گنجور

بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق تعالی

بود شیخی دایما او وامدار
از جوانمردی که بود آن نامدار
ده هزاران وام کردی از مهان
خرج کردی بر فقیران جهان
هم به وام او خانقاهی ساخته
جان و مال و خانقه در باخته
وام او را حق ز هر جا می‌گزارد
کرد حق بهر خلیل از ریگ آرد
گفت پیغامبر که در بازارها
دو فرشته می‌کنند ایدر دعا
کای خدا تو منفقان را ده خلف
ای خدا تو ممسکان را ده تلف
خاصه آن منفق که جان انفاق کرد
حلق خود قربانی خلاق کرد
حلق پیش آورد اسمعیل‌وار
کارد بر حلقش نیارد کرد کار
پس شهیدان زنده زین رویند و خوش
تو بدان قالب بمنگر گبروش
چون خلف دادستشان جان بقا
جان ایمن از غم و رنج و شقا
شیخ وامی سالها این کار کرد
می‌ستد می‌داد همچون پای‌مرد
تخمها می‌کاشت تا روز اجل
تا بود روز اجل میر اجل
چونک عمر شیخ در آخر رسید
در وجود خود نشان مرگ دید
وام‌داران گرد او بنشسته جمع
شیخ بر خود خوش گدازان همچو شمع
وام‌داران گشته نومید و ترش
درد دلها یار شد با درد شش
شیخ گفت این بدگمانان را نگر
نیست حق را چارصد دینار زر!؟
کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد
لاف حلوا بر امید دانگ زد
شیخ اشارت کرد خادم را به سَر
که برو آن جمله حلوا را بخر
تا غریمان چونک آن حلوا خورند
یک زمانی تلخ در من ننگرند
در زمان خادم برون آمد به دَر
تا خرد او جمله حلوا را به زَر
گفت او را کوترو حلوا به چَند
گفت کودک نیم دینار و ادند
گفت نه از صوفیان افزون مجو
نیم دینارت دهم دیگر مگو
او طبق بنهاد اندر پیش شیخ
تو ببین اسرار سِرّ اندیش شیخ
کرد اشارت با غریمان کین نوال
نک تبرک خوش خورید این را حلال
چون طبق خالی شد آن کودک ستَد
گفت دینارم بده ای با خرَد
شیخ گفتا از کجا آرم درم
وامدارم می‌روم سوی عدم
کودک از غم زد طبق را بر زمین
ناله و گریه بر آورد و حنین
می‌گریست از غبن کودک های های
کای مرا بشکسته بودی هر دو پای
کاشکی من گرد گلخن گشتمی
بر در این خانقه نگذشتمی
صوفیان طبل‌خوار لقمه‌جو
سگ‌دلان و همچو گربه روی‌شو
از غریو کودک آنجا خیر و شر
گرد آمد گشت بر کودک حشر
پیش شیخ آمد که ای شیخ درشت
تو یقین دان که مرا استاد کشت
گر روم من پیش او دست تهی
او مرا بُکْشَد، اجازت می‌دهی؟
وان غریمان هم به انکار و جحود
رو به شیخ آورده کین باری چه بود؟
مال ما خوردی مظالم می‌بری
از چه بود این ظلم ِ دیگر بر سری؟
تا نماز دیگر آن کودک گریست
شیخ دیده بست و در وی ننگریست
شیخ فارغ از جفا و از خلاف
در کشیده روی چون مه در لحاف
با ازل خوش با اجل خوش شادکام
فارغ از تشنیع و گفتِ خاص و عام
آنک جان در روی او خندد چو قند
از ترش‌روییِ خَلقش چه گزند؟
آنک جان بوسه دهد بر چشم او
کی خورد غم از فلک وز خشم او؟
در شب مهتاب مه را بر سماک
از سگان و وعوعِ ایشان چه باک؟
سگ وظیفهٔ خود بجا می‌آورد
مه وظیفهٔ خود به رخ می‌گسترد
کارک خود می‌گزارد هر کسی
