گنجور

بخش ۹۸ - در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعر ضوا لها

گفت پیغامبر که نفحتهای حق
اندرین ایام می‌آرد سبق
گوش و هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت
نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش
تا ازین هم وانمانی خواجه‌تاش
جان آتش یافت زو آتش کشی
جان مرده یافت از وی جنبشی
جان ناری یافت از وی انطفا
مرده پوشید از بقای او قبا
تازگی و جنبش طوبیست این
همچو جنبشهای حیوان نیست این
گر در افتد در زمین و آسمان
زهره‌هاشان آب گردد در زمان
خود ز بیم این دم بی‌منتها
باز خوان فابین ان یحملنها
ورنه خود اشفقن منها چون بدی
گرنه از بیمش دل که خون شدی
دوش دیگر لون این می‌داد دست
لقمهٔ چندی درآمد ره ببست
بهر لقمه گشته لقمانی گرو
وقت لقمانست ای لقمه برو
از هوای لقمهٔ این خارخار
از کف لقمان همی جویید خار
در کف او خار و سایه‌ش نیز نیست
لیکتان از حرص آن تمییز نیست
خار دان آن را که خرما دیده‌ای
زانک بس نان‌کور و بس نادیده‌ای
جان لقمان که گلستان خداست
پای جانش خستهٔ خاری چراست
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی‌زادی برین اشتر سوار
اشترا تنگ گلی بر پشت تست
کز نسیمش در تو صد گلزار رست
میل تو سوی مغیلانست و ریگ
تا چه گل چینی ز خار مردریگ
ای بگشته زین طلب از کو بکو
چند گویی کین گلستان کو و کو
پیش از آن کین خار پا بیرون کنی
چشم تاریکست جولان چون کنی
آدمی کو می‌نگنجد در جهان
در سر خاری همی گردد نهان
مصطفی آمد که سازد همدمی
کلمینی یا حمیرا کلمی
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
این حمیرا لفظ تانیثست و جان
نام تانیثش نهند این تازیان
لیک از تانیث جان را باک نیست
روح را با مرد و زن اشراک نیست
از مؤنث وز مذکر برترست
این نی آن جانست کز خشک و ترست
این نه آن جانست کافزاید ز نان
یا گهی باشد چنین گاهی چنان
خوش کننده‌ست و خوش و عین خوشی
بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی
چون تو شیرین از شکر باشی بود
کان شکر گاهی ز تو غایب شود
چون شکر گردی ز تاثیر وفا
پس شکر کی از شکر باشد جدا
عاشق از خود چون غذا یابد رحیق
عقل آنجا گم شود گم ای رفیق
عقل جزوی عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب‌سر بود
زیرک و داناست اما نیست نیست
تا فرشته لا نشد آهرمنیست
او بقول و فعل یار ما بود
چون بحکم حال آیی لا بود
لا بود چون او نشد از هست نیست
چونک طوعا لا نشد کرها بسیست
جان کمالست و ندای او کمال
مصطفی گویان ارحنا یا بلال
ای بلال افراز بانگ سلسلت
زان دمی کاندر دمیدم در دلت
زان دمی کادم از آن مدهوش گشت
هوش اهل آسمان بیهوش گشت
مصطفی بی‌خویش شد زان خوب صوت
شد نمازش از شب تعریس فوت
سر از آن خواب مبارک بر نداشت
تا نماز صبحدم آمد بچاشت
در شب تعریس پیش آن عروس
یافت جان پاک ایشان دستبوس
عشق و جان هر دو نهانند و ستیر
گر عروسش خوانده‌ام عیبی مگیر
از ملولی یار خامش کردمی
گر همو مهلت بدادی یکدمی
لیک می‌گوید بگو هین عیب نیست
جز تقاضای قضای غیب نیست
عیب باشد کو نبیند جز که عیب
عیب کی بیند روان پاک غیب
عیب شد نسبت به مخلوق جهول
نی به نسبت با خداوند قبول
کفر هم نسبت به خالق حکمتست
چون به ما نسبت کنی کفر آفتست
ور یکی عیبی بود با صد حیات
بر مثال چوب باشد در نبات
در ترازو هر دو را یکسان کشند
زانک آن هر دو چو جسم و جان خوشند
پس بزرگان این نگفتند از گزاف
جسم پاکان عین جان افتاد صاف
گفتشان و نفسشان و نقششان
جمله جان مطلق آمد بی نشان
جان دشمن‌دارشان جسمست صرف
چون زیاد از نرد او اسمست صرف
آن به خاک اندر شد و کل خاک شد
وین نمک اندر شد و کل پاک شد
آن نمک کز وی محمد املحست
زان حدیث با نمک او افصحست
این نمک باقیست از میراث او
با توند آن وارثان او بجو
پیش تو شسته ترا خود پیش کو
پیش هستت جان پیش‌اندیش کو
گر تو خود را پیش و پس داری گمان
بستهٔ جسمی و محرومی ز جان
زیر و بالا پیش و پس وصف تنست
بی‌جهتها ذات جان روشنست
برگشا از نور پاک شه نظر
تا نپنداری تو چون کوته‌نظر
که همینی در غم و شادی و بس
ای عدم کو مر عدم را پیش و پس
روز بارانست می‌رو تا به شب
نه ازین باران از آن باران رب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت پیغامبر که نفحتهای حق
اندرین ایام می‌آرد سبق
هوش مصنوعی: پیامبر گفت که در این روزها، نشانه‌های الهی و روحانی به ما می‌رسد و ما را جلو می‌اندازد.
گوش و هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
هوش مصنوعی: به دقت به این لحظات توجه کنید و از این فرصت‌های خوشبو و دل‌انگیز بهره‌برداری کنید.
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت
هوش مصنوعی: بوی خوشی به سوی شما آمد و پس از دیدن شما رفت. هر کسی را که می‌خواست روحی تازه بخشید و سپس رفت.
نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش
تا ازین هم وانمانی خواجه‌تاش
هوش مصنوعی: نفس تازه‌ای آمد، هوشیار باش تا این را هم از دست ندهی.
جان آتش یافت زو آتش کشی
جان مرده یافت از وی جنبشی
هوش مصنوعی: از آن آتش، جان زنده‌ای پیدا شد و از آن مرده، حرکتی به وجود آمد.
جان ناری یافت از وی انطفا
مرده پوشید از بقای او قبا
هوش مصنوعی: روح عشق از او شعله‌ور شد و جان تازه‌ای یافت. مرده با وجود او، جامه‌ای از حیات بر تن کرد.
تازگی و جنبش طوبیست این
همچو جنبشهای حیوان نیست این
هوش مصنوعی: طبیعت تازه و پرجنب و جوش درخت طوبی مانند جنبش‌های حیوانی نیست؛ این یک حرکتی برتر و ویژه است.
گر در افتد در زمین و آسمان
زهره‌هاشان آب گردد در زمان
هوش مصنوعی: اگر در زمین و آسمان مشکلی پیش آید، دل‌ها و امیدها به سرعت از بین می‌روند.
خود ز بیم این دم بی‌منتها
باز خوان فابین ان یحملنها
هوش مصنوعی: از ترس این لحظه بی‌پایان، دوباره بخوان آنچه را که می‌دانی می‌تواند تو را تحمل کند.
