گنجور

بخش ۷۴ - قصهٔ ایاز و حجره داشتن او جهت چارق و پوستین و گمان آمدن خواجه تاشانش را کی او را در آن حجره دفینه است به سبب محکمی در و گرانی قفل

آن ایاز از زیرکی انگیخته
پوستین و چارقش آویخته
می‌رود هر روز در حجرهٔ خلا
چارقت اینست منگر درعلا
شاه را گفتند او را حجره‌ایست
اندر آنجا زر و سیم و خمره‌ایست
راه می‌ندهد کسی را اندرو
بسته می‌دارد همیشه آن در او
شاه فرمود ای عجب آن بنده را
چیست خود پنهان و پوشیده ز ما
پس اشارت کرد میری را که رو
نیم‌شب بگشای و اندر حجره شو
هر چه یابی مر ترا یغماش کن
سر او را بر ندیمان فاش کن
با چنین اکرام و لطف بی‌عدد
از لئیمی سیم و زر پنهان کند
می‌نماید او وفا و عشق و جوش
وانگه او گندم‌نمای جوفروش
هر که اندر عشق یابد زندگی
کفر باشد پیش او جز بندگی
نیم‌شب آن میر با سی معتمد
در گشاد حجرهٔ او رای زد
مشعله بر کرده چندین پهلوان
جانب حجره روانه شادمان
که امر سلطانست بر حجره زنیم
هر یکی همیان زر در کش کنیم
آن یکی می‌گفت هی چه جای زر
از عقیق و لعل گوی و از گهر
خاص خاص مخزن سلطان ویست
بلک اکنون شاه را خود جان ویست
چه محل دارد به پیش این عشیق
لعل و یاقوت و زمرد یا عقیق
شاه را بر وی نبودی بد گمان
تسخری می‌کرد بهر امتحان
پاک می‌دانستش از هر غش و غل
باز از وهمش همی‌لرزید دل
که مبادا کین بود خسته شود
من نخواهم که برو خجلت رود
این نکردست او و گر کرد او رواست
هر چه خواهد گو بکن محبوب ماست
هر چه محبوبم کند من کرده‌ام
او منم من او چه گر در پرده‌ام
باز گفتی دور از آن خو و خصال
این چنین تخلیط ژاژست و خیال
از ایاز این خود محالست و بعید
کو یکی دریاست قعرش ناپدید
هفت دریا اندرو یک قطره‌ای
جملهٔ هستی ز موجش چکره‌ای
جمله پاکیها از آن دریا برند
قطره‌هااش یک به یک میناگرند
شاه شاهانست و بلک شاه‌ساز
وز برای چشم بد نامش ایاز
چشمهای نیک هم بر وی به دست
از ره غیرت که حسنش بی‌حدست
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک
ور دهان یابم چنین و صد چنین
تنگ آید در فغان این حنین
این قدر گر هم نگویم ای سند
شیشهٔ دل از ضعیفی بشکند
شیشهٔ دل را چو نازک دیده‌ام
بهر تسکین بس قبا بدریده‌ام
من سر هر ماه سه روز ای صنم
بی‌گمان باید که دیوانه شوم
هین که امروز اول سه روزه است
روز پیروزست نه پیروزه است
هر دلی که اندر غم شه می‌بود
دم به دم او را سر مه می‌بود
قصهٔ محمود و اوصاف ایاز
چون شدم دیوانه رفت اکنون ز ساز

