گنجور

بخش ۳۱ - ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان

هر طعامی کآوریدندی به وی
کس سوی لقمان فرستادی ز پی
تا که لقمان دست سوی آن برد
قاصدا تا خواجه پس‌خوردش خورد
سؤر او خوردی و شور انگیختی
هر طعامی کو نخوردی ریختی
ور بخوردی بی دل و بی اشتها
این بود پیوندی بی انتها
خربزه آورده بودند ارمغان
گفت رو فرزند لقمان را بخوان
چون برید و داد او را یک برین
همچو شکر خوردش و چون انگبین
از خوشی که خورد داد او را دوم
تا رسید آن گرچها تا هفدهم
ماند گرچی گفت این را من خورم
تا چه شیرین خربزه‌ست این بنگرم
او چنین خوش می‌خورد کز ذوق او
طبعها شد مشتهی و لقمه‌جو
چون بخورد از تلخیش آتش فروخت
هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
ساعتی بی‌خود شد از تلخی آن
بعد از آن گفتش که ای جان و جهان
نوش چون کردی تو چندین زهر را
لطف چون انگاشتی این قهر را
این چه صبرست این صبوری ازچه روست
یا مگر پیش تو این جانت عدوست
چون نیاوردی به حیلت حجتی
که مرا عذریست بس کن ساعتی
گفت من از دست نعمت‌بخش تو
خورده‌ام چندان که از شرمم دوتو
شرمم آمد که یکی تلخ از کفت
من ننوشم ای تو صاحب‌معرفت
چون همه اجزام از انعام تو
رسته‌اند و غرق دانه و دام تو
گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد
خاک صد ره بر سر اجزام باد
لذت دست شکربخشت بداشت
اندرین بطیخ تلخی کی گذاشت
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
از محبت دردها صافی شود
از محبت دردها شافی شود
از محبت مرده زنده می‌کنند
از محبت شاه بنده می‌کنند
این محبت هم نتیجهٔ دانشست
کی گزافه بر چنین تختی نشست
دانش ناقص کجا این عشق زاد
عشق زاید ناقص اما بر جماد
بر جمادی رنگ مطلوبی چو دید
از صفیری بانگ محبوبی شنید
دانش ناقص نداند فرق را
لاجرم خورشید داند برق را
چونک ملعون خواند ناقص را رسول
بود در تاویل نقصان عقول
زانک ناقص‌تن بود مرحوم رحم
نیست بر مرحوم لایق لعن و زخم
نقص عقلست آن که بد رنجوریست
موجب لعنت سزای دوریست
زانک تکمیل خردها دور نیست
لیک تکمیل بدن مقدور نیست
کفر و فرعونی هر گبر بعید
جمله از نقصان عقل آمد پدید
بهر نقصان بدن آمد فرج
در نبی که ما علی الاعمی حرج
برق آفل باشد و بس بی وفا
آفل از باقی ندانی بی صفا
برق خندد بر کی می‌خندد بگو
بر کسی که دل نهد بر نور او
نورهای چرخ ببریده‌پیست
آن چو لا شرقی و لا غربی کیست
برق را خو یخطف الابصار دان
نور باقی را همه انصار دان
بر کف دریا فرس را راندن
نامه‌ای در نور برقی خواندن
از حریصی عاقبت نادیدنست
بر دل و بر عقل خود خندیدنست
عاقبت بینست عقل از خاصیت
نفس باشد کو نبیند عاقبت
عقل کو مغلوب نفس، او نفس شد
مشتری مات زحل شد نحس شد
هم درین نحسی بگردان این نظر
در کسی که کرد نحست در نگر
آن نظر که بنگرد این جر و مد
او ز نحسی سوی سعدی نقب زد
زان همی‌گرداندت حالی به حال
ضد به ضد پیداکنان در انتقال
تا که خوفت زاید از ذات الشمال
لذت ذات الیمین یرجی الرجال
تا دو پر باشی که مرغ یک پره
عاجز آید از پریدن ای سره
یا رها کن تا نیایم در کلام
یا بده دستور تا گویم تمام
ورنه این خواهی نه آن فرمان تراست
کس چه داند مر ترا مقصد کجاست
جان ابراهیم باید تا به نور
بیند اندر نار فردوس و قصور
پایه پایه بر رود بر ماه و خور
تا نماند همچو حلقه بند در
چون خلیل از آسمان هفتمین
بگذرد که لا احب الافلین
این جهان تن غلط‌انداز شد
جز مر آن را کو ز شهوت باز شد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر طعامی کآوریدندی به وی
کس سوی لقمان فرستادی ز پی