آب نگذارد صفا بهرِ خسی
خس، خسانه می‌رود بر روی آب
آب صافی می‌رود بی اضطراب
مصطفی مه می‌شکافد نیم‌شب
ژاژ می‌خاید ز کینه بولهب
آن مسیحا مرده زنده می‌کند
وان جهود از خشم سبلت می‌کند
بانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه؟
خاصه ماهی کو بود خاص اله؟
مَی خورد شه بر لب جو تا سحر
در سماع از بانگ چغزان بی خبر
هم شدی توزیع کودک دانگ چند
همت شیخ آن سخا را کرد بند
تا کسی ندهد به کودک هیچ چیز
قوت پیران ازین بیش است نیز
شد نماز دیگر آمد خادمی
یک طبق بر کف ز پیش حاتمی
صاحب مالی و حالی پیشِ پیر
هدیه بفرستاد کز وی بُد خبیر
چارصد دینار بر گوشهٔ طبق
نیم دینار دگر اندر ورق
خادم آمد شیخ را اکرام کرد
وان طبق بنهاد پیش شیخ فرد
چون طبق را از غطا وا کرد رو
خلق دیدند آن کرامت را ازو
آه و افغان از همه برخاست زود
کای سر شیخان و شاهان این چه بود
این چه سرست این چه سلطانیست باز
ای خداوند خداوندانِ راز
ما ندانستیم ما را عفو کن
بس پراکنده که رفت از ما سخن
ما که کورانه عصاها می‌زنیم
لاجرم قندیلها را بشکنیم
ما چو کران ناشنیده یک خطاب
هرزه گویان از قیاس خود جواب
ما ز موسی پند نگرفتیم کاو
گشت از انکار خضری زردرو
با چنان چشمی که بالا می‌شتافت
نور چشمش آسمان را می‌شکافت
کرده با چشمت تعصب موسیا
از حماقت چشم موش آسیا
شیخ فرمود آن همه گفتار و قال
من بحل کردم شما را آن حلال
سِر این آن بود کز حق خواستم
لاجرم بنمود راه راستم
گفت آن دینار اگر چه اندکست
لیک موقوف غریو کودکست
تا نگرید کودک حلوا فروش
بحر رحمت در نمی‌آید به جوش
ای برادر طفل، طفلِ چشم تست
کام خود موقوف زاری دان درست
گر همی‌خواهی که آن خلعت رسد
پس بگریان طفل دیده بر جسد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود شیخی دایما او وامدار
از جوانمردی که بود آن نامدار
شیخی بزرگ و جوانمرد بود که وام زیادی بر گردن او بود.
ده هزاران وام کردی از مهان
خرج کردی بر فقیران جهان
از افراد غنی وام می‌گرفت و خرج فقیران می‌کرد.
هم به وام او خانقاهی ساخته
جان و مال و خانقه در باخته
با همان وام‌ها خانقاهی ساخته بود و زندگیش را وقف خانقاه کرده بود.
وام او را حق ز هر جا می‌گزارد
کرد حق بهر خلیل از ریگ آرد
خدا به طرق مختلف وام‌های او را تسویه می‌کرد، همان طور که ریگ بیابان را برای حضرت موسی تبدیل به آرد کرد.
گفت پیغامبر که در بازارها
دو فرشته می‌کنند ایدر دعا
پیامبر فرمود که دو فرشته در بازارها دعا می‌کنند.
کای خدا تو منفقان را ده خلف
ای خدا تو ممسکان را ده تلف
که ای خدا! به سخاوت‌مندان برکت بده و مالشان را چند برابر کن و کسب و کار خسیسان را دچار زیان کن
خاصه آن منفق که جان انفاق کرد
حلق خود قربانی خلاق کرد
به ویژه آن سخاوتمندی که جان خود را در راه خدا قربانی کرد (اشاره به قربانی کردن حضرت اسماعیل توسط حضرت ابراهیم)
حلق پیش آورد اسمعیل‌وار
