گنجور

بخش ۲۲ - تفسیر قوله علیه‌السلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما

جان بسی کندی و اندر پرده‌ای
زانک مردن اصل بد ناورده‌ای
تا نمیری نیست جان کندن تمام
بی‌کمال نردبان نایی به بام
چون ز صد پایه دو پایه کم بود
بام را کوشنده نامحرم بود
چون رسن یک گز ز صد گز کم بود
آب اندر دلو از چه کی رود
غرق این کشتی نیابی ای امیر
تا بننهی اندرو من الاخیر
من آخر اصل دان کو طارقست
کشتی وسواس و غی را غارقست
آفتاب گنبد ازرق شود
کشتی هش چونک مستغرق شود
چون نمردی گشت جان کندن دراز
مات شو در صبح ای شمع طراز
تا نگشتند اختران ما نهان
دانک پنهانست خورشید جهان
گرز بر خود زن منی در هم شکن
زانک پنبهٔ گوش آمد چشم تن
گرز بر خود می‌زنی خود ای دنی
عکس تست اندر فعالم این منی
عکس خود در صورت من دیده‌ای
در قتال خویش بر جوشیده‌ای
هم‌چو آن شیری که در چه شد فرو
عکس خود را خصم خود پنداشت او
نفی ضد هست باشد بی‌شکی
تا ز ضد ضد را بدانی اندکی
این زمان جز نفی ضد اعلام نیست
اندرین نشات دمی بی‌دام نیست
بی‌حجابت باید آن ای ذو لباب
مرگ را بگزین و بر دران حجاب
نه چنان مرگی که در گوری روی
مرگ تبدیلی که در نوری روی
مرد بالغ گشت آن بچگی بمرد
رومیی شد صبغت زنگی سترد
خاک زر شد هیات خاکی نماند
غم فرج شد خار غمناکی نماند
مصطفی زین گفت کای اسرارجو
مرده را خواهی که بینی زنده تو
می‌رود چون زندگان بر خاکدان
مرده و جانش شده بر آسمان
جانش را این دم به بالا مسکنیست
گر بمیرد روح او را نقل نیست
زانک پیش از مرگ او کردست نقل
این بمردن فهم آید نه به عقل
نقل باشد نه چو نقل جان عام
هم‌چو نقلی از مقامی تا مقام
هرکه خواهد که ببیند بر زمین
مرده‌ای را می‌رود ظاهر چنین
مر ابوبکر تقی را گو ببین
شد ز صدیقی امیرالمحشرین
اندرین نشات نگر صدیق را
تا به حشر افزون کنی تصدیق را
پس محمد صد قیامت بود نقد
زانک حل شد در فنای حل و عقد
زادهٔ ثانیست احمد در جهان
صد قیامت بود او اندر عیان
زو قیامت را همی‌پرسیده‌اند
ای قیامت تا قیامت راه چند
با زبان حال می‌گفتی بسی
که ز محشر حشر را پرسد کسی
بهر این گفت آن رسول خوش‌پیام
رمز موتوا قبل موت یا کرام
همچنانکه مرده‌ام من قبل موت
زان طرف آورده‌ام این صیت و صوت
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرطست این
تا نگردی او ندانی‌اش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظلام
عقل گردی عقل را دانی کمال
عشق گردی عشق را دانی ذبال
گفتمی برهان این دعوی مبین
گر بدی ادراک اندر خورد این
هست انجیر این طرف بسیار و خوار
گر رسد مرغی قنق انجیرخوار
در همه عالم اگر مرد و زنند
دم به دم در نزع و اندر مردنند
آن سخنشان را وصیتها شمر
که پدر گوید در آن دم با پسر
تا بروید عبرت و رحمت بدین
تا ببرد بیخ بغض و رشک و کین
تو بدان نیت نگر در اقربا
تا ز نزع او نسوزد دل ترا
کل آت آت آن را نقد دان
دوست را در نزع و اندر فقد دان
ور غرضها زین نظر گردد حجیب
این غرضها را برون افکن ز جیب
ور نیاری خشک بر عجزی مَایست
دانکه با عاجز گزیده معجزیست
عجز زنجیریست زنجیرت نهاد
چشم در زنجیرنه باید گشاد
پس تضرع کن که ای هادی زیست
باز بودم بسته گشتم این ز چیست
سخت‌تر افشرده‌ام در شر قدم
که لفی خسرم ز قهرت دم به دم
از نصیحتهای تو کر بوده‌ام
بت‌شکن دعوی و بت‌گر بوده‌ام
یاد صنعت فرض‌تر یا یاد مرگ
مرگ مانند خزان تو اصل برگ
سالها این مرگ طبلک می‌زند
گوش تو بیگاه جنبش می‌کند
گوید اندر نزع از جان آه مرگ
این زمان کردت ز خود آگاه مرگ
این گلوی مرگ از نعره گرفت
طبل او بشکافت از ضرب شگفت
در دقایق خویش را در بافتی
رمز مردن این زمان در یافتی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1394/04/15 07:07
محمد

