بخش ۴۵ - قصهٔ سلطان محمود و غلام هندو
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
نظر شخصی:
در این شعر سلطان محمود نماد عدم،یاسکوت ذهن میباشد و هندوبچه نماد ذهن و حواشی وارد بر آن که استاد سخن با این تمثیل زیبا قصد در فهماندن اصل در حالت زیبای عدم و فرع یر هست و واقعیات ذهنی دارد.
باتشکر از سایت بسیار سودمندتان...
آیا کسی توضیحی به خط زیر دارد؟
گفت یزدان زان کس مکتوم او
شلّه ای سازیم بر خرطوم او
اشاره به آیه ۱۶ قلم داره که خدا میگه بر بینی آنها داغ ننگ زدیم. کلا میخواد بگه که به لطف خدا ضمیر آنا در چهرشون منعکس میشه و افراد روشن بین آنها را میشناسند .
چون شکار فقر گردی تو یقین
اذفر یعنی خوشبو
خوی با حق ساختی چون انگبین؟
لاجرم تنها بماندی همچنان
آواز امروز دوست؛
یا پیام روز از مولانا:
همچو هندو بچه، هین ای خواجه تاش
رو، ز محمود عدم ترسان مباش
از وجودی ترس کاکنون در وی ای
آن خیالات، لاشی و تو لا شی ای
ترس از رها کردن من کاذب به شدت ترس از مرگ است. چون ما به اشتباه خودمان را من کاذب می دانیم!! از دست دادنش را هم مشابه مرگ، بر نمی تابیم !!
اما مولانا می گوید این ترس، واقعی نیست و نوعی تلقین است. شایسته است که مانند آن کودک هندی که مادرش او را از سلطان محمود می ترساند، تو از خود متعالی یا خود غیر متعین یا بدون شکل یا همان محمود عدم هراسان مباشی! که نه تنها ترس ندارد که تو را از درد و رنج و هراس های منیت کاذب به بهشت و امنیت خود متعالی رهنمون می شود.
در اینجا تشبیه خود متعالی به سلطان محمود، صورت گرفته است و عدم به معنای نبودن من کاذب و افکار منفی است که همزمان با عدم آنها، خود متعالی قابلیت شهود پیدا می کند ( آنچه که خود متعالی را شهود می کند و نسبت به آن آگاه است هم همان خود متعالی است.)
به جای خود متعالی و هیچ بودن و عدم ( هیچ بودن در رابطه با افکار و من کاذب)، از من کاذبی که اسیر آن هستی بترس!
هم من کاذب و هم افکار و صفات خیالی و برچسب های ذهنی آن هیچ و پوچ و دروغین هستند؛ نه کیفیت عدم (خود متعالی) که واقعی و حقیقی و قابل درک است.
برچسب ها و خیالاتی نظیر حقیر، متشخص، با شخصیت و بی عرضه و.. که صفات فکری و بدون مابه ازای خارجی هستند! در واقع وجود خارجی ندارند!! و لاشی به معنای هیچ و پوچ و دروغین هستند. من کاذبی که تصور می کند از فکر جداست همان فکر است! و من کاذب به صورت ماهیت مستقل از فکر و هیجان فکری وجود ندارد! در واقع اشتباه اساسی ما این است که خودمان را فکر می دانیم!! و از فکر " من " تولید کرده ایم!! فکری که (البته از نوع مثبت و منطقی اش) فقط یک وسیله در دستان خود متعالی است و لاغیر.
منابع: کانال تلگرام: پیوند به وبگاه بیرونی
شرح جامع مثنوی معنوی دفتر ششم کریم زمانی
"عدم" در فرهنگ مثنوی
محمدامین مروتی
"عدم" از کلیدواژه های فهم مثنوی است. "عدم" نزد مولانا از جهت وجودشناختی منبع "وجود" اشت و به مثابة خزانة "امرِ کُن" و به تعبیر قرآن "لوح محفوظ" است. از جهت معرفت شناسی و خودشناسی نیز، "عدم" دلالت بر عدم تعیّن و "فنا" و "هیچ" در معنای ذن بودیستی آن است. نهایت سلوک رسیدن به فنا و عدم تعین و گمنامی است. به همین دلیل مولانا از "نحوِ محو" سخن می گوید و معتقد است آن چیزی که ما "وجود" می پنداریم، به واقع وجود ندارد و لاشیء است و وجود حقیقی بشر در بی وجودی و ناچیزی است. "لاشیء" ای که ما باشیم به دنبال آرزوها و خیالات و سوداهای بی ارزشی افتاده ایم که آن ها نیز "لاشیء" و بی ارزشند و رهزن زندگانی اصیل و حقیقی بشر شده اند:
از وجودی ترس که اکنون در ویی
آن خیالت لاشی و تو لا شیی
لاشیی بر لاشیی عاشق شدست
هیچ نی، مر هیچ نی را رَه زدست
چون برون شد این خیالات از میان
گشت نامعقولِ تو بر تو عیان
پس وجود مادیت را فدای بصیرت و نظر کن و چشمی داشته باش که اسرار عالم را ببیند نه چشمی که فقط پیش پای خود و منافع زودگذر و آنی اش را ببیند:
در گداز این جمله تن را در بَصَر
در نظر رو، در نظر رو، در نظر
یک نظر دو گَز همیبیند ز راه
یک نظر دو کَون دید و روی شاه
در میان این دو فرقی بیشمار
سُرمه جو، واللهُ اعلم بِالسِّرار
به واقع به دنبال نیستس باش نه هستی. به قول خود مولانا، به جای جستجوی آب، تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست:
چون شنیدی شرحِ بحر نیستی
کوش دایم تا برین بحر، ایستی
منبع و مخزن اصلی عالم، عدم است. به همین دلیل اهل دل پی انکسار و خودشکنی هستند:
چون که اصلِ کارگاه، آن نیستی ست
که خلا و بینشانست و تَهی ست
جمله استادان پی اظهارِ کار
نیستی جویند و جایِ انکسار
کارگاه خدا هم عدم است:
لاجرم استادِ استادان، صمد
کارگاهش نیستی و لا بود
فقرا و دراویش حقیقی نیز به واسطه فقر و نیستی است که بر دیگران سبقت می گیرند:
هر کجا این نیستی افزونترست،
کار حقّ و کارگاهش آن سَرَست
نیستی چون هست بالایین طَبَق
بر همه بردند درویشان، سَبَق
بسیار زیبا گفتید...
