گنجور

بخش ۱ - سر آغاز

ای ضیاء الحق حسام الدین بیار
این سوم دفتر که سنت شد سه بار
بر گشا گنجینهٔ اسرار را
در سوم دفتر بهل اعذار را
قوتت از قوت حق می‌زهد
نه از عروقی کز حرارت می‌جهد
این چراغ شمس کو روشن بود
نه از فتیل و پنبه و روغن بود
سقف گردون کو چنین دایم بود
نه از طناب و استنی قایم بود
قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق وجود
همچنان این قوت ابدال حق
هم ز حق دان نه از طعام و از طبق
جسمشان را هم ز نور اسرشته‌اند
تا ز روح و از ملک بگذشته‌اند
چونک موصوفی به اوصاف جلیل
ز آتش امراض بگذر چون خلیل
گردد آتش بر تو هم برد و سلام
ای عناصر مر مزاجت را غلام
هر مزاجی را عناصر مایه‌است
وین مزاجت برتر از هر پایه است
این مزاجت از جهان منبسط
وصف وحدت را کنون شد ملتقط
ای دریغا عرصهٔ افهام خلق
سخت تنگ آمد ندارد خلق حلق
ای ضیاء الحق به حذق رای تو
حلق بخشد سنگ را حلوای تو
کوه طور اندر تجلی حلق یافت
تا که می نوشید و می را بر نتافت
صار دکا منه وانشق الجبل
هل رایتم من جبل رقص الجمل
لقمه‌بخشی آید از هر کس به کس
حلق‌بخشی کار یزدانست و بس
حلق بخشد جسم را و روح را
حلق بخشد بهر هر عضوت جدا
این گهی بخشد که اجلالی شوی
وز دغا و از دغل خالی شوی
تا نگویی سِرّ سلطان را به کس
تا نریزی قند را پیش مگس
گوش آنکس نوشد اسرار جلال
کو چو سوسن صدزبان افتاد و لال
حلق بخشد خاک را لطف خدا
تا خورد آب و بروید صد گیا
باز خاکی را ببخشد حلق و لب
تا گیاهش را خورد اندر طلب
چون گیاهش خورد حیوان گشت زفت
گشت حیوان لقمهٔ انسان و رفت
باز خاک آمد شد اکال بشر
چون جدا شد از بشر روح و بصر
ذره‌ها دیدم دهانشان جمله باز
گر بگویم خوردشان گردد دراز
برگها را برگ از انعام او
دایگان را دایه لطف عام او
رزقها را رزقها او می‌دهد
زانک گندم بی غذایی چون زهد
نیست شرح این سخن را منتهی
پاره‌ای گفتم بدانی پاره‌ها
جمله عالم آکل و ماکول دان
باقیان را مقبل و مقبول دان
این جهان و ساکنانش منتشر
وان جهان و سالکانش مستمر
این جهان و عاشقانش منقطع
اهل آن عالم مخلد مجتمع
پس کریم آنست کو خود را دهد
آب حیوانی که ماند تا ابد
باقیات الصالحات آمد کریم
رسته از صد آفت و اخطار و بیم
گر هزارانند یک کس بیش نیست
چون خیالاتی عدد اندیش نیست
آکل و ماکول را حلقست و نای
غالب و مغلوب را عقلست و رای
حلق بخشید او عصای عدل را
خورد آن چندان عصا و حبل را
واندرو افزون نشد زان جمله اکل
زانک حیوانی نبودش اکل و شکل
مر یقین را چون عصا هم حلق داد
تا بخورد او هر خیالی را که زاد
پس معانی را چو اعیان حلقهاست
رازق حلق معانی هم خداست
پس ز مه تا ماهی هیچ از خلق نیست
که به جذب مایه او را حلق نیست
حلق جان از فکر تن خالی شود
آنگهان روزیش اجلالی شود
شرط تبدیل مزاج آمد بدان
کز مزاج بد بود مرگ بدان
چون مزاج آدمی گِل‌خوار شد
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد
چون مزاج زشت او تبدیل یافت
رفت زشتی از رخش چون شمع تافت
دایه‌ای کو طفل شیرآموز را
تا به نعمت خوش کند پدفوز را
گر ببندد راه آن پستان برو
برگشاید راه صد بستان برو
زانک پستان شد حجاب آن ضعیف
از هزاران نعمت و خوان و رغیف
پس حیات ماست موقوف فطام
اندک اندک جهد کن تم الکلام
چون جنین بُد آدمی بُد خون غذا
از نجس پاکی برد مؤمن کذا
از فطام خون غذااش شیر شد
وز فطام شیر لقمه‌گیر شد
وز فطام لقمه لقمانی شود
طالب اشکار پنهانی شود
گر جنین را کس بگفتی در رحم
هست بیرون عالمی بس منتظم
یک زمینی خرمی با عرض و طول
اندرو صد نعمت و چندین اکول
کوهها و بحرها و دشتها
بوستانها باغها و کشتها
آسمانی بس بلند و پر ضیا
آفتاب و ماهتاب و صد سها
از جنوب و از شمال و از دبور
باغها دارد عروسیها و سور
در صفت ناید عجایبهای آن
تو درین ظلمت چه‌ای در امتحان
خون خوری در چارمیخ تنگنا