ورنه خود اشفقن منها چون بدی
گرنه از بیمش دل که خون شدی
هوش مصنوعی: اگر به آن چیز فکر نکنیم، در دل خود احساس ترس و نگرانی خواهیم داشت؛ زیرا در غیر این صورت، دل‌مان پر از درد و رنج خواهد شد.
دوش دیگر لون این می‌داد دست
لقمهٔ چندی درآمد ره ببست
هوش مصنوعی: دیروز شخصی رنگ دیگری از این می نشان می‌داد و در این میان، لقمه‌ای به دست آمد که راه را بست.
بهر لقمه گشته لقمانی گرو
وقت لقمانست ای لقمه برو
هوش مصنوعی: به خاطر لقمه‌ای، لقمان به گرو افتاده است؛ پس وقت آن است که ای لقمه، برو.
از هوای لقمهٔ این خارخار
از کف لقمان همی جویید خار
هوش مصنوعی: با توجه به فضای دلخواه و خواسته‌های خود، به دنبال چیزهایی هستی که اصلاً برایت مناسب نیستند. حتی اگر حکمت و درستی در اختیار داشته باشی، ممکن است باز هم به دنبال چیزهایی نامناسب باشی.
در کف او خار و سایه‌ش نیز نیست
لیکتان از حرص آن تمییز نیست
هوش مصنوعی: در دستان او، نه خار وجود دارد و نه سایه‌ای، اما به خاطر حرص و طمع، توانایی تشخیص این موضوع را ندارند.
خار دان آن را که خرما دیده‌ای
زانک بس نان‌کور و بس نادیده‌ای
هوش مصنوعی: کسی که خرما را دیده باشد، می‌داند چه طعمی دارد و ارزش آن را می‌شناسد، اما بسیاری از افراد نادان و بی‌خبر از طعم‌ها و لذت‌ها وجود دارند که حتی نان معمولی را نیز نمی‌شناسند.
جان لقمان که گلستان خداست
پای جانش خستهٔ خاری چراست
هوش مصنوعی: نفس لقمان، که بستانی از لطف و رحمت الهی است، چرا باید تحت فشار و ناراحتی قرار گیرد؟
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی‌زادی برین اشتر سوار
هوش مصنوعی: این وجودی که ما داریم، مانند شتری است که بر آن سوار شده است. وجودی که پیکر آن از تجربیات و سختی‌ها شکل گرفته و تحت تأثیر تعلیمات و صفات پیامبر است.
اشترا تنگ گلی بر پشت تست
کز نسیمش در تو صد گلزار رست
هوش مصنوعی: بر روی پشت تو، گل‌های زیبایی وجود دارد که از نسیم وزیدنشان، صدها گلزار در وجود تو شکوفا می‌شوند.
میل تو سوی مغیلانست و ریگ
تا چه گل چینی ز خار مردریگ
هوش مصنوعی: اشتیاق و خواسته تو به سوی مغیلان است و سپس تا چه اندازه می‌توانی از ریگ‌ها گل بچینی، در حالی که خارهای بیابان در دستت است.
ای بگشته زین طلب از کو بکو
چند گویی کین گلستان کو و کو
هوش مصنوعی: تو که در پی این دنیا و لذت‌های آن هستی، به کجا می‌روی؟ چه قدر می‌خواهی از این باغ و زیبایی‌های آن حرف بزنی؟
پیش از آن کین خار پا بیرون کنی
چشم تاریکست جولان چون کنی
هوش مصنوعی: قبل از اینکه این خاری که در پا فرو رفته را بیرون بیاوری، چشمت به تاریکی می‌رود، پس چگونه می‌توانی حرکت کنی؟
آدمی کو می‌نگنجد در جهان
در سر خاری همی گردد نهان
هوش مصنوعی: انسانی که در دنیا جا نمی‌شود، مانند یک خار در سر، به دنبال جایی برای پنهان شدن می‌گردد.
مصطفی آمد که سازد همدمی
کلمینی یا حمیرا کلمی
هوش مصنوعی: مصطفی آمد تا همدمی برای او که کلمینی یا حمیرا نام دارد، انتخاب کند.
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
هوش مصنوعی: ای حمیرا، تو در آتش کن کار نکن؛ زیرا تا زمانی که کوه به رنگ لعل درنیاید، تو همچنان در بافت نعل هستی.
این حمیرا لفظ تانیثست و جان
نام تانیثش نهند این تازیان
هوش مصنوعی: حمیرا واژه‌ای است با جنس مؤنث و جان نیز به عنوان نامی مؤنث از آن یاد شده است. این نام به زبان عربی به کار می‌رود.
لیک از تانیث جان را باک نیست
روح را با مرد و زن اشراک نیست
هوش مصنوعی: اما از دیرندیشی و نرمی جان، نگران نیستیم. روح نه با مرد مرتبط است و نه با زن، بنابراین در این زمینه هیچ تفاوتی وجود ندارد.
از مؤنث وز مذکر برترست
این نی آن جانست کز خشک و ترست
هوش مصنوعی: این نی از جنس مرد و زن بالاتر است، چون جان و روحی است که از همه چیز، چه خشک و چه تر، نشأت می‌گیرد.
این نه آن جانست کافزاید ز نان
یا گهی باشد چنین گاهی چنان
هوش مصنوعی: این آگاهی و روح انسان به غذا وابسته نیست و نمی‌تواند با خوردن نان افزایش یابد؛ بلکه گاهی حالتی دارد و گاهی حالتی دیگر.
خوش کننده‌ست و خوش و عین خوشی
بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی
هوش مصنوعی: خوشی و لذت واقعی زمانی به وجود می‌آید که سرشار از شادی و رضایت باشد، و بدون وجود خوشی در وجود آدمی، هیچ حس خوب و شادابی نمی‌تواند ایجاد شود. ای کسی که به تأثیرات خوشی اهمیت می‌دهی، بدان که خوشی بدون عناصر معنوی و عمیق، واقعی نیست.
چون تو شیرین از شکر باشی بود
کان شکر گاهی ز تو غایب شود
هوش مصنوعی: وقتی تو خودت شیرین‌تر از شکر هستی، طبیعی است که گاهی اوقات آن شکر از تو دور شود.
چون شکر گردی ز تاثیر وفا
پس شکر کی از شکر باشد جدا
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر وفا و صداقت به شیرینی شکر تبدیل شوی، دیگر چگونه می‌توان شکر را از شکر جدا دانست؟
عاشق از خود چون غذا یابد رحیق
عقل آنجا گم شود گم ای رفیق
هوش مصنوعی: عاشق وقتی به عشق خود می‌رسد، دیگر نیازی به عقل و فکر ندارد، زیرا در آن حالت همه چیز برایش معنای متفاوتی پیدا می‌کند. در این مسیر، عقل و منطق به حاشیه می‌روند و عشق تمام توجه او را جلب می‌کند.
عقل جزوی عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب‌سر بود
هوش مصنوعی: عقل ناقص عشق را رد می‌کند، هرچند خود را صاحب نظر و آگاه نشان می‌دهد.
زیرک و داناست اما نیست نیست
تا فرشته لا نشد آهرمنیست
هوش مصنوعی: شخصی دارای هوش و دانش است، اما تا زمانی که به مقام فرشتگان نرسد، به سطح بالاتری از آگاهی دست نیافته است.
او بقول و فعل یار ما بود
چون بحکم حال آیی لا بود
هوش مصنوعی: او در گفتار و رفتار ما یار و همراه بود، اما وقتی به اوضاع و احوال نگاه می‌کنی، هیچ‌کس نبود.
