بخش ۱۷ - قصهٔ دیدن خلیفه لیلی را
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۷ - قصهٔ دیدن خلیفه لیلی را به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
بخش ۱۷ - قصهٔ دیدن خلیفه لیلی را به خوانش عندلیب
حاشیه ها
ببخشید من نفمیدم حالا مولوی منظورش این بوده که مجنون چون در خواب وخیال هست لیلی را برتر از دیگران دیده؟
منظور این است که چون مجنون عاشق است بیدارتر است و لیلی را به چشم عشق می بیند . دیگرانی که مشغول کارهای روزمره، مثل پادشاهی (خلیفه) هستند در خواب تر هستند . در ادمه ی شعر به تفصیل داستان سایه ی مرغ و شکار سایه را شرح داده است تا آن جا که دوباره اسم شمس تبریزی را در میان آورده است. به مولوی طعنه می زدند که شمس درویش ژولیده مویی بیش نیست، تو که پادشاه زاده ای، تو که در دانشگاه تو چهارصد دانشجو وجود دارد، چرا عاشق او شده ای. می گوید عاشق شوید تا بتوانید کنه جهان ار ببینید، این عشق را شمس به من آموزش داد، این همان عشقی است که مجنون را روشن کرد و سوزاند و هر عاشقی کم و بیش به این عشق دسترسی دارد.
با سلام وتشکر از زحمات شما برای براه انداختن این سایت چون در مورد این شعر تحقیق میکردم دیدم در کتاب "تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی" علامه محمد تقی جعفری یک بیت اضافه بعد از بیت 27 هست:
یافت پاکی جناب کبریا.... جسم پر از کبر و پر حقد و ریا
موفق و موید باشید
گفت تویی اون کسی که مجنون پریشانت شده و چون نظر به ظاهر داشت ودر خواب بود گفت تو با دیگران تفاوتی نداری لیلا توجه داد به حقیقت معشوق مجنون و گفت ساکت شو معشوقه من نیستم منتها تو چون مجنون نیستی و مهر بر چشم و گوش داری نمی بینیباز به بیان رسای خود مولانا باید گفت خانه ی معشوقه ام معشوق نی عشق بر نقدست بر صندوق نی والله اعلم
بیت 12 بی مایه معنی بی انرژی است ولی انرژی به فارسی امروز کارمایه برایش بهتر است زیرا مایه انجام کار است . به گزینش دکتر حیدری کاروژ را هم داریم .
عروس فارسی است معنی سفید می دهد باید اروس نوشته شود
*طهرا بیتی بیان پاکی است/گنج نورست ار طلسمش خاکیست
اشاره به ایه ی شریفه 125 سوره بقره دارد که می فرماید « وَعَهِدْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ »
به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم که خانه ی من (کعبه) را پاکیزه کنند برای طواف کنندگان معتکفان و رکوع کنندگان سجده گزار.
عرس کلمه ی عربی است و به معنای جشن عروسی است.
این شعر مولوی تفسیر سخن زیر از امیر المؤمنین علی علیه السلام است که میفرماید:
«مَن عَشِق شیئاً اعمی بَصَرَهُ و اَمرَضَ قَلبَهُ. فَهو یَنظُرُ بِعَینٍ غیرِ صَحیحةٍ و یَسمَعُ باذُنٍ غَیرِ سَمیعَةٍ»
«اگر کسی عاشق چیزی شود، [این عشق] چشم او را کور و قلبش را مریض میکند. در اینصورت میبیند ولی با چشمی ناسالم، و میشنود ولی با گوشی ناشنوا»
غوی به معنای گمراه است و هم خانواده اغواء که معادل انگلیسی آن temptation به معنای وسوسه می باشد .
و معادل دیگر عربی غوی ضال میباشد .
مجنون گمراه بود از نگاه مردم کوچه و بازار .
چون آدم به طور طبیعی باید راه مغازه و بانک و مسجد را برود .
ولی مجنون مقیم کوی یار بود پس گمراه بود .
سایهی یزدان چو باشد دایه اش
وارهاند از خیال و سایه اش
سایهی یزدان ، بود بنده ی خدا
مرده او زین عالم و زنده ی خدا
دامن او گیر زودتر، بی گمان
تا رهی در دامن آخر زمان
کیف مد الظل ، نقش اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست
اندر این وادی مرو بی این دلیل
"لا احب الآفلین" گو ، چون خلیل
اگر "سایهی یزدان" که همان مرد حق و پیر است ، مربی و دایه ی چنین شخصی سرگشته و متوهمی شود ، میتواند او را از این پریشانی ها و بیهوده دویدنها به دنبال سایه برهاند. این سایه ی حق کسی است که از این عالم مادی بریده است و فقط با خدا زندگی میکند. بدون شک و گمان دست به دامن او شو تا از کمراهی آخر زمان برهی. مولانا میگوید: " این که خداوند در قرآن سخن از گسترانیدن سایه و تابیدن خورشید میکند، اشاره به اولیا و مردان حق است که دلالت بر وجود خورشید الهی میکنند. مردان حق سایه ی یزدان هستند و همیشه سایه دلالت بر وجود آفتاب و نور نیز دارد، پس اینان نیز نشانه ی وجود حق هستند. بنابراین، بدون راهنمایی این راهنمایان نباید قدم در وادی معرفت گذاشت و باید همچون ابراهیم خلیل عشق خود را نثار موجودی کنی که جاودان است و افول نمیکند و او تنها خداست.