در میان حبس و انجاس و عنا
او به حکم حال خود منکر بدی
زین رسالت معرض و کافر شدی
کین محالست و فریبست و غرور
زانک تصویری ندارد وهم کور
جنس چیزی چون ندید ادراک او
نشنود ادراک منکرناک او
همچنانک خلق عام اندر جهان
زان جهان ابدال می‌گویندشان
کین جهان چاهیست بس تاریک و تنگ
هست بیرون عالمی بی بو و رنگ
هیچ در گوش کسی زیشان نرفت
کین طمع آمد حجاب ژرف و زفت
گوش را بندد طمع از استماع
چشم را بندد غرض از اطلاع
همچنانک آن جنین را طمع خون
کان غذای اوست در اوطان دون
از حدیث این جهان محجوب کرد
غیر خون او می‌نداند چاشت خورد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ضیاء الحق حسام الدین بیار
این سوم دفتر که سنت شد سه بار
هوش مصنوعی: ای روشنای حق، حسام الدین، بیا و این دفتر سوم را بیاور؛ چرا که سنت تو در سه بار تکرار شده است.
بر گشا گنجینهٔ اسرار را
در سوم دفتر بهل اعذار را
هوش مصنوعی: رازهای نهفته را در دفتر سوم بگشا و بهانه‌ها را کنار بگذار.
قوتت از قوت حق می‌زهد
نه از عروقی کز حرارت می‌جهد
هوش مصنوعی: قدرت تو از قدرت خداوند نشأت می‌گیرد، نه از نیروهایی که از شدت حرارت پدید می‌آیند.
این چراغ شمس کو روشن بود
نه از فتیل و پنبه و روغن بود
هوش مصنوعی: این نور که از خورشید می‌تابد، روشنایی‌اش به خاطر فتیل، پنبه یا روغن نیست.
سقف گردون کو چنین دایم بود
نه از طناب و استنی قایم بود
هوش مصنوعی: سقف آسمان همیشه همین‌طور بوده و به هیچ چیز خاصی وابسته نیست.
قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق وجود
هوش مصنوعی: قدرت و توانایی جبریل نه به خاطر غذایی که در آشپزخانه است، بلکه به خاطر دیدار با خالق وجود حاصل شده است.
همچنان این قوت ابدال حق
هم ز حق دان نه از طعام و از طبق
هوش مصنوعی: همچنان که این قدرت و توانایی، به وسیله‌ی حق به وجود آمده است، باید آن را از حقیقت و آگاهی دریافت کرد و نه از خوراک و ظروف مادی.
جسمشان را هم ز نور اسرشته‌اند
تا ز روح و از ملک بگذشته‌اند
هوش مصنوعی: جسم‌هایشان را نیز از نور بافته‌اند تا از روح و ملک فراتر رفته باشند.
چونک موصوفی به اوصاف جلیل
ز آتش امراض بگذر چون خلیل
هوش مصنوعی: وقتی کسی مانند خلیل (ابراهیم) با ویژگی‌های والای خود به آتش مرض‌ها عبور کند، دیگر هیچ مشکلی نمی‌تواند او را آزار دهد.
گردد آتش بر تو هم برد و سلام
ای عناصر مر مزاجت را غلام
هوش مصنوعی: آتش بر تو بگذرد و سلام بفرستد، ای عناصر! مزاج تو را به بردگی گرفته‌اند.
هر مزاجی را عناصر مایه‌است
وین مزاجت برتر از هر پایه است
هوش مصنوعی: هر فردی از ترکیب عناصر خاصی ساخته شده است و خصوصیات مزاجی او تحت تأثیر این عناصر قرار دارد، اما ویژگی‌های تو و شخصیتت از همه اینها والاتر و منحصر به فردتر است.
این مزاجت از جهان منبسط
وصف وحدت را کنون شد ملتقط
هوش مصنوعی: حالتی که از تو با جهان به وجود آمده، اکنون وصفی از وحدت را در خود جمع کرده است.
ای دریغا عرصهٔ افهام خلق
سخت تنگ آمد ندارد خلق حلق
هوش مصنوعی: ای کاش! فضای درک و فهم مردم بسیار محدود شده است و آن‌ها نمی‌توانند درک کنند یا بپذیرند.
ای ضیاء الحق به حذق رای تو
حلق بخشد سنگ را حلوای تو
هوش مصنوعی: ای نور حقیقت، با حکمت و اندیشه‌ات، سنگ سخت نیز زیر تاثیر کار تو نرم و لطیف می‌شود.
کوه طور اندر تجلی حلق یافت
تا که می نوشید و می را بر نتافت
هوش مصنوعی: کوه طور در زیبایی و نور الهی ظاهر شد تا اینکه می‌نوشید و از می پرهیز نمی‌کرد.
صار دکا منه وانشق الجبل
هل رایتم من جبل رقص الجمل
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از کوه می‌پردازد که مانند یک موجود زنده به شدت لرزیده و شکافته می‌شود. در واقع، شاعر به معرفی یک پدیده طبیعی می‌پردازد که یادآور حرکات عجیب و غریب یک شتر در بین کوه‌هاست. این تصویرسازی نشان‌دهنده‌ی قدرت و عظمت طبیعت است و بر تنوع حرکات آن تأکید دارد.