هوش مصنوعی: هر غذایی که برای لقمان می‌آوردند، کسی را به سوی او می‌فرستادی.
تا که لقمان دست سوی آن برد
قاصدا تا خواجه پس‌خوردش خورد
هوش مصنوعی: زمانی که لقمان به سوی هدفی خاص دست دراز کرد، استاد پس از او به حالتی از سرشکستگی و عدم موفقیت دچار شد.
سؤر او خوردی و شور انگیختی
هر طعامی کو نخوردی ریختی
هوش مصنوعی: او از غذاهایی که خورده، لذت برده و شور و شوقی در او ایجاد کرده‌ای؛ اما هر غذایی که امتحان نکرده را به دور انداخته‌ای.
ور بخوردی بی دل و بی اشتها
این بود پیوندی بی انتها
هوش مصنوعی: اگر با دل و رغبت چیزی را نوش جان کنی، آن پیوندی نامشخص و بی‌پایان به وجود می‌آورد.
خربزه آورده بودند ارمغان
گفت رو فرزند لقمان را بخوان
هوش مصنوعی: خربزه‌ای آورده بودند و گفتند که فرزند لقمان را صدا کن تا این خربزه را بخورد.
چون برید و داد او را یک برین
همچو شکر خوردش و چون انگبین
هوش مصنوعی: زمانی که او را بریدند و به او یک تکه شکری دادند، مانند کسی بود که شکر می‌خورد و مانند کسی بود که عسل می‌چشد.
از خوشی که خورد داد او را دوم
تا رسید آن گرچها تا هفدهم
هوش مصنوعی: او از شادی و سرور تا به حدی سرمست شد که حتی نمی‌توانست درد و غم را احساس کند و به سوی عشق و آرزوها پرواز کرد تا به نقطه‌ای رسید که دیگر هیچ چیز نمی‌توانست او را از حال خوشش بازدارد.
ماند گرچی گفت این را من خورم
تا چه شیرین خربزه‌ست این بنگرم
هوش مصنوعی: اگرچه این را گفتم که من می‌خورم، ولی می‌خواهم ببینم چقدر خربزه شیرین است.
او چنین خوش می‌خورد کز ذوق او
طبعها شد مشتهی و لقمه‌جو
هوش مصنوعی: او به قدری لذت می‌برد که طبع‌های دیگر هم به شوق آمده و به دنبال لقمه می‌گردند.
چون بخورد از تلخیش آتش فروخت
هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
هوش مصنوعی: وقتی تلخی کارش را تجربه کرد، باعث شد آتش به جانش بیفتد و همزمان باعث زبان‌تازی و درد در گلو شود.
ساعتی بی‌خود شد از تلخی آن
بعد از آن گفتش که ای جان و جهان
هوش مصنوعی: مدتی از تلخی آن وضعیت بی‌خبر و بی‌خود شده بود، سپس به او گفت که ای عشق و ای هستی.
نوش چون کردی تو چندین زهر را
لطف چون انگاشتی این قهر را
هوش مصنوعی: وقتی که تو زهرهای زیادی را نوشیدی و آنها را همچون لطف تصور کردی، این قهر را نیز با نرمی درک کردی.
این چه صبرست این صبوری ازچه روست
یا مگر پیش تو این جانت عدوست
هوش مصنوعی: این چه صبری است که تو داری؟ چرا اینقدر محکم هستی؟ آیا جان تو در مقابل تو دشمنی دارد؟
چون نیاوردی به حیلت حجتی
که مرا عذریست بس کن ساعتی
هوش مصنوعی: وقتی نتوانستی به روش‌های مختلف دلیلی برایم بیاوری که مرا توجیه کند، بهتر است یک لحظه دست از تلاش برداری.
گفت من از دست نعمت‌بخش تو
خورده‌ام چندان که از شرمم دوتو
هوش مصنوعی: گفت که من به قدری از نعمت‌های تو بهره‌مند شده‌ام که شرمنده‌ام.
شرمم آمد که یکی تلخ از کفت
من ننوشم ای تو صاحب‌معرفت
هوش مصنوعی: احساس شرم کردم که نتوانم از مشکلات و تلخی‌های زندگی‌ام چیزی به تو بگویم، ای کسی که به خوبی مرا درک می‌کنی.
چون همه اجزام از انعام تو
رسته‌اند و غرق دانه و دام تو
هوش مصنوعی: از آنجا که همه موجودات از نعمت‌های تو بهره‌مند شده و در چنگال نعمت‌ها و روزی‌های تو گرفتار آمده‌اند.
گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد
خاک صد ره بر سر اجزام باد
هوش مصنوعی: اگر من از یک تلخی فریاد بکشم و به داد بیفتم، خاک هزار بار بر سر من باد خواهد بود.
لذت دست شکربخشت بداشت