مرگ بر نفس یا خویشتن که مولانا بارها و به اشارات فراوان به آن پرداخته تنها راه رهایی انسان از اسارت نفس می باشد.

1394/09/10 04:12
ناشناس

بسیار پر معنا:
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرطست این
تا نگردی او ندانی‌اش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظلام

1394/09/10 04:12
ناشناس

بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
این بیت از سنایی است:
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مقام اهل توحید/

1394/11/28 12:01
کوروش ایرانی اصل

پس قیامت شو قیامت را ببین ......... دیدن هر چیز را شرط است این
جناب مولانا میفرماید : برای لمس شعور و هوشیاری کامل در زندگی، بایستی هوشیاری مادی رو، در درونت بکُشی..
و از خیالبافی های مادی مدارانه، بیدار شی، که این همان لحظه ی قیامتِ...

پس بیدار شو و بیداری رو ببین.... ( لطفن تفسیر مذهبی نفرمایید و روان جناب مولانا را مخدوش مفرمایید.. مجالی نیست..)
برای درک کامل هر حسی، باید تبدیل بشی ب همون حس... این ی شرطِ اساسیِ.

سوال :
برای درک کامل مقوله ی "خداوندی"، قبل از نظر دادن، آیا میتونید تبدیل ب "خدا" بشید ؟
*************************
تا نگردی او ندانی اش تمام......... خواه آن انوار باشد، خواه ظلام
برای داشتن درک درست از جهان شعورِ کامل... بایستی هم جنس همون بشی... در غیر اینصورت چرا برخی با اصرار فرضیه های گوناگون میبافن ؟
برای تبدیل؛ فرقی نمیکنه ... چه اهورا... و چه اهریمن...
منظور موضوعیت نور اهورا و تاریکی اهریمن نیست؛ بلکه دریافت محتوای اونه..
*****************************

1395/06/03 06:09
علی

چون اویس از خویش فانی گشته بود ان زمینی اسمانی گشته بود منطوراویس قرنی از یاران حصرت علی ع است

1395/07/11 11:10
میترا

تصور می کنم منظور از مرگ پیش از مرگ رها شدن از اعتیاد ذهنی و حسمی به رفاه و راحتی و لذت است . چون لذت و رفاه وراحتی سرنخی است که ما را به ارزش ها و هم هویتی هایمان می رساند که درسیستم عصبی و روانی ما جایگر شده و ما را به واکنش شرطی و مکانیکی و غیر ارادی وا می دارد و به آن ناخودآگاه می گوییم...