لقمه‌بخشی آید از هر کس به کس
حلق‌بخشی کار یزدانست و بس
هوش مصنوعی: هر کس ممکن است لقمه‌ای به دیگری بدهد، اما بخشیدن جان و حیات تنها از سوی خداوند است و فقط اوست که در این امر حقیقی دارد.
حلق بخشد جسم را و روح را
حلق بخشد بهر هر عضوت جدا
هوش مصنوعی: حلق به جسم و روح انسان زندگی می‌بخشد و به هر عضوی به‌طور جداگانه نیرو و انرژی می‌دهد.
این گهی بخشد که اجلالی شوی
وز دغا و از دغل خالی شوی
هوش مصنوعی: گاهی فرصتی به تو داده می‌شود که به عظمت و افتخار برسی و از نیرنگ و فریب رهایی یابی.
تا نگویی سِرّ سلطان را به کس
تا نریزی قند را پیش مگس
هوش مصنوعی: برای اینکه راز و اطلاعات مهم را با کسی در میان نگذاری، باید مراقب باشی تا دیگران به آن دسترسی پیدا نکنند و نتوانند از آن سو استفاده کنند.
گوش آنکس نوشد اسرار جلال
کو چو سوسن صدزبان افتاد و لال
هوش مصنوعی: کسی که توانایی درک و شنیدن رازهای بزرگی را دارد، مانند سوسنی است که چندین زبان دارد ولی در عین حال خاموش و بی‌صداست.
حلق بخشد خاک را لطف خدا
تا خورد آب و بروید صد گیا
هوش مصنوعی: خاک به برکت لطف خداوند نرم و آماده می‌شود تا آب را جذب کند و گیاهان زیادی از آن رشد کنند.
باز خاکی را ببخشد حلق و لب
تا گیاهش را خورد اندر طلب
هوش مصنوعی: بگذار خاکی با دهان و لب خود گیاهش را بخورد و به آن بپردازد.
چون گیاهش خورد حیوان گشت زفت
گشت حیوان لقمهٔ انسان و رفت
هوش مصنوعی: زمانی که گیاهان توسط حیوانات خورده می‌شوند، آن حیوانات به طرز قابل توجهی چاق و فربه می‌شوند. سپس این حیوانات خودشان به غذای انسان‌ها تبدیل می‌شوند و از بین می‌روند.
باز خاک آمد شد اکال بشر
چون جدا شد از بشر روح و بصر
هوش مصنوعی: انسان دوباره به خاک بازگشت، همان‌طور که روح و بینایی‌اش از او جدا شد.
ذره‌ها دیدم دهانشان جمله باز
گر بگویم خوردشان گردد دراز
هوش مصنوعی: ذرات کوچک را دیدم که همه دهان‌هایشان باز است. اگر بگویم که آنها را بخورند، دهانشان طولانی می‌شود.
برگها را برگ از انعام او
دایگان را دایه لطف عام او
هوش مصنوعی: برگ‌ها نشانه‌ای از بخشش و نعمت‌های او هستند، مانند اینکه دایه‌ها به کودکان خود محبت و لطف عمومی می‌کنند.
رزقها را رزقها او می‌دهد
زانک گندم بی غذایی چون زهد
هوش مصنوعی: خداوند روزی‌ها را می‌دهد و مانند گندمی که بدون تغذیه نمی‌روید، انسان‌ها هم بدون رحمت و برکت الهی نمی‌توانند زندگی کنند.
نیست شرح این سخن را منتهی
پاره‌ای گفتم بدانی پاره‌ها
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که نمی‌توان به طور کامل این موضوع را توضیح داد، اما بخشی از آن را برای آشنایی بیان می‌کنم.
جمله عالم آکل و ماکول دان
باقیان را مقبل و مقبول دان
هوش مصنوعی: تمام عالم را به عنوان خوراکی و خورنده در نظر بگیر و باقی ماندگان را در حالتی که پذیرا و قابل پذیرش هستند ببین.
این جهان و ساکنانش منتشر
وان جهان و سالکانش مستمر
هوش مصنوعی: این دنیا و افرادی که در آن زندگی می‌کنند، در حال تغییر و ناپایداری هستند، در حالی که آن عالم دیگر و پیروانش همیشه ثابت و پایدار باقی می‌مانند.
این جهان و عاشقانش منقطع
اهل آن عالم مخلد مجتمع
هوش مصنوعی: این جهان و عاشقانش، جدا از اهل عالم جاویدان و همیشگی هستند.
پس کریم آنست کو خود را دهد
آب حیوانی که ماند تا ابد
هوش مصنوعی: پس انسان بزرگوار واقعی کسی است که خود را به عنوان منبع حیات و زندگی برای دیگران قرار دهد، طوری که اثر او تا ابد باقی بماند.
باقیات الصالحات آمد کریم
رسته از صد آفت و اخطار و بیم
هوش مصنوعی: عمل‌های نیک و ماندگار به ارمغان آمدند، مهربانی که از انواع مشکلات و خطرات رهایی یافته است.
