گنجور

بخش ۹۵ - طعن زدن بیگانه در شیخ و جواب گفتن مرید شیخ او را

آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد
کو بدست و نیست بر راه رشاد
شارب خمرست و سالوس و خبیث
مر مریدان را کجا باشد مغیث
آن یکی گفتش ادب را هوش دار
خرد نبود این چنین ظن بر کبار
دور ازو و دور از آن اوصاف او
که ز سیلی تیره گردد صاف او
این چنین بهتان منه بر اهل حق
کین خیال تست برگردان ورق
این نباشد ور بود ای مرغ خاک
بحر قلزم را ز مرداری چه باک
نیست دون القلتین و حوض خرد
که تواند قطره‌ایش از کار برد
آتش ابراهیم را نبود زیان
هر که نمرودیست گو می‌ترس از آن
نفس نمرودست و عقل و جان خلیل
روح در عینست و نفس اندر دلیل
این دلیل راه ره‌رو را بود
کو بهر دم در بیابان گم شود
واصلان را نیست جز چشم و چراغ
از دلیل و راهشان باشد فراغ
گر دلیلی گفت آن مرد وصال
گفت بهر فهم اصحاب جدال
بهر طفل نو، پدر تی‌تی کند
گرچه عقلش هندسهٔ گیتی کند
کم نگردد فضل استاد از علو
گر الف چیزی ندارد گوید او
از پی تعلیم آن بسته‌دهن
از زبان خود برون باید شدن
در زبان او بباید آمدن
تا بیاموزد ز تو او علم و فن
پس همه خلقان چو طفلان ویند
لازمست این پیر را در وقت پند
آن مرید شیخ بد گوینده را
آن به کفر و گمرهی آکنده را
گفت خود را تو مزن بر تیغ تیز
هین مکن با شاه و با سلطان ستیز
حوض با دریا اگر پهلو زند
خویش را از بیخ هستی بر کند
نیست بحری کو کران دارد که تا
تیره گردد او ز مردار شما
کفر را حدست و اندازه بدان
شیخ و نور شیخ را نبود کران
پیش بی حد هرچه محدودست لاست
کل شیء غیر وجه الله فناست
کفر و ایمان نیست آنجایی که اوست
زانک او مغزست و این دو رنگ و پوست
این فناها پردهٔ آن وجه گشت
چون چراغ خفیه اندر زیر طشت
پس سر این تن حجاب آن سرست
پیش آن سر این سر تن کافرست
کیست کافر غافل از ایمان شیخ
کیست مرده بی خبر از جان شیخ
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر
از چه زان رو که فزون دارد خبر
پس فزون از جان ما جان ملک
کو منزه شد ز حس مشترک
وز ملک جان خداوندان دل
باشد افزون تو تحیر را بهل
زان سبب آدم بود مسجودشان
جان او افزونترست از بودشان
ورنه بهتر را سجود دون‌تری
امر کردن هیچ نبود در خوری
کی پسندد عدل و لطف کردگار
که گلی سجده کند در پیش خار
جان چو افزون شد گذشت از انتها
شد مطیعش جان جمله چیزها
مرغ و ماهی و پری و آدمی
زانک او بیشست و ایشان در کمی
ماهیان سوزن‌گر دلقش شوند
سوزنان را رشته‌ها تابع بوند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد
کو بدست و نیست بر راه رشاد
هوش مصنوعی: یکی از افراد به یک شیخ اتهام زد، در حالی که او در مسیر درست و راستین قرار دارد و بی‌گناه است.
شارب خمرست و سالوس و خبیث
مر مریدان را کجا باشد مغیث
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شرایطی می‌پردازد که در آن شخصی در نقش مربی یا راهنما قرار دارد، اما خود دارای صفات ناپسند است. در اینجا به شخصی اشاره می‌شود که اهل شراب‌خواری و دورویی است و به همین دلیل نمی‌تواند به مریدانش کمک کند یا آنها را راهنمایی کند. این وضعیت نشان‌دهنده این است که چگونه کسی که خود دچار فساد است، نمی‌تواند دیگران را نجات دهد یا به آنها راهنمایی کند.
آن یکی گفتش ادب را هوش دار
خرد نبود این چنین ظن بر کبار
هوش مصنوعی: یکی به دیگری گفت: باید مراقب ادب و آداب باشید؛ زیرا اینکه به بزرگان به این شیوه فکر کنید، نشانه‌ی نادانی است.
دور ازو و دور از آن اوصاف او
که ز سیلی تیره گردد صاف او
هوش مصنوعی: به دور از او و دور از ویژگی‌های او که باعث می‌شود با ضربه‌ای ناپسند، چیزهای صاف و زیبا دچار زشتی و تیرگی شوند.
