان خدا و صاحب قرآن تبدیل کرد.
هر که را بینی یکی جامه درست
دانک او آن را به صبر و کسب جست
هوش مصنوعی: هر کسی که می‌بینی لباسی زیبا و مرتب به تن دارد، بدان که او برای رسیدن به این وضعیت، تلاش و صبر کرده است.
هرکه را دیدی برهنه و بی‌نوا
هست بر بی‌صبری او آن گوا
هوش مصنوعی: هر شخصی که مشاهده کردی در وضعیتی سخت و بی‌پناه است، دلیل آن نداشتن صبر و تحمل اوست.
هرکه مستوحش بود پر غصه جان
کرده باشد با دغایی اقتران
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش پر از غم و اندوه است، به خاطر ارتباط با دغدغه‌ها و نگرانی‌هایش دچار نگرانی و دل‌تنگی شده است.
صبر اگر کردی و الف با وفا
از فراق او نخوردی این قفا
هوش مصنوعی: اگر بتوانی صبر کنی و از جدایی او ناراحت نشوی، در این حالت است که می‌توانی به آرامش دست یابی.
خوی با حق ساختی چون انگبین
با لبن که لا احب الافلین
هوش مصنوعی: تو به حقیقت نزدیک شدی و این ارتباط را مانند شیرینی انگبین با لبن برقرار کردی، که من کسانی را که به بیراهه می‌روند دوست ندارم.
لاجرم تنها نماندی هم‌چنان
که آتشی مانده به راه از کاروان
هوش مصنوعی: به ناچار تو همواره در جمعی خواهی بود، همان‌طور که آتشی که در مسیر مانده، همچنان در انتظار کاروان می‌سوزد.
چون ز بی‌صبری قرین غیر شد
در فراقش پر غم و بی‌خیر شد
هوش مصنوعی: زمانی که از بی‌صبری به شدت ناراحت شدم و از او دور شدم، زندگی‌ام پر از غم و خالی از خوشی شد.
صحبتت چون هست زر ده‌دهی
پیش خاین چون امانت می‌نهی
هوش مصنوعی: اگر صحبت‌های تو مانند طلا و با ارزش باشد، چرا آن را به کسی که خیانت می‌کند، می‌سپاری و به او اعتماد می‌کنی؟
خوی با او کن که امانتهای تو
آمن آید از افول و از عتو
هوش مصنوعی: با او رفتار خوبی داشته باش تا امانت‌های تو از خطر آسیب و نابودی محفوظ بماند.
خوی با او کن که خو را آفرید
خویهای انبیا را پرورید
هوش مصنوعی: با او ارتباط برقرار کن؛ زیرا او کسی است که صفات و ویژگی‌ها را خلق کرده و خصلت‌های پیامبران را پرورش داده است.
بره‌ای بدهی رمه بازت دهد
پرورندهٔ هر صفت خود رب بود
هوش مصنوعی: اگر بره‌ای را به دامداری بدهی، آن دامدار بر اساس ویژگی‌های خود، رمه‌ای به تو خواهد داد.
بره پیش گرگ امانت می‌نهی
گرگ و یوسف را مفرما همرهی
هوش مصنوعی: اگر بره‌ای را نزد گرگ بگذاری، در حقیقت به او امانتی داده‌ای که ممکن است به خطر بیفتد. بنابراین، یوسف را هم نباید به همراه گرگ بفرستی، زیرا او هم در خطر خواهد بود.
گرگ اگر با تو نماید روبهی
هین مکن باور که ناید زو بهی
هوش مصنوعی: اگر گرگ در قالب یک روباه خود را نشان دهد، فریب نخور و به او اعتماد نکن؛ چرا که او همیشه خطرناک است و از او خیری نخواهد رسید.