رو، ز سایه آفتابی را بیاب
دامن شه شمس تبریزی بتاب
ره ندانی جانب این سور و عرس
از ضیاء الحق حسام الدین بپرس
از طریق این سایه ها ی یزدان که همان اولیاء الهی هستند، آفتاب را ( یعنی خدا را ) پیدا کن. چون سایه هر چند بر آفتاب دلالت دارد، آن چه مطلوب است سایه نیست، بلکه آفتاب است. باید دست به دامن پیری چون شمس تبریزی شوی و اگر راه رسیدن به این میهمانی الهی را نمیدانی ، میتوانی از حسام الدین بپرسی.
معمولا هر جا سخن از خورشید و شمس و آفتاب می شود ، مولانا به یاد مراد خود ، شمس تبریزی میافتد و در اینجا نیز همین اتفاق افتاده است.
ور حسد گیرد تو را در ره گلو
در حسد ابلیس را باشد غلو
کو ز آدم ننگ دارد، از حسد
با سعادت جنگ دارد، از حسد
عقبه یی زین صعبتر در راه نیست
ای خنک آن ، کش حسد همراه نیست
این جسد، خانه ی حسد آمد، بدان
از حسد آلوده باشد خاندان
حسد از جمله رذائلی است که مولانا خیلی به آن حساس است و در جای جای مثنوی به شکل های مختلف ما را از آن منع میکند و از زوایای مختلف به مضرات خانمان برانداز آن اشاره میکند. در دفتر دوم حسد را از همه ی عیبها و نقصانها بدتر می شمرد.:
خود حسد نقصان و عیبی دیگر است
بلکه از جمله کمی ها بتر است
دفتر دوم بیت 807
مولانا دلیل اصلی رانده شدن شیطان را از بهشت، حسدی می داند که به آدم ورزید و او را از سجده به او که فرمان خدا بود، بازداشت، "ترک سجده از حسد گیرم که بود". اگر انسان نیز حسد بورزد، ابلیس میشود.
هان و هان ترک حسد کن با شهان
ور نه ابلیسی شوی اندر جهان
دفتر دوم بیت 3438
در اینجا نیز مولانا به موضوع حسد پرداخته است و میگوید: "نباید حسد گلوی سالک در راه خدا را بگیرد، چون همیشه کسانی هستند که در این راه از او جلوترند. سالک باید بداند که حسادت و غلو و زیاده روی در آن، کار شیطان است. در راه رسیدن به حق دشوارترین عقبه ( گردنه، سربالایی ) همین حسادت است. جسد مادی ما خانه حسد است و اگر حسد در کار باشد، خاندان انسان آلوده میشود.
شاید مولانا در این ابیات خواسته باشد ناخشنودی خود را از مریدانی که به حسام الدین چلبی حسادت میکردند، ابراز کند. مخصوصا این که این ابیات پس از آن آمده است که مولانا از دیگر مریدان میخواهد که از حسام الدین تبعیت کنند.
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود وز خوف زوال
نی صفا میماندش نی لطف و فر
نی بسوی آسمان راه سفر
گویا قرنها پیش آدمیان از اضطراب و افسردگی رنج می بردند !
و لگد خر نفس پدیده تازه ای نیست !
به این سخنرانی دکتر سروش توجه کنید که از ابیات زیر برای بیان آشفتگی ای که نوع زندگی ماشینی برای انسان پدید میاره صحبت می کنه :
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود وز خوف زوال
نی صفا میماندش نی لطف و فر
نی بسوی آسمان راه سفر
در این سخنرانی، از "خیال" به معنای اطلاعاتی که هر روز از طرق مختلف به ما وارد می شود یاد شده است:
پیوند به وبگاه بیرونی
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود وز خوف زوال
نی صفا میماندش نی لطف و فر
نی بسوی آسمان راه سفر
...
آقای "محمدجعفر مصفا" برداشت جالبی از مفهوم خیال در اشعار مولوی دارد. او می گوید که انسان ها از دوران کودکی به علت شرایط جامعه و البته ضعف درون، یک یا چند من (ماسک) برای خود می سازند و در دنیای ذهنی خود زندگی می کنند، بجای آنکه حیات واقعی داشته باشند.
به علاقمندان مطالعه کتاب های "تفکر زائد" و "با پیر بلخ" را از آقای مصفا توصیه می کنم.