اندرین بطیخ تلخی کی گذاشت
هوش مصنوعی: لذت شیرینی را کسی نمی‌فهمد که در طعم تلخی گرفتار شده باشد.
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
هوش مصنوعی: از محبت، چیزهای بد و تلخ به زبانی شیرین و دلپذیر تبدیل می‌شوند، و همچنین از محبت، چیزهای بی‌ارزش و معمولی به ارزشمندترین چیزها تبدیل می‌گردند.
از محبت دردها صافی شود
از محبت دردها شافی شود
هوش مصنوعی: با عشق و محبت، دردها و مشکلات کاهش می‌یابند و بهبود می‌یابند.
از محبت مرده زنده می‌کنند
از محبت شاه بنده می‌کنند
هوش مصنوعی: از روی عشق و محبت، کسانی که در گذشته رفته‌اند را دوباره زنده می‌کنند و با همین محبت، افراد بی‌قدرت و عادی را به مقام کرامت و ارجمندی می‌رسانند.
این محبت هم نتیجهٔ دانشست
کی گزافه بر چنین تختی نشست
هوش مصنوعی: این محبت به خاطر دانش و آگاهی به دست آمده است؛ بی‌دلیل نمی‌توان بر چنین جایگاه بلندی نشسته بود.
دانش ناقص کجا این عشق زاد
عشق زاید ناقص اما بر جماد
هوش مصنوعی: دانش ناتمام نمی‌تواند عشق واقعی را به وجود آورد، زیرا عشق حقیقی از شعور و درک کامل نشأت می‌گیرد. در حالی که عشق ناقص می‌تواند تنها به چیزهایی بی‌جان و بی‌روح منجر شود.
بر جمادی رنگ مطلوبی چو دید
از صفیری بانگ محبوبی شنید
هوش مصنوعی: وقتی جماد، رنگ دلخواهی را مشاهده کرد، صدای محبوبی را شنید.
دانش ناقص نداند فرق را
لاجرم خورشید داند برق را
هوش مصنوعی: دانش ناقص نمی‌تواند تمایز میان چیزها را بفهمد، اما به‌طور قطع خورشید قدرت درخشندگی را می‌شناسد.
چونک ملعون خواند ناقص را رسول
بود در تاویل نقصان عقول
هوش مصنوعی: پیامبر به نقص عقل‌ها اشاره کرده و بیان کرده است کسانی که ناتوان یا ناقص باشند، مورد طعن و عیب‌جویی قرار می‌گیرند.
زانک ناقص‌تن بود مرحوم رحم
نیست بر مرحوم لایق لعن و زخم
هوش مصنوعی: چون انسان‌ها ناقص و ناتوان هستند، بر مرده‌ای که به این نقص دچار بوده، رحم و شفقتی نیست و او سزاوار لعن و آسیب است.
نقص عقلست آن که بد رنجوریست
موجب لعنت سزای دوریست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نداشتن عقل و شعور باعث می‌شود که انسان با رنج و زحمت زندگی کند و این وضعیت، عذاب و نارضایتی را به همراه دارد.
زانک تکمیل خردها دور نیست
لیک تکمیل بدن مقدور نیست
هوش مصنوعی: چرا که رسیدن به کمال در عقل و دانش چندان دور نیست، اما رسیدن به کمال در جسم و بدن امکان‌پذیر نیست.
کفر و فرعونی هر گبر بعید
جمله از نقصان عقل آمد پدید
هوش مصنوعی: هر انکار و هر نوع سرکشی، مانند رفتار فرعون‌ها، نشانه‌ای از کمبود عقل است که در وجود هر بی‌مذهب یا طرفدار عقاید غلط دیده می‌شود.
بهر نقصان بدن آمد فرج
در نبی که ما علی الاعمی حرج
هوش مصنوعی: برای رفع نقص بدن، ظهور پیامبر است و برای ما هیچ گناهی برای نابینایان وجود ندارد.
برق آفل باشد و بس بی وفا
آفل از باقی ندانی بی صفا
هوش مصنوعی: برق و نور موقتی و ناپایدار است و نمی‌توان به آن اعتماد کرد. از دیگر چیزها هم متوجه نمی‌شوی که چقدر بی‌وفا و ناپاک هستند.
برق خندد بر کی می‌خندد بگو
بر کسی که دل نهد بر نور او
هوش مصنوعی: برق که می‌خندد، به کسی می‌خندد که دلش را به نور او سپرده است.
نورهای چرخ ببریده‌پیست
آن چو لا شرقی و لا غربی کیست
هوش مصنوعی: نورهای چرخ در تاریکی بی‌نهایت پخش شده و در جای مشخصی نمی‌سوزند، نه به سمت شرق و نه به سمت غرب. چه کسی می‌تواند این پدیده را توصیف کند؟
برق را خو یخطف الابصار دان
نور باقی را همه انصار دان