جاهل ار با تو نماید هم‌دلی
عاقبت زخمت زند از جاهلی
هوش مصنوعی: نادان اگر با تو همدردی کند، در پایان از نادانی‌اش به تو آسیب خواهد زد.
او دو آلت دارد و خنثی بود
فعل هر دو بی‌گمان پیدا شود
هوش مصنوعی: او دو ویژگی متضاد دارد و در نتیجه، هر یک از آن ویژگی‌ها به وضوح نمایان خواهد شد.
او ذکر را از زنان پنهان کند
تا که خود را خواهر ایشان کند
هوش مصنوعی: او ذکر را از زنان مخفی می‌سازد تا خود را شبیه خواهران آن‌ها نشان دهد.
شله از مردان به کف پنهان کند
تا که خود را جنس آن مردان کند
هوش مصنوعی: کسی که در دلش احساسات و افکار پنهانی دارد، تلاش می‌کند تا خود را مانند دیگر مردان نشان دهد و به آنها بپیوندد.
گفت یزدان زان کس مکتوم او
شله‌ای سازیم بر خرطوم او
هوش مصنوعی: خداوند گفت که از این شخص، که رازها را پنهان می‌کند، باید یک نشانه یا علامت بسازیم که بر سرش قرار دهیم.
تا که بینایان ما زان ذو دلال
در نیایند از فن او در جوال
هوش مصنوعی: تا زمانی که بینایان ما از آن شخص با هنر و جذابیتش بهره نبرند، از مهارت او استفاده نخواهند کرد.
حاصل آنک از هر ذکر ناید نری
هین ز جاهل ترس اگر دانش‌وری
هوش مصنوعی: این شعر به ما می‌گوید که هر آنچه که از ذکر و یاد خدا به دست نیاید، از کسی که علم و دانش ندارد، نشأت می‌گیرد. بنابراین، از نادانی و جهل بترس، اگر که خود دانشی را به دست آورده‌ای.
دوستی جاهل شیرین‌سخن
کم شنو کان هست چون سم کهن
هوش مصنوعی: دوستی که نادانی و خوش‌زبانی‌اش زیاد است را کمتر گوش کن، زیرا او مانند سم قدیمی است که مضر و خطرناک است.
جان مادر چشم روشن گویدت
جز غم و حسرت از آن نفزویدت
هوش مصنوعی: جان مادر، که با عشق و امید به فرزندش نگاه می‌کند، به تو می‌گوید که جز غم و حسرت، از آن زندگی چیزی به تو نمی‌رسد.
مر پدر را گوید آن مادر جهار
که ز مکتب بچه‌ام شد بس نزار
هوش مصنوعی: مادر به پدر می‌گوید که بچه‌ام از مکتب بسیار بیمار و ضعیف شده است.
از زن دیگر گرش آوردیی
بر وی این جور و جفا کم کردیی
هوش مصنوعی: اگر از زنی دیگر بر او ظلم و ستم کرده‌ای، باید نسبت به او کمتر ظلم کنی.
از جز تو گر بدی این بچه‌ام
این فشار آن زن بگفتی نیز هم
هوش مصنوعی: اگر غیر از تو کسی این بچه را به دنیا آورده بود، این فشار و دشواری که آن زن تحمل می‌کند، باز هم همین‌گونه بود.
هین بجه زین مادر و تیبای او
سیلی بابا به از حلوای او
هوش مصنوعی: به سرعت از مادر خود دور شو، زیرا سیلی پدر بهتر از شیرینی اوست.
هست مادر نفس و بابا عقل راد
اولش تنگی و آخر صد گشاد
هوش مصنوعی: مادر نفس و پدر عقل در آغاز کار، انسان را دچار تنگنا و محدودیت می‌کنند، اما در پایان این مسیر، آزادی و گشایش را به ارمغان می‌آورند.