کیف مد الظل نقش اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست
اندرین وادی مرو بی این دلیل
لا احب افلین گو چون خلیل
"کیف مد الظل" اشاره به آیه:
أَلَمْ تَرَ إِلَی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاکِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلًا ﴿الفرقان:45﴾
آیا ندیده ای که پروردگارت چگونه سایه را گسترده است و اگر می خواست آن را ساکن قرار می داد آنگاه خورشید را بر آن دلیل گردانیدیم (45)
و "لا احب افلین" اشاره به آیه:
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَی کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ﴿الانعام:76﴾
پس چون شب بر او پرده افکند ستاره ای دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروب کنندگان را دوست ندارم (76)
می باشد.
چون بحق بیدار نبود جان ما
هست بیداری چو در بندان ما
می گوید که بیداری ما (آدم های خاکستری) از خواب مان هم بدتر است؛ برعکس مردان خدا (که در بخش قبل وصف آن ها را ستود)، که در بیداری شان هم همچون خواب، به دنیا و مافیها دلبستگی و وابستگی ندارند.
سپس، می گوید علت این است که ما گرفتار توهمات و لگدکوب خیال شده ایم:
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود وز خوف زوال
و نتیجه آن می شود:
نی صفا میماندش نی لطف و فر
نی بسوی آسمان راه سفر
چنین کسی، در حقیقت بیدار نیست بلکه خفته است، حتی اگر در ظاهر بیدار باشد:
خفته آن باشد که او از هر خیال
دارد اومید و کند با او مقال
چنین آدمی همان طور که در خواب محتلم می شود، در بیداری هم دقیقا با همان مکانیزم و به همان صورت آن بلا سرش می آید:
دیو را چون حور بیند او به خواب
پس ز شهوت ریزد او با دیو آب
چونک تخم نسل را در شوره ریخت
او به خویش آمد خیال از وی گریخت
ضعف سر بیند از آن و تن پلید
آه از آن نقش پدید ناپدید
مثل همچون شخصی مانند صیادی است که بجای شکار مرغ، در پی سایه مرغ می دود و تیرهای خود را هدر می دهد:
مرغ بر بالا و زیر آن سایهاش
میدود بر خاک پران مرغوش
ابلهی صیاد آن سایه شود
میدود چندانک بیمایه شود
بیخبر کان عکس آن مرغ هواست
بیخبر که اصل آن سایه کجاست
کیف مد الظل نقش اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست
"کیف مد الظل" اشاره دارد به آیه:
أَلَمْ تَرَ إِلَی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاکِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلًا ﴿الفرقان:45﴾
آیا ندیده ای که پروردگارت چگونه سایه را گسترده است و اگر می خواست آن را ساکن قرار می داد آنگاه خورشید را بر آن دلیل گردانیدیم (45)
و
اندرین وادی مرو بی این دلیل
لا احب افلین گو چون خلیل
"لا احب الافلین" اشاره دارد به آیه:
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَی کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ﴿الانعام:76﴾
پس چون شب بر او پرده افکند ستاره ای دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروب کنندگان را دوست ندارم (76)
شبح سایه وار خود کاذب
مرغ بر بالا پران و سایهاش
میدود بر خاک، پران مرغوش
ابلهی، صیاد آن سایه شود
میدود چندانکه بیمایه شود
تیر اندازد به سوی سایه او
ترکشش خالی شود از جست و جو
ترکش عمرش تهی شد، عمر رفت
از دویدن در شکار سایه تفت
ترکش= تیر دان، کیسه یا جعبه حاوی تیر
تفت= گرم و سوزان، شتابان
خود کاذب، سایه یا شبحی توهمی است که به دلیل عدم مشاهده گری و جستجوی محققانه، در تاریکی و ابهام شکل گرفته است و اگر زیر نورافکن "مشاهده گری عاری از خشم و حرص " قرار گیرد، محو می شود و یافت می نشود!
وقتی دچار یک هیجان ناراحت کننده هستی: نا امیدی و یأس، بیحوصلگی، خشم و نارضایتی از خود یا دیگران، نگرانی از آینده... یا هر هیجان منفی دیگری، به بهانه یک علت بیرونی پدیدار شده است؛ به جای پرداختن به علل ظاهری آن، کمی مکث کن! و برای خودت این پرسش بنیادین را مطرح کن که: چه کسی یا چه چیزی دچار این حال بد شده است؟ ببین آیا می توانی این "من " را پیدا کنی؟ ستون و پایه ای که آن هیجان منفی بر پایه آن استوار است و صاحب این هیجان منفی است و بدون آن این ناراحتی بی معنی است و دوام ندارد کیست و چیست؟ آیا بدنت مأیوس شده؟ دستت؟ گونه ات؟ کدام سلول بدنت قابلیت مأیوس شدن دارد؟ آیا افکارت؟ آیا فکر توانایی مأیوس شدن دارد؟ آیا آگاهی ناب ورای فکر مأیوس می شود؟ پس از جستجوی دقیق و با حوصله، اگر آن من صاحب یأس را پیدا نکردی، مأیوس شدن را کنار بگذار! منیت دروغین و هیجان های منفی همراه آن فقط در حالت عدم آگاهی ناب و عدم نگاه موشکافانه ما، به حیات خود ادامه می دهند.