این چنین بهتان منه بر اهل حق
کین خیال تست برگردان ورق
هوش مصنوعی: به کسی که در پی حق است، اتهام نزن و به او نگو که این فقط خیال توست؛ چرا که ممکن است حقیقت در پشت این خیال نهفته باشد.
این نباشد ور بود ای مرغ خاک
بحر قلزم را ز مرداری چه باک
هوش مصنوعی: اگر تو از خاک هستی، نیازی نیست که از عمق دریا بترسی؛ حتی اگر در شرایط نامناسبی باشی، نباید نگران چیزی باشی.
نیست دون القلتین و حوض خرد
که تواند قطره‌ایش از کار برد
هوش مصنوعی: هیچ چیز در این دنیا به اندازه‌ی عقل و تفکر ارزش ندارد که بتواند حتی یک قطره از نیکی و فایده‌ی خود را در اختیار بگذارد.
آتش ابراهیم را نبود زیان
هر که نمرودیست گو می‌ترس از آن
هوش مصنوعی: هیچ ضرری به آتش ابراهیم نمی‌رسد، زیرا هر کس که نمرود باشد، باید از آن بترسد.
نفس نمرودست و عقل و جان خلیل
روح در عینست و نفس اندر دلیل
هوش مصنوعی: نفس نمرود و عقل و جان حضرت ابراهیم (خلیل) از روح خداوند متعال در عین حال وجود دارد و نفس برای اثبات خود دلیل می‌آورد.
این دلیل راه ره‌رو را بود
کو بهر دم در بیابان گم شود
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که دلیل وجود راهنما برای مسافر این است که او در هر لحظه‌ای ممکن است در بیابان گم شود. یعنی وجود هدایت و راهنمایی ضروری است تا کسی که در مسیر سفر است، دچار سردرگمی نشود.
واصلان را نیست جز چشم و چراغ
از دلیل و راهشان باشد فراغ
هوش مصنوعی: پیوندندگان و در ارتباطان با خدا از راه و دلیلی جز عشق و بینش درونی برخوردار نیستند و نیازی به توجیه و استدلال ندارند.
گر دلیلی گفت آن مرد وصال
گفت بهر فهم اصحاب جدال
هوش مصنوعی: اگر کسی دلیلی آورد، آن مرد در مورد وصال (آشتی یا union) سخن گفت تا دوستان متخاصم را متوجه این موضوع کند.
بهر طفل نو، پدر تی‌تی کند
گرچه عقلش هندسهٔ گیتی کند
هوش مصنوعی: پدر برای نوزادش لالایی می‌خواند، هرچند که خودش دارای دانش و فهم عمیق دنیا باشد.
کم نگردد فضل استاد از علو
گر الف چیزی ندارد گوید او
هوش مصنوعی: اگرچه معلم به بلندی و دانش بالایی دست یافته است، اما اگر فردی از نظر علمی هیچ چیز ندارد، نمی‌تواند چیزی از او بیاموزد.
از پی تعلیم آن بسته‌دهن
از زبان خود برون باید شدن
هوش مصنوعی: برای یادگیری و به دست آوردن علم، باید سکوت را کنار گذاشته و از بیان خود استفاده کنید.
در زبان او بباید آمدن
تا بیاموزد ز تو او علم و فن
هوش مصنوعی: برای اینکه او علم و هنر را از تو بیاموزد، باید به زبان او صحبت کنی و وارد گفت‌وگو شوی.
پس همه خلقان چو طفلان ویند
لازمست این پیر را در وقت پند
هوش مصنوعی: همه‌ی انسان‌ها مانند کودکان هستند و به همین دلیل ضروری است که این پیر (حکیم یا آموزگار) را در زمان پند و نصیحت مورد توجه قرار دهند.
آن مرید شیخ بد گوینده را
آن به کفر و گمرهی آکنده را
هوش مصنوعی: مریدی که سخنان نادرست و کفرآمیز را از شیخ دریافت کرده، در حال گمراهی و کفر است.
گفت خود را تو مزن بر تیغ تیز
هین مکن با شاه و با سلطان ستیز
هوش مصنوعی: هشدار می‌دهد که خودت را در موقعیت‌های خطرناک قرار نده و با بزرگان و قدرت‌مندان درگیر نشو.
حوض با دریا اگر پهلو زند
خویش را از بیخ هستی بر کند
هوش مصنوعی: اگر برکه به دریا نزدیک شود، وجودش را از ریشه هستی قطع می‌کند.
نیست بحری کو کران دارد که تا
تیره گردد او ز مردار شما
هوش مصنوعی: هیچ دریا و آب‌های عمیقی وجود ندارد که کرانه یا ساحل داشته باشد، و تا زمانی که تاریک و کدر شود، از زشتی‌های شما را تحت‌تأثیر قرار ندهد.
کفر را حدست و اندازه بدان