کارد بر حلقش نیارد کرد کار
مانند اسماعیل گلوی خود را پیش آورد و کارد بر گلوی او کارگر نبود
پس شهیدان زنده زین رویند و خوش
تو بدان قالب بمنگر گبروش
به همین دلیل است که شهیدان زنده‌اند و مانند کفار به جسم مرده شهدا نگاه نکن
چون خلف دادستشان جان بقا
جان ایمن از غم و رنج و شقا
هوش مصنوعی: زمانی که نسل‌های بعدی آنها وجود را به خوبی سپری کرده‌اند و جانشان از غم و درد و مصیبت در امان است.
شیخ وامی سالها این کار کرد
می‌ستد می‌داد همچون پای‌مرد
سال‌ها کار شیخ همین وام گرفتن و بخشش بود و در این راه خستگی نمی‌شناخت
تخمها می‌کاشت تا روز اجل
تا بود روز اجل میر اجل
او مرتب کار نیک می‌کرد تا در روز مرگ، از مردن باکی نداشته باشد
چونک عمر شیخ در آخر رسید
در وجود خود نشان مرگ دید
هوش مصنوعی: زمانی که عمر شیخ به پایان نزدیک شد، در وجود خود نشانه‌هایی از مرگ را مشاهده کرد.
وام‌داران گرد او بنشسته جمع
شیخ بر خود خوش گدازان همچو شمع
طلبکاران دور او نشسته‌اند و شیخ مانند شمعی در حال خاموشی است.
وام‌داران گشته نومید و ترش
درد دلها یار شد با درد شش
هوش مصنوعی: وعده‌داران به ناامیدی رسیده و ناراحت هستند و حالا غم و درد دل‌ها دست به دست هم داده و به درد شش تبدیل شده است.
شیخ گفت این بدگمانان را نگر
نیست حق را چارصد دینار زر!؟
هوش مصنوعی: شیخ گفت: به این بدگمانان نگاه کن، آیا حق را با چهارصد دینار طلا آنان نمی‌سنجند؟
کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد
لاف حلوا بر امید دانگ زد
هوش مصنوعی: کودکی از بیرون فریاد می‌زد که حلوا دارد، در حالی که تنها به امید خوشحالی دیگران می‌کوشید.
شیخ اشارت کرد خادم را به سَر
که برو آن جمله حلوا را بخر
هوش مصنوعی: شیخ به خدمتکار خود اشاره کرد و به او گفت که برود و همه آن حلواها را خریداری کند.
تا غریمان چونک آن حلوا خورند
یک زمانی تلخ در من ننگرند
هوش مصنوعی: دوستای من وقتی که آن شیرینی را می‌خورند، به یاد تلخی‌های گذشته من نیفتند.
در زمان خادم برون آمد به دَر
تا خرد او جمله حلوا را به زَر
هوش مصنوعی: در زمانی که خدمتکار از در بیرون آمد، فهمید که تمام شیرینی‌ها به طلا تبدیل شده‌اند.
گفت او را کوترو حلوا به چَند
گفت کودک نیم دینار و ادند
هوش مصنوعی: او از او خواست که چند عدد شیرینی به او بدهد. کودک پاسخ داد که نیم دینار برایش کافی است و شیرینی می‌خواهد.
گفت نه از صوفیان افزون مجو
نیم دینارت دهم دیگر مگو
هوش مصنوعی: گفت تو از افرادی که مسیر عرفان را می‌پیمایند بیشتر نپرس و اگر به تو دینار (پول) می‌دهم، دیگر چیزی نپرس.
او طبق بنهاد اندر پیش شیخ
تو ببین اسرار سِرّ اندیش شیخ
هوش مصنوعی: او در جایگاهی که در برابر شیخ قرار دارد، رازها و موضوعات عمیق نظریات شیخ را مشاهده کن.
کرد اشارت با غریمان کین نوال
نک تبرک خوش خورید این را حلال
