بخش ۱ - سرآغاز
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱ - سر آغاز به خوانش زهرا شیبانی
بخش ۱ - سر آغاز به خوانش زهرا بهمنی
بخش ۱ - سرآغاز به خوانش محمود شریف پور
بخش ۱ - سر آغاز به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
بخش ۱ - سرآغاز به خوانش محمدرضا مومن نژاد
بخش ۱ - سر آغاز به خوانش سهیل قاسمی
بخش ۱ - سرآغاز به خوانش عندلیب
بخش ۱ - سرآغاز به خوانش میترا مالیان
بخش ۱ - سرآغاز به خوانش فاطمه زندی
بخش ۱ - سرآغاز به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بنام خدا
میدانیم که مقصود از کارهای عبادی نزدیک شدن به خداست مثلا نماز برای نزدیک شدن به خدا انجام میشود این معنی میرساند که ما از خدای خود دور افتاده ایم وحال باید برای تقرب کاری بکنیم
سرآغاز مثنوی همین دوری وجدائی مطرح شده است وبراستی اگر ما جدائی خود را درک نکنیم چگونه میتوانیم در امر تقرب بکوشیم مولوی این جدائی را از ژرفای دل متوجه بوده ورنج ناشی از آنرا
بدرستی احساس کرده وخواسته حقیقت رابه ما هم انتقال دهد ومثنوی خود را با این مقدمه جالب شروع کرده است وجا دارد سرآغاز مثنوی را با توجه کافی بخوانیم
اگر خواسته باشیم با مولوی همنوا شویم ودور افتادگی خود را همچون نائی که از نیستان اصلی بریده شده در یابیم کافیست توجه کنیم که همه رنجهای روانی فعلی ما وآنچه در گذشته کشیده ایم ناشی از دوری ما از پروردگامان بوده است وتمثیل نای بریده شده از نیستان برای همه ما مصداق دارد ما در زندگی اجتماعی از همان ابتدای کودکی به غیر خدا وابسته شده ایم وخدا پرستی ما هم غالبا از همین وابستگی برآمده وچه بسا کار ساز نیست ولذا توجه به آثار مولوی وامثال مولوی که مارا راهنمائی میکنند برای همگان ضروری است اگر کسانی به آثار مولوی توجه ندارند ویا به او خوشبین نیستند با اندکی دقت ممکن است متوجه شوند یا نظرشان تغییر کند وآنها که به مولوی ارادت دارند خوب است عنایت کنند که در راهی بی پایان قرار درارند وبه آنجه میدانند اکتفا نکنند
❤🙏
بشنو*
در فعل امر بشنو تنها حس شنوائی نیست که مخاطب است .
داستان ذوق امر و چاشنیش
*بشنو* اکنون در بیان معنویش
.....
جمله باید گوش بود و هوش
از قفل و زنجیر نهان هین گوش ها را برگشا
کی برگشایی گوش را کو گوش مر مدهوش را
۱-تا نشنوی
۲-یاد نخواهی گرفت
۳ اولین یادگیری شنیداری زبان است
کودک با گوش دادن زبان مادری را نخست یاد میگیرد.
بهر طفل نو پدر تیتی کند
گرچه عقلش هندسهٔ گیتی کند
طفل گیرد صوت و گفتار از برون
تا که نطق آموزد از اهل فنون
........
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
.......
در نی نامه *نی* نماد راهبر است راهبری نسبتا کامل و آزموده بعبارتی خود مولانا
و مرادش شمس است.
که حقیقت وجود و هستی را و رمز رازهای انسان ها و روان آدمی را همچون طبیبی حاذق میدانند.
.......
سالک باید مطیع راهبرش باشد جمله تن گوش باشد تا از *نی* وجود مراد بیاموزد.
گفت هان ای سخرگان گفت و گو
وعظ و گفتار زبان و گوش جو
پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید
پنبه این گوش دل گوش سرست
تا نگردد این کر آن باطن کرست
بی حس و بی گوش و بی فکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید ...
گوش سر کافی نیست گوش باطن باید شنوا و فعال باشد.تا ندای حق و باطل را دریابد.
القصه بلانسبت
این سخن پایان ندارد هوشدار
هوش سوی قصهٔ خرگوش دار
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
کین سخن را در نیابد گوش خر
*********
.........
بشنو هائی که در سرا تاسر مثنوی معنوی طنین انداز هستند.
....................
*بشنو* این نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند ...
*بشنو* از اخبار آن صدر الصدور
لا صلوة تم الا بالحضور ...
*بشنو* این پند از حکیم غزنوی
تا بیابی در تن کهنه نوی
*بشنو* اکنون اصل انکار از چه خاست
زانک کل را گونه گونه جزوهاست ...
*بشنو* الفاظ حکیم پرده ای
سر همانجا نه که باده خورده ای ...
*بشنو* اکنون صورت افسانه را
لیک هین از که جداکن دانه را
*بشنو* این قصه پی تهدید را
تا بدانی آفت تقلید را
*بشنو* این اشکال و شبهت را جواب
گوش نِه تو ای طلب کار صواب
*بشنو* از فوق فلک بانگ سماع
چرخ را در زیر پا آر ای شجاع
*بشنو* این تسبیحهای ماهیان
گر فراموشت شد آن تسبیح جان
ماجرای شمع با پروانه تو
*بشنو* و معنی گزین ز افسانه تو
هست بی حزمی پشیمانی یقین
*بشنو* این افسانه را در شرح این
*بشنو* اکنون قصه آن ره روان
که ندارند اعتراضی در جهان ...
*بشنو* اکنون قصه آن بانگ سخت
که نرفت از جا بدان آن نیکبخت ...
*بشنو* اکنون این دهل چون بانگ زد
دیگ دولتبا چگونه می پزد
کیمیاسازان گردون را ببین
*بشنو* از میناگران هر دم طنین
*بشنو* از عقل خود ای انباردار
گندم خود را به ارض الله سپار ...
*بشنو* اکنون ماجرای خاک را
که چه می گوید فسون محراک را ...
داستان ذوق امر و چاشنیش
*بشنو* اکنون در بیان معنویش
چون شنیدی بعضی اوصاف بلال
*بشنو* اکنون قصه ضعف هلال
پس وزیرش گفت ای حق را سُتن
*بشنو* از بنده کمینه یک سُخن
*بشنو* این زاری یوسف در عثار
یا بر آن یعقوب بی دل رحم آر ...
هر دمی زین آینه پنجاه عرس
*بشنو* آیینه ولی شرحش مپرس
*بشنو* اکنون داد مهمان جدید
من همی دیدم که او خواهد رسید ...
تهیه تدوین
جاوید مدرس . رافض
بایاد خالق جانها
هرکسی کودور ماندازاصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
اصل خویش یعنی یگانگی خویش وتمامیت خویش وارزش والای خویش وخلاصه فطرت الهی خویش که در ااتصال به مبدا است
آیا چه چیز هائی ماراازاین اصل دور کرده است اگر بدانیم امیدی به سعادت ورستگاری وجود دارد
اگر قدری توجه کنیم شاید دریابیم که یگانگی ما در پای شریکان افتاده وبجای اینکه خودمان باشیم یکی از دیگران شده ایم یکی از دیگران بودن یعنی درمیان نبودن اصل خویش وتمامیت وجود مادر پای نیاز روانی به دیگران محو گردیده وفطرت الهی ما درپای طبیعت ما ومکتسبات دیرینه ما از تجلی باز ایستاده ورشته ارتباط وعشق ما به مبدا هستی زنگ زده وعایق گشته است
برای رسیدن به حقیقت ناچاریم تامل کنیم وبا صبر وحوصله موانع ومشکلات را ببینیم آنچه انسان را از اسارت میرهاند مشاهده احوال خویش با بی طرفی است که اصطلاحا خود شنا سی گفته میشود وگرنه خواندن مثنوی مولوی وآثار دیگربرای ما چندان سودمند نخواهد بود
در حدیثی مشهور داریم که "طلب العلم فریضه"ودر حدیثی از امام صادق ع درتحف العقول آمده است که مقصود از علمی که طلب آن واجب است علم النفس میباشد
وعلم النفس همان اگاهی به احوال خود وشناختن
مکتسبات مزاحم وشرطی شده است این آگاهی میتواند رهاننده باشد
تصور میرود آنچه در حاشیه ابیات مولوی گفتنی است راهگشائی برای توجه کردن وفهم مقصود اوست وکار مهم شارحان آثارش باید این باشد وگرنه بزرگنمائی مولوی وارزشیابی او ونظر یه سازی در مورد اوچنانکه غالبا معمول است مفید واقع نمیشود
بنام خدا
به نظر میرسد اگر تمام ابیات سرآغاز مثنوی در اینجا نوشته شده بود بهتر بود
بنام او
بشنوازنی چون حکایت میکند
وزجدائیها شکایت میکند
دراین بیت مشهوروابیات بعد آیا کدام جدائی درنظراست که به نی بریده شده از نیستان تشبیه شده است ؟ آیا معنی این جدائی درهبوط اولیه انسان در این دنیا ست یا اینکه مقصود آن جدائیها ئی است که از عوامل محیط اجتماعی وتربیتی حاصل میشودوفرد را از اصل خود یاخویشتن خویش خالی واز غیرخود پر میسازد؟اگر مورد اخیردر نطر باشد موافق حدیثی ازپیامبرگرامی اسلام است که همه کودکان با فطرت پاک متولد میشوند وبعد والدین آنان را به آئین خود درمیآورند(ازفطرت دورمیسازند) وچون ابیات مقدمه مثنوی گواه آنستکه انسان ازاصل خوددور مانده است ودرمطالب مثنوی وآثارعرفانی دیگرتاکید شده که آدمی باید اصل خودرا بازیابد وبه خدا برسد بنظرمیرسد معنای دومی قاعدتا وعملا باید مورد توجه باشد وگرنه چنانچه معنی اول صرفا در نظرباشد چاره ای نمیتوان اندیشید
بعضی گفته اند چون طفل متولد میشود موجودی جهانی است یعنی هم نفس با کل عالم وجود ومبدا هستی میباشد وبعد در محفظه وقفسی ازحالات دیگران ومقتضیات محیط زندگی وارد میشود وروحیه بازودریجه فطرت اوبسته میشود وتبدیل به موجودی محلی ومحدود به نام ونشان ومرام خاص توام با بیم توهم میگردد ونیزمیدانیم که عرفا ومرشدان در روان انسان قفس وقالبهای فکری سراغ دارند وبرشکستن آنها وآزادشدن یا بت شکنی تاکید میکنند خود مولوی گوید:
ازهزاران کس یکی خوش منظراست
که بداند کو به صندوق اندراست..
یا به طفلی در اسیری اوفتاد
یا زاول او زمادر بنده زاد..
دائما محبوس وعقلش در صور
ازقفس اندر قفس دارد گذر.الخ.
اسیر بودن یا در قفس بودن بمنزله جدائی از واقعیت واصل خویش است پس باحتمال زیاد ابیات مزبوروامثال آن توضیحی درمورد"شکایت از جدائی ها" وچبود آن بدست میدهد که یک جدائی چاره پذیراست
اول دفتر به نام ایزد دانا . . . . . صانع پروردگار حی توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم . . . . . صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
. .........
سعدی از آن جا که فهم اوست سخن گفت . . . . . ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا
بسی حیف است که این ستایش زیبا را از استاد سخن حکیم سعدی (ره) تا به آخر درج نکند ولکن ذکر آن طویل ساختن مطالب دیگرست که در اینجا میرود. ( کلیه این اشعار را میتوان در اینجا مطالعه نمود.)
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱/
اما بعد:
نویسنده قبل از هر چیز مایل است حضرت مولوی را از دریچه ای دِیگر و با اقتباس به اشعار خود او با دوستداران او آشنا کند. سپس شرح کوتاهی که دفتر هفتم از مثنوی چنانچه برقم نگارش آمدی در کدام وادی دوستداران خود را از برای تفرج؛ بتفرش بردی.
او خود میگوید.
هرکسی از ظن خود شد یار من . . . . . . از درون من نجست اسرار من
پس خواننده را چنانچه این گفتار خوش نیاید آنرا حمل بظن نویسنده دارد.
این مطالب بمرور زمان و با LINK به دیگر قسمتهای مجموعه گنجور خواهد بود. چنانچه دوستان عزیر نظرات دیگری در نحوه ارئه داشته باشند ؛ با درج نظرات خود؛ قبل از شروع نویسنده را راهنمائی فرمائید.
دوستان عزیز لطفآ به حاشیه غزل شماره 1 مراجعه فرمائید.
.
/مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
بنام او پیرامون قربت وغربت در سرآغازمثنوی
این بیت جالبی است درباره قرب: ( دراین مجموعه نیا مده است)
نوراو در یمن ویسر و تحت وفوق برسر وبر گردنم مانند طوق
مشکل است که کسی به این درجه از تقرب برسد که نور یار را در راست وچپ وبالا وپائین مانند طوقی در اطراف خود احساس کند ولی مسلما اهل سلوک ومعرفت این احوال را تجربه کرده اند.
ازاین بیان میتوانیم در یابیم که معنای قرب ( خلاف جدائی که درآغاز مثنوی عنوان شده است )جنبه مکانی ندارد واینطور نیست که چیزی به چیز بزرگترازجهت فاصله نزدیک یا دور گرددالبته اینرا همه میدانیم ودر بیت بالا هم مشخص است ولی جادارد بیشتردران تامل کنیم.
همه ما در زندگی دنیائی در احاطه هوا وجاذبه زمین ونیز در احاطه فضای خانواده ومحل کار ومحل سکونت شهری یا روستائی وکشوری وبطور کلی محاط در طبیعت وجامعه هستیم واصولادر این فضاها نفس میکشیم واحساس وجود میکنیم و فکر وذکرمان راجع به همین چیزهاست واحساسات ماچه بدانیم یاندانیم اسیراین شرایط است ولی عارف واصل ازاین شرایط عدول میکند و اجساس میکند که در احاطه آن عاملی است که بر همه این فضاها وچیزها محیط است یعنی خود را در احاطه پروردگار ونوراومیبیند در این حال از اسارت فضاهاو چیزهای تیره دیگر خارج وسبکبال میگردد
آینه کز زنگ آلایش جداست پرشعاع نور خورشید خداست
در قرآن هم آمده است" بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون"و برداشت میشود که مکتسبا ت انسان زنگاردلش میگردد پس تا ثیرات نامساعد محیط تربیتی واجتماعی وغیره که اشاره شد همین زنگا رها را درآینه وجودماایجاد می نماید.
رو تو زنگار از رخ او پاک کن بعد از آن آن نوررا ادراک کن
پس معنای تقرب به خداکه گفتیم جنبه زمانی مکانی ندارد تو جیهیش این میتواند باشد که انسان از حصارتاثیرات تربیتی و اجتماعی بدرآید ونورحق در دل وجانش بتابد وبه جای عوامل جزئی مثل فضای اجتماعی وملی وفرهنگی وغیره که محیط برانسان است وباعتبارآنها غریبانه احساس وجود میکند خدا را محیط بر خود ببیند وباعتباراواحساس وجود کند مولونا میگوید:
قرب نز پائین به بالا جستن است قرب حق از حبس هستی رستن است
در این بیت مقصود از" حبس هستی" احساس هستی مجازیست که با تکیه به دون الله یا عوامل جزئی نامبرده پیدا میشودو عرفا آنرا "نیستی هست نما" نامیده اند چرا که هستی حقیقی و با شکوهی را ورای احساس هستی معمولی در ارتباط با خدا در مواقعی تجربه کرده اند ومعنی عشق با همین احساس اصیل هستی تجلی پیدا میکند عشفی که به قول مولوی" طبیب جمله علتهای ما" و"افلاطون وجالینوس ما" است ودر شرح آن "هم قلم بشکست وهم کاغذ درید"
برای امثال ما که ازاین حالات وتجربیات اهل معرفت محرومیم همین قدر که اشارات آنهارا با ذوق سلیم وحوصله مورد توجه قراردهیم وبیزارنباشیم برایمان خالی از ارزش نیست وممکنست محرک ومشوقی برای رهائی از اسارتها ورسیدن به رستگاری باشد اگرآشنائی با این مسائل مهم نبود اینهمه آثارعرفانی ومعرفتی پدید نمی آمد.
دربیت 11 پرده هایش نوشته اند دربعضی مآخذ
دربیت 16 آنکه به جای آنک ...
بیت 29 چونکه به جای چونک ...
بیت 29 رابه اینصورت هم نوشته اند
چونکه گل رفت و گلستان شد خراب
بوی گل را از که جوئیم از گلاب
ظاهرا بر متن ترجیح دارد
بیت 34 آینه نوشته اند شاید تفاوت مربوط به اختلاف مآخذ باشد
---
پاسخ: احتمالاً مطابق فرموده، تفاوتها مربوط به تفاوت مآخذ است. در هر صورت جهت جلوگیری از اختلاط نقلهای مختلف نقل اصلی را دست نزدیم و نقل شما را در حاشیه باقی گذاشتیم. ضمن آن که «آنک» و «چونک» میتواند ناشی از تفاوت رسمالخطی باشد نه اختلاف در اصل کلمات.
به نام آفریدگار
یکی از بنیادی ترین اصول عرفان اسلامی مسئله وحدت وجود است. مولانا و ابن عربی و سایر بزرگان عرفان روی این اصل سخنان زیادی گفته و توضیحاتی داده اند.
این وحدت به دو صورت شکل می گیرد حلول یا اتحاد.
حلولیه معتقدند خدا در ما حلول می کند و اتحادیه متحد شدن با خدا را غایت قرار داده اند.
به نظر حقیر وحدت وجود نوعی خیالپردازی جنون آمیز می باشد زیرا آفریدگار می بایسشت فراتر از صفات و مخلوقات خود باشد و اتحاد او با مخلوقاتش عملا غیر ممکن است.
وحدت وجود یک ضرورت برای ممکن الوجود است و اینکه نمیتوان ذره ای از عالم را خالی از وجود حضرت خالق دانست. موج برآمده از دریا است موج است و دریا نیست و از دریا هم جدا نیست .
کلام امام علی علیه السلام در نهجالبلاغه است که:
او همراه هر چیزی است نه آنکه با او آمیخته باشد و جدای از هر چیزی است نه آنکه از او گسسته باشد.
بیایید این بیت را این گونه بخوانیم:
نی حدیث راهِ پرخون میکند
قصههای عشق، مجنون میکند
این نی است که از راه پرخون حدیث میکند و سخن میگوید و این قصههای عشق است که انسان را دیوانه میسازد.
با سلام و درود بر دوستان گرامی
می خواستم اعلام کنم که در بیت اول مثنوی معنوی مولانا اشتباهی رخ داده که خواهشمندم تصحیح بشه.
بشنو از نی چون حکایت می کند.
از جدایی ها شکایت می کند.
نوشته ی صحیح آن است.
با تشکر
---
پاسخ: با تشکر، نقل مورد نظر شما بدل است و اشتباهی رخ نداده. مشکل تفاوت نسخههاست. تغییری داده نشد.
سلام.
مطابق نزدیک ترین نسخه به مولوی، یعنی نسخه قونیه، بشنو این نی چون شکایت می کند، صحیح تر به نظر می رسد. به علاوه اینکه این نسخه، بسیاری از ایرادات نسخه نیکلسون را در معانی، ندارد.
به نام خدا
در برخی از نسخ و تصحیحات، بیت اول این گونه آمده است:
بشنو این نی چون حکایت می کند.... از جدایی ها شکایت می کند. به نظر می رسد این روایت به حقیقت نزدیک تر باشد چرا که مثنوی را می توان سراسر شرح حکایت های جان شریفی چون مولانا برای مشتاقان دانست. در واقع مولانا خود را به نی تشبیه کرده است. کما اینکه در جای دیگری نیز فرموده است: با لب دمساز خود گر جفتمی... همچو نی من گفتنی ها گفتمی
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن
به بیت اول توجه کنید بسیاری این بیت را اشتباه می خوانند می نویسند : (بشنو از نی) که اشتباه است عبارت درست (بشنو این نی است) که تمامی معنی را عوض می کند قسمت اول بشنو از نی ؛ نی می تواند منظور همان ساز نی باشد ولی در حقیقت نی شخص مولاناست که راوی این کتاب است : بشنو این نی چون ....
سراغاز مثنوی معنوی که به نی نامه معروف است شامل یاداوریهای وی درباره توجه به این کتاب است که محتوایی عارفانه دارد
سلام میشه در مورد این ابیات اول مثنوی کمی روشنائی بتین .؟؟ بسیاری سایت ها و کتاب های مثنوی به عوض (بشنو این نی چون شکایت می کند ) ...نوشته اند (بشنو از نی چون حکایت می کند/// ... یا در جای دیگری شما نوشتین ( در نفیرم مرد و زن نالیده اند ) در حالیکه در بسیاری کتاب های مثنوی ( از نفیرم مرد و زن نالیده اند) نوشته اند ، نه اینکه در نفیرم مرد و زن نالیده اند...؟ کدام یک درست است ؟
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
میپرسند کدام یک درست است:
بشنو از نی چون حکایت میکند / وز جداییها شکایت میکند
یا
بشنو این نی چون شکایت میکند / از جداییها حکایت میکند
جواب معمول این است که در نسخه های مختلف این اختلاف به وجود آمده است.
اگثر به این استدلال راضی نمیشوند و درست آن را میخواهند و حق هم دارند.
اختلاف معنی میتواند زیاد باشد، بستگی دارد که چقدر در آن دقت بکنیم و باریک شویم. همچنین میتواند نزدیک باشد، بستگی دارد که چگونه آن را تعبیر و تفسیر بکنیم. بستگی دارد که در میدان سخن بمانیم و یا به میدان معنی برویم.
18 بیت اولیه مثنوی یعنی تا × در نیابد حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه، والسلام × داستانی دارد که در اکثر کتابهای مربوط به مثنوی آمده است.
در این 18 بیت 8 بار واژه نی مستقیم به کار رفته است و چندین بار نیز به شکل تشبیه و مجاز و کنایه به کار گرفته شده است. علاوه بر نکتههای فوق، فن هنری دیگر ادبی (به اصطلاح صنعت ادبی) که به کار رفته است و اکثراً نادیده گرفته میشود در بیت 6 است ، و آن جستن است که میتوان آن را به دو شکل خواند : جَستن یا جُستن .
این فن هنری را در صنایع ادبی میگویند ایهام. در ایهام یک واژه معنی دوگانه می یابد: یکی معنی دور و دیگری معنی نزدیگ. اول معنی نزدیک به ذهن خواننده میآید و هنگامی که به کنه آن پی میبرد معنی دومی و عمیقتر آن را در می یابد.
ممکن است مولوی منظوری چنین ایهام انگیز نداشته است ولی در گذشت روزگاران چنین ایهامی بر این واژه در این بیت سایه انداخته است. در هر دو حال با ذوق شعری میآید و آن را زیباتر ساخته است.
دلایل فراوانی از متن مثنوی میتوان آورد که منظور اصلی مولوی جّستن یعنی جهیدن است . یعنی هر کسی از ظن خود یار من میشود ولی اسرار من در درون من است و از درون من به این آسانی ها نمی جهد.
درست است که در بین نسخه ها اختلافهای زیادی وجود دارد ولی در این 18 بیت آنقدر افزونگی redundancy وجود دارد که در نهایت معنی پایمال نمی گردد. چه بگوییم بشنو این نی ... و یا بشنو از نی.
من خودم بشنو این نی را دوست دارم، چون بشنو از نی یک شی در بین اشیای دیگری را القاء میکند ولی بشنو این نی، جانی را در بین جان ها به میان میآورد و تفاوت خیلی زیاد است.
اگر امکان دارد شرح مثنوی آفای کریم زمانی را نیز ضمیمه کنید .
بیت اول حکایت می کند و شکایت می کند جایجا نوشته شده است.
بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند
منظور از ان میشه1) جدایی از نیستان در نظر گرفت2)ان کسی این نی راساخته و در ان دمیده که منظور همان گزینه 2 حق تعالی است و گزینه 1اشاره دارد به همان خاک وگلی که انسان از ان ساخته شده و چون ذات انسان از مرگ بدش میاد گزینه یک مناسب تر است
دوستان درستش همین هست:
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
مولانا:من ز جان جان شکایت می کنم / من نیم شاکی روایت می کنم
برای توضیحات در مورد دو بیت اول به سخرانی دکتر عبدالکریم سروش با عنوان "قیامت عشق" مراجعه کنید
لینک دانلود سخنرانی قیامت عشق:http://www.mediafire.com/?bub9ua1er1mktqb
شرحِ حکایتِ جانسوزِجدائی واشتیاق وصال یارودیار است که اکثریت قریب به اتفاق شعراء وادباوعرفا ء درطول تاریخ باداشتن عقائد وادیان مختلف وبا فرهنگ های متفاوت همه وهمه رامتحول کرده ودرآنان روح ملکوتی دمیده وذوق سرودن شعر روح نواز وپدیدآوردن نثربرفراز و تآلیف متون عرفانی پررمزوراز ایجادکرده است واین همان عشق است که به زندگی روح میدهد وبه انسان هاامید ؛ بنظر می رسد این قدرمشترک همه انسانها است که ازیک نیستان ویک ریشه نشات گرفته اند ؛ از درد فراق وآتش هجران پیوسته درسوزوگدازند ونیز تمام آنان ،دربدست آوردن یارودیار هم داستان وهمراهند ؛ پس چه خوب است عالمان وآگاهانِ عالم تلاش کنند انسان هارامتوجه این مشترکات بنیادین نموده ؛ به هم نزدیک کرده وآنان راازاختلاف وپراکند گی نجات دهند ودرنتیجه همه برمحور خدای ِواحد متحد بشوند .
سوزوگدازتمام نوابغ جهان ؛ وعشق آتشین همه عشاق به نام عالم امکان ؛ وجمیع آثار منثورومنظوم مسموع ومنقوش جاودان که بامناظر زیبای طبیعت هم گون وهم نوا وهم خوان هستند، همه وهمه ریشه دراین حکایت هجران وآرزوی یارودیار، انسان دارند.
داستان طولانی شیرین وفرهاد وافسانه جاودانه وامق وعذرا وقِّصه پُرغُصّه لیلی ومجنون وزندگی آموزندة مولاناوشمس تبریزی وهزاران هزار واقعیت دیگر تاریخ بشر همه ازسرچشمه « دردجدائی دیارواشتیاق به وصال یار» جاری می شوند
درود
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
{مولوی ابتدا 18 بیت نی نامه را سروده و در بیت هجدهم والسلام گفته بود، حسام الدین یکی از مریدان خاص مولوی از او می خواهد که آنچه به عنوان معارف از عرفان و دین به آن ها می آموزد، به صورت شعر بگوید مثل سنایی و عطار، مولوی این 18 بیت را از دستار خود باز می کند و می خواند، حسام الدین شیفته این اشعار می شود، از مولوی میخواهد ادامه این اشعار را بسراید، مولوی هم با مرید خاص خود حسام الدین و دیگر مریدان قرار میگذارد که بسراید و آنان بنویسند و اگر در جلسه ای حسام الدین غایب بود، سرودن هم تعطیل می شد. در سال 662 ه ق یعنی 2 سال بعد از شروع سرودن مثنوی، که زن حسام الدین از دنیا میرود و حسام الدین در جلسات مثنوی حاظر نمی شود، سرودن مثنوی متوقف می شود و در سال 664 دوباره آغاز می گردد و تا سال 672 غروب خورشید مولوی ادامه می یابد. "ای پسر" دقیقا حسام الدین است که مورد خطاب مولوی است و در واقع 26 هزار بیت مثنوی تفسیر همان 18 بیت نی نامه است!!}
عباس براری_مولف کتاب ادبیات پیش خیلی سبز
درود
اینی که "رضا" گفت درسته؟
نی حدیث راهِ پرخون میکند
قصههای عشق، مجنون میکند
؟؟؟
تو دبیرستان این طور برامون معنی کردن: نی از قصه های عاشقان سخن می گوید.
کدومش درسته؟
آیا کسی میتواند این شعر را برای من معنی کند
خدا نگه دارتان باشه 2ماه دنبال این شعر بودم
سلام واقعا انسان با خواندن شعر های مولوی به یک فضای عرفانی خاصی بزنید.عرفان مدیر سایت شعر و طرب
سلام خدمت همه دوستان.اکه کسی هست که مثل من از خوندن ابیات مولانا چیزی بجز لذت بردن از لحن و اهنگ یا لذت از اینکه داره شعر یه شاعر و عارف بزرگ رو میخونه چیزی عایدش نمیشه.تمنا میکنم حتما کتاب تفکر زائد نوشته محمد جعفر مصفا رو بخونه.هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش/ما همه لاشیم با چندین تلاش.والله المستعان
با توجه به این که نی شخص مولانا م باشد ظاهرا بشنو این نی صحیح می باشد
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
به تظر میرسد که در هر دو بیت به جای "کی" لغت "که" صحیح است. من در یک مثنوی دیگر هم استفاده از "که" را میبینم.
بحث بیتهای اول در مورد اینکه کدام شکل ابیات اول مثنوی صحیح است خود بحث جالبی است. به نظر من ان شکل که متداول بوده همان است که بیشتر نویسندگان حاشیه اینجا نوشته اند. ولی شاید این هم معجزه زبان فارسی و هم معجره مولوی است که هز یک از اشکال جایگزین که در اینجا امده هم میتواند صحیح باشد.
متاسفانه من تمرین کافی در مطالب ادبی تدارم و متوجه شدم که توشته فوق خود غلط است! لذا تصحیح میکنم : مصرع صحیح است. بیت غلط!
مثنوی معنوی درحقیقت جهان اشعارست که خاصیتش بیش ازجذب کننده ودارای قدرت فوق العاده روشن کننده موضوعات مختلف زنده گی است
سلام :با مطالعه نظریات شما دوستان دراین سایت آشنا شدم هیچکدام مورد قبول واقع نشد ,راهنمایی
تادمت به دم عارف صمدانی نرسد محال است از این شعرها وراه رسیدن به خداوند تباک وتعالی را پیدا کنی جز وقت گذرانی چیزی دستگیرتان نمیشود با تشکرو
بیت:
عشق جان طور آمد عاشقا. طور مست و خر موسی صاعقا
اشاره به چه داستانی دارد؟
در جواب به دو دوست عزیز سهراب (25)و عمر(28):
با توجه به تجربه ی شخصی خودم برای درک بهتر معنایی مثنوی بهتر است با شرح وتفسیر یکی از بزرگان در این راه قدم بگذارید و کم کم
خود شما به تدریج با زبان مولانای عزیز آشنا میشوید .
مثلاً سی دی های تفسیر مثنوی دکتر ناصر مهدوی به نام شرح اشتیاق بسیار برای من قابل فهم و گیرا بود و فکر میکنم به راحتی درهای شناخت بهتر افکار مولانا را به روی هر کس باز میکند البته این شناخت
معنایی اشعار و آشنایی با مثنوی برای کسب کمالات و طی طریق عرفان
واقعی کافی نیست و به قول مولانای عزیز که در همان ابتدای مثنوی
میفرماید:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق............
یعنی همراه واقعی مثنوی کسی است که فراق را درک کرده و مشتاق وصال باشد ......
بشنو از نی چون حکایت میکند معنی های بسیاری دارد یکی اینکه من مولانا توخالیست و از چیزی نمانده است دوم اینکه او مورد دمش کسی دیگر ست مانند نای که در ان دمند به خاطر فنفخت فیه من روحی یعنی خدای میگوید این داستان رابه قول ملا هادی سبزواری و یا بقول دانشمند رازور امروز جناب یسنا تبریزی حکایت نرجمیک مانی است وان کسی بود که با مانی همراه بود و سخن در دهان مانی می گذاشت و اینجا نرجمیک مولانا سخن می گوید ، عبدالرحمن جامی هم نگاه زیبایی دارد ، اما نرجمیک پهلویست رویهمرفته یعنی مردهمراه اگر بازش نخواهیم بکنیم
مشکلات املائی زیاد دارد :
مثلاً : بشنو از نی را بشو این نی نوشته انند.
حمید درود به تو با ( بنگراندت )بسیار نغز بود
جناب آقای گوهری،
ضمن تشکر از توضیحات بسیار آموزنده جنابعالی.
من فکر میکنم که سوال اصلی در قرار گرفتن جای صحیح "حکایت" و "شکایت" است.
That’s the question
به نظر شما کدام درست است: از جداییها شکایت یا حکایت میکند.
میگویند که مولانا اصولا شکایت نمیکند و مثال میاورند که: من نیم شاکی روایت میکنم. مرسی
درود به تو سپیدار حمید رضا خوشنود می شود از همپرسگی در این باره و وقتی روی خط باشد حتما خواهد نوشت برایتان .
بنام ایزد لایزال .
خلقت خداوند وآفرینش انسان عبارت از شناخت خداوند سبحان ورزاق عالم وعالم غیب است.وهدف از عبادت انسان عبارت از نزدیکی آن به خداوند کریم است.زمانیکه انسان ازاصل خویش دورماند.وازشناخت پروردگار فاصله گرفت.ومن عرفه نفسه عرفه ربه را درنظرنگرفت مجبور است بخاطر شناخت خویش به روزگار خویش مراجعه کند. ودراینجا ازجدایها شکایت میکند عبارت از همان روح که درجسم انسان است وازاصلیت خویش باز مانده وخودراگم کرده وان روح که منتظر دیدار الهی است.آن شکایت میکند.
بنام خالق توانا.شکایت عبارت از همان شکایتی که است.روح انسان که منتظر ان دیدار الهی است.واز اصل خویش باز مانده همان شکایت است.
ادرس بنده هم نیز با هر بار متن نوشتن برای حمید رضا جان فرستادم .
بنظرم مولانا800سال پیش چیزهایی را می دید که ما بعد از گذشته این همه سال ازدیدن آن هاعاجز هستیم او به دنبال عشق حقیقی بود ویک عاشق حقیقی تنها با برگشت به اصل خودمی تواند به معشوق خود برسدواین تنها با فنا امکان دارد ومولانابه همین دلیل فنا شدن را انتخاب کردتا برای همیشه به خداوندگار خودبرسدوما او رادرک نخواهیم کرد مگر اینکه فنا شویم ولی چه کسی حاضر است از این جهان ودر حقیت از جهنم بهشت نما بگذردوبه بهشت جهنم نما وارد شود وبسوزد وبخندد
اینه ات دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
اولین بار که این بیت را خواندم خشکم زد وگمان کردم مولانا ختابش بر من است
با اینکه قبل از خواندن مثنوی با مولانا و اشعارش کاملا مخالف بودم
مقصود مولوی از کلمه نی در بیت اول چیست؟
تشابه نی به انسان در چیست ؟
حالا چرا نی؟ و چرا بغیر از نی هیچ شیئ یا وسیله دیگری نباشد؟
لطفا راهنمائی کنید
25676تعدادابیات مثنوی
سلام
فکر کنم بیت اول بشنو از نی...
در صورتی که نوشته شده بشنو این نی....
فکر میکنم بیت اول بشنو از نی ... درست است همچنان در نسخه های چاّپ سنگی بشنو از نی ذکر شده است و در ادامه مصر دوم بیت اول
از جدایی ها حکایت میکند آمده نه شکایت ...
ﺳﻼﻡ
اﺯﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻋﺰﻳﺰ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮاﻫﺸﻤﻨﺪﻳﻢ
اﻳﻦ ﻓﻘﻴﺮ ﺭا اﺯ ﺩﻋﺎﻱ ﺧﻴﺮﺗﺎﻥ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﻧﻔﺮﻣﺎﻳﻴﺪ
سلام
بشنو از نی درسته
این شرح از جناب خواجه ایوب در کتاب اسرار الغیوب می باشد.
متن کتابک: بشنو از نی چون حکایت میکند از جدائیها شکایت میکند
بشنو خطاب عامّ است، و در تصدیر کتاب به این خطاب اشارتی است لطیف به تقدیم علم الیقین که ثمرۀ شنیدن است بر عین الیقین و سبق شریعت بر طریقت و حقیقت؛ چنانچه در حدیث کریم وارد شده است که الشریعة اقوالی و الطریقة افعالی و الحقیقة احوالی و المعرفة اسراری. و مولانا عبد الرحمن جامی قدّس سرّه السّامی در شرح بیتین فرموده که نی را با و اصلان کامل و کاملان مکمل که از خود و خلق فانی گشته و به حق باقی شده مناسبتی تمام است امّا از روی اسم زیرا که 1 این کلمه در بعضی مواضع به معنی نفی استعمال مییابد و ایشان نفی وجود عارضی خود کردهاند و به عدمیّت اصلی خود بازگشته؛ امّا از روی ذات زیرا که همچنانکه نی از خود تهی شده است و هر چه به وی مضاف است از نغمات و الحان فی الحقیقة صادر از صاحب وی است نه از وی؛ همچنین این طایفۀ علیّه بالکلیّه از وجود خود خالی شدهاند و هر چه بدیشان منسوب است از افعال و اخلاق و اوصاف از حضرت حق سبحانه و تعالی است که در ایشان ظاهر شده است و ایشان را جز مرتبۀ مظهریّت بیش نیست 2 .