ای دهندهٔ عقلها فریاد رس
تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس
هوش مصنوعی: ای کسی که عقل‌ها را می‌دهی، به کمک ما بیا. تا زمانی که تو نخواهی، هیچ‌کس نمی‌تواند چیزی بخواهد.
هم طلب از تست و هم آن نیکوی
ما کییم اول توی آخر توی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نه تنها ما خواهان تو هستیم بلکه خود تو نیز در تمام خوبی‌ها و زیبایی‌ها، هم در آغاز و هم در انتهای وجود ما، حضور داری.
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش
ما همه لاشیم با چندین تراش
هوش مصنوعی: هم تو صحبت کن، هم تو گوش کن و هم تو حضور داشته باش. ما همه تحت تاثیر زندگی هستیم و با هزاران چالش و سختی دست و پنجه نرم می‌کنیم.
زین حواله رغبت افزا در سجود
کاهلی جبر مفرست و خمود
هوش مصنوعی: از این نامه که حاکی از تمایل و شوق است، در حالت سجده و تنبلی، مجبور به روی آوردن به بی‌تحرکی و سستی می‌باشی.
جبر باشد پر و بال کاملان
جبر هم زندان و بند کاهلان
هوش مصنوعی: برخی از افراد بر اثر قدرت و توانایی خود به اوج و کمال می‌رسند، در حالی که کسانی که تلاش و اراده کافی ندارند، در محدودیت و رکود باقی می‌مانند.
هم‌چو آب نیل دان این جبر را
آب مؤمن را و خون مر گبر را
هوش مصنوعی: همچون آب نیل، این اجبار را مانند آب مؤمن و خون کافر در نظر بگیر.
بال بازان را سوی سلطان برد
بال زاغان را به گورستان برد
هوش مصنوعی: پرندگان بزرگ به سمت پادشاه پرواز کردند، اما پرندگان کوچک به قبرستان رفتند.
باز گرد اکنون تو در شرح عدم
که چو پازهرست و پنداریش سم
هوش مصنوعی: اکنون به توضیح عدم بپرداز، زیرا مانند قاصدکی است که گمان می‌کنی در حال پرواز است.
هم‌چو هندوبچه هین ای خواجه‌تاش
رو ز محمود عدم ترسان مباش
هوش مصنوعی: به مانند یک بچه هندو، ای آقا، از محمود عدم نترس و شجاع باش.
از وجودی ترس که اکنون در ویی
آن خیالت لاشی و تو لا شیی
هوش مصنوعی: در وجود کسی ترس و هراسی وجود دارد که در حال حاضر تو تنها در خیال او هستی و او به واقعیت تو توجهی ندارد.
لاشیی بر لاشیی عاشق شدست
هیچ نی مر هیچ نی را ره زدست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به رابطه و وابستگی بین دو نفر اشاره دارد که هر دو در وضعیت ضعیفی قرار دارند. آن‌ها به یکدیگر عشق ورزیده‌اند، اما هیچ‌ یک از آن‌ها راهی برای نجات یا بهبود وضعیت خود ندارند. به نوعی، اشاره به این دارد که عشق آن‌ها را از مسائل و مشکلات زندگی جدا نکرده و همچنان در همان شرایط باقی مانده‌اند.
چون برون شد این خیالات از میان
گشت نامعقول تو بر تو عیان
هوش مصنوعی: وقتی این خیالات از ذهنت بیرون بروند، واقعیت‌های ناآشنا و ناشناخته برایت آشکار می‌شود.

