بخش ۱۴۹ - مشک آن غلام ازغیب پر آب کردن بمعجزه و آن غلام سیاه را سپیدرو کردن باذن الله تعالی
ای غلام اکنون تو پر بین مشک خود
تا نگویی درشکایت نیک و بد
آن سیه حیران شد از برهان او
میدمید از لامکان ایمان او
چشمهای دید از هوا ریزان شده
مشک او روپوش فیض آن شده
زان نظر روپوشها هم بر درید
تا معین چشمهٔ غیبی بدید
چشمها پر آب کرد آن دم غلام
شد فراموشش ز خواجه وز مقام
دست و پایش ماند از رفتن به راه
زلزله افکند در جانش اله
باز بهر مصلحت بازش کشید
که به خویش آ باز رو ای مستفید
وقت حیرت نیست حیرت پیش تست
این زمان در ره در آ چالاک و چست
دستهای مصطفی بر رو نهاد
بوسههای عاشقانه بس بداد
مصطفی دست مبارک بر رخش
آن زمان مالید و کرد او فرخش
شد سپید آن زنگی و زادهٔ حبش
همچو بدر و روز روشن شد شبش
یوسفی شد در جمال و در دلال
گفتش اکنون رو بده وا گوی حال
او همیشد بی سر و بی پای مست
پای مینشناخت در رفتن ز دست
پس بیامد با دو مشک پر روان
سوی خواجه از نواحی کاروان
بخش ۱۴۸ - قصهٔ فریاد رسیدن رسول علیه السلام کاروان عرب را کی از تشنگی و بیآبی در مانده بودند و دل بر مرگ نهاده شتران و خلق زبان برون انداخته: اندر آن وادی گروهی از عرببخش ۱۵۰ - دیدن خواجه غلام خود را سپید و ناشناختن کی اوست و گفتن کی غلام مرا تو کشتهای خونت گرفت و خدا ترا به دست من انداخت: خواجه از دورش بدید و خیره ماند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای غلام اکنون تو پر بین مشک خود
تا نگویی درشکایت نیک و بد
هوش مصنوعی: ای جوان، حالا تو باید به کار خود ادامه دهی و در مورد خوبیها و بدیها شکایت نکنی.
آن سیه حیران شد از برهان او
میدمید از لامکان ایمان او
هوش مصنوعی: آن فرد سیهچهره به دلیل استدلال و منطق او حیران و شگفتزده شده است و از وجود ایمانش در دنیای نامحدود سرچشمه میگیرد.
چشمهای دید از هوا ریزان شده
مشک او روپوش فیض آن شده
هوش مصنوعی: چشمهای را دید که از آسمان جاری شده و مشک او به عنوان روپوشی برای نیکویی و برکت آن عمل کرده است.
زان نظر روپوشها هم بر درید
تا معین چشمهٔ غیبی بدید
هوش مصنوعی: از آن دید، لباسها نیز چاک شدند تا چشمهای پنهان و شگرف نمایان شود.
چشمها پر آب کرد آن دم غلام
شد فراموشش ز خواجه وز مقام
هوش مصنوعی: در آن لحظه، چشمان او پر از اشک شد و به همین خاطر، او فراموش کرد که از چه کسی و از چه موقعیتی صحبت میکند.
دست و پایش ماند از رفتن به راه
زلزله افکند در جانش اله
هوش مصنوعی: دست و پای او از ترس و وحشت خواب از چشمانش پرانده شد و به شدت در دلش اثر گذاشته است.
باز بهر مصلحت بازش کشید
که به خویش آ باز رو ای مستفید
هوش مصنوعی: باز به خاطر مصلحت، او را به سمت خود کشید که ای مستفید، دوباره به خودت برگرد.
وقت حیرت نیست حیرت پیش تست
این زمان در ره در آ چالاک و چست
هوش مصنوعی: این زمان، زمان تعجب نیست و تو در موقعیتی هستی که باید با هوشیاری و آمادگی به سمت هدف خود بروی. به جای اینکه متعجب بمانی، باید با نشاط و سرعت اقدام کنی.
دستهای مصطفی بر رو نهاد
بوسههای عاشقانه بس بداد
هوش مصنوعی: دستهای پیامبر بر سر گذاشته شد و بوسههای عاشقانه بسیاری داده شد.
مصطفی دست مبارک بر رخش
آن زمان مالید و کرد او فرخش
هوش مصنوعی: وقتی مصطفی دست خود را بر چهرهٔ او کشید، او را زیباتر کرد و درخشش بیشتری به او داد.
شد سپید آن زنگی و زادهٔ حبش
همچو بدر و روز روشن شد شبش
هوش مصنوعی: رنگ زنگی سفید شد و فرزند حبشی مانند ماه و روز روشن، شباش را روشن کرد.
یوسفی شد در جمال و در دلال
گفتش اکنون رو بده وا گوی حال
هوش مصنوعی: یوسف در زیبایی و دلربایی به مرحلهای رسیده که یا بگوید چه حالتي دارد و به کجا میرود.
او همیشد بی سر و بی پای مست
پای مینشناخت در رفتن ز دست
هوش مصنوعی: او در حال مستی به گونهای رفتار میکند که از خود بیخبر است و نه سرش را میشناسد و نه پایش را. در حین رفتن، از دست خود رها شده است و به حال و هوای مستیاش غوطهور است.
پس بیامد با دو مشک پر روان
سوی خواجه از نواحی کاروان
هوش مصنوعی: او با دو مشک پر از آب به سمت خواجه از مناطق کاروان آمد.

مولانا