کیست نی آنکس که گوید دمبهدم من نیم جز موج دریای قدم
از وجود خود چو نی گشتم تهی نیست از غیر خدایم آگهی
فانی از خویشم من و باقی به حق شد لباس هستیم یکباره شق
آرمیدم با حق و از خود رمید آن دهم بیرون که حق در من دمید
با لب دمساز خویشم گشته جفت مینیارم بر لب الاّ آنچه گفت
یابد از بانگم کلام حق ظهور خواه فرقان خواه انجیل و زبور
رقص چرخ و انجم از ساز من است قدسیان را سبحه ز آواز من است
هر که دور افتاد با بخت نژند میکنم آگاهش از بانگ بلند
و آنکه او در صفّ نزدیکان نشست راز میگویم به گوشش پست پست
[ب 2 ]گاه شرح محنت هجران دهم بیدلان را داغها بر جان نهم
گاه آرم مژدۀ قرب و وصال بخشم اهل ذوق را صد وجد و حال
هم شرایع را بیان من میکنم هم حقایق را عیان من میکنم
1 ) -ن: زیرانکه
2 ) -پ: نظم
....
یا آنکه مراد از نی، نی قلم بوده باشد که استعاره کرده باشند برای انسان
بیت 1 بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند
بیت 2 مصراع 2 از نفیرم مرد وزن نالیده اند
بیت4 هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش ...
من نمیگویم که آن عالی جناب
هست پیغمبر، ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآنی به لفظ پهلوی
مثنوی او چو قرآن مدل
هادی بعضی و بعضی را مضل
-- شیخ محمود شبستری
اگرچه بخشهای بزرگی ار مثنوی تفسیر قرآن است، ولی به نظر من عارف معروف شیخ محمود در حق مثنوی کوتاهی کرده است، چون مثنوی به معنا بسی والاتر از قرآن است. جوهره مثنوی عشق است، ولی از " حرف عشق در دفتر" خبری نیست! بعید هم نیست شیخ چون بسیاری دیگر میدانسته ولی از بیان آن معذور بوده است.
به نظر میرسد از معدود شباهتهای مثنوی با قرآن آغاز آنها باشد، با اختلافی ظریف. پنج آیه نخستین قرآن در سوره علق به معنا، گیرایی، و بلاغت سرامد سایر آیات قرآن مینمایند، درست همانند هیجده بیت نخستین مثنوی که از نظر احساس، معنا، گیرایی و شیوایی و ... از سایر ابیات مثنوی بالاتر می ایستند.
دیگر اینکه قرآن و مثنوی هر دو با فعل امر آغاز میشوند: یکی بخوان و دیگری بشنو. بخوان یک فعل امر اجباری است، باید بخوانی. ولی بشنو اگرچه فعل امر است، اما امریست اختیاری. میتوانی گوش کنی، میتوانی گوش نکنی. مثنوی دعوت میکند به شنیدن، و پندت میدهد. در قران چنین آزادی عملی وجود ندارد. پیام قرآن دعوت نیست، اجبار است.
دیگر نکته درخور توجه این است که مولوی مثنوی را نه با نام خدا آغاز کرده است و نه به رسم، با ستایش پیغمبر و خلفا.
درود بر شما. شعری که در ابتدای سخن خود نوشتهاید، از شیخ بهایی است.
باسپاس از اساتید گرامی بالاخص جناب حمید خان جهت توضیحات مبسوطشان لذت ابیات چندچندان شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
جسارت نباشه بدلیل صورت صحیح وزن آنکه درست میباشد
تصحیح قبل به استناد نسخه نیکلسون چاپ لیدن هلند بود
به کجا رسیده مولانا که چنین اشعاری سروده است!؟ خدایا به ما توفیق فهم مولانا را عطا کن...
یا حق ،بشنو از نی چون حکایت میکن کز جداییها شکایت میکند ،حضرت مولانا در اینجا میخواد فراغ رو مخواد یاد بده ،ازفراغ آب ها تیر شو زد و گنده وتیره شود باد جان افزا مخم گردد وبا آتشی خاکستری گردد حبا
انسان وقتی به دنیا پا میگزارد .وروی خشت می افتد از زندان عدم به زندان وجود پا میگزارد.
بشنو از نی چون حکایت میکند
از چدایی ها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
مولوی، مثنوی معنوی خود را قرآن پارسی می نامند. چنانکه اگر قرآن را از مثنوی حذف کنند چیزی از مثنوی نمی ماند.
مولوی تمام مثنوی را نهفته در مثنوی ابتدای آن(بشنو از.....) میداند. در اینجا من می خواهم شرحی را برای آن بیارم که تابحال کسی نیاورده است. شرحی که با اشک چشمانم آمیخته شده است:
آقا جان حکایت نی، حکایت کربلای توست. حکایت کربلای تو از زبان همان نی ای است
که او را از نیستان ببریده اند و سر مبارک تو و یاران با وفایت را بر آن نهادند. نی از جدایی سراز بدن حکایت می کند ومرد و زن از حکایت این جدایی تا قیامت می نالند.
جفنگ نگو مومن
آغاز سخن مولانا از عشق است پس بخاطر بیاوریم این قول را که " اوّل ماخَلَقَ الله الهَوی " و " هوی " در لسان عرب به معنای عشق است.
اصل خویش همان مبدا است اما چیزهایی که مارا از اصل خویش دورمی کند برایم جای سوال است.
؛؛؛فرهاد: چون مثنوی به معنا بسی والاتر از قرآن است؛؛؛
فرهاد جان؛ پسر بابا؛ نازنین؛ آیا معنی قرآن به به تمامی دریافته ای و تفسیر مثنوی را پشت سر گذاشته ای که در این جایگاه نشسته و چنین فتوا می دهی ایراد بر این و آن می گیری؟
با سلام
همان گونه فرخ نوشته در بیت:همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید کی غلط است و که درست است چون هم با "کی" وزن و آهنگ شعر به هم میخورد و خوانش آن مشکل می شود و هم اینکه در نسخه های بسیار دیکر" که" آمده. لطفاً اصلاح فرمائید.
با سلام به بزرگان این وادی و درگه و سلام به آقای حمید رضا گوهری
میدانیم که مولانا با زبان و کلماتی ساده و حتی عامیانه بسیا
بشنو از نی صحیح است
سلام
هیچگاه نبوده که از فرط عصبانیت حتی شرایط آدم کشتن داشته ام اما با خواندن این بخش از مولانا مثل آب سرد نرم و آرام نشده ام.
همیشه بهترین احوالات را برایش ارزومندم کاش بود تا فقط و فقط به یک سوال من جواب میداد.
بشنو از نی چون حکایت میکند از جدایی ها شکایت میکند صحیح تر نیست راستش ما یه استاد داریم میگه بایر بگین چون حکایت میکند از جدایی ها شکایت میکند نظر خودمم همینه
با سلام
بدون آنکه بخواهیم از واقعیت های زندگی فردی و جمعی در این دنیای خاکی و مادی فاصله بگیریم و دغدغه های حق و باطل و امانت و خیانت و عدالت و ظلم و هر آنچه که در زندگی انسانی وجود دارد را نادیده بگیریم چند نکته را به عرض می رسانیم.
شاید شما نیز این را تایید نمایید که در زندگی خود واکنش های متفاوت به شرایط عینی یکسان نشان داده ایم. به این معنا که در دو موقعیت گوناگون که تقریبا مشابه بوده اند واکنش درونی و بیرونی ما متفاوت بوده است. به نظر می رسد که
جدایی این نی ( به کسر نون ) و یا اتصال این نی به نیستان عامل مهمی در این واکنش متفاوت به یک وضعیت مشابه باشد.
اما در باره عشق : سال ها این واژه را می شنیدم و از کنار آن عبور می کردم و مدتی در پی معنای آن بودم. در یک سال اخیر معنای
با سلام
بدون آنکه بخواهیم از واقعیت های زندگی انسانی فاصله بگیریم و اموری مانند حق و باطل و امانت و خیانت و عدالت و ظلم را نادیده بگیریم نکاتی به عرض می رسند.
شاید شما نیز در زندگی این را تجربه نموده اید که در شرایط مشابه واکنش های درونی و بیرونی متفاوتی را نشان داده اید. به این معنا که در دو موقعیت گوناگون که تقریبا مشابه بوده اند واکنش ما به این دو موقعیت متفاوت و یا متضاد بوده است. به نظر می رسد که اتصال این نی ( به کسر نون ) به نیستان و یا جدایی این نی از نیستان عامل مهمی در نوع واکنش ما به شرایط بیرونی است.
اما در باره عشق : سال ها این واژه را می شنیدم و از کنار آن عبور می کردم. مدتی به دنبال معنای آن بودم و در سال اخیر به
این برداشت رسیدم که عشق در قربانی شدن مختارانه در پای ذات مقدس ربوبی بروز و ظهور می یابد و رسیدن به این مرحله کار و تلاش زیادی می طلبد و با ادعای صرف ممکن نیست. به گفته بزرگان راهی پر خون است و عاشقی شیوه رندان بلاکش است و
به نقل از قرآن " ان مع العسر یسری " و راه عشق هر چند که دشوار است به آسانی ختم می شود و گره گشای مشکلات خواهد بود.
اما نباید به بهانه عشق عقل را که آن نیز موهبتی از آن ذات مقدس است قربانی نمود و باید مرز بین این دو و رابطه بین آنها را
بدرستی شناخت و در زندگی فردی و جمعی هر یک را در جای خود بکار گرفت.
با سلام
بدون آنکه بخواهیم از واقعیت های زندگی انسانی فاصله بگیریم و اموری مانند حق و باطل و امانت و خیانت و عدالت و ظلم را نادیده بگیریم نکاتی به عرض می رسند.
شاید شما نیز در زندگی این را تجربه نموده اید که در شرایط مشابه واکنش های درونی و بیرونی متفاوتی را نشان داده اید. به این معنا که در دو موقعیت گوناگون که تقریبا مشابه بوده اند واکنش ما به این دو موقعیت متفاوت و یا متضاد بوده است. به نظر می رسد که اتصال این نی ( به کسر نون ) به نیستان و یا جدایی این نی از نیستان عامل مهمی در نوع واکنش ما به شرایط بیرونی است.
با سلام و ارادت
صحبت از شکایت و حکایت بود و نظرات مختلفی که عنوان شد . عرض بنده اینست که : زمانی اضافه "از" استفاده میشودکه موردشکایت از(مفعول مستقیم) جاندار صحبت شده باشد مثال"من از فلان شخص شکایت دارم " ولی هرگز از مفعولی که ذیروح نباشد نمیتوان شکایت کرد . مثال بیانات حضرت علی در مورد خواب شخصی که شکایت از جرمی که در خواب توسط دیگری نسبت به او واردشده بود . میفرمایند پس حکم در خصوص این مطلب روی سایه فرد به اصطلاح مجرم قابل اعمال میباشد .
پس فقط و فقط به این صورت صحیح است و اگر کسی در قصد مبهم نمایاندن این موضوع باشد بداند که سخت در اشتباه است و به روایتی قدرت تشخیص مستقلانه ای را در خود نمیبیند :
بشنو از نی چون شکایت میکند-از جدائیها حکایت میکند
اصولأ آوای نی آوای شکایت از ناملایمات حاکم بر زمانه
است و به همین دلیل است که بسیار دلنشین و شنیدنی است .
با تشکر
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
در جایی دیگر می فرماید :
باده ات از کوه سکونت برد
عیب مکن گر که وقاریم نیست
مولانا تا قبل از دیدار شمس مانند کوه موقر و سنگین در میان مردم رفت و امد می کرد .
ریشه واژه وقار وقر به معنای سنگینی است و سنگینی انسان را به زمین میخکوب می کند و سرنوشت سکونت در زمین را برایش رقم می زند .
اما وقتی باده دیدار شمس را نوشید همان بر او رفت که بر کوه طور رفت و در برابر نیروی عشق متلاشی شد و چون ذرات غبار به پرواز درامد .
سلام واقعا زیبا و پر معنیه اشعار مولانا درود بر روح بزرگوارش
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشد آدمی نیست
سلام
چرا در شعر مولوی پخته نماد واستعاره از عارف کامل
و خام نماد و استعاره از انسان های سطحی است؟؟
فرهاد گرامی،
البته این مختص مولانا نیست که همه عرفا از پختگی گویند، و شاید این به آن علت باشد که هیچکدام از عرفا نبوده که خود زمانی پیشتر از پختگی خام نمی بوده.
(در ضمن شراب تازه و یا خام، و شراب جا افتاده یا کهنه نیز نمونه دیگری از این اشارات است.)
بهترین نمونه خود مولاناست که پیش از ملاقات شمس با آنکه استاد بود و تدریس می کرد، خبری از آن عالَم دیگر نداشت مگر تخیلات و تفکرات که از عالَمی عقلانیست.
در ضمن چرا پختگی و نه عالِم بودن؟ عالِم کسیست که عقل و دانشش به مدارج عالی رسیده، ولی عرفا از ناتوانی عقل در فهم و ادراک آن "آنی" گفته اند. پختگی می رساند که اینان از محدودیت عقل گذشته و به "آن" رسیده اند.
امید که بیان قاصر جوابگوی پرسش شما بوده باشد.
بسیاری "بشنو این نی چون شکایت میکند" را درست میدانند، بر پایه این منطق که این نی خود مولوی است.
اما اگر این مصرع "بشنو از نی چون شکایت میکند" نوشته شود، این شکایتِ هر "نی" ای و یا همه "نی" هاست، در واقع حکایتِ نه تنها مولوی، بلکه همه انسانها.
و این هماهنگی بیشتری با بقیه شعر دارد، چرا که در چندین بیت، مانند بیت چهارم، "هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش"، مولوی همه انسانها را به آنچه درباره خودش بیان می کند، اضافه کرده.
از اینها گذشته، به نظر من "بشنو از نی چون شکایت میکند" بسیار شاعرانه تر و هنرمندانه تر است.
با سپاس
سلام.این همه نظر...اوووو.خواهشمندم آن نظراتی را که فقط ناب و به درد بخورند را بر جای گذارید و آن هایی که بی مورد و تکراری و ناقص و غیر معتبر هستند رو حذف کنید .باتشکر.
توی بیت اول باید جای شکایت و حکایت رو عوض کنید
با سلام اساتید عزیز گوهری و سمش الحق دو ست داشتنی در صورت امکان در باب اعیان از نگاه حاج ملا هادی و جامی جمع را مستفیض نمایید . با تشکر
با سلام و تبریک یلدای 1394
در بیت دوازدهم نوشته اید:
همچو نی زهری و تریاقی «کی» دید
همچو نی دمساز و مشتاقی «کی» دید
بنده به نسخه تصحیح شده نیکلسون مراجعه کردم، به این صورت بود:
همچو نی زهری و تریاقی «که» دید
همچو نی دمساز و مشتاقی «که» دید
کاملا واضح است که «کی» اشتباه است و در وزن هم مشکل ایجاد می کند.
لطفاً تصحیح شود.
آقای مهدوی فر گرامی
گویا مولانا اغلب به جای ” که “ در نوشتار امروز ” کی “ بکار می برده است ، شما هم همان ”که “ بخوانید
گنجور از نسخه ی نیکلسون برداشت نکرده ،
با درود
نه اینکه من صاحب نظر باشم . ولی از مقایسه مثنوی با قرآن و چسباندن معانی قرآنی و ارتباط آنها ، واقعا کلافه میشوم
من قرآن شناس و قرآندخوان نیستم ، فکر نمیکنم شاملو هم قرآن شناس بود ، ولی مثنوی را برای دل خودم و به اندازه فهم خودم میخوانم و میفهمم
مثلا در مورد ، هر که او را دور ماند از اصل خویش
در زمانی که قرآن و اسلام در گوشت و پوست و خون مردم نفوذ کرده بود ، نمیتواند معنای شناخت قرآن و شناخت دوباره اله را داشته باشد
چرا نمیشود آنرا به دور ماندن از اصل انسانیت معنی کرد که مذهبیون مردم را از آن دور کرده بودند
افرادی که تفسیر قرآن را تنها در حیطه فهم علما میدانند ، تعجبی هم ندارد که بقیه را نفهم و از درک معانی مثنوی عاجز بدانند
آقایی که میگویی مثنوی بدون قرآن هیچ است ، اگر اینگونه بود اصلا مثنوی گفته نمیشد . دیگر با وجود قرآن چه اصراری بود که به مولانا برای سرودن مثنوب داشته باشند
اصلا خود شما چرا با علم و دانش فهم قرآن ، مثنوی میخوانید
اینهمه بزرگان و علاقمندان غیر مسلمان که مثنوی میخوانند ، آیا چشمشان به قرآن خورده است ؟
این دکان مشتری زیادی دارد ، ولی مثنوی خودش برای خودش یک سوپر مارکت است و احتیاجی به آوردن جنس از این بقالی های کوچک ندارد
متفکر، مطمئن هستی که نامت متفکر است؟
چرا باید با پیش فرض های غلط نسبت به هر چیز قضاوت کرد؟
نه این نظردهنده ها که خود سراینده ی مثنوی، مثنوی اش را وامدار قرآن می داند.
شما چرا از این پیوستگی قرآن و مثنوی هراس دارید؟
با عرض سلام و خسته نباشید
در بیت همچو نی زهری و تریاقی که دید صحیح است اما کی دید نوشته شده . همچنین در مصرع دوم نیز کی دید بجای که دید آمده اشت.باتشکر
آیا مصرع سوم از بیت دوم
از نفیرم مردو زن نالیده اند درست است یا در نفیرم؟!
سید ، حقیر فکر می کند مهم تر از ، از یا در، ان اتشی است که مولانای عزیزدر دل انسان روشن می کند.
اتش است این بانک و نای ونیست باد
هرکه این اتش ندارد نیست باد
با سلام و احترام به شما ، قبل از اینکه بنده حاشیه بر شعر ژرفا و عمیق حضرت مولانا بنویسیم باید عرض کنم نه ادیب هستم نه فلسفه میدانم نه هنرشناس هستم ونه روانشناس هستم و نه جامعه شناس هستم و نه همچون مولانا در این زمانه مرید مرادی همچون شمس دارم ونه....بنده متالورژ هستم و با استاندارها آشنائی دارم و میدانیم حقیقت محض فلان آلیاژی که در ساخت فلان قطعه ای که برای فرمان خودرو و یا جلوبندی و...به کار میرود چیست و سعی میکنم با همه وجود و دانشی و تجربه ای آموختم به شعر مولانا توجه کنم که آن عارف پاک و مردبزرگ و افشاء کننده ریا کاری ، نادانی ، جهالت ، خرافات و...میگوید.
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
و همانا ظن بنده متالورژ ، وجدانم ، شرفم ، ایمانم ، و....خدایم که خدای همه پاکی ها و خوبی ها و تنظیم دهنده و نظام دهنده همه هستی است که در ذارات آن و کلیات آن هیچ بی نظمی وجود نداراد
به بنده متالورژ در فطرتی در خود من به ودیعه گذاشته نهیب میزند که در ساخت آلیاژ ی میخواهی طراحی کنی و بسازی منطبق بر نظم کمال آفریننش باشد و کیفیت منطبق بر حقوق حق الناس داشته باشد ....
خانم مهسا رضایی،
آنچه در قرآن در باره آفرینش ذکر شده است این است (هود 7): وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا.
اشاره ای به "هوی" ندارد. آن جمله را شما از کجا آورده اید؟
آنچه در میان برخی به لسان عرب شایع است این است: أول ما خلق الله عز وجل الریح (یعنی الهواء) که با آن هوی که شما فرمودید متفاوت است :)
دیگر اینکه "هوی" به معنی عشق نیست، به معنی هوس است. اگر چه کشش بین عاشق و معشوق ممکن است در هوی و عشق یکسان باشد، اما در هوی هدف لذت بردن عاشق است، ولی در عشق هدف معشوق است.
لطفن مثل یک انسان واقعی رجوع کنید به سخنان گوهر بار حضرت فیلسوف حکیم و عارف این قرن ما دکتر ابراهیمی دینانی تا بمعنای واقعی این بیت برسید...
بشنو این نی چون شکایت می کند از جدایی ها حکایت می کند (1)
بیت بالا آغاز ابیات مستقل هجده گانه ای است که دفتر اول مثنوی با آن آغاز شده است و از قدیم به "نی نامه" معروف بوده است. می گویند مرید و خلیفه محبوب مولوی، حسام الدین معروف به چلبی (وفات 683) شبی در خلوت به مولانا پیشنهاد کرد که خود اثری از نوع الهی نامه سنائی، یعنی همان حدیقه الحقیقه، پدید آورد، و مولانا بلافاصله از گوشه دستارش کاغذی بیرون کشید، که ابیات نی نامه بر آن نوشته شده بود. با آنکه کار به همین جا ختم نشد و در اثر اصرار و مطالبه صادقانه حسام الدین تعداد ابیات مثنوی مولانا به بیست و پنج هزار و ششصد و هشتاد و پنج بیت رسید، شاید بتوان گفت تمام ابیات بعدی مثنوی در همه شش دفتر آن تفسیر گونه ای بر همان هجده بیت آغازین باشد.
پس از این مقدمه کوتاه بپردازیم به شرح بیت نخست مثنوی. این بیت به شکلهای دیگری نیز آمده است.
از جمله اینکه : بشنو این نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند
اما بنا بر نسخه های نزدیک به زمان مولانا همان شکلی که در ابتدا آمده است صحیح است.
منظور از "نی" در این بیت خود مولاناست که حکایت روح سالک عارف را در غربتکده دنیا و قصه جدایی ها را بیان می کند. مولانا بارها در جاهای دیگر مثنوی نیز خود را به نی و چنگ تشبیه کرده است.
ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی زاری از ما نه، تو زاری می کنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست ما چو کوهیم و صَدا در ما ز توست
(ابیات 602 و 603 دفتر اول مثنوی)
آنچه این نی را به صدا در می آورد همان عشق است.
آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد
(بیت 10 دفتر اول)
این نی از انواع مختلف جدایی ها، سخن می گوید. جدایی انسان از خدا، جدایی جهان مادی از حقایق الهی، جدایی مردم از یکدیگر و ....
در این جا بد نیست به این نکته که بعضی از مولوی شناسان معاصر گفته اند نیز اشاره کنم که همانگونه که در آینده بیشتر روشن خواهد شد، مولانا عارفی است که نه اهل شکایت از معشوق است و نه حتی اهل سپاسگزاری از او.
چون اساساً شکر و شکایت از دیگری در جایی مطرح می شوند که دوگانگی در کار باشد، اما در جایی که عاشق، خودی در برابر معشوق برای خود نمی بیند چطور می تواند شاکر یا شاکی باشد؟
این ثنا گفتن ز من ترک ثناست کاین دلیل هستی و هستی خطاست
(بیت 521 دفتر اول)
منصور حلاج نیز گفته است: الهی تو می دانی که عاجزم از شکر تو، جای من شکر کن خود را، که شکر آن است و بس.(تذکره الاولیا ص 588)
و نیز مولانا در جای دیگر می گوید:
چون بگرید زار بی شکر و گله افتد اندر هفت گردون غلغله
(بیت 1587 دفتر اول)
در داستان طوطی و بازرگان هم که شکایت ازجانِ جان یعنی خدا را در یک مصرع بیان می کند بلافاصله می گوید نه من شاکی نیستم بلکه تنها روایت می کنم.
من ز جانِ جان شکایت می کنم من نیم شاکی روایت می کنم
(بیت 1791 دفتر اول)
لذا شاید اصلاً بهتر باشد که مصرع اول بیت فوق با علامت سوال نوشته شود و به حالت استفهام انکاری خوانده شود، یعنی می گوید: من از خداوند شکایت کنم؟ نه، هرگز، من فقط روایت می کنم.
و از اینگونه موارد در مثنوی بسیار است که هیچگونه دوگانگی را بین عاشق و معشوق بر نمی تابد. بر خلاف خواجه شیراز، حافظ، که هم از معشوق شکایت می کند و هم به شکرش می پردازد.
ز ان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
(دیوان حافظ)
البته حافظ نیز تنها در یک مورد بر خلاف این نظریه کلی اش سخن گفته است که می توان آن را حمل بر استثنا نمود، آنجا که می گوید:
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند
(دیوان حافظ)
این را هم به خاطر داشته باشید که در این مورد استثنایی نیز تنها گله و شکایت از معشوق منع شده است نه شکر و سپاسگزاری.
پس با این توضیحات که کمی هم به درازا کشید باید بگوییم که در بیت اول نی نامه مثنوی نیز مولانا در واقع مرادش از شکایت در مصرع اول همان حکایت کردن در مصرع دوم است و این با اندیشه های مولانا هماهنگ تر می نماید.
کز نیستان تا مرا ببریده اند در نفیرم مرد و زن نالیده اند (2)
در شرح این بیت نیز بعضی از کاتبان مثنوی به جای عبارت "در نفیرم" عبارت "از نفیرم" را ثبت کرده اند که مسلماً غلط می باشد.
مولانا در این بیت می خواهد بگوید که تا زمانیکه ما از نیستان حقیقت جدا هستیم و دچار هجران گشته ایم، ناله همه انسانها، مرد و زن را در نفیر من خواهی شنید.
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق (3)
شرحه شرحه یعنی چاک چاک، و سینه شرحه شرحه یعنی دلی که از درد و رنج فراق پاره پاره شده است، و تنها اینگونه دل است که می توان با او از درد هجران و درد اشتیاق به بازگشت به اصل خویش با او سخن گفت. چون اساسا اینگونه مباحث حرف دل است و دل درد آشنا آن را می فهمد. حتی گاهی نیازی به سخن گفتن هم نمی باشد، و یا گاهی لفظی مناسب حال پیدا نمی شود با این حال می توان با دل درد آشنا به گونه ای دیگر سخن گفت، آنچنان که مولانا در جای دیگر می گوید:
غیر نطق و غیر ایما و سِجِل صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
(بیت 1216 دفتر اول)
و یا :
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی این هرسه با تو دم زنم
(بیت 1740 دفتر اول)
*****************************************************
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش (4)
هر که از اصل خود دور مانده است سعی می کند به روزگار وصال خود باز گردد. البته این تکاپو برای وصال برای کسانی اتفاق می افتد که اصل خویش را شناخته باشند و بدانند که از آن دور افتاده اند، به عبارت دیگر کسانی که "درد اشتیاق" داشته باشند. همانگونه نیز که آیه و نشانه هم برای کسی آیه و نشانه است که به دنبال گم شده ای باشد و بداند گم شده اش چیست.
من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بد حالان و خوش حالان شدم (5)
مولانا برای اینکه همدم و همرازی پیدا کند و درد فراق و درد اشتیاق را با او در میان بگذارد به سراغ همه می رود. بعضی از شارحان مثنوی از جمله استاد فروزانفر، "بد حال" را به معنی کسی دانسته اند که احوال قلبی و روحانی او نازل است و به کمال نرسیده، و در مقابل "خوش حال" کسی است که واردات قلبی عالی دارد. (رجوع کنید به شرح مثنوی شریف، ج ا، ص 11)
هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من (6)
نظر غزالی راجع به موسیقی این است که موسیقی در واقع چیزی به انسان اضافه نمی کند بلکه آن چیزی را که در وجود اوست، تحریک می کند و به جنبش می آورد. شبیه این نظر را مولانا درباب می و شراب نیز دارد یعنی می گوید اگر آدم عاقل "می" بنوشد نکوفر می شود، ولی اگر فرد بد خویی شراب بنوشد بدتر می شود. پس در واقع می خواهد بگوید "می" تنها واقعیت آدم را ظاهر و عریان می کند ولی چون اغلب مردم بنا به گفته مولانا بد و ناپسند هستند خداوند "می" را بر همه حرام کرده است.
نه همه جا بی خودی شر می کند بی ادب را می چنان تر می کند
گر بود عاقل، نکوفَر می شود ور بود بدخوی بدتر می شود
لیک اغلب چون بَدند و ناپسند بر همه می را مُحَّرم کرده اند
(دفتر چهارم ابیات 2159-2157)
در اینجا نیز ناله نی "بدحالان" را به خیالات مادی و مبتذل خود سرگرم و خشنود می کند و "خوش حالان" را در راه حق و معرفت پیش می برد و هر یک از آن دو گروه از ظن خود و بر اساس زمینه های ذهنی خود، از بانگ نی خوششان می آید و آن را همراه خود می دانند.
سر من از ناله من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست (7)
مولانا در این بیت می گوید که جان کلام و سر سخن او در همین ناله نی که ناله خود اوست بیان می شود اما هر کسی که این ناله را می شنود آن راز را در نمی یابد. اصولا وقتی صحبت از سرّ و رازی می شود معنایش لزوما آن نیست که آن راز هرگز بیان نشده است بلکه بسیار پیش می آید که آن راز بیان شده است ولی گوش شنوایی وجود ندارد، در واقع آنکه منکر رازی باشد حتی اگر آن را بشنود برایش فرقی با حرفهای عادی ندارد. راز را فقط راز دان می فهمد و بس.
راز جز با رازدان انباز نیست راز اندر گوش منکر راز نیست
(دفتر ششم بیت 8)
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دیدِ جان دستور نیست (8)
به عنوان مثال جسم و جان به هم پیوسته اند و هیچ یک از دیگری پوشیده و نهفته نیست، ولی کسی که اسیر جسم و زندگی مادی است اجازه دیدن "جان" را ندارد. پس بین راز مولانا و ناله نی که همان ناله مولانا می باشد نیز چنین رابطه ای برقرار است و چشم و گوش ظاهری جسم نی را می بیند و ناله آن را می شنود اما راز آن را در نمی یابد.
آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد، نیست باد (9)
این بانگ نی و یا در واقع سخن مولانا نتیجه جریان باد یا نَفَس نیست، بلکه آتشی است که از عشق بر می خیزد. هر کسی که آتش چنین عشقی در درونش نباشد، نابود باد.
آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد (10)
سوز و گدازی که در ناله این نی وجود دارد بخاطر عشقی است که وجود آن را پر کرده است. ناله این نی بیانگر احوالات عاشقانه خود مولاناست، همچنانکه خود او در اول قصه کنیزک و پادشاه اشاره می کند که :
بشنوید ای دوستان! این داستان خود، حقیقت نقد حال ماست آن
(دفتر اول بیت 35)
در مصرع دوم بیت دهم نیز می گوید "می" هم که "می" می شود و به جوشش در می آید بخاطر وجود عشق در آن است، و اصلا بدون عشق هیچ حرکت و جوششی معنا نمی یابد. در دفتر پنجم نیز همین معنا را به عبارت دیگری گفته است:
باده کاندر خُنب می جوشد نهان ز اشتیاق روی تو جوشد چنان
(دفتر پنجم 3574)
نی، حریف هر که از یاری برید پرده هایش پرده های ما درید (11)
ناله نی با هر عاشق دور افتاده از معشوقی همدم می شود. ناله ها و آوازهای نی باعث می شود که افراد آنگونه که هستند خود را بنمایانند، در نتیجه پرده صورت پرستان را می درد و آنها را رسوا می کند، اما برای آنکه عاشق حق است و در آرزوی وصال حق، نی پرده های حجاب را از پیش چشمان او می درد تا عاشق به معشوق خود نظر کند.
همچو نی، زهری و تریاقی که دید؟ همچو نی، دمساز و مشتاقی که دید؟ (12)
آواز نی باعث رسوایی صورت پرستان و معرفت عاشقان حقیقت می شود، پس برای گروهی همچون زهر و برای گروهی دیگر حکم پادزهر را دارد.
نی که لب خود را بر لب نوازنده خود می گذارد، دمساز و همدم او می شود و مانند یک عاشق هجران کشیده مشتاق رسیدن به وصال است.
نی، حدیث راهِ پرخون می کند قصه های عشقِ مجنون می کند (13)
نی سخن از راه پرخون و پرخطر می کند که به فنای عاشق می انجامد. نی داستان عاشقان مجنون صفت روزگاران را بیان می کند. حافظ شیرازی نیز معتقد است که در راه عشق چاره ای جز جان سپردن، وجود ندارد.
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز این که جان بسپارند چاره نیست
(دیوان حافظ)
اما بد نیست به این مطلب هم اشاره کنم که تجربه های عشقی مولانا و حافظ با یکدیگر متفاوت بوده اند از جمله این که به نظر می آید حافظ در تجربه عشقی خود ابتدا آن را شیرین یافته است و بعدا به سختی و تلخی رسیده است، همچنانکه می گوید:
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
(دیوان حافظ)
و یا اینکه:
الا یا ایها الساقی اَدِر کاساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
(دیوان حافظ)
اما تجربه مولانا بر عکس بوده است، یعنی اول عشق را تلخ و مشکل و خونی دیده است ولی شجاعت ورزیده و دلیری به خرج داده است و بعد دریافته است که این لقمه چقدر شیرین است. او در دفتر سوم مثنوی می گوید:
عشق، از اول چرا خونی بود؟ تا گریزد آن که بیرونی بود
(دفتر سوم 4754)
یا به تعبیر دیگر قصه عشق مولانا همان قصه مسجد مهمان کش در مثنوی است که بعدا به شرحش خواهیم رسید.
محرم این هوش جز بیهوش نیست مرزبان را مشتری جز گوش نیست (14)
فقط کسی که در اثر مستی فرا عقلی حق، هوش ظاهری خود را از دست داده است توانایی درک این هوش را که همان توانایی درک معرفت الهی است دارد. چنین کسی همانگونه که گوش سخن زبان را می شنود اسرار حق را می شنود.
لازم به ذکر است که در مستی های معمولی و دنیوی فرد مست عقل خود را زایل می کند و به مرتبه دون عقل می رسد اما در مستی های حقیقی که فرد مست حق می شود به مرحله بالاتر از عقل معمولی دست می یابد.
در غم ما، روزها بیگاه شد روزها، با سوزها همراه شد (15)
بیگاه شدن یعنی سپری شدن و به پایان رسیدن. روزها با سوزهای زیاد می آیند و می روند اما غم دل عاشق هجران کشیده به جای خود باقیست.
روزها گر رفت، گو: "رو، باک نیست تو بمان، ای آنکه چون تو پاک نیست" (16)
اگر روزها می روند باکی نیست، اما تو ای معشوقِ پاک و منزه بمان. به هر حال ما چه بخواهیم و چه نخواهیم روزهای عمر سپری می شوند و ما نیز غیر از همین عمر گذرا چیزی نداریم، پس چه خوب است که با دادن عمر گذرا و رفتنی به موجودی پاک و ماندنی که همان حضرت حق است دست یابیم.
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد هر که بی روزی است روزش دیر شد (17)
منظور از ماهی همان عاشق صادق است و آب در اینجا همان جذبه حق است که عاشق صادق همواره در آن شناور است و از آن سیر نمی شود و ملول نمی گردد. اما هر کسی از این جذبه حق محروم و بی نصیب (بی روزی) باشد، عمرش (روزش) می گذرد و به هیچ چیز مفیدی دست نمی یابد.
در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید، والسّلام (18)
پخته همان ماهی بیت قبل یعنی عاشق صادق حق است و خام همان فرد محروم و بی روزی از معرفت حق که نمی تواند حال پختگان را درک کند پس بهتر است سخن را کوتاه کرد و خاموش شد.
می گویند مولانا این 18 بیت آغازین مثنوی را به خط خود نوشته بود و از این پس را به خواهش حسام الدین چلبی گفته است و همو نوشته است.
ایول به مولانا
زیبا!!!!!!!