آینه هستی چه باشد نیستی
نیستی بگزین گر ابله نیستی
هستی اندر نیستی بتوان نمود
مال داران بر فقیر آرند جود
حال این نیستی یا محو چون هر حالت روحی دیگری مراتب و درجات گوناگون دارد، تمام حالاتی چون فروتنی در برابر یک بزرگ، سر تسلیم فرود آوردن در برابر نیروهای عظیم جهان هستی، پذیرش ناخوشایند ها از سوی انسان های دیگر، اذعان داشتن به جهل بشر در برابر دانش کل، هماهنگی با طبیعت و کاینات و قدردانی و اکرام نسبت بدان، باور به خطاکار بودن انسان و انعطاف پذیری و چشم پوشی از خطاهای خود و دیگران و... همه می توانند مراتبی از محو باشند.
لیک چندیست پرسشی ذهن مرا مشغول کرده است و آن این است که در روایت philosophy the practice of death که منتسب به سقراط یا افلاطون است، مراد از death همان شمارش معکوس ثانیه های زیست این جهانی است یا به پدیده محو اشارت دارد.
بهترین دعا
هم طلب از تست و هم آن نیکوی
ما که ایم؟ اول تویی، آخر تویی
هم طلب و هم نیکی از تو به ظهور می رسد. ما کیستیم؟ در واقع من کاذب موجودیت و واقعیتی ندارد و بدون تو هیچ فعالیت ذهنی صورت نمی گیرد و اول و آخر تویی. وقتی تو در هر لحظه و در هر جا حضور داری، طلب چیز دیگر و توقع آرامش و شادی از صور در حال گذر، خردمندانه نیست.
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش
ما همه لاشیم با چندین تراش
ای خدا، ای آگاهی لایتنهاهی، ای عشق و شادی مطلق، مرا از عشق خودت پر کن! برخی می گویند با من قدم بزن! ولی من می گویم فقط تو قدم بزن! وقتی هر چه هست، جلوه ای از هست مطلق است و من کاذب موجودیتی ندارد، انتساب همه فعالیت هایم به این من کاذب، خطای نا بخشودنی است! فقط تو این ذهن و فکر و احساس و هیجان و بدن را پر کن! فقط تو به جای من بگو! فقط تو بشنو! فقط تو عبادت کن! فقط تو به جای من بخور و بخواب و بخند و گریه کن، زندگی کن و بمیر و در یک کلام؛ فقط تو باش! ما علیرغم صورت ها و اشکال و تراش های مختلف، علیرغم افکار، خیالات و هیجان های جورا جور، در حقیقت لاشی و هیچیم! و تنها کف یا موجی از این اقیانوس بیکرانیم. این ادراک والا را در ما محقق کن! هنوز شبح خود را جدی گرفته ایم!
زین حواله رغبت افزا در سجود
کاهلی جبر، مفرست و خمود
خدایا من از تو می خواهم که منیت کاذبی باقی نگذاری و همه امور، به تو حواله و تفویض شود. مغز و ذهن و قلبم را پر کنی! همه گفتار و پندار و کردار مرا در هر لحظه و هر مکان به عهده بگیری! در عوض این تفویض همه امور به خودت، از تو می خواهم که میل و رغبت مرا به سجده و مراقبه و دعا، افزایش دهی! مرا از تنبلی و کاهلی و خمودگی و خواب غفلت نسبت به عبادتت، دور کنی. خدایا از تو می خواهم که همواره سرباز آماده ات باشم و از سرم برای تو بگذرم! و تنها وظیفه ام را که طاعت و عبادت توست فرونگذارم!
منبع مورد استفاده:
مثنوی مولوی دفتر ششم، کریم زمانی، ابیاتی از قصه سلطان محمود و غلام هندو.
درود دوستان خردمند
ممنون از به اشتراک گذاشتن درکهای قشنگتون
کسی هست یه منبع برای شرح مثنوی به زبان ساده معرفی کنه؟؟
در توضیح بیتی که فرمودند شرح بگذاریم:
زان که یزدان زان....
در نهایت یزدان پاک دو رو بودن آن جاهل خنثی را آشکار خواهد کرد و و آلت زنانه ی پنهان کرده اش را همانند خرطوم فیل ، بر پیشانی اش ، بر آفتاب خواهد افکند تل رسوا شود تا کنید و مکر او برای همگان آشکار شود.
مطمئنید ؟