گنجور

بخش ۱ - سر آغاز

مدتی این مثنوی تأخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
تا نزاید بخت تو فرزند نو
خون نگردد شیر‌ِ شیرین‌، خوش شنو
چون ضیاء‌الحق حسام‌الدین عنان
باز گردانید ز اوج آسمان
چون به معراج حقایق رفته بود
بی‌بهارش غنچه‌ها ناکَفته بود
چون ز دریا سوی ساحل بازگشت
چنگ شعر مثنوی با‌ساز گشت
مثنوی که صیقل ارواح بود
بازگشتش روز استفتاح بود
مطلع تاریخ این سودا و سود
سال اندر ششصد و شصت و دو بود
بلبلی زینجا برفت و بازگشت
بهر صید این معانی باز گشت
ساعد شَه مسکن این باز باد
تا ابد بر خلق این در باز باد
آفت این در هوا و شهوت است
ورنه اینجا شربت اندر شربت است
این دهان بربند تا بینی عیان
چشم‌بند آن جهان حلق و دهان
ای دهان تو خود دهانهٔ دوزخی
وی جهان تو بر مثال برزخی
نور باقی پهلوی دنیای دون
شیر صافی پهلوی جوهای خون
چون درو گامی زنی بی احتیاط
شیر تو خون می‌شود از اختلاط
یک قدم زد آدم اندر ذوق نفس
شد فراق صدر جنّت طوق نفس
همچو دیو از وی فرشته می‌گریخت
بهر نانی چند آب چشم ریخت
گرچه یک مو بُد گنه کو جسته بود
لیک آن مو در دو دیده رسته بود
بود آدم دیدهٔ نور قدیم
موی در دیده بود کوه عظیم
گر در آن آدم بکردی مشورت
در پشیمانی نگفتی معذرت
زانک با عقلی چو عقلی جفت شد
مانع بد فعلی و بد گفت شد
نفس با نفس دگر چون یار شد
عقل جزوی عاطل و بی‌کار شد
چون ز تنهایی تو نومیدی شوی
زیر سایهٔ یار خورشیدی شوی
رو بجو یار خدایی را تو زود
چون چنان کردی خدا یار تو بود
آنک در خلوت نظر بر دوخته‌ست
آخر آن را هم ز یار آموخته‌ست
خلوت از اغیار باید نه ز یار
پوستین بهر دی آمد نه بهار
عقل با عقل دگر دوتا شود
نور افزون گشت و ره پیدا شود
نفس با نفس دگر خندان شود
ظلمت افزون گشت و ره پنهان شود
یار چشم تست ای مرد شکار
از خس و خاشاک او را پاک دار
هین به جاروبِ زبان گردی مکن
چشم را از خس ره‌آوردی مکن
چون که مؤمن آینهٔ مؤمن بود
روی او ز آلودگی ایمن بود
یار آیینه‌ست جان را در حزن
در رخ آیینه ای جان دم مزن
تا نپوشد روی خود را در دمت
دم فرو خوردن بباید هر دمت
کم ز خاکی چونک خاکی یار یافت
از بهاری صد هزار انوار یافت
آن درختی کو شود با یار جفت
از هوای خوش ز سر تا پا شکفت
در خزان چون دید او یار خلاف
در کشید او رو و سر زیر لحاف
گفت یار بد بلا آشفتن است
چونک او آمد طریقم خفتن است
پس بخسپم باشم از اصحاب کهف
به ز دقیانوس آن محبوس لهف
یقظه‌شان مصروف دقیانوس بود
خوابشان سرمایهٔ ناموس بود
خواب بیداری‌ست چون با دانش‌است
وای بیداری که با نادان نشست
چونک زاغان خیمه بر بهمن زدند
بلبلان پنهان شدند و تن زدند
زانک بی‌گلزار بلبل خامش است
غیبت خورشید بیداری‌کش است
آفتابا ترک این گلشن کنی
تا که تحت‌الارض را روشن کنی
آفتاب معرفت را نقل نیست
مشرق او غیر جان و عقل نیست
خاصه خورشید ِ‌کمالی کان سری‌ست
روز و شب کردار او روشن‌گری‌ست
مطلع شمس آی گر اسکندری
بعد از آن هرجا روی نیکو فری
بعد از آن هر‌جا روی مشرق شود
شرق‌ها بر مغربت عاشق شود
حس خفاشت سوی مغرب دوان
حس درپاشت سوی مشرق روان
راه حس راه خرانست ای سوار
ای خران را تو مزاحم‌، شرم دار
پنج حسی هست جز این پنج حس
آن چو زر سرخ و این حسها چو مس
اندر آن بازار که‌اهل محشرند
حس مس را چون حس زر کی خرند‌؟
حس ابدان قوُت ظلمت می‌خورد
حس جان از آفتابی می‌چرد
ای ببرده رخت حسها سوی غیب
دست چون موسی برون آور ز جیب
ای صفاتت آفتاب معرفت
و آفتاب چرخ بند یک صفت
گاه خورشیدی و گه دریا شوی
گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
تو نه این باشی نه آن در ذات خویش
ای فزون از وهم‌ها وز بیش بیش
روح با علمست و با عقلست یار
روح را با تازی و ترکی چه کار‌؟
از تو ای بی‌نقش با چندین صور
هم مشبه هم موحد خیره‌سر
گه مشبه را موحد می‌کند
گه موحد را صور ره می‌زند
گه ترا گوید ز مستی بوالحسن
یا صغیر السن یا رطب البدن
گاه نقش خویش ویران می‌کند
آن پی تنزیه جانان می‌کند
چشم حس را هست مذهب اعتزال
دیدهٔ عقلست سنی در وصال
سخرهٔ حس‌اند اهل اعتزال
خویش را سنی نمایند از ضلال
هر که بیرون شد ز حس سنی وی‌است
اهل بینش چشم عقل خوش‌پی‌است
گر بدیدی حس حیوان شاه را
پس بدیدی گاو و خر الله را
گر نبودی حس دیگر مر ترا
جز حس حیوان ز بیرون هوا
پس بنی‌آدم مکرم کی بدی‌؟
کی به حس مشترک محرم شدی‌؟
نامصور یا مصور گفتنت
باطل آمد بی ز صورت رَستنت
نامصور یا مصور پیش اوست
کو همه مغزست و بیرون شد ز پوست
گر تو کوری، نیست بر اعمی حرج
ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج
پرده‌های دیده را داروی صبر
هم بسوزد هم بسازد شرح صدر
آینهٔ دل چون شود صافی و پاک
نقش‌ها بینی برون از آب و خاک
هم ببینی نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را
چون خلیل آمد خیال یار من
صورتش بت‌، معنی او بت‌شکن
شکر یزدان را که چون او شد پدید
در خیالش جان خیال خود بدید
خاک درگاهت دلم را می‌فریفت
خاک بر وی کو ز خاکت می‌شکیفت
گفتم ار خوبم پذیرم این ازو
ورنه خود خندید بر من زشت‌رو
چاره آن باشد که خود را بنگرم
ورنه او خندد مرا من کی خرم
او جمیلست و محب للجمال
کی جوان نو گزیند پیر زال
خوب خوبی را کند جذب این بدان
طیبات و طیبین بر وی بخوان
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد
گرم گرمی را کشید و سرد سرد
قسم باطل باطلان را می‌کشند
باقیان از باقیان هم سرخوشند
ناریان مر ناریان را جاذب‌اند
نوریان مر نوریان را طالب‌اند
چشم چون بستی ترا جان کندنیست
چشم را از نور روزن صبر نیست
چشم چون بستی تو را تاسه گرفت
نور چشم از نور روزن کی شکفت‌؟
تاسهٔ تو جذب نور چشم بود
تا بپیوندد به نور روز زود
چشم باز ار تاسه گیرد مر تو را
دان‌که چشم دل ببستی‌، بر گشا
آن تقاضای دو چشم دل شناس
کو همی‌جوید ضیای بی‌قیاس
چون فراق آن دو نور بی‌ثبات
تاسه آوردت گشادی چشمهات
پس فراق آن دو نور پایدار
تاسه می‌آرد مر آن را پاس دار
او چو می‌خواند مرا من بنگرم
لایق جذبم و یا بد پیکرم
گر لطیفی زشت را در پی کند
تسخری باشد که او بر وی کند
کی ببینم روی خود را ای عجب‌؟
تا چه رنگم همچو روزم یا چو شب‌؟
نقش جان خویش من جستم بسی
هیچ می‌ننمود نقشم از کسی
گفتم آخر آینه از بهر چیست
تا بداند هر کسی کو چیست و کیست
آینهٔ آهن برای پوست‌هاست
آینهٔ سیمای جان سنگی‌بهاست
آینهٔ جان نیست الا روی یار
روی آن یاری که باشد زان دیار
گفتم ای دل آینهٔ کلی بجو
رو به دریا‌، کار بر ناید به‌جو
زین طلب بنده به کوی تو رسید
درد مریم را به خرمابن کشید
دیدهٔ تو چون دلم را دیده شد
شد دل نادیده غرق دیده شد
آینهٔ کلی ترا دیدم ابد
دیدم اندر چشم تو من نقش خود
گفتم آخر خویش را من یافتم
در دو چشمش راه روشن یافتم
گفت وهمم کان خیال تست هان
ذات خود را از خیال خود بدان
نقش من از چشم تو آواز داد
که منم تو تو منی در اتحاد
کاندرین چشم منیر بی زوال
از حقایق راه کی یابد خیال‌؟
در دو چشم غیر من تو نقش خود
گر ببینی آن خیالی دان و رد
زانک سرمهٔ نیستی در می‌کشد
باده از تصویر شیطان می‌چشد
چشمشان خانهٔ خیالست و عدم
نیست‌ها را هست بیند لاجرم
چشم من چون سرمه دید از ذوالجلال
خانهٔ هستی‌ست نه خانهٔ خیال
تا یکی مو باشد از تو پیش چشم
در خیالت گوهری باشد چو یشم
یشم را آنگه شناسی از گهر
کز خیال خود کنی کلی عبر
یک حکایت بشنو ای گوهر‌شناس
تا بدانی تو عیان را از قیاس