حاشیه ها

1394/04/05 11:07
امین

نظر شخصی:
در این شعر سلطان محمود نماد عدم،یاسکوت ذهن میباشد و هندوبچه نماد ذهن و حواشی وارد بر آن که استاد سخن با این تمثیل زیبا قصد در فهماندن اصل در حالت زیبای عدم و فرع یر هست و واقعیات ذهنی دارد.
باتشکر از سایت بسیار سودمندتان...

1394/11/12 09:02
مهدی

آیا کسی توضیحی به خط زیر دارد؟
گفت یزدان زان کس مکتوم او
شلّه ای سازیم بر خرطوم او

1401/05/05 22:08
مریم رضائیان

اشاره به آیه ۱۶ قلم داره که خدا میگه بر بینی آنها داغ ننگ زدیم. کلا میخواد بگه که به لطف خدا ضمیر آنا در چهرشون منعکس میشه و افراد روشن بین آنها را می‌شناسند .

1403/11/30 01:01
ناصر ناصری زاده

شله به معنای آلت تناسلی زنانه است و در چند بیت قبل هم اشاره میکند

1395/08/23 14:10
رضا

چون شکار فقر گردی تو یقین

1395/08/23 14:10
رضا

اذفر یعنی خوشبو

1403/11/30 01:01
ناصر ناصری زاده

اذفر در عربی به معنای بوی سهی یا بوی نامطبوع موجود در غذاست

1395/08/23 14:10
رضا

خوی با حق ساختی چون انگبین؟

1395/08/23 15:10
رضا

لاجرم تنها بماندی هم‌چنان

1395/12/24 17:02

آواز امروز دوست؛
یا پیام روز از مولانا:
همچو هندو بچه، هین ای خواجه تاش
رو، ز محمود عدم ترسان مباش
از وجودی ترس کاکنون در وی ای
آن خیالات، لاشی و تو لا شی ای
ترس از رها کردن من کاذب به شدت ترس از مرگ است. چون ما به اشتباه خودمان را من کاذب می دانیم!! از دست دادنش را هم مشابه مرگ، بر نمی تابیم !!
اما مولانا می گوید این ترس، واقعی نیست و نوعی تلقین است. شایسته است که مانند آن کودک هندی که مادرش او را از سلطان محمود می ترساند، تو از خود متعالی یا خود غیر متعین یا بدون شکل یا همان محمود عدم هراسان مباشی! که نه تنها ترس ندارد که تو را از درد و رنج و هراس های منیت کاذب به بهشت و امنیت خود متعالی رهنمون می شود.
در اینجا تشبیه خود متعالی به سلطان محمود، صورت گرفته است و عدم به معنای نبودن من کاذب و افکار منفی است که همزمان با عدم آنها، خود متعالی قابلیت شهود پیدا می کند ( آنچه که خود متعالی را شهود می کند و نسبت به آن آگاه است هم همان خود متعالی است.)
به جای خود متعالی و هیچ بودن و عدم ( هیچ بودن در رابطه با افکار و من کاذب)، از من کاذبی که اسیر آن هستی بترس!
هم من کاذب و هم افکار و صفات خیالی و برچسب های ذهنی آن هیچ و پوچ و دروغین هستند؛ نه کیفیت عدم (خود متعالی) که واقعی و حقیقی و قابل درک است.
برچسب ها و خیالاتی نظیر حقیر، متشخص، با شخصیت و بی عرضه و.. که صفات فکری و بدون مابه ازای خارجی هستند! در واقع وجود خارجی ندارند!! و لاشی به معنای هیچ و پوچ و دروغین هستند. من کاذبی که تصور می کند از فکر جداست همان فکر است! و من کاذب به صورت ماهیت مستقل از فکر و هیجان فکری وجود ندارد! در واقع اشتباه اساسی ما این است که خودمان را فکر می دانیم!! و از فکر " من " تولید کرده ایم!! فکری که (البته از نوع مثبت و منطقی اش) فقط یک وسیله در دستان خود متعالی است و لاغیر.
منابع: کانال تلگرام: پیوند به وبگاه بیرونی
شرح جامع مثنوی معنوی دفتر ششم کریم زمانی

