بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت مارگیر... به خوانش مبینا جهانشاهی
بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بنام خدا
میگوید مارگیری ماری عظیم وظاهرا بیجان رااز کوهستان پر برف به شهر آورد تا مردم را به حیرت اندازد مردم زیادی برای تماشا جمع شدندچون خورشید به آن مار عظیم تافت جان گرفت واز هر طرف به حرکت درآمدهمه فرار کردند ودر این ازدحام عده زیادی کشته شدند ومارگیر طعمه اژدها شد
مولوی ضمن بیان داستان خیلی حرفهادارد از جمله اینکه جوینده چون این مار گیر یابنده است
دیگر اینکه وجودخودآدمی از مار عجیب تر است وازسرنادانی حیران مار میگردد دیگر اینکه همه جهان چون این مار میتواند رفتار دیگری پیدا کند ونیز همه ذرات عالم هوشمند میباشند
مهمتر اینکه اژدها را به نفس انسان تشبیه میکند نفس اگر فعال شود کارهمان مار را انجام میدهد که صاحبش را بلعید وباعث کشتار مردم شد در این کشتار نفس خود مردم هم موثر واقع گردیده است
برای بهره گیری از هشدارهای مولوی میپرسیم که آیا این نفس بااینهمه خطرآفرینی چه تعریف علمی میتواند داشته باشد؟
در کتابهای اخلاق ومواعظ غالبا نفس را همان طبیعت انسان وغرایز او میدانند ازآثار عرفانی چنین برمیآید که هر فکر وعمل که از فطرت سالم برنخاسته باشد شکل نفسانی دارد وبه هرحال گفته نشده که نفس از لحاظ علمی چگونه شکل گرفته وقوت یافته است
از بعضی آثار علمی معرفتی چنین برمیآید که نفس هرچه هست رابطه تنگاتنگی باوابستگی ها و مکتسبات انبار شده انسان دارد مجموعه بدآموزیها وتاثیرات نامطلوبی که فرد از دیگران بویژه ازمربیان اولیه گرفته وترسها وحساسیتهائی که در ضمیر نا آگاهش نشسته وبرغرایز طبیعیش اثر گذاشته ساختمان نفس یا محتوای منیت را تشکیل میدهد
در این زمینه خلاف آنچه گاه تصور رفته غرایز را نمیتوان زیر سئوال برد بلکه عوامل تربیتی که مثلا بر غریزه صیا نت خود وغریزه جنسی یا حس مالکیت وغیره تاثیرمنحرف کننده میگذارد مهم است وعیوبی مانند جاه طلبی وحساد ت وطمع ووسواس ومیل به سلطه وغیره ممکن است ریشه واحدی داشته باشند ونگهبان آنها نوعی ترس عارضی و مکتوم وشبیه بیماری است که در جریان وایستگی ها (وابستگی به دون الله) در گذشته ایجاد شده است (بیماری دل کلمه ای مشهور است)
اگرمتوجه هستیم که نفس دشمن ترین دشمنان است (اعدا عدوک نفسک) باید قبول کنیم که شناخت آن از لحاظ علمی و روانشناسی لازمست (چنانکه در جنگها شناخت مواضع وامکانات دشمن خیلی مهم است)
به نظر میرسدکه باید آثاری وجود داشته باشد که ناشناخته های نفس رابه طور علمی روشن کند تا درمعرفت النفس به کارآید داشتن اطلاعات صحیح از نظر طبیعی بودن یا عارضی بودن مشکلات وحجابهای روانی وآگاهی بر حیله های نفسانی که در درجه اول خود شخص را فریب میدهد برای هر کس لازم است واگر معلوم باشد که تمایلات نفسانی مزاحم در کودکی شکل میگیرد وبعد پیچیده وماندگار میشود اهمیت ملاحظات تربیتی درمورد فرزندان بیشتر نمودار میگردد
*شناخت،و شناخت شناسی*
هستی و وجود، فرآیندیست حاصل از مثلث ( ماده ،انرژی،شعور،)
این مثلث ماحصل شناخت و معرفت وعلم انسان با بکار گیری شعور و آگاهی از هستی است چرا که خود محاط در آنست ودر صدد محیط قرار گرفتن بر آن میباشد.
بنابراین در راستای بیان این حقیقت تنها علم و آگاهی بروز میتواند ملاک و بیانگر باشد.
سوق و سمت دادن به شناخت و شناخت شناسی،یا عرفان .بغیر از این نا آگانه و بلکه احمقانه و دور از شعور به نظر میرسد.شناخت علمی بغیر از علم بروز قابل اتصال به هیچ پدیدای نمیتواند باشد. نه دین ،نه به فلسفه ،و و و
هرچند پیشینیان ومتفکران و سالکان راه شناخت مثل سنائی عطار و مولانا
بالاجبار زیر سیطره دینمداران و جو حاکم نظریه پردازی در زمینه های شناخت شناسی را میبایست انجام میدادند و با اجتناب از مُهر تکفیر نخوردن رنگ ولعاب مذهبی و دینی به آن میدادند. و نظریه ها وحرف خود را در مورد شناخت انسان و هستی و وجود میزدند.
حافظ گوید:
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان میپوشم
سخنان این بزرگان در زمینه شناخت هستی علی الخصوص انسان همیشه شایان توجه است چرا آشنا و مسلط بر زیر و بم روان آدمی بوده اند.
این خصوصیات روانشناختی ،ذاتی و هم اکتسابی انسان در هر برهه از تاریخ بشریت، بیشتر همسان و بی تغییر بوده است.و نظریه این عارفان بزرگ در هر برهه ای مصداق پیدا میکند.چون درد بشریت در مسائل رفتاری و عادات و خو ،و روانشناختی اغلب مشترک و لایتغیر میباشد.
در شناخت شناسی مرموز ترین ناشناخته ها روان آدمیست چنانکه گویا کل هستی بوته آزمایشگاهیست
برای شناخت همین پدیده مرموز.!!!
این موجود هنوز خود در شناخت خویشتن در مانده و عاجز مینماید.
ج.م.رافض
در بیت 72 بسکست
؟؟؟؟بگسست صحیح است
با تشکر
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
موضوع : آیا سُکُستن به معنی گسستن است؟
آقای محمدی به عنوان مقدمه بگویم که می گویند تکیه کلام یکی از شاعران اراک شما این بود : اول قرار نبود که بسوزند عاشقان
بعدا قرار شد که بسوزند عاشقان.
اول قرار داشتید که تصحیح ها با استناد یک نسخه ای چاپی انجام د هید.
دوم : خواننده ای سوال کرده است که آیا بسکست همان بگسست است آن هم با چهار بار علامت سوال .
شما هم سوال ایشان را به عنوان منبع گرفته اید و متن را تصحیح کرده اید.
با همان ابزارهایی که خود شما در اختیار خوانندگان گذاشته اید با یک جستجوی ساده خواهید دید که سکستن با گسستن متفاوت است.
1- به لغتنامه مراجعه کنید که خواهید که این دو با هم متفاوت هستند.
2- در آثار مولوی سکستن را بنده جستجو کردم 24 مورد پیدا کردم
3- جستجو را برای گسستن انجام دادم 48 مورد پیدا کردم.