گر نهی تو لب خود بر لب من مست شوی
امتحان کن که نه کمتر زمی انگورم
با سلام
در مورد بیت:
بشنو این نی چون شکایت میکند اگر در این و از بیت گیر کنیم ،از اصل دور میشویم که همانا اصل گفته های مولانا میباشد و قاعده های عرفانی مولونا رو رعایت نکردیم که :
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
نی دارای چندین معنی میباشد:
1.نی همان ساز نی
2.نی مثنوی معنوی
3.نی استعاره از انسان خالی از همه تعلقات
4.نی چوب نی که از نیستان بریده شده
5.نی خود مولانا هم هست
در فضای تمثیل های مثنوی شما خود به نتایجی خواهید رسید که بسیار زیبا و لذت بخش خواهد بود
بر شما خواندنش.
با تشکر
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
من تا جایی ک بتونم فکر میکنم در مورد اشعار مولانا و سعی میکنم در حد دانش خودم ب معنی ون پی ببرم ب عنوان مثال درک من از این بیت ب آخرش اشاره میکنم ک میگه تون مثل مرغی میمونه ک پر نداره خیلی عمیقه ماه هاست با این بیت زندگی میکنم میگه اون بعد رفتنش! مثل مرغی بدون پر موند وای او.
بیت آخر هم ب نظرم منظورش اینه ک میدونی چرا آیینه صورتت رو غماز (اشاره های ابرو و صورت) نشون نمیده برای اینکه غم اندوه از صورتت برداشته نشده. دوستان من ادبیات نخوندم ب من ایراد نگیرید اگه تفاسیرم درست نیست راهنمایی کنید
با عرض سلام و ادب
شعر بسیار زیبا مولانا را درج فرمودین تشکر میکنم
بیت اول اشتباه شده
جای حکایت و شکایت رو اصلاح بفرمایید
تشکر
بسیار دوست داشتنی
اول و آخر یار
با استناد بر شواهد تاریخی مثنوی معنوی بعد از دیدار با شمس تبریزی تالیف شده است، یعنی زمانی که مولوی به آگاهی و روشنی رسیده و از خرد و بلوغ فکری کاملی برخوردار بوده است. اما اگر "نی" اشاره به انسان کامل و آگاه دارد، پس چه جای جدایی و شکایت است؟! آوردن واژه "شکایت" و "جدایی" نشان از خامی مولوی می باشد. حتی با فرض اینکه هجده بیت نخست دفتر اول مربوط به دوران خامی مولوی می باشد، لیک مولوی تا پایان عمر فرصت این را داشته تا نسبت به بازنگری ابیات (بخصوص بیت آغازین مثنوی) اقدام کند و درصدد تصحیح آن برآید. شکایت از هر آنچه که هست، شکایت از اوست چرا که هر چه هست اوست. در مقام تسلیم، شکایت عین کفر است. از طرف دیگر دیدن هر جدایی نشان از نادانی است. عالم اگرچه که به کثرت می نماید اما یکپارچه در وحدت محض است. دیدن جدایی ناشی از دیدن کثرت است چرا که جدایی در وحدت راه ندارد. عالم و افلاک و هر آنچه در آن است از ازل یکی بوده و یکی هست و یکی خواهد بود. همواره او در ما و ما در او حضور داریم و هر جدایی نشان از نگاه کوته بین ماست. بسیاری از عرفا از جدایی سخن به میان آورده اند اما چون منسوب به دوران خامی ایشان است هیچ خرده ای بر آنان وارد نیست، اما مثنوی معنوی مجموعه ای به غایت نیکوست که با معانی بسیار ژرف همراه است و از دسته کتبی می باشد که کمتر خرده بر آن وارد است و با توجه به اینکه مولوی در زمان سرودن ابیات مثنوی مردی حقیقت بین بوده، انتظار است که سخن به غفلت آورده نشود. حال اینکه هدف از آوردن این شرح هرگز عیب جویی و تحقیر جایگاه مولوی نبوده و نیست، بلکه تاکید دو چندان بر این مهم است که از هیچ کسی بت ساخته نشود چرا که حتی بزرگترین عرفا و اندیشمندان نیز در بعضی موارد از سر غفلت سخن خام به میان آورده اند زیرا که هر انسانی هر چند هم بلند پایه و آگاه باشد گاه گاهی از خطا مبرا نیست!
شکایت لزوما نشانه ی خامی نیست.
می تواند علت های دیگری داشته باشد مثل دلال و ناز و غیره. عارفانی هستند که در آغوش معشوق ازل و ابدند ولی شکوه شان گوش فلک را کر کرده است.
در وصل اند و شاکی...
درست است که بزرگان هم ممکن است خطا کنند و فقط معصومان از خطا به دور اند، ولی نمی توان زود بزرگان را تخطئه نمود.
معذرت می خواهم.
بی رنگ عزیز
بهتر است حاشیه های ایشان را بادقت مطالعه کنید
ایشان 10 تا 12 هزار بیت مثنوی را از حفظ است
انگلیسی را عین ملکه انگلیس حرف می زند و مهمتر ازهمه پستانک در دهان مثنوی می شنیده و می خوانده است( البته برای خواندن پستانک را از دهان در می آورده است.
در بیت هرکه جز ماهی از آبش سیر شد
منظور مولانا آنست که در طریق عاشقی ماهی باید بود لحظه ای از یاد خداوند غفلت شایسته یعاشق و مومن حقیقی نیست
جسم خاک از عشق برافلاک شد
کوه دررقص آمد وچالاک شد
منظور مولانا از مصرع اول اشاره داردبه معراج جسمانی حضرت ختمی مرتبت(ص)که شرح آن خود دانیدودرمصرع دوم اشاره دارد به تجلی ذات حضرت حق بر کوه طور ومتلاشی شدن آن.ومولانا هر دو مورد رابه واسته خواست وعشق خدا می داندونیک میدانیم که جهان تجلیگه خواست واراده خداوندی است.
به واسطه
در جواب ان دوستمان که گفته:
عشق جان طور آمد عاشقا. طور مست و خر موسی صاعقا
اشاره به چه داستانی دارد؟
سوره اعراف ایه 143 را مشاهده کنید.
بیا اولش این شکلیه
بشنو از نی چون حکایت میکند از جدایی ها شکایت میکند
شما جای حکایت و شکایت رو اشتباه گذاشتید
خدمت دوستان سلام : فرض کنید که شما یک مساله حل نشده ریاضیات را حل کنید . و بدانید که همه ریاضیدانان تا کنون دنبال حل آن بوده اند. خوب شنا با چه شور و اشتیاقی آن را به جهانیان اعلام می کنید؟ مولانا نیز به راز اسارت انسان ژی برد . و در مقابل شارلاتانها و متقلبان و مدعیان دروغین فریاد بر آورد و به آدمیان گوشزد کرد : بابا این همه راهها که تو میروی رو به ترکستان است. بیچاره ول کن قصه را تو اسیری ، در زندانی ،فقط کافی است به این موضوع واقف شوی .آنگاه ناگهان از با نهایت به بی نهایت وصل نی شوی و خودت از خودت خند ه ات می گیرد. وای که چقدر شیرین است لحظه ی بینا شدن چشم آدمی ...............
چند سالی است صدای جادویی نی در موسیقی آوازی و به خصوص جواب آواز، کمتر به گوش می رسد..
کاش آنقدر همت و توان داشتم که خود دست به کار شوم..
امیدوارم به همت هنرمندان عاشق، بیش از این مهجور نماند..
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
اصالت براستی چیست؟
بنده تا چندی پیش معنای درست این واژه را نمی دانستم تا به لطف استادان بخشی از این مفهوم بزرگ را دریافتم.
اصالت یعنی گوهر بی همتایی که درون هر کس نهاده شده است، آن هدف ویژه ای که خداوندی که هرگز کار لغو و بیهوده ای نمی کند از آفرینش تک تک مخلوقات در نظر داشته است. اینجا اصل گویی در برابر واژه کپی یا نسخه دوم یا چندم آمده است.
ما کی و کجا اصیل هستیم؟
وقتی که آنچه از خود بروز می دهیم به چهره درونی و حقیقی مان نزدیک تر است، وقتی اسرار کمتری برای پنهان کردن داریم، در کنار دوستی که ما را با همه کم و کاستی هامان دوست دارد، آنجا که کمتر دست به خودسانسوری می زنیم، آنجا که لباس مور علاقه خود را می پوشیم و خوراک دلخواه خود را می خوریم و نگران قضاوت دیگران نیستیم، وقتی به سر کاری می رویم که در آن استعداد داریم، در آن کار خلاق هستیم، به شیوه ای نو و کارآمد و بهتر از دیگران و بهتر از کارهای دیگر خود آن را انجام می دهیم، خارج از محیط کار هم ذهنمان از اندیشیدن به مسایل پیرامون آن لذت می برد، اگر روزی بگویند این ماه همه حقوق می گیرند حتی اگر در محل کار خود حاضر نشوند و کاری نکنند ما باز هم کار می کنیم نه از روی عادت بلکه از انجامش لذت می بریم.
وقتی نقاب های کمتری پوشیده ایم، ما برای هر همراه که در کنارمان است فورا یک نقاب از جیبمان در می آوریم و می پوشیم. شگفتا از نقاب های متعددی که می توانیم با خود حمل کنیم، در حضور برخی ناگزیر از پوشیدن نقاب های متعدد و چند منظوره هستیم، از یکی افکار سیاسی مان را پنهان می کنیم، از دیگری تمایلات جنسی مان، از همسرمان کارت بانکی مان و از دوست دخترمان همسرمان را، حافظیم در محفلی و دردی کشیم در مجلسی، مخلص کلام ما خودمان نیستیم، از این روست که ناراحت و غمگینیم، ما تظاهر به چیزی میکنیم که نیستیم، لذا اگر مورد تحسین قرار بگیریم نیز راضی و خرسند نمی شویم، چون در درون به خوبی می دانیم آن موجودی که مورد تحسین قرار گرفته من حقیقی ما نیست، بلکه یک نقاب است، یک موجود دیگر است، ما در دوستی هامان ارضا نمی شویم، من حقیقی ما تنها و بی کس است، برای وقت گذرانی خواهان دوست هستیم، تا مبادا با خودمان تنها شویم...
البته که همه ما ناگزیر از پوشیدن نقاب در اجتماع های گوناگون هستیم، این از ضروریات زندگی اجتماعی برای حفظ امنیت و تامین منافع ماست، ولی توسن سرکش این نیاز نیز چون بسیاری از نیازهای دیگر بشری راه را گم می کند، نقاب های غیر ضروری را دور بیندازیم، با پوشیدن حداقل نقاب ها از حداکثر یگانگی درون و بیرونمان لذت ببریم، یک یا دو دوست داشته باشیم که در کنارشان از همه نقاب ها بی نیاز باشیم و از عشق شان سیراب شویم:
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی
آخر ما از اصل خویش دور مانده ایم، ما در فراق خود می سوزیم، ما روزگار وصل خویش را می جوییم، آینه بی زنگاری می خواهیم که ما را همان گونه که هستیم بپذیرد، با این دو یار همه نقاب ها را دور بریزیم و با دیگران نقاب های غیر ضروری را.
به حصر رفت!
با این یک دو یار!
برخی از حاشیه هایم هرگز از حصر نرستند :
عار نبود شیر را از سلسله
نیست ما را از قضای حق گله
شیر را بر گردن ار زنجیر بود
بر همه زنجیر سازان میر بود
روفیای گرامی
این بیت بنام بدین گونه در یاد خانه من مانده است:
هرکسی کو دور شد از اصل خویش
دیر یابد !! روزگار وصل خویش.
ا . آ:
▋ از گل کوزه ای می سازیم
اما این خالیِ درونِ کوزه است
که آب را در خود جای می دهد ...
مشغولِ هستی ایم
در حالی که این نیستی است که به کار ما می آید .
«تائو ت چینگ»
............................................................
● واژه ی صمد معانی بسیاری دارد از جمله " به معنی چیزی است که تو خالی نیست بلکه پُر است .
● سال ها پیش داشتم در مورد این فکر می کردم که چرا جلال الدین محمد بلخی "نی" را برای هجده بیتِ اول مثنوی به عنوانِ نمادِ مقصودش در نظر گرفته است . البته جاهایی خوانده بودم که چون نی ، درونش تُهی است بنابراین نایی - یعنی همان کسی که نی می زند - می تواند در آن بِدَمَد .
● یکی از آشنایان ما وقتی کسی را صدا می زند و از او پاسخی دریافت نمی کند با لحنی که کمی مزه یِ غَضَب می دهد می گوید : "مگه گوشات سوراخ نداره یا داره و توش قیر ریختن؟"
● اما نی گوش دارد ، آن هم از نوعِ بازش . برای همین وقتی با لبِ نایی جفت می شود می تواند از کلامِ او باردار شود و یا به فَربِه بودنی این چنینی نه ، بلکه به فَربِه بودنی آن چنانی دست یابد .
● اما اگر نایی ، نایی نباشد ، یا به ظاهر باشد و به باطن ، فجرِ کاذب باشد ، چه پیامی دارد که شنیدنش به پایِ کلامِ صبحِ صادق برسد ؟ جز این نیست که مبلغی تاریکی به تاریکیِ پس اندازهای ما بیفزاید ؟
نی اگر نی شد ، خالیِ درون اگر قابل شد ، با کلام صمد جان خواهد گرفت . صمد کیست ؟ آن که درونش پُر است ، پُرِ صادق ، نه پُرِ کاذب . پُرِ کامل نه پُرِ ناقص . صمد کیست؟ آن که برای به گردش در آمدن به نخِ نیازی آویزان نیست و نه محصولِ زایشی است و نه کسی را زاده است . او کسی است مثلِ هیچ کس ، که هیچ کسی مثلِ او نیست .
● شاید خالیِ نی ، تنها بتواند پُریِ صمد را تداعی کند که گفته اند : "تعرف الاشیاء باضدادها " یعنی هر چیزی با ضدش شناخته می شود .
رمضان سال 1396 ـ احمد آذرکمان
تو بمان! ای آنک چون تو پاک نیست...
شاد باش ای عشق خوش سودای(عشقی که موجب دیوانگی میشود دیوانگی ماورای عقل نه دون عقل - همچنین نام دارویی است سیاه رنگ ( علت اسم سودا نیز همین است ) که به کسی که دچار مالی خولیا می شد مدادند ...بهر حال سودا اینجا نیک و فارغ از عقل بودن و منترل بدن به دست دل افتان است ) ما
ای طبیب جمله علتهای ما ( همه امراض ما یکی است و یک درد از نظر مولوی ام الامراض است . و آن هم خودخواهی است ...دوای خودخواهی عاشقی و عشق است ..
ای دوای نخوت (عشق دوای کبر و تکبر و غرور ) و ناموس( دوای کلاس گذاشتن و ناز و کرشمه و سر به زیر نبودن) ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جناب آقای فرهاد
باید خدمت بزرگوار خودم عرض کنم مثنوی را نکو شناختی و قدر دانستی ولی از شناخت قرآن ماندی.
شاعر در بیتهای دوم ، سوم و... به روشنی از درد و رنج جدایی سخن میگوید ؛ مثنوی شناسان ما در باره جابجایی شکایت و حکایت جامه می درانند؟؟؟
سلام و درود
تو یکی از نسخ خطی این شعر رو خوندم لیکن بیت زیر که تو اون نسخه بود در اشعار شما مشاهده نمیشه
*** کرنبودی ناله نی را اثر نی جهان را پر نکردی از شکر ***
ممنون میشم این بیت رو بعد از بیت
محرم این هوش جز بیهوش نیست مرزبان را مشتری جز گوش نیست
اضافه فرمائید
باتشمر از گنجور
سلام٬ در مورد اختلاف نسخه ها دقت کنید (بشنو از نی یا بشنو این نی وغیره) که دانشمندان عالیمقام و گرانمایه در مورد سالها تحقیق کرده اند و مقارن ترین به صحیح را انتخاب کرده اند. ما و شما با فکر و کوتاه و عجولانه نباید مردم را به تشویش بیندازیم و گفتار الهامی مولانا را به ذوق خود زیر و رو بکنیم. لظفا در هر موردی که فکر میکنید نسخه دست داشته شما شاید اشتباه داشته باشد به نسخه های معتبر تصحیح شده توسط عالمان ادبیات دری و تصوف مراچعه بکنید.
احمد آذرکمان گرامی
از quotation ی که از تایوت چینگ آوردید لذت بردم. چقدر نزدیک به این مفهوم در بخش 149 دفتر اول مثنوی به چشم می خورد :
آینهٔ هستی چه باشد نیستی
نیستی بر گر تو ابله نیستی
هستی اندر نیستی بتوان نمود
مالداران بر فقیر آرند جود
برای پر شدن نخست باید خالی بود!
خلا => ملا
می گویند بزرگترین درسی که شمس به مولانا داد همین درس خالی شدن بود، از آن همه معارف و علوم که هر آدمی را دچار توهم پری و تُخَمه شدن و محروم از یادگیری جهانی می کند که هر لحظه نو می شود!
این صمد هم چیزی شبیه ملاء است، نیروی سیالی که بر همه چیز و همه کس در همه مکان ها و زمان ها احاطه و اشراف دارد! حتی بر نی توپر!
هیچ چیز از بی نهایت بی شکی
چون نمی ماند کجا ماند یکی؟
هوالله
درود و سلامتی بر همگان !
درست همین است:
بشنو از نی چون حکایت میکند / از جدایی ها شکایت میکند.
سلام (صرفاً جهت اطلاع)
بیت 8 مصراع 2:
لیک کس را دید جان دستور نیست
اگه می خواید معنی این مصراع رو بدونید باید بگم که فکر کنم اینجا منظور از جان همون جن باشه آخه داخل عربی به جن، جان هم گفته میشه حالا دیگه معنی این مصراع مشخص شد البته این نظر منه ممکنه یکی دیگه معنی بهتری برای این مصراع داشته باشه
امپرور جان،
اگر اینگونه است که آوردی، آنگاه خدا به دادمان رسد و دادتان...
ولی به گمان من که ظن قریب به یقین است، جان در اینجا همان روح و روان است؛ نه بیش و نه کم...
ضمن اینکه پرسشی دارم بابت نام شما:
آیا اِمپِرور است؟ که همان اِمپِراطور خودمان باشد و آمده از اِمپِرادُر رومیان؟
یا آمپروَر؟ یعنی آنکه ورای آمپر است و گه گاهی خدای ناکرده آمپرش می پرد؟
سلام در بیت اول لطفا حتما اصلاح کنید
جای (((شکایت و حکایت))) عوض شده و معنا رو کاملا دگرگون کرده . مرسی
دوستان در خصوص قرایت بیت اول اشکال وارد کردن. در خصوص نحوی قرایت بیت اول قبلا جایی مفصل نوشتم. اینجا به اختصار میگم:
بشنو این نی چون شکایت می کند
"این نی" یعنی نیی که در حضور مولانا نواخته میشه. "شکایت می کند" در معنی اصلی خودشه. یعنی "ناله می کند" . شکی در عربی یعنی نالیدن بیمار.
پس مصراع اول،یعنی: ببین این نی چونه ناله نیکند
از جدایی ها حکایت می کند
فاعل بیت همپن "ناله ی نی" هست. "حکایت می کند" یعنی حاکی و نشاندهنده. یعنی اواز ناله مانند نی نشان از جدایی هاست.
دو وجه اینجا لازمه ذکر بشه: اولا قابلیت اپاز نی ناشی از جدایی اون از نیستلنه. تا نی از نیستان بریده و جدا نشه ناله ای هم سر نمیده. پس اواز نی نشان جداییه. دوم، نی همنشین هر که از،یاری بریده و همینکه عاشق فراق کشیده ای اوازی خزین به نی میدمه نشانه جدایی ها و فراق هاست.
به نظر من اصل و منشا مخالفت دوستان با این قرایت بیت اول مثنوی که نسخ اقدم ضبطش کردن نامانوس بودن "شکایت کردن این نی" و "حکایت کردن از جدایی ها" باشه. چرا که امروزه برای مخاطبان "حکایت کردن نی" و "شکایت کردن از جدایی ها" ملموس تره.
لذا برای این غربت زدایی ابتدا توجه مخاطبان رو به اصل معنی "شکایت" ارجاع دادم. شکایت مترادف ناله حزین و اواز سوزناکه مثل ناله بیمار. و اصلا اینجا بمعنی معترض،بودن و سخن از نارضایتی گفتن نیست. مولانا در غزلی این شکایت و با ناله همردیف کرده:
نای به نه دهان همی آرد صبح ناله ای
چنگ ز چنگ هجر تو کرد حزین شکایتی
و متذکر شدم که فعل شکایت کردن اصلا با بیماری تناسب داره. مثلا تشکی یعنی مریض شد. یا الشکوا یعنی بیماری. بر این اساس بارها در متون نثر پیش از مولانا مثل تاریخ بیهقی بارها "نالان" رو به معنای بیمار بکار برده. و همچنین در اشعار فردوسی ناله مترادف شکوه و شکایت بکار رفته:
چرا بینی از من همی نیک و بد
چنین ناله از دانشی کی سزد؟
حالا این ناله علاوه بر دادن صنعت تشخیص به نی، در معنی آوای ادوات موسیقی و نغمه و آواز هم هست (دهخدا. ذیل ناله) و مولانا به این وجه در بیتهای 2 و 5 و 7 اشاره میکنه.
مولانا در دیوان بارها با صفت "نالان" از آواز نی یاد میکنه
حکایت کردن هم اصلا امری نشان دادنی بوده تا گفتنی. مثلا عرب میگه "حکی فلانا" یعنی خود را شبیه فلانی کرد. یا "حکی شیا" یعنی چیزی را تقلید کرد. و به نظر شخصی من حکایت کردن بر عکس روایت کردن احتمالا همراه با نشان دادن بوده مثل ادا و اطوار درآوردن (چیزی شبیه تئاتر امروزی). و خود مولانا در همین معنی میگه:
چنانچه آب حکایت کند ز اختر و ماه
ز عقل و روح حکایت کنند قالب ها
پس وقتی میگه نی یا شکایت (ناله) نی، "از جدایی ها حکایت می کند" باید در معنای متداول دوره مولانا اون رو فهمید: ناله نی نشان دهنده فراق ها و دوری هاست.
پس اینجا "این نی" فقط و فقط داره میناله و آواز سر میده. هیچ کاری جز عمل طبیعی خودش نمیکنه و این مولاناست که آواز اون رو به داره "حسن تعلیل" میکنه. یعنی مصراع دوم حسن تعلیلیه برای مصراع اول.
چنانچه جایی دیگه میگه:
خنده از لطفت حکایت میکند (یعنی خنده نشانه لطف توست)
ناله از قهرت شکایت میکند (یعنی ناله بواسطه قهر تو می نالد)
پس وقتی به این اقتضایات توجه می کنیم میبینیم اتفاقا صورت اولیه بیت درسته و نیازی به تغییر نداره.
پس به تعبیر شخصی من معنی بیت اول اینجور میشه: گوش کن این نی چگونه ناله میکنه (و ببین که) اوازش نشان از فراق ها و دوری ها داره.
در طول این همه مثنوی شناسی ما، همین تغییر کوچک "این نی" به "از نی" کل هجده بیت مثنوی و به تبع اون کل مثنوی رو از شرحی طبیعی و جزیی و علی معلولی به سمت تعابیر کلی و تاویلی و استعاری کشونده.
کسی که مصراع اول رو اینجور میخونه: بشنو از نی چون حکایت می کند، برای "چون" بار معنایی لازم رو چی میدونه: بشنو از نی که حکایت می کند؟! بشنو از نی که چگونه حکایت می کند؟! بشنو از نی وقتی که حکایت می کند؟!
میبینیم که بار معنای لازم اینه که "چون" رو در این قرایت بمعنی "هنگامی که / وقتی که" بگیریم و خود این بیت رو غریب و نامانوس میکنه.
در بیت دوم هم "از نفیرم" ایهام داره: 1. به وسیله / از،طریق اواز من مرد و زن نالیده اند (مرد و زن در نقش نی نواز) 2. با شنیدن اواز من مرد و زن نالیده اند (مرد و زن در نقش مستمع)
جناب فرزاد اقبال یه مورد اینکه با فرمایش شما موافقم یعنی الان که به گفتار شما تفکر کردم به نظر درست می اید .
اما :
قطعا خود شما یا من یا هرکسی نیز میتواند دلایلی به همین شکل هم بیاورد که {شکایت} در مصرع دوم درست هست نه مصرع اول .
اگر این حرف من رو شما هم میپذیرید یک عرض کوچک کنم .
یک مثال میزنم و یک درخواست میکنم .
در خواست بنده این هستش که حالا که هر دو رو میشه از طریق ادبی دلایلی اورد و اثبات کرد که درست هست چه عالی میشه که بریم و اصل مطالب رو پیدا کنیم و بدون هیچ دستکاری یا تحلیل اصل ها رو اگر امکانش بود عرضه کنیم .
تا مخاطب هر شاعر خودش برداشت کنه .
مثال واضحی هست که خیانتی در دیوان حافظ شد و عده ای چون مفهوم این بیت رو نتونستن متوجه بشن یک مصرع خود در اوردی جایگزین کردن اما امروز منظور بیت برای ما روشن هست و میدونیم این درست هست که پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت
نا خلف باشم اگر من به جوی نفروشم
اما در بعضی از تصحیح ها گفتن
پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
در حالی که حافظ در اینجا کاری به جهان مادی نداره و داره میگه ما که خواهان خداییم بهشت رو نمیخواهیم و خود خدا رو میخوایم که بارها این موضوع در اشعار حافظ گفته شده مثلا : از در خویش خدایا به بهشتم نفرست
که سر کوی تو از کون مکان مارا بس .
باری منظورم این هست که سخن اهل دل رو نمیشه از باب ذهن خودمون تحلیل کنیم .
اگر چه درک کامل و زیبایی ارایه دادین اما من نظرم این هست ای کاش میشد بریم و پیدا کنیم هر چیزی در اصل خودش چه بوده و بی غرض اون رو عرضه کنیم شاید به قول شما شکایت هم در مصرع اول بوده بهر حال بنده نمیدانم . متشکر از توجه و پاسخگویی شما
جناب پوریا
ابتدا عرض کنم که ان "اصل خود" چیزی نیست که در کل مثنوی و اساس در واژه ها یافته شه. هر واژه ای حتی اگه از اون اصل بگه هم حجاب و راهزنی در راه وصاله نه راهنما.و هادی. کل مثنوی میگه اقا اگه من از اون اصل حرف میزنم اول از همه باید بدونی که هیچی حرفی برای کشف اون اصل فایده نداره و در اولین قدم باید "حرف و صوت و گفت را برهم" زنی و مثنوی و امثالهم رو بسوزونی که "علم عشق در دفتر نباشد".
پس انکه دغذغه اصل داره اینجا چه میکنه؟ مثنوی حاصل فراغ مولوی از اون اصله نه اشتغال بهش. ما از فراق اونها میخایم به وصال برسیم؟ هیهات.
پس ما که اینجاییم دلخوش به واژگانیم و بر دوش کلمات باری نمیذاریم که میدونیم به مقصد نمیتونه برسونه.
و اما روش من نه وابسته به نیت و قصد خود مولاناست و نه برداشتها و مقصودهای خوانندگانش. نکته اصلی شرح من توجه به متن و حالات دستوری و ادبی و درهم پویایی واژه ها در یکدیگر و صنایع هنری اونه والبته توجه به نسخ و قرایات گوناگون ابیات و توجه به ابهامات که علت تحریفاتند و سیر تحولات خوانش ها.
و اما در خصوص شاهدی که از بیت حافظ اوردین.
اتفاقا باب بحث همیشه باید گشوده باشه و هرگز نباید گفت دیگران مقصود از این بیت رو نفهمیدن و حالا ما میفهمیم. از قضا من اصلا برداشت شما از این بیت رو نمیفهمم و باهاش همدل نیستم. چون ظاهربیت از فروش نسیه بهشت به نقد دنیا میگه و "جویی" ذهن رو به مسکرات و مخمرات میبره که پدرم بهشت رو بواسطه خوردن گندم از دست داد و من هم که فرزند خلف همان پدرم بواسطه جو (مخمر جو) از دست میدهم.
و اون مصراع شاهدی که اوردین "از در خویش خدایا (خدا را) به بهشتم نفرست" و اساسا غلط برداشت کردین. "خدایا یا خدا را" اینجا قسمه و مخاطب نیست. یعنی شاعر میگه: ای معشوق تو را به خدا قسم میدهم که مرا از کوی خود به بهشت نفرست. نه اینکه بگه: ای خدا مرا از درگاه خود به بهشت نفرست.
سلام مجدد جناب اقبال . حقیقت انکه قصد نداشتم دیگر پاسخی بدم اما به احترام حافظ نشد که سکوت کنم .
درست متوجه نشدم از پیامتون پس سوال میکنم از شما که ایا شما مخاطب حافظ رو عشق زمینی دیده اید ؟
حال انکه معشوق خواجه حافظ خداوند است و می حافظ می از خم وحدت الهی ست نه الکل و.... .
خم هاست از این باده خم هاست از ان باده
تا نشکنی آن خم را هرگز نچشی این را .
این بیت شاهدی بر معنای حقیقی ه خم و می از دل عرفان ایران هستش .
به امید آن که هرگز این می رو با آن می غلط نگیریم .
بقول الهی قمشه ای اصلن اول می الهی بوده بعد اومدن روی الکل و این داستان ها هم نام می و خم و اینهارو استفاده کردن ...
درباره بیت منظورم این نیست که من میدونم و بقیه نمیدونن منظور بنده این بود که عرفای امروز میدونن که حافظ چه منظوری داشته اگر چه ادیب های گذشته که بر مسند تالیف نشسته بودند متوجه قصد حافظ نبودند .
در اخر عرض کنم شما خودتون حرف زیبایی زدین که علم عشق در دفتر نباشد بعد بر اساس ارایه های ادبی تفسیر ارایه میدین و این تناقض اشکار هستش .
بهر صورت بنده از شما عذر میخوام اگر نوشتار من نمیتونه لحن محترمانه ی منو برسونه و امیدوارم از این حقیر ناراحت نشید چون بنده هم از قول دو سه عارف کلام رو رسوندم که ازشون شنیده بودم و از خودم نبوده و نیست چون اطلاعات بنده در این حد نیست . و در ابتدا از شما که از من سررشته ی بیشتری دارید خواستم که اصل متون رو داشته باشیم و حفاظت کنیم تا با گذست زمان معانی باز بشه .
زنده باد شما که بنده ی کم فهم رو تحمل کردین و پاسخ هم دادین و این شخصیت شما رو میرسونه که انسان محترمی هستین و با وجود اختلاف نظر باب بحث رو پیشنهاد کردین و بنده بابت هر کوتاهی در کلامم از شما عذر خواهی میکنم.
سلام بر شما یاران موافق.
نی نامه روایت مولانا از رابطه او با خالق خود است.هر یک از ما در حیاطی که خدا به ما هدیه داده روایتی داریم که خود باید روایتگر آن باشیم.
روایت پیامبر ما با خدای خود با ( اقراء باسم ربک الذی خلق)آغاز شد و قرآن روایت اوست.روایت ابراهیم آتش بود و عشق. روایت عیسی.ع محبت بود و مهر ورزی به بندگان. روایت علی.ع نجواهای شبانه اش بود در چاه تنهایی های این جهان. روایت امام حسین.ع شهادت عاشقانه و عارافانه بود و روایت امام سجاد صحیفه. روایتگری حافظ با خدا را هم خود او گفت(ندانستم که این دریا چه خونین موجها دارد). روایتگری مولانا هم با نی نامه شروع شد که روایت فراغ است. و از پس آن مثنوی را نوشت که کتاب عشق است. مثنوی عشق نامه است و روایتگر آن از شوریدگی و سرمستی خود با خالق خود سخن گفت. و گفت که جز عشق روایت دیگری نیست(عاشقی گر زین سر و گر زان سر است** عاقبت ما را بدان سو رهبر است). روایت غزالی هم خدایی است که اورا گوشه نشین کرده بود و ترسان و پریشان حال اش کرده بود.
روایت من و شما از رابطه مان با خدای خود چگونه است؟
شب خوش . شاد باشید و به روایت خود بیاندیشید.
سلاام
فریاد هنرمندانه ای که هیچ چیز جز وصال به همانجا که به او تعلق داشته و آرامش نمیکند. بازگشت به مبدأ خود و دلتنگی و افسردگی از این شکاف و انفکاک...
مورد خطاب و ناله و فریاد شاعر هم صاحب مبدأ و معاد یعنی خداست و هم همه کسانیست که به درد او مبتلا شده اند.
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
مفسران معتبر مثنوی معنوی ، در همان نخستین هجده بیت آغاز آن در این بیت نشانی از
نفرین مولانا در حق کسانی که میانه ای با عرفان ندارند ، دیده اند . اما بعید می نماید که
عارفی تا بدین درجه بلند همت و عاشق ، اعلام کند هر کسی دم آتشین ندارد ،مستحق ِ
نیستی باشد . به گمان من در این بیت "باد" دوم را باید از حالت دعایی بیرون آورد.
می فرماید کسی که صاحب چنین دم آتشینی نباشد، قلم قضای الهی بر او چنان رفته
که باد نباشد . یعنی استعداد مبدل شدن از آب حقایق الهی به باد که در سینه عارف به
کلمه و فکر تبدیل می شود را در او ننهاده اند . وی همین معنی را در غزلی با مطلع :
هیچ می دانی چه می گوید رباب
ز اشک چشم و از جگر های کباب
چنین بیان می کند :
باد مینالد همیخواند تو را
که بیا اندر پیم تا جوی آب
آب بودم باد گشتم آمدم
تا رهانم تشنگان را زین سراب
نطق آن بادست کآبی بوده است
آب گردد چون بیندازد نقاب
روفیای گرامی
به نظر می رسد که مولانا یک رویکرد حذفی در نظر گرفته است. هر شاعری می تواند خطا داشته باشد.
می توانست مصرع " هرکه این آتش ندارد نیست باد" را چنین بگوید:
هر که آتش در وی است آنگه مست باد.
حافظ هم در جایی چنین خطایی داشته است که می گوید:
"نیست باد آنکه خواهد با یاد تو مرهمی"
حافظ می توانست بگوید:
"گم ره آنکس که خواهد با یاد تو مرهمی"
مصرع های جایگزین که دعایی باشد بهتر است مانند آنچه کمال خجندی انجام داده است که می گوید:
باد روشن به تماشای رخت چشم کمال
این دعا را ز همه خلق جهان باد آمین.
نه روفیای دروغین
نیست باد به مانای نابود باد است
ماستمالی نکنید
مولوی بسیار الفاظ نا خوش آیند دارد که این یکی اندک است
سلام حسین، 1 گرامی،
به نظر من «نیست باد» در مصرع دوم به معنای «وجود نداشته باشد» است و نه اینکه «نابود شود».
می گوید آتش عشق می باید از درونمان شعله ور شود و نیازی به عوامل بیرونی نیست، و سپس آرزو می کند که این جهان پر از انسانِ عاشق و خالی از انسانِ دور از عشق باشد، که یقینأ جهان بهتری خواهد بود.
با سپاس و احترام به شما.
اما درباره مصرع نخستِ بیت مورد بحث، امروزه می دانیم که شیوه زندگی پدر و مادر و نحوه برخورد با خود، یکدیگر، فرزندان، دیگران و این طبیعت است که بیش از هر عاملی تخم عشق و یا نفرت را در انسان می کارد.
در بزرگسالی مولوی درست میگوید و از درون است که میتوان خود را تغییر داد که کاریست بس دشوار.
بزرگانِ گذشته این آگاهی ها را نداشتند و کودک را به چشمِ انسان باشعور نگاه نمی کردند.
باز امروز می دانیم که حتی احساساتِ مادر و نیز صداهایی که به گوش جنین در رَحَم مادر میرسند، عواملی هستند که در حال شکل دادن شخصیت جنین هستند. هر چه مادر در آرامش و شادی بیشتری باشد، راه برای عاشقتر بودن انسان بعدی هموارتر است.
به قول نویسنده ای:
انسان تا هشت سالگی، هر آنچه زندگی می کند را یاد می گیرد…
و پس از هشت سالگی هر آنچه یاد گرفته را زندگی می کند.
در ده فرمان آمده « پدر و مادرت را احترام بگذار»…
اگر به جای آن آمده بود که «پدر و مادر به خود و فرزندان و دیگران احترام گذارند»، تا زمانِ مولوی جهان به صلح دست یافته بود و مولوی هم به آرزویش رسیده بود!
هرکسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست احوال من
سر من از ناله من دور نیست / لیک چشم و گوش را آن نور نیست
دوستان نگران نباشید این خاصیت شعر شاعران بزرگه که گنجها رو به دست نا اهلش میدن تا اون رو حفظ کرده و به دست اهلش برسونن چنان الماسی که همچون تیله ای تراش داده شده و به دست بچه ای سپرده باشند، بچه ها با اون بازی می کنن و سرگرم میشن و از گزند سارقان و راهزنان در امان می مونه تا اینکه اهل علم یا معرفتی اون رو دیده و ازش بهره مند میشه.
همان طور که قرآن عزیز می گه «اکثرهم لا یعقلون» ، «اکثرهم لا یعلمون» و «اکثرهم لا یومنون»، شما با غصه زیاد خوردن خودتون رو آزار ندید "خداوند نور خود را کامل می کند هرچند کافران را خوش نیاید".
درود بر روان پاک مولانا
هرچندیکه در همه مثنوی ها و تفاسیر آنها نوشته اند که : گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
ولی به نظرم: چند گنجد قسمت یک کوزه ای معنای خوبتر و واضع تر دارد. بطور مثال اگر بحر را در پیاله بریزی به اندازه یک پیاله آب میگیرد، به همین ترتیب اگر بحر را کوزه بریزی به اندازه یک کوزه آب میگیرد. کی میداند که مقدار یک روزه آب چه مقدار یا چند لیتر است؟ برای هرکس و هر چیز تفاوت دارد. آب یکروزه گوسفند با گاو، شتر با فیل و آدم با پرنده فرق دارد. هر کدام به اندازه های متفات به آب نیاز دارند.
بهزاد جان
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
در بیت قبل می گوید ای پسر
آب کوزه را برای قسمت یک روزه ی انسان مثال آورده نه برای فیل
زنده باشی
به نام اصل که حقیقت است
اولین گام برای بازگشت به اصالت، رهایی از اسارت نهان خود ساخته است اسارتی که بشر با هویت یابی تصنعی یا گلخانه ای به مرور بعد از زادگی با آمیختگی در محیط یا غیر به آن دچار می شود. هویتی که در اثر انعکاس شناخت ناقص غیر از ابعاد سطحی وجود، آن هم از ظن خودشان ساخته و شکل می گیرد همانطور که می فرماید:
"هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من"
چرا که سایرین تنها با پاره ای از ابعاد سطحی وجود آشنا هستند و هرگز نمی توانند به اعماق درون رخنه کرده و از تن عبور کنند و جان را ببینند اما بنا فرموده مولانا:
"تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست"
شکل گیری هویت کذب یا گلخانه ای موجب ایجاد وابستگی به مرکز شکل گیری آن یا همان گلخانه یا محیط یا غیر می شود. وارستگی از حصار وابستگی یا آزدی از این اسارت و بندگی نهان راه بازگشت به اصالت و حقیقت وجود بدون هیچ نقابی را میسر می کند و اینگونه راه برای وصل به آن (حال) یا به ابدیت کل باز می شود و با حضور همیشگی در آن جاودانه ابدی می گردد. اما دوری از آن همان فراق است و در فراق است که دنبال وصال است چنانکه می فرمایند:
"هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش"
چرا که فراق سراسر نابرآوردگی ست و با درد و رنج همراه است و این همان جمه علتهای ماست و شکایت در پی دارد همان که نی می کند؛ از جداییها شکایت می کند. اما راه درمانش عشق است با عشق است که شکایت به رضایت مبدَل می شود (گام دوم) همانطور که می فرمایند:
"شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما "
و
"جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمدو چالاک شد"
بنام او
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
تو داستان زندگی ، اگه به درک یک موضوعی نرسیم ،حتی تشریح اون واسه بقیه آب در هاون کوبیدنه.و مخصوصا که حضرت مولانا اون موضوع رو با جسم و روحش لمس کرده.نجربه.زمانی که یه راهی رو رفتی میتونی ازش برا بقیه بگی.واون بقیه هم اگه اون راه رو نرفته باشن ، درکش براشون خیلی سخته و چه بسا نامفهوم.بنظرم اگه حالی بهتون دست میده و این حرفها گرم تون میکنه معلومه که یه راهی رو رفتین.تمام
سلام. در بیت اول و دوم :
بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند کزنیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند صحیح ترین نسخه است و از نظر معنایی هم صحیح ترین صورت به نظر می رسد؛ در نظرهای ارائه شده هم گویا چند نفر تذکر داده اند ولی فرمودید بدل است و اصلاح نشده.با در نظر گرفتن اینکه ادبا همواره با بررسی همه نسخه بدل ها ، معتبر ترین و صحیح ترین آنها از نظر معنایی را در نظر می گیرند؛ بازهم بنده پیشنهاد می دهم اصلاح فرمایید تا دانشجویان و فرهنگ شناسانی که به این سایت مراجعه می کنند دچار خطا نشوند.ممنون
کجایی استاد عزیز ک شنیدن حکایت های نی با صدای تو خوش است
با سلام
شرح کامل مثنوی معنوی در 7 جلد برای فروش آماده شده است.
یک نسخه هم در 6 جلد میباشد.
جهت خرید 09353209002
جمشید نیکفر نوشته:
از اهل دل ها تمنا دارم سری به کانال مروج توحید . بزنند تا با مفسر مثنوی معنوی که توسط یکی از شاگردان استاد ایتالله حمید رضا مروج سبزواری ایجاد شده بزنند . . امیدوارم که فیض ببرید واستاد را از دعای خیر بهرمند سازید
می خواستم بگم بیت اول اینطوریه
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جداییها شکایت می کند
بشنواز نی چون حکایت می کند
از جداییها شکایت می کند
بیت اول شعری که گذاشتید به هیچ عنوان معنی نمیده
همانطوریکه خود مولانا فرموده هرکسی از ظن خود شد یار من برداشت های متفاوت باعث رنگارنگی در دنیا گشته و بازگشت به اصل یعنی همان وحدت وجود پس از کثرت ولی طبق منطق الطیر عطار تمام آنانکه در کثرت بودند به وحدت نخواهند رسید و تنها سی مرغ (البته به تمثیل) در وحدت به سیمرغ می رسند. پس بانگ نای که آتش عشق است هرکه ندارد به نیستی رهنمون می شود . شرط بقا عشقست ولی چه کسی واقعا عاشق است و عشق را دریافته است؟ تنها زمانی انسان به دریافت درستی از معنای عشق می رسد که خود را بشناسد و از منیت خود بمیرد و در او زنده شود .این مورد از آن معانی است که به درک و تمرین و استمرار نمیتوان بدان رسید و تنها عنایت ذات می طلبد و گوش شنوا (نه گوش خر) و جسمی که از جان آگاه است (تنها با تسلیم میسر است نه با ادعای فقر و خود کم بینی که مصداق کامل خودپرستی است.)حافظا تو خود حجاب خودی از میان برخیز مرگ اختیاری در صورتی میسر است که انسان به خودشناسی برسد و عکس آنچه که آموخته ایم خودشناسی به وجود عالیه خویش پی بردن نیست بلکه با تمام عقل و منطق و موجودیت خویش به این باور و ایمان قاطع میرسی که چیزی جز هیچ نیستیم و تسلیم و نظاره گر جریان ذات هستی در وجود بی وجود خویش می شویم .
این راز مردن اختیاری یا همان فنا (و نه فنا فی الله که مقوله ای انحرافی و بازگشت به وجودی بی وجود است چرا که مقام الله در تصاحب ممکن الوجود است.)و پس از آن بقا (و نه بقای بالله ) که بقای در ذات است .
بنابر این کلام شخصی که در آتش عشق و مستی و دیوانگی پخته گردیده در شخص خامی که هیچ تجربه ای از این معانی ندارد موثر نخواهد بود و والسلام .
از اهل دل ها تمنا دارم سری به کانال تلکرامی مروج توحید . بزنند تا با مفسر مثنوی معنوی که توسط یکی از شاگردان استاد ایتالله حمید رضا مروج سبزواری ایجاد شده بزنند . . امیدوارم که فیض ببرید واستاد را از دعای خیر بهرمند سازید
آیا از خود پرسیده اید چرا مثنوی و دیوان شمس مانند دیوان سایر شعرا با بسم الله و نیایش خداوند و نعت رسول و خلفا آغاز نمی شود ؟ اگر جواب صحیح را بیابید با مولانا آشناتر خواهید شد.
ما با توایم و با تو نهایم اینت بلعجب
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
با سلام خدمت اساتید گرانقدر و سلام خاص بر استاد حمیدرضا گوهری
که کلامشان بر دلم نشست و بهره ها بردم
گرچه سواد زیادی ندارم ولی گویا علاقه به شعر را از نیاکانم به ارث برده ام و حرفی که با ذوق سلیم سازگار نباشد ناخودآگاه در وجودم ایجاد تنفر می نماید
بطور مثال از نظراتی که گفته بودند
قصه های عشق ، مجنون می کند
راضی نشدم تا آنکه حق مطلب را استاد گوهری بزرگوار ادا نمودند
چون از آن زمان که به یاد دارم این بیت را به شکل
قصه های عشقِ مجنون می کند ، خوانده ام و فهمیده ام
که نی حدیث راه پرخون و حدیث قصه های مجنون می کند
چون حدیث کردن درست و قصه کردن نادرست می باشد
لذا باید گفت حدیث همانطور که مربوط به عشقِ پرخون است شامل قصه های عشقِ مجنون نیز هست
البته در مورد اینکه قصه کردن نادرست است یا درست ، از اساتید بزرگ می خواهم که راهنمائی فرموده و طریق صواب را نشان دهند که ادعائی نداریم و همچون نی میان تهی هستیم
و به قول امام خمینی
نیستم نیست که هستی همه در نیستی است
@KashkooleGibi
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم . 『مولوی』
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
▣ گویا مصراع دوم یک توضیح اضافه ای است در مورد جمعیتی که راوی را نالان کرده است ولی به نظر هیچ توضیحی اضافه نیست و می تواند به روشن تر شدن متن کمک برساند . مثلا وقتی می گویند «فلانی ساندویچ خرید با دو نان اضافه » ، دو نان اضافه می تواند خبر از گرسنگی آن شخص بدهد ، به پایین بودن قدرت خرید شخص اشاره کند و ...
▣ به نظر مصراع دوم می تواند نشانگر این باشد که راوی جمعیت را با توجه به «احوالات» آن ها دسته بندی کرده است یعنی در نظر راوی ، جمعیت یا خوش حال است یا بدحال و حالت سومی برای آن قائل نیست .
▣ واژه ی «جفت» می تواند به این اشاره کند که راوی بیش تر از یک روبه رو شدنِ ساده و یا نشست و برخاست معمولی به خوش حالان و بدحالان نزدیک شده است .
▣ ضمیر منفصل «من» در ابتدای جمله و تکرار ضمایر متصل «م» در جایگاه ردیف می تواند حاکی از این باشد که راوی خود را جدای از جمعیت ، جدای از خوش حالان و جدای از بدحالان می بیند . تاثیر این ضمایر به گونه ای است که مخاطب دوست دارد خود را از جماعت خوش حال و بدحال نبیند بلکه مثل راوی خود را جدا و نالان از این جماعت ببیند .
▣ «شدم» از افعال دینامیک نیست و یک روحیه ی مفعولی بر راوی مستولی است ؛ یک مفعولِ ناراضی و نالان که حالا از جمعیتِ بدحالان و خوش حالان فاصله گرفته است اما همچنان از تاثیر آن ها خالی نشده است .
▣ این بیت هم یکی از بی شمار ابیاتی است که تایید می کند ایرانی ها بیش ترِ کلمه هایی که از بانکِ عاطفیِ درونشان بر می دارند خرجِ مونولوگ می کنند تا دیالوگ .
احمد آذرکمان . 29 آذر97 ـ حسن آباد فشافویه
پیوند به وبگاه بیرونی
@KashkooleGibi
هر کسی از ظَنِّ خود شد یارِ من
از درونِ من نَجُست اسرارِ من『مولوی』
ـــــــــــــــ
▣ مصراع اول به «مِیل» و «کوشش بیهوده» ی دیگران برای فهمِ راوی اشاره دارد و از مِیل و کوششِ راوی برایِ فهمِ دیگران ، سخنی به میان نیامده است .
▣ گویا راوی نسبت به دیگران در مقام و موقعیت برتری است که دیگران باید به مرتبه ی او صعود کنند و او هرگز به تنزل از مقام و موقعیت خود و رسیدن به جایگاه دیگران نمی اندیشد .
▣ در مصراع دوم صحبت از سقفِ انتظارات راوی است یعنی راوی می گوید کسی یارِ من خواهد بود که «اسرار درونی» من را بجوید . به هر حال مصراع دوم نشان می دهد که راوی راغب است اسرار درونی اش جُسته و آشکار شود و البته به دستِ خود این اسرار را آشکار نخواهد کرد .
✓ چه قدر این قسمت به این سخن که «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف (من «گنج پنهان» بودم. دوست داشتم که آشکار شوم. پس خلق را آفریدم تا «شناخته» شوم) نزدیک است .
▣ پس می توانیم بگوییم هر کسی که «اسرار درونی» راوی را «بجوید» «به یقین» ، «یار» راوی می شود . در ضمن این بیت مُبَیِّن این است که راوی از نظر بیرونی برای دیگران «آسان دیدار» است اما از نظر درونی ، سخت در دسترس قرار می گیرد .
▣ کلمه ی «نَجُست» در مصراع دوم می تواند نشان بدهد که دیگران حتی به مرحله ی «جستجوی اسرار» هم نرسیده اند چه برسد به «فهم اسرار» ، تا جایی که راوی سطح توقع و انتظار خود را پایین آورده است و گفته است که اگر کسی به مرحله ی «جست و جوی اسرار» هم برسد به یقین یار من است . و شاید هم منظور راوی این است که فهم و شناخت اسرار برای هیچ کس ممکن نخواهد شد و همان جست و جوی اسرار ، نهایت کوشش دیگران خواهد بود . به قول سهراب : کار ما نیست «شناسایی راز» گُل سرخ / کار ما شاید این است که در «افسون» گُل سرخ «شناور» باشیم.
▎ احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه 97/10/3
پیوند به وبگاه بیرونی
@KashkooleGibi
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق . 【مولوی】
ــــــــــ
▣ اشتیاقِ راوی قابلیتِ شرح دارد .
▣ راوی راغب است اشتیاقش را شرح بدهد .
▣ راوی می خواهد دست به گزینش مخاطب بزند و معیار و ابزار شناسایی او فراق است .
▣ راوی برای فراق درجه بندی قائل است و اشتیاقش را در برابر فراقی ارزانی می کند که آن فراق سینه ای را شرحه شرحه کرده باشد .
▣ راوی دنبال «مخاطب ویژه» است و اذعان می دارد که در گزینش مخاطب ، سختگیرانه است و مو را از ماست بیرون خواهد کشید و سینه ای را انتخاب خواهد کرد که به نهایت فراق رسیده و شرحه شرحه شده باشد . یعنی هر فراقی از غربال او رد نخواهد شد . به معنای دیگر این طور نیست که هر چه قدر پول بدهی همان قدر هلیم می خوری بلکه اگر پولت به اندازه ای که هلیم فروش تعیین کرده است نباشد رنگ هلیم را نخواهی دید .
▣ در نظر راوی فراق از دو دو تای ریاضی به دست نمی آید و جایگاه آن در سینه است . البته به همان میزان که فراق یک حالت درونی است می تواند کیفیت بیرونی هم داشته باشد .
▣ تکرار دندانه ها در بیت به گونه ی جالب توجهی به «سینمایی شدنِ» تعبیر شرحه شرحه یاری رسانده است .
▣ این که راوی «سینه ها» نگفته است و «سینه» گفته است نشان می دهد که راوی انتظار دارد با «مخاطب اندکی» روبه رو شود .
▣ راوی شرحِ اشتیاق را التیام بخش سینه های شرحه شرحه از فراق می داند .
▣ «شرحه شرحه» و «شرح» علاوه بر این که نشان می دهد ذهن راوی وارد بازی های زبانی شده است خبر از علاقه ی راوی به جزئیات دارد . در مجموع «شرحه شرحه» به تنهایی درصد بالایی از غنا و ارزش سینمایی شعر را به دوش می کِشد . دهخدا در برابر واژه شرحه نوشته است «تکه تکه بریدن گوشت یا دنبه و جدا کردن تکه های آن از یکدیگر / تشریح »
▣ شرحه شرحه شدن سینه توسط فراق نشان از خشونتِ پلکانی و تا حدودی نهفته یِ فراق دارد . انگار که فراق مثل قصاب زبردستی باشد که رفتار خشن با گوشت برای او عادی شده است .
▣ ضمیر متصل «م» در «خواهم» و «بگویم» نشان می دهد که راوی بر اوضاع سیطره ی کامل دارد و آن را با قدرت مدیریت و کارگردانی می کند .
▣ ما در مصراع اول فقط یک تصویر بی صدا داریم که خالق آن «فراق» است و در مصراع دوم یک صوت ، که آفریننده ی آن «راوی» است . در واقع هر دو مصراع به مفعولیتِ سینه اشاره دارند و هر گونه فاعلیت را در آن خفه کرده اند . این صحنه چه قدر یادآور این سخن است که سالک و رونده باید شبیه مُرده در دست مرده شوی باشد و چون و چرا نکند .
▍ احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ 7 دی 97
پیوند به وبگاه بیرونی
سلام و درود خسته نباشید شعر به این معروفی و به این پر آوازهی بیت اول رو به صورت کاملا فاحش اشتباه نوشتید
بشنو این نی؟ چون شکایت می کند؟
لطفاً دقت کنید خیلی مطلب مهمی
بشنو این نی چون حکایت می کند
(بشنو از نی چون حکایت می کند)
از جدایی ها شکایت می کند . 【مولوی】
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
▣ راوی به مخاطب «دسترسیِ» مکانی یا ذهنی دارد که او را به «شنیدن» ، «امر» و یا «دعوت» کرده است .
▣ اگر فعلِ بشنو را صرفاَ یک فعلی بدانیم که فقط معنایِ «امر» در آن مندرج است باید بگوییم که راوی به «مخاطب سنجی» اعتقادی ندارد و به همگان دستورِ گوش سپاری داده است اما اگر این فعلِ امر را نوعی «دعوت و بارِ عام» به شمار بیاوریم می توانیم بگوییم هر کسی بنا به لطفِ و سخاوتِ راوی می تواند استحقاقِ مخاطبِ راوی شدن را پیدا کند و در پذیرفتنِ آن آزاد است .
▣ راوی در ابتدایِ امر به «قالب» و «مضمونی» که قرار است توسطِ مخاطب شنیده شود اشاره کرده است . این اشاره شاید احترام به حقوقِ مخاطب است که از ابتدا باید بداند که قرار است مخاطبِ چه چیزی باشد و چه چیزی بشنود .
▣ «قالبِ» کلامِ راوی بنا به گفته ی خودش حکایتی شکوه گونه است است با «مضمونِ» جدایی .
▣ عاملی که باعث شده راوی سخن بگوید «جدایی» است .
▣ راوی نمی گوید جدایی از چه چیزی یا از چه کسی . این نگفتن یا از لوازمِ تدوین و چینشِ حکایت برای تولید انتظار و جذابیت است و یا راوی پیشاپیش فرض را بر آن نهاده است که مخاطب می داند او دارد در مورد جدایی از چه چیزی و یا چه کسی سخن می گوید .
▣ به هر حال این راوی است که آغازگر ارتباط است و شاید با این ارتباط و با این مخاطب گیری ، به دنبال این است که از بار سنگین جدایی خود بکاهد . یعنی میل ندارد که این حکایت و شکایت از جدایی را در خود نگه دارد .
▎ احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه / 13دی ماه 97
پیوند به وبگاه بیرونی
جناب حمید رضا
درود و سپاس بسیار
پرده ها اش آخه؟!
به به
مهربانو روفیا
مشتاق مصاحبت با شما بودم
درود بنده رو پذیرا باشید
درود
به حق صحبت دیرین نام دیرینتان را بگویید.
@ ما را همه شب نمی برد خواب
دوست عزیز
در همان اوان که روفیا بانو در این حواشی می نوشت، روفیای بدلی هم سر و کله اش پیدا شد که خود را جای او می زد...چرایش را گویا او خود می دانست و بس...
فقط جهت مطلع بودن شما از شرح ماوقع...
درود بابک خان بنده کوچک تر شما هستم ، بله حاشیه ها رو گاهی میخوندم متوجه شدم لحن بیان ها دو شکل متفاوت هستند ، ممنونم از یاد آوری شما اگر اجازه بدید استاد خطاب کنم شما رو
مهربانو روفیا بنده هم صحبت نبودم اصلا ، عرض کردم حاشیه ها رو می خونم گاهی و خوب متوجه شدم اهل مطالعه هستید و منم هر کسی رو که ببینم تشنه ی دانستن هست ، تا اونجا که دانست هیچ نمی داند !
رو دوست دارم منم یک شاعر تازه کارم ،
این ایمیل بنده است اگر مایل بودید برای من ایمیل ارسال کنید تا بتونم بیشتر شما رو بشناسم :
Kharabatneshin3@gmail.com
دوست عزیز
سپاس از لطف شما، ولی نه! من استاد (اوستاد) نیستم و راستش از این ماجرای استاد و استاد بازی هم دلِ خوشی ندارم....
این لطیفه را که دوستی برایم تعریف می کرد شاید برایت بانمک باشد:
خریداری برای خرید یک طوطی سخن گو به پرنده فروشی می رود و رو به فروشنده می پرسد؛
خریدار: این طوطی چنده؟
فروشنده: 25 میایون
خریدار : چه خبره؟ بابت چی؟
فروشنده: آخر این یکی 250 کلمه حرف می زند
خریدار رو به قفسی دیگر: این یکی چند؟
فروشنده: 50 میلیون
خریدار: چه خبره ؟چرا اینقدر زیاد؟
فروشنده: آخر این یکی 500 کلمه حرف می زند
خریدار رو به قفس سوم: خوب این یکی چند؟
فروشنده :100 میلیون
خریدار: پس حتماً این یکی هزار کلمه حرف می زند؟
فروشنده: نه، راستش تا به حال ندیده ایم که حتی یک کلمه هم حرف بزند!
خریدار: خوب پس بابت چی چنین قیمت گزافی دارد؟
فروشنده: آخر می بینیم که آن دو تای دیگر این یکی را صدا می زنند "استاد"....
در مورد ایمیل هم اگر مسئله ای بود که پاسخش را در فضای عمومی نمی خواستی، بر روی چشم، ندا بده که آنرا برایت ایمیل کنم.
سرت شاد
بابک خان , اولا ممنونم که بنده رو دوست دونستید, اگر با گفتن استاد شما رو رنجیده خاطر کردم نا خواسته بوده و عذر می خوام , اما مایلم این رو بدونید که حتی اگر به قیمت بر باد رفتن سرم باشه , ریا نمی کنم , و با هر کسی جوری که لیاقتش رو داره برخورد میکنم ,
این رو گفتم که بدونید حرفی نمی زنم که بهش اعتقاد ندارم
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد . مولوی
ـ ـ ـ ـ ـ ـ
▣ تکرار کلمه هایِ «نیست» و «باد» از جانبِ شاعرِ کلمه سازی چون مولانا به یقین نشان نمی دهد که ایشان در این بیت با فقرِ کلمه روبه رو شده باشد .
جرجانی معتقد است گاهی شاعر «فریب کارانه» واژهای را تکرار میکند ، به شیوه ای که انگار از جهتِ تأکید به کار رفته ؛ امّا او سودمندیِ تازهای را برای مخاطب تدارک دیده است که آن را «جناس تام» می گویند .
ادیبان جناس تام را نمایشی از یک نوع کثرت در عین وحدت دانسته اند که در «صورت» نماینده ی وحدت و در «معنا» ، مُعرّف تنوع و کثرت است .
ـ درست است که تکرارِ «نیست باد» موسیقی بیت را قُوّت بخشیده است اما اگر اختلاف معنی در «نیست باد»ها نبود یکنواختی آزار دهنده ای شکل می گرفت . در واقع اختلاف معنا تکانه ی شیرینی است که کرختی این تکرار را کنار می زند .
▣ در مصراع اول یک جمله ی ایجابی (مثبت)داریم و یک جمله ی سلبی (منفی) .
الف . این بانگ نی آتش است . (جمله ی ایجابی و مثبت )
ب. [این بانگ نی] باد نیست . (جمله ی سلبی و منفی)
ـ واژه ی «بانگ» می تواند حاکی از این باشد که گوش ها با یک آواز پنهان روبه رو نیستند بلکه سر و کارشان با آوازی آشکار و بلند است که می توانند آن را به راحتی بشنوند ؛ بشنو از نی (بشنو این نی)چون حکایت می کند ...
ـ از نظر راوی عاملی که آن بانگ را از سایر بانگ ها ممتاز کرده است آتش گونه بودن آن است .
ـ گویا در شکمِ جمله ی دوم یعنی جمله ی سلبی ، «کُنشِ»آن دسته از مخاطبانی نهفته است که بانگ نی را «باد» به شمار آورده اند و از همین رو راوی با یک جمله ی ایجابی و یک جمله ی سلبی به آن واکنش نشان داده است . البته واکنش راوی تنها به این دو جمله محدود نمی شود بلکه او در مصراع دوم در قالب نفرین برای کسانی که آن بانگ را ندارند آرزوی مرگ و نیستی می کند . یعنی راوی با یک خشونت لفظی خواهان محو کسانی است که آن بانگ را «ندارند» .
ـ نکته ی جالبِ توجه این جاست که راوی در مصراع دوم می گوید هر که این آتش (بانگ نی ) را «ندارد» ...
گویا «داشتن» یا «نداشتن» این بانگ و یا گوش سپردن یا نسپردن به آن در حوزه ی «اختیاراتِ» مخاطب است زیرا در غیر این صورت ، نفرین و خشونت لفظی راوی و آرزوی مرگ برای کسانی که آن بانگ را «ندارند» معقولانه نیست .
به نظر می رسد این «دارندگی» یک جور دارندگی درونی باشد و نه یک نوای بیرونی یعنی این بانگ در درون هر کسی به امانت گذاشته شده است و هر کس این توانایی را دارد که آن را بشنود و یا نشنود .
ـ آیا لعن و نفرینِ راوی را می توانیم خشونت به حساب آوریم یا این لعن و نفرینِ وی پاسخی به خشونت آن دسته از مخاطبان است که بانگِ نی را باد به شمار آورده اند ؟ و یا به عبارتی دقیق تر آیا آغاز کننده یِ خشونتِ لفظی ، خودِ راوی بوده است یا آن دسته از مخاطبان که عامدانه به کُشتنِ آن آتش مشغولند ؟
ـ آیا واکنشِ به خشم آغشته یِ راوی در قالبِ لعن و نفرین از عجز و ناتوانیِ وی خبر می دهد و یا این که نوعی «دوری و بیزاری جُستن» از آن دسته از مخاطبان است که بانگ نی را باد خوانده بودند ؟ آیا راوی خواسته است همزمان که بیزاری می جوید به آن بانگ آتشین نزدیک تر شود ؟ چرا که گفته اند «برائت»، یکی از شروط «تقرّب» است .
▍ احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . دوم بهمن نود و هفت
پیوند به وبگاه بیرونی
ما را همه شب نمی برد خواب
دوست عزیزم
نه من رنجیده خاطر نشدم، دلیلی هم برای رنجیدن نبود....
منظورم هم شخص شما یا بیانتان نبود، که در عوض کل نسل جوان و امروزی است که هر بابایی را استاد می خوانند و ....
لقب استاد شأن و منزلتی خاص دارد، که هر فردی لایق آن نیست از جمله این بنده...
سرت شاد و دلت خوش باد جاوید
با سلام درود بر قدرت لایتناهی
اگر تمامی هستی به ادراک این بیت از شعر حضرت برسن اتقاقی شگرف خواهد افتاد لطفا امتحان بفرمایید
آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
در این بیت حضرت به من و شما و تمامی هستی شاه کلیدی میدهد اگر میخواهی به تمامیت برسید و الماس درونتان هویدا شود باید از اول شعر را چندین بار و چندین بار بخوانید و درخود حفظ نمایید تا حضرت در زمانهای خاص به راهنمایی بیاید تا راهنمایی باشد برای رسیدن به حضرت عشق
جمله معشوقست و عاشق پردهای
زنده معشوقست و عاشق مردهای
و در آخر
من کجا باران کجا
باران کجا راه بی پایان کجا
هرچه کویت دور تر دل تنگ تر مشتاق تر
در طریق عشق بازان مشکل آسان کجا
راه امشب میبرد سویت مرا
میکشد در بند گیسویت مرا
من تورا بر شانه هایم میکشم
یا تو میخوانی به گیسویت مرا
زخم ها زد راه برجانم ولی
زخم عشق آورده تا کویت مرا
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دل به عشقت به عشقت مبتلا شد خوب شد .
>>> یا حق <<<
❉ هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
✓ وصل از قبل وجود داشته است .
✓ وصل اولیه کوتاه نبوده و روزگاری طول کشیده است .
✓ اصل در روزگار وصل نهفته است .
✓ آیا اصل برابر با وصل و عین آن است یا رونوشتی از آن به حساب می آید ؟
✓ رسیدن به اصل تنها از راه وصل ممکن است .
✓ امکان وصل دوباره از راه جست و جو وجود دارد .
✓ عامل اتصال ، جست و جوی فرد است .
✓ همه ی کوشش ها از جانب جوینده خواهد بود هر چند که گفته اند تا کششی از آن سو نباشد کوششی در این سو رخ نخواهد داد .
✓ میل به وصلت در نهاد همگان وجود دارد .
✓ آیا وصل ثانویه عین وصل اولیه خواهد بود ؟ آیا فاصله گرفتن از وصل اولیه و بازگشت به آن تغییر و یا تحولی در نوع نگاه کردن به وصل و یا معنای آن ایجاد خواهد کرد ؟
✓ آیا وصل ثانویه از احوالات و ناخالصی هایِ روزگار جدایی چیزی به ارث خواهد بُرد ؟
✓ عامل دوری چه کسی و یا چه چیزی بوده است ؟
✓ دوری دایمی و ابدی نخواهد بود .
✓ آیا فقط «باز جُستن» وصل نهایت کار خواهد بود یا وصل هم اتفاق خواهد افتاد ؟
✓ مصراع اول شاید بتواند مُولّدِ این پرسش باشد که آیا کسانی وجود دارند که از اصل خویش دور نمانده اند ؟ یعنی آیا کسانی وجود دارند که این وضعیتِ دوپاره را تجربه نکرده اند ؟
▣ احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه . 12 بهمن نود و هفت
● به هر روی و حال تکرار کلمه ی «خود» در این بیت انگار یک خودخواهیِ مثبتِ آغشته به حسِ نوستالژی را در مخاطب زنده می کند .
شرح و تفسیر دیباچه دفتر اول مثنوی معنوی مولوی
شرح و تفسیر بیت 1
بشنو این نی چون حکایت می کند / از جدائی ها شکایت می کند
از این نی بشنو که چگونه از فراق سخن می گوید و از جدائی ها و ایام هجران شکوه می کند . [ نی تمثیلی است از انسان کامل و ولیّ واصل . اینکه نی رمزی از وجود انسان تلقی شود . پیش از مولانا هم در نزد صوفیان معمول بوده است . از آن جمله شیخ احمد غزالی در رساله بوارق یک جا به نی ( = قَصَب ) اشاره می کند و آن را رمزی از ذات انسانی می شمرد . همچنین در حدیقه سنایی و در ذیل اوحدالدین رازی بر سیرالعباد سنایی هم اشارت هایی به درد و سوز نی و ارتباط آن با احوال انسانی است . ( جستجو در تصوف ایران ، ص 303 و 304 ) . شارحان مثنوی منظور از نی را انسان کامل دانسته اند از آن جمله عبدالرحمن جامی ( رساله نائیه ، ص 3 تا 6 ) و یعقوب چرخی ( رساله نائیه ، ص 4 و 5 ) و اسماعیل انقروی ( شرح کبیر انقروی ، ج 1 ، ص 4 ) . نیکلسون با الهام از شارحان پیشین می گوید : نمی توان تردید کرد که نی بطور کلی روح ولّی یا انسان کامل را می نمایاند که به سبب جدایی خود از نیستان ، یعنی آن عالم روحانی که در مرتبه پیش از وجود مادی ، آنجا وطن داشت . نالان است و در دیگران نیز همین اشتیاق را به وطن حقیقی شان زنده می سازد . دیگر اینکه نی در اینجا یا کنایه است از حسام الدین ( که شاعر با او عارفانه یکی است ) و یا نشانی است از خودِ شاعر که وجودش از نفخه الهی پُر است و آن را در قالب نغمه و ترانه جاری می سازد . این استعاره هم در دیوان شمس و هم در مثنوی معنوی فراوان آمده است . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر اول ، ص 18 و 19 ) ]
– در اینجا مناسب است که پیرامون اصطلاح انسان کامل توضیحی به اختصار آورده شود . بحث انسان کامل یکی از پُردامنه ترین مباحث عرفانی است که با عرفان و تصوف ابن عربی قرین شده است و زان پس این تعبیر در اهل عرفان و تصوف رواج یافت تا بدانجا که رسالات مفرده ای در این باب نگاشته شد . ابن عربی انسان را کون جامع می داند ( شرح فصوص الحکم ، ج 1 ، ص 55 ) زیرا کون در اصطلاح عرفا عبارت از عالم هستی است . یعنی انسان زُبده و سُلافه هستی است و انسان در واقع روح عالم و عالم ، جسد اوست . یعنی جهان بدون در نظر گرفتن انسان ، کالبدی است مُرده و جامد . بدین سان انسان کامل را نسخه تامه عالم دانسته اند . چنانکه عزیزالدین نَسَفی گوید : بدان که هر چیز که در عالمِ کبیر اثبات می کنند باید که نمودار آن در عالمِ صغیر باشد تا آن سُخن راست بُوَد . از جهت آنکه عالم صغیر ، نسخه و نودار عالم کبیر است . و هر چیز که در عالم کبیر هست در عالم صغیر نمودار این است ( الانسان الکامل ، ص 355 ) . شیخ محمود شبستری در بیان مقام انسان کامل گوید :
یکی ره برتر از کون و مکان شو / جهان بگذار و خود در خود جهان شو
باز ابن عربی گوید : « نسبت انسان به حضرت حق تعالی ، نسبت مردمک چشم است با چشم و دیدن بدان حاصل آید »
نشانه های انسان کامل : آنست که او را چهار چیز به کمال باشد . اقوال نیک . افعال نیک و اخلاق نیک و معارف ( مقصد اقصی ، ص 219 ) . تشبیه انسان کامل به نی از آنروست که درون او از تعلقات دنیوی و هواهای نفسانی تهی است . همانطور که نی تو پُر ، دَمِ نایی را منعکس نمی کند . انسانی هم که درونش آکنده از هواجس نفسانی و تعلقات دنیاوی باشد نمی تواند دَمِ الهی را منعکس کند .
شرح و تفسیر بیت 2
کز نیستان تا مرا ببریده اند / در نفیرم مرد و زن نالیده اند
از همان روزی که مرا از اصل و خاستگاهم ( نیستان ) جدا کرده اند ، مرد و زن در ناله های من ناله های جانگداز خود را سر داده اند و همراه من از درد فراق نالیده اند .
منظور بیت : از وقتی که روح لطیف آدمی از مرتبه الهی به این جهان مادی هبوط کرده سخت غمگین است و اشتیاق دارد که به اصل خود رجوع کند .
شرح و تفسیر بیت 3
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگویم شرح درد اشتیاق
دلی می خواهم که از درد و سوز فراق پاره پاره شده باشد ، تا برای چنین دلی از درد اشتیاقم به وصال سخن بگویم . [ مسائل عرفانی و روحانی را فقط از طریق تجربه های درونی می توان دریافت زیرا کمیت الفاظ و عبارات در انتقال این احوال لنگ است . ]
شرح و تفسیر بیت 4
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش
هر کس که از اصل و مبدا خود دور افتاده باشد سرانجام به تکاپو می افتد و روزگار وصال خود را می جوید تا بدان نائل شود . [ این بیت سیر کمالی موجودات بخصوص انسان را بیان داشته است . مولانا در یکی از آثار منثور خود گوید : … عجیب صعب و دشوار و غریب آن باشد که قطره تنها مانده در بیابان ، کوهساری یا دهان غاری یا در بیابان بی زنهاری در آرزوی دریا که معدن آن قطره است . آن قطره بی دست و پا تنها مانده بی پا و پاافزار ، بی دست و دست افزار از شوق دریا یارِ بی مدد سیل و یار غلطان شود و بیابان را می بُرد به قدم شوق سوی دریا می دواند بر مرکب ذوق . ( مجالس سبعه ، ص 25 ) ]
رجوع به مبدا دو نوع است . یکی رجوع اختیاری و دیگری رجوع اجباری ، رجوع اختیاری آن است که سالک با ارشاد انسان کامل ، طریق تصفیه را پیماید و به تهذیت نفس رسد و حقیقت را شهود کند ولی رجوع اجباری فقط با مرگ و فنای کالبد عنصری تحقق یابد .
