گنجور

بخش ۱۱۸ - قصهٔ اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت انبیا در احمقان

یادم آمد قصهٔ اهل سبا
کز دَمِ احمق صباشان شد وبا
آن سبا ماند به شهرِ بس کلان
در فسانه بشنوی از کودکان
کودکان افسانه‌ها می‌آورند
درج در افسانه‌شان بس سِر و پند
هزلها گویند در افسانه‌ها
گنج می‌جو در همه ویرانه‌ها
بود شهری بس عظیم و مِه، ولی
قدرِ او قدرِ سُکَرّه بیش نی
بس عظیم و بس فراخ و بس دراز
سخت زفتِ زفت اندازهٔ پیاز
مَردم ده شهر مجموع اندرو
لیک جمله سه تن ناشسته‌رو
اندرو خلق و خلایق بی‌شمار
لیک آن جمله سه خام پخته‌خوار
جانِ ناکرده به جانان تاختن
گر هزارانست باشد نیم تن
آن یکی بس دور بین و دیده‌کور
از سلیمان کور و دیده پای مور
و آن دگر بس تیزگوش و سخت کر
گنج و در وی نیست یک جو سنگ زر
وآن دگر عور و برهنه لاشه‌باز
لیک دامنهای جامهٔ او دراز
گفت کور اینک سپاهی می‌رسند
من همی‌بینم که چه قومند و چند
گفت کر آری شنودم بانگشان
که چه می‌گویند پیدا و نهان
آن برهنه گفت ترسان زین منم
که ببرند از درازی دامنم
کور گفت اینک به نزدیک آمدند
خیز بگریزیم پیش از زخم و بند
کر همی‌گوید که آری مشغله
می‌شود نزدیکتر یاران هله
آن برهنه گفت آوه دامنم
از طمع برند و من ناآمنم
شهر را هشتند و بیرون آمدند
در هزیمت در دهی اندر شدند
اندر آن ده مرغ فربه یافتند
لیک ذرهٔ گوشت بر وی نه نژند
مرغ مردهٔ خشک وز زخم کلاغ
استخوانها زار گشته چون پناغ
زان همی‌خوردند چون از صید شیر
هر یکی از خوردنش چون پیل سیر
هر سه زان خوردند و بس فربه شدند
چون سه پیل بس بزرگ و مه شدند
آنچنان کز فربهی هر یک جوان
در نگنجیدی ز زفتی در جهان
با چنین گبزی و هفت اندام زفت
از شکاف در برون جستند و رفت
راه مرگ خلق ناپیدا رهیست
در نظر ناید که آن بی‌جا رهیست
نک پیاپی کاروانها مقتفی
زین شکاف در که هست آن مختفی
بر در ار جویی نیابی آن شکاف
سخت ناپیدا و زو چندین زفاف