شیخ و نور شیخ را نبود کران
هوش مصنوعی: کفر دارای مشخصات و مرزهایی است که می‌توان آن را شناسایی کرد، اما نور و دانش شیخ هیچ حد و مرزی ندارد و بی‌پایان است.
پیش بی حد هرچه محدودست لاست
کل شیء غیر وجه الله فناست
هوش مصنوعی: هر چیزی که محدود و محدودشده است، در برابر آنچه نامتناهی و بی‌حد است، هیچ ارزشی ندارد و همه چیز غیر از وجه خداوند در نهایت نابود و فناپذیر است.
کفر و ایمان نیست آنجایی که اوست
زانک او مغزست و این دو رنگ و پوست
هوش مصنوعی: در جایی که او وجود دارد، تفاوتی بین کفر و ایمان نیست؛ زیرا او جوهر و حقیقت همه چیز است و این دو تنها ظواهر و شکل‌های بیرونی هستند.
این فناها پردهٔ آن وجه گشت
چون چراغ خفیه اندر زیر طشت
هوش مصنوعی: این دنیای فانی مانند پرده‌ای است که روی حقیقت نهایی قرار گرفته است، مانند یکی چراغی که در زیر ظرفی پنهان شده و نورش دیده نمی‌شود.
پس سر این تن حجاب آن سرست
پیش آن سر این سر تن کافرست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وجود و صورت ظاهری انسان، در واقع پوششی برای روح و حقیقت درونی اوست. اگر انسان تنها به ظاهر خود توجه کند و روح و معنای درونی‌اش را نادیده بگیرد، به نوعی کافر به حساب می‌آید. در واقع، آنچه که واقعاً مهم است، روح و معرفت درون انسان است که باید بر ظاهر غلبه کند.
کیست کافر غافل از ایمان شیخ
کیست مرده بی خبر از جان شیخ
هوش مصنوعی: کیست که از ایمان شیخ بی‌خبر باشد؟ کیست که مانند مرده‌ای از جان شیخ ناآگاه باشد؟
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
هوش مصنوعی: زندگی تنها در خبر و آگاهی است و هر کسی که دانش و اطلاعات بیشتری داشته باشد، زندگی‌اش نیز پرمعنا‌تر و غنی‌تر خواهد بود.
جان ما از جان حیوان بیشتر
از چه زان رو که فزون دارد خبر
هوش مصنوعی: جان ما از جان حیوان با ارزش‌تر است، زیرا اطلاعات و آگاهی بیشتری داریم.
پس فزون از جان ما جان ملک
کو منزه شد ز حس مشترک
هوش مصنوعی: بنابراین روحی که از جان ما فراتر است، روحی که از حس مشترک پاک و بی‌آلایش شده، به کمال خود دست یافته است.
وز ملک جان خداوندان دل
باشد افزون تو تحیر را بهل
هوش مصنوعی: از ویژگی‌های والای انسان‌ها این است که در دل‌هایشان جایی برای خداوند دارند. بنابراین، تعجب و حیرت را کنار بگذارید.
زان سبب آدم بود مسجودشان
جان او افزونترست از بودشان
هوش مصنوعی: به خاطر این که انسان به خاطر ویژگی‌های خاصش مورد ستایش و احترام قرار گرفته است، روح او از وجود جسمش بالاتر و ارزشمندتر است.
ورنه بهتر را سجود دون‌تری
امر کردن هیچ نبود در خوری
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، دستور دادن به کسی برای سجده کردن در برابر موجودی پایین‌تر، هیچ ارزشی ندارد و جایز نیست.
کی پسندد عدل و لطف کردگار
که گلی سجده کند در پیش خار
هوش مصنوعی: چه کسی می‌پسندد که خداوند با عدالت و مهربانی، گلی را به سجده در برابر خار مجبور کند؟
جان چو افزون شد گذشت از انتها
شد مطیعش جان جمله چیزها
هوش مصنوعی: وقتی جان انسان به کمال می‌رسد و از محدودیت‌های خود فراتر می‌رود، پذیرا و تسلیم همه چیز می‌شود.
مرغ و ماهی و پری و آدمی
زانک او بیشست و ایشان در کمی
هوش مصنوعی: پرنده، ماهی، پری و انسان، همه در وجود و مقام خود متفاوتند؛ زیرا انسان از همه آنها برتر و بزرگتر است.
ماهیان سوزن‌گر دلقش شوند
سوزنان را رشته‌ها تابع بوند
هوش مصنوعی: ماهیانی که سوزن‌گر هستند ممکن است دلقک‌ماهیان باشند. در اینجا، سوزن‌ها به رشته‌هایی اشاره دارند که به آن‌ها وابسته‌اند و می‌توانند تحت تأثیر آن‌ها قرار بگیرند.