هوش مصنوعی: او به دوستانش اشاره کرد که این روز را مبارک بدانید و از آن خوبی که با هم داریم لذت ببرید و آن را برای خودتان حلال و مجاز بدانید.
چون طبق خالی شد آن کودک ستَد
گفت دینارم بده ای با خرَد
هوش مصنوعی: وقتی که طبق خالی شد، آن کودک باهوش گفت: "چند دینار به من بده."
شیخ گفتا از کجا آرم درم
وامدارم می‌روم سوی عدم
هوش مصنوعی: شیخ گفت: از کجا باید پولی به دست بیاورم در حالی که بدهکارم و دارم به سمت نیستی می‌روم.
کودک از غم زد طبق را بر زمین
ناله و گریه بر آورد و حنین
هوش مصنوعی: کودک به خاطر غم و اندوهش، با دلbroken و ناراحتی، اشک می‌ریزد و ناله می‌کند.
می‌گریست از غبن کودک های های
کای مرا بشکسته بودی هر دو پای
هوش مصنوعی: کودک به شدت گریه می‌کند و احساس درد و ناراحتی می‌کند، زیرا کسی پای او را شکسته و او دیگر نمی‌تواند راه برود.
کاشکی من گرد گلخن گشتمی
بر در این خانقه نگذشتمی
هوش مصنوعی: ای کاش به جای این که از در این خانقاه بگذرم، دور تا دور کانون عشق و محبت می‌چرخیدم.
صوفیان طبل‌خوار لقمه‌جو
سگ‌دلان و همچو گربه روی‌شو
هوش مصنوعی: صوفی‌ها به دنبال دنیای مادی هستند و به نوعی به شهرت و مقام می‌پردازند. آنها همچون گربه‌ای هستند که همیشه در پی زیبایی و رضایت دیگرانند، بدون اینکه به حقیقت و عمق معنا فکر کنند.
از غریو کودک آنجا خیر و شر
گرد آمد گشت بر کودک حشر
هوش مصنوعی: از فریاد کودک، خیر و شر در آن مکان جمع شد و به دور کودک، روز محشر برپا گشت.
پیش شیخ آمد که ای شیخ درشت
تو یقین دان که مرا استاد کشت
هوش مصنوعی: مردی به پیش شیخ رفت و به او گفت: ای شیخ، تو به خوبی می‌دانی که معلم من مرا به سختی وادار به یادگیری کرد.
گر روم من پیش او دست تهی
او مرا بُکْشَد، اجازت می‌دهی؟
هوش مصنوعی: اگر به سوی او بروم و چیزی نداشته باشم، آیا او مرا می‌کشد؟ آیا اجازه می‌دهی؟
وان غریمان هم به انکار و جحود
رو به شیخ آورده کین باری چه بود؟
هوش مصنوعی: این دو نفر به شیخ مراجعه کرده و از او خواسته‌اند که توضیح بدهد چرا این بار چنین وضعیتی پیش آمده است.
مال ما خوردی مظالم می‌بری
از چه بود این ظلم ِ دیگر بر سری؟
هوش مصنوعی: مال ما را می‌دزدی و ظلم می‌کنی، اما این ظلم جدیدت بر چه پایه‌ای است؟
تا نماز دیگر آن کودک گریست
شیخ دیده بست و در وی ننگریست
کودک تا زمان نماز عصر گریه کرد و شیخ چشمانش را بست و از روی کودک خجالت می‌کشید.
شیخ فارغ از جفا و از خلاف
در کشیده روی چون مه در لحاف
هوش مصنوعی: شیخ از ظلم و نافرمانی بی‌خبر است و چهره‌اش همچون ماه در پتو روشن و درخشان است.
با ازل خوش با اجل خوش شادکام
فارغ از تشنیع و گفتِ خاص و عام
هوش مصنوعی: با آغاز و پایان خوشی دارد و شادکام است، بی‌اعتنا به انتقادات و نظرات مردم عادی و خاص.
آنک جان در روی او خندد چو قند
از ترش‌روییِ خَلقش چه گزند؟