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یادم آمد قصهٔ اهل سبا
کز دَمِ احمق صباشان شد وبا
هوش مصنوعی: به یادم آمد داستان افرادی از سبا که به خاطر حماقت و نادانی گروهی از آنان دچار مشکل شدند.
آن سبا ماند به شهرِ بس کلان
در فسانه بشنوی از کودکان
هوش مصنوعی: باد صبا در شهری بزرگ می‌وزد و تو می‌توانی داستان آن را از زبان کودکان بشنوی.
کودکان افسانه‌ها می‌آورند
درج در افسانه‌شان بس سِر و پند
هوش مصنوعی: کودکان داستان‌های جالبی را به همراه می‌آورند و در قصه‌هایشان پر از راز و عبرت است.
هزلها گویند در افسانه‌ها
گنج می‌جو در همه ویرانه‌ها
هوش مصنوعی: می‌گویند در داستان‌ها حرف‌های بی‌مقدار وجود دارد، اما در میان تمام ویرانی‌ها به دنبال پیدا کردن گنج باش.
بود شهری بس عظیم و مِه، ولی
قدرِ او قدرِ سُکَرّه بیش نی
هوش مصنوعی: در زمانی دور شهری بزرگ و باشکوه وجود داشت، اما ارزش و اعتبار آن به اندازه‌ی یک قند نیست.
بس عظیم و بس فراخ و بس دراز
سخت زفتِ زفت اندازهٔ پیاز
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف چیزی بسیار بزرگ و وسیع می‌پردازد که اندازه‌اش به شدت قابل توجه و قابل قیاس با بزرگ‌ترین چیزهاست. به نوعی اشاره دارد به ابعاد و مقیاس عظیم آنچه که در حال توصیف است. در واقع، به این معناست که آن چیز به قدری بزرگ و قابل توجه است که باید با دقت و جزئیات بیشتری به آن نگاه کرد.
مَردم ده شهر مجموع اندرو
لیک جمله سه تن ناشسته‌رو
هوش مصنوعی: مردم ده شهر در آنجا جمع شده‌اند، اما در حقیقت فقط سه نفر در حالت بیداری و هوشیاری هستند.
اندرو خلق و خلایق بی‌شمار
لیک آن جمله سه خام پخته‌خوار
هوش مصنوعی: در میان مردم و موجودات فراوانی وجود دارند، اما از آن میان تنها گروهی هستند که از تجربه و دانش بهره‌مند شده‌اند.
جانِ ناکرده به جانان تاختن
گر هزارانست باشد نیم تن
هوش مصنوعی: به جانِ محبوب هجرت کردن، حتی اگر به قیمت جانِ خودم باشد، ارزشش را دارد، حتی اگر به نظر برسد که در این میان چیزی از من باقی نمی‌ماند.
آن یکی بس دور بین و دیده‌کور
از سلیمان کور و دیده پای مور
هوش مصنوعی: شخصی که بسیار دوربین و دید تیز دارد، اما نمی‌تواند خوب ببیند، مانند سلیمان است که بینایی‌اش را از دست داده و شبیه مورچه‌ای که فقط به پای خود نگاه می‌کند.
و آن دگر بس تیزگوش و سخت کر
گنج و در وی نیست یک جو سنگ زر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که شخصی دارای هوش و درک بالایی است، اما در عین حال به شدت نسبت به برخی نکات بی‌توجه و نادیده‌گیر است. با وجود این که گنج‌های زیادی وجود دارد، اما او از آنها بی‌خبر است و نتوانسته است از آنها بهره‌برداری کند. به عبارتی دیگر، ممکن است دارایی‌های ارزشمندی در دسترس باشد، اما بی‌توجهی او مانع استفاده از آنها می‌شود.
وآن دگر عور و برهنه لاشه‌باز
لیک دامنهای جامهٔ او دراز
هوش مصنوعی: در جمله‌ی بالا به دو موجود اشاره شده است. یکی از آن‌ها به وضعیت ظاهری و زشت اشاره دارد که عریان و پوست آن مشخص است. در مقابل، دیگری به شخصی اشاره دارد که پوشش او دراز و زیباست و به همین خاطر جلوه‌ای بهتر دارد. این تصویر به نوعی تقابل میان زشتی و زیبایی را نشان می‌دهد.
گفت کور اینک سپاهی می‌رسند
من همی‌بینم که چه قومند و چند
هوش مصنوعی: کور گفت که سپاهیان در حال نزدیک شدن هستند و من می‌توانم ببینم که آنها چه قومی هستند و چه تعدادند.
گفت کر آری شنودم بانگشان
که چه می‌گویند پیدا و نهان
هوش مصنوعی: گفتی که کر هستی، اما من صدایشان را شنیدم و فهمیدم که چه می‌گویند، چه به طور آشکار و چه به طور پنهان.
آن برهنه گفت ترسان زین منم
که ببرند از درازی دامنم
هوش مصنوعی: شخصی برهنه با ترس می‌گوید که نگران است او را به خاطر طول دامنش ببرند.
کور گفت اینک به نزدیک آمدند
خیز بگریزیم پیش از زخم و بند
هوش مصنوعی: کور گفت: حالا که به ما نزدیک شدند، بیایید فرار کنیم قبل از آنکه آسیب و گرفتار شویم.
کر همی‌گوید که آری مشغله
می‌شود نزدیکتر یاران هله
هوش مصنوعی: کور هم می‌گوید که بله، ولی کار و مشغله او را به دوستانش نزدیک‌تر می‌کند.
آن برهنه گفت آوه دامنم
از طمع برند و من ناآمنم
هوش مصنوعی: آن فرد عاری از هر پوششی گفت: «من از طمع و هوس دوری می‌کنم، اما هنوز هم احساس ناامنی می‌کنم.»
شهر را هشتند و بیرون آمدند
در هزیمت در دهی اندر شدند
هوش مصنوعی: شهر را محاصره کردند و وقتی که شکست خوردند، به یک روستا پناه بردند.
اندر آن ده مرغ فربه یافتند
لیک ذرهٔ گوشت بر وی نه نژند
هوش مصنوعی: در آن روستا مرغ‌های چاق و سالمی پیدا کردند، اما هیچ‌یک از آن‌ها را نمی‌توانستند بپزند یا از گوشتشان استفاده کنند.
مرغ مردهٔ خشک وز زخم کلاغ
استخوانها زار گشته چون پناغ
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که مرده و خشک شده، به خاطر زخم‌های کلاغ، استخوان‌هایش به شدت آسیب دیده و مانند غبار پراکنده شده است.
زان همی‌خوردند چون از صید شیر
هر یکی از خوردنش چون پیل سیر
هوش مصنوعی: آن‌ها به‌قدری از شکار شیر می‌خوردند که هر یک از خوردن‌شان مثل فیل سیر شده بودند.
هر سه زان خوردند و بس فربه شدند
چون سه پیل بس بزرگ و مه شدند
هوش مصنوعی: هر سه نفر از آن غذا خوردند و به شدت چاق شدند، مانند سه فیل بزرگ و قدرتمند شدند.
آنچنان کز فربهی هر یک جوان
در نگنجیدی ز زفتی در جهان
هوش مصنوعی: به قدری که هر یک از جوانان بر اثر چاقی و فربهی خود بزرگ شده‌اند، دیگر جایی برای آن‌ها در این دنیا نیست.
با چنین گبزی و هفت اندام زفت
از شکاف در برون جستند و رفت
هوش مصنوعی: با این حالتی که دارند و با آن هفت اندام چاق و بزرگ، از شکاف در بیرون آمدند و رفتند.
راه مرگ خلق ناپیدا رهیست
در نظر ناید که آن بی‌جا رهیست
هوش مصنوعی: راهی که به مرگ مردم منتهی می‌شود، در نظر قابل رویت نیست و به نظر می‌رسد که طوری دیگر است.
نک پیاپی کاروانها مقتفی
زین شکاف در که هست آن مختفی
هوش مصنوعی: کاروان‌ها به طور متوالی از این شکاف در می‌آیند، اما کسی نمی‌داند که آنچه در پس این شکاف پنهان است، چیست.
بر در ار جویی نیابی آن شکاف
سخت ناپیدا و زو چندین زفاف
هوش مصنوعی: اگر به درِ او بروی، نمی‌توانی آن شکاف پنهانی را پیدا کنی که از آن چندین پیوند و ارتباط به وجود آمده است.

