گنجور

بخش ۹۳ - کرامات ابراهیم ادهم قدس الله سره بر لب دریا

هم ز ابراهیم ادهم آمدست
کو ز راهی بر لب دریا نشست
دلق خود می‌دوخت آن سلطان جان
یک امیری آمد آنجا ناگهان
آن امیر از بندگان شیخ بود
شیخ را بشناخت سجده کرد زود
خیره شد در شیخ و اندر دلق او
شکل دیگر گشته خلق و خلق او
کو رها کرد آنچنان ملکی شگرف
بر گزید آن فقر بس باریک‌حرف
ترک کرد او ملک هفت اقلیم را
می‌زند بر دلق سوزن چون گدا
شیخ واقف گشت از اندیشه‌اش
شیخ چون شیرست و دلها بیشه‌اش
چون رجا و خوف در دلها روان
نیست مخفی بر وی اسرار جهان
دل نگه دارید ای بی حاصلان
در حضور حضرت صاحب‌دلان
پیش اهل تن ادب بر ظاهرست
که خدا زیشان نهان را ساترست
پیش اهل دل ادب بر باطنست
زانک دلشان بر سرایر فاطنست
تو بعکسی پیش کوران بهر جاه
با حضور آیی نشینی پایگاه
پیش بینایان کنی ترک ادب
نار شهوت را از آن گشتی حطب
چون نداری فطنت و نور هدی
بهر کوران روی را می‌زن جلا
پیش بینایان حدث در روی مال
ناز می‌کن با چنین گندیده حال
شیخ سوزن زود در دریا فکند
خواست سوزن را به آواز بلند
صد هزاران ماهی اللهیی
سوزن زر در لب هر ماهیی
سر بر آوردند از دریای حق
که بگیر ای شیخ سوزنهای حق
رو بدو کرد و بگفتش ای امیر
ملک دل به یا چنان ملک حقیر
این نشان ظاهرست این هیچ نیست
تا بباطن در روی بینی تو بیست
سوی شهر از باغ شاخی آورند
باغ و بستان را کجا آنجا برند
خاصه باغی کین فلک یک برگ اوست
بلک آن مغزست و این عالم چو پوست
بر نمی‌داری سوی آن باغ گام
بوی افزون جوی و کن دفع زکام
تا که آن بو جاذب جانت شود
تا که آن بو نور چشمانت شود
گفت یوسف ابن یعقوب نبی
بهر بو القوا علی وجه ابی
بهر این بو گفت احمد در عظات
دائما قرة عینی فی الصلوة
پنج حس با همدگر پیوسته‌اند
رسته این هر پنج از اصلی بلند
قوت یک قوت باقی شود
ما بقی را هر یکی ساقی شود
دیدن دیده فزاید عشق را
عشق در دیده فزاید صدق را
صدق بیداری هر حس می‌شود
حسها را ذوق مونس می‌شود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هم ز ابراهیم ادهم آمدست
کو ز راهی بر لب دریا نشست
هوش مصنوعی: آدمی همچون ابراهیم ادهم به کناره دریا نشسته و از راهی به آنجا رسیده است.
دلق خود می‌دوخت آن سلطان جان
یک امیری آمد آنجا ناگهان
هوش مصنوعی: سلطان جان در حال دوختن دلق خود بود که ناگهان یک امیر به آنجا آمد.
آن امیر از بندگان شیخ بود
شیخ را بشناخت سجده کرد زود
هوش مصنوعی: آن امیر که از پیروان شیخ بود، به زودی شیخ را شناخت و بلافاصله برای او سجده کرد.
خیره شد در شیخ و اندر دلق او
شکل دیگر گشته خلق و خلق او
هوش مصنوعی: در نگاه به شیخ و لباس او، مردم به گونه‌ای دیگر شگفت‌زده و دگرگون شده‌اند.
کو رها کرد آنچنان ملکی شگرف
بر گزید آن فقر بس باریک‌حرف
هوش مصنوعی: او آنچنان دنیای بزرگ و شگفت‌انگیزی را رها کرد و به سوی فقر و سادگی رفت که در آن، حتی کلماتش نیز بسیار کم و ساده شده است.
ترک کرد او ملک هفت اقلیم را
می‌زند بر دلق سوزن چون گدا
هوش مصنوعی: او، تمام سرزمین‌های وسیع و مشهور را ترک کرده و اکنون مانند یک گدا به سادگی بر روی دلقی سوزن می‌زند.
شیخ واقف گشت از اندیشه‌اش
شیخ چون شیرست و دلها بیشه‌اش
هوش مصنوعی: شیخ از فکر و حکمت خود آگاه شده است. او مانند شیر است و دل‌های دیگران را جذب خود می‌کند.
چون رجا و خوف در دلها روان
نیست مخفی بر وی اسرار جهان
هوش مصنوعی: زمانی که امید و ترس در دل‌ها وجود نداشته باشد، اسرار جهان به‌راحتی بر او آشکار می‌شود.
دل نگه دارید ای بی حاصلان
در حضور حضرت صاحب‌دلان
هوش مصنوعی: ای کسانی که بی‌خبر از حال دل هستید، قلب‌هایتان را در حضور و محضر افراد صاحب دل، حفظ کنید و از آن‌ها مراقبت کنید.
پیش اهل تن ادب بر ظاهرست
که خدا زیشان نهان را ساترست
هوش مصنوعی: در حضور افراد عادی و معاصر، باید آداب و احترام را رعایت کرد؛ زیرا خداوند عیب‌ها و نواقص آنها را پوشیده نگه داشته است.
پیش اهل دل ادب بر باطنست
زانک دلشان بر سرایر فاطنست