لا بود چون او نشد از هست نیست
چونک طوعا لا نشد کرها بسیست
هوش مصنوعی: در نبود او، چیزی هم وجود ندارد و وقتی که به خواست خود حاضر نمی‌شود، به اجبار هم نخواهد بود.
جان کمالست و ندای او کمال
مصطفی گویان ارحنا یا بلال
هوش مصنوعی: جان شما به کمال رسیده است و ندای او به زیبایی کمال پیامبر (مصطفی) را می‌سراید، پس با صدا و فراخوان او به آرامش بپیوندید، ای بلال!
ای بلال افراز بانگ سلسلت
زان دمی کاندر دمیدم در دلت
هوش مصنوعی: ای بلال، به صدا درآمدن بانگ تو نشانه‌ای از آن لحظه است که من در شکاف وجودت دمیدم.
زان دمی کادم از آن مدهوش گشت
هوش اهل آسمان بیهوش گشت
هوش مصنوعی: از زمانی که من از آن عشق شگفت‌انگیز به وجد آمدم، حتی اهل آسمان هم متوجه حالت بی‌هوشی و غفلت شدند.
مصطفی بی‌خویش شد زان خوب صوت
شد نمازش از شب تعریس فوت
هوش مصنوعی: مصطفی به خاطر صدای دل‌نشین و زیبایی که شنید، از خود بی‌خود شد و در نتیجه نماز شبش که به صورت معهود و با آرامش خوانده می‌شد، فراموش کرد.
سر از آن خواب مبارک بر نداشت
تا نماز صبحدم آمد بچاشت
هوش مصنوعی: او تا زمانی که وقت نماز صبح فرا رسید، از آن خواب خوش و شیرین بیدار نشد.
در شب تعریس پیش آن عروس
یافت جان پاک ایشان دستبوس
هوش مصنوعی: در شب عروسی پیش آن عروس، جان‌های پاک آنان به عنوان فرشته‌ای در حال تقدیم هستند.
عشق و جان هر دو نهانند و ستیر
گر عروسش خوانده‌ام عیبی مگیر
هوش مصنوعی: عشق و روح هر دو پنهان و کتمان شده‌اند. اگر او را عروس خود نامیده‌ام، از من ایرادی نگیرید.
از ملولی یار خامش کردمی
گر همو مهلت بدادی یکدمی
هوش مصنوعی: اگر یارم به من فرصتی می‌داد، من او را از ناراحتی و سکوت درمی‌آوردم.
لیک می‌گوید بگو هین عیب نیست
جز تقاضای قضای غیب نیست
هوش مصنوعی: اما او می‌گوید که بر این نکته تاکید کن که عیب و نقصی وجود ندارد و تنها خواسته‌ای که وجود دارد، درخواست سرنوشت پنهان است.
عیب باشد کو نبیند جز که عیب
عیب کی بیند روان پاک غیب
هوش مصنوعی: اگر کسی تنها به عیب‌ها نگاه کند و قادر نباشد خوبی‌ها را ببیند، نشانه‌ی آن است که روحش ناپاک است و از حقیقت‌ها دور است.
عیب شد نسبت به مخلوق جهول
نی به نسبت با خداوند قبول
هوش مصنوعی: هرگونه عیب و ناتوانی که نسبت به مخلوقات وجود دارد، به دلیل نادانی و جهل آن‌هاست، اما نسبت به خداوند هیچ عذری پذیرفته نیست.
کفر هم نسبت به خالق حکمتست
چون به ما نسبت کنی کفر آفتست
هوش مصنوعی: کفر به معنای نادانی یا عدم ایمان هم می‌تواند از منظر خالق، حاکی از حکمت باشد. اما زمانی که این کفر به ما نسبت داده شود، برای ما آسیب‌زا و زیان‌آور است.
ور یکی عیبی بود با صد حیات
بر مثال چوب باشد در نبات
هوش مصنوعی: اگر کسی عیب یا نقصی داشته باشد، به مانند چوبی می‌ماند که به گیاه زنده‌ای وابسته است و ما از آن به درستی نمی‌توانیم استفاده کنیم.
در ترازو هر دو را یکسان کشند
زانک آن هر دو چو جسم و جان خوشند
هوش مصنوعی: در ترازوی سنجش، هر دو طرف به یک اندازه وزن می‌شوند، زیرا هر دو مانند جسم و جان به هم وابسته و هماهنگ هستند.
پس بزرگان این نگفتند از گزاف
جسم پاکان عین جان افتاد صاف
هوش مصنوعی: بزرگان به طور بیهوده نگفتند که جسم پاکان به صورت نازک و پاکی از روح و جان در می‌آید.
گفتشان و نفسشان و نقششان
جمله جان مطلق آمد بی نشان
هوش مصنوعی: آنها، سخن و روح و چهره‌شان همگی به نوعی از وجود بی‌نشان و خودی مطلق تبدیل شده‌اند.
جان دشمن‌دارشان جسمست صرف
چون زیاد از نرد او اسمست صرف
هوش مصنوعی: جان دشمنانشان تنها یک جسم بی‌محتواست، چرا که زیاد بودن نام او فقط به خاطر رنگ و لعاب است.
آن به خاک اندر شد و کل خاک شد
وین نمک اندر شد و کل پاک شد
هوش مصنوعی: او به خاک پیوست و تمام خاک گردید، و این (نمک) به آب پیوست و همه چیز را پاک کرد.
آن نمک کز وی محمد املحست
زان حدیث با نمک او افصحست
هوش مصنوعی: نمک که از محمد سرچشمه می‌گیرد، شیرین و خوشمزه است و آن داستان با نمک او نیز واضح‌تر و شیواتر از هر چیز دیگری است.
این نمک باقیست از میراث او
با توند آن وارثان او بجو
هوش مصنوعی: این نمک به یادگار مانده از اوست، با دقت آن کسانی که از او به ارث برده‌اند را جستجو کن.
پیش تو شسته ترا خود پیش کو
پیش هستت جان پیش‌اندیش کو
هوش مصنوعی: قبل از تو کسی نمی‌تواند خود را شسته و پاک جلوه دهد، چرا که هیچ‌کس به اندازه تو ارزش ندارد. جان من همواره به فکر و اندیشه توست.
گر تو خود را پیش و پس داری گمان
بستهٔ جسمی و محرومی ز جان
هوش مصنوعی: اگر خود را به ظاهر و جسم محدود کنی، در واقع به روح و جان خود دسترسی نداری و از آن محروم هستی.
زیر و بالا پیش و پس وصف تنست
بی‌جهتها ذات جان روشنست
هوش مصنوعی: این شاعر به بررسی ویژگی‌های جسم و روح پرداخته است. او می‌گوید که تمام توصیف‌ها و صفاتی که به جسم انسان نسبت داده می‌شود، در واقع نمی‌تواند به ذات و ماهیت واقعی جان و روح اشاره کند، زیرا روح از عالم دیگری است و با این توصیف‌ها محدود نمی‌شود.
برگشا از نور پاک شه نظر
تا نپنداری تو چون کوته‌نظر
هوش مصنوعی: چشمانت را به نور خالص پادشاه بگشا تا فکر نکنی که خودت فقط می‌توانی ببینی.
که همینی در غم و شادی و بس
ای عدم کو مر عدم را پیش و پس
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده که در حالتی از غم و شادی، همه‌چیز به همین شکل است. همچنین، سوالی مطرح شده است درباره‌ی عدم، که به چه صورت در گذشته و آینده وجود دارد یا خودش را نشان می‌دهد.
روز بارانست می‌رو تا به شب
نه ازین باران از آن باران رب
هوش مصنوعی: امروز روز بارانی است، برو و تا شب بمان، نه از این باران که مربوط به حال است، بلکه از آن باران که مربوط به آینده است.