الباقی را به شما وامی گذارم.
والسلام
---
پاسخ: از تذکر بجای شما ممنونم. نیازی به برهان بر بیسوادی من نبود، شما یک اشاره میکردید متوجه میشدم ;) کلمهی اولیه را به جای خودش بازگرداندم.
در بیت 18 "جنگلها" صحیح است یا جنگها؟
طبق مآخذ دربیت 18 جنگها درست است
@لاله و @ف.ش :
با تشکر، «جنگلها» با «جنگها» جایگزین شد.
درود. این بیت در تصحیح نیکلسون اینگونه است.
این همه جوها ز دریاییست ژرف
جزو را بگذار و بر کل دار طرف
باسلام
لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب
صحیح نمی باشد بلکه شکل درست آن به صورت زیر است:
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او میغیژ و او را میطلب .
یعنی به جای خفته باید چفته باشد
این هم آدرس این کلمه در سایت دهخدا
پیوند به وبگاه بیرونی
فکر می کنم:
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
به جای:
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
به نظر میرسد اگر دو عبارت «او» و «یابد» در مصراع دوم بیت زیر جابهجا شوند، وزن شعر گویاتر خواهد شد:
تا فسرده میبود آن اژدهات
لقمهٔ اویی چو او یابد نجات
تا فسرده میبود آن اژدهات
لقمهٔ اویی چو یابد او نجات
اژدها یک لقمه کرد آن گیج را ، سهل باشد خونخوری حجّاج را...................در این شعر کلمۀ گیج با حجّاج هم وزن و قافیه نیستند! آیا این بیت شعر صحیح است؟
مصرع دوم بیت 76:
«حجیج» واژهای است که با قافیه سازگاری دارد. در خور یادآوری است که واژه «حجاج» در پی فرآیند واجشناختی به «حجیج» تبدیل شده است (لغتنامه دهخدا را نگاه کنید).
دو تن از سخنوران نیز، واژه «حجیج» را به کار بردهاند
1-سعدی شیرازی در گلستان (باب هفتم، حکایت شماره 12) می گوید: «سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود و ....»
2-آذر بیگدلی در بیت دوم قصیده شماره 23 میگوید: «کشیده رخت به میخانه، چون به کعبه حجیج/دویده هر سو مستانه، چون به باغ، نسیم»
سلام من ادبیات میخونم میخواستم یه رمزگشایی ازین حکایت داشته باشم اگه ممکنه.
عصمت جان من البته میداندار نیستم ولی به گمانم مار جان فرماینده یا نفس اماره باشد که چون خورشید عراق به ان بتابد همه چیز را می اوبارد .پس افتاب اراق ( عراق ) هم خوشی این جهان است . مار افسا یا مار گیر هم خود انسان است با همه نیکویی و نا نیکویی هایش .
عصمت جان درود .این رشته سر دراز دارد !من هم هستم !من گمان میکنم اژدها افزون بر نفس اماره میتواند نشانی باشد از این دنیای طبیعی و مادی و البته بی جان که با تابیدن آفتاب حشر جان میگیرد و زنده میشود چنانچه اشاره مستقیم هم شده در اینجا به حشر و رستاخیز
برگ ساز و سرمایه است و پوستی که قلندران بر کمر و میان میبستند(مانند لنگ)و بی برگی بی سر و سامانیست و فقر و برگ بی برگی که ناخوداگاه مرا به یاد باغ بی برگی روز و شب تنهاست ..می اندازد ساز و سرمایه آزادگیست و بسیار زیباست این ترکیب
عجب مردم خودشون یکپارچه مارند اما میرن تماشای مار نادانی دخلق رو مولانا جان
اژدها یک لقمه کرد آن گیج را / سهل باشد خونخوری حجیج را
حجیج ممال حجاج (حجاج بن یوسف ثقفی که مظهر خونریزی و بی رحمی است )منظور از آن گیج : مارگیر است
در بیت :ما سمیعیم و بصیریم و هشیم / با شما نامحرمان ما خاموشیم
مفهوم : این بیت از زبان جمادات است که خطاب به ما می گویند ما می شنویم ، می بینیم و صاحب هوش هستیم اما در این دنیا خاموش هستند و در آخرت به اذن خداوند به عنوان شاهد به حرف می آیند . و اشاره به آیه قران دارد .
حتی اگر خداوند اذن دهد در این دنیا جمادات که موجودات ساکن هستند به حرکت در می آیند همچون عصای موسی که تبدیل به مار شد و سنگ در دستان حضرت محمد (ص) سلام می کند و یا آتش تبدیل به گلستان می شود و این نشان از هوش جمادات است .
به جای :
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
جایگزین شود:
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش را بر دلق دوخت
با سلام و سپاس
مصرع ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
صحیح آن بجای "خوشیم" کلمه ی "هشیم" میباشد
این شعر تلنگری یود به من وقتی خوندمش مار یعنی نفس در این شعر .تمام مشکلات ما از کنترل نکردن نفسه
هر کجا لطفی ببینی از کسی
سوی اصل لطف ره یابی عسی
سلام به یاران و دوستان
عسی اشتباه است. بسی درست است
لنگ و لوک و خفتهشکل و بیادب/ سوی او میغیژ و او را میطلب
درستِ مصرع اول به این صورت است:
لنگ و لوک و چفتهشکل و بیادب
چَفت در کُردی به معنی کج است. ما در کرمانشاه این کلمه را برای قیافه های بدترکیب و بدقواره بکار می بریم.
این بیت به این شکلِ
پاره ی خاک تو را چون زنده ساخت
خاکها را جملگی باید شناخت
مولوی میگه بدن تو خاکِ مرده بوده که حالا زنده شده
پس معلوم میشه فاصله ی مرده و زنده زیاد نیست
مرده زود زنده میشه
و به ما میخواد بگه که در خاک قابلیت زندگی هستش
شخص ف-ش نام، چه زیبا و خوب نوشته اند. خداوند حفظشان کند و دستشان درد نکند بابت این شرح کوتاه زیبا.
نفست اژدرهاست او کی مرده است
از غم و بی آلتی افسرده است
『مولوی』
شوپنهاور معتقد است ما انسان ها را بیشتر در حالت رام شده و متمدن دیده ایم وگرنه انسان ها هنوز هم خصلت درندگی اجدادشان را در خود حفظ کرده اند . ویلیام فاکنر می گوید هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست . این جمله ی فاکنر شاید تکمله ی مناسبی باشد بر نظر شوپنهاور .
احمد آذرکمان16 08 97
با عرض پوزش از استاد شمس الحق که آلت فرعون را معنی کردند(مال و جاه دنیوی) به نظر می رسد بیت مربوطه را باید به صورت زیر و با فاصله آلت از فرعون خواند که در این صورت نیازی به معنای فوقالذکر احساس نخواهد شد :
گر بیابد آلت ، فرعون او
که بامر او همی رفت آب جو
و بدین ترتیب حذف یک ویرگول ساده استادی مانند شمس القاب را نیز میتواند به اشتباه بیندازد .
