گنجور

بخش ۷۹ - قصهٔ «سُبْحانی، ما اَعْظَمَ شَأْنی» گفتن ابویزید قدّس الله سرّه و اعتراض مریدان و جواب این مر ایشان را نه به طریق گفت زبان بلک از راه عیان

با مریدان آن فقیر محتشم
بایزید آمد که نک یزدان منم
گفت مستانه عیان آن ذوفنون
لا اِلهَ اِلّا اَنَا ها فَاعْبُدُون
چون گذشت آن حال گفتندش صباح
تو چنین گفتی و این نبوَد صلاح
گفت این بار ار کنم من مشغله
کاردها بر من زنید آن دم هله
حق منزّه از تن و من با تنم
چون چنین گویم، بباید کُشتنم
چون وصیّت کرد آن آزادمرد
هر مریدی کاردی آماده کرد
مست گشت او باز از آن سغراق زفت
آن وصیّت‌هاش از خاطر برفت
نقل آمد عقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بیچاره شد
عقل چون شحنه‌ست چون سلطان رسید
شحنهٔ بیچاره در کنجی خزید
عقل سایهٔ حق بود حق آفتاب
سایه را با آفتاب او چه تاب
چون پری غالب شود بر آدمی
گم شود از مرد وصف مردمی
هر چه گوید، آن پری گفته بوَد
زین سری زان آن سری گفته بوَد
چون پری را این دم و قانون بوَد
کردگارِ آن پری خود چون بوَد؟
اوی او رفته، پری خود او شده
تُرک بی‌الهام، تازی‌گو شده
چون به خود آید، نداند یک لغت
چون پری را هست این ذات و صفت
پس خداوند پریّ و آدمی
از پری کی باشدش آخر کمی؟
شیرگیر ار خون نرّه شیر خَورد
تو بگویی او نکرد، آن باده کرد
ور سخن پردازد از زر کهن
تو بگویی باده گفته‌ست آن سخن
باده‌ای را می‌بود این شر و شور
نور حق را نیست آن فرهنگ و زور
که ترا از تو به کل خالی کند
تو شوی پست او سخن عالی کند
گرچه قرآن از لب پیغمبرست
هر که گوید حق نگفت، او کافرست
چون همای بی‌خودی پرواز کرد
آن سخن را بایزید آغاز کرد
عقل را سیل تحیّر در ربود
زان قوی‌تر گفت که اوّل گفته بود
نیست اندر جبّه‌ام الّا خدا
چند جویی بر زمین و بر سما
آن مریدان جمله دیوانه شدند
کاردها در جسم پاکش می‌زدند
هر یکی چون ملحدانِ گرده کوه
کارد می‌زد پیر خود را بی‌ستوه
هر که اندر شیخ تیغی می‌خلید
بازگونه از تن خود می‌درید
یک اثر نه بر تن آن ذوفنون
وان مریدان خسته و غرقاب خون
هر که او سویی گلویش زخم برد
حلق خود ببریده دید و زار مُرد
وآنک او را زخم اندر سینه زد
سینه‌اش بشکافت و شد مردهٔ ابد
وآنک آگه بود از آن صاحب‌قران
دل ندادش که زند زخمِ گران
نیم‌دانش دست او را بسته کرد
جان ببرد الّا که خود را خسته کرد
روز گشت و آن مریدان کاسته
نوحه‌ها از خانه‌شان برخاسته
پیش او آمد هزاران مرد و زن
کای دو عالَم درج در یک پیرهن
این تن تو گر تن مردم بدی
چون تن مردم ز خنجر گم شدی
با خودی با بی‌خودی دوچار زد
با خود اندر دیدهٔ خود خار زد
ای زده بر بی‌خودان تو ذوالفقار
بر تن خود می‌زنی آن هوش دار
زانک بی‌خود فانی است و آمنست
تا ابد در آمنی او ساکنست
نقش او فانی و او شد آینه
غیر نقش روی غیر آن جای نه
گر کنی تف سوی روی خود کنی
ور زنی بر آینه، بر خود زنی
ور ببینی روی زشت آن هم توی
ور ببینی عیسی و مریم توی
او نه اینست و نه آن او ساده است
نقش تو در پیش تو بنهاده است
چون رسید اینجا سخن لب در ببست
چون رسید اینجا قلم درهم شکست
لب ببند ار چه فصاحت دست داد
دم مزن والله اعلم بالرّشاد
برکنار بامی ای مست مدام
پست بنشین یا فرود آ والسّلام
هر زمانی که شدی تو کامران
آن دم خوش را کنار بام دان
بر زمان خوش هراسان باش تو
هم‌چو گنجش خفیه کن نه فاش تو
تا نیاید بر ولا ناگه بلا
ترس ترسان رو در آن مکمن هلا
ترس جان در وقت شادی از زوال
زان کنار بام غیبست ارتحال
گر نمی‌بینی کنار بام راز
روح می‌بیند که هستش اهتزاز
هر نکالی ناگهان کان آمدست
بر کنار کنگرهٔ شادی بدست
جز کنار بام خود نبوَد سقوط
اعتبار از قوم نوح و قوم لوط

