گنجور

فصل بیست و ششم - از فقير آن به که سؤال نکنند زیرا که آنچنانست

از فقیر آن به که سؤال نکنند زیرا که آنچنانست که او را تحریض می‌کنی و بر آن می‌داری که اختراع دروغی کند! چرا؟ زیرا که چو او را جسمانیی سؤال کرد او را لازمست جواب گفتن و جواب او آنچنانک حقسّت به وی نتواند گفتن چون او قابل و لایق آن چنان جواب نیست و لایق لب و دهان او آنچنان لقمه نیست؛ پس او لایق حوصله‌ی او و طالع او جوابی دروغ اختراع باید کردن تا او دفع گردد و اگرچه هرچ فقیر گوید آن حق باشد و دروغ نباشد ولیکن نسبت با آنچ پیش او آن جوابست و سخن آنست و حق آنست آن دروغ باشد اماّ شنونده را به نسبت راست باشد و افزون از راست. درویشی را شاگردی بود برای او درویزه می‌کرد روزی از حاصلِ درویزه او را طعامی آورد و آن درویش بخورد شب محتلم شد پرسید که این طعام را از پیشِ که آوردی؟ گفت واللهّ من بیست سال است که محتلم نشده‌ام، این اثرِ لقمه‌ی او بود و همچنین درویش را احتراز می‌باید کردن و لقمه‌ی هر کسی را نباید خوردن که درویش لطیف است در او اثر می‌کند؛ چیزها بر او ظاهر می‌شود همچنانک در جامه‌ی پاکِ سپید اندکی سیاهی ظاهر شود؛ اما بر جامه‌ی سیاه که چندین سال از چرک سیاه و رنگ سپیدی ازو گردیده باشد اگر هزارگون چرک و چربش بچکد بر خلق و بر او آن ظاهر نگردد پس چون چنین است درویش را لقمه‌ی ظالمان و حرام‌خواران و جسمانیان نباید خوردن. در درویش لقمه‌ی آنکس اثر کند و اندیشه‌های فاسد از تأثیر آن لقمه‌ی بیگانه ظاهر شود همچنانک از طعامِ آن دختر، درویش محتلم شد (واللهّ اعلم).