هوش مصنوعی: برق را به عنوان چیزی که چشم‌ها را خیره می‌کند تصور کن و نور دائمی را به عنوان حامیان و یاران بشناس.
بر کف دریا فرس را راندن
نامه‌ای در نور برقی خواندن
هوش مصنوعی: راننده‌ای که بر روی موج‌های دریا حرکت می‌کند، مانند فردی‌ست که در روشنایی یک برق، نامه‌ای را می‌خواند.
از حریصی عاقبت نادیدنست
بر دل و بر عقل خود خندیدنست
هوش مصنوعی: آدم حریص در نهایت به نتیجه‌ای نمی‌رسد و فقط به خود می‌خندد که چقدر به دنبال خواسته‌های بی‌پایانش بوده است.
عاقبت بینست عقل از خاصیت
نفس باشد کو نبیند عاقبت
هوش مصنوعی: در نهایت، عقل به نتایج و عواقب امور پی می‌برد، زیرا گاهی نفس انسان توانایی دیدن آینده را ندارد و نمی‌تواند تبعات کارها را درک کند.
عقل کو مغلوب نفس، او نفس شد
مشتری مات زحل شد نحس شد
هوش مصنوعی: عقل تحت تأثیر خواسته‌های نفس قرار گرفته و تسلیم آن شده است. نفس مانند خریداری شده است که تحت تأثیر گرفتاری‌ها و بدبختی‌ها قرار دارد.
هم درین نحسی بگردان این نظر
در کسی که کرد نحست در نگر
هوش مصنوعی: در این بدبختی، نگاهت را به کسی معطوف کن که باعث این بدبختی شده است.
آن نظر که بنگرد این جر و مد
او ز نحسی سوی سعدی نقب زد
هوش مصنوعی: نگاهی که به این کشمکش بیندازند، از بدشانسی به خوشبختی راهی پیدا کرد.
زان همی‌گرداندت حالی به حال
ضد به ضد پیداکنان در انتقال
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که شرایط و حالات مختلف زندگی می‌تواند به طور ناگهانی و به طور متضاد تغییر کند. در واقع، انسان در هر لحظه ممکن است با تحولاتی روبه‌رو شود که کاملاً با وضعیت قبلی او متفاوت است. این تغییرات می‌توانند به شکل‌های مختلف و از منابع مختلف نمایان شوند و هر فرد باید آماده پذیرش این تغییرات باشد.
تا که خوفت زاید از ذات الشمال
لذت ذات الیمین یرجی الرجال
هوش مصنوعی: تا زمانی که غفلت تو از سمت چپ (بدی‌ها) برطرف شود، لذت‌ها و خوبی‌های سمت راست (فضیلت‌ها) به انسان‌ها امید می‌بخشد.
تا دو پر باشی که مرغ یک پره
عاجز آید از پریدن ای سره
هوش مصنوعی: برای آنکه موفق باشی و به خاطر قدرت و توانایی‌ات به اوج برسی، بایستی توانایی‌های خود را پرورش بدهی؛ زیرا کسی که تنها به یک توان یا راه بسنده کند، در رسیدن به اهدافش ناتوان خواهد بود.
یا رها کن تا نیایم در کلام
یا بده دستور تا گویم تمام
هوش مصنوعی: یا اجازه بده که دیگر درباره این موضوع صحبت نکنیم، یا اگر دستور بدهی، من همه چیز را بگویم.
ورنه این خواهی نه آن فرمان تراست
کس چه داند مر ترا مقصد کجاست
هوش مصنوعی: اگر این چنین نباشد، پس این خواسته تو نیست و آن دستوری که به تو داده‌اند نیز نخواهد بود. هیچ‌کس نمی‌داند که هدف تو کجا و چیست.
جان ابراهیم باید تا به نور
بیند اندر نار فردوس و قصور
هوش مصنوعی: جان ابراهیم باید که در آتش جهنم، زیبایی و روشنایی بهشت و قصرها را ببیند.
پایه پایه بر رود بر ماه و خور
تا نماند همچو حلقه بند در
هوش مصنوعی: هر روز بر روی آب، زیر نور ماه و خورشید، باید تلاش کرد تا مانند حلقه‌های زنجیری به هم نپیوسته نمانیم.
چون خلیل از آسمان هفتمین
بگذرد که لا احب الافلین
هوش مصنوعی: وقتی خلیل از آسمان هفتم عبور کند، دیگر چیزی را که به زوال می‌رود دوست نخواهد داشت.
این جهان تن غلط‌انداز شد
جز مر آن را کو ز شهوت باز شد
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک خواب و فریب است و جز آنکه از شهوت و خواسته‌های نفسانی دور شویم، هیچ چیز واقعی به نظر نمی‌رسد.