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن ایاز از زیرکی انگیخته
پوستین و چارقش آویخته
هوش مصنوعی: ایاز با زیرکی و هوش خود، پوستین و چکمه‌هایش را به نحو خاصی آویزان کرده است.
می‌رود هر روز در حجرهٔ خلا
چارقت اینست منگر درعلا
هوش مصنوعی: هر روز چادر و لباس من از حجرهٔ خالی بیرون می‌رود، پس به چیزهای زیبا و تجملات نگاه نکن.
شاه را گفتند او را حجره‌ایست
اندر آنجا زر و سیم و خمره‌ایست
هوش مصنوعی: به شاه گفتند که در اتاق او طلا و نقره و ظرفی وجود دارد.
راه می‌ندهد کسی را اندرو
بسته می‌دارد همیشه آن در او
هوش مصنوعی: کسی که همیشه در را به روی تو می‌بندد، به هیچ‌وجه اجازه نمی‌دهد که به درون برسی یا راهی پیدا کنی.
شاه فرمود ای عجب آن بنده را
چیست خود پنهان و پوشیده ز ما
هوش مصنوعی: شاه تعجب کرد و گفت: چه چیزی موجب شده است که آن بنده از ما پنهان و دور باشد؟
پس اشارت کرد میری را که رو
نیم‌شب بگشای و اندر حجره شو
هوش مصنوعی: پس اشاره‌ای کرد به مردی که در میخانه است که در نیمه شب در را باز کند و به درون اتاق برود.
هر چه یابی مر ترا یغماش کن
سر او را بر ندیمان فاش کن
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دست می‌آوری، آن را به راز تبدیل کن و نام او را برای دیگران آشکار کن.
با چنین اکرام و لطف بی‌عدد
از لئیمی سیم و زر پنهان کند
هوش مصنوعی: با این همه احترام و محبت بی‌شمار، او از حسادت و زشتی خود به راحتی طلا و نقره را پنهان می‌کند.
می‌نماید او وفا و عشق و جوش
وانگه او گندم‌نمای جوفروش
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای خود را وفادار و عاشق نشان می‌دهد، اما در حقیقت مانند دلال گندم است که تنها ظاهری زیبا دارد و در باطن نیت‌های دیگر دارد.
هر که اندر عشق یابد زندگی
کفر باشد پیش او جز بندگی
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق واقعی زندگی را پیدا کند، برای او هر چیزی جز بندگی و تسلیم در برابر عشق، کفر محسوب می‌شود.
نیم‌شب آن میر با سی معتمد
در گشاد حجرهٔ او رای زد
هوش مصنوعی: نیمه‌شب، آن فرد محترم با سی نفر مطمئن در اتاقش مشغول گفتگو بود.
مشعله بر کرده چندین پهلوان
جانب حجره روانه شادمان
هوش مصنوعی: چندین قهرمان با شادابی و خوشحالی به سوی اتاق حرکت کرده‌اند و مشعل‌هایی را در دست دارند.
که امر سلطانست بر حجره زنیم
هر یکی همیان زر در کش کنیم
هوش مصنوعی: ما به فرمان سلطان، هر کسی پول خود را در کیسه‌ای قرار می‌دهد و به جمع می‌آید.
آن یکی می‌گفت هی چه جای زر
از عقیق و لعل گوی و از گهر
هوش مصنوعی: یکی می‌گفت چه اهمیتی دارد که از طلا، عقیق، و لعل یا دُر و جواهرات دیگر برخوردار باشیم، در واقع به ارزش‌های واقعی زندگی اشاره می‌کند.
خاص خاص مخزن سلطان ویست
بلک اکنون شاه را خود جان ویست
هوش مصنوعی: خاص خاص، یعنی یکی از شخصیت‌های ویژه و مورد اعتماد دربار، خزانۀ سلطان است، اما اکنون فرمانروایی که در نظر می‌رسد، خود روح و جان او است.
چه محل دارد به پیش این عشیق
لعل و یاقوت و زمرد یا عقیق
هوش مصنوعی: به چه کار می‌آید لعل و یاقوت و زمرد یا عقیق در مقابل عشق و محبت واقعی؟ عشق، آنچه که ارزش دارد، فراتر از این جواهرات است.
شاه را بر وی نبودی بد گمان
تسخری می‌کرد بهر امتحان
هوش مصنوعی: پادشاه به او بدگمان نشد و او را مورد تمسخر قرار می‌داد تا او را امتحان کند.
پاک می‌دانستش از هر غش و غل
باز از وهمش همی‌لرزید دل
هوش مصنوعی: او به خوبی می‌دانست که دلی پاک و بی‌آلایش دارد، اما باز هم از خیال و تصوراتی که به سرش می‌زد می‌ترسید.
که مبادا کین بود خسته شود
من نخواهم که برو خجلت رود