کلید واژه: اصالت انسان، توهم خود، مشاهده گری
این مطلب در کانال پیوند به وبگاه بیرونی آمده است.
فکر می کنم صحیح بیت یازدهم این گونه باشد مرغ دربالا پران و سایه اش می رود برروی صحرامرغ وش
گفت لیلی را خلیفه ، کان تویی / کز تو مجنون شد پریشان و غوی
خلیفه به لیلی گفت : آن لیلی تو هستی که از عشق تو مجنون پریشان و سرگردان شده است ؟
از دگر خوبان تو افزون نیستی / گفت : خامش چون تو مجنون نیستی
تو ای لیلی از زیبارویان دیگر که زیباتر نیستی ، لیلی گفت : خاموش باش که تو عاشق و مجنون من نیستی تا جمال من و مقام مجنون را دریابی .
هر که بیدار است ، او در خواب تر / هست بیداریش ، از خوابش بتر
هر کسی که در امور دنیوی و نفسانی بیدار است ، او خواب تر و غافل تر است و بیداری چنین شخصی از خواب بودنش بدتر است .
این بیداری که مورد نکوهش مولاناست بیداری مثبت نیست بلکه بیداری و هشیاری در امور پست دنیوی و نفسانی است که چنین اموری در نزد عارفان از سنخ اوهام و خیالات است . البته این بدان معنی نیست که عارفان بالله مخالف کار و کسب و فعالیت هستند . بلکه مرادشان از امور دنیوی ، حرص دیوانه وار در جهت مکاسب دنیوی است به نحوی که همه ارزش های اخلاقی و انسانی قربانی منافع شخصی کرد . مولانا خود شاگردان و مریدانش را به کار و کسب تشویق می کرد و از تنبلی و عطالت پرهیز می کرد .
چون به حق بیدار نبود جان ما / هست بیداری ، چو در بندان ما
اگر جان ما در بیداری خود به حق تعالی متکی نباشد و تنها به بیداری حسی اکتفا کند ، این بیداری برای ما به منزله حبس و زندان است و با چنین بیداری به سر منزل حقیقت واصل نتوانیم شد .
جان همه روز از لگد کوب خیال / وز زیان و سود ، وز خوف زوال
زیرا جان آدمی به سبب اشتغال به امور نفسانی و دنیوی که خیال محض است و نیز به خاطر اندیشیدن در سود و زیان های کاسبکارانه و ترس از زوال نعمت های مادی ، هماره از تنویر روح و صفای باطن خود باز می ماند .
نی صفا می ماندش ، نی لطف و فر / نی به سوی آسمان ، راه سفر
در نتیجه سیطره خیال ، صفا و لطافت جان از میان می رود و راه وصول به عالم بالا به رویش بسته می شود زیرا که بال و پر این پرنده عرشی به گل و لای شهوات و اغراض پلید آغشته شده است .
خفته آن باشد که او از هر خیال / دارد امید و کند با او مقال
در حقیقت خفته آن کسی است که به هر خیال بی اساس امید بندد و به قدری بدان دل خوش دارد که با آن گفتگو و مصاحبت کند .
– آن که به امور مبتذل دنیوی سرگرم می شود خفته حقیقی است . چنین کسی عمر گرانبهای خود را بیهوده بر باد می دهد و به دنبال تحقق خیالات یاوه خود به تب و تاب می افتد .
دیو را چون حور بیند او به خواب / پس ز شهوت ریزد او با دیو ، آب
مولانا در اینجا برای بیان حال خفتگان و غفلت زدگان که در پی خیالات یاوه دنیوی و شهوانی هستند تمثیلی می آورد و می گوید : حال این خفتگان بدان کسی ماند که در اثنای خواب ، شیطان را به صورت زنی زیبا ببیند و تحریک شهوانی شود و محتلم گردد .
چونکه تخم نسل او در شوره ریخت / او به خویش آمد ، خیال از وی گریخت
وقتی که آن شخص بذر تولید و تکثیر نسل خود یعنی نطفه اش را بیهوده از دست داد ، همینکه به خود می آید درمی یابد که همه این صحنه های هوسناکانه خیالی بیش نبوده است .
ضعف سر بیند از آن و تن پلید / آه از آن نقش پدید ناپدید
این شخص وقتی از احتلامی که بر او عارض شده به خود می آید احساس سردرد می کند و تنش را ناپاک و نجس می بیند . آه از آن نقشی که به اعتبار خیال موجود و به اعتبار حقیقت معدوم است .