مرگ اختیاری
محمدامین مروتی
مرگ اختیاری، مرگ نفسانی است در مقابل مرگ جسمانی:
نه چنان مرگی که در گوری روی مرگ تبدیلی که در نوری روی
مولانا در دفتر ششم در تفسیر قول پیامبر که "موتوا قبل ان تموتوا" (بمیرید پیش از مرگ)، می گوید این مرگ تبدیلی باقی نماندن ذره ای از انانیت است:
بی‌حجابت باید آن ای ذولباب مرگ را بگزین و بَردرّان حجاب
نه چنان مرگی که در گوری روی مرگ تبدیلی که در نوری روی
بعد در توصیف این مرگ غیرجسمانی می گوید انسان اگر به چشم سرّ و بصیرت در دنیا بنگرد، هر لحظه مرگ را به عینه می بیند. عالم، عالم صیرورت و تغییر است. انسان که بالغ می شود، کودکیش می میرد و سیاهی و جهل کودکی، به سپیدی و روشنایی بلوغ تبدیل می شود:
مرد بالغ گشت، آن بچگی بمرد رومیی شد صبغتِ زنگی ستُرد
پیامبر به اصحاب فرموده بود اگر می خواهید مرده ای در حال زندگی را ببینید در ابوبکر صدیق و متقی نظر کنید. روح او هم الان در حال اتصال با عالم دیگر است:
هرکه خواهد که ببیند بر زمین مرده‌ای را می‌رود ظاهر چنین
مر ابوبکرِ تقی را گو ببین شد ز صدّیقی امیرالمحشرین
زان که پیش از مرگ او کردست نَقل این به مردن فهم آید، نه به عقل
این نقل، نقل جسمانی نیست بلکه انتقال مقامی و روحانی است:
نقل باشد نه چو نقلِ جانِ عام همچو نقلی از مقامی تا مقام
مولانا ادامه می دهد که خود پیامبر هم قیامت مجسم بود چرا که در خدا حل و مستغرق گشته بود و با او عقد و پیوند داشت نه با عالم جسمانی. اما مردم عادی از او سراغ قیامت را می گرفتند و زمان قیامت را می پرسیدند:
پس محمد، صد قیامت بود، نقد زان که حل شد در فنای حل و عقد
او از نفسانیت مرده بود و تولدی مجدد یافته بود:
زادة ثانیست احمد در جهان صد قیامت بود او اندر عیان
زو قیامت را همی‌پرسیده‌اند ای قیامت! تا قیامت راه چند؟
پیامبر با زبان حال بدیشان می گفت من محشر مجسم هستم:
با زبان حال می‌گفتی بسی که ز محشر، حشر را پرسید کسی؟
بهر این گفت آن رسول خوش‌پیام رمز موتوا قَبلَ موتٍ یا کِرام
هم‌چنان که مرده‌ام من قبل موت زان طرف آورده‌ام این صیت و صوت
مولانا نتیجه می گیرد زمانی قیامت را می فهمی که خودت قیامت بشوی. یعنی از علم الیقین و وصف قیامت، به عین الیقین و بلکه حق الیقین برسی و قیامت را ببینی و با تمام وجود و گوشت و پوست و استخوان حس کنی. یعنی از رمز مردن پیش از مرگ با خبر گردی:
پس قیامت شو، قیامت را ببین دیدن هر چیز را شرطست این
اصلا معرفت حقیقیِ هر چیز، مستلزم تبدیل وجودی است:
تا نگردی او، ندانی‌اش تمام خواه آن انوار باشد یا ظُلام
عقل گردی، عقل را دانی کمال عشق گردی، عشق را دانی ذُبال
سپس مولانا می گوید اگر اهل دلی باشد، من راز آشکاری را بیان کردم. انجیر تعارفتان کردم و سفره ای از انجیر برای مهمان پهن کرده ام. اما شما هم باید انجیرخوار باشید و هاضمة انجیر را داشته باشید:
گفتمی برهان این دعوی مُبین گر بُدی ادراک اندر خوردِ این
هست انجیر این طرف ، بسیار و خوار گر رسد مرغی قُنُق انجیرخوار
مولانا دوباره به نتیجه گیری می پردازد و می گوید ما هر لحظه در نردن و جان کندنیم و خود نمی دانیم. اگر بدانیم که هر لحظه در مردن هستیم، بر یکدیگر رحم و شفقت می اوریم و ریشة بغض و کینه را از دل هایمان بر می کنیم:
در همه عالم اگر مرد و زنند دم به دم در نزع و اندر مردنند
آن سخنشان را وصیت ها شمر که پدر گوید در آن دم با پسر
تا بروید عبرت و رحمت بدین تا ببُرّد بیخ بغض و رشک و کین
تو بدان نیت نگر در اقربا تا زِ نزعِ او بسوزد دل، تو را
مگر نه این است که مرگ حقیقتی یقینی است و حتما روزی به سراغ تک تک مان می آید:
کل آتٍ آت، آن را نقد دان دوست را در نزع و اندر فَقد دان
اگر اغراض نفسانی مانع اخوت و شفقت می شود ان را از جیب و سینه ات برون کن و اگر خود نتوانستی این کار را انجام دهی، پس در برابر خدا اظهار عجز کن و از او کمک بخواه تا دلت را از کینه پاک کند:
وز غرض ها زین نظر گردد حجاب این غرض ها را برون افکن ز جیب
اگر نمی توانی دست روی دست مگذار و بدان که در نهایت عجز است که پرتوی از اعجاز خداوند به یاریت می آاید:
ور نیاری، خشک بر عجزی مَایست دان که با عاجز، گزیده مُعجزیست
عجز مثل زنجیری است که خداوند بر دستت نهاده تا به او از سر نیاز روی کنی و بگویی چه کار بدی کرده ام که دچار خسران و زیانم کرده ای:
عجز زنجیریست، زنجیرت نهاد چشم در زنجیر نِه، باید گشاد
پس تضرع کن کَای هادیِ زیست! باز بودم، بسته گشتم؛ این زِ چیست؟
آیا در امر شر پای فشرده ام که قهرم کرده ای و در خسرانم نهاده ای؟
سخت‌تر افشرده‌ام در شر قدم، که لَفی خسرم ز قهرت دم به دم؟
آیا دعوی بت شکنی و نفس کشی داشته ام ولی در عمل از نفسانیت خود بت ساخته ام:
از نصیحت های تو کَر بوده‌ام بت‌شکن دعویّ و بت‌گر بوده‌ام؟
به جای آموختن فنون مکر دنیایی از مرگ یاد کنید که سال هاست با مردن نزدیکانتان به شما هشدار می دهد و حقیقت بی چون و چرایش را به رختان می کشد:
یاد صنعت فرض‌تر یا یاد مرگ؟
مرگ مانند خزان، تو اصل برگ
اما گوش ما به دلیل غفلت های نفسانی ثقیل و کر شده است و خیلی دیر و بی هنگام متوجه طبل زدن ها و هشدارهای مرگ می شود که دیگر دیر شده است:
سال ها این مرگ طبلک می‌زند گوش تو بیگاه جنبش می‌کند
گوید اندر نزع، از جان: "آه: مرگ" این زمان کردت زِ خود، آگاه مرگ
این گلویِ مرگ از نعره گرفت طبل او بشکافت از ضربِ شگفت
عمر خود را تلف کردی و در لحظظ مرگ بیدار شدی که دیگر دیر است:
در دقایق خویش را در بافتی
رمز مردن این زمان در یافتی
پس از این ابیات از ماجرای مردم حلب می گوید که انگار از شهادت امام حسین(ع) خیلی دیربا خبر شدند . به معنای آن شهادت باشکوه پی نبردند و برایش عزاداری می کردند.

