گنجور

بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد

یک حکایت بشنو از تاریخ‌گوی
تا بری زین راز سرپوشیده بوی
مارگیری رفت سوی کوهسار
تا بگیرد او به افسون‌هاش مار
گر گران و گر شتابنده بوَد
آنک جوینده‌ست یابنده بود
در طلب زن دایما تو هر دو دست
که طلب در راه نیکو رهبر‌ست
لَنگ و لوک و خفته‌شکل و بی‌ادب
سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب
گه به گفت و گه به خاموشی و گه
بوی کردن گیر هر سو بوی شه
گفت آن یعقوب با اولاد خویش
جستن یوسف کنید از حد بیش
هر حس خود را درین جستن به جد
هر طرف رانید شکل مستعد
گفت از روح خدا لاتَیْأَسوا
همچو گم کرده پسر رو سو به سو
از ره حس دهان پرسان شوید
گوش را بر چار راه آن نهید
هر کجا بوی خوش آید بو برید
سوی آن سر کاشنای آن سرید
هر کجا لطفی ببینی از کسی
سوی اصل لطف ره یابی عسی
این همه خوش‌ها ز دریایی‌ست ژرف
جزو را بگذار و بر کل دار طرف
جنگ‌های خلق بهر خوبی است
برگ بی‌برگی نشان طوبی است
خشم‌های خلق بهر آشتی‌ست
دام راحت دایما بی‌راحتی‌ست
هر زدن بهر نوازش را بود
هر گِله از شُکر آگه می‌کند
بوی بر از جزو تا کل ای کریم
بوی بر از ضد تا ضد ای حکیم
جنگ‌ها می آشتی آرد درست
مارگیر از بهر یاری مار جست
بهر یاری مار جوید آدمی
غم خورد بهر حریف‌ِ بی‌غمی
او همی‌جستی یکی ماری شگرف
گرد کوهستان و در ایام برف
اژدهایی مرده دید آنجا عظیم
که دلش از شکل او شد پر ز بیم
مارگیر اندر زمستان شدید
مار می‌جست اژدهایی مرده دید
مارگیر از بهر حیرانی خلق
مار گیرد اینت نادانی خلق
آدمی کوهی‌ست‌، چون مفتون شود‌؟
کوه اندر مار حیران چون شود‌؟
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
صد هزاران مار و کُه حیران اوست
او چرا حیران شده‌ست و مار‌دوست‌؟
مارگیر آن اژدها را برگرفت
سوی بغداد آمد از بهر شگفت
اژدهایی چون ستون خانه‌ای
می‌کشیدش از پی دانگانه‌ای
کاژدهای مرده‌ای آورده‌ام
در شکارش من جگرها خورده‌ام
او همی مرده گمان بردش ولیک
زنده بود و او ندیدش نیک نیک
او ز سرما‌ها و برف افسرده بود
زنده بود و شکل مرده می‌نمود
عالم افسرده‌ست و نام او جماد
جامد افسرده بود ای اوستاد
باش تا خورشید حشر آید عیان
تا ببینی جنبش جسم جهان
چون عصای موسی اینجا مار شد
عقل را از ساکنان اخبار شد
پارهٔ خاک تو را چون مرد ساخت
خاک‌ها را جملگی شاید شناخت
مُرده زین سو اند و زان سو زنده‌اند
خامش اینجا و آن طرف گوینده‌اند
چون از آن سوشان فرستد سوی ما
آن عصا گردد سوی ما اژدها
کوهها هم لحن داودی کند
جوهر آهن به کف مومی بود
باد حمال سلیمانی شود
بحر با موسی سخن‌دانی شود
ماه با احمد اشارت‌بین شود
نار ابراهیم را نسرین شود
خاک قارون را چو ماری درکَشد
استن حنانه آید در رَشَد
سنگ بر احمد سلامی می‌کند
کوه یحیی را پیامی می‌کند
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
چون شما سوی جمادی می‌روید
محرم جان جمادان چون شوید؟
از جمادی عالم جانها روید
غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسه‌یْ تاویلها نربایدت
چون ندارد جان تو قندیل‌ها
بهر بینش کرده‌ای تاویل‌ها
که غرض تسبیح ظاهر کی بود
دعوی دیدن خیال غی بود
بلک مر بیننده را دیدار آن
وقت عبرت می‌کند تسبیح‌خوان
پس چو از تسبیح یادت می‌دهد
آن دلالت همچو گفتن می‌بُوَد
این بود تاویل اهل اعتزال
و آن‌ِ آنکس کو ندارد نور حال
چون ز حس بیرون نیامد آدمی
باشد از تصویر غیبی اعجمی
این سخن پایان ندارد مارگیر
می‌کشید آن مار را با صد زحیر
تا به بغداد آمد آن هنگامه‌جو
تا نهد هنگامه‌ای بر چارسو
بر لب شط مَرد هنگامه نهاد
غلغله در شهر بغداد اوفتاد
مارگیری اژدها آورده است
بوالعجب نادر شکاری کرده است
جمع آمد صد هزاران خام‌ریش
صید او گشته چو او از ابلهیش
منتظر ایشان و هم او منتظر
تا که جمع آیند خلق منتشر
مردم هنگامه افزون‌تر شود
کدیه و توزیع نیکوتر رود
جمع آمد صد هزاران ژاژخا
حلقه کرده پشت پا بر پشت پا
مرد را از زن خبر نه ز ازدحام
رفته درهم چون قیامت خاص و عام
چون همی حراقه جنبانید او
می‌کشیدند اهل هنگامه گلو
و اژدها کز زمهریر افسرده بود
زیر صد گونه پلاس و پرده بود
بسته بودش با رَسَن‌های غلیظ
احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
در درنگ انتظار و اتفاق
تافت بر آن مار خورشید عراق
آفتاب گرمسیر‌ش گرم کرد
رفت از اعضای او اخلاط سرد
مُرده بود و زنده گشت او از شگفت
اژدها بر خویش جنبیدن گرفت
خلق را از جنبش آن مُرده مار
گشتشان آن یک تحیّر صد هزار
با تحیر نعره‌ها انگیختند
جملگان از جنبشش بگریختند
می‌سُکست او بند و زان بانگ بلند
هر طرف می‌رفت چاقاچاق بند
بندها بسکست و بیرون شد ز زیر
اژدهایی زشت غران همچو شیر
در هزیمت بس خلایق کشته شد
از فتاده کشتگان صد پشته شد
مارگیر از ترس بر جا خشک گشت
که چه آوردم من از کهسار و دشت
گرگ را بیدار کرد آن کور میش
رفت نادان سوی عزرائیل خویش
اژدها یک لقمه کرد آن گیج را
سهل باشد خون‌خوری حجیج را
خویش را بر استنی پیچید و بست
استخوان خورده را در هم شکست
نفست اژدرهاست او کی مرده است‌؟
از غم و بی آلتی افسرده است
گر بیابد آلت فرعون، او
که به امر او همی‌رفت آب جو
آنگه او بنیاد فرعونی کند
راه صد موسی و صد هارون زند
کرمک است آن اژدها از دست فقر
پشه‌ای گردد ز جاه و مال صقر
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
تا فسرده می‌بُوَد آن اژدهات
لقمهٔ اویی چو او یابد نجات
مات کن او را و ایمن شو ز مات
رحم کم کن نیست او ز اهل صلات
کان تف خورشید شهوت برزند
آن خفاش مردریگت پر زند
می‌کشانش در جهاد و در قتال
مردوار الله یجزیک الوصال
چونک آن مرد اژدها را آورید
در هوای گرم خوش شد آن مرید
لاجرم آن فتنه‌ها کرد ای عزیز
بیست همچندان که ما گفتیم نیز
تو طمع داری که او را بی جفا
بسته داری در وقار و در وفا
هر خسی را این تمنی کی رسد‌؟
موسیی باید که اژدرها کشد
صد‌هزاران خلق ز اژدرهای او
در هزیمت کشته شد از رای او