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مدتی این مثنوی تأخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
هوش مصنوعی: مدتی طول کشید تا این مثنوی آماده شود، به زمانی نیاز است تا احساسات عمیق‌تر و واقعی‌تر به وجود آید.
تا نزاید بخت تو فرزند نو
خون نگردد شیر‌ِ شیرین‌، خوش شنو
هوش مصنوعی: تا زمانی که شانس و سرنوشت تو چیز تازه‌ای نیاورد، احساس خوبی نخواهی داشت و زندگی‌ات مثل شیرِ شیرین نخواهد بود. پس به این نکته توجه کن و خوشحال باش.
چون ضیاء‌الحق حسام‌الدین عنان
باز گردانید ز اوج آسمان
هوش مصنوعی: زمانی که نور حقیقت، حسام‌الدین، کنترل امور را از ارتفاعات آسمان به زمین بازگرداند.
چون به معراج حقایق رفته بود
بی‌بهارش غنچه‌ها ناکَفته بود
هوش مصنوعی: وقتیکه به اوج حقیقت‌ها رسیده بود، در حالی که بهار او نیامده بود، غنچه‌ها هنوز شکفته نشده بودند.
چون ز دریا سوی ساحل بازگشت
چنگ شعر مثنوی با‌ساز گشت
هوش مصنوعی: وقتی که چنگ از دریا به سمت ساحل برگشت، شعر مثنوی آغاز شد و شکل گرفت.
مثنوی که صیقل ارواح بود
بازگشتش روز استفتاح بود
هوش مصنوعی: کتاب مثنوی که برای روشنگری و پالایش روح‌ها نوشته شده، در روزی خاص و مهم به دنیا آمده است.
مطلع تاریخ این سودا و سود
سال اندر ششصد و شصت و دو بود
هوش مصنوعی: مقدمه‌ی این ماجرا و تجارت در سال ششصد و شصت و دو هجری رخ داد.
بلبلی زینجا برفت و بازگشت
بهر صید این معانی باز گشت
هوش مصنوعی: پرنده‌ای از اینجا رفت و دوباره برگشت تا معانی این کلمات را به دست آورد.
ساعد شَه مسکن این باز باد
تا ابد بر خلق این در باز باد
هوش مصنوعی: کمک کن، ای بالِ شَه، تا همیشه در این در برای مردم باز باشد و این پرواز همچنان ادامه پیدا کند.
آفت این در هوا و شهوت است
ورنه اینجا شربت اندر شربت است
هوش مصنوعی: آسیب و مشکل اصلی در این فضا، هوای آلوده و خواسته‌های نفسانی است وگرنه در اینجا هر چیز خوشمزه و لذت‌بخشی وجود دارد.
این دهان بربند تا بینی عیان
چشم‌بند آن جهان حلق و دهان
هوش مصنوعی: این بی‌زبانی را تا ببینی، آن دنیا که خود را از چشم و دهان پنهان کرده است، درک کن.
ای دهان تو خود دهانهٔ دوزخی
وی جهان تو بر مثال برزخی
هوش مصنوعی: دهان تو مانند دهانه‌ی جهنم است و جهان تو شبیه به برزخ می‌ماند.
نور باقی پهلوی دنیای دون
شیر صافی پهلوی جوهای خون
هوش مصنوعی: نور جاودانه در کنار دنیا و زندگی زودگذر، مانند شیر صاف و خالص در کنار جوی‌های خونی است.
چون درو گامی زنی بی احتیاط
شیر تو خون می‌شود از اختلاط
هوش مصنوعی: اگر در کاری بی‌احتیاط قدم برداری، عواقب آن می‌تواند بسیار خطرناک و ناگوار باشد.
یک قدم زد آدم اندر ذوق نفس
شد فراق صدر جنّت طوق نفس
هوش مصنوعی: آدم با یک قدمی که برداشت، در شوق و لذت قرار گرفت و احساس کرد که جدایی از نعمت‌های بهشتی را تجربه می‌کند.
همچو دیو از وی فرشته می‌گریخت
بهر نانی چند آب چشم ریخت
هوش مصنوعی: مانند دیو، فرشته از او فرار می‌کرد و به خاطر چند لقمه نان، اشک‌هایش را ریخت.
گرچه یک مو بُد گنه کو جسته بود
لیک آن مو در دو دیده رسته بود
هوش مصنوعی: اگرچه یک مو هم سبب گناه شده بود، اما همان مو در دو چشم رشد کرده بود.
بود آدم دیدهٔ نور قدیم
موی در دیده بود کوه عظیم
هوش مصنوعی: آدم به مانند کوهی بزرگ، نور قدیم را در چشمانش داشت.
گر در آن آدم بکردی مشورت
در پشیمانی نگفتی معذرت
هوش مصنوعی: اگر در آن کار با آدم خردمندی مشورت می‌کردی، دیگر نیازی به پشیمانی و عذرخواهی نداشتی.
زانک با عقلی چو عقلی جفت شد
مانع بد فعلی و بد گفت شد
هوش مصنوعی: زمانی که عقل و درک با هم هماهنگ شوند، مانع از انجام کارهای نادرست و گفتن حرف‌های ناپسند می‌شوند.
نفس با نفس دگر چون یار شد
عقل جزوی عاطل و بی‌کار شد
هوش مصنوعی: وقتی که نفس با نفس دیگر مانند یار و دوست می‌شود، عقل جزئی ناتوان و بی‌فایده می‌گردد.
چون ز تنهایی تو نومیدی شوی
زیر سایهٔ یار خورشیدی شوی
هوش مصنوعی: زمانی که از تنهایی و بی‌خبری احساس ناامیدی کنی، زیر سایهٔ حضور کسی که دوستش داری، می‌توانی به نوری روشن و امیدوارکننده تبدیل شوی.
رو بجو یار خدایی را تو زود
چون چنان کردی خدا یار تو بود
هوش مصنوعی: به سرعت به دنبال دوست خدا باش، زیرا زمانی که تو چنین کردی، خداوند نیز پشتیبان تو خواهد بود.
آنک در خلوت نظر بر دوخته‌ست
آخر آن را هم ز یار آموخته‌ست
هوش مصنوعی: در تنهایی به چیزی نگاه می‌کند که یادگیری آن را از محبوبش گرفته است.
خلوت از اغیار باید نه ز یار
پوستین بهر دی آمد نه بهار
هوش مصنوعی: تنهایی باید از دیگران باشد نه از یار؛ چرا که پوستین (پوشش گرم) به خاطر سرما و نیاز در دی (زمستان) آمده است، نه به خاطر بهار.
عقل با عقل دگر دوتا شود
نور افزون گشت و ره پیدا شود
هوش مصنوعی: وقتی که دو عقل به هم بپیوندند و همکاری کنند، نور و روشنایی بیشتری ایجاد می‌شود و راه و مسیر درست برای پیشرفت و درک بهتر پیدا می‌شود.
نفس با نفس دگر خندان شود
ظلمت افزون گشت و ره پنهان شود
هوش مصنوعی: زمانی که انسان‌ها با یکدیگر در حال خوشحالی و دوستی باشند، مشکلات و سختی‌ها بیشتر می‌شود و مسیر روشن زندگی ممکن است به فراموشی سپرده شود.
یار چشم تست ای مرد شکار
از خس و خاشاک او را پاک دار
هوش مصنوعی: دوست تو همچون چشمی است برای شکار، پس او را از زباله‌ها و ناچیزات دور نگه‌دار.
هین به جاروبِ زبان گردی مکن
چشم را از خس ره‌آوردی مکن
هوش مصنوعی: مواظب باش که با حرف‌هایت دیگران را نیازی به خود را از مسیر درست منحرف نکن. از کلماتت به درستی استفاده کن و توجیه‌گر باش.
چون که مؤمن آینهٔ مؤمن بود
روی او ز آلودگی ایمن بود
هوش مصنوعی: مؤمن، مانند آینه‌ای برای مؤمن دیگر است و به همین خاطر، چهره‌اش از آلودگی‌ها و مشکلات در امان می‌ماند.
یار آیینه‌ست جان را در حزن
در رخ آیینه ای جان دم مزن
هوش مصنوعی: یار مانند آینه‌ای است که روح را در غم نشان می‌دهد. ای جان، در چنین حالت حزینی، سخن مگوی!
تا نپوشد روی خود را در دمت
دم فرو خوردن بباید هر دمت
هوش مصنوعی: برای اینکه کسی نتواند خود را پنهان کند، باید هر بار که نفسی می‌کشد، تلاش کند و دم را به درستی بگذراند.
کم ز خاکی چونک خاکی یار یافت
از بهاری صد هزار انوار یافت
هوش مصنوعی: اگر انسانی از خاک سرشته شده و به کسی چون خود دست یابد، در این پیوند از بهار زندگی، هزاران روشنی و برکت نصیبش خواهد شد.
آن درختی کو شود با یار جفت
از هوای خوش ز سر تا پا شکفت
هوش مصنوعی: آن درختی که با معشوقش همراه می‌شود، به خاطر هوای دلپذیر از ریشه تا نوک شاخه‌هایش به شکوفه درمی‌آید.
در خزان چون دید او یار خلاف
در کشید او رو و سر زیر لحاف
هوش مصنوعی: در فصل پاییز، وقتی او محبوبش را دید که برخلاف انتظارش رفتار می‌کند، به حالت پرهیزکاری از او روی برگرداند و سرش را زیر لحاف برد.
گفت یار بد بلا آشفتن است
چونک او آمد طریقم خفتن است
هوش مصنوعی: دوست گفت که بلای نابسامانی است، زیرا وقتی او آمد، راه من به خواب و آرامش رسید.
پس بخسپم باشم از اصحاب کهف
به ز دقیانوس آن محبوس لهف
هوش مصنوعی: من بیشتر دوست دارم که در خواب بمانم مثل اصحاب کهف تا اینکه در دنیای واقعی و تحت سلطه ی دقیانوس زندگی کنم.
یقظه‌شان مصروف دقیانوس بود
خوابشان سرمایهٔ ناموس بود
هوش مصنوعی: خواب آنها به ماجرای دقیانوس مربوط می‌شد و خوابشان به گونه‌ای بود که به آنچه مربوط به شرف و آبرو است، ارزش می‌داد.
خواب بیداری‌ست چون با دانش‌است
وای بیداری که با نادان نشست