1396/08/07 00:11

"عدم" در فرهنگ مثنوی
محمدامین مروتی
"عدم" از کلیدواژه های فهم مثنوی است. "عدم" نزد مولانا از جهت وجودشناختی منبع "وجود" اشت و به مثابة خزانة "امرِ کُن" و به تعبیر قرآن "لوح محفوظ" است. از جهت معرفت شناسی و خودشناسی نیز، "عدم" دلالت بر عدم تعیّن و "فنا" و "هیچ" در معنای ذن بودیستی آن است. نهایت سلوک رسیدن به فنا و عدم تعین و گمنامی است. به همین دلیل مولانا از "نحوِ محو" سخن می گوید و معتقد است آن چیزی که ما "وجود" می پنداریم، به واقع وجود ندارد و لاشیء است و وجود حقیقی بشر در بی وجودی و ناچیزی است. "لاشیء" ای که ما باشیم به دنبال آرزوها و خیالات و سوداهای بی ارزشی افتاده ایم که آن ها نیز "لاشیء" و بی ارزشند و رهزن زندگانی اصیل و حقیقی بشر شده اند:
از وجودی ترس که اکنون در ویی
آن خیالت لاشی و تو لا شیی
لاشیی بر لاشیی عاشق شدست
هیچ نی، مر هیچ نی را رَه زدست
چون برون شد این خیالات از میان
گشت نامعقولِ تو بر تو عیان
پس وجود مادیت را فدای بصیرت و نظر کن و چشمی داشته باش که اسرار عالم را ببیند نه چشمی که فقط پیش پای خود و منافع زودگذر و آنی اش را ببیند:
در گداز این جمله تن را در بَصَر
در نظر رو، در نظر رو، در نظر
یک نظر دو گَز همی‌بیند ز راه
یک نظر دو کَون دید و روی شاه
در میان این دو فرقی بی‌شمار
سُرمه جو، واللهُ اعلم بِالسِّرار
به واقع به دنبال نیستس باش نه هستی. به قول خود مولانا، به جای جستجوی آب، تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست:
چون شنیدی شرحِ بحر نیستی
کوش دایم تا برین بحر، ایستی
منبع و مخزن اصلی عالم، عدم است. به همین دلیل اهل دل پی انکسار و خودشکنی هستند:
چون که اصلِ کارگاه، آن نیستی ست
که خلا و بی‌نشانست و تَهی ست
جمله استادان پی اظهارِ کار
نیستی جویند و جایِ انکسار
کارگاه خدا هم عدم است:
لاجرم استادِ استادان، صمد
کارگاهش نیستی و لا بود
فقرا و دراویش حقیقی نیز به واسطه فقر و نیستی است که بر دیگران سبقت می گیرند:
هر کجا این نیستی افزون‌ترست،
کار حقّ و کارگاهش آن سَرَست
نیستی چون هست بالایین طَبَق
بر همه بردند درویشان، سَبَق

1396/08/07 10:11
روفیا

بسیار زیبا گفتید...

1396/08/08 01:11
روفیا

آینه هستی چه باشد نیستی
نیستی بگزین گر ابله نیستی
هستی اندر نیستی بتوان نمود
مال داران بر فقیر آرند جود
حال این نیستی یا محو چون هر حالت روحی دیگری مراتب و درجات گوناگون دارد، تمام حالاتی چون فروتنی در برابر یک بزرگ، سر تسلیم فرود آوردن در برابر نیروهای عظیم جهان هستی، پذیرش ناخوشایند ها از سوی انسان های دیگر، اذعان داشتن به جهل بشر در برابر دانش کل، هماهنگی با طبیعت و کاینات و قدردانی و اکرام نسبت بدان، باور به خطاکار بودن انسان و انعطاف پذیری و چشم پوشی از خطاهای خود و دیگران و... همه می توانند مراتبی از محو باشند.
لیک چندیست پرسشی ذهن مرا مشغول کرده است و آن این است که در روایت philosophy the practice of death که منتسب به سقراط یا افلاطون است، مراد از death همان شمارش معکوس ثانیه های زیست این جهانی است یا به پدیده محو اشارت دارد.

