بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق تعالی
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق تعالی به خوانش بامشاد لطف آبادی
بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق تعالی به خوانش عندلیب
حاشیه ها
لطفاَ تصحیح فرمایید : بیت اول ، مصراع دوم ؛ جوانمردی
لطفاَ تصحیح فرمایید ؛ بیت 21 ، مصراع اول ؛ گوترو
لطفاش تصحیح فرمایید ؛ بیت 41 مصراع دوم ؛ عوعو
گویا مولوی معتقد بوده به اینکه ناله و زاری سبب برانگیختن التفات میشود خواه در رابطه ارتباطبا خداوند و خواه درباره معشوق
در فرهنگ نمادها کودک نماد آینده دانسته شده و نیروهای سازنده ناخودآگاه
غبن یعنی فریفته شدن در اثر داد و ستد ویا معامله ای ،یکی از مواردی که در آن فرد میتواند معامله را فسخ کند در متون حقوقی خیار غبن است که در آن مغبون با استناد به فریفته شدن و اختلاف ارزش فاحش معامله را بر هم میزند..
منفقان می شود رادان و ممسکان می شود زفتان
شر در برابر خیر هر چند بعضی گمان می کنند فارسی است اما شر به معنی جنگ فارسی است و در این مورد یقین داریم. به کردی لغت اصلی برای جنگ شر است
مثلا شر درست می کنه یعنی جنگ درست می کنه فارسی است و با شر به معنی نا خیر ربطی ندارد
برای آگاهی عزیزان باید عرض کنم که این ماجرا (حلوا خریدن از کودک و گریه و زاری او)برای ابو سعید ابی الخیر اتفاق افتاده است نه شیخ احمد خضرویه .اما اینکه شیخ احمد وامدار بوده و در بستر مرگ در باز شده و خادمان پیشکش آورده اند و دین ادا شده صحیح است اما تلفیق این دو در اینجا به اسم شیخ احمد آمده است
پایمرد خیلی زیباست به جای دلال یا واسطه یا کمسیونر
نژند گشتیم آخر این چه کار بود .کودک بینوا تا نماز عصر گریه کرد از بابت طلب خود و سینی بر زمین میکوفت .حتی اگر شیخ ایمان داشته به رسیدن طبق و عطیه الهی به نظر بنده نباید اجازه میداد اشکی بر چشم کودکی جاری شود .
تا نگرید کودک حلوا فروش / بحر بخشایش نمی آید بجوش
به نظر بزرگان ما اینطور این پیامو میرسونه که شاعرانی چون مولوی در چند قرن گذشته به این مطلب پی برده بودند که انسان تنها به وسیله ضمیر ناخودآگاه میتواند به موفقیت برسد آنهم زمانی که انسان چیزی را طلب کند وتلاش هم داشته باشد . درست همانند یک کودک که برای بدست آوردن حلوا (خواسته اش) میگرید (تلاش میکند)
تانگرید کودک حلوافروش دیگ بخشایش نم آید بجوش
یعنی اثرگذاری گریه بسیار قابل مجداست
تا نگرید طفلک حلوا فروش
دیگ بخشایش نمی اید بجوش
تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی نوشد لبن
شیخ خضرویه سرشار از خودخواهی است برای رسیدن به ثواب شخصی پول بسیاری را می خورد و طفلی را تا نماز دیگر می گریاند؛ تفکری پلیدانه
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی14 حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش1
بود شیخی دایما او وام دار
از جوانمردی که بود آن نامدار
ده هزاران وام کردی از مهان
خرج کردی بر فقیران جهان
درویش عارف قرض می کرد و برای فقیران خرج می کرد.زمانی که عمرش به پایان رسید، طلبکاران برای گرفتن طلب خود؛ دورش جمع شدند.
شیخ گفت این بدگمانان را نگر
نیست حق را چارصد دینار زر
کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد
لاف حلوا بر امید دانگ زد
درویش عارف بر بدگمانی آنان می خندید که خداوند چهارصد دینار طلا ندارد؟!
در این میان کودکی حلوا می فروخت.عارف دستور داد تا حلواهای کودک رابخرند به طلبکاران بدهند.
نیم دینار هم طلب کودک اضافه شد و درویش پولی نداشت.
کودک طبق را بر زمین زد و گریه می کرد که استادم مرا می کشد.
طلبکاران گفتند مال ما را خوردی ، چرا حق این کودک بیچاره را می خوری....
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 15
حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش2
پس از اعتراض شدید طلبکاران و اضافه شدن نیم درهم کودک حلوا فروش به آن:
درویش تسلیم خداوند و از گفتگوی خلق فارغ بود.
آنکه جان بوسه دهد بر چشم او
کی خورد غم از فلک وز خشم او
مولانا تمثیلات بدیعی برای فراغت خاطر شیخ میآورد:
-مهتاب از عوعوی سگان باکی ندارد.
-آب زلال به خس های روی آب کاری ندارد.
-مسیح مرده زنده می کند و یهودی سبیلش را از خشم می کند.
-شاه بی اعتنا به سر و صدای قورباغه ها تا سحر بر لب جوی شراب می نوشد.
تا هنگام نماز عصر کودک گریه می کرد تا این که هدیه ای برای عارف آوردند که در آن طبق چهارصد دینار و نیم دینار برای کودک بود.
دوباره صدای مردمان در ستایش کرامت های شیخ بلند شد.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@
دوستانی که نوشتند از آن کودک چرا حلوا خریدند پولش ندادند و کودک به گریه افتاده است توجه شریفتان به این نکته ظریف جلب می کنم که معامله با کودک اصلا مکروه است. نظر شریف مولانا از کودک کنایه از دل دارد دلی که باید مسیر تعالی را پیش بگیرد اما به خودی خود نمی گیرد چون بازیگوش است و ما باید تربیت اش بکنیم بزرگ اش بکنیم این طفل درون را . که فرموده اند آب کم جو تشنگی آور بدست . بگذارید این دل بشکند که هرچه شکسته شد از ارزش افتد بجز دل . بگذارید از تعلقاتش که برای خود ساخته و گاهی به شما تحمیل می کند فاصله باشد تا آنها را فراموش کند پتو روی سر بکشید و آرام منتظر باشید که برایتان الطاف خداوندی می رسد اما به شرطی که احساس کند آن شیرینی از دستش رفته تا گوهر خداگونه اش که در هماهنگی با همه جهان بیکران است از خود را نشان دهد.
امیدوارم این نظر مفید مقبول دوستان باشد.
خداوند می فرماید امن یجیب المظطر اذا دعاه . در این داستان کودک حلوا فروش مظطر شد و رحمت خدا نازل گردید . پس هرگاه مظطر شدید و نه راه پس داشتید و نه راه پیش اگر دعا کنید خدا اجابت می کند . خواندن این آیه به انسان یادآوری می کند که چکار کند پس تکرار این آیه که مثلا می گویند چند بار تکرار کنید مشکلی را حل نمی کند.
در رابطه با این ماجرا دو راه پیش رو داریم: اینکه با دید مستقیمِ امروزی به قضیه بنگریم یا اینکه دید کنایی داشته باشیم.
از آن جایی که جناب مولوی این رو با ماجرای موسی و خضر مقایسه کرده پس شاید دید کنایی درست تر باشه، که در این صورت باید دیده بر گریه و پریشان حالی طفل بی گناه بست و لحاف بر سر کشید و منتظر الطاف غیب بود.