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با مریدان آن فقیر محتشم
بایزید آمد که نک یزدان منم
هوش مصنوعی: بیشتر مریدان آن عارف بزرگ، بایزید، به او نزدیک شدند و گفتند که من همانند خداوند یزدان هستم.
گفت مستانه عیان آن ذوفنون
لا اِلهَ اِلّا اَنَا ها فَاعْبُدُون
هوش مصنوعی: در این بیت، سخن از شوق و شیفتگی است که به وضوح بیان شده و به معرفت و حقیقتی عمیق اشاره دارد. بیانگر این است که حقیقتی الهی وجود دارد واین حقیقت اعلام می‌کند که تنها اوست که شایسته پرستش است. به طور کلی، این بیت دعوت به عبادت و شناسایی خالق می‌کند.
چون گذشت آن حال گفتندش صباح
تو چنین گفتی و این نبوَد صلاح
هوش مصنوعی: وقتی آن زمان به پایان رسید، به او گفتند: صبح که تو این‌گونه سخن گفتی، اکنون دیگر این کار درست نیست.
گفت این بار ار کنم من مشغله
کاردها بر من زنید آن دم هله
هوش مصنوعی: گفت اگر این بار کارهای دیگر انجام دهم، شما بر من فشار بیاورید و مرا تحت فشار قرار دهید.
حق منزّه از تن و من با تنم
چون چنین گویم، بباید کُشتنم
هوش مصنوعی: حق از هر نوع قید و بند جسمانی آزاد و پاک است، اما من که به جسم خود وابسته‌ام و چنین سخنانی می‌گویم، باید به سزای این حرف‌ها برسم و punished بشوم.
چون وصیّت کرد آن آزادمرد
هر مریدی کاردی آماده کرد
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد آزاد نظر خود را بیان کرد، هر یک از پیروانش چاقویی تیز و آماده برای انجام کار داشتند.
مست گشت او باز از آن سغراق زفت
آن وصیّت‌هاش از خاطر برفت
هوش مصنوعی: او دوباره مست شد و به خاطرش نماند که آن وصیت‌ها چه بودند.
نقل آمد عقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بیچاره شد
هوش مصنوعی: عقل او به دور و بر می‌چرخید و پریشان شده بود، اما با طلوع صبح، شمع وجود او هم دچار ناامیدی و ناتوانی شد.
عقل چون شحنه‌ست چون سلطان رسید
شحنهٔ بیچاره در کنجی خزید
هوش مصنوعی: عقل مانند نگهبان است و زمانی که سلطان (دل و احساسات) وارد می‌شود، آن نگهبان بیچاره در گوشه‌ای پنهان می‌شود.
عقل سایهٔ حق بود حق آفتاب
سایه را با آفتاب او چه تاب
هوش مصنوعی: عقل مانند سایه‌ای است که از حقیقت نشأت می‌گیرد، همان‌طور که سایه از نور خورشید می‌آید. حال اگر سایه را با خود نور مقایسه کنیم، درمی‌یابیم که سایه نمی‌تواند به تنهایی وجودی مستقل و تابشِ خود را داشته باشد.
چون پری غالب شود بر آدمی
گم شود از مرد وصف مردمی
هوش مصنوعی: وقتی که روح و جان آدمی بر او غلبه کند، ویژگی‌های انسانی و رفتارهای نیکو از او پنهان می‌شود.
هر چه گوید، آن پری گفته بوَد
زین سری زان آن سری گفته بوَد
هوش مصنوعی: هر چه آن پری بگوید، از یک منبع الهام گرفته شده است و از منبع دیگری نیز چیزهایی برای گفتن دارد.
چون پری را این دم و قانون بوَد