1396/09/24 11:11

بهترین دعا
هم طلب از تست و هم آن نیکوی
ما که ایم؟ اول تویی، آخر تویی
هم طلب و هم نیکی از تو به ظهور می رسد. ما کیستیم؟ در واقع من کاذب موجودیت و واقعیتی ندارد و بدون تو هیچ فعالیت ذهنی صورت نمی گیرد و اول و آخر تویی. وقتی تو در هر لحظه و در هر جا حضور داری، طلب چیز دیگر و توقع آرامش و شادی از صور در حال گذر، خردمندانه نیست.
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش
ما همه لاشیم با چندین تراش
ای خدا، ای آگاهی لایتنهاهی، ای عشق و شادی مطلق، مرا از عشق خودت پر کن! برخی می گویند با من قدم بزن! ولی من می گویم فقط تو قدم بزن! وقتی هر چه هست، جلوه ای از هست مطلق است و من کاذب موجودیتی ندارد، انتساب همه فعالیت هایم به این من کاذب، خطای نا بخشودنی است! فقط تو این ذهن و فکر و احساس و هیجان و بدن را پر کن! فقط تو به جای من بگو! فقط تو بشنو! فقط تو عبادت کن! فقط تو به جای من بخور و بخواب و بخند و گریه کن، زندگی کن و بمیر و در یک کلام؛ فقط تو باش! ما علیرغم صورت ها و اشکال و تراش های مختلف، علیرغم افکار، خیالات و هیجان های جورا جور، در حقیقت لاشی و هیچیم! و تنها کف یا موجی از این اقیانوس بیکرانیم. این ادراک والا را در ما محقق کن! هنوز شبح خود را جدی گرفته ایم!
زین حواله رغبت افزا در سجود
کاهلی جبر، مفرست و خمود
خدایا من از تو می خواهم که منیت کاذبی باقی نگذاری و همه امور، به تو حواله و تفویض شود. مغز و ذهن و قلبم را پر کنی! همه گفتار و پندار و کردار مرا در هر لحظه و هر مکان به عهده بگیری! در عوض این تفویض همه امور به خودت، از تو می خواهم که میل و رغبت مرا به سجده و مراقبه و دعا، افزایش دهی! مرا از تنبلی و کاهلی و خمودگی و خواب غفلت نسبت به عبادتت، دور کنی. خدایا از تو می خواهم که همواره سرباز آماده ات باشم و از سرم برای تو بگذرم! و تنها وظیفه ام را که طاعت و عبادت توست فرونگذارم!
منبع مورد استفاده:
مثنوی مولوی دفتر ششم، کریم زمانی، ابیاتی از قصه سلطان محمود و غلام هندو.

1399/06/31 20:08
قاسم

درود دوستان خردمند
ممنون از به اشتراک گذاشتن درکهای قشنگتون
کسی هست یه منبع برای شرح مثنوی به زبان ساده معرفی کنه؟؟

1399/09/13 12:12
مهری کریمی نمی جانی

در توضیح بیتی که فرمودند شرح بگذاریم:
زان که یزدان زان....
در نهایت یزدان پاک دو رو بودن آن جاهل خنثی را آشکار خواهد کرد و و آلت زنانه ی پنهان کرده اش را همانند خرطوم فیل ، بر پیشانی اش ، بر آفتاب خواهد افکند تل رسوا شود تا کنید و مکر او برای همگان آشکار شود.

1400/05/20 07:08
کوروش

مطمئنید ؟

1404/06/14 01:09
کوروش

چون زره دان این تن پر حیف را

نی شتا را شاید و نه صیف را

 

یعنی چه ؟

 

1404/06/14 02:09
کوروش

صبر شیر اندر میان فرث و خون

کرده او را ناعش ابن اللبون

 

یعنی چه ؟

 

1404/06/17 03:09
کوروش

یعنی صبر شیر خوراکی در میان خون و کثافت ، او را تبدیل به ماده ی زندگی بخش برای بچه شتر میکنه

1404/06/14 02:09
کوروش

هرکه مستوحش بود پر غصه جان

کرده باشد با دغایی اقتران

 

یعنی چه

 

1404/06/15 02:09
کوروش

صبر اگر کردی و الف با وفا

از فراق او نخوردی این قفا

 

یعنی چه ؟

 

1404/06/22 09:09
رضا از کرمان

درود 

اگر او صبر میکرد  ، در فراق دوست هرگز پس گردنی نمیخورد

1404/06/17 03:09
کوروش

عطار در کدام کتاب و کدام قسمت درباره داستان محمود و غلام هندو حرف زده ؟

 

1404/06/17 03:09
کوروش

هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش

ما همه لاشیم با چندین تراش

 

منظور از چندین تراش چیست ؟

 

1404/06/22 09:09
رضا از کرمان

درود

مقصود  صورتها ونقش‌های متفاوتی است که در اصل ،هستی خود را از هست مطلق گرفته‌اند  همان بحث  وحدت در کثرت

شاد باشی

1404/06/17 03:09
کوروش

زین حواله رغبت افزا در سجود

کاهلی جبر مفرست و خمود

 

یعنی چه ؟