خوانش ها

بخش ۹۸ - در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعر ضوا لها به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1387/03/28 04:05
سید عباس جعفری

مصرع اول بیت24
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
---
پاسخ: با تشکر از شما، «ای حمیرا آتش اندر نه تو نعل» با روایت پیشنهادی شما جایگزین شد.

1391/10/23 08:12

بیت 25 : این حمیرا لفظ تانیشست و جان
نام تانیثش نهند این تازیان
بدینصورت اصلاح شود :
این حمیرا لفظ تأنیث است و جان
نام تأنیث اَش تهند این تازیان

1392/03/16 17:06
شکوه

هش هم به معنی ساکت و خموش آمده و هم هوش ولی امیغش با گوش به معنی حواس به کار میرود هوش به معنی خرد و جان هم هست و همینطور به زبان پهلوی هلاک

1392/03/16 17:06
شکوه

انطفا خاموشی است و فرو نشستگی و فروکش کردن

1394/12/04 17:03
رضا

گفت پیغمبر که نفحت های حق ....
ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوالها
ای مردم بدانید که پروردگار شما در طول زندگیتان نسیم‌های رحمت و هدایت خاصه خود را به وزش در می آورد، هوشیار باشید و خود را در معرض این نسیم ها و نفحات الهی قرار دهید تا از آن بهره مند شوید.