شرح و تفسیر بیت 5
من به هر جمعیتی نالان شدم / جفت بدحالان و خوش حالان شدم
من برای اینکه همدم و همرازی پیدا کنم و درد فراق را با او در میان بگذارم در میان هر جمعیتی حاضر شدم و ناله ها کردم ، هم با آنان که حالی نازل دارند حشر و نشر کردم و هم با آنان که حال عالی دارند .
– اکبرآبادی گوید : مراد از «جمعیت» مجلس است و مستمعان دو قسم اند : خوش حال و بد حال . خوش حال آن کسی است که با استماع نغمه ، درِ معرفت و حضور به روی او گشوده گردد و بدحال کسی است که فسق و فجور در باطنش پیدا شود و یا محبت مال و جاه در طبیعت او هویدا گردد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 5 ) . حکیم سبزواری معتقد است که چون انسان کامل مظهر جمیع اسماء و صفات الهی است و صفت قهر و لطف را توامان دارد . پس با همگان اعم از صالح و طالح معاشرت کند ( شرح اسرار ، ص 11 ) .
شرح و تفسیر بیت 6
هر کسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من
هر کس از روی وهم و گمان خود با من یار و همراه شد ولی هیچکس از اسرار درون من واقف نشد . [ ظن و گمان ، حرامیان طریق سالکان و اهریمنان سبیل طالبان اند ، اگر سالک نتواند از کمند این دزدان راه ، برهد به منزلگه حقیقت نرسد . حکیم سبزواری در شرح بیت فوق ، کلامی موجز و عمیق دارد . او معتقد است که هر کس به اندازه ظرفیت وجودی اش از معرفت حضرت حق تعالی بهره مند می شود . لیکن انسان کامل به جهت آنکه آینه تمام نمای حضرت سبحان است مجلای کامل اسماء و صفات حق می شود و در روز محشر ، حق بر عموم بشر تجلی می کند . این تجلی بر حسب درجه قرب بنده به حق ، شدت و ضعف دارد ( شرح اسرار ، ص 11 ) ]
شرح و تفسیر بیت 7
سر من از ناله من دور نیست / لیک چشم و گوش را آن نور نیست
هر چند رازهای درونی ام در ناله های من نهفته و از آن جدا نیست و به گوش هر کس می رسد ولی چشم را آن بینائی و گوش را آن شنوائی نیست که به اسرار نهفته من پی ببرد .
– سر درونی من از کلام من دور نیست زیرا کلام همچون آینه ای ، اسرار دل را آشکار می کند ولی چشم و گوش مردم عامه آن نور معرفت را ندارد که از کلام اولیا به احوالشان پی برد .
شرح و تفسیر بیت 8
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست / لیک کس را دید جان مستور نیست
به عنوان مثال با اینکه جسم و جان به هم پیوسته اند و هیچکدام از دیگری پوشیده و نهفته نیست ولی کسی اجازه ندارد که جان را ببیند یعنی آنان که اسیر جسم و جسمانیات هستند نمی توانند روح لطیف را ادراک کنند . [ انقروی عقیده دارد که انسانهای کامل که مظهر حق اند گویند : اسرار درون ما از کلام ما دور نیست و درست مانند جسم و روح که از یکدیگر پوشیده نیستند ولی هیچکس روح را نمی تواند ببیند . درست است که روح با این چشم دیده نشود ولی از لحاظ تدبیر و تصرفی که دارد و از جهت خواص و کمالاتش پوشیده نیست . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر اول ، ص 20 و 21 ) . اکبرآبادی گوید : این بیت تمثیل بیت بالاست . پس ناله نی به مثابه تن باشد و سِرّ ناله به منزله جان . و چنانچه جان به حواس ظاهر ، مُدرَک نمی شود و سِرّ ناله هم به حواس ظاهر محسوس نمی گردد . (شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 6 ) . استاد فروزانفر گوید : این بیت به منزله دلیل و مثالی است سابق که به موجب آن سِرّ و رازدل در ناله ظاهر می شود . از اینرو «ناله» به منزله تن و «راز» به مثابه روح است که هم محرک ناله و هم در وی جلوه گری می کند . ولی هر چشم و گوشی سِرّ دل را در نمی یابد . همچنانکه جان محرک بدن است و بدن مظهر افعال اوست و با وجود این به چشم دیده نمی شود و این از آن جهت است که موجود اعمّ از محسوس است . و شاید که چیزی موجود باشد و نفس آن را ادراک کند ولی حس آن را درنیابد مانند کلیه معقولات که موجود است ولی محسوس نیست . ( شرح مثنوی شریف ، دفتر اول ، ص 14 ) ]
منظور بیت : همانطور که روح از جسم مخفی است . راز درون اولیالله نیز بر عامگان پوشیده است .
شرح و تفسیر بیت 9
آتش است این بانگ نای و نیست باد / هر که این آتش ندارد نیست باد
این نغمه نی در واقع آتش است یعنی کلام گرم و آتشین اولیاء الله است و معلول بادها و هواهای نفسانی نیست و هر کس که از این آتش بهره ای ندارد عدمش بهتر از وجودش است .
شرح و تفسیر بیت 10
آتش عشق است کاندر نی فتاد / جوشش عشق است کاندر می فتاد
اگر نی به ناله و حنین پر سوز و گداز می افتد به خاطر آتش عشقی است که در آن افتاده و موجب نوای حزین آن شده است و اگر باده می جوشد آن هم به خاطر جوشش عشق است.
– این بیت بر اصل اشراقی افلاطونی مبتنی است که عشق در جمیع کائنات جاری و ساری است بدین معنی که هر موجودی به سوی مرتبه عالی تر خود اشتیاق دارد و اصولا سبب حرکت و تکاپوی موجودات ، شوق به کمال است .
شرح و تفسیر بیت 11
نی حریف هرکه از یاری برید / پرده هایش پرده های ما درید
انسان کامل که همچو نی ، نوای الهی می سراید یار و مصاحب آن کسی است که از همه تعلقات و آویزش های دنیوی اش بریده باشد ، مقامات معنوی آن اولیاء حجابهای ظلمانی و نورانی سالکان را از هم بدرد . [ اگر نی را همان ساز معروف بدانیم پرده های آن معنی دیگری می دهد . در علم موسیقی ، پرده به معانی مختلف بکار رفته است . و آنگونه که در موسیقی قدیم آمده با آنچه که امروزه از آن مراد می شود فرق دارد . در موسیقی قدیم پرده را بر دوازده آهنگ اطلاق می کردند .
نوا و راست ، حسینی و راهُوی و عراق / حجاز و زَنگُله و بوسَلیک با عشاق
دگر سپاهان ، باقی بزرگ و زیرافکند / اسامی همه پرده هاست بر اطلاق
اما امروزه پرده به زه هایی اطلاق می شود که برای تعیین نت ها بر روی دسته چنگ و رباب و تار و سه تار و جز آن بندند . پس با توجه به معنی پرده در موسیقی قدیم ، مصراع دوم را می توان چنین معنی کرد . آهنگ ها و نغمه هایی که با نی نواخته می شود موجب تهذیب نَفس و تلطیف روح آدمی می گردد و حجاب های نفسانی را بر طرف می سازد . ]
شرح و تفسیر بیت 12
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ / همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
آیا تا به حال کسی زهر و پادزهری مانند نی دیده است ؟ معلوم است که ندیده است و آیا تا کنون کسی همدم و مشتاقی مانند نی دیده است ؟ مسلما ندیده است . [ تریاق = پادزهر ، دوایی است مرکب از اجزای مختلف که در معالجه زهرهای حیوانی و امراض سخت استعمال می کرده اند . ]
– همانطور که حضرت حق به صفت قهر و لطف موصوف می باشد ، انسان کامل نیز به صفت قهر و لطف متصف است . انسان کامل زهر است نسبت به اهل فسق و ارباب فجور و پادزهر است نسبت اهل به صلاح و اصحاب معرفت . یعقوب چرخی نیز گوید : انفاسِ شریفۀ ایشان که از سر حال و وجدان می بود تریاقی است مر مریدان را و زهری است مر منکران را همچون آبِ نیل که قبطی را خون بود و سبطی را آب ( رسالۀ نائیه ، ص 12 )
شرح و تفسیر بیت 13
نی حدیث راه پر خون می کند / قصه های عشق مجنون می کند
انسان کامل از راه پر مشکل و خطرناک عشق ربانی حرف می زند و داستانهائی از عشاق پاکباز و مجنون صفت بازگو می کند .
شرح و تفسیر بیت 14
محرم این هوش جز بی هوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست
اسرار حقیقت را تنها اهل فناء که از غیر حق بیهوش هستند درک توانند کرد ، و نااهلان و منکران در مقابل این اسرار کر و گنگ هستند . چنانکه طالب زبان ، تنها گوش است و هیچ عضو دیگری الفاظ را که به وسیله زبان گفته می شود نمی تواند بشنود . پس تا شخص لوح ضمیر را از اوهام و خیالات نپردازد راز حقیقت را درک نتواند کردن .
شرح و تفسیر بیت 15
در غم ما روزها بیگاه شد / روزها با سوزها همراه شد
در غم عشق ما روزها از پی هم آمد و عمر سپری شد و ایام و اوقات توام با سوز و گداز گردید . یعنی درد طلب عشاق و میل به وصال در آنان دائمی است و یک لحظه قطع نمی شود .
شرح و تفسیر بیت 16
روزها گر رفت گو رو باک نیست / تو بمان ای آنکه جز تو پاک نیست
اگر این روزهای پر سوز و گداز سپری شد و عمر گذشت ، بگو ای عمر بگذر که از گذر تو هیچ باکی ندارم اما تو ای حضرت معشوق ، عنایات و الطافت همواره متوجه ما باشد که توئی پاک و منزه و همچون تو کسی منزه نیست .
– ارزش و اعتبار حیات از دید عاشق عارف ، نیل به حضرت معشوق است و حیاتی که عاری از طلب حقیقت باشد در نظر او هیچ ارزشی ندارد .
شرح و تفسیر بیت 17
هر که جز ماهی ، ز آبش سیر شد / هر که بی روزی است ، روزش دیر شد
بجز ماهی ، هر کس از آب سیر می شود زیرا حیات ماهی فقط در آب میسر است . همینطور عاشق صادق بدون عشق و طلب حضرت معشوق زندگی نتواند کرد پس مایه حیات عاشق ، عشق است و هر کس که از آب عشق و عرفان بی نصیب باشد روحی پژمرده و افسرده دارد . [ هر گاه کسی دچار دل سیری و ملال گردد معلوم می شود که از عشق و معرفت بی بهره است . ]
مولانا به کرّات عاشقِ صادق را به ماهی تشبیه کرده است که مایۀ حیات و بقایش عشق است . یعقوب چرخی گوید : غیر ماهی از آب ، سیراب شود . امّا ماهی را از آب سیری نیست . عشاق را همچون ماهیان بدان که از آبِ حیاتِ عرفان ، ایشان را سیری نیست ( رسالۀ نائیه ، ص 16 ) .
شرح و تفسیر بیت 18
شرح و تفسیر بیت 19
بند بگسل باش آزاد ای پسر / چند باشی بند سیم و بند زر ؟
ای پسر ، قید و بند تعلقات دنیوی را پاره کن و از زنجیر دنیوی و نفسانی آزاد شو . آخر تا کی گرفتار سیم و زر خواهی بود .
– ای پسر ، خطاب به سالکان است که در واقع فرزند معنوی مشایخ بشمار آیند زیرا در طریقت نوعی اتصال میان مرید و مراد ایجاد می گردد . چنانکه مرید ، جزئی از اجزای مراد محسوب شود همانطور که فرزند ، جزئی از پدر محسوب آید .
آزادی و حرّیت ، در اینجا بدین معنی است که بنده ، دل در گروی چیزی نسپارد اِلّا به حق ، پس شرطِ پختگی و کمالِ روحانی ، گسستن حُبِ عِنان گسیخته به مال و مُکنتِ دنیوی است .
شرح و تفسیر بیت 20
گر بریزی بحر را در کوزه ای / چند گنجد ؟ قسمت یک روزه ای
به عنوان مثال ، اگر آب دریا را درون کوزه ای بریزی . چقدر در آن جمع می شود ؟ مسلما به اندازه نصیب و بهره یک روز .
– این استدلال در بیان حرص و آز بی اندازه آزمندان بیان شده است پس نباید گرفتار حرص و آز شد زیرا آزمندی آدمی را به پریشانی و اضطراب در می کشد .
شرح و تفسیر بیت 21
کوزه چشم حریصان پر نشد / تا صدف قانع نشد پر در نشد
چشم آزمندان با همه محدودیتی که دارد هرگز سیر نمی شود و هر چه زر و سیم بیندوزند پریشانی خاطرشان بر طرف نمی شود بلکه هر روز آتش حرص و آزشان تیزتر گردد . برای مثال تا صدف قانع نباشد و از قطرات فراوان باران به چند قطره اکتفا نکند هرگز درونش پر از مروارید نگردد . [ برخی از قدما می پنداشتند که مروارید از دانه های باران نیسان حاصل می آید . خواجه نصیر گوید : که در افواه مشهور است که آن وقت که باران نیسان می آید. صدف ، دهان باز گشاده و قطرات باران را می گیرد و چون این قطرات به باطن صدف می رسد به خاصیتی که در جوف صدف ، قدرت ازلی تعبیه کرده . مروارید متولد می شود . ( تنسوخ نامه ایلخانی ، ص 84 و 85 ) . مولانا در بیان ضرورت و فایده قناعت این باور عامیانه را بر سبیل مثال آورده است . ( نیسان : ماه هفتم سریانی مطابق فروردین و اردیبهشت است . در قدیم وقتی در این ماه باران می بارید . ظرفی در بیرون می نهادند و قطرات باران را جمع می کردند و ادعیه ای بر آن می خواندند و آن را جهت استشفای بیماران و سلامتی ، مدام می نوشیدند . )
شرح و تفسیر بیت 22
هر که را جامه ز عشقی چاک شد / او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
هر کس جامه خود خواهی و نفسانی اش از شدت عشق به حضرت معشوق ، چاک شود . او از حرص و هر نوع عیبی پاک خواهد شد .
– عشق خواه حقیقی یا مجازی ، سبب تبدیل اخلاق است . ما می بینیم که شخص پیش از آنکه عاشق شود ممسک و مال دوست و یا بددل و ترسوست ولی همینکه عشق بر وجودش استیلا یافت سر کیسه های بسته و مهر زده را باز می کند و همه را در راه معشوق در می بازد و یا به استقبال خطر می رود و خویش را در بلاهای صعب می افکند و از هیچ چیز نمی هراسد .
شرح و تفسیر بیت 23
شاد باش ای عشق خوش سودای ما / ای طبیب جمله علت های ما
ای عشقی که موجد هیجانات خوب و جذاب روحی می شوی و ای طبیب همه دردها و امراض ما ، همواره شادمان و با نشاط باش .
شرح و تفسیر بیت 24
ای دوای نخوت و ناموس ما / ای تو افلاطون و جالینوس ما
ای عشق توئی دوای خود بینی و خود نمائی ما و توئی طبیب روحانی و جسمانی ما . [ عشق در اینجا و بسیاری از موارد مثنوی کنایه از معشوق است . ]
افلاطون = حکیم معروف یونان باستان به سال 427 پیش از میلاد متولد شد و نزدیک به هشتاد سال زیست . ( سیر حکمت در اروپا ، ج 1 ، ص 16 ) وی از مردم شهر آتن بود . او پزشک و عالِم بود و به هیأتِ افلاک و علم خواص و طبایع اعداد دانا بود . ( طبقات الاطبّا و الحکما ، ص 81 ) وی را زعیم حکمای اشراقی دانسته اند . چرا که راهِ وصول به حقیقت را تهذیبِ نَفس و مکاشفه می دانست . از این رو در این بیت کنایه از طبیب روحانی است .
جالینوس = از مشهورترین اطبّایِ یونانِ باستان پس از ابقراط محسوب می شود . ( دائره المعارف فرید وجدی ، ج 3 ، ص 3 ) وی بس جهانگردی می کرد و بسیاری شهرها را دید . او در سن هفده سالگی در طب و فلسفه و علوم ریاضی به درجۀ کمال رسید و در بیست و چهار سالگی در این علوم به درجۀ اجتهاد نائل شد ( طبقات الاطبّا و الحکما ، ص 81 ) جالینوس هنگامی ظهور کرد که صنعتِ طب دستاویزِ سوفسطائیان شده بود و محاسنِ آن از میان رفته بود . بدین جهت خود را مهیا کرد که از طب دفاع کند و آن را در محلِ مناسبِ خود گذارد . او عقاید و آراء ابقراط و پیروانش را تأئید و تحکیم کرد و کتبی بسیار در این باب نگاشت و حقایق طب را آشکار ساخت و عقاید طبی را تأئید نمود . ( عیون الاتباء فی طبقات الاطبّا ج 1 ، ص 180 ) . جالینوس در اینجا کنایه از طبیبِ جسمانی است .
شرح و تفسیر بیت 25
جسم خاک از عشق بر افلاک شد / کوه در رقص آمد و چالاک شد
جسمی که از خاک است بر اثر عشق الهی بر اوج افلاک و آسمانها رفت و کوه به رقص و رفتار آمد .
شرح و تفسیر بیت 26
عشق جان طور آمد ، عاشقا / طور مست و خَرّ موسی صاعقا
ای عاشق ، آن روحی که به کوه طور جان و حیات بخشید عشق بود ، به برکت عشق بود که کوه طور مست شد و موسی ( ع ) از عظمت و مهابت آن بیهوش بر زمین افتاد . [ مصراع دوم اشارت است به آیه 143 سورۀ اعراف « و چون موسی ( با هفتاد نفر از بزرگان قومش ) وقت معین به وعده گاه ما آمد و خدا با وی سخن گفت ، موسی عرض کرد که خدایا خود را به من آشکار بنما که تو را مشاهده کنم خدا فرمود که مرا تا ابد نخواهی دید ولیکن در کوه بنگر اگر کوه به جای خود برقرار تواند ماند تو نیز مرا خواهی دید . پس آنگاه که نورِ تجلّی خدا بر کوه تابش کرد کوه را متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد سپس که به هوش آمد عرض کرد خدایا تو منزه و برتری ، به درگاه تو توبه کردم و من اول کسی هستم که به تو و تنزه ذاتِ پاک تو ایمان دارم » ]
شرح و تفسیر بیت 27
با لب دمساز خود گر جفتمی / همچو نی من گفتنی ها گفتمی
اگر با لب یارم که با زبان حال من دمساز است قرین می شدم مانند نی گفتنی های بسیاری می گفتم و اسرار عشق را به شرح باز میگفتم .
– چنان در قبضه نائی معشوق و تصرفات او هستم که از خود اختیاری ندارم و بی عنایت او هیچ سرود و ندائی از من برنمی آید .
شرح و تفسیر بیت 28
هر که او از همزبانی شد جدا / بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
زیرا هر کس که از همزبانش جدا شود ، اگر صد نوا و نغمه هم داشته باشد باز هم لال و بی زبان خواهد بود .
– یکی از آداب اهل سلوک “صَمت” به معنی خاموشی است و آن بر دو نوع است یکی صَمت عامگان و دیگری صَمت خاصگان . مراد از صَمت عامگان این است که سالک مبتدی باید زبان خود را مواظبت کند و آنرا کمتر بکار گیرد تا خطا کمتری مرتکب شود . چرا که زبان همچون مَرکبی نافرمان است که اگر بسته اش ندارند ، توسنی کند و موجبِ زیان شود . و اما مراد از صَمت خاصگان این است که عارفان کامل و سالکان منتهی مجاز نیستند که اسرار طریقت و حقیقت را به هر گوشی القا کنند مگر به قدر اهلیت اشخاص . ( رسالۀ فی السیر و السلوک ، ص 83 و رسالۀ قشیریه ، ص 181 ) یعقوب چرخی گوید : اهلِ تصوّف را سخنانی است که به هر زبان بیان آن نتوان کرد و ایشان به آن زبان خاص بیان اسرارِ حققت می کنند در میان همدیگر ، هر که واقف نیست پیش او سخن تصوّف نتوان گفت . ( رسالۀ نائیه ، ص 20 ) ابن عربی در اسرار صَمت گوید : صَمتِ مطلق درست نیست زیرا بنده مأمور است که ذکر خدا گوید . بلکه تنها این خاموشی در ظاهرِ اوست و نه در باطن وی . ( الفتوحات المکّیه ، ج 2 ، ص 180 ) ]
شرح و تفسیر بیت 29
چونکه گل رفت و گلستان درگذشت / نشنوی زآن پس ز بلبل سرگذشت
همینکه فصل گل سپری شود و ایام گلستان بگذرد ، دیگر از بلبل نغمه نخواهی شنید .
– چون بلبل روی گل بیند . هزاردستان را نوای خود سازد ولی در خارستان زمستان بی نوا ماند . یعنی حکم الهی را به اهل آن توان گفت اما چیش جاهلان از آن بیان نتوان کرد .
شرح و تفسیر بیت 30
جمله معشوق است و عاشق پرده ای / زنده معشوق است و عاشق مرده ای
هر چه هست معشوق است و عاشق پرده ای بیش نیست و آنکه زنده حقیقی است فقط معشوق است و عاشق بدون معشوق کالبد بی جانی بیش نیست .
– آیه 26 و 27 سوره رحمن : همه چیز به فنا رود و تنها ذات پروردگارت که شکوهمند و بزرگوار است باقیست .
شرح و تفسیر بیت 31
چون نباشد عشق را پروای او / او چو مرغی ماند بی پر ، وای او
اگر عشق به سوی عاشق توجه نکند ، عاشق مانند پرنده پر کنده ای است که وای بر احوالش .
– عشق حق از حق سرچشمه می گیرد و به لطف او الهام می شود . وقتی که خداوند به عاشقان خویش عنایتی نداشته باشد . لطف خود را آنان دریغ می دارد و در نتیجه نمی تواند در مدارج کمال به پرواز درآید .
شرح و تفسیر بیت 32
من چگونه هوش دارم پیش و پس / چون نباشد نور یارم پیش و پس ؟
اگر نور باطن حضرت معشوق در پیش و پس من نباشد ، من چگونه می توانم با این عقل جزئی و ادراک محدود راه را بیابم و در آن سلوک کنم .
– منظور بیت : سرچشمه جمیع معارف روحانی و ادراکات معنوی آدمی نور حضرت حق است .
شرح و تفسیر بیت 33
عشق خواهد کین سخن بیرون بود / آینه ، غماز نبود چون بود ؟
عشق ایجاب می کند که معانی و اسرار به ظهور رسد زیرا چگونه ممکن است که آینه صیقلی اشیاء را در خود منعکس نکند .
– اگر عشق در جان آدمی شرر زند ، آثار آن در افعال و احوال او نمایان گردد . پس می توان گفت که عشق مانند آینه ای است که صور اشیاء را در خود نمایان می گرداند . همینطور در آینه عشق ، احوال عاشق آشکار شود . ( عشق کشاف ضمیر است ) .
غمّاز = سخن چین ، اشاره کننده به چشم ، طعنه زننده ( آنندراج ، ج 4 ، ص 3062 ) در اینجا به معنی آشکار کننده و نشان دهنده است .
شرح و تفسیر بیت 34
آینه ات ، دانی چرا غماز نیست / زآنکه زنگار از رخش ممتاز نیست
می دانی که چرا آینه دل و روحت اسرار و حقایق معنوی را نشان نمی دهد ؟ به خاطر اینکه زنگار هوی و هوس را از روی آن پاک نکرده ای .
– منظور بیت : چون دل صاف و روشن شود اسرار عرفانی و حقایق ربانی در آن منعکس گردد . مادام که شخص دل از زنگار نپردازد حقایق ربانی در آن نقش نیابد .
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست . 『مولوی』
✓ هر چند استفاده از تمثیل می تواند به شفاف سازی سخن سود برساند و چادر از سر معنا بکشد ولی به همان میزان هم در پرده سخن گفتن است و می تواند از برهنه شدن معنای اولیه جلوگیری کند و ما را همچنان نامحرم با معنای اولیه نگه دارد .
✓ در این بیت زبان ، جای هوش را و گوش ، جای بیهوش را گرفته است ولی هر چقدر که معنا و کارکرد زبان و گوش برای ما آشناست نمی توانیم حُکم کنیم که معنای هوش و بیهوش را به درستی فهمیده ایم . هر چند که به قول اوحدالدین کرمانی معنی نتوان یافت مگر در صورت .
✓ گویا فاعلیتِ زبان و مفعولیتِ گوش در این بیت ، تبلیغ آن سخنِ عرفا است که رهرو باید شبیه مُرده باشد در دست مُرده شوی . یعنی یک فرمان پذیرِ بی چون و چرایِ محض .
✓ گویا تاکید این بیت ، بیشتر به دهندگی و گیرندگی و متعالی بودن جایگاهِ دهنده نسبت به گیرنده است و البته فشار و تاکید بیش تر بر شرایط گیرنده و گیرندگی است .
✓ انگار بهترین گوش (شنونده/ رهرو/مرید) هم باز به سطح دیالوگ با زبان (پیر/مراد)نخواهد رسید و متعالی ترین جایگاه برای او مشتری بودن و بیهوش بودن است .
✓ واژه ی «مشتری» که جایگزین واژه ی درون دینیِ «محرم» شده است بیانگر نیازمندی های رهرو است . یعنی اعلام نیاز کردن و خریدار شدن ، شاید اولین ویژگیِ بارزِ محرم شدن است . سنایی هم شرط برهنه شدن راز را محرم شدن می داند .
✓ تکرار فعلِ منفی نیست و روی آوردن به استثنا در هر دو مصرع ، شاید خبر از این ذهنیت بدهد که خریداران و مشتریانِ راز مورد نظر اندکند و در مجموع سخنِ مورد نظر ، کم شنونده و یتیم است .
احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . 97/12/10
با سلام
در بیت های 11 آمده:
نی حریف هرکه از یاری برید
پردههااش پردههای ما درید
باید "پردههایش" باشه
دربیت 12 هم آمده:
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
باید اینطور باشه:
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
● هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش ـ «مولانا»
ــــــــــــــــــ
▣ گاهی بر پِهِن
گاهی بر شکوفه
یک مگس ـ «؟»
✓ به نظر با یک نگاهِ بیرونی طرف هستیم ؛ یک نگاهِ غیرتعبیرگرایانه ؛ یک نگاهِ غیرِ ذهنی .
✓ صحبت از «حرکتِ» یک مگس است ، حرکتی که در آن شاید یک نوع سرگردانی و شاید هم یک نوع ولگردی مُندرج باشد .
✓ گویا نگاهِ راوی بیش تر از آن که به حرکتِ مگس بیندیشد به مکان هایِ آمد و شد مگس می اندیشد ؛ به پِهِن ، به شکوفه .
✓ مبدأ سخن راوی پِهِِن است و مقصدِ سخنِ او مگس . انگار یک خویشاوندی و قرابتی بین مبدأ و مقصد سخن او برقرار است و شکوفه یک عامل و یا یک مکان فاصله انداز میان این دو به شمار می آید ؛ به قول مولانا : هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش . و یا از منظری دیگر عباس صفاری سروده است که : دور دنیا هم که چرخیده باشی باز دور خودت چرخیده ای .
✓ گویا شکوفه به وسیلهٔ پِهِن و مگس محاصره شده است .
✓ مکان هایِ آمد و شد مگس حکایت از انتخاب های دو قطبی و دو سویهٔ مگس دارند ؛ پِهِن به عنوان مکانی نامُنزه و شکوفه به عنوان مکانی مُنزه و آبرومند .
✓ گویا این حرکتِ مگس است که باعث شده است پِهِن با شکوفه ، دست کم در سطح کلام ، همنشین یا همجوار شود .
✓ آیا این مکان است که اعتبار دارد یا اعتبار با کسی است که مکان را انتخاب کرده است ؟ آیا شکوفه برای لحظاتی به اعتبار مگس افزوده است ؟ آیا شکوفه ، موجبِ فخرِ مگس شده است؟ آیا پِهِن برای لحظاتی از مگس بودن مگس کاسته و او را مگس تر نشان داده است ؟ آیا مگس از شکوفگی شکوفه چیزی ربوده است ؟ آیا مگس مزاحم شکوفه است ؟ آیا مگس باعث شده است پهن ، پِهِن تر به نظر بیاید ؟
✓ آیا به همان اندازه که مگس با پِهِن به سر می بَرَد با شکوفه نیز به سر می بَرَد ؟
✓ با توجه به این که سخن از یک مگس است ، آیا قصدِ راوی به رخ کشیدنِ تنهایی مگس در این حرکت است ؟
✓ مارسل پروست می گوید سفر راستین برای کشف کردن ، رفتن به مکانهای تازه نیست ، بلکه یافتن نگاهی تازه است .
✓ مؤدب میرعلایی در یکی از ترجمه هایش از روبرتو خواروز می نویسد : رازِ راه نه در فرعیهایش،/ نه آغازِ مشکوک/ و پایانِ تردیدآمیزش،/ که در طنزگزنده دو طرفههایش است... . با توجه به این ترجمه ، گویا پِهِن و شکوفه ، طنز گزندهٔ دو طرفهٔ سفرِ مگس است.
احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ دوم خرداد 1398
پیوند به وبگاه بیرونی
بنام خدا . بشنو از نی چون حکایت میکند . از جداییها شکایت میکند
همچنین مثال کامل این نی میتواند وجود مکرم رسول الله باشد که از هر گونه اغراض و رذایل مذموم و غیر معنوی خالی است وپاک ومستعد وآماده برای دمیدن و تولید صدا میباشد و چون وحی الهی در آن دمیده شود بیدرنگ همان را بدون کم و زیاد بازگو مینماید
کیست نی آنکس که گوید دمبدم . من نیم جز موج دریای عدم
از وجود خود چو نی گشتم تهی . نیست از غیر خدایم آگهی
چونکه من من نیستم این دم ز هوست . پیش این دم هر که دم زد کافر اوست . باتشکر وعرض معذرت از همه گنجوریان مهربان . گزیده ای از استاد بزرگوار آقای الهی قمشه ای . شاگرد مبتدی شما فریاد 9 خرداد 1398
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش . (مولوی)
ــــــــــ
نگاهی به یک هایکو
یابویِ بارکش
پا سست می کند
هنگامِ عبور
از کشتزارِ شَبدَر ـ (؟)
✓ سخن از تاثیرِ مکان است بر یک حرکت .
✓ سخن از حرکتی است که روزمرگی ها و وظایفِ یک یابو در آن درج شده است ؛ روزمرگی ها و وظایفی که دیگر در هم ادغام شده اند .
✓ به حَتم ، پا سست کردنِ یابو زیر بار ، گزنده و متفاوت از زمانی است که یابو یَله و رها از بارکشی پا سست کند.
✓ بار و بارکشی ، دست و پای یابو را بسته است و زهرِ این نوع بستگی و اسارت را عبارتِ «هنگامِ عبور» ، بیشتر به رخ می کِشد ؛ یابو فقط حق دارد از کنارِ بهشتِ آرزوهایش عبور کند . بهشتی که فقط اجازه یِ تماشایِ نصف و نیمه یِ آن را دارد و نه اجازه یِ داخل شدن به آن . تماشایِ نصف و نیمه ای که به یقین آکنده از حسرت خواهد بود .
✓ آیا کشتزار شبدر ، نشان از بخشِ نزیسته و زندگی نکرده یِ یابو است یا نشان از یادآوری ، حسرت و خاطراتِ یک زندگی از دست رفته ؟
✓ نکته ی امیدوار کننده یِ این روایتِ کوتاه این جاست که عادتِ بارکشی ، هنوز احساساتِ یابو را نکُشته و مجالِ ذوق و احساسات را از او نگرفته است .
✓ آیا پاسست کردن یابو از دیدنِ کشتزارِ شَبدَر ، باعث شده است یابو برای لحظاتی رنج و دردِ بارکشی را فراموش کند و یا این که آن را چندبرابرتر از آن چه هست حس کند ؟
✓ آیا این پاسست کردنِ یابو از دیدن کشتزارِ شَبدَر ، بعدها در قالب (خشم و نفرت) نسبت به زندگیِ بارکشی جلوه خواهد کرد؟
✓ آیا آگاهی از کشتزارِ شَبدَر در مقابلِ زندگیِ بارکشیِ یابو بیش تر رنج آفرین خواهد بود یا لذت آفرین ؟ چرا که گفته اند آگاهی فقط یک شاخه از درختِ زندگی است ! ... البته صحبت از یک آگاهی است که از یک موقعیتِ عادی برنیامده است . آگاهیِ یابو از کشتزارِ شَبدَر ، در موقعیتِ بارکشی و از یک پا سست کردن ساخته شده است ؛ در واقع ، یابو از راه کشتزارِ شَبدَر ، نسبت به موقعیت خود آگاه تر شده است .
▣ احمد آذرکمان ـ 19 خرداد 1398 ـ حسن آباد فشافویه
پیوند به وبگاه بیرونی
بنام نی که نامش نی نوا شد
نوایش همنوای نای ما شد
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز یابد روزگار وصل خویش
بطور یقین همه ما از مکانی که مزرعه شبدر نامیده شده واین همان اصل زمان و مکان ما میباشد آگاهی داریم واگر اینرا باور داشته باشیم بی شک تحمل بار گران روزمرگی برماآسان خواهد گشت واین همان نکته امیدوارکننده هست که مارا برای رسیدن به آن که اصل خویش و همان کشتزار شبدر میباشدتشویق وترغیب میکند بدون شک مابادیدن چنین صحنه هایی نظیر کشتزارهای شبدر در عوالم ظاهری و باطنی ویا حتی در عالم خواب و رویای صادقانه خود یادآور اصل و مبدا خویش که همانا کشتزار شبدر میباشد خواهیم شد که اگر انسان حقجو و طالب عشقی باشیم خواه ناخواه اینراه دشوار و صعب العبور را در زیر این همه بارهای گران وروزمرگی که عبارت است از بریدن از کلیه وابستگی ها وتحمل کردن همه رنجها و صبر بر تمام مصیبتها وآلام و آرزوهای دور و دراز است را به کمک پیر و مراد خویش اگر لایق دستگیری باشیم و نیز با همراهی یاری تایید شده طی خواهیم کرد
سهل باشد در ره فقر و غنا
گر رسد ما را تعب جان را عنایت
رنج راحت دان چو مطلب شد بزرگ
گرد گله توتیای چشم گرگ
کی بود در راه عشق آسودگی
سربسر درد است و خون آلودگی
تا نسازی بر خود آسایش حرام
کی توانی زد براه عشق گام
غیر نا کامی در این ره کام نیست
راه عشق است این ره حمام نیست
نیست جز تقوا در این ره توشه ای
نان و حلوا را بهل در گوشه ای
نان و حلوا چیست جان و مال تو
باغ و راغ و حشمت و امیال تو
برد این حلوا و نان آرام تو
شست از لوح توکل نام تو
اگر بطور اتفاقی کسی عبورش از پس گله ای که در حال حرکت است بیفتد چشمانش بر اثر گرد وغبار ناشی از حرکت گله چنان دچار سوزش خواهد شد که بیدرنگ راه خود را تغییر خواهد داد و تا ساعتها چشمانش دچار ریزش اشکهای متوالی خواهدشد حالا گرگ برای شکار یکی از این گوسفندها ساعتها در پی این گله کمین کرده و گله را تعقیب میکند وچون مطلبش که شکار کردن یکی از آن گوسفندان میباشد که برایش بسیار مهم و بزرگ میباشد این گرد و غبار گله برای چشمش سوز و اشک آور که نیست لذتبخش هم هست تا این حد که برایش مثل سرمه چشم میباشد
رنج راحت دان چو مطلب شد بزرگ
گرد گله توتیای چشم گرگ
به امید دستگیری
شاگرد مبتدی گنجوریان . فریاد . دوشنبه 20 خرداد 98
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی آدم شدم
پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
حمله ای دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک بار و پر
بار دیگر بایدم جستن ز جو
کل شی هالک الا وجهه
بار دیگر چون ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم کا لله الیه راجعون
این همه آمد شدن ها بهر چیست
آنکه ما را برد و باز آورد کیست
ما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریابیم و دریا میرویم
ما.از آنجا و از اینجا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا میرویم
لااله اندر پی الالله است
همچو له ما هم به الا میرویم
با تعالو آیتی از جذب حق
ما به جذبه حق تعالی میرویم
کشتی نوحیم و در طوفان روح
لاجرم بی دست و بی پا میرویم
راه حق تنگ است چون سم الخیاط
ما مثال رشته یکتا میرویم
خوانده ای اناالیه الراجعون
تا بدانی که کجاها میرویم
اختر ما نیست در دور قمر
لاجرم فوق ثریا میرویم
همت عالی است در پرهای ما
از علی تا رب اعلا میرویم
بلبلان را جای میزیبد چمن
مرجعل اندر چنین خوشتر وطن
آن شکوفه ای که آن بالا جا خوش کرده پیش از این همین پایین با پهن همنشین بوده برای رسیدن به آن بالا تلاش کرده و در آن بالا هم جاودانه نیست
چشم بنما به گلستان و ببین
جلوه آب صاف در گل و خار
به امید کمک و همراهی . امید که ذره ای از درس را پس داده باشم . کمکم کنید یادم بدهید حتی با تنبیه و چوب و فلک
شاگرد فضول شما . فریاد . چهارشنبه 22 خرداد 98
باعرض معذرت منظور از شاگرد فضول شاگرد دارای فضل میباشد جسارت نباشد
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
این تیکش منو کشته
"بند بگسل" در اینجا به معنی "سیم بکسل" ماشین میباشد که بسیار زخیم و مقاوم میباشد .