هوش مصنوعی: جان او بر رویش می‌خندد مانند قند، ولی از ترش‌رویی مردم چه آسیبی به او می‌رسد؟
آنک جان بوسه دهد بر چشم او
کی خورد غم از فلک وز خشم او؟
هوش مصنوعی: کسی که جانش را به بوسیدن چشم معشوقیش می‌دهد، چگونه می‌تواند از دردهای زندگی یا خشم او رنج ببرد؟
در شب مهتاب مه را بر سماک
از سگان و وعوعِ ایشان چه باک؟
هوش مصنوعی: در شب ماه‌تاب، وقتی که ماه در آسمان می‌درخشد، چه اهمیتی دارد که سگان چه صداهایی دارند و واق‌واق می‌کنند؟
سگ وظیفهٔ خود بجا می‌آورد
مه وظیفهٔ خود به رخ می‌گسترد
هوش مصنوعی: سگ به خوبی وظیفه‌اش را انجام می‌دهد و در قبال کارش خود را نشان می‌دهد.
کارک خود می‌گزارد هر کسی
آب نگذارد صفا بهرِ خسی
هوش مصنوعی: هر کسی باید به مسئولیت‌های خود عمل کند، اگر کسی به کار دیگری رسیدگی نکند، نتیجه‌اش به ضرر خود او خواهد بود.
خس، خسانه می‌رود بر روی آب
آب صافی می‌رود بی اضطراب
هوش مصنوعی: گیاهان کوچک و بی‌اهمیت بر روی سطح آب به آرامی حرکت می‌کنند، در حالی که آب زلال و آرام، بدون هیچ نگرانی و اضطرابی به جریان خود ادامه می‌دهد.
مصطفی مه می‌شکافد نیم‌شب
ژاژ می‌خاید ز کینه بولهب
پیامبر در نیمه شب ماه را با معجزه دو نیم می‌کند، و ابولهب به او فحش می‌دهد.
آن مسیحا مرده زنده می‌کند
وان جهود از خشم سبلت می‌کند
مسیح مرده زنده می‌کند، و کاهن یهودی از سر خشم و حسادت موهای خود را می‌کند.
بانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه؟
خاصه ماهی کو بود خاص اله؟
هوش مصنوعی: آیا صدای سگ به گوش ماه می‌رسد؟ به ویژه ماهی که خاص خداوند است؟
مَی خورد شه بر لب جو تا سحر
در سماع از بانگ چغزان بی خبر
هوش مصنوعی: پادشاه در کنار جوی آب مشغول نوشیدن شراب است و تا صبح در حال شادی و رقص است، بی‌خبر از صدای پرنده‌های چغزان.
هم شدی توزیع کودک دانگ چند
همت شیخ آن سخا را کرد بند
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توزیع مهارت‌ها و توانایی‌های یک کودک اشاره می‌کند و هم‌چنین به این موضوع می‌پردازد که شیخی با سخاوت، تلاش و همت را به او یاد داده است. در واقع، این بیت به اهمیت تربیت و آموزش در رشد و پویایی شخصیت فرد اشاره دارد.
تا کسی ندهد به کودک هیچ چیز
قوت پیران ازین بیش است نیز
هوش مصنوعی: تا زمانی که کسی به کودک چیزی ندهد، قدرت و توانایی پیران از این بیشتر خواهد بود.
شد نماز دیگر آمد خادمی
یک طبق بر کف ز پیش حاتمی
وقت نماز عصر شد و خدمتکاری با یک سینی از طرف فردی بخشنده به پیش شیخ آمد.
صاحب مالی و حالی پیشِ پیر
هدیه بفرستاد کز وی بُد خبیر
هوش مصنوعی: زیربنای این بیت به این معناست که شخصی که دارایی و موقعیتی دارد، هدیه‌ای به یک فرد دانا و با تجربه (پیر) فرستاد، زیرا از دانش و آگاهی او بهره‌مند می‌شود.
چارصد دینار بر گوشهٔ طبق
نیم دینار دگر اندر ورق
هوش مصنوعی: چهارصد دینار روی لبهٔ سینی، و نیم دینار دیگر درون ورق.