گر هزارانند یک کس بیش نیست
چون خیالاتی عدد اندیش نیست
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است هزاران نفر وجود داشته باشند، اما در واقع تنها یک نفر بیشتر نیست؛ زیرا آنچه که مهم است، خیالات و تصورات ذهنی است که عدد را نمی‌سازند.
آکل و ماکول را حلقست و نای
غالب و مغلوب را عقلست و رای
هوش مصنوعی: خوراک و خوردنی‌ها به هم پیوسته‌اند و در میدان زندگی، عقل و اندیشه برتری و ناتوانی را تعیین می‌کند.
حلق بخشید او عصای عدل را
خورد آن چندان عصا و حبل را
هوش مصنوعی: او عصای عدالت را به کسی بخشید و به او گفت که دیگر به استفاده از آن نیازی ندارد، زیرا آن فرد به اندازه کافی قدرت و صلاحیت دارد.
واندرو افزون نشد زان جمله اکل
زانک حیوانی نبودش اکل و شکل
هوش مصنوعی: و در او به خاطر این که هیچ گونه خوردنی و جنسی نداشت، چیزی افزون نشد؛ چون او از نوع حیوانات نبود که غذایی بخورد و شکلی داشته باشد.
مر یقین را چون عصا هم حلق داد
تا بخورد او هر خیالی را که زاد
هوش مصنوعی: یقین مانند یک عصا به دور خود حلقه‌ای ایجاد کرد، تا هر خیالی که به وجود می‌آید را به راحتی بپذیرد.
پس معانی را چو اعیان حلقهاست
رازق حلق معانی هم خداست
هوش مصنوعی: پس معانی مانند موجوداتی هستند که در حلقه‌ای قرار دارند و خداوند همان‌طور که مسئول روزی‌رسانی موجودات است، در تأمین معانی نیز نقش دارد.
پس ز مه تا ماهی هیچ از خلق نیست
که به جذب مایه او را حلق نیست
هوش مصنوعی: از زمانی که به ماه می‌رسیم، هیچ‌کس نیست که به جذب آن ماده‌ای که او را به وجود آورده است، بی‌اعتنا باشد.
حلق جان از فکر تن خالی شود
آنگهان روزیش اجلالی شود
هوش مصنوعی: وقتی که روح از فکر و دغدغه‌های دنیوی آزاد شود، در آن لحظه روزی با شکوه و عظمت برایش فراهم می‌شود.
شرط تبدیل مزاج آمد بدان
کز مزاج بد بود مرگ بدان
هوش مصنوعی: تبدیل حال و وضع انسان به شرطی انجام می‌شود که از حال و وضع بدی که ممکن است منجر به مرگ شود، دوری گزینند.
چون مزاج آدمی گِل‌خوار شد
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد
هوش مصنوعی: وقتی که مزاج انسان به دلیلی نامناسب و ناسالم تغییر کند، چهره‌اش زرد و بی‌حالت می‌شود و به ضعف و ناتوانی دچار می‌گردد.
چون مزاج زشت او تبدیل یافت
رفت زشتی از رخش چون شمع تافت
هوش مصنوعی: زمانی که حال و وضعیت ناخوشایند او تغییر کرد، زیبایی او نیز مانند شعله‌ی شمع روشن شد و زشتی از چهره‌اش رفت.
دایه‌ای کو طفل شیرآموز را
تا به نعمت خوش کند پدفوز را
هوش مصنوعی: مربی‌ای که کودک نوآموز را به خوبی تربیت کند و او را به نعمت‌ها و خوشی‌ها برساند.
گر ببندد راه آن پستان برو
برگشاید راه صد بستان برو
هوش مصنوعی: اگر راهی را ببندند، آن پستان به شما کمک می‌کند و راهی به سوی صد باغ دیگر باز می‌شود.
زانک پستان شد حجاب آن ضعیف
از هزاران نعمت و خوان و رغیف
هوش مصنوعی: او به خاطر پستان، از هزاران نعمت و سفره‌های رنگین و خوشمزه محروم شده است.
پس حیات ماست موقوف فطام
اندک اندک جهد کن تم الکلام
هوش مصنوعی: پس زندگی ما بستگی به پرورش و تربیت تدریجی دارد؛ برای همین باید در این مسیر تلاش کنیم و صحبت‌هایمان را به پایان برسانیم.
چون جنین بُد آدمی بُد خون غذا
از نجس پاکی برد مؤمن کذا
هوش مصنوعی: انسان در ابتدا مانند جنین بود و خون او از غذایی که می‌خورد خالص و پاک شده است. مؤمن نیز به همین ترتیب در زندگی خود از ناپاکی‌ها دوری می‌کند.
از فطام خون غذااش شیر شد
وز فطام شیر لقمه‌گیر شد
هوش مصنوعی: از زمانی که از شیر گرفته شد، غذای او از خون تبدیل به شیر شد و از زمانی که از شیر گرفته شد، لقمه‌اش بهتر و مغذی‌تر شد.
وز فطام لقمه لقمانی شود
طالب اشکار پنهانی شود