موفق و پایدار باشید
در ادامه ؛ دلیل نظر فوق بار معنایی بیت قبل از آن میباشد ؛
نفست اژدرهاست او کی مرده است ؟
از غم بی آلتی افسرده است
گر بیابد آلت ، فرعون او
که بامر او رفت آب جو
و با کسره نون فرعون بیت کاملاً معنای اصلی خود را به ما مینماید . خدا ما را از شر فرعون های ذهنمان مصون بدارد .
آمین
تصحیح اینکه استاد شمس الحق مورد نظر بوده است که با این آلت های تایپ امروزی بصورت دیگری تایپ شد .
گر بیابد آلتِ فرعون ، او
آنگه او بنیاد فرعونی کند
اگر ساز و کار فرعون در اختیارش قرار گیرد ، همچو فرعون بیداد می کند
آیت الله العظمی نجابت (اعلی الله مقامه) می فرمایند:
مارگیری برای معرکه گیری و کسب روزی به کوهستان رفت.مار عظیم الجثه مرده ای در میان برف دید .
مار را با زنجیر و ریسمان محکم بست و برای نمایش و معرکه به بغداد آورد.
در کنار رود دجله بساط گسترده ای به پا کرد و مردم بسیار زیادی از هر سو برای تماشا آمدند.
آفتاب سوزان بغداد بر مار اژدهاوش افتاد و جان گرفت به جنبش آمد.
مردم از ترس پا به فرار گذاشتند.اژدها خشمگین زنجیرها و بندها را پاره کرد .
مارگیر را در دم هلاک کرد و خلق زیادی از حمله اژدها و فرار جمعیت روی هم افتادند و هلاک شدند..
نفس بسیار خواهنده به اژدهای بزرگ و آتشین تمثیل زده شده است.
خورشید تابان عراق به ابزارهای قدرت ، ثروت و علم تمثیل شده است.
برف کوهستان به نفس افسرده بسیار خواهنده تشبیه شده است که ابزاری نمی یابد یا به سبب قوانین اجتماعی و هنجارهای اجتماعی خود را محدود می کند.
یک حکایت بشنو از تاریخ گوی
تا بری زین راز سرپوشیده بوی976
این شروع مانند شاهنامه است که فردوسی حکایات را از زبان مرد دانش پژوه نقل می کند.
نکته در شیوه مولانا در حکایات مثنوی:
تنها دو بیت در موضوع حکایت آورده می شود و 17 بیت در موضوع طلب .
جستجوی مارگیر،روح چرخنده مولانا را متوجه اولین و مهمترین وادی سلوک یعنی طلب می کند.
گر گران و گر شتابنده بود
آنکه جوینده است یابنده بود
در طلب زن دایما تو هر دو دست
که طلب در راه نیکو رهبر است979
طلب،خواستن شدید یا همان شوق راهبر و پیر تو هست(اشاره به نظریه پیر درونی به جای مدعیان بیرونی)
ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی9 حکایت مارگیر و آوردن مار بزرگ به بغداد2
مارگیر از بهر حیرانی خلق
مار گیرد،اینت* نادانی خلق
آدمی کوهی است چون مفتون شود؟
کوه اندر مار،حیران چون شود؟
صد هزاران مار و که،حیران اوست
او چرا حیران شدست و ماردوست
انسان از همه آفریده ها بالاتر است به گونه ای که همه خلقت در تحیر بزرگی آدمی هستند.
در تعجبم چطور مارگیر و مردمان شیفته مار شده اند.
او ز سرماها و برف افسرده بود
زنده بود و شکل مرده می نمود
عالم افسردست و نام او جماد
جامد،افسرده بود ای اوستاد
تمثیل دیگر برای مار در کوهستان و برف:
جهان ظاهری مرده و ساکن دارد ولی باطن آن زنده است و منتظر گرما و زندگی ای چون خورشید عراق.
باش تا خورشید حشر آید عیان
تا ببینی جنبش جسم جهان1009
خورشید عراق به گرما و چرخش زندگی بخش رستاخیز تشبیه شده است.
همان طور که مار یخ زده زنده شد و به جنبش آمد .باطن جهان نیز در اثر خورشید رستاخیز به حرکت در می آید.
(کسانی که قیامتشان همین الان برپا شده باطن جهان را در جنبش می بینند.)
*اینت:شگفتا
ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 10
حکایت مارگیر و آوردن مار بزرگ به بغداد 4
نفس اژدرهاست او کی مرده است؟
از غم و بی آلتی افسرده است1053
نفس انسان به مار بزرگی تمثیل شده است که نابود کننده است و همه چیز را می بلعد و خود را رشد می دهد و تنومند می کند.
چرا نفس چنین است در حالی که هیچ حیوان دیگری اینگونه نیست؟
نفس از طرف دیگر دمیده شده خداوند است و در پی بی نهایت.
اگر این آرمان رسیدن به همه چیز ؛یعنی نور خداوند تحقق پیدا نکند، به دنبال مسایل دیگر می باشد و بی نهایت را در گزینه هایی غیر از خداوند می جوید.
این بی نهایت خواستن از کودکی در آدمی وجود دارد.
کرمک ست آن اژدها از دست فقر
پشه یی گردد ز جاه و مال،صقر
نفس تو بر اثر نیافتن ابزار خواسته هایش،مانند کرم کوچکی است.
اگر ابزارش را پیدا کند پشه هم تبدیل به پرنده شکاری چون شاهین می شود.
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
توصیه مولانا :نفس تو که حقیقتا بزرگ هست نباید در گرمای خواسته هایت قرار گیرد و زنده شود .او را در برف جدایی از خواسته هایت نگه دار (زهد)
نکته:این اندیشه عرفانی با آنچه تکنولوژی امروز مطرح می کند برای فروش محصولات خود در تضاد است.
رفاه و آسایش(comfort ) افراطی همراه با فاصله گرفتن از آرامش جان فریب جهان تولید کننده برای کشورهای مصرف کننده است.
تو طمع داری که او را بی جفا
بسته داری در وقار و در وفا؟1064
بدون ریاضت و سختگیری به این دشمن یعنی نفس نمی توانی آن را وفادار کنی و به آرامش بی خواستگی برسی.
هر خسی را این تمنا کی رسد؟
موسیی باید که اژدرها کشد1065
ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 10حکایت مارگیر و آوردن مار بزرگ به بغداد3
ادامه تمثیل جنبش باطن جهان به جنبش مار در آفتاب بغداد:
چون عصای موسی اینجا مار شد
عقل را از ساکنان، اخبار شد
اژدها شدن عصا در دست موسی نبی به ساکنان این دنیا خبر می دهد که جمادات نیز مرده نیستند و جان جهان در حال رستاخیز و جنبش است.
مرده زین سو اند و زان سو زنده اند
خامش اینجا و آن طرف گوینده اند
چون از آن سوشان فرستد سوی ما
آن عصا گردد سوی ما اژدها1013
جهان در این سوی ما مرده است اما باطنش که از جانب خداست زنده است.
وقتی خداوند از سوی خود با معجزه ای می فرستد عصا اژدها می شود.
کوه ها هم لحن داودی کند
جوهر آهن به کف مومی بود
اشاره به معجزات داود نبی که کوهها با او در موسیقی صدای زیبا و بیهوش کننده اش همراه می شدند.
ماه با احمد اشارت بین شود
نار ابراهیم را نسرین شود
معجزه شق القمر پیامبر هم همین است .ماه اشاره انگشت پیامبر را میفهمد و از وسط دو نیم می شود.
