بخش ۱۰۸ - گردانیدن عمر رضی الله عنه نظر او را از مقام گریه کی هستیست به مقام استغراق
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۰۸ - گردانیدن عمر رضی الله عنه نظر او را از مقام گریه کی هستیست به مقام استغراق به خوانش عندلیب
حاشیه ها
درست شود. چون به طوف خود بطوفی مرتدی
درست شود. جان پیر از اندرون بیدار شد
درست شود جست و جویی از ماورای جستجو
درست شود. عقل جزو از از کل پذیرا نیستی
درست شود موج ان دریا
درست شود نیم گفتهدر دهان او بماند
درست شود. در شکار پشهی جان
درست شود هر دمی تهی میشود
بیتواخر حذف شده این است. هر زمان از غیب نونو میرسد. وز جهان تن برون شو میرسد
درست شود غرقه ای نی که خلاصی باشدش
مصحح از مثنوی. جلد دوم. ترجمه و تفسیر محمد تقی جعفری
نیم گفته در دهان او بماند
حیرتی آمد درونش آن زمان
که برون شد از زمین و آسمان
سلام. خدا خیرتون بده کسانی که
نظر می دید
اشتباهات رو گوش زد می کنید
بیتی جا افتاده میگید گذاشته بشه
و...
بدانید اگر گنجور مخاطب کم دارد. اما آنهایی که هستند اندیشمندانه آن را دنبال می کنند و گنجور برای اهل تفکر یک کیمیاست.
خدا خیرتان دهد که با نظراتتان آن را پر بار تر می کنید.
بخش 108 - گردانیدن عمر رضی الله عنه نظر او را از مقام گریه کی هستیست بمقام استغراق
پس حاکم وقت (عُمر)به پیر چنگی داستان ما گفت این گریه و زاری تو آثار هشیاری توست زیرا وقتی کسی ندامت و افسوس میخوره معلومه که هنوز با نفْس زندگی میکنه... که راه فانی گشتن در جمال حی با غم و افسوس تفاوت داره
پس عمر گفتش که این زاری تو
هست هم آثار هشیاری تو
راه فانی گشته راهی دیگرست
زانک هشیاری گناهی دیگرست
این حسرت گذشته و فکر به اینده حجابی و پرده ایست بر حق و حقیقت ...بیا و اتش به هر دوی اینها بزن و بسوزان مثال نی تا کی میخوای پر گره باشی ...تا وقتیکه نی پر ا از گره ست لایق نشستن بر لب نوازنده نیست و تکه ای چوب بیش نیست ... برای مثال وقتی داری طواف میکنی و گرد چیزی میگردی یعنی ازخودت اراده ای داری و این خود یا نفس هنوز وجود داره وگرنه مست و محو واقعی از خود و کارهایی که انجام میده ارادهی و خبری نداره
هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پردهٔ خدا
آتش اندر زن بهر دو تا بکی
پر گره باشی ازین هر دو چو نی
تا گره با نی بود همراز نیست
همنشین آن لب و آواز نیست
چون بطوفی خود بطوفی مرتدی
چون به خانه آمدی هم با خودی
وقتی ازخودت هنوز باخبری این توبه کردن و ندامت و افسوست ازخود گناهت بدتره در حقیقت وقتی به عشق میرسی دیگه غم خوردن جایش رو به شادی و شعف درونی میده .... مولانا در بیت بعد میفرماید تویی ک از گذشته در غفلتت توبه میکنی کی از توبه کردن توبه میکنی ؟ گاه بانگ زیر موسیقی را قبله میکنی و محو اون میشی و عمرت میگذره و گاهی هم این گریه و زاری و ندامت را پیش میگیری و این هردو حجاب و حیله نفس ه ....
ای خبرهات از خبرده بیخبر
توبهٔ تو از گناه تو بتر
ای تو از حال گذشته توبهجو
کی کنی توبه ازین توبه بگو
گاه بانگ زیر را قبله کنی
گاه گریهٔ زار را قبله زنی
خب پیر داستان ما تا این سخنان را از حاکم وقت شنید (فاروق:
جدا کنندة حق از باطل ..لقب عمر) مانند ایینه ای در پیش رو صورت نفس خودش رو دید و جانش از درون بیدار شد و دیگر مانند جان از قید گریه و خنده برست و جان جدیدی پیدا کرد جانی الهی و بینا و ازاد از غم و شادی های زمینی ... همین احوال حیرتی در پیر چنگی بوجود اورده بود حیرتی عظیم ازین دریافتهای احوال روحانی جدید و گویا دیگه از زمین و اسمان هم بیرون بود و قید و بند مکان هم نجات پیدا کرده و مرغ جانش در پرواز بود ...مولانا میگه اون پیر دریافت و جستجویی خارج از درک ما میکرد که گفتار نمیتونه اون احوال رو بییان کنه و خودش حجاب میشه پس میفرماید من نمیدانم و اگر تو میدانی بگو
چونک فاروق آینهٔ اسرار شد
جان پیر از اندرون بیدار شد
همچو جان بیگریه و بیخنده شد
جانش رفت و جان دیگر زنده شد
حیرتی آمد درونش آن زمان
که برون شد از زمین و آسمان
جست و جویی از ورای جست و جو
من نمیدانم تو میدانی بگو
احوالی ماورای این احوال زمینی و قال و حالی که ما سراغ داریم و غرق درین حالت چهره معشوق را مناظره میکرد و به منبع عظیم اگاهی وصل شده بود و غرق در تماشای جمال بی مثال خداوند دارای جلال ...