حاشیه ها

1389/11/13 15:02
نادر

این عالم را عرفا عالم امتحان ویا آزمون نام نهاده اند. ارواح را نیز به پنج طبقه تقسیم نموده اند:
1- روح جمادی که قوه جاذبه باشد.
2- روح نباتی که قوه رشد گیاهان باشد.
3- روح حیوانی که همان احساسات حیوانیست یعنی حیوانات با انسان در احساسات درد و لذات جسمانی با ما شریکند وبا اینکه قدرت احقاق حق ندارند از بار سنگین ویا لطمه بدنی همانقدر آزرده میشوند که ما میشویم با این تفاوت که راهی برای رفتن به دادگاه ودادخواهی ندارند.
4- روح انسانی که همان قوه تعقل واکتشاف باشد. بتوسط این قوه ما مدنیت انسانی را پی هزاران سال ساخته ایم ولی میمون و اسب وسوسمار ولاکپشت هنوز بهمان مقهوریتی که طبیعت برایشان معین نموده محدودند وذره ای خارج از حکم طبیعت قدم فرا تر نگذاشته اند مثلا آهوها حربه ائ بر ضد گرگ ها نساحته اند.
5- روح ایمانیست و انسان بواسطه آن حیات ابدی مییابد وأین ممکن نمیشود مگر از آزمون حق موفق وببروز بیروت آید. وهیک انسانی ممکن نیست که خلق الهی وکمالات شریفه انسانی را بیابد مگر آنکه از طوفان امتحانات الهی خالص وسالم بیروت آید. مثلا یهود زمان حضرت مسیح بواسطه ظاهر ساده حضرتش امتحان شدند واز هزاران یهود تعداد انگشت شماری او را شناخته وحیات ابدی یافتند ودر زمان حضرت محمد نیز اهل دیانت امتحان شداد زیرا چوپانی بدون تحصیل را مدعی مقام نبوت دیدند. خلاصه از هزاران مومن هم ایمان پنج نفر مقبول شد که یکی سلمان فارسی بود وهنوز چهار تن دیگر از درجه قرب او به درگاه الهی بی خبر بودند ونمیفهمیدند که چگونه ممکن است قوم مقرب در آخر زمان یعنی زمان ظهور حضرت مهدی از قوم او باشند ونه از قوم حضرت رسول. این آگهی سلمان فارسی را در یک مقام بالاتری از بقیه قرار میداد اینست که مولوی میگوید:
جان نباشد جز خبر در آزمون
هرکه را افزون خبر جانش فزون