کردگارِ آن پری خود چون بوَد؟
هوش مصنوعی: وقتی این پری با این حالت و این قوانین وجود دارد، آفریننده‌اش چگونه خواهد بود؟
اوی او رفته، پری خود او شده
تُرک بی‌الهام، تازی‌گو شده
هوش مصنوعی: او رفته و پریچهره‌اش شده، به گونه‌ای که شبیه یک ترک بی‌الهام و با لحن تازی صحبت می‌کند.
چون به خود آید، نداند یک لغت
چون پری را هست این ذات و صفت
هوش مصنوعی: وقتی انسانی به خود می‌آید، نمی‌داند که یک واژه چه معنایی دارد؛ درست مانند پری که ویژگی‌ها و ذات خاص خود را دارد.
پس خداوند پریّ و آدمی
از پری کی باشدش آخر کمی؟
هوش مصنوعی: خداوندی که مخلوقاتی مثل پری و انسان را آفریده، چگونه ممکن است خود از کمبود یا نقصی رنج ببرد؟
شیرگیر ار خون نرّه شیر خَورد
تو بگویی او نکرد، آن باده کرد
هوش مصنوعی: اگر شیر به خاطر نوشیدن خون نر شیر به شکار نرود، تو نمی‌گویی که او هیچ کاری نکرده، بلکه او فقط در حال نوشیدن شرابی است.
ور سخن پردازد از زر کهن
تو بگویی باده گفته‌ست آن سخن
هوش مصنوعی: اگر کسی از طلا و زر قدیمی حرف بزند، تو هم می‌توانی بگویی که آن سخن مانند باده‌ای است که تجلی از خودش برجا می‌گذارد.
باده‌ای را می‌بود این شر و شور
نور حق را نیست آن فرهنگ و زور
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مشغول نوشیدن شراب هستم، اما این حال و هوای شورو شوق ناشی از نور حقیقت نیست و آن علم و قدرت لازم را در اختیار ندارد.
که ترا از تو به کل خالی کند
تو شوی پست او سخن عالی کند
هوش مصنوعی: آن کس که بتواند تو را از خودت خالی کند، تو را به مقام پستی می‌کشاند و او سخنانی نیکو و شایسته می‌گوید.
گرچه قرآن از لب پیغمبرست
هر که گوید حق نگفت، او کافرست
هوش مصنوعی: هرچند قرآن از زبان پیامبر صادر شده است، اما اگر کسی بگوید که حق را نگفته، آن شخص کافر است.
چون همای بی‌خودی پرواز کرد
آن سخن را بایزید آغاز کرد
هوش مصنوعی: وقتی پرنده‌ای به حالتی از خودبی‌خودگی پرواز کرد، بایزید آن گفتار را آغاز نمود.
عقل را سیل تحیّر در ربود
زان قوی‌تر گفت که اوّل گفته بود
هوش مصنوعی: سیل حیرت عقل را به خود برد و آن کسی که در ابتدا سخن گفته بود، قوی‌تر از او به حساب آمد.
نیست اندر جبّه‌ام الّا خدا
چند جویی بر زمین و بر سما
هوش مصنوعی: در لباس من جز خدا چیزی نیست، هر جا که بروی بر روی زمین و در آسمان فقط او را می‌بینی.
آن مریدان جمله دیوانه شدند
کاردها در جسم پاکش می‌زدند
هوش مصنوعی: مریدان به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و دچار جنون شده بودند و به جسم پاکش حمله کردند.
هر یکی چون ملحدانِ گرده کوه
کارد می‌زد پیر خود را بی‌ستوه
هوش مصنوعی: هر کس مانند کسانی که به خدا اعتقاد ندارند، در کنار کوه به تهاجم می‌پرداخت و بی‌دریغ به پیر خود حمله می‌کرد.