خاک قارون را چو ماری در کشد
استن حنانه آید در رشد
با نفرین موسی زمین قارون را با ثروتش چون مار می بلعد .
ستونی که پیامبر قبل از ساختن منبر بر آن تکیه می داد به ناله در می آید که چرا پیامبر دیگر بر من تکیه نمی دهد
سنگ بر احمد سلامی می کند
کوه یحیی را پیامی می کند
سنگریزه ها در دست پیامبر گواهی یه پیامبری او می دهند.
و یحیی نبی که از ترس یهودیان فرار کرده است در کوه پنهان می شود
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
باطن جهان می گوید ما هم می شنویم و هم می بینیم و هم دلشاد از هدیه های خداوند هستیم .اما با شما نامحرمان با باطن جهان سکوت کرده ایم.
باسلام
مولوی این بیت را قشنگ بیان کرده
نفس اژردهاست او کی مرده است
از غم بی آتی افسرده است
یعنی نفس مثل اژدهایی است، خیال نکن مرده است. اگر میبینی افسرده و یخ زده است،چون موقعیتی گیر نیاورده و هنوز به آن آفتاب نخورده ( یعنی آن حرارتهای لذتهای دنیا،ریاست طلبی ها،شهوتها و غضبها و… ) و اینها هنوز نفس را تحریک نکرده است.
ولی این بیت مولوی کمی اشکال دارد:
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
چون این بیت میگوید:
آنرا در برف نگهدار و همراه خودت نیار، نگذار آفتاب تعلقات و چیزهای دنیا را ببیند.
در واقع نفس خودت را دور کن، همانطور یک گوشه ای باشد.
این به تعبیر شهید مطری یعنی تقوا گریزی که برای مبتدیها خوب است و الا باید این را توصیه کرد که نفس خود را طوری توبیت کن که اگر در خورشید عراق آمد و اگر تعلقات خودش را نشان داد و خواست تحریک کند، این نفس در آنجا وحشی گری نکند و رام باشد.
به دروس معرفت نفس حضرت علامه حسن زاده آملی مراجعه شود.
یک حکایت بشنو از تاریخ گوی / تا بَری زین رازِ سرپوشیده بوی
از تاریخ نگاران ، حکایتی بشنو تا با درک مقصود آن به رازِ نهفته ای پی ببری .
مارگیری رفت سویِ کوهسار / تا بگیرد او به افسونهاش مار
مارگیری به سویِ کوهستان رفت تا با افسونهای خود ماری بگیرد . [ افسون = از عِلم های مکنون است و در همۀ روزگاران و در میانِ همۀ اقوام و ملل رایج بوده است و هست . افسون را برای دفع بیماری و خطرِ دشمن و رهیدن از حوادثِ ناگوار و رفع چشم زدن و … بکار می گیرند . از آن جمله افسون کننده با ذکر اذکار و اورادی حشرات مؤذی و خطرناک را رام می کند .
گر گران و ، گر شتابنده بُوَد / آنکه جوینده ست یابنده بُوَد
خواه انسان با کُندی حرکت کند و یا با تُندی . اگر جوینده باشد بالاخره مقصود را می یابد .
در طلب زن دایماَ تو هر دو دست / که طلب در راه ، نیکو رهبر است
در طلب همواره با دو دست تلاش کن یعنی در راهِ مطلوب با تمام وجود سعی کن . زیرا طلب در سلوک ، راهنمای خوبی است .
لنگ و لوک و خَفته شکل و بی ادب / سویِ او می غیژ و ، او را می طلب
و در هر حالی که هستی یعنی چه لنگ و چه ناتوان و چه خمیده و فاقدِ ادب ، خلاصه در هر حال و شکلی که هستی خود را به سوی او بکشان و خدا را طلب کن . [ لُوک = آن که به زانو و دست راه رود از شدّتِ ضعف و سستی ، عاجزی و زبونی / خَفته = خمیده / می غیژ = خزیدن ، چهار دست و پا راه رفتن ]
گه به گفت و ، گه به خاموشی و گه / بوی کردن گیر ، هر سو بویِ شَه
گاه با کلام و گاه با سکوت و گاه با بوی کردن و استشمام ، رایحۀ شاهِ وجود را ادراک کن .
لاجرم گاهی از راهِ تکاپوی و زمانی از طریق گفت و گوی او را می طلب
گفت آن یعقوب با اولادِ خویش / جُستنِ یوسف کنید از حد بیش
حضرت یعقوب به فرزندان خویش گفت : یوسف را بیش از حد جستجو کنید . [ پس تو نیز یعقوب وار در طلبِ یوسفِ حقیقت باش . بیت فوق اشاره است به آیه 87 سورۀ یوسف « ای پسرانم ، به جستجوی یوسف و برادرش بروید و از رحمت خدای تعالی نومید مشوید که تنها کافران از رحمت خدا نومیدند » آرایه تلمیح
هر حِسِ خود را در این جُستن به جِد / هر طرف رانید ، شکلِ مُستَعِد
حضرت یعقوب به پسرانش گفت : هر یک از شما باید حواس خود را در این جستجو با جدیّت تمام بکار گیرید و با آمادگی و قابلیّت تمام به هر جا سربزنید .
گفت : از رَوحِ خدا لاتَیأَسُوا / همچو گم کرده پسر ، روَ سو به سو
او گفت : از رحمت خدا نومید مشوید و مانند کسی که فرزندی گم کرده است به هر سو بروید و تلاش کنید .
از رهِ حِسِ دهان ، پُرسان شوید / گوش را بر چار راهِ آن نَهید
از طریقِ ذائقۀ دهان ، یعنی دهانِ باطنی خود به جستجوی او پردازید و نیز گوشِ باطنی خود را بر چهار طرف مسیر او بخوابانید . باشد که صدای او را بشنوید .
هر کجا بویِ خوش آید ، بو برید / سویِ آ« سِر ، کآشنایِ آن سَرید
از هر جا که بوی دلنشین حق رسید ، استشمام کنید . زیرا که شما با اسرارِ ربّانی آشنایی دارید و بدان جهان تعلق دارید . آن سرید = کنایه از عالم غیب و ذات حق ،
هر کجا لطفی ببینی از کسی / سویِ اصلِ لطف ، ره یابی عَسی
هر جا از کسی لطفی می بینی به سویش برو . شاید به سوی منشأ آن لطف راهی پبدا کنی . [ عَسی = شاید ، ممکن است ]
جنگ هایِ خلق بهرِ خوبی است / برگِ بی برگی نشانِ طوبی است
ستیزه های مردم برای دست یافتن به مطلوب های مجازی است . امّا رهیدن از همۀ تعلّقاتِ مادّی و دنیوی نشانۀ نیک بختی و سعادت است .
برگ بی برگی : نداشتن تعلقات دنیوی / نداشتن علاقه به چیزهای دنیایی / طوبی : نام درخت بهشتی
منظور بیت این است آنانکه دلبستگی به دنیا ندارند در زمره سعادتمندان هستند .
جنگ ها می آشتی آرد درست / مارگیر از بهرِ یاری مار جُست
جنگ در پایان به صلح می انجامد ، چنانکه آن مارگیر برای آنکه مار را بارِ خود کند به سراغِ او رفت .