حال و قالی از ورای حال و قال
غرقه گشته در جمال ذوالجلال
[In reply to مهدی ( ͡ʘ ͜ʖ ͡ʘ) کاظمی]
مولانا برای بیان این حالت میفرماید عقل جزوی هرگز قادر به گفتن از عقل کل یا همان علم خداوندی نیست و این الهامات بخاطر تقاضای پی در پی عاشق بر او مستولی میشود که انهم با کلمات نمیشود حق مطلب انرا بیان کرد ولی چونکه عاشقی همچون مولانا در تمام احوال در حال دعا و تقاضا از عقل کل برای جلوه گری است موجی از دریای الهی بدینجا میرسد
عقل جزو از کل گویا نیستی
گر تقاضا بر تقاضا نیستی
چون تقاضا بر تقاضا میرسد
موج آن دریا بدینجا میرسد
وقتی قصه پیر چنگی داستان ما به اینجا رسید خود و احوالش در پرده ای از جنس سکوت قرار گرفت پیر چنگی از قید وبند گفتگو رها شد ..مولانا در ادامه میفرماید نیمی از گفتنی ها در دهان ما باقی ماند ...برای این عیش و رسیدن به این حالت معنوی صدها هزاران جان ارزش فدا شدن رو داره و در فدا کردن این جانها مثل عقاب در بیشه جانها تیز پرواز باید بود و مثل خورشید عالمتاب باید خود را فنا کرد و نور بخشید
چونک قصهٔ حال پیر اینجا رسید
پیر و حالش روی در پرده کشید
پیر دامن را ز گفت و گو فشاند
نیم گفته در دهان ما بماند
از پی این عیش و عشرت ساختن
صد هزاران جان بشاید باختن
در شکار بیشهٔ جان باز باش
همچو خورشید جهان جانباز باش
انانکه درین راه جانبازی میکنند همچو خورشید دم بدم باز پُرشان میکنند که کنایه از سرمنزل حیات بودن خداوند است و دم بدم نو شدن احوال دنیا و عاشقان است ...مولانا در دعایی زیبا که حکایت از همون تقاضای عاشقانه داره میفرماید جان نو و تازه ببخش ای خورشید معنوی و این احوال کهنه را تازگی ببخش ....
جانفشان افتاد خورشید بلند
هر دمی تی میشود پر میکنند
جان فشان ای آفتاب معنوی
مر جهان کهنه را بنما نوی
در وجود ادمها از عالم نا مشهود هردمی جان و روان نو مانند اب روان و زلال میرسد (اگر انرا در راه معشوق فدا کنیم جان تازه ای ماورای این جان میگیریم و زندگی و تولد نویی رو تجربه میکنیم باید از اوصاف بشری و تعلقات دل کند و همه را پیشکش کرد و در راه معشوق خرج کرد تا دوباره از نویی پُر شود )
در وجود آدمی جان و روان
میرسد از غیب چون آب روان
در بیت 3 و 4 اشاره با عقیده عرفا نسبت به زمان دارد
آنها زمان را غیر واقعی میدانند جهان محسوسات را موهوم می خوانند
باسلام به گنجور عزیز و اساتید گرانقدر
پیشنهاد می شود در پایین هرصفحه بعد از اتمام حاشیه ها، کلید رفتن سریع به بالای صفحه قرار گیرد.
وجود این کلید در پایان اشعاری که حاشیه های زیادی دارند بسیار بیشتر احساس میشود. با این کار رفتن به بخش بعدی نیز سریعتر میشود.
باسپاس
چون بطوفی خود بطوفی مرتدی
چون به خانه آمدی هم با خودی
به نظر حقیر منظور مولانا از این بیت آن است که در طواف خانه خدا اگر هشیاری یا حواست به ویژگیها و دارایی ها و شخصیت خودت است. و در مورد خودت فکر می کنی یا طواف تو در حالت طواف دور خودت است مرتدی یا کافری . چیزی از این طواف حاصل نمی شود
مصرع دوم مهم است .در مصرع دوم هم می گوید. اگر فکر و ذهنت را به خدا یا خانه خدا هم معطوف کنی و راجع به آن بیاندیشی . باز هم خودت هستی که خیالات و تصورات داری و هشیار نشدی
در واقع در طواف خانه خدا چه به ویژگیها و نیازهای خودت فکر کنی و چه در مورد خدا و خانه او فکر کنی. هیچکدام صحیح نیست و هشیار نشدی
روحتان شاد جناب مولانا.