هوش مصنوعی: خواب در حقیقت بیداری است اگر با دانش همراه باشد، اما بیداری واقعی نیست اگر در کنار نادانان باشی.
چونک زاغان خیمه بر بهمن زدند
بلبلان پنهان شدند و تن زدند
هوش مصنوعی: زمانی که زاغ‌ها در بهمن لانه کردند، بلبل‌ها پنهان شدند و خود را کنار کشیدند.
زانک بی‌گلزار بلبل خامش است
غیبت خورشید بیداری‌کش است
هوش مصنوعی: چون در غیاب گل، بلبل نمی‌خواند و در غیاب خورشید، بیداری سختی می‌کشد.
آفتابا ترک این گلشن کنی
تا که تحت‌الارض را روشن کنی
هوش مصنوعی: ای خورشید، اگر این باغ را ترک کنی، زیر زمین را روشن خواهی کرد.
آفتاب معرفت را نقل نیست
مشرق او غیر جان و عقل نیست
هوش مصنوعی: نور و دانش حقیقتی است که جایی جز در جان و عقل انسان نمی‌تواند تابیدن بگیرد.
خاصه خورشید ِ‌کمالی کان سری‌ست
روز و شب کردار او روشن‌گری‌ست
هوش مصنوعی: خاصه خورشید کمال، که هر لحظه روشنایی‌اش را به افراز درمی‌آورد، نشانه‌ای است از کارها و کردارهای او که همیشه به روشنی و روشنگری کمک می‌کند.
مطلع شمس آی گر اسکندری
بعد از آن هرجا روی نیکو فری
هوش مصنوعی: اگر شمس درخشان بروز کند، ای اسکندر، بعد از آن هر کجا که بروی، زیبایی و نیکی در دنبالت خواهد بود.
بعد از آن هر‌جا روی مشرق شود
شرق‌ها بر مغربت عاشق شود
هوش مصنوعی: بعد از آن هر جایی که بروی، وقتی به سمت شرق می‌روید، شرق‌ها به سمت مغرب شما عشق می‌ورزند.
حس خفاشت سوی مغرب دوان
حس درپاشت سوی مشرق روان
هوش مصنوعی: حس خفاش به سمت مغرب پرواز می‌کند و حس پرنده به سمت مشرق حرکت می‌کند.
راه حس راه خرانست ای سوار
ای خران را تو مزاحم‌، شرم دار
هوش مصنوعی: راه احساس و درک عمیق، مانند راهی است که خران در آن قدم می‌زنند. ای سوار، از این مسیر دوری کن، زیرا حضور تو برای این خران مزاحمت است و شرمنده باید شوی.
پنج حسی هست جز این پنج حس
آن چو زر سرخ و این حسها چو مس
هوش مصنوعی: پنج حس وجود دارد و به جز این پنج حس، حس دیگری وجود دارد که مانند طلاست، در حالی که این حس‌ها شبیه مس هستند.
اندر آن بازار که‌اهل محشرند
حس مس را چون حس زر کی خرند‌؟
هوش مصنوعی: در آن بازاری که مردم قیامت هستند، آیا می‌توانند حس مس (فلز بی‌ارزش) را مانند حس طلا (فلز باارزش) بفهمند؟
حس ابدان قوُت ظلمت می‌خورد
حس جان از آفتابی می‌چرد
هوش مصنوعی: حس جسمی ما از تاریکی تغذیه می‌کند، اما حس روحی ما از نور و روشنی بهره می‌گیرد.
ای ببرده رخت حسها سوی غیب
دست چون موسی برون آور ز جیب
هوش مصنوعی: ای کسی که با زیبایی‌ات احساسات را از دیگران می‌گیری، مانند موسی که دستش را از جیبش بیرون آورد، تو نیز از دنیای پنهان و نامرئی چیزی را آشکار کن.
ای صفاتت آفتاب معرفت
و آفتاب چرخ بند یک صفت
هوش مصنوعی: ویژگی‌های تو مانند آفتاب، روشنی بخش و مشخص کننده‌ی حقیقت‌اند و تنها با یک خاصیت، تمام اطراف را روشن می‌کنند.
گاه خورشیدی و گه دریا شوی
گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
هوش مصنوعی: گاهی مانند خورشید درخشان و گاهی مانند دریا گسترده می‌شوی، گاهی به عظمت کوه قاف تبدیل می‌شوی و گاهی همچون پرنده‌ای افسانه‌ای به نام عنقا می‌گردی.
تو نه این باشی نه آن در ذات خویش
ای فزون از وهم‌ها وز بیش بیش
هوش مصنوعی: تو نه می‌توانی این گونه و نه آن گونه خواهی بود، در واقع وجود واقعی تو فراتر از تصورات و خیالات است.
روح با علمست و با عقلست یار
روح را با تازی و ترکی چه کار‌؟
هوش مصنوعی: روح انسان به علم و عقل وابسته است و ارتباطی به زبان‌های تازی و ترکی ندارد. این جمله به اهمیت علم و عقل در روح انسان اشاره دارد و نشان می‌دهد که زبان‌ها در این بُعد اهمیت کمتری دارند.
از تو ای بی‌نقش با چندین صور
هم مشبه هم موحد خیره‌سر
هوش مصنوعی: ای کسی که بدون نشانه و صورت هستی، با وجود اینکه هزاران شکل و شمایل وجود دارند، اما تو همواره یکه و یکتایی.
گه مشبه را موحد می‌کند
گه موحد را صور ره می‌زند
هوش مصنوعی: خداوند گاهی فردی را که شبیه دیگران است به یگانگی می‌کشاند و گاهی دیگر فردی که به یگانگی ایمان دارد را به تصورات و اشکال مختلف مشغول می‌سازد.
گه ترا گوید ز مستی بوالحسن
یا صغیر السن یا رطب البدن
هوش مصنوعی: گاهی کسی از روی ترس یا در شرایطی خاص به شما می‌گوید بوالحسن، یا جوان، یا شخصی با بدن نرم و لطیف.
گاه نقش خویش ویران می‌کند
آن پی تنزیه جانان می‌کند
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، انسان به سبب خودخواهی و غرور، تصویر و هویت خود را تخریب می‌کند، در حالی که حقیقت و پاکی وجود معشوق را تجلی می‌دهد.
چشم حس را هست مذهب اعتزال
دیدهٔ عقلست سنی در وصال
هوش مصنوعی: چشم حس از مذهب اعتزال پیروی می‌کند، اما دیدهٔ عقل در ارتباط و نزدیکی با حقایق واقعی است.
سخرهٔ حس‌اند اهل اعتزال
خویش را سنی نمایند از ضلال
هوش مصنوعی: افرادی که از دنیای مادی دوری می‌کنند، به راحتی به مسخره کردن دیگران می‌پردازند و خود را در مسیر درست می‌پندارند، در حالی که در حقیقت از حقیقت دور شده‌اند.
هر که بیرون شد ز حس سنی وی‌است
اهل بینش چشم عقل خوش‌پی‌است
هوش مصنوعی: هر کسی که از حالت حس و تجارب دنیوی فراتر برود، به حقیقت و بینش عمیق‌تری دست می‌یابد و درک درستی از واقعیت‌ها پیدا می‌کند.
گر بدیدی حس حیوان شاه را
پس بدیدی گاو و خر الله را
هوش مصنوعی: اگر شاه حیوانات را می‌دیدی، دیگر به جز گاو و خر، چیز دیگری از معجزات خدا نمی‌دیدی.
گر نبودی حس دیگر مر ترا
جز حس حیوان ز بیرون هوا
هوش مصنوعی: اگر حس دیگری در تو وجود نداشت، تنها حس حیوانی‌ات از بیرون بر تو تأثیر می‌گذاشت.
پس بنی‌آدم مکرم کی بدی‌؟
کی به حس مشترک محرم شدی‌؟
هوش مصنوعی: آیا انسان‌ها در جایگاه والایی نیستند؟ از چه زمانی به احساسات و ادراکات مشترک یکدیگر دسترسی پیدا کرده‌اند؟
نامصور یا مصور گفتنت
باطل آمد بی ز صورت رَستنت
هوش مصنوعی: گفتن نامحسوس یا محصور تو بی‌فایده است، چون بدون شکل و صورت، رها شدنت ممکن نیست.
نامصور یا مصور پیش اوست
کو همه مغزست و بیرون شد ز پوست
هوش مصنوعی: او گذاشته است نامصور یا مصور را در پیش خود، زیرا او همه‌چیز را در عمق خود دارد و از ظاهر و پوسته خارج شده است.
گر تو کوری، نیست بر اعمی حرج
ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج
هوش مصنوعی: اگر تو بینا نیستی، بر نابینایان آسیبی نیست، زیرا صبر کلید گشایش است.
پرده‌های دیده را داروی صبر
هم بسوزد هم بسازد شرح صدر
هوش مصنوعی: داروی صبر می‌تواند هم دردی را که از نگریستن به چیزها و وقایع مختلف داریم تسکین دهد و هم باعث گشایش و روشن‌فکری ما شود.
آینهٔ دل چون شود صافی و پاک
نقش‌ها بینی برون از آب و خاک
هوش مصنوعی: وقتی دل مانند آینه‌ای صاف و بی‌آلایش شود، می‌توانی تصاویری را که فراتر از دنیای مادی هستند ببینی.
هم ببینی نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را
هوش مصنوعی: در اینجا به شما پیشنهاد می‌شود که هم زیبایی و نقوش فرش را ببینید و هم کسی که آن را طراحی کرده است. همچنین، توجه کنید که افرادی که در خدمت به این فرش مشغول به کار هستند نیز وجود دارند.
چون خلیل آمد خیال یار من
صورتش بت‌، معنی او بت‌شکن
هوش مصنوعی: وقتی خلیل به سراغ من آمد، تصویر محبوبم را به شکل بت می‌بینم و معنای او، کسی است که بت‌ها را می‌شکند.
شکر یزدان را که چون او شد پدید
در خیالش جان خیال خود بدید
هوش مصنوعی: سپاسگزار خداوند هستم که او را آفرید و در ذهن خود جان خیال خود را مشاهده کرد.
خاک درگاهت دلم را می‌فریفت