حاشیه ها

1390/12/20 19:02
تبکم

اولین بیت :
هر طعامی کوریدندی بوی
کس سوی لقمان فرستادی ز پی
به این صورت اصلاح میگردد :
هر طعامی کآوریدندی به وی
کس سوی لقمان فرستادی ز پی

1391/02/24 13:04
ناشناس

بیت پانزدهم :
گفت من از دست شکّربخش تو
-فکر می کنم تناسب بیشتری با شعر دارد

1392/02/24 00:04
ناشناس

ببریده‌ پی ست

1392/02/08 13:05
هیچکس

با سلام
پس از بیت 21، ابیات زیر ( 7 بیت) جا افتاده است که در نسخه‌های قدیمی هست:
ازمحبت‌خارهاگل‌میشود/ازمحبت‌سرکه‌هامل‌میشود
ازمحبت‌دارتختی‌میشود/ازمحبت‌باربختی‌میشود
ازمحبت‌سِجن‌گلشن‌میشود/بی‌محبت‌روضه‌گُلخَن میشود
ازمحبت‌نارنوری‌میشود/وزمحبت‌دیوحوری‌میشود
ازمحبت‌سنگ‌روغن‌میشود/بی‌محبت‌موم‌آهن‌میشود
ازمحبت‌حُزن‌شادی‌میشود/وزمحبت‌غول‌هادی‌میشود
ازمحبت‌نیش‌نوشی‌میشود/وزمحبت‌شیرموشی‌
میشود
ازمحبت‌سقم صحت‌می‌شود/وزمحبت‌قهررحمت‌میشود