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک حکایت بشنو از تاریخ‌گوی
تا بری زین راز سرپوشیده بوی
هوش مصنوعی: یک داستان از تاریخ بشنو تا از این راز پنهان آگاهی پیدا کنی.
مارگیری رفت سوی کوهسار
تا بگیرد او به افسون‌هاش مار
هوش مصنوعی: مردی برای گرفتن مار به کوهستان رفت تا با ترفندهایش آنها را شکار کند.
گر گران و گر شتابنده بوَد
آنک جوینده‌ست یابنده بود
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال چیزی باشد، چه با شتاب و عجله و چه با آرامش و سنگینی، در نهایت به آنچه می‌جوید خواهد رسید.
در طلب زن دایما تو هر دو دست
که طلب در راه نیکو رهبر‌ست
هوش مصنوعی: در تلاش برای دستیابی به امور نیکو، همیشه باید با دقت و دربست به هدف خود بپردازی.
لَنگ و لوک و خفته‌شکل و بی‌ادب
سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب
هوش مصنوعی: مردم ناباب و بی‌ادب، با ظاهر نامناسب و بی‌حال، به سوی او می‌روند و او را جستجو می‌کنند.
گه به گفت و گه به خاموشی و گه
بوی کردن گیر هر سو بوی شه
هوش مصنوعی: گاه صحبت می‌کند و گاه سکوت می‌کند و گاه بوی خوشی به مشام می‌رسد که از هر طرف عطر شاهزاده را حس می‌کند.
گفت آن یعقوب با اولاد خویش
جستن یوسف کنید از حد بیش
هوش مصنوعی: یعقوب به فرزندانش گفت که بیش از این تلاش کنید تا یوسف را پیدا کنید.
هر حس خود را درین جستن به جد
هر طرف رانید شکل مستعد
هوش مصنوعی: هر کدام از حواس خود را در جستجوی چیزی خاص قرار دهید و به دقت و کوشش تمام، به سمت آن بپردازید.
گفت از روح خدا لاتَیْأَسوا
همچو گم کرده پسر رو سو به سو
هوش مصنوعی: نگران نباشید و دلسرد نشوید، مثل کسی که پسرش را گم کرده و هر طرف را می‌گردد.
از ره حس دهان پرسان شوید
گوش را بر چار راه آن نهید
هوش مصنوعی: از طریق حس و احساس خود، سوالات را مطرح کنید و گوش خود را در چهارراه اطلاعات قرار دهید تا به پاسخ‌ها برسید.
هر کجا بوی خوش آید بو برید
سوی آن سر کاشنای آن سرید
هوش مصنوعی: هر جا که بوی خوشی به مشام برسد، آدم به سمت آن مکان جذب می‌شود و به آنجا می‌رود.
هر کجا لطفی ببینی از کسی
سوی اصل لطف ره یابی عسی
هوش مصنوعی: هر زمان که از کسی محبت و نیکی ببینی، بدان که در اصل محبت و نیکی، ریشه و پایه‌ای وجود دارد.
این همه خوش‌ها ز دریایی‌ست ژرف
جزو را بگذار و بر کل دار طرف
هوش مصنوعی: این همه زیبایی و خوشی ناشی از یک دریای عمیق است. به جزئیات نپرداز و به کل موضوع توجه کن.
جنگ‌های خلق بهر خوبی است
برگ بی‌برگی نشان طوبی است
هوش مصنوعی: جنگ‌ها و نزاع‌های مردم به خاطر دستیابی به خوبی و نیکی است، و در نهایت، هر تلاشی که در این جنگ‌ها صورت می‌گیرد، نشانه‌ای مانند برگ درخت طوبی (درختی بهشتی) دارد.
خشم‌های خلق بهر آشتی‌ست
دام راحت دایما بی‌راحتی‌ست
هوش مصنوعی: خشم و ناراحتی‌ مردم برای رسیدن به صلح و آشتی است، در حالی که زندگی همیشه پر از ناآرامی و سختی است.
هر زدن بهر نوازش را بود
هر گِله از شُکر آگه می‌کند
هوش مصنوعی: هر بار که کسی به نرمی با من رفتار کند، به همین اندازه می‌تواند از لطف و محبت خودم آگاه باشد.
بوی بر از جزو تا کل ای کریم
بوی بر از ضد تا ضد ای حکیم
هوش مصنوعی: عطر و بوی خوش از جزء تا کل به تو می‌رسد، ای بخشنده؛ و عطر و بوی خوش از ضد تا ضد دیگر به تو می‌رسد، ای حکیم.
جنگ‌ها می آشتی آرد درست
مارگیر از بهر یاری مار جست
هوش مصنوعی: جنگ‌ها به سازش و آرامش می‌انجامند. مارگیر برای کمک به مار، به نوعی همکاری و دوستی با او می‌پردازد.
بهر یاری مار جوید آدمی
غم خورد بهر حریف‌ِ بی‌غمی
هوش مصنوعی: انسان برای کمک و یاری، تلاش می‌کند و غم و ناراحتی خودش را احساس می‌کند، در حالی که به دنبال دوستانی می‌گردد که بی‌غم و شادی دارند.
او همی‌جستی یکی ماری شگرف
گرد کوهستان و در ایام برف
هوش مصنوعی: او مانند یک مار بزرگ در حال حرکت است، در اطراف کوهستان و در روزهای برفی.
اژدهایی مرده دید آنجا عظیم
که دلش از شکل او شد پر ز بیم
هوش مصنوعی: در آنجا اژدهایی بزرگ و مرده را دید که دیدنش دلش را پر از ترس کرد.
مارگیر اندر زمستان شدید
مار می‌جست اژدهایی مرده دید
هوش مصنوعی: مارگیر در فصل زمستان به دنبال مار بود و ناگهان به یک اژدهای مرده برخورد کرد.
مارگیر از بهر حیرانی خلق
مار گیرد اینت نادانی خلق
هوش مصنوعی: مارگیر به خاطر کنجکاوی و شگفتی مردم به مارگیری می‌پردازد، این نشان‌دهنده نادانی و بی‌اطلاعی مردم است.
آدمی کوهی‌ست‌، چون مفتون شود‌؟
کوه اندر مار حیران چون شود‌؟
هوش مصنوعی: انسان به‌سان کوهی است که وقتی مست و شگفت‌زده شود، چه حالتی پیدا می‌کند؟ آیا کوه نیز در برابر مار حیران، دچار حیرت می‌شود؟
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
هوش مصنوعی: انسان بیچاره به دلیل زیاد آمد و رفت‌ها و مشغله‌های زندگی، نتوانسته خود را به خوبی بشناسد و ارزش واقعی خود را درک کند.
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
هوش مصنوعی: انسانی که ارزش خودش را کم می‌داند، همانند این است که پارچه‌ گرانبای خود را به لباسی بی‌ارزش می‌دوزد.
صد هزاران مار و کُه حیران اوست
او چرا حیران شده‌ست و مار‌دوست‌؟
هوش مصنوعی: بسیاری از مخلوقات عجیب و غریب و خطرناک اطراف او وجود دارند، ولی آیا او نمی‌داند که چرا در برابر آن‌ها اینقدر شگفت‌زده و مجذوب شده است؟
مارگیر آن اژدها را برگرفت
سوی بغداد آمد از بهر شگفت
هوش مصنوعی: مارگیر آن اژدها را گرفت و به سمت بغداد آمد تا شگفتی‌ها را به نمایش بگذارد.
اژدهایی چون ستون خانه‌ای
می‌کشیدش از پی دانگانه‌ای
هوش مصنوعی: اژدهایی مانند ستونی از یک خانه، او را به دنبال خود می‌کشید.
کاژدهای مرده‌ای آورده‌ام
در شکارش من جگرها خورده‌ام
هوش مصنوعی: من یک مار مرده آورده‌ام که در شکارش شجاعت زیادی به خرج داده‌ام و به خاطر آن سختی‌های زیادی را تحمل کرده‌ام.
او همی مرده گمان بردش ولیک
زنده بود و او ندیدش نیک نیک
هوش مصنوعی: او فکر می‌کرد که او مرده است، اما در واقع زنده بود و او نتوانست او را به خوبی ببیند.
او ز سرما‌ها و برف افسرده بود
زنده بود و شکل مرده می‌نمود
هوش مصنوعی: او به خاطر سرما و برف خیلی دلزده و ناراحت بود. اگرچه زنده بود، ولی طوری به نظر می‌رسید که مانند یک مرده است.
عالم افسرده‌ست و نام او جماد
جامد افسرده بود ای اوستاد
هوش مصنوعی: دنیا دچار کسالت و غم است و شخصیتی که در این دنیا وجود دارد، همچون جامدی بی‌حرکت و افسرده به نظر می‌رسد. ای استاد، این واقعیت را بیان می‌کند.
باش تا خورشید حشر آید عیان
تا ببینی جنبش جسم جهان
هوش مصنوعی: منتظر بمان تا روز قیامت به وقوع بپیوندد تا بتوانی حرکت و تغییرات جهانی را به وضوح ببینی.
چون عصای موسی اینجا مار شد
عقل را از ساکنان اخبار شد
هوش مصنوعی: عقل و اندیشه مانند عصای موسی در این جا به قدرت و توانایی خاصی تبدیل شده است و به همین دلیل اخبار و اطلاعات جدید به دست ساکنان اینجا رسیده است.
پارهٔ خاک تو را چون مرد ساخت
خاک‌ها را جملگی شاید شناخت
هوش مصنوعی: خاک تو را به قدری ارزشمند کرده که به انسانیت و جدیت رسیده است و شاید به وسیلهٔ این خاک، همهٔ خاک‌ها را شناخت.
مُرده زین سو اند و زان سو زنده‌اند
خامش اینجا و آن طرف گوینده‌اند
هوش مصنوعی: مردگان از این سوی خاموش‌اند و در سوی دیگر زنده‌اند و سخن می‌گویند.
چون از آن سوشان فرستد سوی ما
آن عصا گردد سوی ما اژدها
زمانی که عصا به سوی ما فرستاده شود، به اژدها تبدیل می‌شود.
کوهها هم لحن داودی کند
جوهر آهن به کف مومی بود
هوش مصنوعی: کوه‌ها نیز به صدای زیبای داود آواز می‌خوانند و آهن در دست، مانند موم نرم و قابل شکل‌گیری است.
باد حمال سلیمانی شود
بحر با موسی سخن‌دانی شود
هوش مصنوعی: باد می‌تواند بار سلیمان را حمل کند و دریا با موسی سخن می‌گوید.
ماه با احمد اشارت‌بین شود
نار ابراهیم را نسرین شود
هوش مصنوعی: وقتی ماه به احمد اشاره کند، آتش ابراهیم سرد و گل نسرین خواهد شد.
خاک قارون را چو ماری درکَشد
استن حنانه آید در رَشَد
هوش مصنوعی: خاک قارون به مانند ماری او را در خود می‌کشد، اما در نهایت، حنانه (محبوب) در رشد و ترقی خواهد آمد.
سنگ بر احمد سلامی می‌کند
کوه یحیی را پیامی می‌کند
هوش مصنوعی: سنگ، به احمد احترامی می‌گذارد و کوه نیز پیامی به یحیی می‌رساند.
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
هوش مصنوعی: ما شنوا و بینا هستیم و در کنار شما که برای ما نا آشنا هستید، شادمانیم، اما در عین حال سکوت می‌کنیم.
چون شما سوی جمادی می‌روید
محرم جان جمادان چون شوید؟
هوش مصنوعی: چرا که وقتی شما به سمت موجودات بی‌جان می‌روید، در آن صورت چگونه می‌توانید با روح و جان بی‌جانان درآمیزید؟
از جمادی عالم جانها روید
غلغل اجزای عالم بشنوید
هوش مصنوعی: از سنگینی و سختی ماده، جان‌ها به زندگی و روح و حرکت درمی‌آیند. به صدای زندگی و تکان‌های موجودات جهان توجه کنید.
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسه‌یْ تاویلها نربایدت
هوش مصنوعی: آشکارا ستایش موجودات بی‌جان به تو الهام می‌شود، اما وسوسه‌هایی برای تفسیر و تحلیل آنها نباید تو را وسوسه کند.
چون ندارد جان تو قندیل‌ها
بهر بینش کرده‌ای تاویل‌ها
هوش مصنوعی: از آنجا که جان تو نورانی نیست، برای دیدن حقیقت، تفسیرها و تأویل‌های زیادی به کار برده‌ای.
که غرض تسبیح ظاهر کی بود
دعوی دیدن خیال غی بود
هوش مصنوعی: مقصود از تسبیح ظاهری چه سودی دارد، وقتی که در واقع ادعای دیدن خیالات غیرواقعی است؟
بلک مر بیننده را دیدار آن
وقت عبرت می‌کند تسبیح‌خوان
هوش مصنوعی: کسی که می‌بیند، زمانی که با واقعیت مواجه می‌شود، متوجه اشتباهات و حقایق زندگی‌اش می‌شود و در نتیجه به تفکر و تامل می‌افتد.
پس چو از تسبیح یادت می‌دهد
آن دلالت همچو گفتن می‌بُوَد
هوش مصنوعی: وقتی که یاد تو مرا به ذکر و تسبیح می‌اندازد، این یادآوری همچون گفتن کلمات زیبا و پر معناست.
این بود تاویل اهل اعتزال
و آن‌ِ آنکس کو ندارد نور حال
هوش مصنوعی: این بود تفسیر کسانی که اهل جدایی از جامعه هستند و آن کسی که حال خوب و روشنی ندارد، نمی‌تواند به درستی درک کند.
چون ز حس بیرون نیامد آدمی
باشد از تصویر غیبی اعجمی
هوش مصنوعی: آدمی که از حس و احساسات خود فراتر نرود، نمی‌تواند از تصاویر و معناهای غیرمرئی و غیرمادی به درستی درک کند.
این سخن پایان ندارد مارگیر
می‌کشید آن مار را با صد زحیر
هوش مصنوعی: این کلام هیچ‌گاه تمام نمی‌شود. مارگیر در حال کوشش است تا آن مار را به طرز ماهرانه‌ای بگیرد و این کار برایش بسیار دشوار و پرزحمت است.
تا به بغداد آمد آن هنگامه‌جو
تا نهد هنگامه‌ای بر چارسو
هوش مصنوعی: زمانی که آن جستجوگر به بغداد رسید، قصد داشت که هیاهویی در چهارراه به پا کند.
بر لب شط مَرد هنگامه نهاد
غلغله در شهر بغداد اوفتاد
هوش مصنوعی: در کنار رودخانه، مردی سر و صدایی برپا کرد که این همهمه در شهر بغداد به گوش رسید.
مارگیری اژدها آورده است
بوالعجب نادر شکاری کرده است
هوش مصنوعی: مردی که تجربه‌ی شکار دارد، به طرز شگفت‌انگیزی توانسته یک اژدها را به دام بیاورد.
جمع آمد صد هزاران خام‌ریش
صید او گشته چو او از ابلهیش
هوش مصنوعی: هزاران نفر نادان برای صید او گرد آمده‌اند، مانند او که به خاطر نادانی‌اش به دام افتاده است.
منتظر ایشان و هم او منتظر
تا که جمع آیند خلق منتشر
هوش مصنوعی: در انتظار آن‌ها هستم و خود آن‌ها نیز در انتظار هستند تا زمانی که مردم گرد هم آیند و پراکنده نروند.
مردم هنگامه افزون‌تر شود
کدیه و توزیع نیکوتر رود
هوش مصنوعی: وقتی مردم بیشتر شلوغ شوند، وضعیت و توزیع بهتری به وجود می‌آید.
جمع آمد صد هزاران ژاژخا
حلقه کرده پشت پا بر پشت پا
هوش مصنوعی: جمعیتی بزرگ و شلوغ، که در اطراف هم حلقه زده‌اند و بر روی پاهای یکدیگر ایستاده‌اند.
مرد را از زن خبر نه ز ازدحام
رفته درهم چون قیامت خاص و عام
هوش مصنوعی: مرد نمی‌تواند از زن مطلع شود، زیرا در شرایطی شلوغ و بی‌نظم، همه چیز به هم ریخته و غیرقابل درک می‌شود.
چون همی حراقه جنبانید او
می‌کشیدند اهل هنگامه گلو
هوش مصنوعی: وقتی آتش شعله‌ور شد، مردم در آن شلوغی به هم فشرده می‌شدند و به کشیدن گلوهایشان می‌پرداختند.
و اژدها کز زمهریر افسرده بود
زیر صد گونه پلاس و پرده بود
هوش مصنوعی: اژدهایی که به خاطر سرما و یخبندان ناراحت و بی‌حالت بود، زیر لایه‌های مختلفی از پوشش و پرده پنهان شده بود.
بسته بودش با رَسَن‌های غلیظ
احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
هوش مصنوعی: او را به دقت و با احتیاط با ریسه‌های محکم بسته بودند تا از خطر دور بماند.
در درنگ انتظار و اتفاق
تافت بر آن مار خورشید عراق
هوش مصنوعی: در هنگام انتظار و وقوع حادثه، در جایی که خورشید عراق بر افروخته شده است.
آفتاب گرمسیر‌ش گرم کرد
رفت از اعضای او اخلاط سرد
هوش مصنوعی: خورشید گرم زمین، او را از سرما رهایی بخشید و گرما را در بدنش پخش کرد.
مُرده بود و زنده گشت او از شگفت
اژدها بر خویش جنبیدن گرفت
هوش مصنوعی: او در حالتی بوده که مرده به نظر می‌رسیده اما به طور شگفت‌انگیزی مانند اژدها دوباره جان گرفته و به حرکت درآمده است.
خلق را از جنبش آن مُرده مار
گشتشان آن یک تحیّر صد هزار
هوش مصنوعی: مردم به خاطر حرکت آن مار مرده دچار حیرت و سرگردانی شدند، حالا همان یک حرکت به اندازه صد هزار موجب شگفتی شده است.
با تحیر نعره‌ها انگیختند
جملگان از جنبشش بگریختند
هوش مصنوعی: همه با شگفتی و ترس فریاد زدند و به خاطر حرکت او به سرعت از آنجا دور شدند.
می‌سُکست او بند و زان بانگ بلند
هر طرف می‌رفت چاقاچاق بند
هوش مصنوعی: او (شخصی) با قدرت و شکوه می‌شکند زنجیرها و به خاطر صدای بلندی که از خود در می‌آورد، هر سمتی که می‌رود، زنجیرها به سرعت از هم جدا می‌شوند.
بندها بسکست و بیرون شد ز زیر
اژدهایی زشت غران همچو شیر
هوش مصنوعی: زنجیرها پاره شد و او از زیر یک اژدهای زشت و خشمگین که مانند شیر می‌خورد، به بیرون آمد.
در هزیمت بس خلایق کشته شد
از فتاده کشتگان صد پشته شد
هوش مصنوعی: در پی شکست، بسیاری از مردم کشته شدند و از جان‌باختگان انبوهی به جا ماند.
مارگیر از ترس بر جا خشک گشت
که چه آوردم من از کهسار و دشت
هوش مصنوعی: مارگیر به خاطر ترسش از جایش تکان نمی‌خورد و به این فکر می‌کند که چه چیزی را از کوه و دشت به همراه آورده است.
گرگ را بیدار کرد آن کور میش
رفت نادان سوی عزرائیل خویش
هوش مصنوعی: گرگ را بیدار کرد، اما آن میش نابینا نادان به سوی عزرائیل (فرشته مرگ) خود رفت.
اژدها یک لقمه کرد آن گیج را
سهل باشد خون‌خوری حجیج را
هوش مصنوعی: اژدها آن گیج را به راحتی بلعید؛ این کار برایش ساده است که خون حجیج را نیز بخورد.
خویش را بر استنی پیچید و بست
استخوان خورده را در هم شکست
هوش مصنوعی: شخصی خود را در ناملایمات و مشکلات محاصره کرد و با سختی‌های زندگی دست و پنجه نرم کرد و در این مسیر، به چالش‌های دشوار پاسخ داد.
نفست اژدرهاست او کی مرده است‌؟
از غم و بی آلتی افسرده است
هوش مصنوعی: نفست مانند اژدهاست، مگر اینکه هنوز زنده نیست؟ او به خاطر غم و نداشتن ابزار و وسایل، دچار افسردگی شده است.
گر بیابد آلت فرعون، او
که به امر او همی‌رفت آب جو
هوش مصنوعی: اگر کسی ابزار و قدرت فرعون را پیدا کند، همان‌طور که او به دستور او برای یافتن آب می‌رفت.
آنگه او بنیاد فرعونی کند
راه صد موسی و صد هارون زند
هوش مصنوعی: سپس او، پایه‌های ظلم و ستم را بنا می‌کند و به تعداد بسیاری از موسی‌ها و هارون‌ها راه می‌دهد.
کرمک است آن اژدها از دست فقر
پشه‌ای گردد ز جاه و مال صقر
هوش مصنوعی: فقر می‌تواند انسان را به شدت کوچک و ضعیف کند، به‌طوری که فردی که به خاطر ثروت و مقام در جایگاه بالایی قرار دارد، به سادگی تبدیل به موجودی بی‌ارزش و حقیر می‌شود.
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
هوش مصنوعی: اگر در برف سرد جدایی، اژدهایی را در آغوش داری، او را به سمت نور خورشید عراق نبر.
تا فسرده می‌بُوَد آن اژدهات
لقمهٔ اویی چو او یابد نجات
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن اژدها در حال سردی است، شما لقمه‌اش هستید و وقتی او نجات یابد، شما هم آزاد خواهید شد.
مات کن او را و ایمن شو ز مات
رحم کم کن نیست او ز اهل صلات
هوش مصنوعی: او را به حیرت وادار کن و خود را از این حیرت راحت کن. رحم را کم کن، زیرا او از اهل نماز نیست.
کان تف خورشید شهوت برزند
آن خفاش مردریگت پر زند
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد این شاعر دربارهٔ تضاد میان نور و تاریکی سخن می‌گوید. خورشید که نماد روشنایی و زندگی است، به صورت مجازی می‌تواند به تمایلات و آرزوهای انسان اشاره کند. از سوی دیگر، خفاش به عنوان موجودی شب‌زی و نماد تاریکی، نمایش‌دهنده‌ی قید و بندهایی است که عواطف و احساسات منفی می‌توانند بر زندگی افراد سایه افکنند. در واقع، این شعر به کشمکش‌های درون‌انسانی و نوعی نبرد میان نور و تاریکی در وجود انسان پرداخته است.
می‌کشانش در جهاد و در قتال
مردوار الله یجزیک الوصال
هوش مصنوعی: او را در جنگ و نبرد به راه می‌کشاند و خداوند به تو پاداش وصال و نزدیکی می‌دهد.
چونک آن مرد اژدها را آورید
در هوای گرم خوش شد آن مرید
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد اژدها را در هوای گرم آورد، آن مرید خوشحال شد.
لاجرم آن فتنه‌ها کرد ای عزیز
بیست همچندان که ما گفتیم نیز
هوش مصنوعی: بله، بی‌تردید آن آشوب‌ها را، ای عزیز، بیست بار به همین اندازه که ما بیان کردیم، انجام داد.
تو طمع داری که او را بی جفا
بسته داری در وقار و در وفا
تو خواستار این هستی که بدون اینکه او از کنترل تو خارج شود یا به تو  آسیبی برساند، او را به خودت وفادار و آرام نگه داری اما چنین خواسته ای در مورد او ناممکن است.
هر خسی را این تمنی کی رسد‌؟
موسیی باید که اژدرها کشد
هوش مصنوعی: هر فردی نمی‌تواند به آرزوی بزرگ برسد. برای دستیابی به چنین آرزویی، نیازمند شخصیتی ویژه و قدرت‌مندی همچون موسی است که بتواند با موانع بزرگ و دشوار مقابله کند.
صد‌هزاران خلق ز اژدرهای او
در هزیمت کشته شد از رای او
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر تدبیر و تصمیمات او مورد شکست قرار گرفته و کشته شدند.