هر که اندر شیخ تیغی می‌خلید
بازگونه از تن خود می‌درید
هوش مصنوعی: هر کس که به زعم خود در کار شیخ قدری قوت و قدرت پیدا کند، در واقع به خود آسیب می‌زند و از خود می‌کاهد.
یک اثر نه بر تن آن ذوفنون
وان مریدان خسته و غرقاب خون
هوش مصنوعی: این شعر به تصویری از حال و روز افراد می‌پردازد که تحت تأثیر یک واقعه یا حادثه بزرگ قرار گرفته‌اند. این افراد، با وجود زخم‌ها و صدماتی که بر بدنشان وارد شده، همچنان در حال مبارزه و ایستادگی هستند. این احساس از خستگی و غم و اندوه ناشی از خونریزی و دردهای ناشی از جنگ و مصائب زندگی آن‌ها را در بر گرفته است. تصویر به وضوح از فشاری که بر روی این افراد وجود دارد و همچنین تمایل آن‌ها به ادامه مبارزه، سخن می‌گوید.
هر که او سویی گلویش زخم برد
حلق خود ببریده دید و زار مُرد
هوش مصنوعی: هر کسی که از جراحتی در گلویش رنج می‌برد، خود را در حالتی می‌بیند که به شدت distressed و غمگین است و گویی که جانش در حال رفتن است.
وآنک او را زخم اندر سینه زد
سینه‌اش بشکافت و شد مردهٔ ابد
هوش مصنوعی: او را زخم عمیق‌تری در سینه‌اش وارد کرد، به‌طوری که سینه‌اش شکافته شد و از آن زمان به مرده‌ای ابدی تبدیل گشت.
وآنک آگه بود از آن صاحب‌قران
دل ندادش که زند زخمِ گران
هوش مصنوعی: او که به خوبی از حال صاحب قرآن آگاه بود، دلش را به او نداد و اجازه نداد که زخم عمیقی به او وارد کند.
نیم‌دانش دست او را بسته کرد
جان ببرد الّا که خود را خسته کرد
هوش مصنوعی: نیم‌دانش او را به تنگی انداخت و از زندگی‌اش گرفت، مگر اینکه خودش را به زحمت انداخت.
روز گشت و آن مریدان کاسته
نوحه‌ها از خانه‌شان برخاسته
هوش مصنوعی: روزها گذشت و آن پیروان دیگر از خانه‌هایشان دست از ناله و نوحه کشیدند.
پیش او آمد هزاران مرد و زن
کای دو عالَم درج در یک پیرهن
هوش مصنوعی: مردان و زنان زیادی به حضور او آمدند و گفتند که تو دو جهان را در یک پیراهن به نمایش گذاشته‌ای.
این تن تو گر تن مردم بدی
چون تن مردم ز خنجر گم شدی
هوش مصنوعی: اگر بدنی همچون بدن انسان‌ها داری، پس چرا مانند آن‌ها از خطر پیش نمی‌روی و خود را از چنگال مشکلات نجات نمی‌دهی؟
با خودی با بی‌خودی دوچار زد
با خود اندر دیدهٔ خود خار زد
هوش مصنوعی: انسان در مواجهه با خود و دنیای درونش، دچار تناقض و کشمکش می‌شود. در واقع، وقتی به عمق وجودش نگاه می‌کند، با دردها و ناخوشایندی‌ها روبه‌رو می‌گردد.
ای زده بر بی‌خودان تو ذوالفقار
بر تن خود می‌زنی آن هوش دار
هوش مصنوعی: تو در برخورد با افرادی که خود را بی‌خود نشان می‌دهند، مانند آن هستی که با شمشیر بر تن کسی تأثیر می‌گذاری و باید مراقب باشی که در این کار دقت کنی.
زانک بی‌خود فانی است و آمنست
تا ابد در آمنی او ساکنست
هوش مصنوعی: چون بی‌خود شده و نابود گشته، همیشه در آرامش و امنی به سر می‌برد.