1395/11/10 19:02
آرش تبرستانی

عقل جزوی عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب‌سر بود
زیرک و داناست اما نیست نیست
تا فرشته لا نشد آهرمنیست
او بقول و فعل یار ما بود
چون بحکم حال آیی لا بود
هوش مادی با اینکه در نظر بلندمرتبه می آید منکر عالم معناست بافراست است اما از منیت خالی نشده و همین دلیل نابینایی آن است چون حتی اگر فرشته هم از نفس نگذرد شیطانی است با اینکه در کارهای روزمره هوش مادی بسیار به کار می آید ولی غافل نشو که در عالم حال هیچ است

1396/09/07 12:12

پیامبر میگفت دم بدم درین روزها رایحه و الطاف خوش الهی بیشتر میرسد بگوش و هوشیار باشید اگر طالب فیض ربانی هستید درکمین باشید که این باد خوش وزید و به هرکس که خواست جان بخشید و رفت ولی باز هم نفحه دیگری وزیدن گرفت مراقب باش ازین یکی درغفلت نباشی ای بزرگوار .....مولانا درمان سوختن جانهامان را در اتش حرص و شهوت رو با رایحه و لطف دوست میدونه و همینطور هم درمان مردگی و افسردگی هامان رو با زندگی یافتن ازین بوی خوش میدونه
گفت پیغامبر که نفحتهای حق
اندرین ایام می‌آرد سبق
گوش و هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت
نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش
تا ازین هم وانمانی خواجه‌تاش
جان آتش یافت زو آتش کشی
جان مرده یافت از وی جنبشی
جان ناری یافت از وی انطفا
مرده پوشید از بقای او قبا

این جنب و جوش در جانها از پاکیزگی حضور حضرت است و مثل جنبیدنهای عالم حیوانی نیست( معنی دیگر اینکه زنده شدن به حضرت مانند رویش درخت طوبی در بهشت جان ماست) ..این جنبش اگر بر زمین و اسمان نازل شود در یک زمان ازترس زهره هاشون آب میشود برهمین اساس از قبول این امانت الهی سرباز زدند ..اشاره است به ایه ای بدین مضمون ::«اِنّا عَرَضنا الاَمانَةَ علی السَّمواتِ و الارْضِ و الجبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنها وَ حَمَلَها الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظلُوما جَهولاً؛ بی گمان، ما امانت (تکلیف) را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، اما آن ها از برداشتن آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و انسانْ آن را به دوش کشید، راستی که او بسیار بیداد پیشه و نادان است.»
اگر اینطور نیست پس چرا در ادامه ایه از ترسیدن کوها دلخون شدن اسمانها صحبت بمیان اورده شده ...
تازگی و جنبش طوبیست این
همچو جنبشهای حیوان نیست این
گر در افتد در زمین و آسمان
زهره‌هاشان آب گردد در زمان
خود ز بیم این دم بی‌منتها
باز خوان فابین ان یحملنها
ورنه خود اشفقن منها چون بدی
گرنه از بیمش دل که خون شدی
مولانا در بیت بعدی میفرماید دیشب این احوالات برای ما روشن میشد که مانعی برای آن پیش امد و اون مانع رو به خوردن چند لقمه تشبیه میکنه حالا این غذا چه بوده که راه دریافت های الهی رو بسته بود رو در ابیات بعد میفرماید که این اضطراب و خارخار درجان ما از برای لقمه هاییست که روزانه بدنبال ان میدویم میفرماید مراقب دست و پاهایتان باشید که برای بیرون کشیدن این خار وسوسه دچار مشکل میشوید چونکه خار ریز رو در دست پیدا کردن خیلی سخته و اشاره میکنه به آثار این حرص و طمع در روح و روان ادمی که مثل خاری پیدا کرده محل دقیقش سخته و انسان رو به انحراف میکشونه
دوش دیگر لون این می‌داد دست
لقمهٔ چندی درآمد ره ببست
بهر لقمه گشته لقمانی گرو
وقت لقمانست ای لقمه برو
از هوای لقمهٔ این خارخار
از کف لقمان همی جویید خار
در کف او خار و سایه‌ش نیز نیست
لیکتان از حرص آن تمییز نیست
اون لقمه ای که گوارا به اصطلاح مولانا مانند خرما دیده ای خار بدون که تو بسی در اشتباه هستی و عشق لقمه و نان کورت کرده
خار دان آن را که خرما دیده‌ای
زانک بس نان کور و بس نادیده‌ای
پس جان یک انسان (لقمان) که جایگاه و گلستان خداست چرا باید زخمی خاری کوچک باشه یعنی باید حواسمون به لقمه های زندگیمون باشه تا خار زندگی در جان ما فرو نره .... این لقمه های رو میشه به حرص..طمع و لقمه های شهوت و هرچیزی که در طی روزمره گی هامون غذای نفسمون میشه تشبیه کرد ....مولانا در بیت بعد این وجود خاکی مارو به شتری مثال میزنه که بخوردن خار عادت کرده وسوار براین شتر و جان الهی ماست مولانا درینجا از مصطفی زاده بودن این جان الهی صحبت به میان میاره که یعنی برگزیده شدهء خداوندیست
جان لقمان که گلستان خداست
پای جانش خستهٔ خاری چراست
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی‌زادی برین اشتر سوار
ای شتر دسته گلی بزرگ و خوشبو بر پشت تو سواره که از رایحه اش و عطرش دردرون تو صدها گلزار و گلستان روییده میشه ولی میل تو سوی خار مغیلان و ریگ بیابان است و دریغا که نمیتونی گلی بچینی ازین خارستان ...یعنی میل و گرایش این وجود خاکی ما سمت چیزهای بی ارزش و پوچه و توی اونها بدنبال خوشبختی میگردیم توی لذتهای آنی و زودگذر خودمون رو گم میکنیم مثل کسی میمونیم که دنبال خوشبختی ازین کوچه به کوچه دیگری میره و هی میپرسه که این گلستانی که میگن کجاست ؟میفرماید تا این خار رو از پا بیرون نکشیم چشم ما قادر بدیدن این گلستان نیست و الکی جولان میدیم
اشترا تنگ گُلی بر پشت تست
کز نسیمش در تو صد گلزار رست
میل تو سوی مغیلانست و ریگ
تا چه گل چینی ز خار مردریگ
ای بگشته زین طلب از کو بکو
چند گویی کین گلستان کو و کو
پیش از آن کین خار پا بیرون کنی
چشم تاریکست جولان چون کنی
ادمی که از بزرگی و مقام در جهانی نمیگنجد ببین چگونه بر سر خار خوردن دنیوی مشغول شده و در بازی این نفس و لذات جسمانی نهان گشته و مخفی شده ..... مولانا با اشاره به حدیثی که نشانگر توجه پیامبر اکرم ص به عایشه است (کلمینی یا حمیرا کلمی) و درخواست دل دادن عایشه(حمیرا) به اوست مبحث تازه ای رو باز میکنه که در زبان عربی مثل این کلمه :::حمیرا ::: جان و روح رو هم مونث خطاب میکنن و اینکه روح و جان ما عالی تر از مرد و زن بودن هست ازین موضوع هم باکی نداره و میدونه که بدین ترتیب معشوقه بیان میشه مولانا متذکر میشه که این جانی که ازش دم میزنه همان وجهه الهی ماست نه اون جانی که در طبیعت در سطوح و شعور پایینتر وجود داره و با خوردن جسمانی و حیوانی فربه تر میشه....
آدمی کو می‌نگنجد در جهان
در سر خاری همی گردد نهان
مصطفی آمد که سازد همدمی
کلمینی یا حمیرا کلمی
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
این حمیرا لفظ تانیشست و جان
نام تانیثش نهند این تازیان
لیک از تانیث جان را باک نیست
روح را با مرد و زن اشراک نیست
از مؤنث وز مذکر برترست
این نی آن جانست کز خشک و ترست
این نه آن جانست کافزاید ز نان
یا گهی باشد چنین گاهی چنان