خوانش ها

حکایت مارگیر... به خوانش مبینا جهانشاهی
بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد به خوانش فاطمه زندی

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"Rumi, Act I: Death Overcomes the Nation"
با صدای همایون شجریان (آلبوم Abdi: Rumi)

حاشیه ها

1387/02/10 19:05
ف-ش

بنام خدا
میگوید مارگیری ماری عظیم وظاهرا بیجان رااز کوهستان پر برف به شهر آورد تا مردم را به حیرت اندازد مردم زیادی برای تماشا جمع شدندچون خورشید به آن مار عظیم تافت جان گرفت واز هر طرف به حرکت درآمدهمه فرار کردند ودر این ازدحام عده زیادی کشته شدند ومارگیر طعمه اژدها شد
مولوی ضمن بیان داستان خیلی حرفهادارد از جمله اینکه جوینده چون این مار گیر یابنده است
دیگر اینکه وجودخودآدمی از مار عجیب تر است وازسرنادانی حیران مار میگردد دیگر اینکه همه جهان چون این مار میتواند رفتار دیگری پیدا کند ونیز همه ذرات عالم هوشمند میباشند
مهمتر اینکه ا‍ژدها را به نفس انسان تشبیه میکند نفس اگر فعال شود کارهمان مار را انجام میدهد که صاحبش را بلعید وباعث کشتار مردم شد در این کشتار نفس خود مردم هم موثر واقع گردیده است
برای بهره گیری از هشدارهای مولوی میپرسیم که آیا این نفس بااینهمه خطرآفرینی چه تعریف علمی میتواند داشته باشد؟
در کتابهای اخلاق ومواعظ غالبا نفس را همان طبیعت انسان وغرایز او میدانند ازآثار عرفانی چنین برمیآید که هر فکر وعمل که از فطرت سالم برنخاسته باشد شکل نفسانی دارد وبه هرحال گفته نشده که نفس از لحاظ علمی چگونه شکل گرفته وقوت یافته است
از بعضی آثار علمی معرفتی چنین برمیآید که نفس هرچه هست رابطه تنگاتنگی باوابستگی ها و مکتسبات انبار شده انسان دارد مجموعه بدآموزیها وتاثیرات نامطلوبی که فرد از دیگران بویژه ازمربیان اولیه گرفته وترسها وحساسیتهائی که در ضمیر نا آگاهش نشسته وبرغرایز طبیعیش اثر گذاشته ساختمان نفس یا محتوای منیت را تشکیل میدهد
در این زمینه خلاف آنچه گاه تصور رفته غرایز را نمیتوان زیر سئوال برد بلکه عوامل تربیتی که مثلا بر غریزه صیا نت خود وغریزه جنسی یا حس مالکیت وغیره تاثیرمنحرف کننده میگذارد مهم است وعیوبی مانند جاه طلبی وحساد ت وطمع ووسواس ومیل به سلطه وغیره ممکن است ریشه واحدی داشته باشند ونگهبان آنها نوعی ترس عارضی و مکتوم وشبیه بیماری است که در جریان وایستگی ها (وابستگی به دون الله) در گذشته ایجاد شده است (بیماری دل کلمه ای مشهور است)
اگرمتوجه هستیم که نفس دشمن ترین دشمنان است (اعدا عدوک نفسک) باید قبول کنیم که شناخت آن از لحاظ علمی و روانشناسی لازمست (چنانکه در جنگها شناخت مواضع وامکانات دشمن خیلی مهم است)
به نظر میرسدکه باید آثاری وجود داشته باشد که ناشناخته های نفس رابه طور علمی روشن کند تا درمعرفت النفس به کارآید داشتن اطلاعات صحیح از نظر طبیعی بودن یا عارضی بودن مشکلات وحجابهای روانی وآگاهی بر حیله های نفسانی که در درجه اول خود شخص را فریب میدهد برای هر کس لازم است واگر معلوم باشد که تمایلات نفسانی مزاحم در کودکی شکل میگیرد وبعد پیچیده وماندگار میشود اهمیت ملاحظات تربیتی درمورد فرزندان بیشتر نمودار میگردد