1400/08/03 11:11
حنّان

سپاس از شما به خاطر توضیحات خوبتان

1396/03/25 18:05

پیوند به وبگاه بیرونی
برای تفسیر ابیات به ادرس بالا مراجعه کنید و برای اتصال به کانال روی لینک زیر کلیک نمایید :
پیوند به وبگاه بیرونی

1398/05/07 09:08
ناشناس

«که ز محشر حشر را پرسید کسی» با توجه به وزن و مفهوم شعر، باید «پرسد» باشد.

1398/06/21 07:09

رمز مرگ حقیقی( تولد دوباره )
تا نمیری نیست جان کندن تمام
بی کمال نردبان نآیی به بام
چون ز صد پایه دو پایه کم بود
بام را کوشنده نامحرم بود
چون رسن یک گز ز صد گز کم بود
آب آن در دلو از چه کی رود؟6/726
در بیت اول مولانا مرگ حقیقی که در حدیث "موتوا قبل ان تموتوا " آمده است را زیباتر بیان می کند .
اگر جان بدهی و حقیقتا هم بمیری باز هم نمرده ای!!
مرگ حقیقی مردن از خویشتن و لایه های عمیق و متنوع(جسمی،ذهنی،قلبی و حتی معنوی) آن است.
در بیت دوم و سوم دو تمثیل می‌آوردیکی نردبان که اگر دو پایه کم داشته باشد انسان به بام حقیقت و تماشای آسمان جان نخواهد رسید .
و تمثیل دیگر طناب که اگر یک متر کم باشد به آب نخواهی رسید و جانت زنده نخواهد شد.
تا نگشتند اختران ما نهان
دانکه پنهان است خورشید جهان732
تمثیل بسیار زیبا از خداوند تمثیل؛ مولانای جان برای فنا و مرگ اختیاری:
تا ستارگان غروب نکنند خورشید طلوع نخواهد کرد تا ستارگان خواسته های بی حد تو از بین نروند، خورشید حقیقت که همان وجود نازنین دوست هست در افق وجودت طلوع نخواهد کرد و تو مرده ای بیش نخواهی بود.
نه چنان مرکب که در گوری روی
مرگ تبدیلی که در نوری روی 739
پس محمد صد قیامت بود نقد
زان که حل شد در فنای حل و عقد
زاده ثانی است احمد در جهان
صد قیامت بود او اندر عیان 751
با زبان حال می گفتی بسی
که زمر حشر را پرسد کسی ؟
بهر این گفت آن رسول خوش پیام
رمز موتوا قبل موت یا کران 754
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این 756
در بیت های بالا حقیقت دیگری بیان می شود و آن این که پیامبر مظهر حقیقی تولد دوباره بود زاده ثانی بود و کسی که از حیات مادی بمیرد قیامتش همینجا بر پا شده است بلکه او خود قیامت است .*
کسی از محشر حشر و قیامت را سوال می کند؟!
*یکی از معانی عرفانی قیامت مردن از صفات بشری و زنده شدن به صفات خدایی است.
پیامبر اکرم (ص)چون مظهر تمام صفات خدا بود صد قیامت از او بر پا بود.