1389/11/13 16:02
نادر

این عالم را عرفا عالم امتحان ویا آزمون نام  نهاده اند. ارواح را نیز به پنج طبقه تقسیم نموده اند:
1- روح جمادی که قوه جاذبه باشد.
2- روح نباتی که قوه رشد گیاهان باشد.
3- روح حیوانی همان احساسات حیوانیست یعنی حیوانات با انسان در احساسات درد و لذات جسمانی شریکند وبا اینکه قدرت احقاق حق ندارند از بار سنگین ویا لطمه بدنی همانقدر آزرده میشوند که ما میشویم با این تفاوت که راهی برای رفتن به دادگاه ودادخواهی ندارند.
4- روح انسانی همان قوه تعقل واکتشاف  است. بتوسط این قوه ما مدنیت انسانی را پی هزاران سال ساخته ایم ولی میمون و اسب وسوسمار ولاکپشت هنوز بهمان مقهوریتی که طبیعت برایشان معین نموده محدودند وذره ای خارج از حکم طبیعت قدم فرا تر نگذاشته اند مثلا آهوها حربه ائ بر ضد گرگ ها نساحته اند.
5- روح ایمانیست و انسان بواسطه آن حیات ابدی مییابد وأین ممکن نمیشود مگر از آزمون حق موفق وپیروز بیرون آمدن. وهیچ انسانی ممکن نیست که خلق الهی وکمالات شریفه انسانی را بیابد مگر آنکه از طوفان امتحانات الهی خالص وسالم بیرون آید. دیگر اینکه در حیطه روح انسانی کسی ممکن میشود که اتفاقی مرفه و در ناز ونعمت زندگی کند ولی مستحیل ومحال است که بخاطر فلان دین داشتن مقرب درگاه و ملازم ابدی حق شود. او را اولا مال دنیا به امتحان میاندازد بعد هم درد خوب بودن و انصاف و صداقت اورا از اعتقاد به خدا ممنوع میدارد. از نظر ظاهری نیز هیچگاه امری ظاهر نمیشود مگر مردم به امتحان میافتند. مثلا یهود زمان حضرت مسیح بواسطه ظاهر ساده حضرتش امتحان شدند واز هزاران یهود تعداد انگشت شماری او را شناخته وحیات ابدی یافتند ودر زمان حضرت محمد نیز اهل دیانت امتحان شدند زیرا چوپانی بدون تحصیل را مدعی مقام نبوت دیدند. خلاصه از هزاران مومن هم ایمان پنج نفر مقبول شد که یکی سلمان فارسی بود وهنوز چهار تن دیگر از درجه قرب او به درگاه الهی بی خبر بودند ونمیفهمیدند که چگونه ممکن است قوم مقرب در آخر زمان یعنی زمان ظهور حضرت مهدی از قوم او باشند ونه از قوم حضرت رسول. این آگهی سلمان فارسی را در یک مقام بالاتری از بقیه قرار میداد اینست که مولوی میگوید: 
جان نباشد جز خبر در آزمون
هرکه را افزون خبر جانش فزون

1399/03/20 10:06
شاعر جوان

جناب نادر. در مورد روح ایمانی خیلی مطلب جالبی نوشتید. در حدیث است به همین مظامین که: اگر ایمان ده درجه باشد سلمان در درجه دهم آن است. و ابوذر در درجه نهم. و اگر ابوذر میدانست که در قلب سلمان چه می گذرد هر آیینه او را تکفیر می کرد.