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
برای گسستن این سیم بکسل که بسیار ضخیم و مثل فنر میباشد سرش را به تریلر وصل کردند تا بکشد و پاره شود ولی همان سر که با تریلر وصل بود گسست و چنان به زانوهای من برخورد کرد که دیگر قادر به حرکت نیستم و برای حرکت کردن احتیاج به کمک دارم
نوریان مر نوریان را طالبند
ناریان مر ناریان را جاذبند
به امید کمک شما . فریاد پنجشنبه . 23 خرداد 98
این تیکش شما رو کشته ولی منو شل کرده . چون ما هنوز اندازش نشدیم
هرکه شد کشته او نیک سرانجام افتاد .
الهی به روز ما کشتش بشیم . قربون تو . یعنی کشته تو
نقدی بر نقض جناب ادیب فریاد
در اینجا زانو اشاره مستقیم به خود زانو میباشد یا استعاره است؟
با تعظیم مقابل استاد بزرگوار جناب مهران
اول سرافکنده ام که شما شاگرد کودنی را ادیب خطاب فرمودید
و بعد آیا به نظر شما می تواند اشاره به پا سست کردن یابو داشته باشد.
شاید این هم نقض دیگری باشد . به این شاگرد کودن تفهیم بفرمایید.
فریاد. یکشنبه 26 خرداد 98
استاد شکسته نفسی نفرمایید ما در مکتبتان تلمذ میکنیم
مفاهیم بسیار پیچیده بود و نتوان در موردش نظر قطع به یقینی داد. مولانا از این رو گفت(پای استدلالیون چوبین بود...پای چوبین سخت بی تمکین بود)
و هر برداشتی که جنابعالی فرمودید بی شک به واقعیت نزدیک خواهد بود اما به هر حال(هرکسی از ظن خود شد یار او،از درون او نجست اسرار او) درونش هم که اکنون نیست ما بجوییم اسرار را
باعرض سلام حضور مهران جان .
خواستم بگویم زده آید به کاهدان ولی این جسارت است که راه میخانه را شما نیک میدانید. پس گمان کردم که حقیر را دست انداخته آید که اگر چنین باشد جسم را به هدیه و در غیر اینصورت جان را به فدیه نثار خواهم کرد . بنده در همه حاشیه ها که به ناشیه شبیه تر است خواهش کردم این شاگرد را آموزش دهید که نیازمندم ولی شما چاکر را خجالتزده میکنید . تنها خواهشی که از شما دارم این است که بنده را همین چیزی که هستم بپذیرید نه آنطور که شما قیاس میفرمایید . چون در فضای مجازی اینطور موارد معمول میباشد و در اینصورت اگر این اتفاق بیفتد و روزی در فضای حقیقی باهم روبرو شویم آنوقت .
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهرویی که نظر بر مجازکرد
منم که باید از شرمندگی فرار کنم و دیگر امید دسترسی و بر خورداری از علوم و عرفان شما را نداشته باشم .
پای ما لنگ است و مقصد بس طویل
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
ببخشید از تعویض و تحریف بعضی کلمات .
نیازمند شما فریاد.
درود بر فریاد یار گرام.
بدون شک همه در عالم کاهدانیم ، راه میخانه؟ مجبور گشتیم از شعر حضرت مولانا وام بگیریم با دست بردن به کلمات اصلی ،ای عاشقان ای عاشقان،میخانه را گم کرده ام. فلواقع قدری مزاح نمودیم که انتظارمان براین بود شما دریافتید وگرنه که باشیم که عوام را دست بیاندازیم.(عوام به معنی ملت ،نه در تناقض با خواص) شما خود جان مایید،و دوستداران شما نیز هم."مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم،،،هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم" هیچکس بی عیب نباشد پس تجربیات شما نیز در جای خود گرانقدر بوده که ما آنها را در نیافتیم و آموزش را من باب "تبادل" در نظر گرفته و خود نیز شاگرد شماییم(هر کس به من کلمه ای آموزد،مرا عبد خود کرده است.امیرالمومنین)...بنده با وجود عمر شباب و باطنی فرتوت در فضای مجازی عضویت نیافتم،و گمان نکنم در واقعیت نیز شرف حضور یابم فلذا شعری معاصر فقط به ذهنم می رسد..."حلالم کن تو ای پای جنون سر به دار من،که دیدار تو ممکن نیست حتی بر مزار من"
دشمنتان شرمنده،علوممان بس اندک و عرفانمان فقط پاکدامنیست همین.
اتفاقا به زیبایی عاریه گرفتید ، برای بیان یک بیت از غزل گاها مجبوریم مصرع همتراز بیابیم.
مهربان مهران درود حق به تو.
جان مولانا بود ملحق به تو.
ما به تو محتاج و تو مشتاق ما.
عشق هر عاشق بود مشتق به تو.
هر که او از همنوایی شد جدا.
بی نوا شد گر چه دارد صد نوا
آن درختی کو شود با یار جفت
از هوای خوش ز سر تا پا شکفت.
همزبانی خویشی و پیوندی است
یار با نامحرمان چون بندی است.
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
ای بسا هندو و ترک همزبان.
پس زبان محرمی خود دیگر است.
همدلی از همزبانی خوشتر است
به زیر پای بکوبیم هر چه غیر وی است.
چرا که شرط چنین شد در امتحان سماع.
بنده را مجددا خجل نمودید...در این قسمت (جانا سخن از جانب ما میگویی)"بنده را همین چیزی که هستم بپذیرید"
انچه معلوم گردید بنده در ورطه ی اشعار چون شما غوطه ور نگشته ام و فقط با زبان قاصر ابیات قید شده شما را مینگرم.با تشکر از لطف و عنایتتان
با سلام
شما استاد و من شاگرد هستم
به یادت دایما در ورد هستم
بنده به عنوان شاگرد همه نظرات شما را در تمام بخشهای گنجور دنبال کرده و بهره مند میشوم.
یادت مدام .
با این سخنان مانند مریدان که شمس را اذیت مینمودند ما را در معذوریت قرار میدهید(قیاس مع الفارغ شد منظورم فقط شدت اذیت بود)
من نامی گمنام هستم ، هر بار با نامی دیگر... سایر مهران گنجور نیستم....یک نفر با من بگوید کیستم
با درود
مریدانی که شمس را اذیت میکردند هر یک در حد مرادی بودند که این خود جای اذیت شدن داشت . ما که باشیم ؟ گنجشکی؟
یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست.
چه افزود بر کوه و از آن چه کاست.
من آن مرغم و این جهان کوه من.
چو رفتم جهان را چه اندوه من.
..........................................
هر لحظه به شکلی بت عیار در آمد....دل برد و نهان شد.
............................تو خود ندانی کیستی؟
تو قشریان را حسرتی .. تو وحدت اندر کثرتی..ما جمله سر گردان تو
هو
جنابعالی بزرگوارید.
البته نیک میدانیم که جنابعالی، لطف بسیار مبذول مینمایید(با اغماض از اینکه شاید هندوانه زیر بغلمان می گذارید) ... ان چیز که مسلم است حرف های شما مارا به یاد سخن اطرافیان می اندازد که در باب اخلاق بنده تعریف ها نموده اند و نعوذبالله تا آن مرحله وسوسه گردیدیم که بمانند بایزید بسطامی فریاد ان الحق سر دهیم،
مهران سخن کفر نگفته ست و نگوید
منکر مشویدش
کافر بود آن کس که به انکار بر آمد
از دوزخیان شد
لازم به ذکر است آنگونه که بر می آید وی به مرحله ای خاص از عرفان رسیده بود و سخنش کفر نبود اما گفتنش همچنین جایز نیست.
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند.
دلخوشیم که حقیر را بخودتان مشغول داشته و بنده را تحمل میکنید. خیلی برایم ارزشمند است که وقت گرانبهایتان را برایم میگذارید بینهایت سپاسگزارم و اینک مطالبی را که از بزرگانی چون شما جمع آوری کردم.
روا باشد اناالحق از درختی
چرا نبود روا از نیکبختی.
نیست اندر جبه ام الا خدا
چند جویی در زمین و در سما.
تو خدا در جبه او یافتی
خویشتن را غیر می پنداشتیم
یافتی چون در تکامل ارتقا.
گشتی آگاه و نبودی جز خدا.
آن یکی را روی او شد سویدوست.
وان دگر را روی او خود روی اوست.
عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی .
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند.
ونهایتا
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه این کار ندانست در انکار بماند.
پیش ارباب خرد شرح مکن مشکل عشق.
سخن خاص مگو فریاد عام است اینجا.
یک نمره اگر به مخلص خویش دهی
بهتر که هزار نان به درویش دهی.
من از تو به یک نمره قناعت بکنم
لطف تو زیاده است اگر بیش دهی.
قربانت
استدعا دارم، اصولا کسی نیستیم که گذشته هایمان را فراموش کنیم و پیامی را بی پاسخ بگذاریم ،حال آنکه ارج مینهیم که پیام میفرستید و غنیمت میشماریم این توجه را چرا که
عمر مان رفت در سفر، با بد و نیک و خیر و شر
همچو زنان خیره سر، حجره به حجره ، شو به شو
پس چه بهتر با گرانقدری چون حضرتعالی بگذرد لحظاتی از عمرمان، ما هیچیم فلذا
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
پس
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر، تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
الحمدلله شکر و سپاس فراوان که اطمینان حاصل شد میل یار به ماست و مزاحمت های ما برای شما باعث نگرانی نیست .خوشحالی هایمان روزافزون شادی هایمان پی در پی حاجتمان روا و نذرمان ادا گردید. همراه با خدا و فرشتگان صد صلوات برای سلامتی و توفیق شما .
برقی از خیمه لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
گلبن عیش میرسد.ساقی گلعذار کو
باد بهار میوزد باده خوشگوار کو.
گفت مگر زلعل من بوسه نداری آرزو
مردم از این هوس ولی قدرت اختیار کو
آمد بهار جانها ای شاخ تر برقص آ
چون یوسف اندر آمد مصر و شکر برقص آ
مرسدس یوسف مصری همه اقرار دهید
می خرامد چو یکی تنگ شکر بار دهید
غم مرد و گریه رفت و بقای من و تو باد
هر جا که گریه ای است کنون خنده میشود
جویش را چون خار دیدم سوی گل بگریختم
خویش را چون زهر دیدم در شکر آویختم
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
شادیهایت بی پایان باد
این شور و شعف هم مرهون سایت معظم گنجور
و با امید
بارها گفته ام و صد بار دگر میگویم،،،بیا بیا که دل و جان من فدای تو باد
این حسی است مشترک که بنده نیز احساس میکنم هنگام مراوده با حضرتعالی ،گمان میکنیم جنابتان را در معذوریت جواب قرار میدهم و مزاحمت ایجاد مینمایم.
بنده نیز توفیق روز افزون عالیقدر را از پروردگار منان مسئلت مینمایم.
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج،،سزد اگر همه دلبران دهندت باج
دهان شهد تو داده رواج آب خضر،،لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
دهان عشق میخندد، دو چشم عشق میگرید،،که حلوا سخت شیرینست و حلواییش پنهانی
حلاوت را تو بنیادی، که خوان عشق بنهادی،،کی سازد اینچنین حلوا جز آن استاد حلوایی؟!
معشوق شده همسایه و دیوار به دیوار،،در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
مرسدس یوسف مصری همه اقرار دهید؟ مرسدس؟ انشاالله که از مرسدس سواران باشید.
با سلام و عرض معذرت از اشتباهی که در کلمه مرسد رخ داده بود.البته اینها شوخیهایی است که گاهی کی بردها انجام میدهند. و انشاءالله که بجای مرسدس سواری سوار بر مرکب نفس شده و با دستی افسار مجاهدت وبا دست دیگر شلاق ریاضت چنان به کوی عشق تاخت دهیم که هیچ مجنونی به گردمان نرسد. و اما مهران عزیز نمیدانم چطور شروع کنم .برایم خیلی مشکل است که بخواهم حضورتان مطالبی را بنویسم این چند مواردی هم که تا حالا نوشته ام از اینجا و آنجا یا از دهان دیگران یاد گرفته و تایپ کرده ام. ایکاش میتوانستم با همین زبان ساده بی تکلف وعامیانه حرفهایم را برایتان بازگو کنم وشما توضیهاتی را در جوابم میفرمودید و بنده از شنیدنش لذت میبردم .تا حالا هم هر چه مطالبتان را میخوانم احساس میکنم شما بر مسندید و بنده در مقابلتان دو زانو نشسته گوش جان سپرده و از بیاناتتان غرق لذتم برایم این یک حالت خوب و لذت بخشی است احساس میکنم در بهشتم و آیه متکیین علیها متقابلین شاملمان گردیده. چه خوب بود اگر همه مریدان مقابل مراد خویش نشسته و سخنان گرم دلپذیر و آرامبخش پیر وشیخ و مرشد خود را استماع میکردند غرق در لذت . لا یسمعون فیها لغوآ ولا تأثیما . الا قیلأ سلامأ سلامأ . دیگر هیچ حرف لغو و بیهوده و ناراحت کننده ای نبود .کسی اعتراض نمیکرد و از بزرگانی چون مولانا و شمس و دیگر بزرگان ایراد نمیگرفت .وفقط حرفهای زیبا و قشنگ و سلام و تحیات از یکدیگر میشنیدند .خب بهتر است بیش از این روده درازی نکنم که این کار گنگ و کوری چون من نیست . وخود را بیحرکت در اختیار استاد قرار دهم
تا شوم تسلیم من در امر پیر
همچو صید مرده در چنگال شیر
کردم از موت ارادی ما گزیر
که به بالا رفته گاهی هم به زیر
و از همین جا در کلاس درس استاد شاگرد شویم و مطالبی را به عنوان شروع درس بشنویم و از آن شراب معرفت ما را هم بچسبانید .
من لم یذق لم یدر . تا این شراب شوق که را در گلو کنند.
انشاءالله بعد از این بتوانم لااقل هفته ای یک درس را از شما مرور کنم
سقاهم ربهم شرابٱ طهورا .
و با امید به لطف و احسان شما .
متاسفانه در اینجا هم بچسبانید شد بچسبانید .
*بچشانید
سلام علیکم
موردی نیست پیش می اید.
همین موارد هم که ار این و آن یاد گرفته اید بسیار زیبا و بجا میباشند...مگر دیگران از کجا می آموزند؟
همگی در این دنیا مسافریم و درآخر با احتساب سخنان شما من نهایتا میتوانم همسفر خوش مشرب جنابعالی باشم و نه بیش...در مورد مسئله شارگرد استادی چیزی نمیگویم زیرا آنرا منباب شکسته نفسی و اغراق در نظر میگیرم.
حدیثی و سخنی بود با زبان عامیانه مطرح نمایید در حد توان سعی بر پاسخگو بودن ، خواهیم داشت.
انما المومنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم
در خدمتیم.فی امان الله
ار= از شارگرد=شاگرد بفرمایید این هم شوخی کیبرد با منی که دقت مینمایم ...
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد
خواستم بگویم سه یار اشتباهی تایپ نمودید که خود نیز دچار گشتم.
اگر انسانی، انسانی را به خاطر گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود.امام صادق(ع).
بنام خدا . و با عرض سلام .
بدون مقدمه این پرسش را مطرح میکنم که توحید چیست و انسان
چه جور میتونه موحد باشه
اگر ممکن است در این زمینه چند جلسه ای مطالب و توضیحاتی در
حد فهم حقیر ارایه فرمایید
سپاسگزارم . و معذور از اینکه بخاطر معالجه دندان از محضرتان محروم
بودم . در خواست عفو مینمایم
سلام علیکم
انشالله بزودی بهبود حاصل میشود.
باید بگویم این موارد را(توحید)،انطور که شاید و باید که چه عرض کنم حتی بصورت سطحی هم درک ننمودیم،مسلما شما که این مسئله را مطرح میکنید در این مورد تحقیق کرده اید و با وجود اینترنت مطالب زیادی در این مورد دریافتید، و چیزهایی که من میگویم تکرار مکررات است،ولی دوباره توضیحاتی ناقص در حد فهم خود ارائه میدهم.
توحید را به چند گونه تقسیم میکنند:(که در موردشان مطالب بسیاری وجود دارد که توضیح اضافی نمیدهم و فقط حرفهای خود را مینویسم)
توحید ذاتی،توحید صفاتی،توحید افعالی،توحید عبادی،توحید خالقیت،توحید در ربوبیت،توحید مالکیت،توحید حاکمیت،توحید در قانون گذاری
این که خداوند اینهمه به توحید تاکید دارد به این معنی است که ما انرا درک کنیم وقتی میگوییم خدا یکتاست ،در ذهن خود تداعی میکنیم که "خب این را دریافتیم برویم سراغ مسائل بعدی" و تلقین میکنیم که فهمیدیم جز خدا کسی نیست.اما مسئله اینجاست که ما باید بصورت عملی و درکی انرا دریابیم(غالب افراد این را قبول میکنند اما هنگام بروز مشکلات با خدا قهر نموده و ترک صلاه مینمایند یا اصلا نماز بجا نمیاورند که ترک کنند،پس حرفی است که فقط بر زبان جاریست)
نقطه دیگر حدیث سلسله الذهب از امام رضا (ع) است :که حدیث به پیامبر(ص) و جبرئیل و خداوند میرسد که میفرمایند: لا اله الا الله امان (دژ مستحکم) من است کسی که وارد ان شود، از عذاب من در امان است. "(این امان دنیوی و اخروی است).
با ذکر این موضوع با یک حساب دو دو تا میتوان گفت اکنون افراد بیشماری چه مسلمان و چه غیر مسلمان به وحدانیت خدا اعتقاد دارند اما ایا همه در امان خواهند بود:جواب مسلما خیر است پس این ذکر لازمه هایی هم دارد که باید در عمل هم به آن رسید.
انسان موحد اوصولا نمیتواند کسی باشد که در این راه بسیار کوشیده باشد(گر چه از نظر ما بسیار سخت است) ماجرای همان حمال معروفی که موقع سقوط کودکی گفت "نگهش دار" و کودک معلق ماند ،همه گفتند امام زمان است،خضر است،جادوگر است اما گفت من را چندین سال است میشناسید من حمال بازارم یک عمر هر چه خدا گفته اطاعت کردم و اکنون فقط یک چیز از خدا خواستم و اجابت نمود...نا گفته پیداست او موحد بوده اما در وادی عرفان غرق نشده بود.
و اما اینکه انسان چگونه موحد شود راهی ساده و سخت است:ساده یعنی از حرامات دوری و به واجبات پایبند باشیم همین. در این زمانه بنظر بنده تنها راه میانبر ریاضت معنوی و شرعیست بمدت 40 روز - 40 عدد خاصی است و بعد چهل سال سخن نگفتن به دولابی عنایاتی شد(نگه داشتن زبان بیشتر از نصف گناهان را از بین میبرد)...بحث دیگر بحث عنایت است روایات زیادی در مورد دادن غذای منزل به سگ گرسنه با چند توله توسط طلبه ای تهی دست است که در یکی گویا فرد کند ذهنی بود که بواسطه این عمل تیز هوش گشته و طریق عرفان طی نموده است
جا دارد در اینجا به شعر حافظ نگاهی بیندازیم
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
نا گفته نماند خداوند فرموده "هر کس را که بخواهیم هدایت میکنیم" یعنی یک فرد خود هم خدا را بخواهد که خدا 100 قدم به سمت او اید، مجددا حافظ میگوید
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید. هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند.
اگر قصور و اشتباهی باشد از ماست،معذرت میخواهیم . منتظر پیام بعدی هستیم.
به دلیل وراجی گاها جملات نا مفهوم و اشتباه گشته
نقطه دیگر= نکته دیگر
با سلام خدمت تمامی عزیزان
چرا صحبتی راجع به آن قدرتی که نی را از نیزار ببریده است نمیشود؟؟؟ و اینکه چرا اینکار را کرده است؟
بنام خدا سلام حضورتان
مطالب بسیار ارزشمند جنابعالی را بارها خواندم وهر بار بیشتر متوجه مطالب پر مغزی که هر جمله اش خود کتابی است گردیدم هر روز و هر شب که آنرا مرور میکردم باب تازه ای برایم گشوده میشد و بقدر فهم خویش از این شراب معنوی نوش جان میکردم
آب دریا را اگر نتوان کشید .
هم بقدر تشنگی باید چشید .
چون بخواندم گفته های مستطاب.
زان چشیدم جرعه ای زآب حیات.
تو هم از این آب حیوان نوش کن.
خویش را چون خم می در جوش کن.
باده چون از خم وحدت میچشی.
خویش را بیرون ز کثرت میکشی.
خوشحال از همراهیت . با امید .
ضمنٱ در رابطه با پرسش دوست ناشناس اینکه آن قدرتیکه می را از نیزار برید و مولانا را از اصل خویش جدا و آنرا بر آبهای خویش چنان در آن دمید که نفیرش ناله های زنان و مردان عالم را در آورد و به گفته شیخ عطار آتش در خرمن سوختگان عالم زد و این نوای آهنگین چنان در فضای جهان طنین انداز شد که تا امروز تمام طالبان عشق و عرفان راشیفته و شیدای خود کرده و از این دریای بی پایان عشق سیراب نموده است
وآن قدرتی که آن نی را از نیزار برید چراغی بود افروخته که به دنبال چراغ نیفروخته میگشت که تمام شرایط افروخته شدن را داشت و فقط محتاج بوسه ای بود تا بکمک آن افروخته شود و جهان را روشنی بخشد
از شعله عشق هر که افروخته نیست.
با او سر سوزنی دلم دوخته نیست.
گر سوخته دل نیی زما دور که ما.
آتش به دلی زنیم کو سوختنی است.
کسی میخواستم از جنس خود که او را قبله سازم و روی بدو آرم که از خود ملول شده بودم.
تا تو چه فهم کنی از این سخن که می گویم از خود ملول شده بودم اکنون چون قبله ساختم آنچه من میگویم فهم کند در یابد
مقالات شمس.
گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد
بوسه بده به پیش او جان مرا که اینچنین
پایدار باشید.
و سلام علیکم
خرسندیم که مطالب هر چند بصورت قلیل، اطلاعات مفید که چه، مثبتی را در اختیارتان قرار داد. البته بخاطر طولانی شدن متن مجبور شدیم جسته و گریخته از از هر جا مشتی برداریم که باعث گنگ شدن مطلب شد لذا سعی کردیم با استفاده از مثال مطالب را هر چند اندک قابل هضم نماییم.
با تشکر از توجهتان...باشد که از موحدان باشیم.انشاالله
با سلام حضورتان. و با تشکر از مدیران گنجور که حاشیه های ما را هر چند نا مربوط به اصل موضوع که همان ابیات سرآغاز مثنوی باشد نبود .مورد عنایت قرار داده و درج نمودند.
و حالا از محضرتان تقاضا دارم در مورد جریان عود ارواح مطالبی را ارایه نموده و بفرمایید این نظریه در عرفان ما چه جایگاهی دارد با توجه به اینکه اکثر عرفا و علمای اسلام و دیگر ادیان و فرهنگهای جهان طرفدار و به آن عقیده دارند
با تشکر و استفاده وافر از نظریات و مطالب بسیار سودمندتان .
چشم به راهتان.
درود بر شما
به علت کثرت کلمات متن یک ضرب پاسخ را اغاز میکنیم البته به علت تبیین موضوع پاسخ ها از اخر به اول داده میشود بعد جریان عود ارواح(بار دیگر تاکید بر اینکه این سخنان اتکا بر نظریات احتمالا اشتباه خودم میباشد،دارم)
در مورد دیگر ادیان و فرهنگها تقریبا حق با شماست،اما تا انجا که ما میدانیم عرفا و علمای اسلام تناسخ را بنحوی رد مینمایند. با اینکه هر مطلبی حتی قران را بخوانیم ایاتی را میابیم و به تناسخ ربط میدهیم در حالی که اینگونه نیست. همین شعر از مولانا که فرمودید:" هر لحظه به شکلی بت عیار در آم.دل برد و نهان شد "چون بحثمان عود روح است به راحتی میتوان به تناسخ ربط داد.اما باز دوباره،هر کسی از ظن خود شد یار من
عود روح بیشتر از فرهنگ و دین هندو رواج یافت، اما منظور از عود روح چیست؟ بازگشت انسان پس از مرگ در کالبد انسانی دیگر؟ زمانی دیگر؟ انسان در کالبد موجودی(حیوان یا نباتات) دیگر؟ روح حیوان در کالبد انسان؟
اگر اینها باشد قران کریم این فرضیه را رد میکند (با عرض معذرت به علت طول مطلب کپی نمودم.)
آیه 28 سوره بقره: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» : چگونه کافر میشوید به خدا و حال آنکه مرده بودید و خدا شما را زنده کرد و دیگر بار بمیراند و باز زنده کند و عاقبت به سوی او باز گردانده میشوید؟!...بعد از مرگ، یک حیات بیش نیست و طبعاً این حیات همان زندگی در رستاخیز و قیامت است، و به تعبیر دیگر آیه میگوید: شما مجموعاً دو حیات و مرگ داشته و دارید، نخست مرده بودید (در عالم موجودات بیجان قرار داشتید) خداوند شما را زنده کرد، سپس میمیراند و بار دیگر زنده میکند، اگر تناسخ صحیح بود، تعداد حیات و مرگ انسان بیش از دو حیات و مرگ بود.
آیه 99 الی 100سوره مومنون «حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّی أَعْمَلُ صالِحًا فیما تَرَکتُ کلاّ إِنَّها کلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یوْمِ یبْعَثُونَ؛
کافران همچنان از مرگ غافلند، تا اینکه زمانی مرگ یکی از آنها فرا رسد، میگوید: ای پروردگارم! مرا باز گردانید تا شاید اعمال نیکی که ترک کردهام جبران کنم. جواب میآید هرگز! این سخنی است که او میگوید و پیش رویش برزخ است تا روز قیامت.»
1- با توجه به ایه بالا عقیده بنده بر این است که پس از مرگ روح به برزخ میرود پس بازگشتی درکار نیست.
2- مطلبی به عنوان همزاد نیز مطرح است،که یک نفر شبیه ما دارد زندگی میشکند شاید از نوع جن(که برداشت های دیگری از این روایت پیش رو میتوان داشت). پیامبر(ص) فرمود: چه بسا که هیچ کس نباشند جز آن که همزاد او از جنّ برای او گماشته شده است، گفتند: یا رسول اللَّه آیا برای شما هم هست؟ فرمود: برای من نیز هست، جز این که خدا یاریم داده که او تسلیم من شده است و مرا جز به نیکی واندارد(و من از او در سلامت هستم).
3- بحث دیگر که به تناسخ ربطهایی دارد عالم زر میباشد (میثاق الاهی از ذریه آدم در عالم ذر) که مطالبت در اینترنت موجود هست.
ایه 172 سوره اعراف
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَآ أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَفِلِینَ
و (به یاد آور) زمانی که پروردگارت، از پشت بنی آدم، فرزندان و ذرّیّه آنان را بر گرفت و آنان را گواه بر خودشان ساخت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بلی، ما گواهی دادیم (که تو پروردگارمایی، این اقرار گرفتن از ذریّه آدم برای آن بود) تا در روز قیامت نگویید: ما از این، غافل بودیم.
4- با اینکه روح تجرد دارد و به کالبد نیاز ندارد اما کالبد به روح نیاز دارد ،سوال اساسی دیگر شاید در رد تناسخ اینکه ایا این روح که از بدن خارج میشود کثرت پیدا میکند(که به گونه ای ناقض تجرد است) و در جسم دو انسان حلول پیدا میکند؟ چون حضرت ادم و حوا دارای دو روح بودند اینک صرف انسانها را حساب کنیم بیش از 7.5 میلیارد روح موجود است.
5- البته با اینکه مخالف تناسخ میباشم (برای کل موجودات) روایاتی در مورد وجود اولیای الهی در زمانهای مختلف و احتمالا کالبدهای مختلف است. روایت شوخی حضرت علی(ع) با سلمان و ماجرای دشت ارژن.
6- بند پایانی و مهم... تناسخ را نسبتا رد نمودم اما ایا ما همین الان در دنیا، یا دنیاهای دیگر زنده ایم؟ "جهان موازی" از نظر اسلامی به صراحت رد یا تصدیق نشده است.
ایه 7و 8 سوره زلزله
فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ
وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ
پس هر کس به مقدار ذرّهای کار نیک کرده باشد همان را ببیند.
و هرکس هم وزن ذرهای کار بد کرده باشد آن را ببیند.
در مورد ایه فوق اینکه به قدرت خداوند خللی وارد نیست و خوب خواهد سنجید شکی نیست اما سوال مطرح شده این است : فردی دیندار و صاحب مال را با فردی دیندار و فقیر مقایسه کنیم...فرد صاحب مال انفاق کرده و با راحتی زندگی کرده و میمیرد(و بهشتی میشود)...فرد فقیر از شدت فقر رو به کفر می اورد(و جهنمی میشود)...پس چگونه در قیامت میزان برقرار خواهد شد؟ ایا اکنون یک نمونه از ما با شرایط متفاوت در جهانی یا جهانهایی دیگر موجود است (با شرایط دیگر)و در قیامت مجموع اعمال ما در دو جهان مورد سنجش قرار خواهد گرفت؟ یا خداوند به اندازه فقر او از گناهانش کسر خواهد کرد و ...
در آخر انچه ما از آن رنج میبریم کمبود حافظه است ... ماجراهای قبل از به دنیا امدن. انتخاب والدین. انتخاب دین.
ما با فردی معمولی در اولین برخورد بد می اوریم..گویا در عالم قبل با او مشکل داشتیم ولی خاطرمان نیست... انهایی که به تناسخ اعتقاد دارند میگویند وقتی دژاوو اتفاق می افتد(دیدن جایی که یادمان می اید قبلا هم انرا در خواب دیده ایم) مربوط به تناسخ است که باز از نظر بنده رد میشود و اعتقادم بر این است که چون درصد بالایی از روح هنگام خواب از بدن خارج میشود و چون قدرت سفر در زمان و مکان را دارد به اینده میرود و ما اینده را میبینیم و وقتی اتفاق می افتد میگوییم قبلا دیده ایم.(اینکه چگونه روح قدری خارج میشود و قدری میماند و ایا ممکن است بحثی است طولانی که در این مقال نمیگنجد)
قصوری بود (که حتما هست) ببخشید.با تشکر از اینکه مطالب قید شده را حوصله تان میکشد و میخوانید و تفکرات بنده را مجددا فعال نموده و مرا باز به فکر فرو میبرید که از 70 سال عبادت بهتر است.
غلط های املایی و جمله بندی موجود را لطفا با دیده اغماض قبول نمایید.
سپاس از زحمات گنجور به خاطر اشاعه متون بنده حقیر
بنام خدا وبا سلام و عذر خواهی بعلت تأخیر و اینکه بارها خواندم و در نتیجه چندین بارها نوشتم و پاک کردم و جرأت درج کردن نیافتم.
و دست آخر و با ترس و لرز . نوشتم .
معانی هر گزاندر حرف ناید
که بهر قلزم اندر ظرف ناید
مثل اینکه قفلی بر افکار پریشانم نهاده باشند . امید که جنابعالی با درج مطلبی این قفل را گشوده و مخلص را امیدوار و تشویق نموده و بر سر ذوق آورید .
عاجز و درماندی شما فریاد . خیلی خرابم .
بسم الله و علیکم السلام
خواهش میشود اختیار دارید.مطالب باز جسته و گریخته است پوزش. ما خود نیز قفل گشته و فرج جای دیگریست. صراحتا منظور جنابعالی را از درج مطلب در نیافتیم. حال انکه این مطالب استدلال شخصی بوده و اگر حرفی در رد مواضع یا سوالی به صورت موردی دارید بفرمایید تا بسط دهیمش در حد توان .انشا الله.
سلسله ی موی دوست ،حلقه ی دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
خوش به حال و سعادتت که خرابی ، تا خراب مشوی، استوار نگردی
چگونه مست نگردی ز لطف آن شاهی
که او خراب کند عالمی به پیغامی
در مصرع نخستین بیت یکم
"بشنو از نی چون شکایت میکند" درست تر می نماید چراکه قرار دادن "این" جای "از" وزن شعر را بر هم می زند
مولانا مثنوی رو این طوری معرفی میکنه : اصول اصول اصول دین .
این نکته کلیدی رو بزارین وسط و باهاش تمام ابهامات رو جواب بگیرین.
در قرآن خدا میگه ذلک الکتاب لا ریب فی هدن للمتقین
در مثنوی معنوی میگه سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگوییم ...
چقدر ساده و راحت مولانا خیلی خوشگل میاد میگه اگه آن کتاب برا متقین اومده و بدرد دیگران نمیخوره اینجا هم تا سینه شرحه شرحه از فراق نداشتی استفاده نمیتونی ببری
در قرآن خدا میاد نشانه های متقین رو میگه اول باید به غیب ایمان داشته باشن بعد نماز بعد ... اینجا هم مولانا نشانهای درد فراق رو میگه
بشنو از نی چون حکایت میکند رو من ترجیح میدم بر بشنو این نی
با ذلک بیشتر جور در میاد تا هذه ای
متن اصلی این هست
بشنو از نی چون حکایت میکند
واز جدائیها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بَد حالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظنّ خود شد یار من
از درون من نَجَست اسرار من
سِرّ من از نالۀ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دیدِ جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید
پردههایش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیث راهِ پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
دو دهان داریم گویا همچو نی
یک دهان پنهانست در لبهای وی
یک دهان نالان شده سوی شما
های و هوئی در فکنده در سما
لیک داند هر که او را منظر است
کاین دهان این سری هم زآن سَر است
دمدمه این نای از دمهای اوست
های و هوی روح از هیهای اوست
محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
گر نبودی ناله نی را ثمر
نی جهانرا پر نکردی از شکر
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هر که بی روزیست روزش دیر شد
درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
باده در جوشش گدای جوش ماست
چرخ در گردش اسیر هوش ماست
باده از ما مست شد نی ما از او
قالب از ما هست شد نی ما از او
بر سماع راست هر تن چیر نیست
طعمه هر مرغکی انجیر نیست
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزۀ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر دُرّ نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلـّی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خَرّ موسی صاعقا
ِسّر پنهان است اندر زیر و بم
فاش اگر گویم جهان بر هم زنم
آنچه نی میگوید اندر این دو باب
گر بگویم من جهان گردد خراب
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بینوا شد گر چه دارد صد نوا
چون که گل رفت و گلستان در گذشت
نشنوی زآن پس ز بلبل سر گذشت
چون که گل رفت و گلستان شد خراب
بوی گل را از که جوئیم از گلاب
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مُرده ای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پر وای او
پَر و بال ما کمندِ عشق اوست
مو کشانش میکشد تا کوی دوست
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
نور او در یَمن و یَسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق
عشق خواهد کاین سخن بیرون بود
آینه غمّاز نبود چون بود
آینهات دانی چرا غمّاز نیست
زآنکه زنگار از رخش ممتاز نیست
آینه کز زنگ آلایش جداست
پر شعاع نور خورشید خداست
رو تو زنگار از رخ او پاک کن
بعد از آن آن نور را ادراک کن
این حقیقت را شنو از گوش دل
تا برون آیی به کلی زآب و گل
فهم اگر دارید جان را ره دهید
بعد از آن از شوق پا در ره نهید
در نسخه قونیه ، علاالوله ، نیکلیسون هیچکدوم بیت مهم زیر نیست
سر پنهان است اندر زیر و بم
فاش اگر گویم جهان برهم زنم
آنچه نی میگوید اندر این دو باب
گر بگویم من جهان گردد خراب
فقط در نسخه کلاله خاور وجود داره
سلام
گفتن و نوشتن از آسان ترین کارهاست ولی سنجیده نوشتن و گفتن بسیار دشوار .