فصل بیست وپنجم - فرمود لطف‌های شما و سعی‌های شما و تربیت‌ها که می‌کنید: فرمود لطف‌های شما و سعی‌های شما و تربیت‌ها که می‌کنید حاضراً و غایباً، من اگر در شکر و تعظیم و عذر خواستن تقصیر می‌کنم ظاهراً بنا بر کبر نیست یا بر فراغت، یا نمی‌دانم حق منعم را که چه مجازات می‌باید کردن به قول و فعل. لیکن دانسته‌ام از عقیده‌ی پاک شما که شما آن را خالص برای خدا می‌کنید من نیز به خدا می‌گذارم تا عذر آن را هم او بخواهد چون برای او کرده‌ای، که اگر من به عذر آن مشغول شوم و به زبان اکرام کنم و مدح گویم چنان باشد که بعضی از آن اجر که حق خواهد دادن به شما رسید و بعضی مکافات رسید، زیرا این تواضع‌ها و عذر خواستن و مدیح کردن حظّ دنیاست، چون در دنیا رنجی کشیدی مثل بذل مالی و بذل جاهی آن به که عوض آن به کلّی از حق باشد. جهت این عذر نمی‌خواهم، بیان آنک عذر خواستن دنیاست زیرا مال را نمی‌خورند مطلوب لغیره است به مال اسب و کنیزک و غلام می‌خرند و منصب می‌طلبند تا ایشان را مدح‌ها و ثناها می‌گویند. پس دنیا خود آنست که بزرگ و محترم باشد او را ثنا و مدح گویند.فصل بیست و هفتم - اوراد طالبان و سالکان ان باشد که به اجتهاد و بندگی مشغول شوند: اوراد طالبان و سالکان آن باشد که به اجتهاد و بندگی مشغول شوند و زمان را که قسمت کرده باشند در هر کاری تا آن زمان موکّل شود ایشان را هم‌چون رقیبی، به حکم عادت [بدان کار کشد] مثلاً چون بامداد برخیزد آن ساعت به عبادت اولی‌تر که نفس ساکن‌تر است و صافی‌تر، هرکس بدان نوع بندگی که لایق او باشد و اندازهٔ نفس شریف او می‌کند و بجا می‌آرد وَ اِناّ لَنَحْنُ الصَّافوْنَ وَ اِنَّا لَنَحْنُ المُسَبِّحُوْنَ . صدهزار صف است هرچند که پاکتر می‌شود پیشتر می‌برند و هرچند کمتر می‌شود به صف ِ پس‌تر می‌برند؛ که اَخرُّوْهُنَّ مِنْ حَیْثُ اَخَّرَهُّنَ اللهُّ . این قصّه دراز است و ازین دراز هیچ گزیر نیست هرکه این قصّه را کوتاه کرد عمر خود را و جان خود را کوتاه کرد اِلّا مَنْ عَصَمَ اللّهُ . و امّا اوراد واصلان به قدر فهم می‌گویم؛ آن باشد که بامداد، ارواح ِ مقدس و ملایکهٔ مطهر و آن خلق که لایَعْلَمُهُمْ اِلَّا اللهُّ که نام ایشان مخفی داشته است از خلق از غایتِ غیرت، به زیارت ایشان بیایند وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُوْنَ فِیْ دِیْنِ اللّهِ وَ الْمَلَائِکَةُ یَدْخُلُوْنَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بَابٍ. تو پهلوی ایشان نشسته‌ای و نبینی و از آن سخن‌ها و سلام‌ها و خنده‌ها نشنوی و این چه عجب میآید که بیمار در حالت نزدیک مرگ خیالات بیند که آنکه پهلوی او بوَد خبر ندارد و نشنود که چه می‌گوید. آن حقایق هزار بار از این خیالات لطیف‌تر است و این تا بیمار نشود نبیند و نشنود و آن حقایق را تا نمیرد پیش از مرگ نبیند. آن زیارت‌کننده که احوال نازکی اولیا را می‌داند و عظمت ایشان را و آنچ در خدمت او از اول بامداد چندین ملایک و ارواح مطهر آمده‌اند بی‌شمار توقف می‌کند تا نباید که در میان چنان اوراد درآیند شیخ را زحمت باشد چنانک غلامان به در ِسرای پادشاه حاضر شوند هر بامداد، وردشان آن باشد که هر یک را مقامی معلوم و خدمتی معلوم و پرستشی معلوم، بعضی از دور خدمت کنند و پادشاه دریشان ننگرد و نادید آرد الا بندگانِ پادشاه بینند که فلان، خدمت کرد. چون پادشاه شد ورد او آن باشد که بندگان بیایند به خدمت وی از هر طرفی، زیرا بندگی نماند تَخَلَّقُوْا بِاخْلَاق اللهِّ حاصل شد کُنْتُ لَهُ سَمْعاً وَ بَصراً حاصل گشت و این مقامی‌ است سخت عظیم؛ گفتن هم حیف است که عظمت آن به عین و ظی و میم و تی در فهم نیاید. اگر اندکی از عظمت آن، راه یابد نه عین و نه مخرج حرف عین مانَد نه دست مانَد و نه همّت مانَد. از لشکرهای انوار، شهر ِ وجود خراب شود اِنَ الْمُلوُکَ اِذَا دَخَلِوْا قَرْیَةً اَفْسَدُوْهَا . شتری در خانه‌ی کوچک در آید خانه ویران شود امّا در آن خرابی هزار گنج باشد. (شعر) گنج باشد به موضع ویران    سگ بوَد سگ بجای آبادان.  و چون شرح مقام سالکان را دراز گفتیم شرح احوال واصلان را چه گوییم؟ الا آن را نهایت نیست این را نهایت هست؛ نهایت سالکان وصال است؛ نهایت واصلان چه باشد؟ آن وصلی که آن را فراق نتواند بودن. هیچ انگوری باز غوره نشود و هیچ میوهٔ پخته باز خام نگردد. (شعر) حرام دارم با مردمان سخن گفتن   و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم.  واللهّ دراز نمی‌کنم کوته می‌کنم. (شعر) خون می‌خورم و تو باده می‌پنداری    جان می‌بری و تو داده می‌پنداری. هرک این را کوتاه کرد چنان بود که راه راست را رها کند و راه بیابان مهلک گیرد که فلان درخت نزدیک است.