چگونگی نزدیکی دوست
حکایت فقیر روزی طلب 1
فقیری مفلس که از شدت فقر جانش به لب رسیده بود ،دعا می کرد تا خداوند او را از این حال برهاند.
شبی هاتفی در خواب به او گفت:
به مغازه آن کاغذ فروش برو و در میان کاغذها گنجنامه ای است آن را بردار و طبق دستور عمل کن.
در گنجنامه آمده بود:
به بیرون شهر برو و فلان بارگاه را پیدا کن پشت به آن کن و رو به قبله تیری در کمان بگذار ،هر جا تیر افتاد گنج آنجاست.
فقیر این کار را انجام داد و کمان را سخت می کشید و مکان افتادن تیر را می کند اما خبری از گنج نبود.
پادشاه ازین کار پتهانی با خبر شد و تیر اندازان ماهر شاه نیز این کار را انجام دادند اما باز هم گنج پیدا نشد.
وقتی فقیر نا امید شد، از خداوند با دلی شکسته راز گنجنامه را درخواست کرد و هاتفی غیبی به او گفت:
دستور بود که تیر در کمان کنی و بیندازی؛ اما که گفتت که تیر را با تمام قوت بکشی،بگذار تا تیر خود فرو افتد.
او تیر را در کمان گذاشت و انداخت ،پیش پای خود را کاوید و به گنج رسید.
خطوتان و قد وصل
دو گام و پس از آن آغوش یار
من عرف نفسه فقد عرف ربه
هر که خود را بشناسد به یقین خدا را شناخته است.
نحن اقرب الیه من حبل الورید
ما از رگ گردن به او (آدمی)نزدیکتریم
آرامش و پرواز روح
arameshsahafian

1400/08/03 11:11
حنّان

بسیار عالی

1398/11/06 11:02
محسن کریمی

قبل از بیدار شدن بیدار شوید
مولانا در باره حدیث الناس نیام اذا ماتو انتبهو می گوید واقعاً پیامبر می دید که خواب است و قبل از مرگ از خواب غفلت بیدار شد
و این رمز موتواقبل ان تموتوا است
و انسان وقتی از خواب بیدار می شود ماهیت اصلی خواب را درک می کند که خیال است
و لذا می گوید :
تو جهانی بر خیالی بین روان
بر خیالی جنگ و صلحشان
همه چیز خیالی می شود حتی شهوت و جنگ
کودک می شویم و جهان میدان بازی و جنگ ما جنگ با شمشیر پلاستیکی و شهوت ما هم کودکانه و خاله بازی
خلق اطفالند جز مست خدا
نیست بالغ جز رهیده از هوا
انسان وقتی بیدار شد شاهد خاموش می شود و هوس ها می خوابند و یا اگر هم هوسی هست هوس او نیست بلکه هوس مرکب اوست جسم او و نفس او مرکب او می شود به مثال خَر که مرکب آدمیزاد است و صدای خَر ، که دنبال علف و شهوت است ، صدای او نیست
او مرغ اوج است و اندیشه مگس
کیلومترها از اندیشه و ذهن و جسم فاصله دارد او در لإمکان و لازمان جای دارد او هیچ است و در هیچ ، اندیشه جایی ندارد .