حاشیه ها

1393/09/18 21:12
صدرا

تعجب می کنم که بر این داستان عجیب و پر از رمز چگونه حاشیه ای نوشته نشده است!
کوری تیز بین، کری تیز گوش و برهنه ای دراز دامن!
مرغ فربه ای در شهری که گوشت بر استخوان ندارد!
از خوردن مرغی که گوشت بر تن ندارد فربه شدن!
اندام های درشت و بزرگی که از شکاف در به راحتی برون می روند!

1394/02/20 17:05
ناشناس

شرح دکتر سروش بر این داستان شنیدنی است.

1395/02/12 05:05
تبکم

تبکم:
با سلام ....
در این حکایت ، مشکل اهالی سبا ، هویت پنداری مبتنی بر حماقت و نادانی‌ست ... و سبا شهری‌ست بزرگ و تو در تو ..... که میتواند سمبل هویت پنداری ما باشد .... و جمعیت انبوه و در عین حال سه نفره آن ، سمبل خیالات پنداری و مبتنی بر توهم و صورت‌های ذهنی ماست که تعدد آن ، حاصل باز تولید و تکثیرذهنیات و اوهام درونی‌ست .... و از دیدگاهی دیگر این تکثر میتواند سمبل ارزشهایی اعتباری و انتزاعی باشد، که همه گیر و فراوان بوده اما حقیقتی در بیرون از ذهن ما و دیگران ندارد ....و چرا این شهر در عین وسعت و بزرگی ظاهری همچون یک کاسه کوچک است ؟ چونکه دارندهء محتوا و بودشی واقعی و اصیل نیست و دارای وسعتی خیالی و از نظرگاه حقیقت ، محدود می‌باشد ....
و در تفسیر بیرونی :
اندر او خلق و خلایق بی شمار
لیک آن جمله سه خام پخته خوار
خامان پخته خوار، سمبل افراد تنبل و بی تحرک اجتماع هستند که در صدد جستجو و تجربه شخصی برنمی‌آیند و از واخوردهء موجود در بازار که حاصل ذهن دیگران است ، ارتزاق میکنند .. و البته فایده‌ای واقعی از این کار نمی‌برند ، فقط میتوانند خلاء ناشی از ناکارآمدی هویت فکری را با این تصورات واهی پُر کنند ....
کوری که خود را بینا و حتی دوربین می‌داند و کری که ادعای شنیدن جزئی‌ترین صداها را دارد ، سمبل‌ کسانی هستند که از وجود خود که نیازمند دقت و بازبینی‌ست و در دسترس آنها قرار دارد غافل ، و به فضولی و عیبجوئی در دیگران و جاهائی که در محدوده قوه و توان آنها نیست، می‌پردازند .... و برهنه‌ای که نگران از دست دادن لباس بلند خود است سمبل کسی میشود که تصور میکند از همه چیز مطلع و به همه چیز داناست اما در واقع هیچ دارائی حقیقی ندارد ...... چرا که دانستن‌های او محدود به ذهن و حافظه است و از فطرت اصیل خود، بی خبر است ...
ز آن همی‌‏خوردند چون از صید شیر
هر یکی از خوردنش چون پیل سیر
هر سه زان خوردند و بس فربه شدند
چون سه پیل بس بزرگ و مه شدند
و بر مبنای این توهمات ، دست به عمل و حرکت میزنند تا هم خود را حفظ کرده و هم خوراک به دست آورند ، پس به همین منوال تشخیص آنها از غذا هم ناقص و نارسا می‌شود و خوردن ذهنی چنین غذاهایی که از خیالاتی قدرتمند و مکرر ساخته شده ، هیکلی ستبر و فیل مانند، اما توهمی به آنها میبخشد ..... جوری که در جهان خیالی خود نمیگنجند ولی در جهان حقیقت ، به راحتی محو و نابود میشوند ... مصداق پهلوانان پنبه‌ای!
منبع
پیوند به وبگاه بیرونی