اطلاعات

منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از فقیر آن به که سؤال نکنند زیرا که آنچنانست که او را تحریض می‌کنی و بر آن می‌داری که اختراع دروغی کند! چرا؟ زیرا که چو او را جسمانیی سؤال کرد او را لازمست جواب گفتن و جواب او آنچنانک حقسّت به وی نتواند گفتن چون او قابل و لایق آن چنان جواب نیست و لایق لب و دهان او آنچنان لقمه نیست؛ پس او لایق حوصله‌ی او و طالع او جوابی دروغ اختراع باید کردن تا او دفع گردد و اگرچه هرچ فقیر گوید آن حق باشد و دروغ نباشد ولیکن نسبت با آنچ پیش او آن جوابست و سخن آنست و حق آنست آن دروغ باشد اماّ شنونده را به نسبت راست باشد و افزون از راست. درویشی را شاگردی بود برای او درویزه می‌کرد روزی از حاصلِ درویزه او را طعامی آورد و آن درویش بخورد شب محتلم شد پرسید که این طعام را از پیشِ که آوردی؟ گفت واللهّ من بیست سال است که محتلم نشده‌ام، این اثرِ لقمه‌ی او بود و همچنین درویش را احتراز می‌باید کردن و لقمه‌ی هر کسی را نباید خوردن که درویش لطیف است در او اثر می‌کند؛ چیزها بر او ظاهر می‌شود همچنانک در جامه‌ی پاکِ سپید اندکی سیاهی ظاهر شود؛ اما بر جامه‌ی سیاه که چندین سال از چرک سیاه و رنگ سپیدی ازو گردیده باشد اگر هزارگون چرک و چربش بچکد بر خلق و بر او آن ظاهر نگردد پس چون چنین است درویش را لقمه‌ی ظالمان و حرام‌خواران و جسمانیان نباید خوردن. در درویش لقمه‌ی آنکس اثر کند و اندیشه‌های فاسد از تأثیر آن لقمه‌ی بیگانه ظاهر شود همچنانک از طعامِ آن دختر، درویش محتلم شد (واللهّ اعلم).
هوش مصنوعی: نباید از افراد فقیر سوال کرد چون این باعث می‌شود آنها را وادار به دروغ‌گویی کنیم. چراکه وقتی از آنها سوال می‌کنیم، آنها ملزم به پاسخ دادن می‌شوند و نمی‌توانند حقیقت را به درستی بیان کنند، چون لایق آن نیستند. به همین دلیل مجبورند دروغی بسازند تا خود را از این وضعیت رها کنند. البته ممکن است هرچه فقرا بگویند حقیقت داشته باشد، اما با توجه به شرایطی که در آن قرار دارند، پاسخ‌هایشان به نسبت آن چه که انتظار می‌رود، دروغ به حساب می‌آید. داستانی نیز وجود دارد درباره یکی از درویش‌ها که شاگردی داشت. روزی آن شاگرد غذایی برای او بیاورد و بعد از خوردن آن، درویش در شب محتلم شد و از او پرسید که این غذا را از کجا آورده است. شاگرد گفت که بیست سال است که چنین اتفاقی برایش نیفتاده است. این نشان دهنده تأثیر غذایی است که درویش خورده است. درویش باید مراقب غذای دیگران باشد و هر غذایی را نیاشامد، زیرا تأثیرات عمیقی بر او دارد. هر لکه‌ای بر لباس سفید به راحتی قابل مشاهده است در حالی که بر لباس‌های تیره و کثیف اثر چند ساله، به سختی دیده می‌شود. بنابراین درویش‌ها باید از خوردن غذایی که توسط ظالمان یا کسانی که نیت بد دارند، خودداری کنند، چرا که تأثیر آن غذا می‌تواند اندیشه‌های نامناسبی را در آنها ایجاد کند.