گنجور

فصل شصت و ششم - خَلَقَ آدَمَ عَلی صُوْرَتِهِ آدمیان همه مظهر می‌طلبند

«خَلَقَ آدَمَ عَلی صُوْرَتِهِ» آدمیان همه مظهر می‌طلبند، بسیار زنان باشند که مستور باشند امّا رو باز کنند تا مطلوبیِ خود را بیازمایند چنانک تو اُستره را بیازمایی. و عاشق به معشوق می‌گوید «من نخفتم و نخوردم و چنین شدم و چنان شدم بی‌تو» معنیش این باشد که «تو مظهر می‌طلبی مظهر تو منم» تا بدو معشوقی فروشی، و همچنین علما و هنرمندان جمله مظهر می‌طلبند. «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیاً فَاحْبَبْتُ اَنْ اَعْرَفُ»، «خلق آدم علی صورته اَی علی صورة احکامه» احکام او در همه خلق پیدا شود، زیرا همه ظلّ حقّند و سایه به شخص ماند. اگر پنج انگشت باز شود سایه نیز باز شود و اگر در رکوع رود سایه هم در رکوع رود و اگر دراز شود هم دراز شود پس خلق طالب، طالب مطلوبی و محبوبی‌اند که خواهند تا همه محبّ او باشند و خاضع، و با اعدای او عدو و با اولیای او دوست. این همه احکام و صفات حقّ است که در ظلّ می‌نماید «غایة ما فی الباب» این ظلّ ما از ما بی‌خبر است، امّا ما باخبریم ولیکن نسبت به علم خدا این خبر ما حکم بی‌خبری دارد. هرچه در شخص باشد همه در ظلّ ننماید جز بعضی چیزها. پس جملهٔ صفات حق درین ظلّ ما ننماید بعضی نماید که «وَ مَا اُوْتِیْتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلَّا قَلِیْلاً».

فصل شصت و پنجم - سراج‌الدّین گفت که مسأله‌ای گفتم اندرون من درد کرد فرمود: سراج‌الدّین گفت که مسأله‌ای گفتم اندرون من درد کرد. فرمود آن موکّلی است که نمی‌گذارد که آن را بگویی. اگرچه آن موکّل را محسوس نمی‌بینی ولیکن چون شوق و راندن و الم می‌بینی، دانی که موکّلی هست. مثلاً در آبی می‌روی، نرمی گل‌ها و ریحان‌ها به تو می‌رسد و چون طرف دیگر می‌روی خارها در تو می‌خلد‌؛ معلوم شد که آن طرف خارستان است و ناخوشی و رنج است و آن طرف گلستان و راحت است. اگرچه هر دو را نمی‌بینی این را وجدانی گویند، از محسوس ظاهرترست. مثلاً گرسنگی و تشنگی و غضب و شادی جمله محسوس نیستند، امّا از محسوس ظاهرتر شد، زیرا اگر چشم را فراز کنی محسوس را نبینی امّا دفع گرسنگی از خود به هیچ حیله نتوانی کردن و همچنین گرمی در غذاهای گرم و سردی و شیرینی و تلخی در طعامها نامحسوس‌اند و لیکن از محسوس ظاهرترست. آخر تو به این تن چه نظر می‌کنی؟ ترا به این تن چه تعلّق است؟ تو قایمی بی این، و هماره بی اینی؛ اگر شب است پروای تن نداری و اگر روز است مشغولی به کارها، هرگز با تن نیستی، اکنون چه می‌لرزی برین تن؟ چون یک ساعت با وی نیستی، جایهای دیگری، تو کجا و تن کجا!؟ «اَنْتَ فِی وَادٍ وَانَا فِیْ وَادٍ». این تن مغلطه‌ای عظیم است، پندارد که او مُرد او نیز مُرد. هی، تو چه تعلّق داری به تن؟ این چشم‌بندی عظیم است. ساحرانِ فرعون چون ذره‌ای واقف شدند تن را فدا کردند. خود را دیدند که قایم‌اند بی‌این تن، و تن به ایشان هیچ تعلّق ندارد و همچنین ابراهیم و اسماعیل و انبیا و اولیا چون واقف شدند، از تن و بود و نابودِ او فارغ شدند. حجّاج بنگ خورده و سَر بر در نهاده بانگ می‌زد که «در را مجنبانید تا سرم نیفتد!» پنداشته بود که سرش از تنش جداست و بواسطهٔ در قایم است. احوال ما و خلق همچنین است پندارند که به بدن تعلّق دارند یا قایم به بدن‌اند. فصل شصت و هفتم - سُئِلَ عِیْسی عَلَیْهِ یَا رُوْحَ اللهِّ اَیُّ شَیْیءِ اَعْظَمُ: سُئِلَ عِیْسی عَلَیْهِ یَا رُوْحَ اللهِّ اَیُّ شَیْیءِ اَعْظَمُ وَمَا اَصْعَبُ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ قَالَ غَضَبُ اللهِّ قَالوا وَمَا یَنْجِی عَنْ ذلِکَ قَالَ اَنْ تَکْسِرَ غَضَبَکَ وَ تَکْظِمَ غَیْظَکَ طریق آن بود: چون نفس خواهد که شکایت کند، خلافِ او کند و شکر گوید و مبالغه کند؛ چندانی که در اندرون خود محبّت او حاصل کند زیرا شکر گفتن به دروغ، از خدا محبّت جستن است. چنین می‌فرماید مولانای بزرگ قدس الله سره که اَلشِّکَایَةُ عَنِ الْمَخْلُوْقِ شِکَایَةٌ عَنِ الْخَالِقِ و فرمود دشمنی و غیظ در غیبتِ تو، بر تو پنهان است، همچون آتش چون دیدی که ستاره‌ای جَست آن را بکُش تا به عدم باز رود از آنجا که آمده است. و اگر مدد کنی به کبریتِ جوابی و لفظِ مجازاتی، ره یابد. و از عدمْ دگر و دگر روان شود و دشوار توان آن را بازفرستادن به عدم. اِدْفَعْ بِالَّتِیْ هِیَ اَحْسَنُ تا قهر عدو کرده باشی از دو وجه: یکی آنکه عدو گوشت و پوست او نیست اندیشهٔ ردی است؛ چو دفع شد از تو به بسیاری شکر هر آینه ازو نیز دفع شود. یکی طبعاً که اَلْاِنْسَانُ عَبِیْدُ الْاِحْسَانِ و دوم چو فایده نبیند چنانک کودکان یکی را به نامی می‌خوانند او دشنام می‌دهد؛ ایشان را رغبت زیادت می‌شود که «سخن ما عمل کرد» و اگر تغییر (؟تغیّر) نبینند و فایده‌ای نبینند میلشان نمانَد. دوم آنکه چو این صفت عفوی در تو پیدا آید معلوم شود که مذمّت او دروغ است؛ کژ دیده است، او ترا چنانک تویی ندیده است، و معلوم شود که مذموم اوست نه تو. و هیچ حجّتی خصم را خجل‌تر از آن نکند که دروغی او ظاهر شود. پس تو به ستایش در شکّر او را زهر می‌دهی زیرا که اظهار نقصانی تو می‌کند تو کمال خود ظاهر کردی که محبوب حقّی که وَالْعَافِیْنَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُّ یَحِبُّ الْمُحْسِنیْنَ محبوب حق ناقص نباشد چندانش بستا که یاران او به گمان افتند که مگر با ما به نفاق است که با اوش چندان اتّفاق است. شعر: برکن به رفق سبلتشان گرچه دولتند    بشکن به حکم، گردنشان گرچه گردنند وَفَقنَّااللهُّ لِهذا.