خادم آمد شیخ را اکرام کرد
وان طبق بنهاد پیش شیخ فرد
هوش مصنوعی: خادم به نزد شیخ رفت و او را مورد احترام قرار داد و سپس سینی یا طبق را مقابل شیخ قرار داد.
چون طبق را از غطا وا کرد رو
خلق دیدند آن کرامت را ازو
هوش مصنوعی: زمانی که طبق را از پوشش برداشتند، مردم آن کرامت را از او مشاهده کردند.
آه و افغان از همه برخاست زود
کای سر شیخان و شاهان این چه بود
هوش مصنوعی: همه از درد و ناله برخاستند و به سرعت فریاد زدند که ای سردمداران و شاهان، این چه وضعی است؟
این چه سرست این چه سلطانیست باز
ای خداوند خداوندانِ راز
هوش مصنوعی: این چه تشنگی و این چه قدرتی است؟ ای خدای بزرگ، ای سرور همگی جانفزایان و رازآلودان!
ما ندانستیم ما را عفو کن
بس پراکنده که رفت از ما سخن
هوش مصنوعی: ما نمی‌دانستیم، پس ما را ببخش، چون حرف‌مان از دل پراکنده شده و دیگر از ما خبری نیست.
ما که کورانه عصاها می‌زنیم
لاجرم قندیلها را بشکنیم
هوش مصنوعی: ما بی‌مراقبت و بی‌هدف در تلاشیم، پس ناچار خواهیم بود که چیزهای خوب و زیبا را هم خراب کنیم.
ما چو کران ناشنیده یک خطاب
هرزه گویان از قیاس خود جواب
هوش مصنوعی: ما مانند افرادی هستیم که هیچ‌گاه صدای ناهنجار و بیهوده گویندگان را نشنیده‌ایم و از مقایسه‌های بی‌اساس خود به آن‌ها پاسخ می‌دهیم.
ما ز موسی پند نگرفتیم کاو
گشت از انکار خضری زردرو
هوش مصنوعی: ما از موسی که در برخورد با خضر، دچار انکار و تردید شد، درسی نگرفتیم و به شکل عبرت‌آموزی از او عبرت نگرفتیم.
با چنان چشمی که بالا می‌شتافت
نور چشمش آسمان را می‌شکافت
هوش مصنوعی: با چشمی که مثل نور به آسمان می‌تابید، آن چشمانش به قدری درخشان بود که انگار آسمان را می‌شکافت.
کرده با چشمت تعصب موسیا
از حماقت چشم موش آسیا
هوش مصنوعی: چشمانت با تعصب و خشم به دنیا نگاه می‌کنند و این ناشی از نادانی و بی‌خبری توست.
شیخ فرمود آن همه گفتار و قال
من بحل کردم شما را آن حلال
شیخ گفت: من شما را بابت همه آن صحبت‌ها و گفته‌ها حلال کردم.
سِر این آن بود کز حق خواستم
لاجرم بنمود راه راستم
راز من این بود که از خدا طلب کردم، در نتیجه خداوند راه راست را به من نشان داد.
گفت آن دینار اگر چه اندکست
لیک موقوف غریو کودکست
این دینار هر چند کم ارزش است، اما به خاطر فریاد کودک حلوافروش نصیب شما شده است.
تا نگرید کودک حلوا فروش
بحر رحمت در نمی‌آید به جوش
تا زمانی که کودک حلوا فروش گریه نکند، دریای رحمت الهی به خروش نمی آید
ای برادر طفل، طفلِ چشم تست
کام خود موقوف زاری دان درست
هوش مصنوعی: ای برادر، این کودک، چشمان توست که به خاطر خواسته‌های خود، به زاری و ناله وابسته است.
گر همی‌خواهی که آن خلعت رسد
پس بگریان طفل دیده بر جسد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی آن لباس ارجمند به تو برسد، پس باید با چشمانت به جسم مرده‌ی خود بگرید.