او همی جُستی یکی ماری شِگَرف / گِردِ کوهستان ، در ایّامِ برف
آن مارگیر در موسمِ زمستان که همه جا را برف پوشانده بود در اطراف کوهستان می گشت تا ماری بزرگ پیدا کند .
اژدهایی مُرده دید آنجا عظیم / که دلش از شکلِ او شد پُر ز بیم
________________________________________ناگهان در آن منطقه ، اژدهایی بس بزرگ و مُرده یافت بطوریکه از هیبت و شکل سهمناکِ آن بسیار ترسید .
مارگیر اندر زمستانِ شدید / مار می جُست ، اژدهایی مُرده دید
________________________________________مارگیر در زمستان سخت به دنبالِ مار بود ولی اژدهایی مُرده یافت .
مارگیر از بهرِ حیرانیِ خلق / مار گیرد ، اینت نادانیِ خلق
مارگیر برای این مار می گیرد که تماشاکنندگان را دچار حیرت کُند . شگفتا از حماقت و نادانی عوام الناس . [ اینت = این تو را ، هم برای تحسین می آید و هم برای تعجب ]
آدمی کوهی ست ، چون مفتون شود ؟ / کوه اندر مار ، حیران چون شود ؟
انسان در مَثَل همچون کوهی است ستبر و استوار . پس با وجود چنین شکوه و عظمتی چه سان حیّران و سرگردانِ مار می شود ؟ [ انسان به اقتضای وجودِ اشرف و افضلِ خود روا نیست که اسیر و مسخرۀ مالِ دنیا شود که همچون مار است . تشبیه آدمی به کوه از آن روست که او معدنِ فضائل و علوم و معارف است . ]
خویشتن نشناخت مسکین آدمی / از فزونی آمد و ، شد در کمی
انسان بینوا ، قدر و مرتبۀ خود را نشناخت در نتیجه این عدمِ شناخت ، از کمالِ معنوی به جهانِ ناقص سقوط کرد .
خویشتن را آدمی ارزان فروخت / بود اطلس ، خویش بر دلقی بدوخت
انسان خود را ارزان می فروشد . در واقع همچون حریری فاخر است امّا خود را وصلۀ جامۀ کهنه ای می کند .
صد هزاران مار و کُه ، حیرانِ اوست / او چرا حیران شدست و ، مار دوست ؟
صد هزار مار و کوه ، سرگشته و حیرانِ آدمی است . چرا او حیران و سرگشتۀ دنیایی همچون مار شده است . [ آدمی به سبب نشناختن خود ، شیفته ظواهر دنیا شود . ]
مارگیر ، آن اژدها را برگرفت / سویِ بغداد آمد از بهرِ شگفت
________________________________________مارگیر ، آن اژدهای افتاده در برف را گرفت و همراهِ خود به سویِ بغداد آورد . تا با برپا کردن معرکه ، خلق الله را دچارِ بُهت و حیرت کند .
اژدهایی چون ستونِ خانه یی / می کشیدش از پیِ دانگانه یی
مارگیر ، آن اژدها را که در بزرگی و ستبری مانند ستونِ خانه ها بود به دنبالِ خود می کشید تا بدین وسیله قُوتِ لایموتی بدست آورد . [ دانگانه = در اینجا پولی که تماشاگران معرکه به معرکه گیر می دهند ، در اصل به معنی پولی است که جمعی روی هم می گذارند تا هزینۀ سفر و سیاحت و گردش تأمین شود ]
کِاژدهایی مُرده ای آورده ام / در شکارش ، من جگرها خورده ام
تا به خلق الله بگوید : اژدهایی با خود آورده ام و من برای شکار آن ، خونِ جگرها خورده ام.
او همی مُرده گُمان بُردش ، ولیک / زنده بود و ، او ندیدش نیک نیک
آن مارگیر گُمان می کرد که آن اژدها مُرده است . در حالی که زنده بود و مارگیر درست دقّت نکرده بود .
او ز سرماها و ، برف افسرده بود / زنده بود و ، شکلِ مُرده می نمود
آن اژدها از شدّتِ سرما و برف ، جامد و بی حرکت شده بود . امّا واقعاَ زنده بود و به نظرمُرده می رسید .
[ از اینجا به بعد مولانا به ایرادِ نکاتِ دقیق عرفانی می پردازد . ]
عالَم افسرده ست و ، نامِ او جماد / جامد ، افسرده بُوَد ای اوستاد
جهانِ طبیعت نیز بر حسبِ ظاهر ، جامد و بی روح است . و بدان نامِ جماد می نهند . ای استادِ ظاهربین ، جسمِ جامد نیز افسرده و بی روح است .
باش تا خورشید حشر آید عیان / تا ببینی جُنبشِ جسمِ عیان
صبر کن تا خورشیدِ رستاخیز آشکارا بتابد ( قیامت برپا شود ) . تا جُنبش و حرکتِ جسمِ جهان را مشاهده کنی .
چون عصایِ موسی اینجا مار شد / عقل را از ساکنان ، اِخبار شد
اینکه چوبدستی حضرت موسی (ع) به مار تبدیل شد به خردمندان خبر داده است که موجودات جامد و بظاهر بی جان ، باطناَ زنده و با روح اند . ساکنان = در این بیت به معنی موجودات ساکن نما و بظاهر غیر متحرک و بی جان
مُرده زین سواند و ، زآن سو زنده اند / خامُش اینجا ، و آن طرف گوینده اند
جمیع جمادات به اعتبار طبیعت مادّی ، مُرده می نمایند . ولی به اعتبار ماوراء طبیعت زنده اند . نسبت به عالم خلق خاموش اند امّا نسبت به حق ، گویا و ناطق . [ پس همۀ اجزای هستی زنده و هوشمند است . اشاره به آیات قران : آرایه تلمیح
ماه ، با احمد اشارت بین شود / نار ، ابراهیم را نسرین شود
ماه ، اشارۀ حضرت محمد (ص) را می بیند یعنی وقتی که آن حضرت به ماه اشاره کرد . ماه متوجه این اشاره شد و به دو نیم شد ( شق القمر ) و آتش نیز برای ابراهیم همچون گلستاتن شد . آرایه تلمیح
سنگ ، بر احمد سلامی می کند / کوه ، یحیی را پیامی می کند
سنگریزه ها بر حضرت محمد (ص) سلام می کنند و کوه به یحیی (ع) پیغام می دهد . آرایه تلمیح
وقتی که یحیی (ع) از قومِ یهود می گریزد ، عده ای از یهودیان او را دنبال می کنند . کوهی به او پیام می دهد که در من پنهان شو
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم / با شما نامحرمان ما خامُشیم
جمادات در خطاب به انسان های عاری از معرفت با زبان حال می گویند : ما شنوا و بینا و به حق دلشادیم . امّا با شما نامحرمان عالَمِ معنا ، خاموش و بی نطق هستیم .
چون شما سویِ جمادی می روید / محرمِ جانِ جمادات چون شوید ؟
وقتی که شما غافلان به سوی جهانِ جمادات تنزّل می کنید . چگونه می توانید با جمادات و زبان ملکوتی شان انیس و محرم شوید ؟ یعنی با توقف در بُعدِ مادّی خود نمی توان زبان موجودات را فهمید .
