بخش ۱۴۲ - حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان شو و جواب گفتن او ایشان را
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۴۲ - حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان شو و جواب گفتن او ایشان را به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
فاتر بمعنی سست و کاهل
مفازه : اسم بی مسمایی است بیابان را به جهت امن بودن آن ولی چیز دیگری نیز درآن یافت نمیشود.
اسم و مسمای اسلام
دینداری عارفانه معطوف به معنا و مسماست و نه هر کس به اسم و رسم مسلمان بود، به واقع و به معنا هم مسلمان است. مولانا در دفتر پنجم حکایت مسلمانی را می گوید که گبری را به اسلام دعوت می کند. جواب می شنود که اگر مسلمانی آن است که بایزید دارد، طاقت آن ندارم و اگر این است که امثال تو دارند، رغبتی بدان ندارم:
بود گبری در زمان بایزید گفت او را یک مسلمان سعید
که چه باشد گر تو اسلام آوری تا بیابی صد نجات و سروری
گفت این ایمان اگر هست ای مرید آنکه دارد شیخ عالم؛ بایزید
من ندارم طاقت آن، تاب آن کان فزون آمد ز کوشش های جان
مؤمن ایمان اویم در نهان گرچه مهرم هست محکم بر دهان
باز ایمان خود گر ایمان شماست نه بدان میل استم و نه مُشتهاست
شما آن را هم که مایل به ایمان باشد، از ایمان آوردن پشیمان و دچار سستی و فتور می کنید. چرا که نان مومن را یدک می کشید و نه معنایش را. همان گونه که عرب به بیابان، "مفازه" (یعنی جای رستگاری و فوز) می گویند. یعنی ایمان و اسلام شما مانند "مفازه" اسمی است بی مسما:
آنکه صد میلش سوی ایمان بود چون شما را دید آن فاتر شود
زانک نامی بیند و معنیش نی چون بیابان را مفازه گفتنی
عشق او ز آورد ایمان بفسرد چون به ایمان شما او بنگرد
ایمان و اسلام شما مانند ایمان آن موذن بدصدایی است که در میان کافران اذان می خواند و کسانی را که هم ذره ای میل به اسلام داشتند، سرد می کرد:
یک مؤذن داشت بس آواز بد در میان کافرستان بانگ زد
چند گفتندش مگو بانگ نماز که شود جنگ و عداوت ها دراز
او ستیزه کرد و پس بیاحتراز گفت در کافرستان بانگ نماز
کافری که پیش از خواندن آن موذن، دخترش میل به ایمان آوردن داشت، بهر موذن بدآواز هدیه آورد:
خلق خایف شد ز فتنه ی عامهای خود بیامد کافری با جامهای
پرس پرسان کین مؤذن کو، کجاست که صلا و بانگ او راحتفزاست؟
دختری دارم لطیف و بس سنی آرزو میبود او رامؤمنی
هیچ این سودا نمیرفت از سرش پندها میداد چندین کافرش
هیچ چاره میندانستم در آن تا فرو خواند این مؤذن آن اذان
گفت دختر چیست این مکروه بانگ که به گوشم آمد این دو چار دانگ
من همه عمر این چنین آواز زشت هیچ نشنیدم درین دیر و کنشت
خواهرش گفتا که این بانگ اذان هست اعلام و شعار مؤمنان
چون یقین گشتش رخ او زرد شد از مسلمانی دل او سرد شد
راحتم این بود از آواز او هدیه آوردم به شکر، آن مرد کو؟
مولوی از قول آن گبر نتیجه می گیرد:
هست ایمان شما زرق و مجاز راهزن همچون که آن بانگ نماز
لیک از ایمان و صدق بایزید چند حسرت در دل و جانم رسید
مؤمن آن باشد که اندر جزر و مد کافر از ایمان او حسرت خورد
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 18 حکایت کافر وسلطان العارفین بایزید بسطامی
در زمان با یزید به یکی از کافران گفتند مسلمان شو تا رستگار شوی.
کافر گفت:
اگر دین و ایمان این است که با یزید دارد ؛من طاقت و گنجایش آن را ندارم.
و اگر ایمان آن است که شما دارید ؛هیچ کشش و شوقی به آن ندارم.
مولانا در ادامه ایمان های ظاهری و رفتارهای غیر هارمونیک مسلمانان این حکایت را میآورد.
خدایا رشحه ای از ایمان اولیا نصیب ما فرما!!
بود گبری در زمان با یزید
گقت او را یک مسلمان سعید
که چه باشد گر تو اسلام آوری؟
تا بیابی صد نجات و سروری
گفت این ایمان اگر هست ای مرید
آنکه دارد شیخ عالم بایزید
من ندارم طاقت آن تاب آن
کآن فزون آمد ز کوشش های جان3359
ایمان یزید از کوشش های روحانی بالاتر است.
این ایمان کششی رحمانی از جانب دوست هست.
مولانا به تبع از عارفان بزرگی چون نویسنده کشف المحجوب راه سلوک را موهبت خداوند می داند نه تلاش فردی
(تلاش باید برای رسیدن به آستانه جذب کشش ها باشد؛ به عبارت دیگر طلب و شوق که اولین وادی سلوک است خود بالاترین تلاش است و امروز انرژی ها را جایزه شوق می دانند )
گرچه در آسمان و دین ناموقنم
لیک در ایمان او بس مومنم
مومن ایمان اویم در نهان
گر چه مهرم هست محکم بر دهان
درونم پر از شوق ایمان با یزید است هر چند ظاهرا اقرار نمی کنم .
آنکه صد میلش سوی ایمان بود
نه بدان میلستم و نه مشتهاست
عشق او ز آورد ایمان بفسرد
چون به ایمان شما او بنگرد 3366
وقتی به ایمان سست شما می نگرد شوق ایمانش سرد و منجمد می شود.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
زانک نامی بیند و معنیش نی
چون بیابان را مفازه گفتنی
یعنی چه
آنکه صد میلش سوی ایمان بود
چون شما را دید آن فاتر شود
کسی که شما را ببیند حتی اگر با صد اشتیاق بسوی دین و ایمان آمدهباشد، دلسرد و سست میشود
زانک نامی بیند و معنیش نی
چون بیابان را مفازه گفتنی
زیرا از (ایمان) فقط اسمی میشنود و معنییی نمیبیند همچون آنکه یک بیابان (برهوت) را مفازه و جای پناه و رهایی بنامی (و به کسی بنمایی)

مولانا