هوش مصنوعی: در میان افرادی که دارای دل و روح هستند، رفتار و آداب درست تنها به ظاهر نیست، بلکه به دلیل فهم و شناخت عمیق آن‌هاست. دل‌هایشان در حقیقت و عمق زندگی قرار دارد و به فضای باطنی و معنوی متصل است.
تو بعکسی پیش کوران بهر جاه
با حضور آیی نشینی پایگاه
هوش مصنوعی: در بین افرادی که چشمشان به دنیا نیست و نمی‌توانند واقعیت‌ها را ببینند، تو به‌خاطر مقام و جایگاهت حضور می‌یابی و در آنجا جایگاه خاصی داری.
پیش بینایان کنی ترک ادب
نار شهوت را از آن گشتی حطب
هوش مصنوعی: اگر به افرادی که بصیرت و دانش دارند احترام نگذاری و به احساسات شهوانی خود بی‌اعتنا نباشی، به انسانی بی‌فایده و فاقد ارزش تبدیل خواهی شد.
چون نداری فطنت و نور هدی
بهر کوران روی را می‌زن جلا
هوش مصنوعی: اگر تو بینش و روشنایی هدایت را نداری، به خاطر کسانی که در تاریکی هستند، باید چهره‌ات را روشن و زیبا جلوه‌گر کنی.
پیش بینایان حدث در روی مال
ناز می‌کن با چنین گندیده حال
هوش مصنوعی: به کسانی که به دوراندیشی شناخته شده‌اند نشان بده که با وضعیتی خراب و نابسامان نمی‌توان به شادابی و زیبایی در زندگی دست یافت.
شیخ سوزن زود در دریا فکند
خواست سوزن را به آواز بلند
هوش مصنوعی: یک روحانی سوزنی را به سرعت در دریا انداخت و به دنبال آن بود تا با صدای بلند سوزن را صدا کند.
صد هزاران ماهی اللهیی
سوزن زر در لب هر ماهیی
هوش مصنوعی: در هر یک از ماهی‌ها، صدها هزار حالت زیبا و درخشان وجود دارد که مانند سوزن زر در لب آن‌ها می‌درخشد.
سر بر آوردند از دریای حق
که بگیر ای شیخ سوزنهای حق
هوش مصنوعی: از عمق حقیقت، کسانی بیدار شدند که ای شیخ، ابزارهای حق را در اختیار بگیری.
رو بدو کرد و بگفتش ای امیر
ملک دل به یا چنان ملک حقیر
هوش مصنوعی: به او نگاه کرد و گفت: ای فرمانروا، دل خود را به چیزی مانند این پادشاهی کوچک نسپار.
این نشان ظاهرست این هیچ نیست
تا بباطن در روی بینی تو بیست
هوش مصنوعی: ظاهر این چیزهایی که می‌بینی، هیچ ارزشی ندارند. آنچه مهم است درون و باطن است که باید به آن توجه کنی.
سوی شهر از باغ شاخی آورند
باغ و بستان را کجا آنجا برند
هوش مصنوعی: از باغ، شاخه‌ای به سوی شهر می‌آورند. باغ و باغچه را به کجا می‌برند؟
خاصه باغی کین فلک یک برگ اوست
بلک آن مغزست و این عالم چو پوست
هوش مصنوعی: این جهان مانند پوسته‌ای است که مغز آن در باغی خاص و گران‌قدر نهفته است. به عبارت دیگر، ظاهر این دنیا فقط یک لایه است و ارزش واقعی و عمق مسائل در ایستگاه دیگری قرار دارد، مانند مغز که محتویات اصلی را در خود نگه می‌دارد.
بر نمی‌داری سوی آن باغ گام
بوی افزون جوی و کن دفع زکام
هوش مصنوعی: به آن باغ زیبا قدم نگذار، زیرا بوی خوشش زیاد است و تو را از بیماری دور می‌کند.
تا که آن بو جاذب جانت شود
تا که آن بو نور چشمانت شود
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن عطر و بوی خوش، جان تو را جذب کند و سبب روشنی چشمانت شود.
گفت یوسف ابن یعقوب نبی
بهر بو القوا علی وجه ابی
هوش مصنوعی: یوسف، پسر یعقوب نبی، گفت به خاطر بوی خوش که بر صورت پدرم بود.
بهر این بو گفت احمد در عظات
دائما قرة عینی فی الصلوة
هوش مصنوعی: احمد به خاطر این زیبایی همیشه در فرازهای خود می‌گوید که عشق بزرگش در نماز است.
پنج حس با همدگر پیوسته‌اند
رسته این هر پنج از اصلی بلند
هوش مصنوعی: پنج حس با هم در ارتباط هستند و از یک منبع اصلی سرچشمه می‌گیرند.
قوت یک قوت باقی شود
ما بقی را هر یکی ساقی شود
هوش مصنوعی: از یک نیروی اصلی که همیشه پابرجاست، باقی‌مانده‌ها هر یک به نوعی به ما خدمت خواهند کرد.
دیدن دیده فزاید عشق را
عشق در دیده فزاید صدق را
هوش مصنوعی: به واسطهٔ دیدن، عشق در دل بیشتر می‌شود و عشق در دل باعث افزایش صداقت می‌گردد.
صدق بیداری هر حس می‌شود
حسها را ذوق مونس می‌شود
هوش مصنوعی: وقتی بیداری و صداقت وجود دارد، هر حسی به حقیقت می‌رسد و احساسات به یکدیگر نزدیک می‌شوند.