1394/07/12 22:10
احمد

سلام بیت پانزدهم. گفت من ازدست نعمت ......فکر کنم منظور اینست رحمت ولطف وشیرینهای نعمات خداوند در مقابل ناملایمات اینقدر زیاد است که اگر گاهی از سرعدل عقوبتی بما می رسد باید ان راهم الطف وشیرین بدانیم زیرا انقدر ماحلوای شیرین ذرات وجود ماچشیده است که نباید با این خربزه تلخ ناراحت شویم

1395/09/16 19:12
روفیا

برق خندد بر که می خندد بگو
بر کسی که دل نهد بر نور او
عطار نیز این مضمون را چنین آورده است :
در گذر از گل که گل هر نوبهار
بر تو می خندد نه در تو شرم دار
لا احب الآفلین...

1396/08/24 23:10
طره پریشان

با سلام ادب
کرج به معنای قاش خربزه و هندوانه است که گویا اشتباه گرچ تایپ شده است.

1397/07/09 18:10
محسن

آیا واقعا این ابیات از مولاناست یا بعدا اضافه شده؟؟؟؟
چرا در هیچ منع معتبری نیست؟

ازمحبت‌خارهاگل‌میشود/ازمحبت‌سرکه‌هامل‌میشود
ازمحبت‌دارتختی‌میشود/ازمحبت‌باربختی‌میشود
ازمحبت‌سِجن‌گلشن‌میشود/بی‌محبت‌روضه‌گُلخَن میشود
ازمحبت‌نارنوری‌میشود/وزمحبت‌دیوحوری‌میشود
ازمحبت‌سنگ‌روغن‌میشود/بی‌محبت‌موم‌آهن‌میشود
ازمحبت‌حُزن‌شادی‌میشود/وزمحبت‌غول‌هادی‌میشود
ازمحبت‌نیش‌نوشی‌میشود/وزمحبت‌شیرموشی‌
میشود
ازمحبت‌سقم صحت‌می‌شود/وزمحبت‌قهررحمت‌میشود

1397/07/09 18:10
محسن

بله من این ابیات رو در نسخه تصحیح شده رینولد نیکلسون دیدم.
از عزیزانی که استاد هستند در زمینه مثنوی سوال دارم که چرا چنین ابیات مشهوری که دهان به دهان در میان مردم نقل می‌شود، حذف شده است!
از محبت خارها گل می‌شود....

1398/07/01 08:10

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 12 حکایت ادب و محبت لقمان حکیم به خواجه خود
هر غذایی که برای خواجه می‌آوردند ،نخست از لقمان می خواست تا او بخورد.
خربزه اورده بودند ارمغان
گفت رو فرزند، لقمان را بخوان
چون برید و داد تو را یک برین
همچو شکر خوردش و چون انگبین1515
خربزه آورده بودند، خواجه به فرزند گفت لقمان را بیاور.برشی از خربزه به او داد.لقمان مانند شکر و عسل می خورد و خواجه تا هفده برش به او داد.
خواجه از اینکه لقمان خربزه را مانند شکر می خورد به اشتها آمد و برشی از آن را خورد.
چون بخورد از تلخیش آتش فروخت
هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
سپس به لقمان گفت این زهر را چگونه چون شکر خوردی؟!
گفت من از دست نعمت بخش تو
خورده ام چندان که از شرمم دوتو(دولا)
لذت دست شکر بخشت بداشت
اندرین بطیخ تلخی کی گذاشت
لقمان می گوید از دست شکر بخش تو هر چه برسد شیرین است.
از محبت تلخ ها شیرین شود
از محبت مس ها زرین شود ...
عشق بر اساس هستی و ادامه آن چیرگی دارد.خداوندگارمان که در گوشه ذات خود آرمیده بود با عشق بر سر آفرینش آمد.
پس عشق میدانی است که زندگی می دهد و جهان از این دایره گسترش می یابد.
در مطالعات ذهن هم آمده که عشق به یک موضوع باعث یادگیری می شود.
در دانش مدیریت می خوانیم هر سازمانی که عشق بیشتری بر آن حاکم است پیشروتر است و ...
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

