گنجور

بخش ۶۸ - مژده دادن ابویزید از زادن ابوالحسن خرقانی قدس الله روحهما پیش از سالها و نشان صورت او سیرت او یک به یک و نوشتن تاریخ‌نویسان آن در جهت رصد

آن شنیدی داستان بایزید
که ز حال بوالحسن پیشین چه دید
روزی آن سلطان تقوی می‌گذشت
با مریدان جانب صحرا و دشت
بوی خوش آمد مر او را ناگهان
در سواد ری ز سوی خارقان
هم بدانجا نالهٔ مشتاق کرد
بوی را از باد استنشاق کرد
بوی خوش را عاشقانه می‌کشید
جان او از باد باده می‌چشید
کوزه‌ای کو از یخابه پر بود
چون عرق بر ظاهرش پیدا شود
آن ز سردی هوا آبی شدست
از درون کوزه نم بیرون نجست
باد بوی‌آور مر او را آب گشت
آب هم او را شراب ناب گشت
چون درو آثار مستی شد پدید
یک مرید او را از آن دم بر رسید
پس بپرسیدش که این احوال خوش
که برونست از حجاب پنج و شش
گاه سرخ و گاه زرد و گه سپید
می‌شود رویت چه حالست و نوید
می‌کشی بوی و به ظاهر نیست گل
بی‌شک از غیبست و از گلزار کل
ای تو کام جان هر خودکامه‌ای
هر دم از غیبت پیام و نامه‌ای
هر دمی یعقوب‌وار از یوسفی
می‌رسد اندر مشام تو شفا
قطره‌ای بر ریز بر ما زان سبو
شمه‌ای زان گلستان با ما بگو
خو نداریم ای جمال مهتری
که لب ما خشک و تو تنها خوری
ای فلک‌پیمای چست چست‌خیز
زانچ خوردی جرعه‌ای بر ما بریز
میر مجلس نیست در دوران دگر
جز تو ای شه در حریفان در نگر
کی توان نوشید این می زیردست
می یقین مر مرد را رسواگرست
بوی را پوشیده و مکنون کند
چشم مست خویشتن را چون کند
خود نه آن بویست این که اندر جهان
صد هزاران پرده‌اش دارد نهان
پر شد از تیزی او صحرا و دشت
دشت چه کز نه فلک هم در گذشت
این سر خم را به کهگل در مگیر
کین برهنه نیست خود پوشش‌پذیر
لطف کن ای رازدان رازگو
آنچ بازت صید کردش بازگو
گفت بوی بوالعجب آمد به من
هم‌چنانک مر نبی را از یمن
که محمد گفت بر دست صبا
از یمن می‌آیدم بوی خدا
بوی رامین می‌رسد از جان ویس
بوی یزدان می‌رسد هم از اویس
از اویس و از قرن بوی عجب
مر نبی را مست کرد و پر طرب
چون اویس از خویش فانی گشته بود
آن زمینی آسمانی گشته بود
آن هلیلهٔ پروریده در شکر
چاشنی تلخیش نبود دگر
آن هلیلهٔ رسته از ما و منی
نقش دارد از هلیله طعم نی
این سخن پایان ندارد باز گرد
تا چه گفت از وحی غیب آن شیرمرد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن شنیدی داستان بایزید
که ز حال بوالحسن پیشین چه دید
هوش مصنوعی: آیا داستان بایزید را شنیدی که از حال بوالحسن پیشین چه تجاربی داشت؟
روزی آن سلطان تقوی می‌گذشت
با مریدان جانب صحرا و دشت
هوش مصنوعی: روزی آن ولی بزرگ و پرهیزگار با پیروانش از کنار دشت و صحرا عبور می‌کرد.
بوی خوش آمد مر او را ناگهان
در سواد ری ز سوی خارقان
هوش مصنوعی: بویی خوش ناگهان به او رسید در منطقه ری، از سمت خارقان.
هم بدانجا نالهٔ مشتاق کرد
بوی را از باد استنشاق کرد
هوش مصنوعی: او نیز به همان مکان نالهٔ عاشقانه‌ای سر داد، بوی عشق را از راه باد استشمام کرد.
بوی خوش را عاشقانه می‌کشید
جان او از باد باده می‌چشید
هوش مصنوعی: عشق او به بوی خوش باعث شده که روحش از آن لذت ببرد و با نسیم شراب طعم زندگی را بچشد.
کوزه‌ای کو از یخابه پر بود
چون عرق بر ظاهرش پیدا شود
هوش مصنوعی: کوزه‌ای که از آب پر است، وقتی عرق کند، نشانه‌ای از محتوای درونش بروز می‌کند.
آن ز سردی هوا آبی شدست
از درون کوزه نم بیرون نجست
هوش مصنوعی: به خاطر سردی هوا، آبی که درون کوزه است به حالت یخ درآمده و از آن بیرون نمی‌آید.
باد بوی‌آور مر او را آب گشت
آب هم او را شراب ناب گشت
هوش مصنوعی: باد بوی تازه‌ای به او می‌دهد، آب نیز او را به مقام شگفت‌انگیزی می‌رساند و حتی آب به مانند شراب خالص و ناب در می‌آید.
چون درو آثار مستی شد پدید
یک مرید او را از آن دم بر رسید
هوش مصنوعی: زمانی که نشانه‌های مستی در او نمایان شد، یکی از پیروانش به او نزدیک شد.
پس بپرسیدش که این احوال خوش
که برونست از حجاب پنج و شش
هوش مصنوعی: پس از او پرسیدند که این حال خوشی که در خارج از پرده‌های پنج و شش قرار دارد، چیست؟
گاه سرخ و گاه زرد و گه سپید
می‌شود رویت چه حالست و نوید