خاک بر وی کو ز خاکت می‌شکیفت
هوش مصنوعی: خاک پای تو، دلم را مجذوب خود کرده است. خاکی که از آن برمی‌خیزم و زندگی‌ام را شکل می‌دهد.
گفتم ار خوبم پذیرم این ازو
ورنه خود خندید بر من زشت‌رو
هوش مصنوعی: گفتم اگر تو مرا خوب و پسندیده می‌دانی، این را قبول می‌کنم؛ وگرنه خودت می‌دانی که چگونه بر من خندیدی و به زیبایی‌ام نریختی.
چاره آن باشد که خود را بنگرم
ورنه او خندد مرا من کی خرم
هوش مصنوعی: برای حل مشکل باید به درون خود نگاه کنم، در غیر این صورت او به من لبخند می‌زند و من هرگز خوشحال نخواهم بود.
او جمیلست و محب للجمال
کی جوان نو گزیند پیر زال
هوش مصنوعی: او زیباست و عاشق زیبایی است، زیرا جوانی نمی‌تواند یک پیر زال را انتخاب کند.
خوب خوبی را کند جذب این بدان
طیبات و طیبین بر وی بخوان
هوش مصنوعی: خوبی‌های خوب، به خود جذب می‌کنند و افرادی پاک و پاکیزه، بر او نیکو می‌خوانند.
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد
گرم گرمی را کشید و سرد سرد
هوش مصنوعی: در جهان هر چیزی تمایل دارد به سمت همزاد خود برود؛ اشیای گرم به یکدیگر جذب می‌شوند و اشیای سرد نیز همین‌طور.
قسم باطل باطلان را می‌کشند
باقیان از باقیان هم سرخوشند
هوش مصنوعی: قسم‌های دروغ و باطل، افرادی را از میان کسانی که حقیقت را دنبال می‌کنند، از میدان به در می‌کنند. اما کسانی که در مسیر سرشتی درست و واقعی هستند، از وجود هم‌نوعان خود خوشنود و شاداب هستند.
ناریان مر ناریان را جاذب‌اند
نوریان مر نوریان را طالب‌اند
هوش مصنوعی: آتش‌نشان‌ها همدیگر را جذب می‌کنند و کسانی که نورانی‌اند، همدیگر را می‌طلبند.
چشم چون بستی ترا جان کندنیست
چشم را از نور روزن صبر نیست
هوش مصنوعی: وقتی که چشمانت را ببندی، زندگی به سختی و درد دچار می‌شود. زیرا چشمانت نمی‌توانند دیگر نوری را ببینند و صبر در این حالت وجود ندارد.
چشم چون بستی تو را تاسه گرفت
نور چشم از نور روزن کی شکفت‌؟
هوش مصنوعی: وقتی چشمانت را ببندی، در حقیقت خود را از دنیای بیرون و نور روز جدا می‌کنی. در این حالت، آیا چشم و دلت می‌تواند از آنچه درونت است، بهره‌برداری کند و زیبایی را احساس کند؟
تاسهٔ تو جذب نور چشم بود
تا بپیوندد به نور روز زود
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو به جذب نور چشمانت ادامه می‌دهی، به زودی به نور روز ملحق خواهی شد.
چشم باز ار تاسه گیرد مر تو را
دان‌که چشم دل ببستی‌، بر گشا
هوش مصنوعی: اگر چشمانت باز باشد و تو را به خوبی ببیند، بدان که دل تو بسته است؛ آن را باز کن.
آن تقاضای دو چشم دل شناس
کو همی‌جوید ضیای بی‌قیاس
هوش مصنوعی: چشمان آشنای دل به دنبال نوری بی‌نهایت و خاص هستند.
چون فراق آن دو نور بی‌ثبات
تاسه آوردت گشادی چشمهات
هوش مصنوعی: وقتی که دوری آن دو نور ناپایدار را احساس کردی، چشمانت به وسعتی بی‌نظیر باز شد.
پس فراق آن دو نور پایدار
تاسه می‌آرد مر آن را پاس دار
هوش مصنوعی: پس از جدایی آن دو نور دائمی، برای حفظ آن، سه چیز را می‌آورد.
او چو می‌خواند مرا من بنگرم
لایق جذبم و یا بد پیکرم
هوش مصنوعی: وقتی او صدایم می‌زند، من به خودم نگاه می‌کنم تا ببینم آیا لیاقت جذب او را دارم یا اینکه دلیل ناپسندی در وجودم وجود دارد.
گر لطیفی زشت را در پی کند
تسخری باشد که او بر وی کند
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال عیوب و زشتی‌های دیگران باشد، در واقع خود را به تمسخر و تحقیر می‌کشاند.
کی ببینم روی خود را ای عجب‌؟
تا چه رنگم همچو روزم یا چو شب‌؟
هوش مصنوعی: کی بتوانم چهره‌ات را ببینم ای شگفت؟ آیا رنگ من مانند روز روشن است یا مانند شب تاریک؟
نقش جان خویش من جستم بسی
هیچ می‌ننمود نقشم از کسی
هوش مصنوعی: من به دنبال پیدا کردن هویت حقیقی خودم بودم، اما هیچ نشانی از آن در کسی نمی‌دیدم.
گفتم آخر آینه از بهر چیست
تا بداند هر کسی کو چیست و کیست
هوش مصنوعی: گفتم آینه برای چه استفاده می‌شود تا هرکس بداند که کیست و چه کسی است.
آینهٔ آهن برای پوست‌هاست
آینهٔ سیمای جان سنگی‌بهاست
هوش مصنوعی: آینه‌ای از آهن فقط برای نشان دادن ظاهر و پوست انسان‌هاست، در حالی که آینه‌ای که عمق جان و روح را بازتاب می‌دهد، به ارزش سنگین و باارزشی تشبیه شده است.
آینهٔ جان نیست الا روی یار
روی آن یاری که باشد زان دیار
هوش مصنوعی: آینهٔ جان، هیچ چیز جز چهرهٔ محبوب نیست و آن چهرهٔ محبوب باید از دیاری باشد که او متعلق به آن است.
گفتم ای دل آینهٔ کلی بجو
رو به دریا‌، کار بر ناید به‌جو
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که تمام وجودت را به چالش بکش و به عمق دریا برو، اما متوجه باش که در این جستجو به نتیجه نخواهی رسید.
زین طلب بنده به کوی تو رسید
درد مریم را به خرمابن کشید
از طلب و نیاز است که بنده به کوی تو رسید، و درد بود که مریم را به ثمره و شیرینی خرما‌بن کشید.
دیدهٔ تو چون دلم را دیده شد
شد دل نادیده غرق دیده شد
هوش مصنوعی: چشم تو که به دل من نگاهی انداخت، دل نادیده‌ام کاملاً غرق در زیبایی تو شد.
آینهٔ کلی ترا دیدم ابد
دیدم اندر چشم تو من نقش خود
هوش مصنوعی: در چشم تو، خود را به وضوح دیدم و فهمیدم که همیشه و ابدی وجود دارم.
گفتم آخر خویش را من یافتم
در دو چشمش راه روشن یافتم
هوش مصنوعی: گفتم که سرانجام خودم را در او پیدا کردم و در دو چشمش مسیر روشنی را دیدم.
گفت وهمم کان خیال تست هان
ذات خود را از خیال خود بدان
هوش مصنوعی: گفتن اینکه آنچه در ذهنت می‌گذرد تنها یک تصور است، بنابراین به ماهیت واقعی خود از دیدگاه این تصورات توجه کن.
نقش من از چشم تو آواز داد
که منم تو تو منی در اتحاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وجود من از نگاه تو خبر می‌دهد و به نوعی ما در هم آمیخته‌ایم؛ تو منی و من تو هستم، و این ارتباط نزدیک میان ما نشان‌دهنده اتحاد عمیق‌مان است.
کاندرین چشم منیر بی زوال
از حقایق راه کی یابد خیال‌؟
هوش مصنوعی: در چشمان درخشان و جاودانه‌ام، خیال چگونه می‌تواند به حقایق دست پیدا کند؟
در دو چشم غیر من تو نقش خود
گر ببینی آن خیالی دان و رد
هوش مصنوعی: اگر در چشمان دیگران، صورت خود را ببینی، بدان که آن تنها یک خیال است و هیچ واقعیتی ندارد.
زانک سرمهٔ نیستی در می‌کشد
باده از تصویر شیطان می‌چشد
هوش مصنوعی: چون سرمه وجود ندارد، باده‌ای که از تصویر شیطان می‌نوشد، می‌تواند باعث بی‌خبری و غفلت شود.
چشمشان خانهٔ خیالست و عدم
نیست‌ها را هست بیند لاجرم
هوش مصنوعی: چشم‌های آن‌ها دنیای خیال را می‌بیند و نمی‌تواند چیزهای ناموجود را وجودی واقعی بداند، بنابراین ناگزیر به این درک می‌رسد.
چشم من چون سرمه دید از ذوالجلال
خانهٔ هستی‌ست نه خانهٔ خیال
هوش مصنوعی: چشم من با دقت و روشن‌بینی خود، به واکاوی دنیای واقعی می‌پردازد و درمی‌یابد که خانهٔ وجود، حقیقتی است از خداوند متعال، نه صرفاً تصوری یا خیال در ذهن.
تا یکی مو باشد از تو پیش چشم
در خیالت گوهری باشد چو یشم
هوش مصنوعی: اگر یک تار مویی از تو در برابر چشمم باشد، در خیال من مانند جواهری با ارزش و زیباست، مانند یشم.
یشم را آنگه شناسی از گهر
کز خیال خود کنی کلی عبر
هوش مصنوعی: یعنی تو زمانی می‌توانی عیار و ارزش سنگ یشم را بشناسی که از ذهنیت و تصورت فراتر بروی و به حقیقت و واقعیت آن توجه کنی.
یک حکایت بشنو ای گوهر‌شناس
تا بدانی تو عیان را از قیاس
هوش مصنوعی: یک داستان بگو گوش کن تا بفهمی چه اشیاء واقعی هستند و چه چیزهایی تنها به ظاهر شباهت دارند.