اطلاعات

منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

«خَلَقَ آدَمَ عَلی صُوْرَتِهِ» آدمیان همه مظهر می‌طلبند، بسیار زنان باشند که مستور باشند امّا رو باز کنند تا مطلوبیِ خود را بیازمایند چنانک تو اُستره را بیازمایی. و عاشق به معشوق می‌گوید «من نخفتم و نخوردم و چنین شدم و چنان شدم بی‌تو» معنیش این باشد که «تو مظهر می‌طلبی مظهر تو منم» تا بدو معشوقی فروشی، و همچنین علما و هنرمندان جمله مظهر می‌طلبند. «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیاً فَاحْبَبْتُ اَنْ اَعْرَفُ»، «خلق آدم علی صورته اَی علی صورة احکامه» احکام او در همه خلق پیدا شود، زیرا همه ظلّ حقّند و سایه به شخص ماند. اگر پنج انگشت باز شود سایه نیز باز شود و اگر در رکوع رود سایه هم در رکوع رود و اگر دراز شود هم دراز شود پس خلق طالب، طالب مطلوبی و محبوبی‌اند که خواهند تا همه محبّ او باشند و خاضع، و با اعدای او عدو و با اولیای او دوست. این همه احکام و صفات حقّ است که در ظلّ می‌نماید «غایة ما فی الباب» این ظلّ ما از ما بی‌خبر است، امّا ما باخبریم ولیکن نسبت به علم خدا این خبر ما حکم بی‌خبری دارد. هرچه در شخص باشد همه در ظلّ ننماید جز بعضی چیزها. پس جملهٔ صفات حق درین ظلّ ما ننماید بعضی نماید که «وَ مَا اُوْتِیْتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلَّا قَلِیْلاً».
هوش مصنوعی: انسان‌ها به دنبال تجلی و ظهور صفات و رضایت محبوب خود هستند. بسیاری از زنان تمایل دارند خود را بپوشانند، اما در عین حال می‌خواهند جذابیت و زیبایی خود را به نمایش بگذارند تا دیگران را به خود جلب کنند، مشابه اینکه تو زیبایی یک لاله را بخواهی ببینی. عاشق به محبوب خود می‌گوید که بی‌تو چقدر دچار تغییر و پریشانی شده است، و این ناخوشی نشان‌دهنده نیاز او به محبوبش است. به طور کلی، دانشمندان و هنرمندان نیز به دنبال تجلی صفات و زیبایی‌های خداوند هستند. خداوند می‌فرماید که او گنجی پنهان بوده و خواسته است شناخته شود. انسان‌ها همگی در حقیقت آینه‌وار صفات الهی را منعکس می‌کنند، زیرا همه سایه‌هایی از حق هستند. هرگاه انسان رفتارهای معین و خاصی را انجام دهد، سایه او نیز به همان شکل درمی‌آید. بنابراین، انسان‌ها به دنبال محبوبی هستند تا خود را در برابر او خاضع و مطیع نشان دهند. این همه دلایل و صفات خداوند است که در آینه وجود آن‌ها ظاهر می‌شود؛ اگرچه ذات و صفات الهی در وجود انسانی به طور کامل نمایان نمی‌شود، بلکه فقط بخشی از آن‌ها قابل درک است.