1403/05/18 16:08
جاوید مدرس اول رافض

*شناخت،و شناخت شناسی*
هستی و وجود، فرآیندیست حاصل از مثلث ( ماده ،انرژی،شعور،)
این مثلث ماحصل شناخت و معرفت وعلم انسان با بکار گیری شعور و آگاهی از هستی است‌ چرا که خود محاط در آنست ودر صدد محیط قرار گرفتن بر آن میباشد.
بنابراین در راستای بیان این حقیقت تنها علم و آگاهی بروز میتواند ملاک و بیانگر باشد.
سوق و سمت دادن به شناخت و شناخت شناسی،یا عرفان .بغیر از این نا آگانه و بلکه احمقانه و دور از شعور به نظر میرسد.شناخت علمی بغیر از علم بروز قابل اتصال به هیچ پدیدای نمیتواند باشد. نه دین ،نه به فلسفه ،و و و
هرچند پیشینیان ومتفکران و سالکان راه شناخت مثل سنائی عطار و مولانا
بالاجبار  زیر سیطره دینمداران و جو حاکم نظریه پردازی  در زمینه های شناخت شناسی را میبایست انجام میدادند و با اجتناب از مُهر تکفیر نخوردن رنگ ولعاب مذهبی و دینی به آن میدادند. و نظریه ها وحرف خود را در مورد شناخت انسان و هستی و وجود میزدند.
حافظ گوید:
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان میپوشم
سخنان این بزرگان در زمینه شناخت هستی علی الخصوص انسان همیشه شایان توجه است چرا آشنا و مسلط بر زیر و بم روان آدمی بوده اند‌.
این خصوصیات روانشناختی ،ذاتی و هم اکتسابی انسان در هر برهه از تاریخ بشریت، بیشتر همسان و بی تغییر بوده است.و نظریه این عارفان بزرگ در هر برهه ای مصداق پیدا میکند.چون درد بشریت در مسائل رفتاری و عادات و خو ،و روانشناختی اغلب مشترک و لایتغیر میباشد.
در شناخت شناسی مرموز ترین ناشناخته ها روان آدمیست چنانکه گویا کل هستی بوته آزمایشگاهیست
برای شناخت همین پدیده مرموز‌.!!!
این موجود هنوز خود در شناخت خویشتن در مانده و عاجز مینماید.
ج.م.رافض




1387/05/11 10:08

در بیت 72 بسکست
؟؟؟؟بگسست صحیح است
با تشکر
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1387/05/20 10:08
رسته

موضوع : آیا سُکُستن به معنی گسستن است؟
آقای محمدی به عنوان مقدمه بگویم که می گویند تکیه کلام یکی از شاعران اراک شما این بود : اول قرار نبود که بسوزند عاشقان
بعدا قرار شد که بسوزند عاشقان.
اول قرار داشتید که تصحیح ها با استناد یک نسخه ای چاپی انجام د هید.
دوم : خواننده ای سوال کرده است که آیا بسکست همان بگسست است آن هم با چهار بار علامت سوال .
شما هم سوال ایشان را به عنوان منبع گرفته اید و متن را تصحیح کرده اید.
با همان ابزارهایی که خود شما در اختیار خوانندگان گذاشته اید با یک جستجوی ساده خواهید دید که سکستن با گسستن متفاوت است.
1- به لغتنامه مراجعه کنید که خواهید که این دو با هم متفاوت هستند.
2- در آثار مولوی سکستن را بنده جستجو کردم 24 مورد پیدا کردم
3- جستجو را برای گسستن انجام دادم 48 مورد پیدا کردم.
الباقی را به شما وامی گذارم.
والسلام
---
پاسخ: از تذکر بجای شما ممنونم. نیازی به برهان بر بی‌سوادی من نبود، شما یک اشاره می‌کردید متوجه می‌شدم ;) کلمه‌ی اولیه را به جای خودش بازگرداندم.

1387/08/15 13:11
لاله

در بیت 18 "جنگلها" صحیح است یا جنگها؟

1387/08/17 08:11
ف-ش

طبق مآخذ دربیت 18 جنگها درست است

1387/09/24 20:11

@لاله و @ف.ش :
با تشکر، «جنگلها» با «جنگها» جایگزین شد.

درود. این بیت در تصحیح نیکلسون این‌گونه است.
این همه جو‌ها ز دریایی‌ست ژرف
جزو را بگذار و بر کل دار طرف

1391/09/20 18:12
علیرضا

باسلام
لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب
صحیح نمی باشد بلکه شکل درست آن به صورت زیر است:
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او میغیژ و او را میطلب .
یعنی به جای خفته باید چفته باشد
این هم آدرس این کلمه در سایت دهخدا
پیوند به وبگاه بیرونی

1391/11/09 03:02
علی

فکر می کنم:
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
به جای:
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم

1391/12/02 15:03

به نظر می‌رسد اگر دو عبارت «او» و «یابد» در مصراع دوم بیت زیر جابه‌جا شوند، وزن شعر گویاتر خواهد شد:
تا فسرده می‌بود آن اژدهات
لقمهٔ اویی چو او یابد نجات

تا فسرده می‌بود آن اژدهات
لقمهٔ اویی چو یابد او نجات

1392/04/01 05:07
مهوش نوّابی

اژدها یک لقمه کرد آن گیج را ، سهل باشد خونخوری حجّاج را...................در این شعر کلمۀ گیج با حجّاج هم وزن و قافیه نیستند! آیا این بیت شعر صحیح است؟

1402/10/26 19:12
احمد خرم‌آبادی‌زاد

مصرع دوم بیت 76:

«حجیج» واژه‌ای است که با قافیه سازگاری دارد. در خور یادآوری است که واژه «حجاج» در پی فرآیند واجشناختی به «حجیج» تبدیل شده است (لغتنامه دهخدا را نگاه کنید).

دو تن از سخنوران نیز، واژه «حجیج» را به کار برده‌اند

1-سعدی شیرازی در گلستان (باب هفتم، حکایت شماره 12) می گوید: «سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود و ....»

2-آذر بیگدلی در بیت دوم قصیده شماره 23 می‌گوید: «کشیده رخت به میخانه، چون به کعبه حجیج/دویده هر سو مستانه، چون به باغ، نسیم»

 

1392/09/28 21:11
esmat

سلام من ادبیات میخونم میخواستم یه رمزگشایی ازین حکایت داشته باشم اگه ممکنه.

1392/09/28 21:11
امین کیخا

عصمت جان من البته میداندار نیستم ولی به گمانم مار جان فرماینده یا نفس اماره باشد که چون خورشید عراق به ان بتابد همه چیز را می اوبارد .پس افتاب اراق ( عراق ) هم خوشی این جهان است . مار افسا یا مار گیر هم خود انسان است با همه نیکویی و نا نیکویی هایش .

1392/09/28 23:11
تاوتک

عصمت جان درود .این رشته سر دراز دارد !من هم هستم !من گمان میکنم اژدها افزون بر نفس اماره میتواند نشانی باشد از این دنیای طبیعی و مادی و البته بی جان که با تابیدن آفتاب حشر جان میگیرد و زنده میشود چنانچه اشاره مستقیم هم شده در اینجا به حشر و رستاخیز

1392/09/29 00:11
تاوتک

برگ ساز و سرمایه است و پوستی که قلندران بر کمر و میان میبستند(مانند لنگ)و بی برگی بی سر و سامانیست و فقر و برگ بی برگی که ناخوداگاه مرا به یاد باغ بی برگی روز و شب تنهاست ..می اندازد ساز و سرمایه آزادگیست و بسیار زیباست این ترکیب

1393/03/28 15:05
حسین

عجب مردم خودشون یکپارچه مارند اما میرن تماشای مار نادانی دخلق رو مولانا جان

1394/09/03 21:12
نجمه برناس

اژدها یک لقمه کرد آن گیج را / سهل باشد خونخوری حجیج را
حجیج ممال حجاج (حجاج بن یوسف ثقفی که مظهر خونریزی و بی رحمی است )منظور از آن گیج : مارگیر است
در بیت :ما سمیعیم و بصیریم و هشیم / با شما نامحرمان ما خاموشیم
مفهوم : این بیت از زبان جمادات است که خطاب به ما می گویند ما می شنویم ، می بینیم و صاحب هوش هستیم اما در این دنیا خاموش هستند و در آخرت به اذن خداوند به عنوان شاهد به حرف می آیند . و اشاره به آیه قران دارد .
حتی اگر خداوند اذن دهد در این دنیا جمادات که موجودات ساکن هستند به حرکت در می آیند همچون عصای موسی که تبدیل به مار شد و سنگ در دستان حضرت محمد (ص) سلام می کند و یا آتش تبدیل به گلستان می شود و این نشان از هوش جمادات است .

1395/11/21 21:01

به جای :
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
جایگزین شود:
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش را بر دلق دوخت

1396/02/02 23:05
ندا

با سلام و سپاس
مصرع ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
صحیح آن بجای "خوشیم" کلمه ی "هشیم" میباشد

1396/02/04 20:05
جوان عصر تهاجم فرهنگی

این شعر تلنگری یود به من وقتی خوندمش مار یعنی نفس در این شعر .تمام مشکلات ما از کنترل نکردن نفسه

1396/03/31 23:05
یاسر رحمانی

هر کجا لطفی ببینی از کسی
سوی اصل لطف ره یابی عسی
سلام به یاران و دوستان
عسی اشتباه است. بسی درست است

1396/07/10 08:10
کرمانشاهی

لنگ و لوک و خفته‌شکل و بی‌ادب/ سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب
درستِ مصرع اول به این صورت است:
لنگ و لوک و چفته‌شکل و بی‌ادب
چَفت در کُردی به معنی کج است. ما در کرمانشاه این کلمه را برای قیافه های بدترکیب و بدقواره بکار می بریم.