از جمادی ، عالَمِ جان ها روید / غُلغُلِ اجزایِ عالَم بشنوید
اگر می خواهید خروش و غلغلۀ تسبیح و نیایش اجزای جهان را به گوشِ هوش بشنوید . باید از مرتبۀ جمادی به جهانِ جان ها ارتقاء یابید . یعنی باید به بُعدِ روحانی خود توجه کنید .
این سخن پایان ندارد ، مارگیر / می کشید آن مار را با صد زَحیر
بیان این اسرار ، پایان پذیر نیست . پس بهتر است برویم سَرِ قصه ، خلاصه آن مارگیر ، اژدها را با رنج و مشقّت فراوان به دنبال خود می کشید . [ زَحیر = زحمت و مشقّت ]
تا به بغداد آمد آن هنگامه جو / تا نَهد هنگامه یی بر چارسو
آن مارگیر معرکه گیر به بغداد آمد تا معرکه ای میان بازار و محل گذر مردم بر پا کند . [ چارسو = چهار راه ، چهار راهِ میانِ بازار ]
بر لبِ شَط ، مرد ، هنگامه نهاد / غلغله در شهرِ بغداد اوفتاد
آن مار گیر در کنار رودِ دجله معرکه ای برپا کرد . و خروش و هیاهو شهرِ بغداد را فرا گرفت . [ شط = رود بزرگی که به دریا بریزد ، در اینجا منظور رود دجله است که بغداد را مشروب می سازد ]
مارگیری اژدها آورده است / بوالعجب نادر شکاری کرده است
مردم به یکدیگر می گفتند : یا مارگیر ، اژدهایی آورده است که واقعاَ شکارِ عجیب و نادری کرده است .
جمع آمد صد هزاران خام ریش / صیدِ او گشته چو او از ابلهی اش
صدها هزار آدمِ نادان و ساده لوح به دورِ معرکۀ آن مارگیر جمع شدند و از روی حماقت مانند آن مارگیر شیفته و مفتون آن اژدها شدند . ( خام ریش = احمق ، نادان ) [ عوام الناس ، غالباَ شیفتۀ غوغا و معرکه هستند . هر کجا سر و صدایی باشد جمع می شوند . ]
منتظر ایشان و ، هم او منتظر / تا که جمع آیند خلقِ منتشر
مردم منتظر بودند تا اژدها را ببینند و مارگیر نیز منتظر بود تا جمعیّت از هر سو در آنجا گِرد آیند .
مردمِ هنگامه ، افزون تر شود / کُدیه و توزیع نیکوتر رود
تعداد تماشا گرانِ معرکه بیشتر شود و در نتیجه ، پولِ حاصل از این معرکه گیری بیشتر گردد . [ کُدیه = سختی روزگار ، در اینجا به معنی تکدی و گدایی آمده / توزیع = قسمت کردن چیزی میان جمعی ، در اینجا به معنی بخشیدن آمده ]
جمع آمد صد هزاران ژاژخا / حلقه کرده ، پشتِ پا بر پشتِ پا
صدها هزار آدم غافل و بیکار دورِ معرکه جمع شدند و تعداد جمعیّت به قدری زیاد بود که پاهای مردم به هم چسبیده بود . و خلاصه جای سوزن انداختن نبود . [ ژاژخا = لفظاَ به معنی بیهوده گو و یاوه سراست ، امّا در اینجا به معنی بیکار و عاطل آمده ]
مرد را از زن خبر نی ، ز ازدحام / رفته در هم چون قیامت خاص و عام
ازدحامِ جمعیّت به حدی بود که مرد ، توجهی به زن نداشت ، گویی که روز رستاخیز بود و عام و خاص همه در آن گِرد آمده بودند .
چون همی حرّاقه جُنبانید او / می کشیدند اهلِ هنگامه گلو
همینکه آن مارگیر ، آغازِ معرکه را اعلام کرد ، تماشگران گردن دراز کردند . [ چنانکه عادت مردم چنین است که هنگامِ ازدحام و کثرت جمعیّت گردن می کشند تا صحنۀ موردِ نظر را تماشا کنند . ]
حرّاقه = به معنی شمشیر بسیار تیز است ظاهراَ در این بیت اشاره به چوب مخصوصِ معرکه گیران است که آنان بر حسب عادت ، معرکه را با حرکت دادن چوبِ خود آغاز می کنند .
حرّاقه جنبانید = معرکه را آغاز کرد ]
و اژدها کز زَمهَریر افسرده بود / زیرِ صد گونه پلاس و ، پرده بود
و اژدها که از شدّتِ سرما ، افسرده و خموده بود ، زیر صد گونه گلیم و پرده نهفته بود . [ زمهریر = شدیدترین سرما / پلاس = گلیم یا فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند ، جامۀ پشمینِ خَشن که دراویش می پوشند ]
بسته بودش با رَسَن هایِ غلیظ / احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
مارگیر برای احتیاط و دوراندیشی ، آن اژدها را با ریسمان ، محکم بسته بود .
در درنگِ انتظار و ، اتفاق / تافت بر آن مار خورشیدِ عراق
در فاصله ای که مردم به انتظار ایستاده بودند و قرار بود همه در آنجا جمع شوند . خورشید عراق بر آن اژدها تابید .
آفتابِ گرمسیرش گرم کرد / رفت از اعضایِ او اَخلاطِ سرد
آفتابِ آن منطقۀ گرمسیری ، اژدها را گرم کرد به نحوی که افسردگی و خمودگی از اعضای بدنِ او بر طرف شد .
مُرده بود و زنده گشت او از شگفت / اژدها بر خویش جُنبیدن گرفت
آن اژدها که مُرده می نمود ، : آن اژدها مُرده بود ولی در کمالِ تعجب زنده شد .
مدتی زیرِ گرمای آفتاب درنگ کرد و همین امر باعث شد که به حرکت و جنبیدن درآید و بر خلق الله معلوم شود که او زنده است .
خلق را از جُنبشِ آن مُرده مار / گشتشان آن یک تحیّر ، صد هزار
حیرت مردم از حرکتِ آن اژدهای به ظاهر مُرده صد هزار برابر شد . چون انتظار نداشتند که آن اژدهای مُرده وَش به حرکت درآید .
با تحیّر نعره ها انگیختند / جملگان از جنبشش بگریختند
مردم با حیرتِ تمام ، نعره ها می زدند و از حرکتِ آن اژدها پا به فرار گذاشتند .
می شکست او بند و ، زان بانگِ بلند / هر طرف می رفت چاقاچاق ، بند
اژدها بر اثرِ آن سر و صداهای بلند خشمگین شد و بندها را پاره پاره کرد و هر تکه از بندها به جایی می افتاد و چِق چِق صدا می کرد . [ می شکست = پاره می کرد / چاقاچاق = به معنی صدا و بانگِ پیاپی تیر به جایی ، آوازِ هر چیز که از گسیختن آید ]
بندها بگسست و ، بیرون شد ز زیر / اژدهایی زشت ، غُرّان همچو شیر
اژدها همۀ بندهای خود را پاره کرد و از زیرِ پلاس ها ، اژدهایی زشت همچون شیر می غرید .