خوانش ها

بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق تعالی به خوانش بامشاد لطف آبادی

حاشیه ها

1391/06/04 02:09
حسن آقا

لطفاَ تصحیح فرمایید : بیت اول ، مصراع دوم ؛ جوانمردی

1391/06/04 03:09
حسن آقا

لطفاَ تصحیح فرمایید ؛ بیت 21 ، مصراع اول ؛ گوترو

1391/06/04 03:09
حسن آقا

لطفاش تصحیح فرمایید ؛ بیت 41 مصراع دوم ؛ عوعو

1392/04/03 14:07
شکوه

گویا مولوی معتقد بوده به اینکه ناله و زاری سبب برانگیختن التفات میشود خواه در رابطه ارتباطبا خداوند و خواه درباره معشوق

1392/04/03 14:07
شکوه

در فرهنگ نمادها کودک نماد آینده دانسته شده و نیروهای سازنده ناخودآگاه

1392/04/03 14:07
شکوه

غبن یعنی فریفته شدن در اثر داد و ستد ویا معامله ای ،یکی از مواردی که در آن فرد میتواند معامله را فسخ کند در متون حقوقی خیار غبن است که در آن مغبون با استناد به فریفته شدن و اختلاف ارزش فاحش معامله را بر هم میزند..

1392/08/08 17:11
امین کیخا

منفقان می شود رادان و ممسکان می شود زفتان

1392/08/08 17:11
امین کیخا

شر در برابر خیر هر چند بعضی گمان می کنند فارسی است اما شر به معنی جنگ فارسی است و در این مورد یقین داریم. به کردی لغت اصلی برای جنگ شر است

1392/08/08 17:11
امین کیخا

مثلا شر درست می کنه یعنی جنگ درست می کنه فارسی است و با شر به معنی نا خیر ربطی ندارد

1392/08/08 20:11
تاوتک

برای آگاهی عزیزان باید عرض کنم که این ماجرا (حلوا خریدن از کودک و گریه و زاری او)برای ابو سعید ابی الخیر اتفاق افتاده است نه شیخ احمد خضرویه .اما اینکه شیخ احمد وامدار بوده و در بستر مرگ در باز شده و خادمان پیشکش آورده اند و دین ادا شده صحیح است اما تلفیق این دو در اینجا به اسم شیخ احمد آمده است

1392/08/08 20:11
تاوتک

پایمرد خیلی زیباست به جای دلال یا واسطه یا کمسیونر

1392/08/08 20:11
تاوتک

نژند گشتیم آخر این چه کار بود .کودک بینوا تا نماز عصر گریه کرد از بابت طلب خود و سینی بر زمین میکوفت .حتی اگر شیخ ایمان داشته به رسیدن طبق و عطیه الهی به نظر بنده نباید اجازه میداد اشکی بر چشم کودکی جاری شود .

1392/10/15 23:01
جواد

تا نگرید کودک حلوا فروش / بحر بخشایش نمی آید بجوش
به نظر بزرگان ما اینطور این پیامو میرسونه که شاعرانی چون مولوی در چند قرن گذشته به این مطلب پی برده بودند که انسان تنها به وسیله ضمیر ناخودآگاه میتواند به موفقیت برسد آنهم زمانی که انسان چیزی را طلب کند وتلاش هم داشته باشد . درست همانند یک کودک که برای بدست آوردن حلوا (خواسته اش) میگرید (تلاش میکند)

1394/07/01 13:10
سید حمید

تانگرید کودک حلوافروش دیگ بخشایش نم آید بجوش

1397/08/31 07:10
محمدصابر

یعنی اثرگذاری گریه بسیار قابل مجداست

1397/10/08 11:01

تا نگرید طفلک حلوا فروش
دیگ بخشایش نمی اید بجوش
تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی نوشد لبن

1398/04/22 22:06
مهدی

شیخ خضرویه سرشار از خودخواهی است برای رسیدن به ثواب شخصی پول بسیاری را می خورد و طفلی را تا نماز دیگر می گریاند؛ تفکری پلیدانه