1396/09/09 11:12

[Forwarded from مهدی ( ͡ʘ ͜ʖ ͡ʘ) کاظمی]
این جان در تن و جسم خاکی ما علت اصلی شادمانی و سرخوشی ماست مولانا میفرماید بدون این خوشی نمیتونی خوش باشی و در ادامه از کلمه مرتشی به معنی رشوه گیر استفاده میکند که منظور این است که ادمیزادی برای هرکاری باید انعامی و رشوه ای بگیرد پس بنابراین پرداختن به جان و روح هم رشوه ای چون شادمانی و خوشی بهمراه دارد... برای مثال مولانا میفرماید وقتی کام تو از شکر خوردن شیرین شده باشد دیگر این شیرینی از تو جدا نیست وقتیکه ازین حلاوت روحانی برخوردار شدی و از سر وفاداری با این شیرینی خو گرفتی دیگه ازون جدا نیستی ....یکی از آثار مشهود در کسانیکه عشقی به حضرت حق دارند شادمانی و نشاط است
خوش کننده‌ست و خوش و عین خوشی
بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی
چون تو شیرین از شکر باشی بود
کان شکر گاهی ز تو غایب شود
چون شکر گردی ز تاثیر وفا
پس شکر کی از شکر باشد جدا
در ادامه مولانا از عاجز بودن عقل از ادراک این حالات روحانی و منشاء اون دم میزنه و میفرماید عاشق باید از شراب درون خودش تغذیه کنه و مست شه و درینجاست که عقل یکه و تنها گم میشه برای همین همیشه عالم عشق رو انکار میکنه و خودش رو صاحب اسرار نشون میده .. زیرک و دانا هست ولی به مقام نیستی نرسیده که بتونه بفهمه عشق یعنی چی فرشته هم اگر به مقام نیستی از منیّت نرسیده باشد اهریمن است مثل شیطان که منیت و خودبینی داشت عقل ماهم برای امرار معاش و گفتگو کردن مناسب است و یاری دهنده ماست ولی برای درک زندگی در لحظه حال باید از کار بیوفته و حیران بشه پس درینجا کاری ازش ساخته نیست
عاشق از خود چون غذا یابد رحیق
عقل آنجا گم شود گم ای رفیق
عقل جزوی عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب‌سر بود
زیرک و داناست اما نیست نیست
تا فرشته لا نشد اهرمنیست
او بقول و فعل یار ما بود
چون بحکم حال آیی لا بود
عقل ناتوان است چونکه نمیخواد خودش رو فنا کنه وبرای اینکه مرگ اختیاری رو تجربه نکنه ستم ها و اجبار های بسیاری رو متحمل میشه ..مولانا میفرماید جان در حد کمال است و ندایی هم که سر میدهد نیز بهمین گونه در کمال است بهمین جهت حضرت مصطفی ص میگفت که ای بلال اذان بگو و اواز سربده ...مولانا در تشبیهی زیبا محمد ص را به جانی کامل و بلال را ندای او خطاب میکنه
که به بلال میفرماید صدای اذانت رو بلند کن و دم بزن از همون دمی که خودم در درونت دمیدم
جان کمالست و ندای او کمال
مصطفی گویان ارحنا یا بلال
ای بلال افراز بانگ سلسلت
زان دمی کاندر دمیدم در دلت