هوش مصنوعی: از زمانی که انسان از شیر گرفتن می‌شود و به غذای جامد روی می‌آورد، میل و اشتیاق او به چیزهای پنهان و نامعلوم بیشتر می‌شود.
گر جنین را کس بگفتی در رحم
هست بیرون عالمی بس منتظم
هوش مصنوعی: اگر کسی به جنینی که در رحم است بگوید، در اینجا جهانی منظم وجود دارد، او متوجه نخواهد شد که چه دنیای جالبی در انتظارش است.
یک زمینی خرمی با عرض و طول
اندرو صد نعمت و چندین اکول
هوش مصنوعی: یک زمین سرسبز و خوش آب و هوا با وسعتی مشخص، دارای نعمت‌های بسیار و امکانات گوناگون است.
کوهها و بحرها و دشتها
بوستانها باغها و کشتها
هوش مصنوعی: کوه‌ها، دریاها، دشت‌ها، باغ‌ها و مزارع همه جا پر از زیبایی و سرسبزی هستند.
آسمانی بس بلند و پر ضیا
آفتاب و ماهتاب و صد سها
هوش مصنوعی: آسمانی بسیار بلند و پرنور وجود دارد که در آن خورشید و ماه می‌تابند و ستاره‌های زیادی در آن درخشان هستند.
از جنوب و از شمال و از دبور
باغها دارد عروسیها و سور
هوش مصنوعی: باغ‌ها از هر سو، چه از جنوب و چه از شمال، پر از جشن و سرور هستند.
در صفت ناید عجایبهای آن
تو درین ظلمت چه‌ای در امتحان
هوش مصنوعی: در این تاریکی، تو چه چیزهایی را در امتحان و آزمایش خود می‌شناسی که شگفتی‌های آن در تو وصف‌ناپذیر است.
خون خوری در چارمیخ تنگنا
در میان حبس و انجاس و عنا
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویری از یک وضعیت دشوار و پر از فشار اشاره شده است. شخصی در شرایطی بسیار تنگ و سخت قرار دارد، مانند این که خونش را در چنگال دشمنان یا در مقام ناتوانی می‌خورند. او احساس حبس و محدودیت می‌کند و به وضوح دچار درد و رنج است. این توصیف نشان‌دهنده‌ی احساس ناامیدی و گرفتار شدن در مشکلات زندگی است.
او به حکم حال خود منکر بدی
زین رسالت معرض و کافر شدی
هوش مصنوعی: او به خاطر وضعیت خود به بدی این رسالت اعتنایی نکرد و از روی ناآگاهی نسبت به آن اظهار نارضایتی و انکار کرد.
کین محالست و فریبست و غرور
زانک تصویری ندارد وهم کور
هوش مصنوعی: این موضوع غیرممکن و فریبنده است و فقط یک غرور بی‌پایه به شمار می‌آید، زیرا هیچ تصویری از آن وجود ندارد و انسان در این زمینه دچار اشتباه می‌شود.
جنس چیزی چون ندید ادراک او
نشنود ادراک منکرناک او
هوش مصنوعی: هر چیزی را که ندیده‌ای، نمی‌توانی به درستی درک کنی؛ ادراک تو از آن موضوع، نه تنها نادرست خواهد بود بلکه ممکن است به طور کامل منکر حقیقت آن نیز باشد.
همچنانک خلق عام اندر جهان
زان جهان ابدال می‌گویندشان
هوش مصنوعی: همان‌طور که مردم عادی در دنیای ما به جهان دیگری اشاره می‌کنند و آن را ابدی می‌نامند،
کین جهان چاهیست بس تاریک و تنگ
هست بیرون عالمی بی بو و رنگ
هوش مصنوعی: این دنیا مثل چاهی است که تاریک و تنگ است، در حالی که جایی خارج از آن وجود دارد که خالی از رنگ و بوست.
هیچ در گوش کسی زیشان نرفت
کین طمع آمد حجاب ژرف و زفت
هوش مصنوعی: هیچ کس از این جمله‌های جالب چیزی نشنید، چون این آرزو و طمع جوری مانع شد که افراد نتوانند به حقیقت گوش دهند.
گوش را بندد طمع از استماع
چشم را بندد غرض از اطلاع
هوش مصنوعی: تنهایی و وابستگی به آرزوها باعث می‌شود که انسان از شنیدن حقیقت و دیدن واقعیت‌ها صرف نظر کند. این وابستگی‌ها او را از درک واقعیات باز می‌دارد.
همچنانک آن جنین را طمع خون
کان غذای اوست در اوطان دون
هوش مصنوعی: همان‌طور که جنین به خون نیاز دارد و آن را غذای خود می‌داند، در مکان‌های پایین و ناپسند نیز نیازها و خواسته‌های خاصی وجود دارد.
از حدیث این جهان محجوب کرد
غیر خون او می‌نداند چاشت خورد
هوش مصنوعی: از داستان‌های این دنیا، فقط او را می‌شناسند و دیگران هیچ درباره‌اش نمی‌دانند. تنها خون اوست که در این میان شناخته شده است.