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم که دلخوری به وجود بیاید و تو احساس شرمندگی کنی؛ بنابراین نمی‌خواهم که بروی و دلت بشکند.
این نکردست او و گر کرد او رواست
هر چه خواهد گو بکن محبوب ماست
هوش مصنوعی: او اگرچه کاری نکرده، اگر هم کند، کارش درست است. هر چیزی که محبوب ما بخواهد، می‌توانیم بگوییم و انجام دهیم.
هر چه محبوبم کند من کرده‌ام
او منم من او چه گر در پرده‌ام
هوش مصنوعی: هر چیزی که مرا محبوب کند، من از او ساخته‌ام. من همان او هستم و او همان من است، حتی اگر در خودم پنهان شده باشم.
باز گفتی دور از آن خو و خصال
این چنین تخلیط ژاژست و خیال
هوش مصنوعی: تو دوباره گفتی که دور از آن ویژگی‌ها و صفات، این چنین ترکیب حرف‌های بی‌خود و خیالات به چه معناست؟
از ایاز این خود محالست و بعید
کو یکی دریاست قعرش ناپدید
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که نمی‌توان به سادگی به عمق و رازهای عمیق یک شخص یا موضوع پی برد، چرا که همچون دریا عمق آن ممکن است کاملاً ناپیدا باشد و فهم آن دشوار. فهمیدن عواطف و شخصیت افراد نیازمند وقت و دقت زیادی است.
هفت دریا اندرو یک قطره‌ای
جملهٔ هستی ز موجش چکره‌ای
هوش مصنوعی: در هفت دریا، قطره‌ای کوچک وجود دارد که تمام هستی از جنبش و حرکت آن شکل می‌گیرد.
جمله پاکیها از آن دریا برند
قطره‌هااش یک به یک میناگرند
هوش مصنوعی: تمام پاکی‌ها از آن دریا ناشی می‌شود و قطره‌قطره آن، به شکل مینیاتور درمی‌آید.
شاه شاهانست و بلک شاه‌ساز
وز برای چشم بد نامش ایاز
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف قدرت و مقام شاهی می‌پردازد. به این معناست که او نه تنها شاهی بر سایر شاهان است، بلکه خود باعث به وجود آمدن دیگر پادشاهان هم می‌شود. در اینجا، نام "ایاز" به عنوان یادآور فردی است که برای جلوگیری از چشم‌بد به او اشاره شده است. به طور کلی، شاعر به عظمت و نفوذ شاه و همچنین محافظت از او در برابر آسیب‌ها و حسادت‌ها اشاره می‌کند.
چشمهای نیک هم بر وی به دست
از ره غیرت که حسنش بی‌حدست
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا و با غیرت نمی‌توانند به او نگاه کنند، زیرا زیبایی‌اش بی‌نهایت و فوق‌العاده است.
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک
هوش مصنوعی: می‌خواهم چنان دهانی داشته باشم که به وسعت آسمان باشد تا بتوانم زیبایی و ویژگی‌های آن معشوق را به خوبی و با تمام جزئیات بیان کنم.
ور دهان یابم چنین و صد چنین
تنگ آید در فغان این حنین
هوش مصنوعی: اگر چنین صدایی و این همه درد را در دل داشته باشم، حتی اگر دهانم پر از فریاد شود، باز هم این ناله و اندوه برایم کم خواهد بود.
این قدر گر هم نگویم ای سند
شیشهٔ دل از ضعیفی بشکند
هوش مصنوعی: اگر من هم نگویم که ای شیشهٔ ضعیف دل، از آسیب‌پذیری‌ات به راحتی می‌شکنی.
شیشهٔ دل را چو نازک دیده‌ام
بهر تسکین بس قبا بدریده‌ام
هوش مصنوعی: دل من مثل شیشه‌ای نازک است و به خاطر آرامش آن، خودم را در معرض آسیب قرار داده‌ام.
من سر هر ماه سه روز ای صنم
بی‌گمان باید که دیوانه شوم
هوش مصنوعی: هر ماه سه روز به خاطر تو حتماً باید دیوانه شوم، ای معشوق من.
هین که امروز اول سه روزه است
روز پیروزست نه پیروزه است
هوش مصنوعی: امروز آغاز سه روز است؛ امروز، روزی است که پیروزی را به ارمغان می‌آورد و نه روز شکست.
هر دلی که اندر غم شه می‌بود
دم به دم او را سر مه می‌بود
هوش مصنوعی: هر دلی که در غم عاشق باشد، همیشه به یاد او شاداب و سرزنده است.
قصهٔ محمود و اوصاف ایاز
چون شدم دیوانه رفت اکنون ز ساز
هوش مصنوعی: داستان محمود و اوصاف ایاز به حدی برایم جذاب و شیرین است که مانند دیوانه‌ها غرق در آن شده‌ام و اکنون از دنیای دیگری جدا شده‌ام.