نقش او فانی و او شد آینه
غیر نقش روی غیر آن جای نه
هوش مصنوعی: نقش و شکل او موقتی و گذرا است و او به مانند آینه‌ای است که تصویر دیگری را منعکس می‌کند، بنابراین جایگاه او در این دنیا تنها یک نمای ظاهری است و حقیقت دیگری در فراتر از آن وجود دارد.
گر کنی تف سوی روی خود کنی
ور زنی بر آینه، بر خود زنی
هوش مصنوعی: اگر بر چهره‌ات تف کنی، در واقع بر خودت تف کرده‌ای و اگر بر آینه بزنی، در واقع به خودت آسیب زده‌ای.
ور ببینی روی زشت آن هم توی
ور ببینی عیسی و مریم توی
هوش مصنوعی: اگر تو صورت زشت کسی را ببینی، می‌توانی عیسی و مریم را ببینی و در آن دنیا هم زیبایی آن‌ها را مشاهده کنی.
او نه اینست و نه آن او ساده است
نقش تو در پیش تو بنهاده است
هوش مصنوعی: او نه این است و نه آن، بلکه ساده‌تر از این‌هاست. تصویر تو در مقابل تو قرار داده شده است.
چون رسید اینجا سخن لب در ببست
چون رسید اینجا قلم درهم شکست
هوش مصنوعی: زمانی که به این جا رسید، دیگر لب‌ها نطق را خاموش کردند و هنگامی که به اینجا رسید، قلم نیز دیگر نتوانست بنویسد و فروریخت.
لب ببند ار چه فصاحت دست داد
دم مزن والله اعلم بالرّشاد
هوش مصنوعی: اگر زبانت را بسته نگه‌داری، حتی اگر در سخن گفتن مهارت داشته باشی، حرف نزن. چون خدا بهتر از همه می‌داند که چه چیزی درست است.
برکنار بامی ای مست مدام
پست بنشین یا فرود آ والسّلام
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از بام نشسته‌ای و از خود بی‌خود هستی؛ یا پایین بیا و آرام بگیر.
هر زمانی که شدی تو کامران
آن دم خوش را کنار بام دان
هوش مصنوعی: هر وقت که به موفقیتی دست پیدا کردی، لحظه خوشی را در کنار یادآوری آن موفقیت حفظ کن.
بر زمان خوش هراسان باش تو
هم‌چو گنجش خفیه کن نه فاش تو
هوش مصنوعی: از زمانه بپرهیز و همچون گنجشکی که در پنهان زندگی می‌کند، خود را به نمایش نگذار.
تا نیاید بر ولا ناگه بلا
ترس ترسان رو در آن مکمن هلا
هوش مصنوعی: تا زمانی که بلایی ناگهان به ما نرسیده، نترس و در آن مکان نترسید.
ترس جان در وقت شادی از زوال
زان کنار بام غیبست ارتحال
هوش مصنوعی: در زمان شادی، انسان نگران از دست دادن آن لحظه است، زیرا از آن بالا، نشانه‌های وفات و جدایی به چشم می‌خورد.
گر نمی‌بینی کنار بام راز
روح می‌بیند که هستش اهتزاز
هوش مصنوعی: اگر تو نمی‌توانی رازهای درونی را ببینی، روحی که به روشنی می‌تواند بیابد، در حال حرکت و بالازدن است.
هر نکالی ناگهان کان آمدست
بر کنار کنگرهٔ شادی بدست
هوش مصنوعی: هر نیکی و خوبی که بروز می‌کند، در واقع یادآور شادی و خوشی است که در زندگی وجود دارد.
جز کنار بام خود نبوَد سقوط
اعتبار از قوم نوح و قوم لوط
هوش مصنوعی: فقط در صورت دور شدن از مرزهای خود، اعتبار و حیثیت از گروه‌های نوح و لوط کاهش پیدا نمی‌کند.