مرغ ، بر بالا پران و سایه اش / می دود بر خاک ، پران مرغ وش
پرنده ای بر اوج آسمان به پرواز در می آید و سایه اش روی زمین می افتد . [ اکبر آبادی گوید : حق تعالی وجود حقیقی است که در صور تعینات ، مشهود است . پس کسی که عالم را موجود حقیقی پندارد مانند همان صیاد ابله است ] .
– مولانا کامجویی های دنیوی را بدین گونه به مثل بیان می دارد . پرنده ای در آسمان به پرواز در می آید و سایه اش روی زمین می افتد . صیاد نادانی که همواره چشم بر زمین می دوزد و به پهنه آسمان در نمی نگرد ، سایه پرنده را بر روی زمین می بیند و گمان می دارد که این سایه ، پرنده حقیقی است . وهم و خیال بر او غالب می آید و او به دنبال آن سایه شتابان می دود تا به دامش درآورد . این صیاد نادان هر قدر که در پی آن سایه می دود و به سویش تیر می افکند نمی تواند صیدش کند . سرانجام همه توش و توانش را بر سر این کار نابخردانه به هدر می دهد و ترکشش خالی می شود و عاجز و ناکام از پا درمی آید .
این تمثیل جذاب و دلکش در بیان حال دنیاپرستان خیال اندیش است که در ابیات قبل مذکور افتاد . به عقیده مولانا آدمیان دنیا پرست به سبب خیالات واهمی و انکیزه های نفسانی نمی توانند میان وجود حقیقی و مجازی تفریق قائل شوند . مرغ در اینجا نماد وجود حقیقی است و سایه نماد وجود مجازی .
مولانا می گوید : سرچشمه همه زیبایی های جهان ، جمال الهی است که سایه آن بر موجودات جهان افتاده و آنها را زیبا کرده است . آنان که نظر بر صورت اشیا دارند و زیبایی آنها را م
ستقل و قائم به ذات خود می پندارند . دل بر آنها می نهند و منبع حقیقی زیبایی ها را نادیده می گیرند و بدین سان عمر خود را در راه شکار سایه ها به هدر می دهند .
ابلهی صیاد آن سایه شود / می دود چندانکه بی مایه شود
صیادی نادان همینکه سایه آن پرنده را می بیند در صدد صید آن بر می آید و آنقدر می دود که همه توان خود را از دست می دهد .
بی خبر کان عکس آن ، مرغ هواست / بی خبر که عکس آن سایه کجاست
آن صیاد غافل است که این سایه ای بیش نیست و فقط عکس آن پرنده ای است که بر هوا پرواز می کند .
– کسانی که خوشی ها و زیبائی های این دنیا را اصل می پندارند و نه فرع ، مانند همین صیاد نادان اند .
تیر اندازد به سوی سایه او / ترکشش خالی شود از جستجو
آن صیاد ابله برای شکار سایه آن پرنده به سوی او تیر می اندازد و آن قدر به این کار ادامه می دهد که تیردانش از تیر خالی می شود .
– اشخاص خیال اندیش تیرهای لحظات و ساعات را از ترکشخانه عمر خود بیهوده رها می کنند و عمر خود را به پایان می رسانند در حالیکه دستشان از پرنده مراد خالی است .
ترکش عمرش تهی شد ، عمر رفت / از دویدن در شکار سایه ، تفت
تیردان عمر صیاد سایه خالی شد و از بس دنبال سایه ، شتابان دوید عمرش هم به پایان رسید
سایه یزدان چو باشد دایه اش / وارهاند از خیال و سایه اش
اما اگر راهنما و مربی آن صیاد سایه ، ولی خدا باشد او را از دام خیالات و سایه سار اوهام می رهاند .
– سایه یزدان کنایه از ولی خداست و سایه بودن او بدین جهت است که از خود وجودی ندارد و هرچه دارد از شمس حقیقت است و تعبیر ولی خدا به دایه از آنروست که مریدان را با شیر عرفان می پرورد و آنها را تدریجا از اوهام عالم محسوس می گذراند و به وادی حقیقت می رساند . مولانا از اینجا تا بیت (427) لزوم داشتن مرشد حقیقی و هادی الهی را در امر سلوک مورد تاکید قرار می دهد و این از اهم مبادی سلوک در مکتب ذوقی و عرفانی اوست .
سایه یزدان بود بنده خدا / مرده این عالم و زنده خدا
مرد کامل خدا بنده اوست و چنین شخصی مرده این عالم و زنده به خداست .
دامن او گیر زودتر بی گمان / تا رهی در دامن آخر زمان
ای کسی که صیاد سایه ها هستی و بر راه خیالات می روی ، دست به دامان ولی کامل شو تا از فتنه و بلای آخر زمان نجات پیدا کنی .
– آخرالزمان ، هزاره هفتم یا ششم از هبوط آدم که در آن بعثت حضرت رسول اکرم واقع شد و عامه تصور می کردند که با انقضاء آن عمر دنیا سپری خواهد شد و در مثل به پایان سیر الی الله عارفان گفته می شود .