1399/04/23 15:06
سامان

بنده تفسیر جدید و ادبی را درج کرده بودم اما به صورت سلیقه ای حذف شده بود. که بسیار مایه ناراحتی شد.
در این شعر مضامین زیادی وجود دارد. اما بخاطر توجهصداوسیما فقط به یک بیت آن (و آن هم غلط) دیگر بیت ها محجور مانده است.

جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
این بیت را خیلی معانی متعدد شده است. و در خبر صدا وسیما این بیت را بعضی گوینده ها می خوانند که خب معنی غلطی است.
اما معنی صحیح تر یعنی در فضای حیرتی که در عولم بالا داریم و به صورت آزمون است، جان گرفتن ما بخاطر خبری است که رفع تحیر می کند.
هر کس که اخبار بیشتری بدست آورد از این تحیرها بیشتر بیرون می آید و در آزمون موفق می شود.

1399/04/25 18:06
عارف سرسوخته

جناب شاعر جوان مطلبی که فرمودید دارای اشکالاتی است.
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
در این بیت جان، خبر و آزمون باهمدیگر ارتباط معنایی دارند. آزمون همان مسابقه است. البته مسابقه حیرت. خبر همان امتیاز و سکه در بازی است. و جان همان جون در مسابقه است. معنی مصرع جان نباشد در خبرآزمون یعنی در مسابقه و بازی ما کسی جون اضافه نداره‌. باید از طریق امتیاز سکه هایی که به صورت خبر هست جون اضافه بدست بیاره تا بتونه مرحله را رد کند. خبردرآزمون را باید سرهم خواند. منظور از حیرت در آزمون یعنی در سیر حرکت در مرحله اول بازی دنیا دچار حیرت و سردرگمی می شوی. همچنین در مراحل بالاتر از دنیا نیز مدام سردرگم می شدی و exit یا راه خروج را پیدا نمی کنی. باید خبر زیادی را بدست بیاری. در عوالم بالا، سکه طلا نیست، بلکه صفات ارزشمند است که در در بازی آزمون به آن خبر می گفتند.

1399/04/29 16:06
قدح شکن

سلام آقا سامان چرا آزمون را حیرت معنی کردید؟ چرا دنیا معنی نکردید؟ من نفهمیدم

1399/06/30 09:08
علیرضا فریدونیان fereidunian@gmail.com

پرسشی دارم:
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
اقتضای جان چو ای‌ دل آگهی است
هر که آگه‌تر بود جانش قوی است
سال 1379، این دو بیت مرتب در تبلیغات افتتاح شبکه خبر سیما پشت سر هم گفته می‌شد.
بیت اول در همین صفحه هست، درحالی‌که بیت دوم --که حالا دیگه پای ثابت تبریک‌های روز خبرنگار شده-- را نه در مثنوی رینولد و نیکلسون، و نه در جستجوی گوگل و گنجور، پیدا کردم.
فقط در یکی از کتاب‌های استاد مطهری عینا این دو بیت پشت سر هم آمده است و ظاهرا منبع شبکه خبر هم همین‌جا بوده است.
کسی می‌داند احیانا استاد مطهری بیت دوم را از کدام نسخه مثنوی نقل کرده‌اند؟

1400/06/10 12:09
احسان

جان نباشد جز خبر در آزمون

شاید بتوان «آزمون» را در این جا همان آزمودن به معنای سنجیدن و وارسی کردن در نظر گرفت. یعنی معنای مصرع این باشد که «اگر بررسی کنیم روح چیزی غیر از آگاهی نیست.»

1402/10/28 10:12
سپهر

منظور از "خبر" آگاهی است. در مصرع قبلی: "بی خبر از جان شیخ"، بی خبر یعنی ناآگاه.

«آزمون» به معنای آزمودن، امتحان کردن و سنجیدن، در کلام مولانا متداول است، مثلا:

آتشم من گر ترا شک است و ظن

آزمون کن دست را بر من بزن

و احتمالا در اینجا همانطور که احسان نیز در حاشیه نوشته، این مصراع یعنی، "اگر بسنجیم و بررسی کنیم جان چیزی غیر از آگاهی نیست."