خوانش ها

بخش ۱ - سر آغاز به خوانش بامشاد لطف آبادی
بخش ۱ - سر آغاز به خوانش مبینا جهانشاهی

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"آواز با همراهی تنبور"
با صدای شهرام ناظری (آلبوم مطرب مهتاب رو)

حاشیه ها

1387/02/07 04:05
صاف

بعد از آن هر جا روی مشرق شود
شرقها بر مشرقت عاشق شود
خرد عاشق آفتاب بی غروب است:
آفتاب معرفت را نقل نیست
روز و شب کردار او روشن‌گریست

1390/01/12 17:04
علی

در متن آمده:
چونکمؤمنآینهٔمؤمنبود
پاره‌ی نخست بیت است که به هم چسبیده است
درست آن این است:
چون که مؤمن آینه‌ی مؤمن بود
با سپاس از همه‌ی رنج‌های بی‌شمار مؤلفان این برنامه. محمدی

1392/08/05 13:11
امین کیخا

امدن سود با سودا بسیار زیباست

1392/08/05 13:11
امین کیخا

قیاس می شود هم شماری

1392/08/05 13:11
تاوتک

در بیت اول از تاخیری سخن میرود که مابین دفتر اول و دوم پیش آمده است که گویا به خاطر افسرده شدن حسام الدین است که در اثر واقعه مرگ همسرش روی داده است اما به نظر حادثه فوت همسر یکی از نزدیکان آدم نمیتواند دلیل خوبی برای این موضوع باشد .دراین باره خوانده ام که این شاید این تاخیر به خاطر این بوده است که شرط ظهوراین بوده که گذر زمان حکمت و معرفت پیش آمده ی احتمالی را قوام بخشد .همانطور که در مصرع بعد هم شرط تبدیل خون به شیر تولد دانسته شده است

1392/08/05 14:11
تاوتک

کفته میشود شکافته شده و شکفته

1392/08/05 14:11
تاوتک

ضیاالحق هم لقبی است که مولانا برای حسام الدین برگزیده است در شرح جامع مثنوی از زعفر نصیری قسمتی در باب القاب طریقتی آورده شده که خواندنش خالی از لطف نیست اما برای دوستانی که دسترسی ندارند عرض کنم که برخی این القاب را فقط برای مشایخ به کار میبرده اند اما مولانا مریدان را نیز لایق لقب داشتن دانسته است

1392/08/05 14:11
تاوتک

این القاب معمولا به دین ختم میشده اند یا حق و یا الله برای انبیا اما در زمان زندیه ختم شدن القاب به علی باب شده است

1392/08/08 15:11
تاوتک

شمس الحق جان من در زمان دانشجویی ام که در یکی از شهرهای سرد و دور و تنها گذراندم مثنوی را خوانده ام اما با اینکه چند سال بیشتر از آن زمان طی نشده است تقریبا میشود گفت چیز زیادی از آن در خاطر ندارم مگر قسمت های مهم تر یا موضوعات و سرفصل ها .امااین روزها به برکت وجود شما و دیگر دوستان عزیز و البته دکتر جان دوباره خواندن آنرا از سر گرفته ام و همانطور که مستحضرهستید دفتر اول را به تازگی به پایان رسانده ایم و دفتر دوم را به دست گرفته ایم و انشاالله به زودی به حکایت بیمار پیر و طبیب میرسیم استاد جان.

1393/04/03 17:07
ناشناس

چون به معراج حقایق رفته بود بی بهارش غنچه ها نشکفته بود

1393/08/07 22:11
ارسلان

دوستان عزیز ممکن است مارا که ادبیاتمان ضعیف است راهنمایی بفرمایید که کدام شرح بر مثنوی را بخوانیم که ما هم بهره ای از این بوستان ببریم ؟ بنده نه خود مثنوی را می فهمم نه شرح شادروان فروزانفر را !

1401/05/26 11:07
عسکر ادیبی

سبک زندگی تون رو باید عوض کنید . بایست عاشق بشی تا درک کنی . اگر از عاشق شدن می ترسی مثنوی خوندن رو رها کن

1402/03/29 22:05
Parisa Nasiri

سلام ، میشه بفرمایید دقیقا عاشق چی؟عاشق فهمیدن؟

1403/03/15 11:06
مهدی از بوشهر

یکی پرسید که عاشقی چیست

گفتم که چو ما شوی بدانی

این امور به زبان و حال نیست ، همین که در آن غور کردی آن را میابی . البته که منظور جمال باری تعالی است .

در نگنجد عشق در گفت و شنید

عشق دریایی ست بن ناپدید 

1402/11/15 16:02
رضا از کرمان

سلام 

شرح جامع مثنوی کریم زمانی مناسب است

1403/03/15 11:06
مهدی از بوشهر

سلام

منم مثل شما بودم ولی با ادامه خوانش ، بر مفاهیم مسلط میشوی و نیازی به شرح پیدا نمی کنی ، چونکه وقت گیر میشه حتی زیاد خودت رو درگیر لغاط سخت نکن

عاقبت جوینده یابنده بود

که فرج از صبر زاینده بود 

1393/10/07 08:01

با سلام
گویا در بیت زیر اشتباه تایپی وجود دار لطفا اصلاح شود.
چونکمؤمنآینهٔمؤمنبود

روی او ز آلودگی ایمن بود

1393/11/11 12:02
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
جلال الدین محمد در این بیت:
مثنوی که صیقل ارواح بود / باز گشتش روز استفتاح بود
استفتاح: پانزدهم ماه مبارک رجب است که صالحین و عابدین اعمال مخصوصه در ان روز بجا می اورند.
بلبلی زینجا برفت و بازگشت / بهر صید این معانی باز گشت
بازگشت اول به معنی رجوع و باز در دوم مرغی که به عربی او را صقر گویند. جناس است.
وی جهان تو بر مثال برزخی: لف و نشر است خلق و دهان فرموده در مصراع اول متعلق به دهان بود و این مصراع متعلق به خلق و برزخ...به حسب لغت حایل را گویند و تعلق به جهان حاجب است میان روح و وصل به دوست و برزخ عالم میانه موت و قیامت را نیز گویند.

1393/11/11 12:02
مجتبی خراسانی

زانک با عقلی چو عقلی جفت شد
مانع بد فعلی و بد گفت شد
عقلی: در حدیث است که العقل ما عبد الرحمن و اکتسب به الجنان.به دو قسم می توان تقسیم کرد: یکی عقل نظری که تعقل علوم نظریه محضه و معارف و دیگری عقل عملی که موجب اعمال شایسته شود و حرفه و پیشه از ان موجب می شود.
نفس با نفس دگر خندان شود
نفس چون در مقابل عقل قرار بگیرد نفس اماره و مسوله و لوامه مراد است ولی نفس مطمئنه و ملهم از عقلند و در مقابل نفوس نام برده اند.
یار چشم تست ای مرد شکار
یارچشم تست: یعنی انسان کامل دیده ی تست.
یار آیینست جان را در حزن
جان را در حزن: در اندوه معنوی و صوری می تواند باشد.
تا نپوشد روی خود را در دمت
تا نپوشد: (کمی ثقیل است) ولی به نظر چنان که مشهود است که از دم ظاهری که در روی اینه می زنی بخار دهان روی اینه را می پوشاند.
بلبلان پنهان شدند و تن زدند
تن زدند:خاموش شدند.

1393/11/11 13:02
مجتبی خراسانی

گاه خورشیدی و گه دریا شوی/ گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
گه دریا شوی: دریای رحمت واسعه مثل حقیقت محمدیه ص که رحمه للعالمین است.
گاه کوه قاف: مراد از قاف قدرت فعلیه است همانند حقیقت چنانکه مولا علی ع فرمود: قلعت باب خیبر بقدره ربانیه لا بقوه بشریه.
عنقا شوی: عنقا را تعابیر زیاد است... به زبانی روح القدس و به زبانی سروش و به زبانی ناموس اکبر و به قول فلاسفه عقل فعال و گاهی به مقام تمثیل می گویند که او چندین هزار سر و پر و چندین هزار منقار و اواز خوش دارد...اینهایی که عرض شد از کمالات وی موجب می شود.