در هزیمت بس خلایق کشته شد / از فتاده کشتگان صد پشته شد
مردم می گریختند امّا کثرتِ جمعیّت سبب شد که روی هم بیفتند و در نتیجه عده زیادی به این ترتیب کشته شدند . بطوری که از کُشته ها ، پُشته های بسیاری ایجاد شد .
مارگیر از ترس برجا خشک گشت / که چه آوردم من از کُهسار و دشت
مارگیر از شدت ترس نمی توانست از جا تکان بخورد و همینطور بر جایش خشک شده بود و با حیرت پیش خود می گفت : ببین من از کوه و دشت چه چیزی با خود سوغات آورده ام .
گرگ را بیدار کرد آن کورمیش / رفت نادان سوی عزرائیلِ خویش
مَثَلِ این مارگیر مَثَلِ آن میشِ کوری است که گرگ را متوجه خودش می کند و آدم نادان خود را گرفتار عزرائیل خود می کند . [ عزرائیل = در اینجا یعنی قاتل و جان ستان
اژدها یک لقمه کرد آن گیج را / سهل باشد خون خوری حَجّاج را
اژدهای دمان ، آن سرگشته و حیران را یک لقمه کرد . چنانکه برای حَجّاج ، خون خواری کاری آسان بوده است .
حَحّاج بن یوسف : عبدالملک مروان او را به فرماندهی سپاهِ خود گمارد و وی را مأمورِ جنگ با عبدالله بن زبیر کرد . معروف است که صد و بیست هزار تَن به دستِ او کشته شدند و زندان های او انباشته از زندانیان بود . فردی خونریز
خویش را بر اُستُنی پیچید و بست / استخوانِ خورده را در هم شکست
آن اژدها خود را بر ستونی پیچید و خود را محکم بدان بست و استخوان های خورده شدگان را خُرد و متلاشی کرد .
نَفست اژدرهاست ، او کی مُرده است ؟ / از غم و بی آلتی افسرده است
از این بیت به بعد ، حضرت مولانا شروع می کند به نتیجه گیری و می فرماید : نَفسِ امّارۀ تو نیز همانند اژدهاست . او کی ممکن است که مُرده باشد ؟ بلکه از غمِ نداشتن وسیله و از رنجِ مجال نیافتن پژمرده شده است .
گر بیابد آلتِ فرعون ، او / که به امرِ او همی رفت آبِ جُو
اگر نَفسِ امّارۀ تو ، دستگاه و بساطِ فرعونی پیدا کند یعنی از قدرت و شوکت دنیوی برخوردار شود . او نیز مانند فرعون ، از روی خودبینی مدعی می شود که آب در جویبار به فرمانِ من جریان می یابد . آرایه تلمیح
[ مصراع دوم اشاره است به آیه51 سورۀ زُخرُف « و فرعون در میان قومِ خویش بانگ همی زد و گفت : ای قوم ، مگر سرزمین مصر و این جویبارها از آنِ من نیست که به فرمان من ، بی فتور رود ؟ آیا نمی اندیشید » ]
آنگه او بنیادِ فرعونی کند / راهِ صد موسی و ، صد هارون زَنَد
آنگاه نَفسِ تو بنیادِ فرعونی می کند و با صد موسی و صد هارون به مخالفت برمی خیزد . یعنی نَفسِ امّاره وقتی قدرت مادّی پیدا کند بسی خطرناک شود . آرایه تلمیح
اژدها را دار در برفِ فِراق / هین مَکش او را به خورشیدِ عراق
بنابراین اژدهای نَفس را در برف فِراق نگهدار . یعنی او را از کامیابی و لذّت جویی بازدار . مبادا او را به سوی خورشید عراق بکشی . [ نَفسِ امّاره را از شهوات نفسانی دور نگه دار و مبادا او را به خورشید گرم و سوزان مال و لذّاتِ دنیوی و شهوانی ببری
برف فراق کنایه از : دوری از لذات دنیوی / خورشید عراق کنایه از : لذات دنیوی و امکانات مادی
تا فسرده می بُوَد آن اژدهات / لقمۀ اویی چو او یابد نجات
تا اژدهای نَفسِ تو افسرده و پژمرده گردد زیرا همینکه او( مثل اژدها که از حالت انجماد درآمد و خلق زیادی را به کشتن داد ) نجات یابد ، لقمۀ او می شوی .
مات کُن او را و ، ایمن شو ز مات / رحم کم کُن ، نیست او ز اهلِ صِلات
اژدهای نَفس را با زیرکی و هوشیاری مات کن تا به دستِ او مات نشوی . کمتر به این نَفسِ امّاره رحم کن زیرا که او سزاوارِ بخشش و احسان نیست {صِلات = جمع صِله به معنی عطا و بخشش / صَلات = نماز و نیایش }
می کشانش در جهاد و در قتال / مَردوار اَللهُ یَجزیک الوِصال
تو مردانه با نَفسِ امّاره ات پیکار و مجاهده کُن تا خدا به پاداشِ این ریاضت ، تو را به وصالِ خود رساند .
دانگدانه یعنی پول ناچیز، در آن زمان معادل یک ششم سیم یا درهم.
یک حکایت بشنو از تاریخ گوی / تا بَری زین رازِ سرپوشیده بوی
از تاریخ نگاران ، حکایتی بشنو تا با درک مقصود آن به رازِ نهفته ای پی ببری .
با سپاس از همه بزرگان و تشکر به خصوص از حاشیه شخص ف.ش
سلام خدمت همه عزیزان
بنده از نظرات همه استفاده بردم خیلی برام جالب بود یه تشکر ویژه از خانم نجمه برناس بخاطر متنی که گذاشتند تونستم بیشتر از حقایق معنوی مستتر در متن مطلع شوم خیلی ممنون
سلام وعرض ادب در این شعر مولوی اشاره به ایه 86سوره یوسف میکند انجا که بیان می دارد از روح خدا مایوس نشوید دقیقا اشاره به روح خدایی است ولی در ترجمه وتفاسیر از کلمه روح به رحمت ترجمه شده است میخواستم دوستان توضیحی در این خصوص داشته باشند پاینده باشید
واقعا شعر زیبایی است و توضیحات خانم برناس،بیدار کننده و تاثیر گذار است.
سلام
وقت هموطنان عزیزم بخیر
از خواندن مفاهیم عرفانی سیر نمیشم. ممنون از ادبیات دان های عزیزی، که فهم شعر رو آسونتر می کنن. خصوصا ف- ش، خانم برناس گرامی و دکتر صحافیان . مشغول خوندن کتاب « مولوی چه می گوید» از همایی، هستم، بخونید و لذت ببرید، و به قول مولانا از مثنوی معنوی مثل نردبانی استفاده کنید و اوج بگیرید.
و ممنون از اون عزیزی، که این محیط و سایت رو فراهم آورده🙏💐💐
یکی از زیباترین داستانها و شگفت انگیزترین تمثیل های مولانا در مثنوی
دانگدانه در اینجا یعنی پول کمارزش معادل یک دانگ، یک ششم درهم.
