بخش ۵۳ - داستان مشغول شدن عاشقی به عشقنامه خواندن و مطالعه کردن عشقنامه در حضور معشوق خویش و معشوق آن را ناپسند داشتن کی طلب الدلیل عند حضور المدلول قبیح والاشتغال بالعلم بعد الوصول الی المعلوم مذموم
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
برداشت من اینه که این اپیزود اشاره به تفاوت عشق جوهری و عشق عرضی و تفاوت معشوق داره . به نظر میرسه در نیمه دوم مولانا میگه اگه معشوقت اونی باشه که غروب نمی کنه عشق تو هم به اون کم و زیاد نمیشه و جزو ماهیت وجود تو میشه مثل حرکت جوهری و نترس از خواستن یه معشوق به این بزرگی چون که هر چیزی که تو واقعا بخواهی یعنی تو استعداد داشتن اونو داری و حتما میتونی بهش برسی .
ولی در نیمه اول من نمیدونم مولانا میخواسته بگه تو اصلا نباید عاشق چیزی که متغیر هست بشی یا اینکه تو نباید به تغییرات اون اهمیت بدی یا چه چیز دیگه ای ؟
یاد اون پادشاه عاشق کنیزک افتادم که وقتی اون پیر به دیدنش اومد گغت :
گفت معشوقم تو بودستی نه ان
لیک کار از کار خیزد در جهان
سلام در قسمت اول میخواهد به مخاطب بفهاند که خیلی وقت ها فکر میکنیم که خداخواه هستیم در واقع خود خواهیم ...وخدا را برای خدا نمی خواهیم بلکه خدا رابرای خودمان می خواهیم ...
برداشت من این است که مولانا می خواسته بگوید فقط طالب عشق مجرد باش که لایتغیر است و شادی و نشاط و سپاسگزاری و اعتماد و درنتیجه شادمانی تو را هم دایمی می کند و دیگر درچنین فضایی سالک از قید زمان حال هم آزاد است چه رسد به کیفیت و کمیت امور در لحظه حال. صوفی کسی است که سپاسگزار وشادمان به نعمات خداست و هنوز به نعمات توجه دارد و شاکر است اما صافی کسی است که درهر حالتی درعشق خالص بدون هیچ نیازی به دنیای بیرون به ماسوا - غرق است. و درضمن می فرماید این تفکر غلط است که رسیدن به این مقام فنا فی الله مخصوص افراد خاصی است و مورهم اگر طالب سلیمان شد همان در ظرفیت وجودی اش بوده و باید ان میل و طلب را در خود چدی گرفت. اتفاقا این جایی است که خیلی از ما دچار اشتباه می شویم و فکر می کنیم تواضع می کنیم.
مولانا جلال الدین بنده خدا اینهمه زحمت کشیده این شعر به این قشنگی و پر معنایی گفته ما میخونیم و نامه ها رو باز میکنیم و از روش میخونیم که ای مولانا چقدر تو خوبی منظورت این بوده اون بوده، یک عده خیلی زیادی هم که دنبال مذهب و فقه و کلام و داستان های دیگه هستند، عزیز مولوی خیلی راحت صاف و ساده داره میگه عاشق باش بریز دور بقیه بازی ها رو، اون مثال صوفی رو هم دو سه بار زد که بگه صوفی نباش، البته بحث صوفی بلنده و بستگی به جاش داره اما اینجا، میگه صوفی این چیزا رو میدونه ها اما بازم دلش خوشه به اینکه ابن الوقت هستم و من شعرای مولانا رو فهمیدم و من از توی قرآن احکام در میارم و امثالهم... اصل آموزش و مبارزه مولانا همینه که بفهمونه ایدئولوگ نباش عزیز من عاشق باش سعدی هم میگه گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل. میخواد یادت بده که چشماتو باز کنی گوشهاتو تیز کنی ببینی گوش بدی دور و بر خودتو تماشا کنی به آدمها نگاه کنی خدمت کنی محبت کنی، در مورد طلب هم ربطش اینه که این کارها رو کسی میکنه که عاشق یه چیزی یه کسی یه جای دیگه ست و از شور و خوشحالی این حالت عشقش خودشم خوبه و کارهای خوب میکنه نه بر اساس قواعد، سنت ها و علوم و بحث ها رو رد نکرده اینجا داره درباه عشق حرف میزنه
آفرین
به نظر من این شعر برمیگردد به حکایت قبل از آن در مورد کسانی که در زمان حضرت محمد صلی الله حافظ قرآن بودند که تعداد خیلی کمی بودند و دلیل آن هم همین بوده که همه در محضر حضرت دوست که همان حضرت محمد صلی الله بودهاند حاضر بودند و دیگر نیازی به حفظ کردن کلام آن بزرگوار در محضر آن نبوده است و اشاره به نامه خواندن در محضر دوست اشاره به قرآن خواندن در پیش حضرت محمد صلی الله بوده است.
بعد از ۷ سال پاسخ دادن به این نظر، شاید بیهوده به نظر برسد ولی حماقت تاریخ انقضا ندارد. قرآن کلام پیامبر (ص) نبوده. و دلیل حفظ هم اهتمام خود ایشان به پرورش حافظان و حاملان وحی در سینه و نسل به نسل بوده برای انتقال قرآن به روش شفاهی و در تعداد بالا نه کم، به جز صرفاً روش کتبی. که این از نکات مهم انتقال ادبیات در مبحث تاریخ ادبیات همه جای دنیا است.
گفت اینجا حاضری اما ولیک
من نمی یابم نصیب خویش نیک
سلام عرض میکنم خدمت فرهیختگان از توصیفها و تعابیر زیبایتان در خصوص این شعر بسیار مستفیض شدم دست حق نگهدارتان
سلام
منظور مولوی این است عاشق معشوق
بهم رسیدن گام بگیرن موقع نامه خواندن
نیست
انسان به خدا رسیده
معنوی ومادی کمک بخواهد
گله مند, نباشه
این شعر فقط از عشق زمینی عاشقان نسبت به معشوقی می گوید که غرق عشق ذوالجلال است می گوید غذفه نوری که او لم یولد است لم یلد لم یولد آن ایزدست این شعر بر ادعاهای گزاف کسانی که ترانه می 7وانند و دم از 5ش2 می زنند و ناله می کنند 7ط می کشد که وقتی نوبتشان شد فقط به فکر چیزی نبودند معشوق بود 5اشق 8الی نه 5اش2 بر منی بر امید 8ال بر من می تنی منتها نبود که موقوف است او منتظر بنشسته باشد 8ال 9و در مورد زیبایی و جذابیت شما خواهد شد
7ان6 ی معشوقه ام معشوق نی 5ش2 بر نقد است بر صندوق نی
مولوی در بند وزن و 2ا3یه 6رگز نمی ماند و ش6رییتره 5بور هز این بند ا می دانست او اندیشه را بیان کردن غزخرین رسالتش می دانست تا زیبایی شناسی ش5رگون6

مولانا