حاشیه ها

1392/10/06 02:01
امین کیخا

محتشم را رامیار هم می گویند . ( دکتر پرتو )

1394/05/05 00:08
آرش طوفانی

با عرض ادب و احترام خدمت عزیزان
در بیت شماره 2107 مثنوی به تصحیح دکتر عبدالکریم سروش، معنای «سغراق»، «باده» است؛ و «سغراق زفت» یعنی «باده سنگین».

1395/05/20 11:08
روفیا

گرچه قرآن از لب پیغامبر است
نباید
گرچه قرآن از لب پیغمبر است
باشد؟!

1395/05/20 18:08
گمنام

جناب آرش،
به گمانم جناب دکتر سروش ظرف را با مظروف اشتباه گرفته اند، سغراق پیاله است جام است و یکی از ماناهای زفت ، پر ، مالامال، ازیرا سغراق زفت
جام پر از می است

1395/05/21 02:08
بی باک

ماناهای؟!

1395/06/24 04:08
بابک چندم

روفیای گرامی،
هیچکدام!
به گمانم اشاره شما به وزن است، ولی آنچه که مورد نظر من است وزن نیست و خود واژه پیغمبر یا پیغامبر است و صحیح بودن پیامبر یا حتی پَیمبَر نیز مورد نظرم نیست..
پیامبر یعنی شخصی که پیام را برده یا می بَرَد، حال آنکه این پیام از لامکان و لازمان به این مجموعه هستی آورده شده...یعنی در اینجا، هر کجای این مجموعه هستی هم که باشد و در هر زمانی، همه یکسان به حساب می آیند--> اینجا که جهان هستی است و آنجا که ورای هستی است (همان لامکان و لازمان) پس این پیام از آنجا به اینجا آورده شده و نه آنکه برده شده باشد...
واژه درست برای رسول و قاصد می باید که پیام آور باشد و نه پیامبر...پیغامبر و پیغمبر و پَیغومبَر که دیگر هیچ... -:)

با سلام و احترام خدمت عزیزان و مولانا دوستان درمیانه های این صفحه نوشته شده است
هر که اندر شیخ تیغی می‌خلید
" بازگونه " از تن خود می‌درید
منظور بنده از نوشتن این پانویس اشاره به بازگونه است که به حق به معنی "برعکس " است یعنی تیغ میزدند و ولی تیغ به بدن خودشان فرو میرفت، تصویر بسیار عجیب و ماوراطبیعه دارد، درود بر مولانای "باژگونه" تصور.
البته اگر اشتباه نکنم دکترسروش عزیز این بیت را باژگونه می خوانند و قید می کنند، که هر دو به یک معنی متصور هستند و ایرادی در معنی بوجود نمی آید . البته از نظر زیبایی شنیداری به حق که باژ از باز بسیار زیبا تر است .
@A_pezhvak

1396/10/07 22:01
آرش طوفانی

در تقویت معنای "سغراق" در نظر دکتر سروش و ناظر به این بیت مولوی باید تاکید کرد که معنایی که دکتر سروش برای واژه "سغراق" ذکر کرده اند و آن را به معنای "باده" یا "می" گرفته اند؛ درست بوده و توسط "لغت نامه دهخدا" نیز تایید شده است.
در لغت نامه دهخدا برای واژه "سَغراق", معانی ذیل آورده شده است:
پیاله شراب, پیاله می
و در پایان مطالبش در این باب, معنای "می" را نیز به تنهایی برای واژه "سغراق" آورده است؛ این بیت شعر را نیز به عنوان شاهد مثال از "تاج المآثر" ذکر می کند:
رونق گرفت مجلس ساقی شراب در ده
سغراق آتش افشان یاقوت ناب در ده
بنابراین با توجه مراتب بیان شده, نظر دکتر سروش در معنای واژه "سغراق" دارای پشتوانه ادبی و واژه شناسی بوده و مصون از خطا هست. به خصوص که بسیار سازگار با معنای کلی این بیت مولانا نیز هست.

1398/05/05 14:08
رضا ثانی

نقش او فانی و او شد آینه
هیچ نقش روی غیر آن جای نه

1399/03/20 09:06
مهرسا

سلام و روزتان مهرآگین
آیا واژه ی پری در مصرع *چون پری را هست این ذات و صفت*آیا فقط در معنای تحت الفظی به کار رفته و ایهامی براش در نظر نمیتونه گرفته شه؟؟

1402/02/05 09:05
منوچهر خونساری

درودی پرمهر تقدیم شما

پریان یک قومند و عده اندکی از آنها رخصت حضور دارند تا گوهر عشق را به فرد مورد نظر برسانند. مخلوقاتی جدا از انسان و فرشته، و نزدیک به هر دوی آنها هستند.