1395/02/12 11:05
رضا

تفسیر افراد کر و کور و برهنه در دنباله شعر آمده است.

1395/07/30 04:09
سید حبیب

سلام و درود بر تمامی اهل ادب.
روز بزرگداشت مولانا بود و گذشت.
ولی کاش مردمان , میفهمیدند, مولانا را.
براستی که اشعار ایشان میتواند هر انسانی را در همه حال رو به سوی کمال راهنما باشد.
در تمامی امور دنیوی و مادی و معنوی میتوان از ایشان آموخت.
کاش هر روز روز مولانا بود.
برقرار باشید.

1395/09/25 22:11
میترا

دوست عزیز تبکم از توضیحات بی اندازه عالی و مفید شما سپاسگزارم - واقعا برای من شخصا این توضیحات عالی بود و واقعا چقدر وضعیت کور و کر و برهنه ای که ازدیدن نزدیک عاجزند و تصور می کنند از دور آگاهند و نیز شدت توهماتشان در مواجهه با جهان - درباره خودم شخصا صادق است - دردی و حماقتی بزرگتر از این توهم دانایی و عمل و حرکت کردن براین اساس نیست - بدبختانه چنانکه باید خطرش را درک نمی کنم با آنکه نسبت به آن در خودم آگاهم...

1397/09/14 22:12
حامد

این داستان بسیار رمز آلود و عجیب است و من یک تفسیر خلاصه از این داستان کردم، آن شهر همین دنیاست که به ظاهر بزرگ است اما در معنی کوچک و کسانی که دلبسته دنیا میشوند کور و کر و بی چیز یا عریان از معنویت میشوند، کور تیز بین افرادی هستند که نسبت به امور دنیا بسیار بینا وباهوش هستند اما نسبت به آخرت کور و بی اعتنا هستند و اما کر تیز شنو افرادی هستند که درمورد کارهای دنیا شنوا هستند اما نسبت به کارهای آخرت وسخنانی که انبیاء و اولیا در مورد آخرت گفته ان کر هستند وآن لخت دراز دامن هم انسان خطا کار است که لخت به این دنیا می آید وهیچ توشه ای برای آخرت خود جمع نکرده اما میترسد که از اموال دنیا که تمثیلش همان دامن هست چیزی را از دست بدهد،مرغ فربه یعنی خیالات دنیا که به واقع هیچ ارزشی ندارد و انسان را به ظاهر فربه می‌کند وفریب می‌دهد، و شکاف در که همان مرگ است برای چنین فردی باعث عذاب می‌شود

1402/12/19 07:03
کوروش

جان ناکرده به جانان تاختن

 

گر هزارانست باشد نیم تن

 

یعنی چه ؟

 

 

 

1402/12/19 07:03
کوروش

شاید پر تناقض ترین داستان ادبیات فارسی همین باشه که تا این حد واضح تناقض ها رو گفته

 

شهر خیلی بزرگ و در عین حال کوچک

جمعیت بسیار زیاد و در عین حال سه نفر

کور و در عین حال بینا ، کر و در عین حال شنوا ، برهنه و در عین حال پوشیده

مرغ فربه در عین حال لاغر

خوردن اون یه ذره غذا و در عین حال چاق شدن و بزرگ شدنشون

رد شدن اون سه نفر از شکاف باریک در ، در عین حال که خیلی بزرگ بودن

 

واقعا داستان ترسناکی بود مثل یه ‌کابوس

جای بسی تفکر داره

در حکایت پیشین هم درباره فرار عیسی از احمق گفته شد احتمالا این داستان به تعریف احمق در داستان قبلی مربوط باشه

1403/01/20 06:03
کوروش

لطفا برای رمزگشایی کمک کنید

منظور از دِه کجاست

مرغ استعاره از چیه ؟

سپاه استعاره از چی بود