افزون بودن خبر به معنی عمق بیشتر آگاهی و خودآگاهی، احاطه و ظرفیت بیشتر آگاهی و شناخت است. (آگاهی به بودن، هستن و حضور آگاهی، آگاهی به سطوح عمیق تر وجود و یگانگی بنیادین و یکپارچگی این وجود، آگاهی به نیستی و عدم یک من، یک خود، یک مرکز)

احتمال دیگری هم هست که آزمون به معنای آزمون زندگی و حوادث و بلایای آن باشد (ترجمه نیکلسون). و "خبر در آزمون" به معنای تجلی آگاهی و خودآگاهی در آزمایش تجربه زندگی، و آبدیده شدن آن، و غافل نشدن، باشد.

1403/09/01 00:12
امیرعلی داودپور

azadinews   

جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون (مولانا)

خداوند آفریننده، خدای خدایان جهانی را آفرید و آن را چنان گسترده ساخت که هر عظمتی در مقابل عظمت کائنات هیچ است و آنگاه هیچ را قدر نهاد.
قدر هیچ چنان است که عظمت کائنات را بشناسد و خود دعوی اراده کند.
پس از این مقدمه دانستنی است که جهان ذره به ذره ، پیوند به پیوند از معنی است و تلاش آدمی دانستن یک پیوند و معنی و تلاش برای تسلط و استفاده از این مبانی و خلق پیوندها و مبانی نوین است.
تا بدین جا، مفهوم فلسفی علم را اشکافتیم، علم همان دانستن نظری پیوندها و ذره ها و تلاش برای خلق پیوندهای نوین است.

بهر طفل نو، پدر تی‌تی کند

گرچه عقلش هندسهٔ گیتی کند (مولانا)

پس ازین بیشتر آنست که بدانیم الهیات نیز درک معارف نو از مهندس گیتی است هم از هندسه گیتی و یکی شدن در مفاهیم الهیات سلوک خداپرستان و اصلاح عالم سلوک خداشناسان است. هر چند خداوندی خدا جبار و قاهر و قائم به امر خویشتن است، ثمره الهیات آن است که سالک خرسند زیست کند. یعنی سلوک به سمت سعادت و آنچیزی باشد که خود بخرد خواسته است.
پس سلوک نخست بخرد شدن است و سپس خرسند شدن به خرد.

مرشدی میخواهد هر یک آیه ای
علم خواهد بیکران سرمایه ای
بهر هر بیتی بباید چرخ زد
گاهگاهی جرعه های تلخ زد
تا شود روشن خردمندی چه گفت
گوهر معنی به فیض حق بسفت
آخر راه سلوک است جان تو
زندگی زندگان بد خان تو

و اما دروس خردمندی یک پایه نباشد و یافتن آنان به یک آسانی، و برترین خردمندی آنکه تواناتر کند که کیمیاست.

هر خردمندی به حرفش پند هست
مینهد گویی به جایی بند دست
گر که دانایی توانایت نکرد
سود و صرفه علم بر رایت نکرد
اینچنین فیض نظر از یاد رفت
باد گویی بوده و بر باد رفت
گر خرد میبخشدت هر روز سود
آن خرد بوده هم از علم ودود

دکتر امیرعلی رستم داودپور
دبیر انجمن قانون وشفا

1403/09/11 18:12
افسانه چراغی

دونَ القُلَّتَین: کمتر از دو سبو

قُله: سبو، نوعی خمره دسته‌دار که برای ذخیره کردن آب به کار می‌رفته. طبق احکام، اگر آب به اندازه دو سبو می‌رسیده، آب کثیر نامیده می‌شده و اندکی پلیدی، آن را ناپاک نمی‌کرده.

حوض خرد: آب اندک (آب قلیل)

1403/09/11 18:12
افسانه چراغی

جان و روان چیزی نیست جز آگاهی‌هایی که ازطریق تجربه‌های روحی و معنوی حاصل شده؛ پس هرکس دارای آگاهی بیشتر باشد، جان او نیز بیشتر و نیرومندتر است.