1396/11/13 18:02
محمدطهماسبی دهنو

این بیت به این شکلِ
پاره ی خاک تو را چون زنده ساخت
خاکها را جملگی باید شناخت
مولوی میگه بدن تو خاکِ مرده بوده که حالا زنده شده
پس معلوم میشه فاصله ی مرده و زنده زیاد نیست
مرده زود زنده میشه
و به ما میخواد بگه که در خاک قابلیت زندگی هستش

1396/12/20 01:02
بیگانه

شخص ف-ش نام، چه زیبا و خوب نوشته اند. خداوند حفظشان کند و دستشان درد نکند بابت این شرح کوتاه زیبا.

1397/08/07 13:11
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

نفست اژدرهاست او کی مرده است
از غم و بی آلتی افسرده است
『مولوی』
شوپنهاور معتقد است ما انسان ها را بیشتر در حالت رام شده و متمدن دیده ایم وگرنه انسان ها هنوز هم خصلت درندگی اجدادشان را در خود حفظ کرده اند . ویلیام فاکنر می گوید هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست . این جمله ی فاکنر شاید تکمله ی مناسبی باشد بر نظر شوپنهاور .
احمد آذرکمان16 08 97

1398/01/07 12:04
برگ بی برگی

با عرض پوزش از استاد شمس الحق که آلت فرعون را معنی کردند(مال و جاه دنیوی) به نظر می رسد بیت مربوطه را باید به صورت زیر و با فاصله آلت از فرعون خواند که در این صورت نیازی به معنای فوقالذکر احساس نخواهد شد :
گر بیابد آلت ، فرعون او
که بامر او همی رفت آب جو
و بدین ترتیب حذف یک ویرگول ساده استادی مانند شمس القاب را نیز میتواند به اشتباه بیندازد .
موفق و پایدار باشید

1398/01/07 12:04
برگ بی برگی

در ادامه ؛ دلیل نظر فوق بار معنایی بیت قبل از آن میباشد ؛
نفست اژدرهاست او کی مرده است ؟
از غم بی آلتی افسرده است
گر بیابد آلت ، فرعون او
که بامر او رفت آب جو
و با کسره نون فرعون بیت کاملاً معنای اصلی خود را به ما مینماید . خدا ما را از شر فرعون های ذهنمان مصون بدارد .
آمین

1398/01/07 12:04
برگ بی برگی

تصحیح اینکه استاد شمس الحق مورد نظر بوده است که با این آلت های تایپ امروزی بصورت دیگری تایپ شد .

1398/01/07 15:04
محسن،۲

گر بیابد آلتِ فرعون ، او
آنگه او بنیاد فرعونی کند
اگر ساز و کار فرعون در اختیارش قرار گیرد ، همچو فرعون بیداد می کند

1398/02/18 23:05
محمد صادق مظلومیان

آیت الله العظمی نجابت (اعلی الله مقامه) می فرمایند:

1398/06/01 07:09

مارگیری برای معرکه گیری و کسب روزی به کوهستان رفت.مار عظیم الجثه مرده ای در میان برف دید .
مار را با زنجیر و ریسمان محکم بست و برای نمایش و معرکه به بغداد آورد.
در کنار رود دجله بساط گسترده ای به پا کرد و مردم بسیار زیادی از هر سو برای تماشا آمدند.
آفتاب سوزان بغداد بر مار اژدهاوش افتاد و جان گرفت به جنبش آمد.
مردم از ترس پا به فرار گذاشتند.اژدها خشمگین زنجیرها و بندها را پاره کرد .
مارگیر را در دم هلاک کرد و خلق زیادی از حمله اژدها و فرار جمعیت روی هم افتادند و هلاک شدند..
نفس بسیار خواهنده به اژدهای بزرگ و آتشین تمثیل زده شده است.
خورشید تابان عراق به ابزارهای قدرت ، ثروت و علم تمثیل شده است.
برف کوهستان به نفس افسرده بسیار خواهنده تشبیه شده است که ابزاری نمی یابد یا به سبب قوانین اجتماعی و هنجارهای اجتماعی خود را محدود می کند.
یک حکایت بشنو از تاریخ گوی
تا بری زین راز سرپوشیده بوی976
این شروع مانند شاهنامه است که فردوسی حکایات را از زبان مرد دانش پژوه نقل می کند.
نکته در شیوه مولانا در حکایات مثنوی:
تنها دو بیت در موضوع حکایت آورده می شود و 17 بیت در موضوع طلب .
جستجوی مارگیر،روح چرخنده مولانا را متوجه اولین و مهمترین وادی سلوک یعنی طلب می کند.
گر گران و گر شتابنده بود
آنکه جوینده است یابنده بود
در طلب زن دایما تو هر دو دست
که طلب در راه نیکو رهبر است979

طلب،خواستن شدید یا همان شوق راهبر و پیر تو هست(اشاره به نظریه پیر درونی به جای مدعیان بیرونی)

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی9 حکایت مارگیر و آوردن مار بزرگ به بغداد2
مارگیر از بهر حیرانی خلق
مار گیرد،اینت* نادانی خلق
آدمی کوهی است چون مفتون شود؟
کوه اندر مار،حیران چون شود؟
صد هزاران مار و که،حیران اوست
او چرا حیران شدست و ماردوست
انسان از همه آفریده ها بالاتر است به گونه ای که همه خلقت در تحیر بزرگی آدمی هستند.
در تعجبم چطور مارگیر و مردمان شیفته مار شده اند.
او ز سرماها و برف افسرده بود
زنده بود و شکل مرده می نمود
عالم افسردست و نام او جماد
جامد،افسرده بود ای اوستاد
تمثیل دیگر برای مار در کوهستان و برف:
جهان ظاهری مرده و ساکن دارد ولی باطن آن زنده است و منتظر گرما و زندگی ای چون خورشید عراق.
باش تا خورشید حشر آید عیان
تا ببینی جنبش جسم جهان1009
خورشید عراق به گرما و چرخش زندگی بخش رستاخیز تشبیه شده است.
همان طور که مار یخ زده زنده شد و به جنبش آمد .باطن جهان نیز در اثر خورشید رستاخیز به حرکت در می آید.
(کسانی که قیامتشان همین الان برپا شده باطن جهان را در جنبش می بینند.)
*اینت:شگفتا

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 10
حکایت مارگیر و آوردن مار بزرگ به بغداد 4

نفس اژدرهاست او کی مرده است؟
از غم و بی آلتی افسرده است1053

نفس انسان به مار بزرگی تمثیل شده است که نابود کننده است و همه چیز را می بلعد و خود را رشد می دهد و تنومند می کند.
چرا نفس چنین است در حالی که هیچ حیوان دیگری اینگونه نیست؟

نفس از طرف دیگر دمیده شده خداوند است و در پی بی نهایت.
اگر این آرمان رسیدن به همه چیز ؛یعنی نور خداوند تحقق پیدا نکند، به دنبال مسایل دیگر می باشد و بی نهایت را در گزینه هایی غیر از خداوند می جوید.
این بی نهایت خواستن از کودکی در آدمی وجود دارد.

کرمک ست آن اژدها از دست فقر
پشه یی گردد ز جاه و مال،صقر

نفس تو بر اثر نیافتن ابزار خواسته هایش،مانند کرم کوچکی است.
اگر ابزارش را پیدا کند پشه هم تبدیل به پرنده شکاری چون شاهین می شود.

اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق

توصیه مولانا :نفس تو که حقیقتا بزرگ هست نباید در گرمای خواسته هایت قرار گیرد و زنده شود .او را در برف جدایی از خواسته هایت نگه دار (زهد)

نکته:این اندیشه عرفانی با آنچه تکنولوژی امروز مطرح می کند برای فروش محصولات خود در تضاد است.
رفاه و آسایش(comfort ) افراطی همراه با فاصله گرفتن از آرامش جان فریب جهان تولید کننده برای کشورهای مصرف کننده است.

تو طمع داری که او را بی جفا
بسته داری در وقار و در وفا؟1064

بدون ریاضت و سختگیری به این دشمن یعنی نفس نمی توانی آن را وفادار کنی و به آرامش بی خواستگی برسی.

هر خسی را این تمنا کی رسد؟
موسیی باید که اژدرها کشد1065

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 10حکایت مارگیر و آوردن مار بزرگ به بغداد3


ادامه تمثیل جنبش باطن جهان به جنبش مار در آفتاب بغداد:
چون عصای موسی اینجا مار شد
عقل را از ساکنان، اخبار شد
اژدها شدن عصا در دست موسی نبی به ساکنان این دنیا خبر می دهد که جمادات نیز مرده نیستند و جان جهان در حال رستاخیز و جنبش است.
مرده زین سو اند و زان سو زنده اند
خامش اینجا و آن طرف گوینده اند
چون از آن سوشان فرستد سوی ما
آن عصا گردد سوی ما اژدها1013
جهان در این سوی ما مرده است اما باطنش که از جانب خداست زنده است.
وقتی خداوند از سوی خود با معجزه ای می فرستد عصا اژدها می شود.
کوه ها هم لحن داودی کند
جوهر آهن به کف مومی بود
اشاره به معجزات داود نبی که کوهها با او در موسیقی صدای زیبا و بیهوش کننده اش همراه می شدند.
ماه با احمد اشارت بین شود
نار ابراهیم را نسرین شود
معجزه شق القمر پیامبر هم همین است .ماه اشاره انگشت پیامبر را میفهمد و از وسط دو نیم می شود.
خاک قارون را چو ماری در کشد
استن حنانه آید در رشد
با نفرین موسی زمین قارون را با ثروتش چون مار می بلعد .
ستونی که پیامبر قبل از ساختن منبر بر آن تکیه می داد به ناله در می آید که چرا پیامبر دیگر بر من تکیه نمی دهد
سنگ بر احمد سلامی می کند
کوه یحیی را پیامی می کند
سنگریزه ها در دست پیامبر گواهی یه پیامبری او می دهند.
و یحیی نبی که از ترس یهودیان فرار کرده است در کوه پنهان می شود
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
باطن جهان می گوید ما هم می شنویم و هم می بینیم و هم دلشاد از هدیه های خداوند هستیم .اما با شما نامحرمان با باطن جهان سکوت کرده ایم.

1398/07/03 16:10
جواد

باسلام
مولوی این بیت را قشنگ بیان کرده
نفس اژردهاست او کی مرده است
از غم بی آتی افسرده است
یعنی نفس مثل اژدهایی است، خیال نکن مرده است. اگر میبینی افسرده و یخ زده است،چون موقعیتی گیر نیاورده و هنوز به آن آفتاب نخورده ( یعنی آن حرارتهای لذتهای دنیا،ریاست طلبی ها،شهوتها و غضبها و… ) و اینها هنوز نفس را تحریک نکرده است.
ولی این بیت مولوی کمی اشکال دارد:
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
چون این بیت میگوید:
آنرا در برف نگهدار و همراه خودت نیار، نگذار آفتاب تعلقات و چیزهای دنیا را ببیند.
در واقع نفس خودت را دور کن، همانطور یک گوشه ای باشد.
این به تعبیر شهید مطری یعنی تقوا گریزی که برای مبتدیها خوب است و الا باید این را توصیه کرد که نفس خود را طوری توبیت کن که اگر در خورشید عراق آمد و اگر تعلقات خودش را نشان داد و خواست تحریک کند، این نفس در آنجا وحشی گری نکند و رام باشد.

1398/12/27 11:02
م-ز

به دروس معرفت نفس حضرت علامه حسن زاده آملی مراجعه شود.