مولوی در غزلیاتش نیز از چنین مرگ عرفانی و اختیاری سخن گفته است:
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید...
این غزل نیز در تفسیر همین سخن پیامبر اکرم است که فرمود: “موتوا قبل ان تموتوا” (بمیرید پیش از آنکه شما را بمیرانند)، و این همان کشتن هواهای نفسانی مادی و بشری است که باید از دست آنها رها شد و آزاد گشت و در نهایت تبدیل به انسان الهی شد. خود رسول اکرم فرمود: تخلقوا باخلاق الله (به اخلاق الهی درآیید). اللهم ارزقنا- خدایا اخلاق الهی را روزیمان کن) آمین یا رب العالمین

1399/06/25 11:08
خسرو

جناب دکتر محمد ادیب نیا ، موتوا قبل ان تموتوا،سخن رسول راستگو، ابوبکراست
هرکه خواهد که ببیند بر زمین/ مرده‌ای را می‌رود ظاهر چنین
مر ابوبکر تقی را گو ببین/ شد ز صدیقی امیرالمحشرین
بهر این گفت آن رسول خوش‌پیام/ رمز موتوا قبل موت یا کرام
هم‌چنانک مرده‌ام من قبل موت/ زان طرف آورده‌ام این صیت و صوت

1399/12/26 20:02
اییار

با درود فراوان حضور سروران ارجمند جناب محمد امین مروتی. دکتر صحافیان و همهٔ زحمتکشان گنجور .
حقیر تنها برای قدردانی از زحمات شما در خصوص معانی و شرح و تحلیل ابیات که بی مزد و منت و بطور رایگان در اختیار پویندگان این سایت گذاشته اید فقط متوانم دعاگو باشم و از درگاه خداوند منان سلامت و سعادت شما را خواستار باشم امید که در این خصوص همیشه موفق پیروز بوده تا تشنگان سر چشمه عشق و عرفان از این آب زلال و شراب معنوی بر خوردار باشند
برگ سبزی است تحفهٔ درویش.
چه کند بینوا همین دارد .

1400/08/26 14:10
تسلیم

سلام به همه عزیزان پاره تن
همانطور که احتمالا حضرت مولانا تجربه کرده اند ، تجربه مرگ ظرفیتی درون انسان ایجاد می کند که باعث می شود به بالای بام برسیم و نردبان ما کامل شود.
منظور از مرگ قبل از مرگ ، تمثیل و معنا نیست و به معنای واقعی جدا شدن روح از بدن است که در طریق عرفان و سلوک برای سالک یک مرحله می باشد.
که روح از بدن جدا می شود ضربان قلب می ایستد تنفس و علائم حیاتی قطع می شوند و سالک به درک مرگ ، وسعت دید پس از مرگ و غیره می رسد و مجددا به تلخی به زندگی بر می گردد و علائم حیاتی از سر گرفته می شود با این تفاوت که ادراک مرگ با سالک همراه است.
فراموش نکنیم که مرگ ، مسیر کمال می باشد چون با مردن هیچ موقع ما کم نمی شویم بلکه بر توانایی های ما و بی نیازی ما افزوده می شود و مرگ کامل شدن است نه نابود شدن.
پس در دنیا باید یکبار بمیریم قبل اینکه مرگ نهایی رخ دهد تا بدانیم که چه باید بکنیم و چه نکنیم و انرژی ذهنی خودمان را صرف چه اموری در دنیا کنیم.
با نصیحت که کسی تغییر نکرده ، بلکه با تجربه است که ما تغییر می کنیم
برای همگی عزیزان از جمله خودم مرگ قبل مرگ را از خداوند جان خواستارم

1403/03/15 08:06
رضا از کرمان

سلام 

   معنی  ذبال  چیست ؟

1403/03/15 19:06
الف رسته

 مولا نا در جای دیگری می‌گوید:

با حضور آفتاب با کمال 

رهنمایی جستن از شمع و ذبال

با حضور آفتاب خوش‌مساغ

روشنایی جستن از شمع و چراغ

 در جای دیگری می‌گوید:

این همی گفت و ذبالهٔ نور پاک

از لبش می‌شد پیاپی بر سماک

در زبان عربی الذبالة  فتیلهٔ چراغ را گویند.

در واژه‌نامه‌های فارسی هم آمده است

فتیله