شش یک درم . دانق . شش یک درهم . سدس درهم و دینار. داناق.(منتهی الارب)
نسخه مجلس شورای ملی نیز مصرع نخست بیت 71 را چنین آورده است:
«میسُکُست او بند و زان بانگ بلند»
در نخستین نگاه، تصور میکنیم که اشتباهی در نگارش رخ داده است. ولی در مصرع نخست بیت 72، با صرف دیگری از آن، یعنی «بسکُست» روبرو میشویم. اینجا دیگر باید نگاهی بیندازیم به فرهنگ فارسی دکتر معین و لعتنامه دهخدا!
وانگهی، مولانا 13 بار دیگر در آثار خود واژه «سُکُستن» را صرف کرده و در یکی از آنها «بسکست» را در کنار «بشکست» به کار برده است «ور ز رنج تن بد آن گریه و ز سوک/ریسمان بسکُست و هم بشکست دوک» (مثنوی معنوی، بخش 57، بیت شماره 6).
بنابراین
- مراقب ذهن فریبکار خودمان باشیم.
- از هرگونه دستکاری اسناد بر پایه حدس و گمان بپرهیزیم.
در باره «خفتهشکل» در مصرع نخست بیت شماره 5:
هرچند اصطلاح «چفتهشکل» وجود دارد و در فرهنگ فارسی شادروان دکتر محمد مُعین نیز «کوژپشت» و «خمیده» معنی شده است، باید گفت:
1- شیخ بهایی (سده دهم) بیت شماره 5 را در کشکول (دفتر اول، بخش اول، قسمت اول) دقیقا با همین ساختار آورده است «لنگ و لوگ و خفتهشکل و بی ادب/سوی او میغیژ و او را میطلب».
2- شیخ بهایی در کشکول (دفتر اول، بخش سوم، قسمت سوم) با بازنویسی بیت شماره 5 میگوید که این بیت اقتباسی است از آیۀ «انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم» (سورۀ برائت).
3- بیت شماره 10 (قصیده شماره 32) حزین لاهیجی (سده 12) نیز چنین است «نبندی دل به افسونی که طبعِ خفتهشکل آرد/ز بیداران شنو تا سرّ معنی را عیان بینی».
بنابراین، «خفتهشکل» در بیت شماره 5 درست است!
بله ظاهرا «خفتهشکل» صحیح تر است
خصوصا که (غیژیدن) حاوی معنای خیزیدین به صورت (چفته شکل) هم می باشد، پس لازم نیست که جداگانه هم ذکر شود
«خفتهشکل» می تواند تعبیری از (وعلی جنوبهم) در این آیه شریفه باشد:
(اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اَللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ) آل عمران: 191
بنظرم در متن ما سمیعی وبصیریم و"خوشیم"
بجای کلمه خوشیم بایستی کلمه "هوشیم"باشد شنوا ، بینا ودارای هوش
آیا اینطور نیست؟
با سلام خدمت همه عزیزانی که از بیش از ۱۶ سال پیش تا کنون مطالب و نظرات ارزشمند و مفیدی در رابطه با این حکایت بمن آموختند و واقعا برایم قابل استفاده بود ، و درود بر مولانا که در طرح مسائل جامعه شناسی و تربیتی بی نظیر است .
*شناخت،و شناخت شناسی*
هستی و وجود، فرآیندیست حاصل از مثلث ( ماده ،انرژی،شعور،)
این مثلث ماحصل شناخت و معرفت وعلم انسان با بکار گیری شعور و آگاهی از هستی است چرا که خود محاط در آنست ودر صدد محیط قرار گرفتن بر آن میباشد.
بنابراین در راستای بیان این حقیقت تنها علم و آگاهی بروز میتواند ملاک و بیانگر باشد.
سوق و سمت دادن به شناخت و شناخت شناسی،یا عرفان .بغیر از این نا آگانه و بلکه احمقانه و دور از شعور به نظر میرسد.شناخت علمی بغیر از علم بروز قابل اتصال به هیچ پدیدای نمیتواند باشد. نه دین ،نه به فلسفه ،و و و
هرچند پیشینیان ومتفکران و سالکان راه شناخت مثل سنائی عطار و مولانا
بالاجبار زیر سیطره دینمداران و جو حاکم نظریه پردازی در زمینه های شناخت شناسی را میبایست انجام میدادند و با اجتناب از مُهر تکفیر نخوردن رنگ ولعاب مذهبی و دینی به آن میدادند. و نظریه ها وحرف خود را در مورد شناخت انسان و هستی و وجود میزدند.
حافظ گوید:
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان میپوشم
سخنان این بزرگان در زمینه شناخت هستی علی الخصوص انسان همیشه شایان توجه است چرا آشنا و مسلط بر زیر و بم روان آدمی بوده اند.
این خصوصیات روانشناختی ،ذاتی و هم اکتسابی انسان در هر برهه از تاریخ بشریت، بیشتر همسان و بی تغییر بوده است.و نظریه این عارفان بزرگ در هر برهه ای مصداق پیدا میکند.چون درد بشریت در مسائل رفتاری و عادات و خو ،و روانشناختی اغلب مشترک و لایتغیر میباشد.
در شناخت شناسی مرموز ترین ناشناخته ها روان آدمیست چنانکه گویا کل هستی بوته آزمایشگاهیست
برای شناخت همین پدیده مرموز.!!!
این موجود هنوز خود در شناخت خویشتن در مانده و عاجز مینماید.
ج.م.رافض
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت[ فروخت]
ضبط صحیح این بیت این گونه درست تر به نظر میآید
چون دوختن مناسب بیت نیست با توجه به مصرع قبل
ارزان بودن با فروختن مناسب پس
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی فروختن
باتشکر قاسم سُلگی
سلام
اتفاقا دوختن اطلسی گرانبها ،به دلق بی ارزش ،کنایه از وصله ناجور زدن است که بدین دلیل مناسبتر میباشد :
با عنایت به معنای حکایت مقصود مولانا از اژدها ، نفس انسانها است که در درون هریک از مردمان ،بقولی از بی علتی خفته وخود را مرده مینمایاند
نفست اژدرهاست او کی مرده است
از غم بی علتی افسرده است
و هرگاه امکانی فراهم آید وشرایطی جور شود وآفتاب عراق بر اوبتابد بند پرهیزکاری را گسسته وافسار بریده مارگیر وتماشاچی وجهانی را به ورطه نابودی میکشد
آدمیانی که غرق در نفس وشهوات دنیایی باشند بدنبال آن اسیر تجملات وخودنمایی میگردند وبه قول استاد شهبازی همواره به دنبال تایید دیگران میباشند و همانند مارگیر حکایت مولانا از بزرگی اژدها و جذب تماشاچی لذت برده وارضا میگردد حالا داره میگه ای آدمی اصل تو از جای دیگری است تو حامل روح خدایی هستی چگونه مفتون نفس واین دنیای فانی میشوی روح تو همچون حریر واطلس گرانبهایی است که به دلق کهنه دنیا اورا میدوزی وروح با جلالت را وابسته این خرقه ژنده جسمت میکنی
منگر به هر گدایی که توخاص از آن مایی
مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی
شاد باشی عزیزم
در بیت ۷۱ کلمهی "میگسست" اشتباه تایپ شده
در بیت ۷۲ کلمهی "بگسست" اشتباه تایپ شده