1398/07/01 08:10

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی14 حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش1
بود شیخی دایما او وام دار
از جوانمردی که بود آن نامدار
ده هزاران وام کردی از مهان
خرج کردی بر فقیران جهان
درویش عارف قرض می کرد و برای فقیران خرج می کرد.زمانی که عمرش به پایان رسید، طلبکاران برای گرفتن طلب خود؛ دورش جمع شدند.
شیخ گفت این بدگمانان را نگر
نیست حق را چارصد دینار زر
کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد
لاف حلوا بر امید دانگ زد
درویش عارف بر بدگمانی آنان می خندید که خداوند چهارصد دینار طلا ندارد؟!
در این میان کودکی حلوا می فروخت.عارف دستور داد تا حلواهای کودک رابخرند به طلبکاران بدهند.
نیم دینار هم طلب کودک اضافه شد و درویش پولی نداشت.
کودک طبق را بر زمین زد و گریه می کرد که استادم مرا می کشد.
طلبکاران گفتند مال ما را خوردی ، چرا حق این کودک بیچاره را می خوری....

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 15
حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش2
پس از اعتراض شدید طلبکاران و اضافه شدن نیم درهم کودک حلوا فروش به آن:
درویش تسلیم خداوند و از گفتگوی خلق فارغ بود.
آنکه جان بوسه دهد بر چشم او
کی خورد غم از فلک وز خشم او
مولانا تمثیلات بدیعی برای فراغت خاطر شیخ می‌آورد:
-مهتاب از عوعوی سگان باکی ندارد.
-آب زلال به خس های روی آب کاری ندارد.
-مسیح مرده زنده می کند و یهودی سبیلش را از خشم می کند.
-شاه بی اعتنا به سر و صدای قورباغه ها تا سحر بر لب جوی شراب می نوشد.

تا هنگام نماز عصر کودک گریه می کرد تا این که هدیه ای برای عارف آوردند که در آن طبق چهارصد دینار و نیم دینار برای کودک بود.
دوباره صدای مردمان در ستایش کرامت های شیخ بلند شد.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

1398/07/16 23:10
عادل درخشنده

دوستانی که نوشتند از آن کودک چرا حلوا خریدند پولش ندادند و کودک به گریه افتاده است توجه شریفتان به این نکته ظریف جلب می کنم که معامله با کودک اصلا مکروه است. نظر شریف مولانا از کودک کنایه از دل دارد دلی که باید مسیر تعالی را پیش بگیرد اما به خودی خود نمی گیرد چون بازیگوش است و ما باید تربیت اش بکنیم بزرگ اش بکنیم این طفل درون را . که فرموده اند آب کم جو تشنگی آور بدست . بگذارید این دل بشکند که هرچه شکسته شد از ارزش افتد بجز دل . بگذارید از تعلقاتش که برای خود ساخته و گاهی به شما تحمیل می کند فاصله باشد تا آنها را فراموش کند پتو روی سر بکشید و آرام منتظر باشید که برایتان الطاف خداوندی می رسد اما به شرطی که احساس کند آن شیرینی از دستش رفته تا گوهر خداگونه اش که در هماهنگی با همه جهان بیکران است از خود را نشان دهد.
امیدوارم این نظر مفید مقبول دوستان باشد.

1399/02/15 02:05
سعید

خداوند می فرماید امن یجیب المظطر اذا دعاه . در این داستان کودک حلوا فروش مظطر شد و رحمت خدا نازل گردید . پس هرگاه مظطر شدید و نه راه پس داشتید و نه راه پیش اگر دعا کنید خدا اجابت می کند . خواندن این آیه به انسان یادآوری می کند که چکار کند پس تکرار این آیه که مثلا می گویند چند بار تکرار کنید مشکلی را حل نمی کند.

1401/02/22 21:04
سعید

در رابطه با این ماجرا دو راه پیش رو داریم: اینکه با دید مستقیمِ امروزی به قضیه بنگریم یا اینکه دید کنایی داشته باشیم. 

از آن جایی که جناب مولوی این رو با ماجرای موسی و خضر مقایسه کرده پس شاید دید کنایی درست تر باشه، که در این صورت باید دیده بر گریه و پریشان حالی طفل بی گناه بست و لحاف بر سر کشید و منتظر الطاف غیب بود.