1399/04/26 00:06
حسن

داشته ها فراوانند
تمرکز بر نداشته هاست
که چشم را از دیدن آنها محروم کرده...
گر سر هر موی من یابد زبان.......شک های تو نیاید در بیان

1401/03/31 10:05
Amiroo۷۱۷۱s amir.hasheminezhad۲۰۲۳@gmail.com

متاسفانه تحریف همچین اشعاری اونم توی قرن 21 که عصر ارتباطات شناخته شده به دست افرادی ناشناس و سکوت جامعه هنری و ادبی ایران بزرگ واقعا شرم آوره و بنظرم باید این ابیات که پیش تر در نسخ قدیمی بودند و دهان به دهان در میان مردم رواج دارند مجدد چاپ و به گنجینه هنر دنیا بازگردانده شوند به امید روزی که ایده اولوژی باعث تحریف آثار و تغییر عقاید مردم نگردد و باعث شود هر کسی با هر رنگ و نژاد و اعتقادی در کنار یکدیگر در صلح و آرامش زیست کنند.

از محبت خارها گل می شود
وز محبت سرکه ها مل می شود

از محبت دار تختی می شود
وز محبت بار بختی می شود

از محبت سجن گلشن می شود
بی محبت روضه گلخن می شود

از محبت نار نوری می شود
وز محبت دیو حوری می شود

از محبت سنگ روغن می شود
بی محبت موم آهن می شود

از محبت حزن شادی می شود
وز محبت غول هادی می شود

از محبت نیش نوشی می شود
وز محبت شیر موشی می شود

از محبت سُقم صحت می شود
وز محبت قهر رحمت می شود

از محبت مرده ، زنده می شود
وز محبت شاه بنده می شود

1402/03/15 22:06
زهیر

هیچکدام از صفات پروردگار گرانبهایی‌اش به اندازۀ محبّت نیست.

خدا محبّت را منحصر به اولیای خودش قرار داده و خلاصه اَعَزّ تمامِ نِعَمِ خدا محبّت است.

صفت محبّت برشش برای تقرّب بیشتر از سایر اوصاف است. بسیار این صفت آمال و آرزو را ساقط؛ منیّت، خودسری و خودبینی را زایل می‌کند و نور محبوب بیشتر در دل قرار می‌گیرد. این طفل یک شبه ره صد ساله می‌رود.

1402/03/15 22:06
زهیر

«هیچکدام از صفات پروردگار گرانبهایی‌اش به اندازه‌ی محبّت نیست.

خدا محبّت را منحصر به اولیای [دوستان] خودش قرار داده و خلاصه أَعَزّ [عزیزترین] تمامِ نِعَمِ [نعمت‌های] خدا محبّت است.

صفت محبّت برشش برای تقرّب بیشتر از سایر اوصاف است. بسیار این صفت آمال [آرزوها] و آرزو را ساقط [از بین رفته]؛ منیّت، خودسری و خودبینی را زایل [نابود] می‌کند و نور محبوب بیشتر در دل قرار می‌گیرد. این طفل یک شبه ره صد ساله می‌رود.»

 

دست‌نوشتۀ عالم ربّانی، حکیم الهی، صاحب نفس مطمئنّه و استادِ کلّ، شیخ حسنعلی نجابت قدّس سرّه الشّریف، متوفّی سال ۱۳۶۸ خورشیدی دربارۀ محبّت

 

لینک همین متن با صدای زنده‌یاد منوچهر اسماعیلی در آپارات، برش از مستند حدیث سرو