هوش مصنوعی: گاهی چهره‌ات به رنگ‌های مختلف در می‌آید؛ گاهی قرمز، گاهی زرد و گاهی سفید. حالت و خبر از چیست؟
می‌کشی بوی و به ظاهر نیست گل
بی‌شک از غیبست و از گلزار کل
هوش مصنوعی: بویی که از تو منتشر می‌شود، مانند بوی گل است؛ هرچند از ظاهر گل خبری نیست. این بوی خوش حاکی از وجودی پنهان و ناشناخته است، که از باغ گل می‌آید.
ای تو کام جان هر خودکامه‌ای
هر دم از غیبت پیام و نامه‌ای
هوش مصنوعی: تو جان‌مایه‌ی خوشی هر فرمانروا هستی و به طور مداوم از غیبت تو پیامی و نامه‌ای وجود دارد.
هر دمی یعقوب‌وار از یوسفی
می‌رسد اندر مشام تو شفا
هوش مصنوعی: هر لحظه مانند یعقوب که بوی یوسف را احساس می‌کند، بوی شفایی به مشام تو می‌رسد.
قطره‌ای بر ریز بر ما زان سبو
شمه‌ای زان گلستان با ما بگو
هوش مصنوعی: از آن قدحی که در دست داری، قطره‌ای بر ما ببار و از آن باغ دل‌انگیز برای ما سخن بگو.
خو نداریم ای جمال مهتری
که لب ما خشک و تو تنها خوری
هوش مصنوعی: ما عادت نداریم که تو زیبایی و ما با لب‌های خشک تنها به تماشا بنشینیم.
ای فلک‌پیمای چست چست‌خیز
زانچ خوردی جرعه‌ای بر ما بریز
هوش مصنوعی: ای آسمان پرجنب‌وجوش، برای ما به‌زودی از آن جرعه‌ای که نوشیده‌ای بریز.
میر مجلس نیست در دوران دگر
جز تو ای شه در حریفان در نگر
هوش مصنوعی: در زمان‌های دیگر، کسی مانند تو که رهبر و مهمان‌نواز باشد وجود ندارد. ای پادشاه، در میان رقبایت نگریسته‌شو که چه فضیلت‌هایی داری.
کی توان نوشید این می زیردست
می یقین مر مرد را رسواگرست
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند این شراب را بنوشد، در حالی که زیر این شراب، یک حقیقتی نهفته است که می‌تواند مرد را رسوا کند؟
بوی را پوشیده و مکنون کند
چشم مست خویشتن را چون کند
هوش مصنوعی: چشم مست و سرشار از عشق خود را چگونه می‌تواند از بوی خوش پنهان کند؟
خود نه آن بویست این که اندر جهان
صد هزاران پرده‌اش دارد نهان
هوش مصنوعی: این پیام به ما می‌گوید که حقیقت واقعی چیزی نیست که به راحتی قابل مشاهده باشد. در واقع، در دنیا بسیاری از لایه‌ها و پرده‌ها وجود دارند که این حقیقت را پوشانده‌اند و قابل درک نیستند.
پر شد از تیزی او صحرا و دشت
دشت چه کز نه فلک هم در گذشت
هوش مصنوعی: دشت و صحرا از شدت نشاط و شوق او پر شده‌اند، به‌طوری که حتی آسمان هم از عبور او جا مانده است.
این سر خم را به کهگل در مگیر
کین برهنه نیست خود پوشش‌پذیر
هوش مصنوعی: این سر خم را به دوش کسی نینداز، زیرا که این جسم عریان است و خود نیازی به پوشش دارد.
لطف کن ای رازدان رازگو
آنچ بازت صید کردش بازگو
هوش مصنوعی: لطفاً آنچه را که به تو گفتم فاش کن و به من بگو که چه چیزی باعث شد تا راز این موضوع را کشف کنی.
گفت بوی بوالعجب آمد به من
هم‌چنانک مر نبی را از یمن
هوش مصنوعی: گفت: بوی عطر بی‌نظیری به من رسید، درست مثل بوی نبی که از یمن می‌آید.
که محمد گفت بر دست صبا
از یمن می‌آیدم بوی خدا
هوش مصنوعی: محمد گفت که بوی خوشی از سمت یمن به دست صبا می‌رسد، بویی که نشانه‌ای از وجود خداوند است.
بوی رامین می‌رسد از جان ویس
بوی یزدان می‌رسد هم از اویس
هوش مصنوعی: بوی رامین به سمت جان ویس می‌آید و هم بوی خداوند از اویس به مشام می‌رسد.
از اویس و از قرن بوی عجب
مر نبی را مست کرد و پر طرب
هوش مصنوعی: بوی شگفتی از اویس و از زمانه به پیامبر رسید و او را سرشار از حال خوش و شوق کرد.
چون اویس از خویش فانی گشته بود
آن زمینی آسمانی گشته بود
هوش مصنوعی: وقتی اویس از خودگذشتگی کرده و از خود غفلت کرده بود، آن زمان زمین به مرتبه‌ای از آسمان و معنویت دست یافته بود.
آن هلیلهٔ پروریده در شکر
چاشنی تلخیش نبود دگر
هوش مصنوعی: آن هلیله‌ای که در شکر رشد کرده است، دیگر طعمی تلخ ندارد.
آن هلیلهٔ رسته از ما و منی
نقش دارد از هلیله طعم نی
هوش مصنوعی: هلیله‌ای که از تعلقات و خودخواهی‌ها رها شده، طعمی از هلیله‌ای دیگر دارد که نشان‌دهندهٔ عدم وابستگی به دنیا و تجربیات معنوی عمیق‌تری است.
این سخن پایان ندارد باز گرد
تا چه گفت از وحی غیب آن شیرمرد
هوش مصنوعی: این حرف تمام نمی‌شود، برگرد و ببین آن مرد دلیر چه چیزی از وحی پنهان بیان کرده است.