کیف مدالظل نقش اولیاست / کو دلیل نور خورشید خداست
منظور از آیه کیف مد الظل اینست که ولی خدا مظهر کامل خداوند است و آن سایه یعنی آن ولی خدا دلیل بر نور خداوند و راهنمای مردم به سوی اوست .
– مصراع اول مقتبس است از آیه 45 و 46 سوره فرقان ” آیا ندیدی که پروردگات چه سان سایه بگسترانید ؟ و اگر می خواست (می توانست) آن را پایدار سازد . آنگاه آفتاب را بر وجود آن دلیل قرار دادیم و سپس آن سایه را آهسته به سوی خود جمع کنیم ” . مراد از دلالت خورشید بر سایه این است که اگر آفتاب نبود . مفهوم سایه بر آدمی روشن نمی شد . پس طبق قاعده ، آفتاب سایه را پدید می آورد و به بشر می شناساند .
مولانا در این بیت ، سایه را دلیل بر وجود خورشید دانسته است . مراد او از سایه در اینجا انسان کامل و ولیّ خداست . چنانکه حکیم سبزواری ظِل ( = سایه ) را عبارت از انسان کامل دانسته است زیرا او مظهر صفات خداوندی است . ( شرح اسرار ، ص 27 )
نیکلسون می گوید : شاعر وجود اولیاء را به سایه ای مانند می کند که راه به سوی خورشید را نشان می هند . کائنات ، خود سایه خداست و اولیاء ، بدان گونه که در دنیا ظاهر می شوند ، صورتِ ظاهری نور خورشیدِ خدا هستند . که آنان بدان نور رویت می شوند و آن نور را به نوبۀ خود بر نسل های متوالی بشر آشکار می سازند . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر اوّل ، ص 85 ) .
اندرین وادی مرو بی این دلیل / لا احب الافلین گو چون خلیل
در وادی سلوک و عشق ( که مولانا در بیت 13 آنرا راه پر خون دانسته ) بدون مرشد و ولی قدم مگذار و مانند حضرت ابراهیم (ع) از معبودهای آفل و معشوق های زائل رخ برتاب و بگو من معبودهای افول گر را دوست نمی دارم .
رو ز سایه آفتابی را بیاب / دامن شه شمس تبریزی بتاب
برو از سایه خدا ( ولی مرشد ) آفتابی را پیدا کن تا به وسیله او به خدا رسی و آن سایه همانا شمس تبریزی است
ره ندانی جانب این سور و عرس / از ضیاءالحق حسام الدین بپزرس
اگر تو راه رسیدن به چنین ضیافت و محفل روحانی را نمی شناسی ، آنرا از حضرت حسام الدین چلبی بپرس
گر حسد گیرد تو را در ره گلو / در حسد ابلیس را باشد غلو
اگر در اثنای راه ، حسادت گلویت را گرفت بدانکه در حسادت فقط ابلیس ملعون زیاده روی می کند
کو ز آدم ننگ دارد از حسد / با سعادت جنگ دارد از حسد
زیرا که شیطان از روی حسادت ننگ داشت که
بر آدم (ع) سجده کند و با چنین ستیز و حسادتی با سعادت خود جنگید
عقبه یی زین صعب تر در راه نیست / ای خنک آن کش حسد همراه نیست
در راه سلوک گردنه ای سخت تر و دشوارتر از حسادت نیست و خوشا به حال کسی که از حسادت دور باشد .
– حسد از سخت ترین امراض روحی و اخلاقی است که منشا آن احساس نقص خود و احساس کمال دیگران است یعنی حاسد همیشه در این دغدغه به سر می برد که از دیگری کمتر است و این احساس کمتری توام است با بدخواهی و کینه توزی که همه آنها از شرارت نفس نشات می گیرد . بدین سان حاسد به جای آنکه در صدد رفع نواقص خود برآید همواره آرزو می دارد که نعمت و کمال از محسود زوال یابد زیرا در تعریف حسد گفته اند : آرزو بردن بر زوال نعمت غیر . بنابراین حسد مرکب از چند صفت زشت نظیر تنگ چشمی ، بدخواهی ، خشم و کینه توزی است . مولانا می فرماید که در طریق سلوک ، گردنه ای سخت تر از حسد نیست و کمتر کسی توان رهائی از آن را دارد .
این جسد ، خانه حسد آمد ، بدان / کز حسد آلوده باشد خاندان
بدان که این کالبد بشری جایگاه حسادت است . حسادت خاندان ترا می آلاید .
– خاندان اگر بر معنی ظاهر حمل شود مراد این است که صفت حسادت به قدری زشت و پلید است که نه تنها آبرو و اعتبار شخص را لکه دار می کند بلکه به خاندان او نیز لطمه می زند و حسن شهرت را از آنان سلب می کند که این وجه بیان مبالغه آمیز از مضرت حسد است . اما نیکلسون از “خاندان” معنی مجازی به دست داده و گفته است که « مراد از “خاندان” در اینجا حواس و قوای دماغی است که بر اثر صفت حسادت به صحت و قدرت حواس و قوای معرفتی خلل وارد شود » .