خوانش ها

بخش ۱ - سر آغاز به خوانش شهرام شریف زاده

حاشیه ها

1389/10/12 16:01
sadegh bahramian

اشعار مولوی اشعار نابی است که هرکدام برای انسان عبرتنامه ای است که وی دراشعار خود از ایات قران و احادیث امامان وپیامبر الهام گرفته است . یادرمورد داستانهای پیامبران و امامان شعر سرود. مانند;برکات پیامبر در صلح دو قبیله ی اوس و خزرج

1392/04/01 16:07
امین کیخا

می زهد یعنی می زاید ولی معنی زهیدن تراویدن هم هست

1392/04/01 17:07
امین کیخا

اطلاع افزون بر اگاهی ، ازدایش هم می شود .

1392/04/01 17:07
امین کیخا

چه داستان ومثال زیبایی !

1392/09/25 22:11
امین کیخا

فتیله را علامه دهخدا پلیته و دکتر پرتو کنه با تشدید روی ن آورده اند

1392/09/25 22:11
امین کیخا

عروس فارسی است به معنی سفید و باید اروس نوشته شود

1394/05/04 09:08
شهرزاد

پدفوز: لب و لفج
چنین باشد بیان نور ناطق نه لب باشد نه‌ آواز و نه پدفوز
(غزلیات شمس 3/1188/5)