1399/03/17 16:06
نجمه برناس

یک حکایت بشنو از تاریخ گوی / تا بَری زین رازِ سرپوشیده بوی
از تاریخ نگاران ، حکایتی بشنو تا با درک مقصود آن به رازِ نهفته ای پی ببری .
مارگیری رفت سویِ کوهسار / تا بگیرد او به افسونهاش مار
مارگیری به سویِ کوهستان رفت تا با افسونهای خود ماری بگیرد . [ افسون = از عِلم های مکنون است و در همۀ روزگاران و در میانِ همۀ اقوام و ملل رایج بوده است و هست . افسون را برای دفع بیماری و خطرِ دشمن و رهیدن از حوادثِ ناگوار و رفع چشم زدن و … بکار می گیرند . از آن جمله افسون کننده با ذکر اذکار و اورادی حشرات مؤذی و خطرناک را رام می کند .
گر گران و ، گر شتابنده بُوَد / آنکه جوینده ست یابنده بُوَد
خواه انسان با کُندی حرکت کند و یا با تُندی . اگر جوینده باشد بالاخره مقصود را می یابد .
در طلب زن دایماَ تو هر دو دست / که طلب در راه ، نیکو رهبر است
در طلب همواره با دو دست تلاش کن یعنی در راهِ مطلوب با تمام وجود سعی کن . زیرا طلب در سلوک ، راهنمای خوبی است .
لنگ و لوک و خَفته شکل و بی ادب / سویِ او می غیژ و ، او را می طلب
و در هر حالی که هستی یعنی چه لنگ و چه ناتوان و چه خمیده و فاقدِ ادب ، خلاصه در هر حال و شکلی که هستی خود را به سوی او بکشان و خدا را طلب کن . [ لُوک = آن که به زانو و دست راه رود از شدّتِ ضعف و سستی ، عاجزی و زبونی / خَفته = خمیده / می غیژ = خزیدن ، چهار دست و پا راه رفتن ]
گه به گفت و ، گه به خاموشی و گه / بوی کردن گیر ، هر سو بویِ شَه
گاه با کلام و گاه با سکوت و گاه با بوی کردن و استشمام ، رایحۀ شاهِ وجود را ادراک کن .
لاجرم گاهی از راهِ تکاپوی و زمانی از طریق گفت و گوی او را می طلب
گفت آن یعقوب با اولادِ خویش / جُستنِ یوسف کنید از حد بیش
حضرت یعقوب به فرزندان خویش گفت : یوسف را بیش از حد جستجو کنید . [ پس تو نیز یعقوب وار در طلبِ یوسفِ حقیقت باش . بیت فوق اشاره است به آیه 87 سورۀ یوسف « ای پسرانم ، به جستجوی یوسف و برادرش بروید و از رحمت خدای تعالی نومید مشوید که تنها کافران از رحمت خدا نومیدند » آرایه تلمیح
هر حِسِ خود را در این جُستن به جِد / هر طرف رانید ، شکلِ مُستَعِد
حضرت یعقوب به پسرانش گفت : هر یک از شما باید حواس خود را در این جستجو با جدیّت تمام بکار گیرید و با آمادگی و قابلیّت تمام به هر جا سربزنید .
گفت : از رَوحِ خدا لاتَیأَسُوا / همچو گم کرده پسر ، روَ سو به سو
او گفت : از رحمت خدا نومید مشوید و مانند کسی که فرزندی گم کرده است به هر سو بروید و تلاش کنید .

از رهِ حِسِ دهان ، پُرسان شوید / گوش را بر چار راهِ آن نَهید
از طریقِ ذائقۀ دهان ، یعنی دهانِ باطنی خود به جستجوی او پردازید و نیز گوشِ باطنی خود را بر چهار طرف مسیر او بخوابانید . باشد که صدای او را بشنوید .
هر کجا بویِ خوش آید ، بو برید / سویِ آ« سِر ، کآشنایِ آن سَرید
از هر جا که بوی دلنشین حق رسید ، استشمام کنید . زیرا که شما با اسرارِ ربّانی آشنایی دارید و بدان جهان تعلق دارید . آن سرید = کنایه از عالم غیب و ذات حق ،
هر کجا لطفی ببینی از کسی / سویِ اصلِ لطف ، ره یابی عَسی
هر جا از کسی لطفی می بینی به سویش برو . شاید به سوی منشأ آن لطف راهی پبدا کنی . [ عَسی = شاید ، ممکن است ]
جنگ هایِ خلق بهرِ خوبی است / برگِ بی برگی نشانِ طوبی است
ستیزه های مردم برای دست یافتن به مطلوب های مجازی است . امّا رهیدن از همۀ تعلّقاتِ مادّی و دنیوی نشانۀ نیک بختی و سعادت است .
برگ بی برگی : نداشتن تعلقات دنیوی / نداشتن علاقه به چیزهای دنیایی / طوبی : نام درخت بهشتی
منظور بیت این است آنانکه دلبستگی به دنیا ندارند در زمره سعادتمندان هستند .
جنگ ها می آشتی آرد درست / مارگیر از بهرِ یاری مار جُست
جنگ در پایان به صلح می انجامد ، چنانکه آن مارگیر برای آنکه مار را بارِ خود کند به سراغِ او رفت .
او همی جُستی یکی ماری شِگَرف / گِردِ کوهستان ، در ایّامِ برف
آن مارگیر در موسمِ زمستان که همه جا را برف پوشانده بود در اطراف کوهستان می گشت تا ماری بزرگ پیدا کند .
اژدهایی مُرده دید آنجا عظیم / که دلش از شکلِ او شد پُر ز بیم
________________________________________ناگهان در آن منطقه ، اژدهایی بس بزرگ و مُرده یافت بطوریکه از هیبت و شکل سهمناکِ آن بسیار ترسید .
مارگیر اندر زمستانِ شدید / مار می جُست ، اژدهایی مُرده دید
________________________________________مارگیر در زمستان سخت به دنبالِ مار بود ولی اژدهایی مُرده یافت .
مارگیر از بهرِ حیرانیِ خلق / مار گیرد ، اینت نادانیِ خلق
مارگیر برای این مار می گیرد که تماشاکنندگان را دچار حیرت کُند . شگفتا از حماقت و نادانی عوام الناس . [ اینت = این تو را ، هم برای تحسین می آید و هم برای تعجب ]
آدمی کوهی ست ، چون مفتون شود ؟ / کوه اندر مار ، حیران چون شود ؟
انسان در مَثَل همچون کوهی است ستبر و استوار . پس با وجود چنین شکوه و عظمتی چه سان حیّران و سرگردانِ مار می شود ؟ [ انسان به اقتضای وجودِ اشرف و افضلِ خود روا نیست که اسیر و مسخرۀ مالِ دنیا شود که همچون مار است . تشبیه آدمی به کوه از آن روست که او معدنِ فضائل و علوم و معارف است . ]
خویشتن نشناخت مسکین آدمی / از فزونی آمد و ، شد در کمی
انسان بینوا ، قدر و مرتبۀ خود را نشناخت در نتیجه این عدمِ شناخت ، از کمالِ معنوی به جهانِ ناقص سقوط کرد .
خویشتن را آدمی ارزان فروخت / بود اطلس ، خویش بر دلقی بدوخت
انسان خود را ارزان می فروشد . در واقع همچون حریری فاخر است امّا خود را وصلۀ جامۀ کهنه ای می کند .
صد هزاران مار و کُه ، حیرانِ اوست / او چرا حیران شدست و ، مار دوست ؟
صد هزار مار و کوه ، سرگشته و حیرانِ آدمی است . چرا او حیران و سرگشتۀ دنیایی همچون مار شده است . [ آدمی به سبب نشناختن خود ، شیفته ظواهر دنیا شود . ]
مارگیر ، آن اژدها را برگرفت / سویِ بغداد آمد از بهرِ شگفت
________________________________________مارگیر ، آن اژدهای افتاده در برف را گرفت و همراهِ خود به سویِ بغداد آورد . تا با برپا کردن معرکه ، خلق الله را دچارِ بُهت و حیرت کند .
اژدهایی چون ستونِ خانه یی / می کشیدش از پیِ دانگانه یی
مارگیر ، آن اژدها را که در بزرگی و ستبری مانند ستونِ خانه ها بود به دنبالِ خود می کشید تا بدین وسیله قُوتِ لایموتی بدست آورد . [ دانگانه = در اینجا پولی که تماشاگران معرکه به معرکه گیر می دهند ، در اصل به معنی پولی است که جمعی روی هم می گذارند تا هزینۀ سفر و سیاحت و گردش تأمین شود ]
کِاژدهایی مُرده ای آورده ام / در شکارش ، من جگرها خورده ام
تا به خلق الله بگوید : اژدهایی با خود آورده ام و من برای شکار آن ، خونِ جگرها خورده ام.
او همی مُرده گُمان بُردش ، ولیک / زنده بود و ، او ندیدش نیک نیک
آن مارگیر گُمان می کرد که آن اژدها مُرده است . در حالی که زنده بود و مارگیر درست دقّت نکرده بود .
او ز سرماها و ، برف افسرده بود / زنده بود و ، شکلِ مُرده می نمود
آن اژدها از شدّتِ سرما و برف ، جامد و بی حرکت شده بود . امّا واقعاَ زنده بود و به نظرمُرده می رسید .
[ از اینجا به بعد مولانا به ایرادِ نکاتِ دقیق عرفانی می پردازد . ]
عالَم افسرده ست و ، نامِ او جماد / جامد ، افسرده بُوَد ای اوستاد
جهانِ طبیعت نیز بر حسبِ ظاهر ، جامد و بی روح است . و بدان نامِ جماد می نهند . ای استادِ ظاهربین ، جسمِ جامد نیز افسرده و بی روح است .
باش تا خورشید حشر آید عیان / تا ببینی جُنبشِ جسمِ عیان
صبر کن تا خورشیدِ رستاخیز آشکارا بتابد ( قیامت برپا شود ) . تا جُنبش و حرکتِ جسمِ جهان را مشاهده کنی .
چون عصایِ موسی اینجا مار شد / عقل را از ساکنان ، اِخبار شد
اینکه چوبدستی حضرت موسی (ع) به مار تبدیل شد به خردمندان خبر داده است که موجودات جامد و بظاهر بی جان ، باطناَ زنده و با روح اند . ساکنان = در این بیت به معنی موجودات ساکن نما و بظاهر غیر متحرک و بی جان
مُرده زین سواند و ، زآن سو زنده اند / خامُش اینجا ، و آن طرف گوینده اند
جمیع جمادات به اعتبار طبیعت مادّی ، مُرده می نمایند . ولی به اعتبار ماوراء طبیعت زنده اند . نسبت به عالم خلق خاموش اند امّا نسبت به حق ، گویا و ناطق . [ پس همۀ اجزای هستی زنده و هوشمند است . اشاره به آیات قران : آرایه تلمیح
ماه ، با احمد اشارت بین شود / نار ، ابراهیم را نسرین شود
ماه ، اشارۀ حضرت محمد (ص) را می بیند یعنی وقتی که آن حضرت به ماه اشاره کرد . ماه متوجه این اشاره شد و به دو نیم شد ( شق القمر ) و آتش نیز برای ابراهیم همچون گلستاتن شد . آرایه تلمیح
سنگ ، بر احمد سلامی می کند / کوه ، یحیی را پیامی می کند
سنگریزه ها بر حضرت محمد (ص) سلام می کنند و کوه به یحیی (ع) پیغام می دهد . آرایه تلمیح
وقتی که یحیی (ع) از قومِ یهود می گریزد ، عده ای از یهودیان او را دنبال می کنند . کوهی به او پیام می دهد که در من پنهان شو
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم / با شما نامحرمان ما خامُشیم
جمادات در خطاب به انسان های عاری از معرفت با زبان حال می گویند : ما شنوا و بینا و به حق دلشادیم . امّا با شما نامحرمان عالَمِ معنا ، خاموش و بی نطق هستیم .
چون شما سویِ جمادی می روید / محرمِ جانِ جمادات چون شوید ؟
وقتی که شما غافلان به سوی جهانِ جمادات تنزّل می کنید . چگونه می توانید با جمادات و زبان ملکوتی شان انیس و محرم شوید ؟ یعنی با توقف در بُعدِ مادّی خود نمی توان زبان موجودات را فهمید .
از جمادی ، عالَمِ جان ها روید / غُلغُلِ اجزایِ عالَم بشنوید
اگر می خواهید خروش و غلغلۀ تسبیح و نیایش اجزای جهان را به گوشِ هوش بشنوید . باید از مرتبۀ جمادی به جهانِ جان ها ارتقاء یابید . یعنی باید به بُعدِ روحانی خود توجه کنید .
این سخن پایان ندارد ، مارگیر / می کشید آن مار را با صد زَحیر
بیان این اسرار ، پایان پذیر نیست . پس بهتر است برویم سَرِ قصه ، خلاصه آن مارگیر ، اژدها را با رنج و مشقّت فراوان به دنبال خود می کشید . [ زَحیر = زحمت و مشقّت ]
تا به بغداد آمد آن هنگامه جو / تا نَهد هنگامه یی بر چارسو
آن مارگیر معرکه گیر به بغداد آمد تا معرکه ای میان بازار و محل گذر مردم بر پا کند . [ چارسو = چهار راه ، چهار راهِ میانِ بازار ]
بر لبِ شَط ، مرد ، هنگامه نهاد / غلغله در شهرِ بغداد اوفتاد
آن مار گیر در کنار رودِ دجله معرکه ای برپا کرد . و خروش و هیاهو شهرِ بغداد را فرا گرفت . [ شط = رود بزرگی که به دریا بریزد ، در اینجا منظور رود دجله است که بغداد را مشروب می سازد ]
مارگیری اژدها آورده است / بوالعجب نادر شکاری کرده است
مردم به یکدیگر می گفتند : یا مارگیر ، اژدهایی آورده است که واقعاَ شکارِ عجیب و نادری کرده است .