گر جسد خانه حسد باشد ، ولیک / آن جسد را پاک کرد الله ، نیک
اگر چه کالبد آدمی خانه حسد است ولی این کالبد را حق تعالی به خوبی پاک کرده است مثل کالبد پیامبران و اولیاءالله .
طهرابیتی ، بیان پاکی است / گنج نور است ، ار طلسمش خاکی است
خانه دل را باید از پلیدیها پاک کرد اگرچه طلسم کالبد عنصری ، جسمی خاکی است ولی اگر با دیده باطنی بنگری خواهی دید که گنجینه انوار الهی است .
قسمتی از آیه 125 سوره بقره : ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه ام را پاک کنید برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان .
چون کنی بر بی حسد مکر و حسد / زآن حسد ، دل را سیاهی ها رسد
اگر بر آن که درونش از صفات زشتی همچون حسد پاک است و هیچ غل و غشی ندارد حسد بورزی و بدو نیرنگ زنی ، بر اثر این حسادت دلت تیره و تار می شود .
خاک شو مردان حق را زیر پا / خاک ، بر سر کن حسد را همچو ما
زیر پای اولیاءالله خاک شو و مانند ما خاک بر سر حسد کن یعنی این صفت را محو و طرد کن و هرگز فرصت مده که حسد در دلت وجود پیدا کند .
❤🙏
آقا فرهاد
سپاس و آفرین فراوان
دستت هرگز مریزاد
تشکر ویژه
درود بر خانم فرهادی و وقتی که گذاشتین سپاسگزارم از تفسیرهای زیباتون🙏🙏🙏
مرغ بر بالا و پران و زیر آن سایه اش
می رود بر خاک پران مرغ وش
و تا دو بیت بعدی رو میشه به وضعیت زندگی کنونی آدمی ربط داد
اینکه ماها در چهار بعد پول و ثروت، معنویت، روابط و سلامتی دقیقا همین کار رو انجام میدیم!!!
اصلا حواسمون نیست که جنس ماها روحه و تمام کارهامون رو میخوایم فیزیکی انجام بدیم
باید با جنس روحمون متافیزیکی پیش بریم و اول 100% مسولیت زندگیمون رو بپذیریم و درصدد تغییرش بربیایم
طبق آیه صریح قرآن: ما سرنوشت هیچ قومی را تغییز نمی دهیم مگر اینکه آنها خودشان تغییر ایجاد کنند
سوره بقره آیه 284 دقیقا اشاره داره به اینکه:
اتفاقهایی که بیرون برای ماها می افته اینها هیچکدوم دست عوامل بیرونی نیست
وجود خودمون و آی اف های خودمون هستش
و این آی اف های ماهاست که به سمت خودمون برمی گرده
حالا ببینیم در طول شبانه روز به چیا توجه و تمرکز داریم!!!؟
خیلی دوستون دارم رفقا
آتوسکفر- مستر ان ال پی و مشاور سبک زندگی براساس قوانین بیس حهان هستی
نسیم سعیدی
فرهاد کار شما خیلی خوبه مرسی
و چه سایه یزدانی معتبر از شما مولانای جان
از روز اول تا آخر عمر شاکر خدا بودن واسه خلقتت و نعمت برقرای ارتباط مستقیم با اشعارت باز هم حق مطلب شاکر بودن را بجا نمیاره. به امید دیدارت هستم هر شب و روز
دوست عزیزم نسیم سعیدی
ترجمه ایکه برای آیه 11 سوره رعد نوشتی ترجمه مناسبی نیست. (....إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ....) بهتر است اینگونه به آیه نگاه کنیم:خداوند برای هیچ قومی تغییر ایجاد نمیکند مگر اینکه آن قوم در خودشان تغییر ایجاد کنند. بین این دو ترجمه تفاوت زیادی وجود دارد .بزعم جنابعالی تغییر باید بوسیله خود انسان انجام گیرد ولی بنظر میرسد اینگونه نیست .تغییر بدست خداست بشرطی که انسان از گمراهی خود برگردد.یعنی انسان خودش وباورهایش وعملکردش تغییر کند.
سلام خسته نباشید از تمام زحماتی که میکشید سپاس گزاری میکنم در مورد شعر هم باید گفت مثل همیشه عاااااالی
سلام و سپاس بخاطر وجود پر برکتتان
در فایل صوتی لا احب افلین گو چون خلیل را به اشتباه تلفط میکنن
خوبه که اصلاح شود چون خیلی ها از فایل صوتی بهره میگیرند و به اشتباه میفتند
«جان همه روز از لگد کوب خیال/ وز زیان و سود وز خوف و زوال.»