1395/11/29 20:01
آرش تبرستانی

همچنانک خلق عام اندر جهان
زان جهان ابدال می‌گویندشان
کین جهان چاهیست بس تاریک و تنگ
هست بیرون عالمی بی بو و رنگ
هیچ در گوش کسی زیشان نرفت
کین طمع آمد حجاب ژرف و زفت
یعنی زمانی که اولیا به افراد عادی می گویند این دنیا مثل یک چاه تاریک و زندان هست و دنیایی بی انتها در ورای آن وجود دارد کسی نمی پذیرد و میگوید هرچه هست همینجاست مولوی میگوید علت این انکار پرده ای ضخیم است که به دلیل طمع و دنیاپرستی در مفابل بینش این افراد قرار گرفته

1395/11/29 20:01
آرش تبرستانی

این جهان و ساکنانش منتشر
وان جهان و سالکانش مستمر
این جهان و عاشقانش منقطع
اهل آن عالم مخلد مجتمع
پس کریم آنست کو خود را دهد
آب حیوانی که ماند تا ابد
شرایط عالم معنا با اینجا متفاوت هست در اینجا کثرت ظهور فراوانی دارد ولی در آن طرف وحدت خود نمایی می کند این به آن دلیل است که آن جا همه به سمت حقیقت رهسپارند و منیتی وجود ندارد پس بخشنده واقعی کسی هست که خود را ببخشد و از نفسانیت و منیتش بگذرد تا به آب حیاتی واقعی دست یابد که جاودانه است

1395/11/30 16:01
nabavar

آرش جان
می فرمایید :
”شرایط عالم معنا با اینجا متفاوت هست در اینجا کثرت ظهور فراوانی دارد ولی در آن طرف وحدت خود نمایی می کند“.
آیا دلیلی علمی برین گفتار خود که بر گرفته از تقلیدی از گذشتگان به نظر میرسد دارید.
ماندگار باشید

1395/11/31 00:01
آرش تبرستانی معناگرا

باسلام خدمت جناب حسین1 خوشحالم که اینقدر موشکافانه به این مسایل دقت میکنید در ابتدا بگویم که مباحث متافیزیکی فوق علمی هستند و نمی توان بسیاری از آن ها را با دلایل علمی اثبات کرد اما با استفاده از فلسفه و کلام میتوان به این طور مباحث نزدیک شد اما درباره این موضوع:کثرت این دنیا که مبرهن است و نیازی به اثبات ندارد در رابطه با وحدت عالم معنا خلاصه بگویم که حقیقت واقعی یکی است و دویی در آن راه ندارد به این علت که اگر دو شی کاملا یکسان باشند پس در واقع واحدند و اگر تفاوتی داشته باشند پس یکی از آن ها کامل نیست و از دور خارج می شود علت کثرت ها در شرایط متفاوت است در حالی که در آن جهان شرایطی پایدار حاکم است که زمان و مکان بر آن راه ندارد بنابراین در آن جا وحدت شکل میگیرد این موضوع بسیار بسیط و گسترده است و اگر به آن علاقه مندید توصیه می کنم بحث وحدت وجود را دریابید

1398/06/12 14:09
منصور

جناب حسین 1 به کتب آقای محمدجعفر مصفا مراجعه بفرمایید. به نظر میرسه تمام مسئله در ذهن انسان است نه در عالمی دیگر. بخصوص کتاب با پیر بلخ. به اعتقاد ایشان مولوی یک روانشناس بزرگ است و در توضیح این امر کار فوق‌العاده ای هم کرده آقای مصفا. ایشان قبلا روانکاو بوده اند. همچنین آثار دکتر پیمان آزاد هم خوب هستن. نیازی به بحث متافیزیک و عالمی غیر از این عالم نیست. همه چیز در ذهن است (به اعتقاد این دوستان)

1398/07/29 13:09

دریافتهای جاری شده از لطف لطیف خداوند و جان روح انگیز مولانا که در اتصال جان انبیا و 14 نور برگزیده آفرینش است.
من که صلحم دایما با این پدر
این جهان چون جنتستم در نظر
چشم امید بسته ام تا در این سیر معکوس که از کاملترین دفتر مثنوی(دفتر ششم) آغاز شد،دریافتهایی پالوده از خویشتن و سرشار از جان مولانا "جلال الدین البلخی ثم الرومی" در جان اندیشه های زنده روان کنم.
بانگ آبم من به گوش تشنگان
همچو باران می رسم من ز آسمان

دریافتهای دفتر سوم مثنوی 1 مقدمه در تاکید بر حکمت به جای علم و اقبال به حسام الدین چلبی