1394/10/08 01:01
علیرضا

حسام الدین، بدلایلی نباید دلیل تاخیر دفتر دوم باشد و آوردن واژه حسام الدین، نوعی حجاب باید باشد برای علت اصلی تاخیر ، زیرا حسام الدین در ابیات بعدی تبدیل به بلبل وبعد هم تبدیل به باز شکاری می شود.
و این به معنای درک تازه وشناخت مرتبه ای نو می تواند باشد که در این مدت در کسب بدست اوردنش بوده است . ودر بیتی می گوید معراج حقایق و در جایی دیگر بازگشت از دریا سوی ساحل را می اورد ..
و از دریا سوی ساحل زمانی باز می گشتند که صید به پایان رسیده بوده وبه خواسته شان رسیده باشند ..

1402/07/20 20:10
Hasan Kiazand

درود بر شما.تا نزاید بخت تو فرزند نو خون نگردد شیر شیرین خوش شنو

میتوان اینگونه برداشت کرد که مولانای جان نبودن حسام الدین رو در حکمت اینگونه درمیابند که گویا هردو به صید معانی رفتند و دست پر برگشتند..به همین جهت رفتن ایشون رو با رفتن خودشون به سفر دروندر یک  همزمانی و همجهت ارزیابی میکنند.

1395/10/14 18:01
روفیا

مدتی این مثنوی تاخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
تا نزاید بخت تو فرزند نو
خون نگردد شیر شیرین خوش شنو
این فرگشت خون به شیر را می توان از زاویه ای دیگر نیز نگریست :
تبدیل خون دل به شیر معرفت زمان می خواهد!
طبیعی است که هر آدمی در ذهن خود اطلاعات مختلف و تجربیات شخصی اش را کنار هم می چیند و ناخودآگاه ارتباطاتی میان آنها جستجو و پیدا می کند!
به عبارتی درگیری هایی در ذهنش در جریان است،
مولوی مانند هر آدمیزاد دیگری برای پردازش اطلاعات بسیاری که ذهن پویای او دریافت می کرده است نیاز به زمان داشته است تا بتواند ارتباطات و نظمی میان آن ها بیابد.

1395/10/14 18:01
روفیا

بلبلی زینجا برفت و بازگشت
بهر صید این معانی باز گشت
در باز گشت دوم بین باز و گشت فاصله است، یعنی بلبل در بازگشت دیگر بلبل نبود، بلکه بازی بود که بهر صید در جهان معنا بازگشته بود.

سلام خدمت اهالی ادب و معرفت
پیرو این متن که یکی از دوستان قرار داده بودند می نویسم:
اشان نوشته بودند :
اوتک نوشته:
در بیت اول از تاخیری سخن میرود که مابین دفتر اول و دوم پیش آمده است که گویا به خاطر افسرده شدن حسام الدین است که در اثر :
هر چند یکی از دلایل این وقفه این بوده است، اما تمامش این نبوده و نیست و منطقی هم نیست مولانایی که می گوید :

آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند
بخاطر مرگ همسر یکی از عزیزانش و بدلیل افسردگی او چنین کند، بنده نمی گویم نبوده است می گویم تنها این دلیل نبوده، همچنانکه خوانده ایم در آن دوره پسر مولانا صلاح الدین از دنیا رفته است، بنظر بنده چندین دلیل با چنین دریای چنین کردند، مانا باشید.
علیرضا ابوالحسنی
ع.ا.پژواک @A_pezhvak

1397/03/26 12:05
...

نقش من از چشم تو آواز داد
که منم تو تو منی در اتحاد
شگفت انگیزه این درجه از تخیل شاعرانه! اینکه نقش شما در چشم کسی که روبروتون ایستاده با شما حرف بزنه!

1398/07/30 09:09

دریافت های دفتر دوم مثنوی1 سرآغاز دفتر در عشق
دیباچه در سر تاخیر مثنوی
عشق محبت بی حساب است جهت آن گفته اند که صفت حق است به حقیقت و نسبت او(عشق) به بنده مجاز است.
"یحبهم" تمام است "بحبونه" کدام است؟!
مولانا در دریافتی جدید از عشق ؛عشق حقیقی را صفت خداوند می داند که او محبت کامل دارد و نسبت آن به غیر مجازی است.
مدتی این مثنوی تاخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد1
این دفتر نیز مانند دفتر های دیگر با یاد حسام الدین چلبی آغاز می شود که مولانا شمس را در او می دیده است.
آینه دل چون شود صافی و پاک
نقش ها بینی برون از آب و خاک72
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد
گرم گرمی کشید و سرد سرد
ناریان مر ناریان را جاذب اند
نوریان مر نوریان را طالب اند
آنان که در آتش خواسته ها می سوزند همسانان خود را می جویند و آنان که درویش صفت خواسته ای ندارند نور می جویند و می یابند.
قانون جذب:اندیشه آدمی به دور هر چیز بچرخد آن را چون آهنربایی جذب می کند.و جان انسان به هر چه دل بندد آن را خواهد یافت.
آینه جان نیست الا روی یار
روی آن یاری که باشد زآن دیار94
مومن آینه مومن است.
عاشق و معشوق آینه جان همدیگرند برای دیدن خداوند و اسما و صفاتش.
جانی که از این دیار خاکی نشانه خواسته و تاریکی ای ندارد.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian

1398/07/30 09:09

دریافت های دفتر دوم مثنوی 2 پیوند آینه مومن (یار) و آینه کلی
گفتم ای دل آینه کلی بجو
رو به دریا، کار بر ناید به جو
مومن چون آیینه پاکی است اما برای شروع در مشاهده جهان معنوی است.مانند جوی محدود است.
پس از آن به سراغ ولی خداوند برو که آیینه کلی است و چون دریا وسیع است.
(ولایت شمسیه و قمریه هم گفته اند.
مومن چون ماه و "ولی" چون خورشید است.)
دیده تو چون دلم را دیده شد
شد دل نادیده غرق دیده شد99
در وصف حسام الدین (آینه شمس):
وقتی چشم جان تو به جان و دل من رسید،دارای چشم باطنی شدم.
دل نابینایم رفت و اکنون غرق تماشا هستم.
آینه کلی تو را دیدم ابد
دیدم اندر چشم تو من نقش خود
آیینه کلی و آیینه " ولی" را نیز در چشمان جان تو دیدم.همبنطور خود حقیقی ام را نیز دیدم.
نقش من از چشم تو آواز داد
که منم تو، تو منی در اتحاد103
وقنی در چشم جان تو ،خود را مشاهده کردم با جانت یکی بودم.
اگر خداوند فقط حی و زنده است ؛ غیر او به جان خدایی زنده اند و این جان به حکم توحید یکی بیشتر نیست.
آرامش و پرواز روح

1399/01/26 17:03
سارا

چشم چون بستی تو را تاسه گرفت
نور چشم از از نور روزن کی گرفت
اخر مسراع دوم گرفت است شکفت غلط هست و معنی رو دچار اشکال میکنه
یعنی با بستن چشم انسان دچار اندوه و پریشانی میشود اما با باز بودن چشم و دیدن نور محیط دلگیر و غمگین نمیشود

1399/05/26 09:07
zohre

جناب ارسلان ، با درود ، خود مولانا میفرماید :
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی بتوان چشید
به اندازه نیاز و تشنگی از طفل 10 ساله تا پیر 100 ساله با میزان درک و سواد متفاوت میتوانند از این دریای بیکران بهره مند شوند.

1399/09/07 17:12
مصطفی

سلام،در این ابیات که میفرمایند :
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد
گرم گرمی را کشید و سرد سرد
قسم باطل باطلان را می‌کشند
باقیان از باقیان هم سرخوشند
قانئن جذب را به خوبی شرح میدهند ، همان قانونی که غربی عا در سال 2006 فیلم مستند راز را در توصیف آن ساختند و قانونی ابدیست و طبق قرآن همان سنت الهی ست که تبدیل نمیشود و همیشه ثابت است یعنی هر چیزی و هر اتفاقی که در زندگی ما بروز میدهد ناشی از افکار ما و توجه ما به مسایلی است که در نتیجه آن احساس خوب یا احساس بد در ما شکل میگیرد و احساس خوب اتفاقات و مسائل خوب بسوی ما جذب میکند و احساس بد شرایط و اتفاقات بد را برای جذب میکند.

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 62

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

سخرهٔ حس‌اند اهل اعتزال

خویش را سنی نمایند از ضلال

معتزلی ها که یکی از فرقه های شیعی بودند،معتقد هستند که انسان نمیتونه در این دنیا خدا را مشاهده کنه و دیدن جمالِ حق را غیر ممکن می دانند،معتزلی ها اسیر حواسّ ظاهر هستند و از گمراهی،خود را سنّی و مومن می دانند

1400/03/28 22:05
امید باصری

این بیت در شعر وجود ندارد (بین 62 و 63)

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

هر که در حس ماند او معتزلی ست

گر چه گوید سنّیم از جاهلی ست‏

هر کسی که  اسیر حواس ظاهر باشد معتزلی است و اگر هم بگوید مومن هستم،از از نادانی اوست...