«نی صفا می ماندش نی لطف و فر/ نی به سوی آسمان راه سفر»
مولانا داره میگه فکر کردن این اجازه رو نمیده به رهایی و حس سر خوشی برسیم.
زیرا افکار ما را از لحظه حال دور میکنند.
فکر کردن همان صدای درون سر ما هست که هرگز خاموش نمیشود.
افکار آلوده به زمان گذشته و آینده می باشند.
چیزی که به آن دسترسی نداریم و قابل لمس نیست بخاطر همین از کلمه «خیال» استفاده کرده.
لحظه حال کلید سر خوشی و لذت هاست.
چون بحق بیدار نبود جان ما هست بیداری چو در بندان ما ...
هر که بیدارست در خواب تر هست بیداریش از خوابش بتر...
آری ... آدمی که بیدار است و خود را به نادانی زده و عمری دراز در این غفلت در خواب طولانی تر و درازتر از بقیه زندگی کرده آن هنگام که از غفلت آید و بیدار شود و آگاه باشد و دیگر در غفلت نباشد از خواب و غفلت بودن بدتر است ... اینهمه آشکار حقیقت روبه روی ماست و چون با این همه آشکاری جان و وجود ما از حق و از خدا آگاه نبود و در غفلت و خواب بود بیداری ما به مانند بسته ای ست که ما را هر دم در زندان می اندازد ؛یعنی چون که با این همه حق و آشکاری خواب بودیم اگر بیدار شویم باز همان است و بدتر خوابیم ...
خواب از چه هستیم حق یا حقیقت ؟خدا یا اسرار خدا ؟ما در چه هستیم ، ...ما از هر دو در خواب هستیم ؛اصلا همین که از خدا خواب هستیم پس از اسرا هم خوابیم ... چگونه میشود که خواب میشویم ؟اصلا خواب هستیم یا به خواب خود را زدیم ؟ما یا از درد ها و غصه ها و مشکلات به خود میگوییم غافل شو و مشکلات را از ذهن دور میکنیم و به بعد موکول میکنیم که این یعنی خود را به خواب زدن این همین است و در این جا به همین شکل و با دلایل گوناگون و مختلف ...و آنکس که خواب است واقعا او چه ؟او چگونه شد که به خواب رفت ؟ او کافر است که چشم بر حق و حقیقت بست و یا چه ؟نه ...او هر چه هست خواب است ؛آنکس که به خواب است خود تواند از خواب برخیزد ولی آنکس که خود را به خواب زد هرگز نتوانی بیدارش کنی و خود نیز ؛ ... .
جان همه روز از لگد کوب خیال وز زیان و سود وز خوف و زوال
نی صفامیماندش لطف و فر نی به سوی آسمان راه سفر ...
این همان است که گفتم ...خیال یعنی چه ؟ با رویا چه فرق دارد ؟ رویا یعنی چه ؟
این جا خیال یعنی تصور زدن چیزی در آینده که مربوط به هر چه میتواند باشد .
رویا باید بگویم که بافتن چیزهایی ست که شخص میداند هیچ گاه دست نمیابد ؛
خب پس اینجا خیال همان چیزی ست که در این دنیا میتواندست یافت و جان تو یعنی جسم تو یعنی آن نفس تو که در پی هوس ها و این اموال دنیایی ست بر جسم تو یعنی بر وجود تو لگد میزند یعنی پی در پی بر تو اضطراب می آرد یعنی تو را مشغول میکند یعنی بر تو ترس می آرد یعنی ...همین ترس و امید و حرص و آز و ...که آدمی در راه آن به آن وارد میشود ؛ در وجود این آدم نه صفا میماند و خوشی و نه چیزی که مایه فرح و شادی و محبت و لطفی به وجود اصلی ش شود و نه میتواند به آسمان سفر کند
خب یعنی یانمیتواند مرگ را فکر کند و قبول کند و از این دنیا چشم بپوشد و یا نمیتواند پایی پاک داشته باشد تا به سوی خدای رود ...
...
دو بیت اول خیلی زیباست ...مخصوصا وقتی لیلی میگه باش خاموش چون تو مجنون نیستی ...
ظاهراً لیلی آن چنان زیبا نبوده و این را چند شاعر آورده بودند
خلیفه به لیلی گفته تو آنچنان زیبا نبودی که مجنون عاشق و دیوانه ت شود لیلی هم میگه تو ظاهراً میبینی و از دید مجنون نگاه نمی کنی پس سکوت کن
کسی که شهرت و مقام زیادی داره و ادعای زیاد از همه پایین تره و باید سکوت بکنه
چون این ها همه ظاهری و در راه خدا نیست
ولی عشق ما پاک و .....
گفت لیلی را خلیفه، کان توئی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی؟
از دگر خوبان تو افزون نیستی!
گفت خامش، چون تو مجنون نیستی
لا احب الآفلین گو چون خلیل...