جمع آمد صد هزاران خام ریش / صیدِ او گشته چو او از ابلهی اش
صدها هزار آدمِ نادان و ساده لوح به دورِ معرکۀ آن مارگیر جمع شدند و از روی حماقت مانند آن مارگیر شیفته و مفتون آن اژدها شدند . ( خام ریش = احمق ، نادان ) [ عوام الناس ، غالباَ شیفتۀ غوغا و معرکه هستند . هر کجا سر و صدایی باشد جمع می شوند . ]
منتظر ایشان و ، هم او منتظر / تا که جمع آیند خلقِ منتشر
مردم منتظر بودند تا اژدها را ببینند و مارگیر نیز منتظر بود تا جمعیّت از هر سو در آنجا گِرد آیند .
مردمِ هنگامه ، افزون تر شود / کُدیه و توزیع نیکوتر رود
تعداد تماشا گرانِ معرکه بیشتر شود و در نتیجه ، پولِ حاصل از این معرکه گیری بیشتر گردد . [ کُدیه = سختی روزگار ، در اینجا به معنی تکدی و گدایی آمده / توزیع = قسمت کردن چیزی میان جمعی ، در اینجا به معنی بخشیدن آمده ]
جمع آمد صد هزاران ژاژخا / حلقه کرده ، پشتِ پا بر پشتِ پا
صدها هزار آدم غافل و بیکار دورِ معرکه جمع شدند و تعداد جمعیّت به قدری زیاد بود که پاهای مردم به هم چسبیده بود . و خلاصه جای سوزن انداختن نبود . [ ژاژخا = لفظاَ به معنی بیهوده گو و یاوه سراست ، امّا در اینجا به معنی بیکار و عاطل آمده ]
مرد را از زن خبر نی ، ز ازدحام / رفته در هم چون قیامت خاص و عام
ازدحامِ جمعیّت به حدی بود که مرد ، توجهی به زن نداشت ، گویی که روز رستاخیز بود و عام و خاص همه در آن گِرد آمده بودند .
چون همی حرّاقه جُنبانید او / می کشیدند اهلِ هنگامه گلو
همینکه آن مارگیر ، آغازِ معرکه را اعلام کرد ، تماشگران گردن دراز کردند . [ چنانکه عادت مردم چنین است که هنگامِ ازدحام و کثرت جمعیّت گردن می کشند تا صحنۀ موردِ نظر را تماشا کنند . ]
حرّاقه = به معنی شمشیر بسیار تیز است ظاهراَ در این بیت اشاره به چوب مخصوصِ معرکه گیران است که آنان بر حسب عادت ، معرکه را با حرکت دادن چوبِ خود آغاز می کنند .
حرّاقه جنبانید = معرکه را آغاز کرد ]
و اژدها کز زَمهَریر افسرده بود / زیرِ صد گونه پلاس و ، پرده بود
و اژدها که از شدّتِ سرما ، افسرده و خموده بود ، زیر صد گونه گلیم و پرده نهفته بود . [ زمهریر = شدیدترین سرما / پلاس = گلیم یا فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند ، جامۀ پشمینِ خَشن که دراویش می پوشند ]
بسته بودش با رَسَن هایِ غلیظ / احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
مارگیر برای احتیاط و دوراندیشی ، آن اژدها را با ریسمان ، محکم بسته بود .
در درنگِ انتظار و ، اتفاق / تافت بر آن مار خورشیدِ عراق
در فاصله ای که مردم به انتظار ایستاده بودند و قرار بود همه در آنجا جمع شوند . خورشید عراق بر آن اژدها تابید .
آفتابِ گرمسیرش گرم کرد / رفت از اعضایِ او اَخلاطِ سرد
آفتابِ آن منطقۀ گرمسیری ، اژدها را گرم کرد به نحوی که افسردگی و خمودگی از اعضای بدنِ او بر طرف شد .

مُرده بود و زنده گشت او از شگفت / اژدها بر خویش جُنبیدن گرفت
آن اژدها که مُرده می نمود ، : آن اژدها مُرده بود ولی در کمالِ تعجب زنده شد .
مدتی زیرِ گرمای آفتاب درنگ کرد و همین امر باعث شد که به حرکت و جنبیدن درآید و بر خلق الله معلوم شود که او زنده است .
خلق را از جُنبشِ آن مُرده مار / گشتشان آن یک تحیّر ، صد هزار
حیرت مردم از حرکتِ آن اژدهای به ظاهر مُرده صد هزار برابر شد . چون انتظار نداشتند که آن اژدهای مُرده وَش به حرکت درآید .
با تحیّر نعره ها انگیختند / جملگان از جنبشش بگریختند
مردم با حیرتِ تمام ، نعره ها می زدند و از حرکتِ آن اژدها پا به فرار گذاشتند .
می شکست او بند و ، زان بانگِ بلند / هر طرف می رفت چاقاچاق ، بند
اژدها بر اثرِ آن سر و صداهای بلند خشمگین شد و بندها را پاره پاره کرد و هر تکه از بندها به جایی می افتاد و چِق چِق صدا می کرد . [ می شکست = پاره می کرد / چاقاچاق = به معنی صدا و بانگِ پیاپی تیر به جایی ، آوازِ هر چیز که از گسیختن آید ]
بندها بگسست و ، بیرون شد ز زیر / اژدهایی زشت ، غُرّان همچو شیر
اژدها همۀ بندهای خود را پاره کرد و از زیرِ پلاس ها ، اژدهایی زشت همچون شیر می غرید .
در هزیمت بس خلایق کشته شد / از فتاده کشتگان صد پشته شد
مردم می گریختند امّا کثرتِ جمعیّت سبب شد که روی هم بیفتند و در نتیجه عده زیادی به این ترتیب کشته شدند . بطوری که از کُشته ها ، پُشته های بسیاری ایجاد شد .
مارگیر از ترس برجا خشک گشت / که چه آوردم من از کُهسار و دشت
مارگیر از شدت ترس نمی توانست از جا تکان بخورد و همینطور بر جایش خشک شده بود و با حیرت پیش خود می گفت : ببین من از کوه و دشت چه چیزی با خود سوغات آورده ام .
گرگ را بیدار کرد آن کورمیش / رفت نادان سوی عزرائیلِ خویش
مَثَلِ این مارگیر مَثَلِ آن میشِ کوری است که گرگ را متوجه خودش می کند و آدم نادان خود را گرفتار عزرائیل خود می کند . [ عزرائیل = در اینجا یعنی قاتل و جان ستان
اژدها یک لقمه کرد آن گیج را / سهل باشد خون خوری حَجّاج را
اژدهای دمان ، آن سرگشته و حیران را یک لقمه کرد . چنانکه برای حَجّاج ، خون خواری کاری آسان بوده است .
حَحّاج بن یوسف : عبدالملک مروان او را به فرماندهی سپاهِ خود گمارد و وی را مأمورِ جنگ با عبدالله بن زبیر کرد . معروف است که صد و بیست هزار تَن به دستِ او کشته شدند و زندان های او انباشته از زندانیان بود . فردی خونریز
خویش را بر اُستُنی پیچید و بست / استخوانِ خورده را در هم شکست
آن اژدها خود را بر ستونی پیچید و خود را محکم بدان بست و استخوان های خورده شدگان را خُرد و متلاشی کرد .

نَفست اژدرهاست ، او کی مُرده است ؟ / از غم و بی آلتی افسرده است
از این بیت به بعد ، حضرت مولانا شروع می کند به نتیجه گیری و می فرماید : نَفسِ امّارۀ تو نیز همانند اژدهاست . او کی ممکن است که مُرده باشد ؟ بلکه از غمِ نداشتن وسیله و از رنجِ مجال نیافتن پژمرده شده است .
گر بیابد آلتِ فرعون ، او / که به امرِ او همی رفت آبِ جُو
اگر نَفسِ امّارۀ تو ، دستگاه و بساطِ فرعونی پیدا کند یعنی از قدرت و شوکت دنیوی برخوردار شود . او نیز مانند فرعون ، از روی خودبینی مدعی می شود که آب در جویبار به فرمانِ من جریان می یابد . آرایه تلمیح
[ مصراع دوم اشاره است به آیه51 سورۀ زُخرُف « و فرعون در میان قومِ خویش بانگ همی زد و گفت : ای قوم ، مگر سرزمین مصر و این جویبارها از آنِ من نیست که به فرمان من ، بی فتور رود ؟ آیا نمی اندیشید » ]
آنگه او بنیادِ فرعونی کند / راهِ صد موسی و ، صد هارون زَنَد
آنگاه نَفسِ تو بنیادِ فرعونی می کند و با صد موسی و صد هارون به مخالفت برمی خیزد . یعنی نَفسِ امّاره وقتی قدرت مادّی پیدا کند بسی خطرناک شود . آرایه تلمیح
اژدها را دار در برفِ فِراق / هین مَکش او را به خورشیدِ عراق
بنابراین اژدهای نَفس را در برف فِراق نگهدار . یعنی او را از کامیابی و لذّت جویی بازدار . مبادا او را به سوی خورشید عراق بکشی . [ نَفسِ امّاره را از شهوات نفسانی دور نگه دار و مبادا او را به خورشید گرم و سوزان مال و لذّاتِ دنیوی و شهوانی ببری
برف فراق کنایه از : دوری از لذات دنیوی / خورشید عراق کنایه از : لذات دنیوی و امکانات مادی
تا فسرده می بُوَد آن اژدهات / لقمۀ اویی چو او یابد نجات
تا اژدهای نَفسِ تو افسرده و پژمرده گردد زیرا همینکه او( مثل اژدها که از حالت انجماد درآمد و خلق زیادی را به کشتن داد ) نجات یابد ، لقمۀ او می شوی .
مات کُن او را و ، ایمن شو ز مات / رحم کم کُن ، نیست او ز اهلِ صِلات
اژدهای نَفس را با زیرکی و هوشیاری مات کن تا به دستِ او مات نشوی . کمتر به این نَفسِ امّاره رحم کن زیرا که او سزاوارِ بخشش و احسان نیست {صِلات = جمع صِله به معنی عطا و بخشش / صَلات = نماز و نیایش }
می کشانش در جهاد و در قتال / مَردوار اَللهُ یَجزیک الوِصال
تو مردانه با نَفسِ امّاره ات پیکار و مجاهده کُن تا خدا به پاداشِ این ریاضت ، تو را به وصالِ خود رساند .