حاشیه ها

1387/09/05 11:12
سارا

این وفاداری ایز حاکی از آن است که محمود غزنوی نیز به او علاقه ی خاصی داشته ته جایی که نقل شده که کنیزکی به خاطر عشق به ایاز توسط سلطان کشته میشود.

1396/07/29 20:09
بهنام ابوترابیان

تاشانس در تصحیح توفیق سبحانی آمده تاشانش. کدام صحیح است؟

1398/07/25 09:09

ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 10 حکایت ایاز و پوستین چوپانی
ایاز غلام محبوب سلطان محمود بود.
در دستگاه او مخصوص شاه شد.
برای این که فراموش نکند قبلا جه جایگاهی داشته است و چه کسی او را بلند کرده است ،هر روز بدون آگاهی دیگران به اتاقش می رفت و پوستین چوپانی را بر تن می کرد و پس از آن بر سر منصب خود می رفت.
رقبای حسود وقتی اتاق پنهانی او را دیدند ،مدعی شدند که او در آنجا طلا و جواهرات پنهان می کند.
سلطان که به او اعتماد داشت چیزی نگفت و برای آشکار شدن وفاداری ایاز گفت:به اتاقش بروید و هر چه یافتید بین هم تقسیم کنید .
آنان تنها با پوستین کهنه چوپانی مواجه شدند و بر محبوبیت ایاز افزوده شد.
در این تمثیل سلطان محمود جای حضرت حق و ایاز انسان کامل است.
گرچه خداوند او را به مشاهده خود رسانده اما او نباید وجود ممکن خود و تاریکی نفس خود را فراموش کند
سیه رویی ز ممکن هر دو عالم
جدا هر گز نشد والله اعلم
مولانا گریزی هم به حلاج می زند و بر آن است که این شرمندگی از گذشته و از خویشتن در ابتدای سلوک هست و پس از فنا یادی از خود نمی کند تا افتخار و غروری از خود داشته باشد.

ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 11 حکایت ایاز و پوستین چوپانی 2 اشاره مولانا به عشق دیوانه کننده خود
هر که اندر عشق یابد زندگی
کفر باشد پیش او جز بندگی1886
ایاز که به مقام عشق حقیقی رسیده است جز بندگی سلطان نمی کند.
ارتباط بین عشق و عبادت نکته دقیقی است که در این بیت اشاره شده است.
ای ایاز از عشق تو گشتم چو موی
ماندم از قصه ،تو قصه من بگوی
مولانا اینجا از حکایت گویی فاصله می گیرد و به یاد عشق جانسوزش به شمس می افتد.(مراد مولانا از ایاز در اینجا شمس است یا انسان کامل)
خود تو می خوانی،نه من،ای مقتدا
من که طورم،تو موسی،وین صدا1898
ای معشوق (شمس)در حقیقت تو می خوانی و تو مثنوی را می سرایی .
من چون کوهی خالی هستم که صدای تو را انعکاس می دهم.مانند کوه طور که صدای موسی را انعکاس می داد و محل تجلی نور خداوند شد.
ذره یی از عقل و هوش ار با من است
این چه سودا و پریشان گفتن است
نه گناه او راست که عقلم ببرد
عقل جمله عاقلان پیشش بمرد1910
مولانا به عشق شورانگیزش _که امروز جهان را خیره کرده است_ افتخار می کند و می گوید عقل همه خردمندان که به دنبال سلوک و جاودانگی هستند در مقابل معشوق حقیقی میمیرد تا عشق بشکفد.
بار دیگر آمدم دیوانه وار
رو رو ای جان،زود زنجیری بیار
غیر آن زنجیر زلف دلبرم
گر دو صد زنجیر آری بر درم1917
یکی از معدود بیت های مثنوی است که مولانا گویی در حال و هوای غزل است .
خود را دیوانه زنجیری عشق می داند و چنان شوریده که هر زنجیری غیر از زنجیر زلف یار را پاره می کند.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

1403/08/10 00:11
حسین نقدبیشی
 

معادل همین شعر در مصیبت‌نامه‌ی عطار: «داشتی در راه ایاز سیمبر/خانهٔ هر روز بگشادیش در»

عطار » مصیبت نامه » بخش دهم » بخش ۱۳ - الحكایة و التمثیل