دفتر سوم نیز مانند دفتر های دیگر با مقدمه ای به زبان عربی آغاز می شود.
خداوند تمثیل در اینجا حکمت ها را به لشکریان خداوند تشبیه می کند.
ابتدا در تفاوت علم و حکمت:
حکمت دانش هبه شده از سوی خداوند است.
مخصوص انبیا و اولیاست.
خداوند به اسم حکیم در آنها تجلی می کند و آنها مظهر اسم حکیم هستند.
کسی به این حکمت می رسد که خویشتن و خواسته های آن را کنار بگذارد و همتش جهان خاکی نباشد.
خداوند با این سپاهیان حکمت عاشقان خود را نیرومند می کند و علمشان را از جهل پاک می کند.
ای ضیاء الحق حسام الدین بیار
این سوم دفتر که سنت شد سه بار1
دفتر سوم را چون دفتر های دیگر با شوق مضاعف خود بیاور. (مولانا شمس گمشده خود را در حسام الدین پیدا کرده بود و در مجالس تااو نمی آمد سخن نمی گفت)
سنت سه بار شد:پیامبر ص هر گاه سخن می گفت آن را سه بار تکرار می کرد تا مخاطب خوب بفهمد.
قوتت از قوت حق می جهد
نه از عروقی کز حرارت می جهد
نیروی خداوند در تو بر رگهای طبیعی بدن غلبه کرده است و نور در تو هست.
قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق وجود
توانایی جبرئیل از غذا نیست .بلکه غذای فرشتگان چنانکه غزالی می گوید مشاهده صفات خداوند است.
جسمشان را هم ز نور اسرشته اند
تا ز روح و،از ملک بگذشته اند8
چونکه موصوفی به اوصاف جلیل
زآتش امراض بگذر چون خلیل
حال که مرزهای خاکی را درنوردیدی،مانند ابراهیم از آتش خواسته ها و بیماری های فراوان نفس عبور کن.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

1398/07/29 13:09

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 2 اقبال و شمردن پاکی های حسام الدین2
گردد آتش بر تو هم برد و سلام
ای عناصر مر مزاجت را غلام 10
مانند خلیل از آتش سالم عبور کردی.
عناصر اربعه در حیطه تصرف توست.
ای دریغا عرصه افهام خلق
سخت تنگ آمد،ندارد خلق، حلق
فهم های آدمیان تنگ و محدود است.و مردمان حلق معنوی ندارند.همتشان فقط در حلقی است که غذا دریافت می کند.
ای ضیاء الحق،به حذق رای تو
حلق بخشد سنگ را حلوای تو
تو که نور حق هستی با مهارتی که در دریافتهای معنوی داری،به سنگ نیز حلقی برای نوشیدن این دریافتها می دهی.
کوه طور اندر تجلی حلق یافت
تا که می نوشید و،می را بر نتافت
جایی که سنگ حلق معنوی یافت؛کوه طور است که شراب تجلی خداوند را نوشید اما نتوانست تحمل کند و پودر شد.
حلق بخشد خاک را لطف خدا
تا خورد آب و،بروید صد گیا
مولانا با تردستی ویژه خود تمثیل "حلق"را گسترش می دهد:
خداوند به خاک حلق می دهد تا باران بنوشد و گل برویاند و در بیت های بعد اشاره می کند که به حیوان حلق می دهد تا گیاه را بخورد،به انسان تا حیوان را بخورد و پس از آن دوباره خاک حلق پیدا می کند تا انسان را بخورد.
ذره ها دیدم دهانشان جمله باز
گر بگویم خوردشان،گردد دراز
خداوند تمثیل حتی ذرات عالم را دارای حلق برای دریافت می بیند.
پس کریم آنست کو خود را دهد
آب حیوانی که ماند تا ابد33
اما در کثرت این حلق های مادی انسان شریف و دارای شخصیت حقیقی آن است که حلقی برای آب حیات داشته باشد.
مولانا این تمثیل را ادامه می دهد برای عصای موسی که حلق یافت تا ریسمانهای جادو را بخورد.و ادامه می دهد که در جنین حلقی برای خون و در کودکی حلقی برای شیر دارد ولی دایه مهربان از او شیر را می گیرد تا غذاهای رنگارنگ بخورد.
تو هم باید حلقی برای غذاهای رنگارنگ معنوی پیدا کنی،اما با رها کردن پستان دنیا.
کین جهان چاهی است بس تاریک و تنگ
هست بیرون،عالمی بی بو و رنگ 64
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح

1401/09/18 17:12
آ. شریفی مقدم

بیت هفدهم در شرح مثنوی دکتر کریم زمانی به این شکل آمده است:

لقمه بخشی آید از هر مرتبس /  حلق بخشی کار یزدانست و بس

مرتبس: به معنای توانگر