حاشیه ها

1398/07/01 08:10

ادامه دریافت های دفتر دوم مثننوی19
ابراهیم ادهم و اسرار معحزات و کرامات1
ابراهیم ادهم(پادشاهی که سلطنت را رها کرد و چون بودا ساکن بیابانها شد) در سیر خود به دریایی رسید و مشغول دوختن خرقه اش شد. امیری که قبلا غلام او بود او را دید. در ذهنش گذشت که چرا ابراهیم حکومت را رها کرد و این گونه ژولیده و گمنام گشت.ابراهیم ضمیر او را خواند و سوزنش را داخل دریا انداخت. هزاران ماهی از آب سربرآوردند و در دهان هر کدام سوزنی از طلا بود. ابراهیم به امیر گفت:حکومت بر دلها (ولایت بر هستی از طریق ارتباط با جان جهان)بهتر از حکومت بر تخت هاست.
ملک هفت اقلیم ضایع می کند
چون گدا بر دلق سوزن می زند3215
شیخ واقف گشت از اندیشه اش
شیخ چون شیرست و دل ها بیشه اش
شیخ سوزن زود در دریا فکند
خواست سوزن را به آواز بلند
صدهزاران ماهی اللهیی
سوزن زر در لب هر ماهیی

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 20 کرامت های ابراهیم ادهم 2

رو بدو کرد و بگفتش ای امیر
ملک دل به یا چنان ملک حقیر؟3228
ابراهیم ادهم بعد از آنکه باطن امیر را خواند و سوزنش را به دریا انداخت ،هزاران ماهی برایش سورن طلا در دهان گرفتند و ...
این نشان ظاهرست این هیچ نیست
تا به باطن در روی بینی تو بیست
سوی شهر از باغ شاخی آورند
باغ و بستان را کجا آنجا برند؟
خاصه باغی کین فلک یک برگ اوست
بلکه آن مغزست، وین دگر چو پوست
مولانا کرامات و معجزات را نشان ظاهری می داند که امکان داشته از عالم معنا و باطن به این دنیا بیاید. مانند شاخه درختی که از باغ بیاورند در حالی که خود باغ را نمی توان با خود برد
بر نمی داری سوی آن باغ گام
بوی افزون جوی و کن دفع زکام
تا که آن بو جاذب جانت شود
تا که آن بو نور چشمانت شود
مولانا در اینجا به آمیختگی و تاثیر حس های معنوی در یکدیگر می پردازد :
-بوی پیراهن یوسف باعث بینایی پدر شد
-به شوق این بو پیامبر فرمود نور چشمم نماز است.
گوسفندان حواس خود را به چراگاه حس های معنوی بران(سوره اعلی/4) حس های معنوی هدایت کننده دیگر حس ها می شوند و بی زبان با تو راز می گویند( حقیقت محض از دنیای واژه ها و ... دور است فقط دریافت می شود از این رو وقتی به الفاظ در می آید مختلف می شود و جدال آغاز می شود.) مولانا با الهام از آیه 111 سوره توبه می گوید خداوند جان مومنان را می خرد تا این حس ها و دانش های معنوی را بدهد.بهشت این است و ادامه می دهد که پس از آن فرشتگان شاگرد آدم شدند. در تمثیل کسی را که به دانش های ظاهری بسنده کرده است چون موش کوری می داند که راههای خاک را به خوبی می داند.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

1403/09/09 22:12
افسانه چراغی

باریک‌حرف: پر قیل و قال