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 63

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

هر که بیرون شد ز حس سنی ویست

اهل بینش چشم عقل خوش‌پیست

هر کسی که حواس ظاهر را رها کند و از چشم عقل خداجو به هستی نگاه کند،مومن واقعی است،زیرا عقل خداجو اهل بینش است،برای دیدن حقیقت

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 64

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

گر بدیدی حس حیوان شاه را

پس بدیدی گاو و خر الله را

منظور از شاه در اینجا پروردگار است،اگر با حسّ حیوانی و ظاهری میشد خدا را دید،پس گاو و خر هم می توانستند،خدا را را ببینند

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 65 و 66

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

گر نبودی حس دیگر مر ترا

جز حس حیوان ز بیرون هوا

پس بنی‌آدم مکرم کی بدی

کی به حس مشترک محرم شدی

حسّ مشترک یکی از پنج حواس باطنی و درونی انسان هست،اینجا دو تا بیت هست،بیت ۶۵ و ۶۶ را با هم معنا می کنم،اگر غیر از حواسّ ظاهر و هوا و هوس حس دیگری نداشتی،پس انسان کی مکرم می شد و به مقام بالایی میرسید و چگونه می‌توانست محرم اسرار الهی گردد؟

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 67

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

نامصوّر یا مصور گفتنت

باطل آمد بی ز صورت رفتنت

اینکه پروردگار را با معیار عالم صورت یا معیارهایی ماورای این عالم بشناسی،فرق نمی کند،بلکه باید برای شناخت خداوند از عالم صورت نجات یابی،یعنی باید ظواهر را کنار بگذاری و به حواس باطنی روی بیاوری

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 68

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

نامصور یا مصور پیش اوست

کو همه مغزست و بیرون شد ز پوست

تمام معیارهای ظاهری و معنوی نزد او نیز هست،اما او خودش از عالم صورت بیرون است

 

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 69

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

گر تو کوری نیست بر اعمی حرج

ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج

اگر تو چشم باطن نداری و حقیقت را درک نمیکنی،گناهی نیست،اما اگر چشم باطن داری،برو به راه سیر و سلوک ادامه بده،زیرا صبر کلید گشایش کارهاست

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 70

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

پرده‌های دیده را داروی صبر

هم بسوزد هم بسازد شرح صدر

صبر و شکیبایی،حجابی را که بین ما و خداوند است از بین میبرد و درون ما را می گشاید،اشاره داره به آیه أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ،ای پیامبر! آیا سینه تو را گشاده نکردیم؟

 

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 71

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

آینهٔ دل چون شود صافی و پاک

نقشها بینی برون از آب و خاک

اگر دل انسان پاک و صاف باشد و علائق دنیایی را از خود دور سازد،می تواند نقش حقیقی را ببیند

 

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 72

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

هم ببینی نقش و هم نقاش را

فرش دولت را و هم فراش را

میتوانی هم نقش را ببینی،هم پروردگار آن را،دو تا مصرع یکی هست،فرّاش هم باز اینجا منظور خداوند است،یعنی اگر دلت پاک و ساده باشه،میتونی نقشهای حقیقی را و نقاش این نقشها رو ببینی

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 73

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

چون خلیل آمد خیال یار من

صورتش بت معنی او بت‌شکن

یار من،به ظاهر،همانند دیگر انسان هاست،که صورتی مادّی دارد،اما در حقیقت معنوی است،مثل حضرت ابراهیم

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 74

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

شکر یزدان را که چون او شد پدید

در خیالش جان خیال خود بدید

خدا را سپاس می گویم که یار دل آگاهم پدیدار گشت،اینجا به احتمال زیاد،منظورش حسام‌الدین چلبی است،که در صورت ذهنی او،صورت ذهنی خودم را میبینم

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 75

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

خاک درگاهت دلم را می‌فریفت

خاک بر وی کو ز خاکت می‌شکیفت

خاک درگاه تو دل عاشقان را فریب می دهد،اما این دل که خاک بر سرش باد،مدتهاست به سوی تو نیامده،پس چطور میتواند شکیبا باشد؟

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 76

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

گفتم ار خوبم پذیرم این ازو

ورنه خود خندید بر من زشت‌رو

گفتم اگر من شایسته باشم،باید بپذیرم خاک درگاه او را و اگر شایسته نباشم،او باید از منِ زشت رو بخندد و مرا تحقیر کند

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 77

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

چاره آن باشد که خود را بنگرم

ورنه او خندد مرا من کی خرم

اگر من زشتی و ناشایستگی خودم را نبینم چاره ای جز این نیست که او از من بخندد و مرا تحقیر کند و بگوید من چگونه خریدار تو خواهم شد،یا کی خریدار تو خواهم شد؟

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 78

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

او جمیلست و محب للجمال

کی جوان نو گزیند پیر زال

خداوند زیباست و زیبایی ها را دوست دارد إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَال خداوند زیباست و زیبایی ها را دوست دارد،انسان جوان کی همسر پیر انتخاب می‌کند؟ یعنی هر کسی همسر هم کفو خود را انتخاب می کند،جوان با جوان پیر با پیر،زیبا با زیبا

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 79

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

خوب خوبی را کند جذب این بدان

طیبات و طیبین بر وی بخوان

افراد زیبا و نیک سیرت،خوبان را جذب می کنند و این آیه را برای آنها بخوان که،زنان پلید مردان پلید هستند و مردان پلید برای زنان پلید،زنان پاک برای مردان پاک هستند و مردان پاک برای زنان پاک

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 80

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

در جهان هر چیز چیزی جذب کرد

گرم گرمی را کشید و سرد سرد

در دنیا تمام چیزها یکدیگر را جذب می کنند،اما هر کدام آنچه را که همسان و همنوع خود باشد جذب مینماید،گرم،گرمی را و سرد سردی را،اینها را مولانا برای تمثیل آورده

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 81

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

قسم باطل باطلان را می‌کشند

باقیان از باقیان هم سرخوشند

باطلان آنهایی هستند که به راه حق هدایت نشدند،افراد گمراه،گمراهان را جذب می کنند و هدایت شدگان،افراد هدایت شده را به سمت خود میکشند

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 82

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

ناریان مر ناریان را جاذب‌اند

نوریان مر نوریان را طالب‌اند

باز ناریان افراد هدایت نشده،نوریان افراد هدایت شده،افراد هدایت نشده،این هم مثل بیت قبلی هست،افراد هدایت نشده،هدایت نشدگان را جذب می کنند و آنها که به نور معرفت دست یافته‌اند هدایت شدگان را جذب می نمایند

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 83

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

چشم چون بستی ترا تاسه گرفت

نور چشم از نور روزن کی شکفت

تاسه گرفتن به معنای تاریکی،پریشانی،اضطراب،اینها را مولانا باز،مثال میاره،اگر چشمت را ببندی،دچاره اضطراب میگردی و این اضطراب و رنج نتیجه آن است که نور چشم میخواهد،خود را نور روزن برساند

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 84

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

تاسهٔ تو جذب نور چشم بود

تا بپیوندد به نور روز زود

اینم باز معنی بیت قبلی رو میده،اضطراب تو این بود که نور چشمت را گرفته بودی و این نور چشم میخواست که به نور روز بپیوندد

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 85

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

چشم باز ار تاسه گیرد مر ترا

دانک چشم دل ببستی بر گشا

اگر چشم ظاهرت باز باشد و دچار اضطراب گردی،بدان که چشم دلت بسته میباشد،پس آن را بگشا

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 86

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

آن تقاضای دو چشم دل شناس

کو همی‌جوید ضیای بی‌قیاس

ضیاء به معنای نور و روشنایی،تو آنچه را که چشم دلت میخواهد،با آن آشنا شو،زیرا چشم دل،نور بی حدّ حقیقت را می جوید 

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 87

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

چون فراق آن دو نور بی‌ثبات

تاسه آوردت گشادی چشمهات

اینجا همون چشم ظاهر را میگه که وقتی که چشماتو میبندی همه جا برات تاریک میشه و مضطرب حال میگردی،حالا میگه،وقتی جدایی از آن دو نور بی ثبات،یعنی نور روز و نور روزن که توی بیت‌های قبلی بود،وقتی جدایی از آن دو نور بی‌ثبات تو را،مضطرب حال می گرداند،چشمت را باز می کنی

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 88

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

پس فراق آن دو نور پایدار

تا سه می‌آرد مر آن را پاس دار

پس مواظب باش جایی که دو نور پایدار،یعنی چشم باطن به حقیقت است،مضطرب حال نگردی و چشم دلت باز باشد

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 89

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

او چو می‌خواند مرا من بنگرم

لایق جذبم و یا بد پیکرم

بد پیکر یعنی زشت و نامناسب،او وقتی مرا به سمت خود می خواند،حالت کشش و جذبه برای رسیدن به حقیقت،او وقتی مرا به سمت خود میکشد یا میخواند،من خوب دقت می کنم ببینم،آیا لایق این پیوند هستم یا نه،زشت و بد پیکر میباشم؟

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 90

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

گر لطیفی زشت را در پی کند

تسخری باشد که او بر وی کند

اگر انسان زیبا رویی،زشت رویی را،با خود همراه سازد او را مسخره کرده و می خواهد خوبی خود را بیشتر جلوه دهد

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 91

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

کی ببینم روی خود را ای عجب

تا چه رنگم همچو روزم یا چو شب

من کی چهره واقعی و رنگ واقعی خودم را ببینم که آیا رو سپیدم یا سیه چرده؟

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 92

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

نقش جان خویش من جستم بسی

هیچ می‌ننمود نقشم از کسی

من دنبال نقش جان خودم بودم،اما آن را هیچ جا نیافتم

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 93

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

گفتم آخر آینه از بهر چیست

تا بداند هر کسی کو چیست و کیست

پیش خود گفتم آینه برای چیست؟ کار آینه این است که انسان خودش را ببیند که چگونه است؟

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 94

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

آینهٔ آهن برای پوستهاست

آینهٔ سیمای جان سنگی‌بهاست

هر کسی برای شناخت خود به آینه نگاه میکند،آینه‌ای که از آهن ساخته شده،برای دیدن پوست و ظاهر است،اما آینه سیما،برای دیدن جان است که بسیار با ارزش است،اشاره داره به حدیث المؤمن مرآه المؤمن که انسان باید چهره خودش را در چهره مومن ببینه

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 95

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

آینهٔ جان نیست الا روی یار

روی آن یاری که باشد زان دیار

آینه جان تنها روی یار است،آنهم یاری از عالم معنا

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 96

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

گفتم ای دل آینهٔ کلی بجو

رو به دریا کار بر ناید بجو

به دل خودم گفتم آینه‌ای پیدا کن که کلّی باشد،حالا مصرع دوم را حالت  تمثیل می آورد،باید به دریای حقیقت بپیوندی،زیرا در آنجا همه چیز را خواهی دید و به چیز اندک،مثل جوی آب اکتفا مکن،حالا منظورش اینه که روی یاران این جهانی،مثل جوی آب است و تو باید خود را به دریا برسانی،که در اینجا دریا آینه کلی یا آینه جان هست