چرا اغلب ما عادت داریم هرچه و هرکه را که می بینیم آن را دانسته و ندانسته توصیف و قضاوت کنیم؟
اغلب علم هایی که مربوط به عالم ماده و محسوسات میشود را کسی جز اندکی در نیافت و آن هم با وجود اینکه خدا میداند از مبدا خلقت تا کنون چه مدت گذشته است!
و من تعدادی از حاشیه های این ابیات آغازین مثنوی را که خواندم دیدم از دبیرستانی ها تا دکتر و مهندس ها هم یک پا مولوی با همان هوش و استعداد و معرفت و علم و هنر آن جناب شده بلکه بالاتر !
واقعا خجالت دارد که ماها که نه در راه علم و دین و تقوا و هنر و معرفت رنجی دیدیم و نه ریاضتی به نفس سرکش دادیم و هر چه ناگفتنی و نا شنیدنی و نا کردنی بود ، گفتیم و شنیدیم و کردیم ، به خودمان اجازه بدهیم که مولانا و دیگر بزرگان معرفت را گاهی بستاییم و گاهی به باد اهانت بگیریم ،
بیایید باور کنیم که ما همان پارس کننده های در شکم آن سگ هستیم که در مثنوی گفته شده ،
به قول خود مولوی اگر بگویند فرعون بد بود و چنین و چنان بود با خود میگویید نادر و عجیب قصه و حکایت و شخصی بوده ، ولی هیچوقت فکر نمیکنیم که اغلب ما از فرعون بدتریم ،
هر کس از راه میرسد نظری در ستایش وحدت وجود میدهد و عده ای میگویند خیال و خواب است ،
شما و من نه در حدی هستیم که این مسائل را تایید کنیم و نه تکذیب ،
چون کسی که متوجه حقیقتی نشده نه قبولش قابل اعتنا است و نه ردش ارزش ملاحظه دارد ،
با ورق زدن و پای صحبت استاد دانشگاه و حوزه مولوی و سعدی نمیشیم خیال همه راحت باشه!
فقط خواهش میکنم اگر لطف میکنید نظر میدید راجع به تذکر نگارشی یا معنا کردن لغات و ترجمه اشعار عربی و این مسائل باشه نه دقایق عرفانی!
اگر هم خانقاه رفتید بدونید درویش و عارف نشدید و نکنه امر بهتون مشتبه بشه یا اگر یک عمامه دور سر پیچوندید پاچهٔ عرفا رو نگیرید که اینها ترویج بدعت میدادن و اگر دوتا کتاب عرفانی خوندید و دانشگاهی رفتید و اسم جنید و بایزید و شبلی و مالک دیناری به گوشتون خورده فکر نکنید که به حقیقت احوال این قوم واقف شدید!
مولوی مجبور بوده و رسالت داشته و خودش بارها گفته که گاهی به حرفش میارن و گاهی مهر خموشی بر دهانش میزنن و شماها نباید مثل افرادی که پیلی رو در تاریکی لمس کردن و هنگام تعریف به دیگران ، هر کدام مضحک اراجیفی نقل میکردن باشید،
سخن عشق گفتن دیگر است و عشق سخن گفتن دیگر و اگر قرار بود هر ساده ای عارف باشه و هر خامی حرف پختگان رو ملتفت بشه مولوی نمیگفت در نیابد حال پخته هیچ خام!
هرچیزی گفتنی بوده خود بزرگان گفتن و دیگر عرفا حرفهای سنجیده در حاشیه ها و تفاسیر گفتن و نیازی و مجالی برای چرت و پرت های ما نیست ، بازم میگم اگر شرح میکنید راجع به ظاهر کلام باشه به حقیقت کلام ، چون غالب حقیقت رو نمیفهمن و اگر بدونن مفت در اختیار دیگران نمیذارن و دانستن مسائل معرفتی موقوف به تورق و خانقاه و حوزه و امثال ذلک نیست چون عشق آمدنی بود نه آموختنی ، محرمان حرم غیب زبان بر بندید ،
هرکه رسید ما رو هم دعا کنه!
از قیل و قال هم ثمری نیست و دعوی نکنید که به دعوی هیچ نمیدهند،
ای دهندهٔ عقلها فریاد رس
تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس
دریافت های دفتر اول مثنوی1 مولانا مثنوی را چگونه معرفی می کند؟
شش دفتر مثنوی با مقدمه ای شروع می شود.همانند همه کتابهای آن روزگار این مقدمه به زبان عربی است.جوشش تمثیل مولانا از مقدمه دفتر اول در معرفی مثنوی آغاز می شود (بر اساس آیات قرآن نظیر سازی شده است):
این کتاب مثنوی است.پایه پایه های دین،فقه اکبر و دلیل محکم برای یافتن رازهای ایمان و وصول.
تمثیلات برای معرفی مثنوی:
-نور مثنوی مانند چراغدانی است که در آن چراغی تابانتر از صبح روشن است.
-بهشت دلها، با انبوه درختان و چشمه ها و چشمه سلسبیل.
-مانند رود نیل است؛ مومنین به آن را نجات می دهد اما فرعونیان غرق در خودخواهی را غرق می کند.
-با دست فرشتگان الهام نوشته شده است و جز پاکیزگان آن را نمی یابند(مس نمی کنند).
-مثنوی را باطل فرا نمی گیرد و خداوند نگهدار آن است.
و مثنوی لقب های دیگر دارد که خداوند بر آن نهاده است.
همچنین در این مقدمه چندین سطر در عظمت حسام الدین چلبی آورده است که نشان می دهد مولانا می دانسته مثنوی او جهانگیر می شود و چراغ راه مشتاقان:
'سرمشق عارفان و فریادرس مردمان
-کلید گنجخانه عرش شمشیر حق
-بایزید زمان و جنید دوران و ....
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی2 چرا مولانا مثنوی را با نام نی آغاز می کند؟
بشنو از نی چون حکایت می کند
خداوندان شعر و ادب پارسی، سخن را با نام خدا و درود بر پیامبر و خلفای چهارگانه آغاز می کنند؛ اما مثنوی با تمثیل نی پیش می رود.34 بیت آغازین دارد که در 8 بیت نی تکرار شده است.راز این شروع در تمثیل های مولانا از نی نهفته است:
-نی (ساز موسیقی)می نالد چون از دوستان خود جدا شده است.این ناله رازی دارد که جان انسان مخاطب آن است.
-ناله نی آتشین است و آتش آن عشق است و عشق زاییده شوق به ایام خوش وصال.
-نوایش پرده های اسارت فکر و خواهش را می درد و جان را آزاد می کند.
-نی هم درد است و هم درمان به ظاهر زهر می نماید و آدمی را از خود دور می کند؛اما پادزهر است.
-رازهای هستی و وجود آدمی در نوای نی است.وقتی که بر دهان جان انسان قرار گیرد.
مولانا نی را جان آدمی می داند که از مرحله و پیشگاه خداوند جدا شده است.
بر این باور یک درد بیشتر در وجود آدمی نیست و تنها یک شوق و عشق وجود دارد.همچنین یک درمان برای این درد هست و آن پیوند جان به مرحله دیدار خداست.پس از دیدار دیگر الفاظ به کار نمی آیند.
نی واسطه است به آن وادی بهشتی.و خود مولانا یا هر جانی است که مانند نی از خود خالی شده است از او و نوای خداوند پر شده است.
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 3 فلسفه زمان و نی نامه مولانا
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند2
سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست7
آدمی غریبی است که از نیستان حضور خداوند و عرشیان جدا شده است.اما چه زمانی انسان در حضور خدا بوده است؟ وقتی هنوز زمان آفریده نشده است ، زمان حضور چه معنایی دارد؟!
پاسخ:حضور در پیشگاه خدا مرحله بوده است نه زمان و هر چیزی که زمانی نباشد همیشگی است.
حضور در پیشگاه خدا مرحله وجودی همیشگی ماست که به جان ما تعلق دارد.
و پس از آمدن به این دنیا پرده زمان مانع دستیابی به آن است.
مولانا می فرماید من نی بریده شده از حضورم اما آگاهی ام سبب فریادی رسا شده است که همه جانها آن را می یابند و یکصدا با من بانگ می زنند که حضور همیشگی است.(در نفیر به جای از نفیر،این شرح جدید را تقویت می کند.همچنین دور نبودن این بانگ آگاهی از حقیقت وجودی آدمی دلیل بی زمانی مرحله حضور است.)
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست8
دیدن جان با اجازه و لطف خداوند میسر است.
محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست14
کسی محرم این مرحله حضور می شود که به مرحله فنا برسد و از خودش(جسم و فکر و خواسته)فاصله قابل توجهی بگیرد.
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 4 نی نامه بیانیه(مانیفست) عشق و عرفان
34 بیت نخستین اعلامیه عرفانی و سند راه شهود و تعالی است.
تمثیل "نی" که 9 بار در مقدمه آمده، رکن و پایه دیگر تمثیل های مولاناست که به معنی نفی هم می تواند باشد یعنی هر که وجود محدود خود را نفی کرد به جان حقیقی خود می رسد.
در ادامه نی با تمثیل های دیگر مانند عشق، می،آتش،موسیقی و آیینه پیوند می خورد.
در نی تهی شده عشق حاکم است.شوق به بازگشت ،عشق آفرین و مست کننده است. و نی خالی نواهای داودی دارد که بیهوش کننده است.
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد22
مولانا به عشق شادباش می گوید .عشق را افلاطون و جالینوس می داند یعنی هم طبیب روح و هم پزشک جسم.
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پر، وای او
عشق پر پرواز آدمی در حریم اوست.
دو بیت پایانی؛ آیینه سخن گو بیانگر حقایق نی می باشد و رمز سخنگویی زدودن زنگار وجود غیر حقیقی است و خالی شدن چون نی.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@
بیت اول رو با توجه به نسخ خطی که گذاشتین تصحیح کنید لطفا. بسیار بسیار نسخه هست که از نظر نگارشی بشنو از نی هست و شما به نسخه ی خودتون بسنده کردین و اشتباه رو وارد شعر کردین!
در معنی شعر هم مشکل ایجاد میکنه این غلط املایی
نی = نیستی
نی تفاسیر زیادی داره که یکی از مهترین آنها به معنای نیست شدن است
انسانی که به مقامی برسه که منیت خود رو کنار بگذاره همه جایی عزیز و محترمه هم برای انسانهای شاد و هم غمگین و در این راه سختیهایی هست که هر کس به اندازه فهم خود درک میکنه
مثلا
سینه خواهم شرحه شرحه
هر کسی از ظن خود
...
تفسیر اشعار مولانا با اتصال آنها به موجود خارجی ،کمک خواستن و حرف زدن مولانا با آنها اشتباه است، مولانا اساسا چیزی را در بیرون از خودش جستجو نمی کند، به دانشی رسیده، اطلاعات و معلوماتی دارد ،و حالتی را تجربه کرده است که می خواهد،این حالت را به دیگران توضیح بدهد، و برای اینکه این حالت قابل فهم باشد، حالت های خودش را موجود فرض کرده و مخاطب قرار می دهد، بر ای مثال می گوید، اگر خواب آید امشب، سزای ریش خود بیند، یا ،ای غم اگر موی شوی،در صورتیکه همه می دانیم ، خواب و غم ،حالت روحی ماست،
نی هم نماد حالت روحی و رفتاری مولانا است، یا نماد حالت روحی و رفتاری کسی است که همراه مولانا است، در این حالت مولانا نی است، یعنی گره،بند،مانع ندارد، فرض های ذهنی او پاک شده است، پس هر اتفاق ،رویداد و نیازی که روزانه با آنها مواجه می شود، در ذهن او تحلیل نمی شود، و منجر به تصمیم گیری نمی گردد، تحلیل ذهنی ندارد، یعنی به دنبال آن غم،ترس،استرس، تایید دیگران،حسادت، دروغ، حیله،غرور،کینه،و،، ندارد،، بنابر این آنچه که از عدم به او می رسد را اجرا می کند، یا صدای نوای عدمی را می نوازد، تصمیمات فراتر از عقلی می گیرد، و مولانا در این حالت زندگی کردن را دوست دارد، و دور شدن از آن برایش سخت است، برایش سخت است که بخواهد مثل بقیه براساس احساس و غرایز تصمیم بگیرد و زندگی کند،
با سلام فریاد جان میشه درباره کشتزار شبدر توضیح بدید لطفا.
آقا فرهاد عزیز ممنون از زحمتی که کشیدی . مطمئن باش برات دعا میکنم و شما هم برای ما دعا کن
جناب فرهاد عزیز
در تفسیر بیت 9 در انتها نوشتید :
" و هر کس که از این آتش بهره ای ندارد عدمش بهتر از وجودش است "
بنده جسارت میکنم . به نظرم میاد شخصی مثل مولانا نمیتونه بگه هرکسی این عشق رو ندارد بهتره نابود بشه یعنی خودش رو در جایگاه قاضی حکم دهنده به نابودی بنشونه .
فکر میکنم منظورش این بوده هرکسی این عشق رو نداشته باشه " نیست خواهد شد یعنی نابود خواهد شد "
یعنی چی : ما با وجود این عشق به خدا هست که در او جاودان خواهیم شد و باقی خواهیم ماند و کسیکه این عشق رو نداشته باشه در نتیجه سرنوشتش به نابودی میل خواهد کرد و از این موهبت نصیبی نخواهد برد .
البته باید توضیح بیشتری بدم که بصورت نوشتاری کمی سخته ولی مطمئنم با دانش بالایی که شما دارید متوجه منظورم شده اید .
التبه من در جایگاه نقد نوشته شما نیستم ، همینطور که الان دارم از رو ترجمه ای که زحمت کشیدید تفسیرهای مثنوی رو مطالعه میکنم
سلامت و سعادتمند باشی
سلام بر بیت اول
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
و در بیت دوم باید بگه از نفیرم نه در نفیرم چون در نفیرم معنی شعر رو عوض میکنه
پس لطفا اشتباهات زیاد و کوچکی هست اگه لطف کنید و اونها رو اصلاح کنید ممنون میشم
باتشکر
به راستی که مولانا حضرت عشق است
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
واقعا این شعر عالیه
چرا بیت اول "شکایت" و "حکایت" جابهجا آمده؟ لطفا اصلاح کنید.
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جدایی ها شکایت میکند
جای بسی تاسف است که ادعا داریم که فارسی را پاس بداریم آنوقت در کتاب درسی فارسی دوازدهم ودر سایت های مختلف اینترنت شعر معروف مولانا را اشتباه مینویسند وبر این اشتباه پا فشاری هم میکنند و... در حالیکه این نقل قول کردنهای اشتباهی ، خیانت در امانت محسوب میشود .
ّسیار عالی و زیبا
بنظر من وقتی گفته آغاز میشه ، اول باید گفته بشه حکایت ، به بعدش کار نداریم یعنی میخاد چیزیا واسه دیگران نقل کنه حکایت کنه و بعد شروع به توصیف کنه حالا در رابطه با هرچیزیکه باشه ،، پس همون بشنو از نی چون حکایت میکند و بعد از جداییها شکایت میکند ،، از هر لحاظ قابل قبولتره ..
آقای فرهاد عزیز
اون سه بیتی که نقل کردین (من نمیگویم که آن عالیجناب ...) نه از شیخ محمود شبستر که از حجةالاسلام بهاءالدین عاملی معروف به شیخ بهاییست.
نظر حضرت ایشان در این ابیات با توجه به جایگاهشان به عنوان پایهگذار سامانهی آموزش و ترویج فقه شیعه (و مقام حجةالاسلامیاشان در دودمان صفوی) بسیار تأملبرانگیز و تکاندهنده است.
با سلام
دوستان گرانقدر اگه اشنباه نکنم ابتدای شعر در متن کتاب کلمه بعد از بشنو از هستش که در ابتدای متن شعر ، کلمه 《 این 》قید شده همچنین در سایت دیگری از جایی که دکلمه ها کلمه 《 بشنو از نی چون حکایت میکند را اعاده میکنند.
آیا دلیل خاصی دارد؟
جناب محمد قنبر با سلام و تقدیر از شرحی که با حوصله نوشته شده، در مورد مصرع سر من از ناله من دور نیست ، توجهتان را به این احتمال جلب میکنم که منظور مولوی از سرّ ، نه به فارسی راز ، که به مفهوم عرفانی سر یعنی مرحله ای فراتر از روح باشد ، ظاهر و باطن و قلب و روح و سرّ و سرّالسر
"بینوا شد گر چه دارد صد نوا" را ترجیح می دهم بر "بی زبان شد گرچه دارد صد نوا"
پیوند به وبگاه بیرونی
# ﺳﺨﻦِ _ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩٔ _ ﺥﺩﺍ
ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺑﺮﺗﺮﯼ ﺟﻮﯾﯽ ﻧﺎ ﺍﻫﻼﻥ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻏﺎﻓﻞ ﭘﯿﺸﻮﺍ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ
ﻓﺮﻋﻮﻥﮔﻔﺖ . ﻗَﺎﻝَ ﻓِﺮْﻋَﻮْﻥُ ﻣَﺎ ﺃُﺭِﻳﻜُﻢْ ﺇِﻟَّﺎ ﻣَﺎ ﺃَﺭَﻯ ﻭَﻣَﺎ ﺃَﻫْﺪِﻳﻜُﻢْ ﺇِﻟَّﺎ ﺳَﺒِﻴﻞَ ﺍﻟﺮَّﺷَﺎﺩِ
ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﻨﻤﺎﯾﻢ ﻭ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺻﻮﺍﺏ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻨﻢ
« ﺳﻮﺭﻩ ﻏﺎﻓﺮ »
- ﻭ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭘَﺴﺖ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺰﺓ ﺭﺍ ﺻﺎﺣﺐ ﺑﺎﺷﻨﺪ .
ﻭﺍﯾﻦ ﺁﯾﺖ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ « ﻭ ﻟِﻠّٰﻪ ﺍﻟﻌِﺰﺓُ ﻭ ﻟﺮﺳﻮﻟﻪ ﻭﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻮﻥ »
« ﺳﻮﺭﻩ ﻣﻨﺎﻓﻘﻮﻥ »
ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻡ ﻣﺠﺮﯼ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍﺩﯾﻮﯾﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩ ... ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ؛
« ﻋﺰﺓ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩٔ ﺍﻭ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻮﻣﻨﯿﻦ »
ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ′
مولانا بی نظیره
چه خوب که جمله (اصل خویش) را به مفاهیم دیگر مرتبط ندانیم و پروردگار را در درون خویش جوست و جو کنیم
درود بر شما
آفرین، وب سایت بسیار جامعی در اختیار ایرانیان قرار داده اید. امروز، متوجه شدم ماهانه 5 میلیون بازدیدکننده دارید ولی ... (طبق نسخه های قدیمی که در همین صفحه شما منتشر کرده اید)
در وب سایت شما به جای
بشنو از نی چون حکایت میکند از جداییها شکایت میکند
اشتباها اینگونه نوشته شده است
بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند
دکلمه خانم زهرا شیبانی
این قسمت را جا انداخته اند
همچو نی زهری و تریاقی کی دید همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
دکلمه آقای سهیل قاسمی
بشنو از نی چون حکایت میکند از جداییها شکایت میکند
اشتباها اینگونه دکلمه کرده اند
بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند
دکلمه خانم زهرا بهمنی
بشنو از نی چون حکایت میکند از جداییها شکایت میکند
اشتباها اینگونه دکلمه کرده اند
بشنو از نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند
دکلمه آقای علیرضا بخشی زاده روشنفکر
بشنو از نی چون حکایت میکند از جداییها شکایت میکند
اشتباها اینگونه نوشته شده است
بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند
با سلام خدمت اساتید محترم سایت وزین گنجور هر از گاهی در برخی سایتها اشعاری با سطح پایین ادبی و معنایی به مولانا و گاه سعدی و بزرگان ادبیات پارسی نسبت داده میشه به نظر شما چطور میشه با این کار مقابله کرد؟
مثلا این شعر
نصیحت حضرت مولانا :
در این عمری که میدانی
فقط چندی تو مهمانی!
به جان و دل
تو عاشق باش......رفیقان را.......مراقب باش......
مراقب باش ﺗﻮ به آﻧی،
دل موری نرنجانی...
که در آخر تو میمانـﻲ و
مشتی خاک که از آنی...
دلا یاران سه قسمند گر بدانی.
زبانی اند و نانی اند و جانی.
به نانی نان بده از در برانش.
محبت کن به یاران زبانی.
ولیکن یار جانی را نگه دار.
به پایش جان بده تا میتوانی
برایم جای سوال بود که چرا سایت معتبر گنجور، بیت اول مثنوی را اشتباه نوشته است. متفاوت با آنچه شنیده و دیده ام. بعد بحث ها و حاشیه های بزرگواران را مطالعه کردم.
صرف نظر از اینکه به نظرم اساسا کار نی، شکایت نیست و گفتن حکایتهاست و البته در اینجا یکی از حکایتهایش، شکوه از جدایی است (چنانچه در دوبیت بعد هم تاکید کرده)، تصاویر مرتبط را ملاحظه کردم. همین تصاویری که در سایت گذاشته شده. به جز یک مورد، همه گفته اند:
بشنو از نی چون حکایت میکند ...
بنابراین اگر به رای گیری هم باشد، این به صواب نزدیک تر است و اصرار بر پذیرش همان یکی، شاید به سلیقه برگردد.
دیدم که برخی دوستان از جمله خودم، استدلال کرده اند که باید این باشد یا آن باشد. بحث استدلال نیست، بحث آن است که چه بوده؟ تصاویر رای بر اشتباه بودن آنچه ثبت شده میدهند.
سلام محمد
اگر اشتباه نکرده باشم اشاره کردی به بیت اول که خطایی صورت گرفته در خواندن صحیح ان .
ظاهرا بر اساس نسخ خطی سده های هفتم . نسخه قونیه به روایت نیکلسون و تایید ایشان اصل نسخه اصلی : بشنو این نی چون شکایت میکند
از جدایی ها حکایت میکند
اما اولی با حال و هوای مولوی دلنشین تر است
عزیزان علاقه مند می توانند تفسیر و رمز گشایی این اشعار آغازین مثنوی را در سایت "هستی عریان "از زبان پیرجان که در چندین جلسه بطور مبسوط توضیح داده شده است گوش کنند.
با سلام نظر بنده از ابیات ابتدایی شعر این هست:
مولانا در ابتدا عرف بودپارسا و سپس با شمس آشنا شد و تغییراتی شگرف در اندیشه های وی رخ داد که با توجه به اشعار دیوان شمس و مثنوی معنوی وی میتوان مقام اندیشه و روح و باطن وی را دید.خب میتوان گفت که مولانا در آغاز مثنوی شمس را توصیف کرده است یا به گونه ای توصیف حال خود و اطراف ش را بیان کرده است ؛مولانا واژه نی را به کار برده است ،...او اشاره میکند که این نی که بر دست است و با آن آواز بیرون میآید داستان مرا حکایت میکند (داستان آدمی را حکایت میکند یا باز گوی میکند )از جدایی آدمی شکایت میکند (در واقع میگوید که آواز این نی سخن میگوید و میراند همچون کسی که این نی را به صدا میآورد و آوازش همان شکایت این کس هست )در واقع مولانا نی را همان خود ش فرض نموده است و آواز نی را همان حرف خود دانسته است و در این شعر از دنیایی سخن میگوید که در آن جدایی رخ میدهد
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق ... :مولانا میخواهد از فراق و جدایی بگوید ولی ناتوانی خود را بیان میکند و میگوید سینه پر از درد من زخمی ست و دیگر توانایی حرف زدن از اشتیاق به یار و ...را ندارد
و از این بیت به بعد مولانا چیز دیگری را میگوید :
هرآن کس که از اصل و وجود خود دور شود از احوال و حال خود و دل ش آگاه نمیشود ؛مولانا به اصل آدمی اشاره میکند که آن خدا هست و نیاز هر آدمی ست و به سرشت و خلقت انسان که از خدا بوده و به خدا باز میگردد اشاره میکند .پس مولانا میگوید که هر انسانی که خودش را یعنی خلقت اش را از یاد ببرد و خود را انکار کند یعنی اصل خویش را انکار کند ،هیچ گاه از احوال دل و خویش آگاه نخواهد بود .او میگوید که من در هر جمع و گروهی ناله کنان و زار هستم و همدم بد حالان و خوشحالان هستم که اشاره به سرگردانی مولانا دارد .
مولانا میگوید که هر فردی فقط با اندیشه و گمان خودش مرا شناخت و با تکیه بر همین شناخت که منشا ش گمان اوست با من دوست شد و هیچ کس نبود که از درون و وجود من به اسرار و حقیقت من دست پیدا کند .
مولانا در این شعر از عشق و جدایی میگویداز سرگردانی و حیرانی میگوید از تنها بودن خود میگوید مولانا از عشق و عاشق و معشوق میگوید او خود را نی دانسته یا نی را خود دانسته است و زبان نی و خود را زبان خو و عاشق دانسته است و به یاری اشاره دارد که به شکل شمس تبریزی بر چشم او نشست ولیکن این شمس تبریزی از دنیایی دور و نزدیک آمده بود او شمس را آدمی دانسته که همچون چیزی که در خواب بینی و واقع شود واقعیت گشته ...گویی شمس تبریزی برای مولانا اولین پله در راه رسیدن به خدا بوده است و عجیب است که برای ما انسان ها اولین پله برای رسیدن به خدا چه هست ... .
با سلام در جواب آقای احمد ترکمان ؛من با نظر شما هم موافق هستم و هم قبول ندارم؛از نظر بنده رسیدن به خدا اولین راهش میتواند هر چه باشد حتی این چیزی که شما میگویید اما این نظر میتواند ناقص هم باشد ...این نظر شما بر هر فردی صدق نمیکند گاهی آدمی سرگردان است و البته منظور بنده مولانا نخواهد بود که من به دقیق نمیدانم که مولانا بر چه حال بود و هر نظری که من و بقیه میدهند فقط گمان مان است ،اما آدمی که سرگردان است و حیران است هر چیز را میابد و باز نمیابد او درک میکند میفهمد اما به واقع گمان میکند و یقین دارد نمیفهمد و این سرگردانی ست او خود را در خدا میبیند و خدا را در خود و گیج میشود که کدام خدا هست و کدام خود امیدوارم که بر ظاهر کلام من قضاوت نشود و به اصل مطلبی که در نظر دارم توجه شود ؛اما با بقیه آن چیز هایی که گفتید موافق هستم و فقط نمیدانم اولین راه به دقیق چه خواهد بود نظر بنده این است که مولاناحتی قبل از شمس نیز به خدا رسیده بود اما خود نمیدانست و شمس چهره ای بود و آدمی بود پری چهره و چون فرشته ای که از سوی یزدان به نزد مولانا آمد و مولانا اول محو کلام شمس شد و بعد از آن به خدا رسید و خودش هم دانست که به خدا رسید پس به خود انسان نیز بستگی دارد این که خدا را در خود بیابد با کمک خود یا با وجود آدمی دیگر و سپس به خدا رسیده و راه او و رسیدن به او و رسیدن به انوار الهی را در پیش میگیرد ..
من خود در این مباحث بسیار بسیار مشتاق هستم و به دنبال کتبی هستم تا اطلاعات خویش را افزونی بخشم و هر زمان اشعاری میخوانم به امید اینکه اطلاعات من افزایش یابد ؛تجربه کردن بهتر از خواندن است اما شایسته این عمل را هر فردی نخواهد بود که بتواند به خدا برسد و آن کس که به خدا رسید چنان پر نور شد از حق الهی که زبانش به توصیف گنگ شد ...
از زبان آوری شما معلوم میباشد که بسی مطالعات نموده اید .از نظرات شما بسیار خرسند گشتم متاسفانه من نتوانستم که آیات قرآن را حفظ کنم (منظور سوره ها است)و فقط چندی از سوره ها در یاد دارم و چندی را از یاد برده ام ؛با وجود سن اندکی که دارم تمام تلاش خود را برای بالا بردن فهم و درک و ...کرده ام و هنوز این تلاش نقطه ای بیش نیست.از سن کم من درک درست از شعر کار من نیست ؛و یافتن ارتباط بیتی با سوره ای از آنجا که من بیشتری از سوره ها را حفظ نکرده ام به حتم که کار من نیست!اشعار عرفانی که در قالب غزل در قرون ششم ایجاد گشت و مولانا شعر عرفانی را به اوج خود رساند و در مضمون عاشقانه سعدی و حافظ بر قله عشق و عرفان ... .با این وجود دیوان شمس مولانا بیش تر از آن که عارفانه باشد بیش تر عاشقانه است و دقت کنید که گفتم بیشتر عاشقانه ، و مثنوی معنوی وی عرفانی بیش تر است و از ادبیات داستانی به شمار میاید (چراکه بیشتر افکار مولانا و جهت های اندیشه وی و مفاهیم خاص خویش از سخن هایش و ...در داستانهای گوناگون با زیباترین کلام و واژه توصیف گشته است و در برخی از اشعار نیز به زیباترین شکل ممکن به درگاه حق حق را نمایان میکند ..).در هر صورت و به هر حال با آرایه های بسیاری نیز میتوان ارتباط با معجزات رسولان و آیات و احادیث و ...را یافت مثل تلمیح یا تضمین مخصوصا تلمیح ،و شاعر با اشاره به آنها به خواننده ارتباط را نشان میدهد و کاه با ابیاتی بس واضح ...که البته این دلیل بر این ها نیست .من تحلیل خویش را از اشعار میگویم نه برای نشان نمودن اطلاعات یا نقض کردن حرف دیگری ،تنها قصد من از این عمل این است که اگر اشتباهی بود توسط بزرگان و دوستان و ...تصحیح گردد.
حق با من است حق با من نیست ... .
در نظر دادن از شعر باید به دید ها نگاه کرد...شعر عرفانی هم خودش عشق است و بس و در این دایره همه زیرمجموعه عشق ... .
مردی در طلب خدا بود و اشک ریزان
دیگری سجاده اش بود تر و خیسان
یکی در زمین سوی خدا
یکی در آسمان شاید روان
...هر کس خدا را در چیزی دید، شاید این هم لطفی ست که خدا بر آدمی کرد که برای کوتاه کردن جستجو رهنمایی و رهبینی فرستاد ؛هر چه انکار گردیم باز باید بدانیم که خدا را توان رسیدن است و همین هست که گنجاندن ش سخت است و این سخت بودن است که رسیدن را به خدا بر افراد غیر ممکن مینماید این خود یک آزمایش الهی ست و بس ... .
از آنچه که هستید یک گام فراتر آیید
عشق از اول چرا خونی بود تا گریزد آنک بیرونی بود
از نصیحت ها و پند های شما بسیار استفاده خواهم کرد ... .ممنون از شما و خوشا به شما که این چنین بلاغت داشته و این همه استقبال از ادبیات ایران کرده اید .
امید که من نیز چون شما و دیگران تا توان خویش نزدیک شوم .
ممنون ... .
کتاب قله نوشته اندرس اریکسون ترجمه بهرام پور می تونه کمک عالیی باشه
امین دوست عزیز...
درود بر شما ...
حتما مطالعه خواهم کرد ...
ممنون که کمکی کردید ❤️
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
سرچشمه گرفته از :
1- مثنوی معنوی
به سعی و اهتمام رینولد نیکلسون
2 - مثنوی کهنه ,چاپ سنگی
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سر آغاز
اثر صوتی این شعر
بشنو از نی چون حکایت میکند - محمدرضا شجریان | مثنوی افشاری ، فرود در بیات ترک
این بیت داره به صراحت میگه هر کسی دور ماند از اصل خویش
بنظر من یعنی با خدا و قرب به خدا و غیره کاری نداره داره میگه خودت را دریاب
روی جانان طلبی آیینه را قابل ساز
نماز و هر کار عبادی دیگه هم هدفش از نظر من رسیدن به آرامش هست.
موفق باشید
مولانا به کرات به این موضوعی که شما نفی کردید به صورت مستقیم اشاره کرده:
مثل اون بیت معروف که میگه :
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
ما ز فلک بوده ایم
این رو گفته ولی نگفته که ما خود ملک هستم گفته یار ملکیم یعنی ما ماییم و ملک هم ملک پس احتمالا ما اصل خودمونیم نه ملک، این نظر من است شاید درست نباشد.
سلام و وقت به خیر بنده تازه وارد هستم کسی می داند چطور می توانم معنی اشعار را پیدا کنم؟
خانم صمصامی سلام وخیر مقدم
اگه منظور شما مثنوی مولاناست میتونین از تفسیر جامع ۷جلدی آقای کریم زمانی استفاده کنین البته کتابهای دیگه هم موجوده ولی در نوشته ایشان بدلیل جامع بودن از نظرات سایر مفسرین نیز مطلع وآگاه میشود ضمنا معنی ومنبع آیات احادیث نیز در دسترس شماست وشرح غزلیات به قلم ایشان نیز در بازار موجوده مضافا"کانال تلویزیونی گنج حضور با اجرای آقای پرویز شهبازی قطعا در درک معنی ومفاهیم عرفانی ابیات بسیار مفیده ودر همین سایت محترم نیز دوستان بسیاری از اشعار وکلمات صقیل رو معنی گذاشتن خلاصه از قدیم گفتن ودرست هم گفتن
جوینده یابنده شاد وخرم باشید
سلام و درود
ضمن تشکر از زحمت دوستانی که اشعار را می خوانند، و صوت می گذارند، برای شعر اول از دفتر اول، همه خوانشها در شعر "خر موسی صاعقا" به غیر از آخری، متاسفانه اشتباه است. خر به فتحه و تشدید است و آیه ای از قرآن در سوره اعراف و به معنای افتادن با صدای بلند است، در حالیکه همه به کسره و به معنی خر حیوان و به کسره خوانش می کنند/
باسلام اگر میخواهید با مفهوم عرفانی این شعر آشنایی پیدا کنید به کانال تلگرامی دکتر کاکایی یه سری بزنید حتما مطالب بسیار مفیدی دستگیرتان میشودkakaei@
بشنو از نی چون حکایت میکند ..
بگذار بر پشت زین خود معتبر بمانم
تو در کلبه و خیمه خود بازبمان
بگذار که سرخوش و سرمست به دوردستها روم
و بر فراز سرم هیچ جز اختران نبینم.
.گوته.
انسان از روح ساخته شده و در واقع از عالم بالا بوده و نه از جسم ؛ به عالم عرفانی و به روح باید توجه کرد نه به جسم و جسد خویش.
آرزو ی یک چنین فردی رهایی از جسم هست ..
و این قفس است برایش (جسم ):
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
.حافظ.
نی در اینجا خیلی ظریفانه آمده :
آنقدر روح انسان ی که از جسم رهایی میخواهد و به رفتن به سوی خداوند اشتیاق دارد ، به تب و تاب افتاده که پس از مدتی مثل نی نازک میشود ... قصه نازک شدن یک نی ... قصه به تب و تاب و شوق و به تنگ آمدن یک انسان ...
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
و من به دنبال روح هایی میگردم که چون من است .
تا با آنان همزبان و همراه شده و مفهوم رنج و شوق خود را بگویم ...