خوانش ها

بخش ۶۸ - مژده دادن ابویزید از زادن ابوالحسن خرقانی قدس الله روحهما پیش از سالها و نشان صورت او سیرت او یک به یک و نوشتن تاریخ‌نویسان آن در جهت رصد به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/10/28 11:12

عالیه
همین که بوی گلستان عالم معنا از ابیات مولانا به ما می رسه بعد از 800 سال این هم معجزه است

1395/06/01 10:09
روفیا

خو نداریم ای جمال مهتری
که لب ما خشک و تو تنها خوری
تک خوری می کنی؟!

1396/11/26 19:01
وریا

مشامی باید تا بویی بشنود!

1398/06/27 23:08
صدرا

ظاهرا این بیت خطاب مولانا به پیامبر است:
ای فلک پیمای چست چست خیز
زان چه خوردی جرعه ای بر ما بریز
(اشاره به معراج)
خو نداریم ای مقام مهتری
که لب ما خشک و تو تنها خوری
ارادتمند مثنوی دوستان

1399/06/10 10:09
سیروان

با عرض سلام و ادب
این موضوع سالها قبل از تولد شیخ خرقان از سوی حضرت بایزید مطرح شد و متشابه داستان حضرت محمد(ص) و آویس قرنی می‌باشد.
حضرت مولانا در این شعر سعی بر توصیف بویی دارن که با شامه ایمان و تقوا قابل درک است و حالت رهبری کننده به سوی رستگاری را داراست،مثل این شعر:
این سخن هایی که از عقل کلست/بوی آن گلزار سرو و سنبلست
بو قلاووزست و رهبر مر ترا/میبرد تا خلد و کوثر مر ترا
بو دوای چشم باشد نورساز/شد ز بویی دیده ی یعقوب باز
بوی بد مر دیده را تاری کند/بوی یوسف دیده را یاری کند
تو که یوسف نیستی،یعقوب باش/همچون او با گریه و آشوب باش
چون تو شیرین نیستی فرهاد باش/چون نه ای لیلی چو مجنون گرد فاش
یاحق