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 97

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

زین طلب بنده به کوی تو رسید

درد مریم را به خرمابن کشید

اگر بنده ای به کوی خداوندی رسیده،به خاطر طلبش بوده و اگر کسی درد نداشته باشد،به جایی نمی رسد،حضرت مریم درد داشت،که به زیر درخت خرما رفت

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 98

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

دیدهٔ تو چون دلم را دیده شد

شد دل نادیده غرق دیده شد

وقتی که من چشم دل پیدا کردم،با بصیرت تو دل نابینا و بی بصیرت من غرق نور گشت

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 99

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

آینهٔ کلی ترا دیدم ابد

دیدم اندر چشم تو من نقش خود

من آینه کلی تو را دیدم و در آن نقش خودم را مشاهده کردم

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 100

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

گفتم آخر خویش را من یافتم

در دو چشمش راه روشن یافتم

سرانجام من به حقیقتِ خودم پی بردم و در آینه وجود او راهِ روشن را پیدا کردم

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 101

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

گفت وهمم کان خیال تست هان

ذات خود را از خیال خود بدان

‏ وهم به من گفت،آنچه که میبینی خیال توست،نه حقیقت تو

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 102

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

نقش من از چشم تو آواز داد

که منم تو تو منی در اتحاد

اما نقش حقیقی من در چشم تو به سخن آمد و گفت،من نقش حقیقی تو هستم و تو من هستی و ما به مقام اتحاد رسیده ایم که همان فناء فی الله است،دو تامون اینجا یکی هستیم

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 103

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

کاندرین چشم منیر بی زوال

از حقایق راه کی یابد خیال

آن نقش حقیقی که به سخن آمده بود گفت،در این چشمی که از حقایق،روشنایی بی زوال دارد،خیال راه نمی یابد و هرچه اینجاست حقیقت است

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 104

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

در دو چشم غیر من تو نقش خود

گر ببینی آن خیالی دان و رد

اگر در غیر از این دو چشم،در چشم دیگری،نقش خود را دیدی،بدان که آن خیال است و حقیقت ندارد

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 105

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

زانک سرمهٔ نیستی در می‌کشد

باده از تصویر شیطان می‌چشد

زیرا چشمهای ظاهر قوّتشان از عالم فانی هست و مستی آن ها از صور خیالی است که شیطان آن به آنها نشان می دهد نه از شراب حقیقی

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 106

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

چشمشان خانهٔ خیالست و عدم

نیستها را هست بیند لاجرم

چنین چشمانی فقط جایگاه خیال است و به ناچار،چیزهایی را که وجود ندارد می بینند و آن ها را مجسم می کنند

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 107

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

چشم من چون سرمه دید از ذوالجلال

خانهٔ هستیست نه خانهٔ خیال

چشمان من چون از ذوالجلال نیرو گرفته،بنابراین جایگاه هستی است،نه خانه خیال

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 108

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

تا یکی مو باشد از تو پیش چشم

در خیالت گوهری باشد چو یشم

اگر مویی جلوی چشمت باشد تو گوهر را همانند یشم میبینی،یشم سنگی هست که ارزش چندانی ندارد

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 109

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

یشم را آنگه شناسی از گهر

کز خیال خود کنی کلی عبر

زمانی میتوانی یشم و گوهر را از هم تشخیص دهی که خود را از خیالات وا رهانی

1400/03/28 22:05
امید باصری

معنای بیت 110

برگرفته از ترجمه اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان:

یک حکایت بشنو ای گوهر شناس

تا بدانی تو عیان را از قیاس

حالا می خواد بعدش برای فهماندن این مطلب یک حکایتی بیاره،یعنی برای اینکه حقیقت را تشخیص بدی،به این حکایت گوش کن،که حالا حکایت بعدی هست

1401/11/23 20:01
علی حسنی

در بیت هشتم

بلبلی زینجا برفت و باز گشت

بهر صید این معانی بازگشت

یعنی بلبلی از اینجا رفت و تبدیل به باز شکاری شد

برای صید کردن این معانی عمیق به اینجا برگشت

1402/10/11 21:01
سبحان گودرزی

دریایی از معنی و مفهوم پشت این اشعار است. خدا رحمت کند مولانای حکیم را

1402/11/15 14:02
رضا از کرمان

سلام  بر عزیزان و همراهان گنجور

گرچه یک مو بد گنه کو جسته بود

لیک آن مو در دو دیده رسته بود

 

در بیت ۱۷ وابیات نزدیک آن حضرت مولانا به نکته جالبی اشاره دارد روییدن مو در چشم گرچه این مو کوچک وناچیز بنظر میرسد ولیکن بسیار درناک است وحتی دید آدمی را مختل میکند حال بگذریم که در اصطلاح پزشکی  این بیماری   تریکیازیس نام داره ولی نتایجی که منظور مولانا بوده این است که آدم(ع) یا کل نوع بشر بواسطه روح خدایی در حکم مردمک چشم حضرت حق است

فرع دید آمد عمل ،بی هیچ شک

پس نباشد مردم الا مردمک  (دفتر اول)

وبرابر با تعبیری است از ابن عربی آنجا که فرموده ( وهو للحق بمنزله انسان العین من العین الذی یکون  به النظر ) نسبت انسان به حق تعالی نسبت مردمک چشم است به چشم که دیدن کار اوست  پس اعمال آدمی فرع بر دیدن است 

ز دست دیده ودل هردو فریاد

که هرچه دیده بیند دل کند یاد 

بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

به همین دلیل گناهی که مرتکب شد یعنی گام برداشتن در ذوق نفسانی شاید ظاهرا کوچک است ولی نسبت به جایگاه ومقام آدمی بسیار بزرگ است چرا چون دید اورا مختل کرده ودیگر نمیتواند حقایق را ببیند و چور فرد نابینا گام بر میدارد علیرغم اینکه چشم دارد ولی این چشم کاربرد ندارد البته ناگفته نماند از دیدگاه علمای شیعه تمامی پیامبران وامامان ، معصوم وبری از انجام گناهند واین را با عنوان نهی تنزیهی  توجیه کرده‌ا‌ند و چون نهی تحریمی نیست گناهی انجام نشده ، یعنی  فاعل عملی که باعث عدول از نهی تنزیهی شده، گناه نکرده بلکه ترک اولی نموده  که خود بحث دیگری است وبهتر است نگویم بنظر حقیر که یک نوع کلاه شرعی است برموضوع.

1403/02/01 18:05
احمد قاسمی فینی

با سلام، 
اخیراً صدای ضبط شده ای منسوب به استاد دکتر محمد معین شنیدم که چند بیت ابتدایی دفتر دوم را می خواند. او واژه «بخت» در مصراع اول بیت دوم را به ضم «ب» قرائت کرد (بُخت). به فرهنگهای دهخدا و خود دکتر معین مراجعه کردم. دیدم که بُخت یا بُختی را شتر دوکوهانه بزرگ یا شتری خراسانی دانسته اند. به نظرم با توجه به مصراع دوم همان بیت، و درست درآمدن معنی مصراع اول با این تعبیر از کلمه «بخت»، خوانش ایشان باید صحیح باشد.
نمی دانم چطور می توانم فایل صوتی منسوب به دکتر معین را در اینجا بارگذاری کنم.
با احترام

1403/04/14 16:07
نجاتی

سلام و عرض ادب 
کلمه  درپاش در بین 47 به چه معنا است ؟ 

حس خفاشت سوی مغرب دوان

حس درپاشت سوی مشرق روان

1403/04/15 01:07
سیدجبار مقیمی

درپاش به معنی نثار کننده مروارید

1403/09/24 08:11
بهرام خاراباف

لطفا دیدگاه بگذارید:
دیده توچون دلم رادیده شد
شددل نادیده
غرق دیده شد
#مولوی

همینکه بینش و دیده باطنی تو به قلبم رسید . این دلِ نابینا و فاقد بینش ام از میان رفت و قلبم یکسره ، غرقِ آن دیدۀ روشن و بینش حقیقت بین گردید . [ نهایتاََ به مقام روشن بینی رسیدم ]

گاهی اوقات بعضی مفسرین تفسیرهایی برشعرمی نویسندکه به کلی با
 خودشعرناسازگاروبی ربط است.وحکایت ازتحمیل عقیده ونگاه مفسردارد. درمصرع (دیده توچون دلم رادیده شد) نه ازقلب صحبتی شده نه ازدیده وبینش باطنی.ودرمصرع بعدی دل نادیده به دل نابیناوفاقدبینش تفسیرشده
چطوردلی که فاقدبینش است به یکباره درمعرض دیده باطنی قرار می گیردوبه مقام روشن بینی می رسد.نمی دانم کجا خواندم که  شعررانمی شودتفسیرکرد.شعرخودش تفسیر خودش است تاچه حداین گفته صحیح است راهم نمی دانم اما باوردارم شعرجولانگاه کلمات است. کلمات گاه عملکردی دارندحتی ورای ذهن شاعرکه درتخیل خوانندگانش جلوه های گوناگون ازصورخیال را می آفرینند.گاه تفسیر بندوزندان است برشعر.الخصوص اگرقرارباشدتفسیرفقط برمعانی استوارباشد.معنا هامحدودند.چگونگی وحالتها نامحدود.چیدمان کلمات .واج  ها.وصفها ها.تکرارها.جناس وقیاس حتی دریک بیت گاه می توانند چنان حالتی درمخاطب ایجادکنندکه تخیل رادرطول  تاریخ تابی نهایت گسترش دهد.
#بهرام_خاراباف