1402/07/29 03:09
فرهود

دانگدانه یعنی پول ناچیز، در آن زمان معادل یک ششم سیم یا درهم.

1399/03/17 16:06
نجمه برناس

یک حکایت بشنو از تاریخ گوی / تا بَری زین رازِ سرپوشیده بوی
از تاریخ نگاران ، حکایتی بشنو تا با درک مقصود آن به رازِ نهفته ای پی ببری .

1399/12/01 19:03
حریم یار

با سپاس از همه بزرگان و تشکر به خصوص از حاشیه شخص ف.ش

1400/10/11 15:01
محمد حق پرست

سلام خدمت همه عزیزان

بنده از نظرات همه استفاده بردم خیلی برام جالب بود یه تشکر ویژه از خانم نجمه برناس بخاطر متنی که گذاشتند تونستم بیشتر از حقایق معنوی مستتر در متن مطلع شوم خیلی ممنون

1400/12/23 13:02
محمد حق پرست

سلام وعرض ادب در این شعر مولوی اشاره به ایه 86سوره یوسف میکند انجا که بیان می دارد از روح خدا مایوس نشوید دقیقا اشاره به روح خدایی است ولی در ترجمه وتفاسیر از کلمه روح به رحمت ترجمه شده است میخواستم دوستان توضیحی در این خصوص داشته باشند پاینده باشید

1401/03/26 01:05
حسن زارع

واقعا شعر زیبایی است و توضیحات خانم برناس،بیدار کننده و تاثیر گذار است.

1402/02/08 18:05
مرضیه ع

سلام

وقت هموطنان عزیزم بخیر

از خواندن مفاهیم عرفانی سیر نمیشم. ممنون از ادبیات دان های عزیزی، که فهم شعر رو آسونتر می کنن. خصوصا ف- ش، خانم برناس گرامی و دکتر صحافیان . مشغول خوندن کتاب « مولوی چه می گوید» از همایی، هستم، بخونید و لذت ببرید، و به قول مولانا از مثنوی معنوی مثل نردبانی استفاده کنید و اوج بگیرید.

و ممنون از اون عزیزی، که این محیط و سایت رو فراهم آورده🙏💐💐

1402/05/09 20:08
علی میراحمدی

یکی از زیباترین داستانها و شگفت انگیزترین تمثیل های مولانا در مثنوی 

1402/07/29 03:09
فرهود

دانگدانه در اینجا یعنی پول کم‌ارزش معادل یک دانگ، یک ششم درهم.

شش یک درم . دانق . شش یک درهم . سدس درهم و دینار. داناق.(منتهی الارب)

 

 

1402/10/26 18:12
احمد خرم‌آبادی‌زاد

نسخه مجلس شورای ملی نیز مصرع نخست بیت 71 را چنین آورده است:

«می‌سُکُست او بند و زان بانگ بلند»

در نخستین نگاه، تصور میکنیم که اشتباهی در نگارش رخ داده است. ولی در مصرع نخست بیت 72، با صرف دیگری از آن، یعنی «بسکُست» روبرو می‌شویم. اینجا دیگر باید نگاهی بیندازیم به فرهنگ فارسی دکتر معین و لعتنامه دهخدا!

وانگهی، مولانا 13 بار دیگر در آثار خود واژه «سُکُستن» را صرف کرده و در یکی از آنها «بسکست» را در کنار «بشکست» به کار برده است «ور ز رنج تن بد آن گریه و ز سوک/ریسمان بسکُست و هم بشکست دوک» (مثنوی معنوی، بخش 57، بیت شماره 6).

بنابراین

- مراقب ذهن فریبکار خودمان باشیم.

- از هرگونه دستکاری اسناد بر پایه حدس و گمان بپرهیزیم.

1402/10/26 19:12
احمد خرم‌آبادی‌زاد

در باره «خفته‌شکل» در مصرع نخست بیت شماره 5:

هرچند اصطلاح «چفته‌شکل» وجود دارد و در فرهنگ فارسی شادروان دکتر محمد مُعین نیز «کوژپشت» و «خمیده» معنی شده است، باید گفت:

1- شیخ بهایی (سده دهم) بیت شماره 5 را در کشکول (دفتر اول، بخش اول، قسمت اول) دقیقا با همین ساختار آورده است «لنگ و لوگ و خفته‌شکل و بی ادب/سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب».

2- شیخ بهایی در کشکول (دفتر اول، بخش سوم، قسمت سوم) با بازنویسی بیت شماره 5 می‌گوید که این بیت اقتباسی است از آیۀ «انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم» (سورۀ برائت).

3- بیت شماره 10 (قصیده شماره 32) حزین لاهیجی (سده 12) نیز چنین است «نبندی دل به افسونی که طبعِ خفته‌شکل آرد/ز بیداران شنو تا سرّ معنی را عیان بینی».

 

بنابراین، «خفته‌شکل» در بیت شماره 5 درست است!

1402/11/17 22:02
میر نور الدین علوی

بله ظاهرا «خفته‌شکل» صحیح تر است

خصوصا که (غیژیدن) حاوی معنای خیزیدین به صورت (چفته شکل) هم می باشد، پس لازم نیست که جداگانه هم ذکر شود

1402/11/17 22:02
میر نور الدین علوی

«خفته‌شکل» می تواند تعبیری از (وعلی جنوبهم) در این آیه شریفه باشد:

 

(اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اَللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی‏ جُنُوبِهِمْ) آل عمران: 191

1403/01/31 23:03
علی زندوکیلی

بنظرم در متن ما سمیعی‌ وبصیریم و"خوشیم" 

بجای کلمه خوشیم بایستی کلمه "هوشیم"باشد شنوا ، بینا ودارای هوش  

آیا اینطور نیست؟

1403/05/13 08:08
علی

با سلام خدمت همه عزیزانی که از بیش از ۱۶ سال پیش تا کنون مطالب و نظرات ارزشمند و مفیدی در رابطه با این حکایت بمن آموختند و واقعا برایم قابل استفاده بود ، و درود بر مولانا که در طرح مسائل جامعه شناسی و تربیتی بی نظیر است .

1403/05/18 16:08
جاوید مدرس اول رافض

*شناخت،و شناخت شناسی*
هستی و وجود، فرآیندیست حاصل از مثلث ( ماده ،انرژی،شعور،)
این مثلث ماحصل شناخت و معرفت وعلم انسان با بکار گیری شعور و آگاهی از هستی است‌ چرا که خود محاط در آنست ودر صدد محیط قرار گرفتن بر آن میباشد.
بنابراین در راستای بیان این حقیقت تنها علم و آگاهی بروز میتواند ملاک و بیانگر باشد.
سوق و سمت دادن به شناخت و شناخت شناسی،یا عرفان .بغیر از این نا آگانه و بلکه احمقانه و دور از شعور به نظر میرسد.شناخت علمی بغیر از علم بروز قابل اتصال به هیچ پدیدای نمیتواند باشد. نه دین ،نه به فلسفه ،و و و
هرچند پیشینیان ومتفکران و سالکان راه شناخت مثل سنائی عطار و مولانا
بالاجبار  زیر سیطره دینمداران و جو حاکم نظریه پردازی  در زمینه های شناخت شناسی را میبایست انجام میدادند و با اجتناب از مُهر تکفیر نخوردن رنگ ولعاب مذهبی و دینی به آن میدادند. و نظریه ها وحرف خود را در مورد شناخت انسان و هستی و وجود میزدند.
حافظ گوید:
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان میپوشم
سخنان این بزرگان در زمینه شناخت هستی علی الخصوص انسان همیشه شایان توجه است چرا آشنا و مسلط بر زیر و بم روان آدمی بوده اند‌.
این خصوصیات روانشناختی ،ذاتی و هم اکتسابی انسان در هر برهه از تاریخ بشریت، بیشتر همسان و بی تغییر بوده است.و نظریه این عارفان بزرگ در هر برهه ای مصداق پیدا میکند.چون درد بشریت در مسائل رفتاری و عادات و خو ،و روانشناختی اغلب مشترک و لایتغیر میباشد.
در شناخت شناسی مرموز ترین ناشناخته ها روان آدمیست چنانکه گویا کل هستی بوته آزمایشگاهیست
برای شناخت همین پدیده مرموز‌.!!!
این موجود هنوز خود در شناخت خویشتن در مانده و عاجز مینماید.
ج.م.رافض




1403/10/08 18:01
سُلگی قاسم .

خویشتن را آدمی ارزان فروخت

بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت[ فروخت]

ضبط صحیح  این بیت این گونه درست تر به نظر می‌آید

چون دوختن مناسب بیت نیست با توجه به مصرع  قبل 

ارزان  بودن با فروختن مناسب پس 

خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی فروختن

باتشکر قاسم سُلگی 

 

1403/10/09 00:01
رضا از کرمان

سلام 

اتفاقا دوختن اطلسی گرانبها ،به دلق  بی ارزش ،کنایه از وصله ناجور زدن است  که بدین دلیل  مناسبتر میباشد :

با عنایت به معنای حکایت مقصود مولانا از اژدها ،  نفس انسانها است که در درون هریک از مردمان ،بقولی از بی علتی  خفته  وخود را مرده مینمایاند

نفست اژدرهاست او کی مرده است 

از غم بی علتی افسرده است

و هرگاه امکانی فراهم آید وشرایطی جور شود وآفتاب عراق بر اوبتابد بند پرهیزکاری را گسسته وافسار بریده مارگیر وتماشاچی وجهانی را به ورطه نابودی میکشد 

آدمیانی که غرق در نفس وشهوات دنیایی باشند بدنبال آن اسیر تجملات وخودنمایی میگردند وبه قول استاد شهبازی همواره به دنبال تایید دیگران  میباشند و همانند مارگیر حکایت مولانا از بزرگی اژدها و جذب تماشاچی لذت برده وارضا میگردد  حالا داره میگه ای آدمی  اصل تو از جای دیگری است تو حامل روح خدایی هستی چگونه مفتون نفس واین دنیای فانی میشوی روح تو همچون حریر واطلس گرانبهایی است که به دلق کهنه دنیا  اورا میدوزی  وروح با جلالت را وابسته این خرقه ژنده جسمت میکنی 

منگر به هر گدایی که توخاص از آن مایی 

مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی 

شاد باشی عزیزم 

1404/02/06 09:05
مسیح نقیبی

در بیت ۷۱ کلمه‌ی "می‌گسست" اشتباه تایپ شده

در بیت ۷۲ کلمه‌ی "بگسست" اشتباه تایپ شده