1396/09/10 12:12

این جان در تن و جسم خاکی ما علت اصلی شادمانی و سرخوشی ماست مولانا میفرماید بدون این خوشی نمیتونی خوش باشی و در ادامه از کلمه مرتشی به معنی رشوه گیر استفاده میکند که منظور این است که ادمیزادی برای هرکاری باید انعامی و رشوه ای بگیرد پس بنابراین پرداختن به جان و روح هم رشوه ای چون شادمانی و خوشی بهمراه دارد... برای مثال مولانا میفرماید وقتی کام تو از شکر خوردن شیرین شده باشد دیگر این شیرینی از تو جدا نیست وقتیکه ازین حلاوت روحانی برخوردار شدی و از سر وفاداری با این شیرینی خو گرفتی دیگه ازون جدا نیستی ....یکی از آثار مشهود در کسانیکه عشقی به حضرت حق دارند شادمانی و نشاط است
خوش کننده‌ست و خوش و عین خوشی
بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی
چون تو شیرین از شکر باشی بود
کان شکر گاهی ز تو غایب شود
چون شکر گردی ز تاثیر وفا
پس شکر کی از شکر باشد جدا
در ادامه مولانا از عاجز بودن عقل از ادراک این حالات روحانی و منشاء اون دم میزنه و میفرماید عاشق باید از شراب درون خودش تغذیه کنه و مست شه و درینجاست که عقل یکه و تنها گم میشه برای همین همیشه عالم عشق رو انکار میکنه و خودش رو صاحب اسرار نشون میده .. زیرک و دانا هست ولی به مقام نیستی نرسیده که بتونه بفهمه عشق یعنی چی فرشته هم اگر به مقام نیستی از منیّت نرسیده باشد اهریمن است مثل شیطان که منیت و خودبینی داشت عقل ماهم برای امرار معاش و گفتگو کردن مناسب است و یاری دهنده ماست ولی برای درک زندگی در لحظه حال باید از کار بیوفته و حیران بشه پس درینجا کاری ازش ساخته نیست
عاشق از خود چون غذا یابد رحیق
عقل آنجا گم شود گم ای رفیق
عقل جزوی عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب‌سر بود
زیرک و داناست اما نیست نیست
تا فرشته لا نشد اهرمنیست
او بقول و فعل یار ما بود
چون بحکم حال آیی لا بود
عقل ناتوان است چونکه نمیخواد خودش رو فنا کنه وبرای اینکه مرگ اختیاری رو تجربه نکنه ستم ها و اجبار های بسیاری رو متحمل میشه ..مولانا میفرماید جان در حد کمال است و ندایی هم که سر میدهد نیز بهمین گونه در کمال است بهمین جهت حضرت مصطفی ص میگفت که ای بلال اذان بگو و اواز سربده ...مولانا در تشبیهی زیبا محمد ص را به جانی کامل و بلال را ندای او خطاب میکنه که به بلال میفرماید صدای اذانت رو بلند کن و دم بزن از همون دمی که خودم در درونت دمیدم
جان کمالست و ندای او کمال
مصطفی گویان ارحنا یا بلال
ای بلال افراز بانگ سلسلت
زان دمی کاندر دمیدم در دلت

ازون همون که دمی خداوند در حضرت ادم دمید و او مدهوش گشت و از تماشای این جان دادن به انسان اهل کبریا هم عقل و هوششون بیهوش شد پیامبر هم از صدای بلال مست و بیخویش میشد ....مولانا در ادامه اشاره به شب تعریس ((تعریس::فرود آمدن مسافر برای خواب))میکنه که نماز پیامبر و اصحابشون قضا شد و توی همون شب جانشان به دستبوس و دیدار آن عروس زیبا نائل شد مولانا توضیح میده که اگر عروس خواندمش خرده مگیر که که عشق و جان هردوشون پوشیده و پنهانند ....(عروس در آن زمان در کجاوه ای پوشیده شده به سمت خانه بخت میرفت)....و اگر اشتباه میگفتم یار خودش خاموشم میکرد اگرکه معتقد باشین که این یه دم و لحظه رو یار بما فرصت بودن داده است اما یار میگوید ادامه بده که این گونه سخنان جز خواست قضای الهی نیست
زان دمی کادم از آن مدهوش گشت
هوش اهل آسمان بیهوش گشت
مصطفی بی‌خویش شد زان خوب صوت
شد نمازش از شب تعریس فوت
سر از آن خواب مبارک بر نداشت
تا نماز صبحدم آمد بچاشت
در شب تعریس پیش آن عروس
یافت جان پاک ایشان دستبوس
عشق و جان هر دو نهانند و ستیر
گر عروسش خوانده‌ام عیبی مگیر
از ملولی یار خامش کردمی
گر همو مهلت بدادی یکدمی
لیک می‌گوید بگو هین عیب نیست
جز تقاضای قضای غیب نیست
زشت کسیه که که اینهارا زشت میبینه وگرنه واسه روان پاکان غیب بین هیچ زشتی درکار نیست مولانا در ادامه میفرماید اینها از نظر مردم نادان عیب داره وگرنه از نظر خداوند مقبول و پسندیده است همانطور که کفر ورزیدن هم از نگاه خالق حکمتی داره ولی وقتی نسبت به بنده باشه آفت و بلاست اگر هم عیبی باشه میان این همه خوبی مثل چوبی میمونه وسط شاخه نبات قرار گرفته که در ترازو هر دورا باهم وزن میکنند و میفروشند منظور اینست که در یک کار خیر که هزاران خوبی و ثواب در بر داره بودن اشکال به چشم نمیاد
عیب باشد کو نبیند جز که عیب
عیب کی بیند روان پاک غیب
عیب شد نسبت به مخلوق جهول
نی به نسبت با خداوند قبول
کفر هم نسبت به خالق حکمتست
چون به ما نسبت کنی کفر آفتست
ور یکی عیبی بود با صد حیات
بر مثال چوب باشد در نبات
در ترازو هر دو را یکسان کشند
زانک آن هر دو چو جسم و جان خوشند
مولانا با استدلال به این موضوع میفرماید پس این حرف بزرگان که گفتند جسم پاکان هم عین جانشان صاف و زلال است سخن گزافه ای نیست کلام و نقش و ذات این بزرگان و پاکان عین جانشان است و خرده گرفتن ازیشان جایز نیست و جان اوناییکه دشمنی میورزن با این پاکان برعکس است و عین جسم است مثل اینکه در بازی تخته نرد مهره های اضافه تر از نیاز باشد دیگر کارایی ندارد و صرفا فقط یک اسم بدون کارایی است (منظور از ادمهاییست که در جسم متعددند و ناکارامد )
پس بزرگان این نگفتند از گزاف
جسم پاکان عین جان افتاد صاف
گفتشان و نفسشان و نقششان
جمله جان مطلق آمد بی نشان
جان دشمن‌دارشان جسمست صرف
چون زیاد از نرد او اسمست صرف