1399/06/20 12:09
امیر

سلام بر ادب دوستان و معنی اندیشان
جناب بابک معنای درست برای قاصد یا رسول را پیام آور دانستند، نه پیامبر، با این استدلال که کار قاصد و رسول پیام اوردن است از جهان ماورای هستی به جهان هستی!
اما در این دیدگاه ایشان اشکالاتی وارد است:
یکم،هستی، اعم از مکانمند و زمانمند و بی زمان و بی مکان است، لذا ماورای هستی، در معنای دقیق، هیچ است و نه چیزی از ان برده می شود، نه اورده!
دوم، به اقتباس از فلاسفه اسلامی، در هر داد و ستدی این معانی متصور است: دادن، ستاندن، دهنده، ستنده، داده/ستاده، دهش/ستانش، و میانجی در دهش/ستانش.
همانطور که مشاهده می شود واژه های داده/ستاده، و دهش/ستانش تعابیر مختلفی برای یک حقیقت خارجی هستند که در هر کدام یک بار نسبت حقیقت خارجی با دهنده، و یک بار نسبت آن با گیرنده و ستاننده در نظر گرفته شده است.
همین وضعیت درباره میانجی دهش/ستانش نیز صادق است. می توان به او با واژه ای اشاره کرد که در ان نسبت میانجی با دهنده لحاظ شده باشد، یا با ستنده.
در ادب پارسی، برای وضعیتی که داده/ستانده از جنس پیام باشد، و نسبت ان با پیام ده در نظر گرفته شود، از پیغام بردن و پیغام رساندن، و برای وضعیتی که نسبت آن با پیام ستان در نظر گرفته شود تعبیر پیغام آوردن به کار می رود.
بشد طوس و پیغام کاووس برد
شنیده سخن پیش او برشمرد (فردوسی)
آنجا که اوست کیست که پیغام من برد؟
یا عرضه دارد این سخنان مبترم (عراقی)
و در مقابل
من به صد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان
از لبت آورده صد پیغام دشنامم هنوز (وحشی)
پس تا اینجای کار تمایزی میان پیام آور و پیامبر نیست و هر دو به یکسان می تواند حسب اعتبار مد نظر گوینده، به کار گرفته شود.
سوم، اکنون می توان این پرسش اساسی را به این شکل مطرح کرد که با وجود اینکه تعابیر پیام اور و پیامبر هر دو به یکسان و به درستی بر معنای مورد نظر خارجی قابل استفاده است، چرا ادیبان پارسی گوی، به جای تعبیر «پیام آور» برای نبی مکرم اسلام یا دیگر انبیاء عظام، از تعبیر «پیغامبر» استفاده کرده اند؟
به امت رسانید پیغام تو
رسولت محمد بشیر و نذیر
با زعم حقیر، اساس این نکته را باید در خدامداری و توحیدمحوری در جهانبینی مردمان جهان پیشامدرن جست.
به زعم حقیر در تعبیر «پیغام بردن» و واژه «پیغام بر» نسبت معنا با فرستنده و دهنده پیام مورد تاکید است، به دیگر سخن، اگر از شخصی بپرسی چه می کنی و بگوید پیغامی می برم، اولین سوالی که به ذهن می اید این است که برای کی؟ به کجا؟ یعنی در ذهن پرسشگر مبدا روشن و به تعبیر ادیبان عرب اجلی و اعرف از مقصد است، لذا از مقصد می پرسد.
اما اگر جواب بشنود که پیغامی اورده ام، اولین سوالی که به ذهنش می رسد که از چه کسی؟ از کجا؟
از این رو است که نبی، در ذهن و زبان مشرقیان، پیامبر است، نه پیام آور؛ فرستاده است، نه گرفته؛ داده است، نه ستانده!
این نکته را درباره خود واژه «داده» در معنای «نعمت» نیز می توان جویا شد؛ نعمت، داده است، نه ستاده!
رضا به «داده» بده، و از قضای حق مگریز!