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش ..
و کسی که روح خود را باطن خود را ذات خود را و درواقع وجود خودش را نادیده بگیرد و از آن دور شود ..آه و حسرتی باقی ست ؟!
چیز جان این نکته خیلی خوبی بود اورین
بیت ۲۹ ام را استاد شجریان در ابتدای تصنیف «ناگهان پرده برانداختهای » به زیبایی تحریر نموده اند.
کل شی یرجع الی اصله آیه قرآن بوده سگچینی عرب پاک کرده
تریاقی . پادزهر .
نفیرم = فریادم
درود به شما سپاس از زحمات شما عزیزان 🌹🌹🌹🌹🙏
با سلام خدمت دوستان فرهیخته
بیت
هرکه جز ماهی زابش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیرشد
گویا اشاره به این حدیث حضرت امیر (ع) دارد که
الناس ثلاثه فعالم ربانی ، متعلم علی سبیل نجاه ، همج ورعاع
مردم سه دسته اند عالم ربانی ، پژوهندگان راه نجات و فرومایگانی که این سو و ان سو میروند
در این بیت هم سه گزینه وجود دارد
ماهی که در دریای رحمت خداوند شناور است و هیچ وقت از نوشیدن ان سیر نمیشود (عالم ربانی)
جز ماهی که به اندازه رفع عطش مینوشد (متعلم علی سبیل نجاه)
بی روزی که بی نصیب از رحمت خداست ( همج و رعا )
به نظر می رسد که مولانا یک رویکرد حذفی در نظر گرفته است. هر شاعری می تواند خطا داشته باشد.
می توانست مصرع " هرکه این آتش ندارد نیست باد" را چنین بگوید:
هر که آتش در وی است آنگه مست باد.(اگر وزن اشتباه است ببخشید و منت بگذارید و تصحیح کنید)
حافظ هم در جایی چنین خطایی داشته است که می گوید:
"نیست باد آنکه خواهد با یاد تو مرهمی"
حافظ می توانست بگوید:
"گم ره آنکس که خواهد با یاد تو مرهمی"(اگر وزن اشتباه است ببخشید و منت بگذارید و تصحیح کنید)
مصرع های جایگزین که دعایی باشد بهتر است مانند آنچه کمال خجندی انجام داده است که می گوید:
باد روشن به تماشای رخت چشم کمال
این دعا را ز همه خلق جهان باد آمین.
با سلام
بزرگان گفتهاند که منظور از نی نیستی است که مولانا میخواهد بگوید که من نیستم وهر آنچه هست خداست واین گونه میخواهد اول کتابش را با یاد خدا آغاز کند
همه دوستان زحمت کشیدن وهرکس به اندازه بینش خود شعر حضرت مولانا را معنی(تفسیر) کردن که همه بجای خود درست وزیبا.حالا چگونه به اصل خودبرگردیم وآینه درون را از گردو غبار پاک کنیم برای رسیدن به خدا چکار باید کرد.چگونه میتوانید درون خودت راببینید وبه عشق خدائی برسید مولانا باکمک شمس راه رسیدن بخدا را پیدا کرد برای رسیدن به این عشق الهی کی تجربه دارد به من کمک کند منم اشعار مولانا رامی فهمم اما چگونه میتوانم ازچنگال غرایز ونقصهای درونی خودرانجات دهم که این نقصهاوغرایز فعال من زنگار آینه درون من هستند.کمک کنید سپاسگزارم
این شکوه و شکایتی که از نی بلند است باید دید که از چه چیزی ناله و شکایت دارد و چرا از حکایت شکایت میکند و شکایتش از چیست و جدایی او از کیس
از نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
مولانا میداند که روح او جزئی از روح کل جهان است؛ یعنی جزئی از آن مبدأ حقیقت که از آن مبدأ جدا شده و طبق این اصل که اگر جزئی از اصلش جدا شود همیشه میخواهد به کلش بازگشت کند؛ آن روح جداشده از میدا حقیقت هم میخواهد به کل خودش برگشت کند. این نیستان که مولانا میگوید نیستان حقیقت است از زمانی که مرا از نیستان (بریدهاند یعنی از نیستان حقیقت جدا کرده اند از نفیرم (نفیر به دو معنی است یکی ناله است و یکی هم آلت موسیقی است که کمی
از نی کوچکتر ولی شبیه آن است. میگوید از نفیرم مرد و زن نالیده اند منظورش از مرد وزن جنسیت مرد و زن نیست؛ یعنی کل مردم از وقتی که مرا از نیستان جدا کردهاند من از این جدایی ناله و
شکایت دارم و میخواهم به اصل خودم برگردم میگوید همه
مردمانی که مرا میشناسند و با من در ارتباط هستند؛ همه باهم هم ناله شده اند نفیر در اینجا به معنی ناله است این هم ناله شدن با مولانا و
هم نفس شدن با او انجام نمیشود مگر با درک اندیشه های او اگر اندیشههای مولانا را کسی درک کند و بفهمد و پیامش را کشف کند؛ باید در حقیقت از این فهم و درک پیام وی را گرفت و در زندگی اجرا کرد. فقط در آن صورت امکان پذیر است که شخص هم نفس و همراه مولانا میشود و از جمله کسانی میشوند که از نفیر و ناله مولانا نالیده اند.
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
مولانا میگوید که من یک سینه ای میخواهم پاره پاره شده از درد هجران و فراقم شرحه شرحه یعنی پاره پاره شده و از هم باز شده حالا سینه مولانا از چه چیزی شرحه شرحه شده؟ از درد هجران فراق از نیستان حقیقت من شخصی را میخواهم دارای چنین سینه ای تا بتوانم درد اشتیاق خود را برای او بازگو کنم؛ و اگر چنین سینه بی کینه شرحه شرحه شده ای را نداشته باشد آن وقت هرچه برایش درد اشتیاق را شرح بدهم آن وقت درد این اشتیاق را درک نخواهد کرد. سعدی می گوید:
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است
باید عاشق شده باشد که بفهمد این شب هجران عشق چقدر سخت و طولانی است مولانا میگوید من سینۀ دردمند و دردکشیده ای می خواهم تا بتوانم این شرح درد اشتیاقم را برای او بگویم درد فراق کشیده بسیار کمیاب است. به راستی نمیشود کسی را به این زودی
پیدا کرد که این مطالب مولانا را درک نماید.
از اندیشه های ژرف و ناب و تازه و بدیع مولاتا که دائماً در مورد سینه بی کینه و عدم منیت صحبت میکند باید آموخت که رستگاری انسان در داشتن سینه ای است که بدون کینه باشد. اگر به منشأ کینه
بیندیشیم؛ خواهیم دید کینه از خودخواهی و منیت است. خودخواهی و منیت باعث میشود که انسان دائماً قضاوت اشخاص دیگر را در
ذهن خود تقویت نموده تا به جایی که در مورد آن اشخاص کینه در خود به وجود آورد و سپس به دنبال واکنش به آنها برود و همین تخم نفاق و دشمنی را در دل خود و دیگران کاشتن را به دنبال دارد. به همین دلیل است که مولانا سخت به دنبال سینهای میگردد که خالی از کینه
منم خودخواهی و حسادت است و آن را نمی یابد و بنابراین از نی شخصی که نتواند کینه و حسادت و
وجود او ناله ها بر میخیزد بسیاری از عادات ناپسند را از خود بیرون کند باید آن کینه را مثل یک
تومور سرطانی تا آخر عمر داشته باشد و رنج آن را تحمل کند.
ھرکسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
در این بیت دوباره مولانا میگوید که از اصل خویش و از آن نیستان
حقیقت و یا از مبدأ حقیقت به دور مانده آیا این مبدأ حقیقت چیست. ساده ترین تعریفی را که میتوان در مورد مبدأ حقیقت بیان نمود این است که مجموعه کل انرژیهای حاکم بر این طبیعت مبدأ حقیقت است. این انرژی ها تنها در بیرون از بشر نیست و این مبدأ حقیقت در درون انسان هم وجود دارد؛ زیرا انسانها جزئی از طبیعت بوده که آن حاکم بر طبیعت است. حال اگر کسی از این مبدأ حقیقت به دور بیفتد آن وقت احساس میکند که از اصل خودش دور افتاده و میخواهد که به آن مبدأ بپیوندد؛ پس از وی سلب آسایش می شود. در مورد ابیات آغازین هیچ کتاب شعری به این زیبایی و نغز گفتاری سخن نگفته و در
هیچ کتاب شاعری به این نغز گفتاری و به این پرباری و ژرفی سخن نرفته است بسیار کسانی هستند که میخواهند به چنین اندیشه هایی برسند؛ ولی نمیدانند که از چه راهی و چگونه برسند؛ و مولانا در اینجا و در نی نامه این راههای دشوار را نشان میدهد.
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم
می گوید به هر جمعیتی نالان شده این نالان شدن دارای فاعلی است و این فاعل مولانا .نیست این فاعل نی .است از اول متذکر شد که من آن نی هستم و نی دارد با شما صحبت میکند و بعد اضافه میکند من به هر جمعی رفته ام ناله سر داده ام ،جفت یعنی همنشین خوش حالان کسانی هستند که معنویت و معرفتی دارند و بدحالان کسانی هستند که بویی از معرفت و معنویت نبردهاند و مولانا میگوید بدحالان برعکس خوش حالان هستند؛ نه اینکه به ثروتی و یا گنجی رسیده باشند. خوشا به حالشان که از معنویت و معرفت اثری و شناختی پیدا کرده اند.
می گوید من در جمع هر دو گروه رفته ام نی) میگوید در بین آنهایی
که بویی از معرفت نبرده بودند ناله سر دادم و در بین آنهایی که بویی
از معرفت برده بودند هم ناله سر دادم ولی هیچ کدام مرا درک نکردند.
آنها هیچ انعکاسی نداشتد و این نمودار این است که مولانا در زمان خودش هم کسی نبوده که بدان گونه که باید و شاید آن طوری که خودش میخواسته سخنش را دریابد کسی در نمی یافته درک کردن سخن مولانا شایستگی و آمادگی مخصوص خودش را لازم دارد و یک شخص عادی قطعاً کشش درک مولانا را ندارد و برای اینکه کسی این شایستگی را پیدا کند باید واقعاً طلب را در وجودش به وجود بیاورد.
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
آن بدحالان و بدبختان که بدا به حالشان و آن خوشبختان که خوشا به حالشان
هیچ کدام آن طور که باید مرا درک نکردند؛ به علت اینکه هر کدام به گمان خودشان از من چیزهایی دریافت کردند که همه آنها ظن و گمان بود و حقیقت نداشت و آن طوری که من میخواستم نبود و به عبارت دیگر کسی که یار من شد از ظن خودش بود و نه از درک و تفکر واقعی.
سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
توجه اینکه صحبت از نی هست این نی وقتی میگوید که به هر
جمعیتی رفتم و نالان شدم شما تجسم کنید که این نی رفته در یک جمعیتی از بدحالان که بدا به حالشان و ناله سر داده آن بدحالان چه کردند؟ آنها از پا برخاستند و با آن ناله رقص بابا کرم کردند؛ ولی در مقابل جمعیت خوش حالان چه کردند؟ این نغمه و آوا در آنها اثری گذاشت و آنها را به اندیشه و ادار کرد که در درون خودشان سیر کنند و بیندیشند و فکر کنند و به یاد معنویت و معرفت بیشتر بیفتند. بازهم میگوید آن طور که من میخواستم نبود و اینها هم ظن و گمانشان بود؛ برای اینکه وقتی با شاگردانش روبرو میشد میدید که برای دریافتن شاگردانش نهایت کوشش خود را به کاربرده که به آنها تعلیم بدهد. وقتی مولانا بعداً به آنها مراجعه میکرد میدید که آنها درک نکرده اند. علت آن بود که شاگردان او مثل دانشجوی امروز بودند. دانشجوی امروزی بیشتر دنبال این است که نمره قبولی بگیرد و این واحدهای درسی را بگذراند و بعد هم یک گواهینامه پایان تحصیل هم بگیرد و برود با آن کاری بگیرد ولی پزشک تا اندازه ای فرق میکند؛ زیرا ماهیت
و نفس و طبیعت درسی را که میخواند (پزشکی) او را به اندیشه
وامی دارد و آن وقت میفهمد که این ساختمان وجود انسان پیچیده ترین موتور آفرینش است؛ ولی آن شاگردی که به کلاس درس مولانا مینشیند میخواهد که بعد از مدتی برود و در فلان شهر و یا دهستانی و برای یک عده حرف بزند و با این کارها امرار معاش بکند. بسیار کمیاباند کسانی که پای سخن مولانا بنشینند فقط برای درک معرفت و سخن مولانا و نه برای هیچ چیز دیگر مثل اینکه امروز هم همین طور است. اگر از شاگردی بپرسید چرا درس میخوانی میگوید برای اینکه امسال قبول شوم و بروم به کلاس بالاتر و از این بیشتر هم نمی خواهم. البته استثنا هم وجود دارد و بستگی دارد که درسی را که می خواند چه باشد مثلاً اگر گیاه شناسی و یا بوتانیک و یا زوآلوژی یا جانورشناسی و بیولوژی خوانده باشد مقداری فرق میکند برای اینکه ماهیت این درسها او را به اندیشه وامیدارد و می پرسد آیا گیاه هم زنده است؟ .بله آیا نفس میکشد؟ غذا و هوا برای خوردن و نفس
کشیدن میخواهد؟ بله آیا تولید مثل میکند؟ بله. پس زنده است.
خواه ناخواه با خودش این اندیشهها را خواهد داشت.
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
تن به معنی جسم و جان به معنی روح است. میگوید ما هم جسم داریم و هم روح و جسم و روحمان به راستی از هم جدا نیست مستور یعنی پوشیده و .پنهان ما جسم و روحمان از یکدیگر مستور نیستند و باهم کار میکنند بعضی اوقات روان و جان ما بر جسممان حکومت می کنند؛ ولی دقت کنید که جسممان را میتوانیم ببینیم ولی روحمان را نمی توانیم ببینیم؛ در حالی که هر دو در .ماست نی میگوید که حرف من هم از اصرار من جدا نیست و مردم صدای مرا می شنوند؛ ولی سز مرا نمی شنوند همان طور که جسم را میبینند؛ ولی جان را نمیتوانند بینند نه اینکه دیدنی نباشد بایستی چشم دل باز باشد تا بتواند این گونه چیزها را .ببیند وقتی مولانا میخواهد حرفش را کسی درک کند او همزبان میخواهد نی میگوید کسی را می خواهم که همزبان من (نی) باشد. زبان نی همان ناله نی است و باید آن را درک کرد.در یک جای مثنوی میگوید همزبانی خویشی و پیوندی است. این همزبان و خویشاوند به آن معنای افرادی که خویشاوندی نسبی دارند نیست این خویشی و پیوندی که میگوید به این معناست که باید مثل من باشی و با من پیوند بزنی و با من آمیخته شده باشی؛ به طوری که ما دوتا یکی شده باشیم و این پیوند یک پیوند اندیشه ای است مصراع دوم این بیت مرد) با نامحرمان چون بندی (است در اینجا بند به معنی زندان است و مرد و زنی مطرح نیست؛ یعنی آدمی وقتی با همزبانش نیست مثل اینکه در زندان است و زبان همزندانیاش را نمی فهمد. مثلاً یک هندو و یک ترک زبان یکدیگر را نمی فهمند؛ ولی چه بسا بسیارند آن ترکها و هندوها که همدیگر را درک میکنند و همزبان میشوند؛ یعنی اندیشه های یکدیگر را میفهمند ای بسا دو ترک که هردو ترکی صحبت می کنند؛ ولی اندیشه یکدیگر را نمیتوانند درک کنند؛بنابراین همزبانی مهم نیست باید همدل بود. نی میگوید من همدل و همنفس میخواهم.پس زبان محرمی خود دیگر است. همدلی از همزبانی بهتر است
مثنوی دفتر (اول)
مشنو از نی چون حکایت میکند
بشنو از دل چون روایت میکند
مشنو از نی،نی نوای بی نواست
بشنو ازدل،دل حریم کبریاست
نی چو سوزد تل خاکستر شود
دل چو سوزد محفل دلبر شود
نی ز خود هرگز ندارد شوروحال
دل بود مرآت نور ذوالجلال
نی اگر پرورده آب و گل است
دست پرورده خداوندی دل است
نی اگر بشکست بی قدر و بهاست
بشکند گر دل خریدارش خداست
نی تهی دست است و بی قدرو بها
دل بود گنجینه عشق و صفا
نی تهی مغز ودرونش پر هواست
دل تجلیگاه عرفان وولاست
نی تورا از یاد حق غافل کند
دل تو را در قرب حق نائل کند
نی به هر دست و به هر لب آشناست
دل مکان و خانه خاص خداست
نی چو بینم یاد آرم نینوا
دل شود نالان به یاد کربلا
از جفای نی دلم آتش گرفت
کاش نی از ریشه آتش می گرفت
نی ز حلقوم حسین خون می مکید
پای نی زینب گریبان می درید
دید بر نی چون سر آن حق پرست
سر به محمل زد جبین خود شکست
چون رود در شام و در تشت طلا
می خورد نی بر لب آن مقتدا
نی خورد چون بر لب و دندان او
دل بسوزد بر لب عطشان او
"ذره بس کن ماجرای نی نوا
سوخت از این غم دل خیر النساء
مقایسه دومتن؛تفاوتها وافزایشها:اعتبار به متن است یا به سند وروایت؟
درباب متون ادبی مثل دیوان خواجه حافظ شیرازی یا مثنوی ملای رومی دو روش مختلف جهت ارزشگذاری،وجوددارد.اول روشی که تمام بهای متن را به روایت متن (نقل)مرتبط میکند وباز درهمین اعتبار سنجی نزدیک بودن به دوره حیات شاعررا یک ترجیح مسلم به حساب می آورد.بنابراین نسخه قونیّه مثنوی که درسال 677 کتابت شده،برترین نسخه مثنوی به شمار میرود.یکی ازطرف داران این روش دکتر توفیق سبحانی مصحح همین نسخه است.
(نگاه کنید به مقدمه این تصحیح چاپ اول بهار1373،سازمان چاپ وانتشارات وزارت فرهنگ وارشاداسلامی ).
دوم-روشی که اعتبار متن را به محتوای آن وابسته میداند وتقدیم وتاخیر کتابت نسخه ونحوه روایت مثنوی را(مثل پس وپیش بودن ترتیب ابیات )دخیل نمیداند.وبرای درک درست متن ازخود متن واحیانا ازدیگر آثای ملای رومی کمک میگیرد.نویسنده این یادداشت حامی این سبک است وبرای مثال دومتن مقدم وموخررادراینجا روایت،وبه ارزش سنجی محتوا ی این دومیپردازد.
متن اول - نسخه گنجور:
1-بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
2-کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
3-سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
4-هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
5-من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
6-هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
7-سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
8-تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
9-آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
10-آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
11-نی حریف هر که از یاری برید
پردههایش پردههای ما درید
12-همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
13-نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
14-محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
15-در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
16-روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
17-هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
18-در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید و السلام
19-بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
20-گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
21-کوزهی چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
22-هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
23-شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
24-ای دوای نخوت وناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
25-جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
26-عشق، جانِ طور آمد عاشقا!
طور، مست و خرَّ موسی صَاعِقا
27-با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
28-هر که او از همزبانی شد جدا
بیزبان شد گرچه دارد صد نوا
29-چون که گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زآن پس ز بلبل سر گذشت
30-جمله معشوق است و عاشق پردهای
زنده معشوق است و عاشق مردهای
31-چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
32-من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
33-عشق خواهد کاین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
34-آینهت دانی چرا غماز نیست
زآن که زنگار از رخش ممتاز نیست
دوم متن نسخه ی قاینی:
1-بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند
2-کز نیستان تا مرا ببریدهاند
وز نفیرم مرد و زن نالیدهاند
3-سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
4-من بهر جمعیتی نالان شدم
جفت خوشحالان و بد حالان شدم
5-هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
6-هر کسی از ظن خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من
7-سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
8-تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
9-آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
10-آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
11-نی حریف هر که از یاری برید
پردههایش پردههای ما درید
12-همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
13-نی حدیث راه پر خون میکند
قصه های عشق مجنون میکند
14-محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
15-گر نبودی ناله نی را ثمر *
نی جهانرا پر نکردی از شکر
16-در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
17-روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
18-هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بیروزیست روزش دیر شد
20-در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید و السلام
21-بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
22-گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
23-کوزهی چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
24-هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
25-شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
26-ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
27-جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
28-عشق، جانِ طور آمد عاشقا
طور، مست و خرَّ موسی صَاعِقا
29-با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
30-هر که او از همزبانی شد جدا
بینوا *شد گرچه دارد صد نوا
31-چونکه گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی دیگر ز بلبل سر گذشت
32-چونکه گل رفت و گلستان شد خراب
بوی گل را از که جویم از گلاب
33-سر پنهانست اندر زیر و بم
فاش گر گویم جهان بر هم زنم
34-آنچه نی می گوید اندر این دو باب
گر بگویم من جهان گردد خراب
35-جمله معشوقست و عاشق پردهای
زنده معشوقست و عاشق مردهای
36-چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
37-من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم همنفس
38-نور او از یمن و یسر وتحت و فوق
بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق
39-عشق خواهد کاین سخن بیرون بود
آیینه غماز نبود چون بود
40-آیینه جانت چرا غماز نیست
زانکه زنگار رخش ممتاز نیست
41-آیینه کز رنگ آلایش جداست
پر شعاع از نور خورشید خدا ست
42-رو تو زنگار از رخ او پاک کن
بعد از آن آن نور را ادراک کن
09 آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
در اینجا مولانا دو تا نیست باد به کاربرده نیست باده اول به معنی این است که باد نمیوزد» و «نیست» «باد دوم یعنی خدا کند که نباشد و یا بهتر این است که .نباشد نکته ای را که مولانا میگوید خیلی ظریف و عجیب و دقیق است هیچ شاعری چنین نکته ای را به کار نبرده صدای نای را و بانگ نای را میگوید آتش است. بانگ های بادی است که در نی می دهند و این باد را آتش دانسته و این آتش عشق است و هرکس این آتش عشق را نداشته باشد عدمش به ز وجود است و بهتر اینکه نباشد.
بدون عشق زندگی کردن بهتر است که به کلی نباشد.
10 آتش عشق است کاندر نیفتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
مولانا این صدای نی و آن جوشش می را که در خم می جوشد؛ همگی را عشق میداند و او سراسر زندگی یعنی جهان هستی و همه چیز را عشق
میداند و در جای دیگر میگوید:
گر نبودی عشق بفسردی جهان
گردش افلاک هم از عشق دان
یعنی اگر عشق نبود دنیا یخ زده و فسرده میشد و این کرات آسمانی هم که در حال گردش در فضا میگردند اگر عشق نباشد آنها هم فسرده و منجمد میشوند اصلا تمام ذرات عالم هستی را هم زنده می بیند و هم عاشق میداند عجب دیدی دارد اول باید دیدش را بشناسیم تا بعد حرفش را بتوانیم درک کنیم.
11 نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
مولانا این صدای نی و آن جوشش می را در خم که میجوشد همگی عشق میداند و او سراسر زندگی یعنی جهان هستی و همه چیز را عشق میداند.
حریف به معنی همکیش و همکار از یاری برید یعنی از یاری جدا شد. پرده یک اصطلاح موسیقی است همانند آهنگ گوشه، لحن. در بیت فوق میگوید که نی در چه پردهای میخواند؟ نیزن پرده اش با لحنش را عوض می.کند پرده در مصراع دوم معنی ما را افشاگری کرد و ما را لو داد نی آن چیزی هست که از پارش جدا شده و در حال ناله کردن است. آن لحنها و آهنگهایی که در ناله نی هست؛ آن پرده ها و
حجابهایی که روی ما را پوشانده و نمیگذارد که دیگران ما را بشناسند آنها را از هم میدرد و پاره میکند و افشاگری میکند و ما را چنان که هستیم؛نشان میدهد.
12 همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچونی دمساز و مشتاقی که دید؟
زهر سم است؛ ولی تریاق یعنی پادزهر مولانا می گوید نی هم زهر و هم پادزهر است. به این معنی که نی در حال زدن گاهی غمگین است و ما را در عمق غم فرو می برد و گاهی هم ما را شاد کرده و از غم بیرون می آورد؛ بنابراین گاهی زهر است و گاهی هم پادزهر شما چه چیزی می توانید پیدا کنید که هم زهر باشد و هم پادزهر؟ در مصراع دوم نی زن نی را میگذارد به لبش و در آن میدمد دم نیزن نفس اوست و چه کسی دمسازتر از نی است؟ هر کس نی را به لبش بگذارد و در آن بدمدان نی به صدا در می آید؛ بنابراین دمساز است و چون با اشتیاق زده شود؛ بنابراین با نهایت اشتیاق ناله میکند پس دمساز و دمخور است و در واقع مولانا دارد خودش را میگوید که من دمخور کسی هستم که مرا درک کند و مشتاق کسی هستم که به من اشتیاق بدهد.
13 نی حدیث راه پرخون میکند
قصه های عشق مجنون می کند
حدیث به معنی سخن است و میگوید راه را پرخون میکند این راه راه عشق است راهی که هزاران عاشق در این راه پرخون عشق کشته شده اند. نی سخن از قصه های واقعی و راستین مثل عشق مجنون به لیلی است و باید این عشق را درک کرد.
13 نی حدیث راه پرخون میکند
قصه های عشق مجنون
می کند
حدیث به معنی سخن است و میگوید راه را پرخون میکند این راه راه عشق است راهی که هزاران عاشق در این راه پرخون عشق کشت
14 محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
برای درک این بیت باید دو تا عقل و یا خرد را در نظر بگیریم. اولی عقل حقیقت جوست و دیگری عقل حسابگر دنیا جوی این دو عقل کاملاً با یکدیگر فرق دارند این هوش در مصراع اول یعنی عقل حقیقت جو. محرم این هوش یعنی کسی که از عشق مدهوش شده و از هوش رفته و یا از خود رفته و دیگر خودش را از عشق خویشتن نمیشناسد؛ و اگر این طور باشد آن وقت ماهیت عقل حقیقت جو را درک می کند. در مصراع دوم زبان حرف میزند و مشتری زبان هم گوش است که باید آن را بگیرد؛ به عبارت دیگر ،زبان فرستنده و گوش گیرنده است. اگر زبان دارد از عقل حقیقت جو صحبت میکند باید یک گوش حقیقت شنو هم باشد که آن حقیقت را درک کند اگر گیرنده نباشد فرستنده کافی نیست و بی اثر است.
15 در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
16 روزها گر رفت؛ گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیت
در غم ما یعنی آن تی وقتی آهنگ میزند و ایجاد غم میکند و به این معنی است که در غم عشق ما روزها بیگاه شد و با سوزها هم همراه شد و گذشت آن عشق سوزش و جوشش میآورد روزها در حال گذشتن هستند؛ ولی بگذار برود و من هیچ غمی ندارم و نمی ترسم. کسی که در راه عشق قدم بردارد و در راه جستن حقیقت است هرروزی را که سپری میکند تکاملی را به دست می آورد؛ یعنی رفته رفته به سوی ،حقیقت نزدیکتر میشود و چون من در راه عشق هستم؛ بنابراین بگذار روزها بروند؛ چون من دارم به حقیقتی که میخواهم نزدیک میشوم ای مبدأ حقیقت تو بمان که از هر زشتی
پاک و منزهی من غم رفتن روزها را ندارم.
17 هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هر که بی روزی ست روزش دیر شد
تنها کسی که از آب سیر نمیشود ماهی است و همه دیگران از آب سیر میشوند و نمیتوانند در آب زندگی کنند عشق برای من مثل همان آب است برای ماهی من در این آب غوطه میخورم و عشق می ورزم بدون این آب معرفت زندگی هیچ مفهومی ندارد و من هم مثل آن ماهی هستم که از آب معرفت و معنویت هرگز سیر نمیشوم در مصراع دوم صحبت از بیروزی شدن است منظور از این روزی خوراک روزانه شخص نیست؛ بلکه منظور از روزی معرفت است و اگر کسی آن را نداشته باشد؛ مثل کسی است که دارد در ظلمت شب به سر میبرد و منتظر رسیدن صبح به انتظار است. ولی روز نمیرسد و روشن نمیشود روزش دیر میشود و هیچ وقت نمی رسد و تا آخر
عمرش در ظلمت باقی میماند.
18 در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
تو ای ناپخته حال مرا در نمی یابی و نمیدانی من مولانای درون تهی شده را درک نمیکنی و حالا که این طور است؛ پس سختم را کوتاه میکنم رسیده ام به جایی که تو هنوز نپختهای برو و پخته شو و بعد بیا. درود بر تو من مسکوت میکنم و تو به سلامت باشی.
درود به همه دوستان ۱۸ بیت اول از مثنوی معنوی در دفتر اول که نی نامه می باشد، مفهوم بسیار عمیقی دارد که با درک این مفاهیم میتوانیم نگرش فوق العاده عالی نسبت به درون خودمان و کائنات داشته باشیم با امید به اینکه نوشته های اینجانب برایتان مفید واقع شود،در نور و عشق و سلامتی و فراوانی و ثروت باشید.❤️🌱
برگ سبز شماره ۱۲ خواننده اثر سید جواد ذبیحی است
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
سلام
شعر بسیار زیبایی بود شعرای مولانا پر از آرامشن و یه شادی خاصی تو شعراش هست و به انسان امید میدن و خیلی موزونن
سلام و عرض ادب و تشکر فراوان از کسانی که این مجموعه بی نظیر را بوجود آورده آمد.
درود بر شما خیر مقدم
بشنو*
در فعل امر بشنو تنها حس شنوائی نیست که مخاطب است .
مخاطب جمله جان آدمی است
داستان ذوق امر و چاشنیش
*بشنو* اکنون در بیان معنویش
.....
جمله باید گوش بود و هوش
از قفل و زنجیر نهان هین گوش ها را برگشا
کی برگشایی گوش را کو گوش مر مدهوش را
۱-تا نشنوی
۲-یاد نخواهی گرفت
۳ اولین یادگیری شنیداری زبان است
کودک با گوش دادن زبان مادری را نخست یاد میگیرد.
بهر طفل نو پدر تیتی کند
گرچه عقلش هندسهٔ گیتی کند
طفل گیرد صوت و گفتار از برون
تا که نطق آموزد از اهل فنون
........
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
.......
در نی نامه *نی* نماد راهبر است راهبری نسبتا کامل و آزموده بعبارتی خود مولانا
و مرادش شمس است.
که حقیقت وجود و هستی را و رمز رازهای انسان ها و روان آدمی را همچون طبیبی حاذق میدانند.
.......
سالک باید مطیع راهبرش باشد جمله تن گوش باشد تا از *نی* وجود مراد بیاموزد.
گفت هان ای سخرگان گفت و گو
وعظ و گفتار زبان و گوش جو
پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید
پنبه این گوش دل گوش سرست
تا نگردد این کر آن باطن کرست
بی حس و بی گوش و بی فکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید ...
گوش سر کافی نیست گوش باطن باید شنوا و فعال باشد.تا ندای حق و باطل را دریابد.
القصه بلانسبت
این سخن پایان ندارد هوشدار
هوش سوی قصهٔ خرگوش دار
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
کین سخن را در نیابد گوش خر
*********
.........
بشنو هائی که در سرا تاسر مثنوی معنوی طنین انداز هستند.
....................
*بشنو* این نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند ...
*بشنو* از اخبار آن صدر الصدور
لا صلوة تم الا بالحضور ...
*بشنو* این پند از حکیم غزنوی
تا بیابی در تن کهنه نوی
*بشنو* اکنون اصل انکار از چه خاست
زانک کل را گونه گونه جزوهاست ...
*بشنو* الفاظ حکیم پرده ای
سر همانجا نه که باده خورده ای ...
*بشنو* اکنون صورت افسانه را
لیک هین از که جداکن دانه را
*بشنو* این قصه پی تهدید را
تا بدانی آفت تقلید را
*بشنو* این اشکال و شبهت را جواب
گوش نِه تو ای طلب کار صواب
*بشنو* از فوق فلک بانگ سماع
چرخ را در زیر پا آر ای شجاع
*بشنو* این تسبیحهای ماهیان
گر فراموشت شد آن تسبیح جان
ماجرای شمع با پروانه تو
*بشنو* و معنی گزین ز افسانه تو
هست بی حزمی پشیمانی یقین
*بشنو* این افسانه را در شرح این
*بشنو* اکنون قصه آن ره روان
که ندارند اعتراضی در جهان ...
*بشنو* اکنون قصه آن بانگ سخت
که نرفت از جا بدان آن نیکبخت ...
*بشنو* اکنون این دهل چون بانگ زد
دیگ دولتبا چگونه می پزد
کیمیاسازان گردون را ببین
*بشنو* از میناگران هر دم طنین
*بشنو* از عقل خود ای انباردار
گندم خود را به ارض الله سپار ...
*بشنو* اکنون ماجرای خاک را
که چه می گوید فسون محراک را ...
داستان ذوق امر و چاشنیش
*بشنو* اکنون در بیان معنویش
چون شنیدی بعضی اوصاف بلال
*بشنو* اکنون قصه ضعف هلال
پس وزیرش گفت ای حق را سُتن
*بشنو* از بنده کمینه یک سُخن
*بشنو* این زاری یوسف در عثار
یا بر آن یعقوب بی دل رحم آر ...
هر دمی زین آینه پنجاه عرس
*بشنو* آیینه ولی شرحش مپرس
*بشنو* اکنون داد مهمان جدید
من همی دیدم که او خواهد رسید ...
تهیه تدوین
جاوید مدرس . رافض
شاید بیش از ده سال گذشته از آن دم که به ژرفای نینامه مولانا فرو رفتم و در بحر معانیاش غوطه خوردم. زمانی که خواندم
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
و فکر می کردم که من از اصل خود دور نگشتهام و همچنان به سرچشمهی خویش نزدیکم.
لیکن سالیان گذشت و گرداب حوادث مرا با خود برد و در جریان پرطلاتم زندگی من
به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم.
و گاه از بیهمدمی به شکایت برخاستم که
هر که او از همزبانی شد جدا
بیزبان شد گرچه دارد صد نوا.
و آنگاه که سینهام لبریز از ناگفتهها میگشت، در دل ناله می کردم که
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
اما حقیقت تلخ آن بود که با گذر ایام، از اصل خود دور شده بودم. چنانکه گاهی حتی رغبتی به بازگشت بدان نداشتم. از یاد برده بودم که خامم و ناپخته، و چه سود که:
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام.
اینک، چند روز کوتاهی است که کسی، که بدون انکه خود بخواهد، چنان اثری بر جانم نهاده است که مرا به خود آورده و یادآور شده. که دوباره به جستجوی اصل خود باشم و باز به آن بازگشتم که:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش.
اما این بار نه با آرامش، که با دلهرهی دوری و سودای جستن اصل خود.
اکنون، سینهام شرحه شرحه از درد فراق است و
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق.
و حسرت میخورم بر گل و گلستانی که دیگر بار شاید نخواهم دید، و بر بلبلی که دیگر نخواهد سرود
چون که گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زآن پس ز بلبل سرگذشت.
و شاید هنوز نیز خامم، که:
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس.
بخوان دیوان شمس و مثنوی را
مپرس اما هوش مصنوعی را
معلوم است که جمعبندی، سنجش و بکارگیری اطلاعاتی بدون احساس ،عاطفه و خودبرانگیزنده خیال و شعور هوش مصنوعی از ساحت ظریف شریف و بالخصوص شعر شهودی و پیچیده ای عرفانی بسیار بدور است. ولی شباهتی که هوش مصنوعی در این زمینه با افراد ازخودراضی، دیده درآ و شارلاتان دارد در این است که هرگز در معناکردن اشعار به ناتوانی خود اقرار نمی کند و هرچه سرهم بافته به خورد خواننده می دهد، یعنی "نمیدانم" در قاموس اش وجود ندارد و من تا به حال مشاهده نتوانستم.. به هرحال من خواندن نظریات هوش مصنوعی را در مورد معنای اشعار ضیاع وقت میدانم مگر اینکه گاهگاهی به قصد تفریح و تفنن باشد. حتا میتواند خطر گمراهی هم داشته باشد برای آنانکه سالکان تازه وارد این وادی اند.