1396/09/16 10:12

انانکه اولیا و پاکان را دشمنی میورزند به تعبیر مولانا در خاک فرو رفته و بکلی بخاک تبدیل میشوند اما برعکس جسم پاکان و اولیای خداوندی مثل اینکه در نمک فرو رود مانند اوصاف و روح و جانشان پاک و منزه میشود ....درینجا منظور اینست که با دشمنی با اولیای خداوندی روح و اصل خدایی ماهم تحت تاثیر قرار میگیره و در اصطلاح سرد و بیروح میشیم.... مولانا در ادامه میفرماید همون نمکی که حضرت محمد ص ازون املح (بانمک)است... اشاره به حدیث نبوی بدین شرح :: مشهور است‌ از حضرت‌ رسول‌ اکرم‌ پرسیدند شما زیباتر هستید یا حضرت‌ یوسف‌ زیباتر بوده‌ است،‌ ایشان‌ جواب‌ داده ‌اند که‌ اخی‌ یوسف‌ اجمل‌ منی‌ و انا املح‌ منه.‌ یعنی‌ برادرم‌ یوسف‌ از من‌ زیباتر بوده‌ ولیکن‌ من‌ از او با نمک ‌تر هستم‌. ملاحت،‌ آن‌ زیبایی‌ عمقی‌ و باطنی‌ انسان‌ است‌ ولیکن‌ جمال،‌ مربوط‌ به‌ زیبایی‌ ظاهر است‌ ...مولانا در ادامه میفرماید مابقی ازین ملاحت رو در میراث و روش پیامبر ودر میان اولیای الهی که همواره در هر دورانی باتو هستند پیداکن
آن به خاک اندر شد و کل خاک شد
وین نمک اندر شد و کل پاک شد
آن نمک کز وی محمد املحست
زان حدیث با نمک او افصحست
این نمک باقیست از میراث او
با تواند آن وارثان او بجو
این اولیای وقت در کنار تو نشسته اند ولی تو کنار نداری ...کنار جسم داری باید با چشم جان ببینی تا وجودشون رو حس کنی چونکه جان ادمی کناری نداره و از قیود جهات رهاست و اگر تو وابسته این سمت و سویی بدانکه از عالم معنا و به زعم مولانا عالم جان محرومی
پیش تو شسته ترا خود پیش کو
پیش هستت جان پیش‌اندیش کو
گر تو خود را پیش و پس داری گمان
بستهٔ جسمی و محرومی ز جان
زیراکه بالا و پایین و چپ و راست مختص عالم جسم است و جان ما بدون اینها روشن و برقرار است ...حالا با همچنین نگاهی به این نور پاک الهی نظر کن تا تو ام ببینی و از کوته نظری نجات پیدا کنی و فکر نکنی که تمام موجودیت تو همین احوالات جسمی مثل غم و شادیست ...که تو جهانی عظیم و ناپیدا (عدم) هستی که خلاصه درین حالات و جهات نیست
زیر و بالا پیش و پس وصف تنست
بی‌جهتها ذات جان روشنست
برگشا از نور پاک شه نظر
تا نپنداری تو چون کوته‌نظر
که همینی در غم و شادی و بس
ای عدم کو مر عدم را پیش و پس
در پایان مولانا میفرماید فرصت رویش رو دراین روز بارانی از دست مده و تا دم آخر (شب) ازین بارش رحمت الهی بهرمند شو و رشد کن و نُمُوّ رو پیش بگیر
روز بارانست می‌رو تا به شب
نه ازین باران از آن باران رب

1401/03/26 22:05
ماھسا مشتری

لا بود چون او نشد از هست نیست

چونک طوعا لا نشد کرها بسیست

الھامی از آیہ ۱۱ فصلت
۔۔۔ائتیا طوعا او کرھا۔۔۔

سپس بہ آفرینش آسمان پرداخت در حالی کہ بہ صورت دود بود بہ ان و بہ زمین دستور داد بوجود آیید خواہ از روی اطاعت و خواہ اکراہ آنھا گفتند:ما از روی اطاعت می آییم.

معنی بیت

ورود در فضای یکتا پرستی با نیست شدن تمام بت ھای مورد پرستش و در نھایت "نیستی " در برابر "ھست "خدا ممکن میباشد و اگر نفس خود را نیست نکنیم بی ارزش و بی چیز و "لا" خواھیم بود

و چون خداوند میخواھد ما را وارد این ھستی و بقای وجود ھمیشہ زندہ خودش کند از ما انتظار دارد بہ عشق "خود "را (لا ) یعنی "نیست "کنیم  و اگر بہ عشق اینکار را نکنیم او با وجود اکراہ ما این کار را میکند و ھمہ ی بتھا را از جان و روح ما میزداید تا "لا" شویم و "دویی "نباشد و وارد فضای یکتایی پرستش او شویم

1402/11/21 16:01
در سکوت

مثنوی معنوی :: در سکوت.... بشنوید

1404/06/24 18:08
HRezaa

درود بر بزرگوارانی که این گنجینه‌ی بی‌نظیر را گردآوری کرده‌اند. و سپاس بیکران از زحمات ایشان

 

در نسخه‌ای که تصویر متن آن را در بالاتر قرار داده‌اید، بطور واضح «آتش‌اندر نه» آمده است.

یکی از همزبانان گرامی بصورت «اندر آتش نه» توصیه کرده‌اند، و ظاهرا این تغییر را اعمال کرده اید.

شاید این تغییر موجب خوانش راحتتر در عموم افراد شود....

ولی در نسخه‌ای که خودتان دارید، آتش‌اندر ذکر شده، که اگر آتش و اندر بدون فاصله تایپ شود و خوانده شود، به همان دلنشینی خواهد بود که باید.

 

پوزش بابت جسارت