گنجور

فصل پانزدهم - فرمود که هرکه محبوب است خوب است

فرمود که «هرکه محبوب است خوب است و لاینعکس لازم نیست که هرکه خوب باشد محبوب باشد». خوبی جزو محبوبی است و محبوبی اصل است. چون محبوبی باشد البتّه خوبی باشد. جزوِ چیزی از کلّش جدا نباشد و ملازم کلّ باشد. در زمان مجنون خوبان بودند از لیلی خوبتر امّا محبوبِ مجنون نبودند مجنون را می‌گفتند که «از لیلی خوبترانند بر تو بیاریم؟» او می‌گفت که «آخر من لیلی را به صورت دوست نمی‌دارم و لیلی صورت نیست لیلی به دست من همچون جامی است. من از آن جام، شراب می‌نوشم.» پس من عاشق شرابم که از او می‌نوشم و شما را نظر بر قدح است از شراب آگاه نیستید. اگر مرا قدح زرّین بوَد مرصّع به جوهر و در او سرکه باشد یا غیر شراب چیزی دیگر باشد مرا آن به چه کار آید؟ کدوی کهنه شکسته که در او شراب باشد به نزد من به از آن قدح و از صد چنان قدح. این را عشقی و شوقی باید تا شراب را از قدح بشناسد همچنانکه آن گرسنه ده روز چیزی نخورده است و سیری به روز پنج بار خورده است، هر دو در نان نظر می‌‌کنند آن سیر صورت نان می‌بیند و گرسنه صورت جان می‌بیند زیرا این نان همچون قدح است و لذّت آن همچون شراب است در وی. و آن شراب را جز به نظر اشتها و شوق نتوان دید. اکنون اشتها و شوق حاصل کن تا صورت‌بین نباشی و در کون و مکان همه معشوق بینی. صورت این خلقان همچون جام‌هاست و این علم‌ها و هنرها و دانش‌ها نقش‌های جام است. نمی‌بینی که چون جام شکسته می‌شود آن نقشها نمی‌مانَد؟ پس کار آن شراب دارد که در جان قالب‌هاست و آنکس که شراب را می‌نوشد و می‌بیند که اَلْبَاقِیاَتُ الصَّالِحَاتُ.

سائل را دو مقدمه می‌باید که تصوّر کند: یکی آنکه جازم باشد که  «من در این‌چه می‌گویم مُخْطی‌ام؛ غیرِ آن چیزی هست» دوم آنکه که اندیشد که «به از این و بالای این، گفتی و حکمتی هست که من نمی‌دانم» پس دانستیم که اَلسُّؤالْ نِصْفُ الْعِلْمِ ازین روست.

هرکسی روی به کسی آورده است و همه را مطلوب حق است و به آن امید عمر خود را صرف می‌کند امّا درین میان ممیزی می‌باید که بداند که «از این میان کیست که او مصیب است؟» و بر وی نشان زخمِ چوگانِ پادشاه است تا یکی‌گوی و موحّد باشد. مستغرقِ آب است که آب در او تصرّف می‌کند و او را در آب تصرّفی نیست. سبّاح و مستغرق هر دو در آبند امّا این را آب می‌بَرَد و محمول است. و سبّاح، حامل قوّت خویش است و به اختیار خود است. پس هر جنبشی که مستغرق کند و هر فعلی و قولی که ازو صادر شود آن از آب باشد ازو نباشد او در میان بهانه است، همچنانکه از دیوار سخن بشنوی دانی که از دیوار نیست کسی‌ است که دیوار را در گفت آورده است. اولیا همچنانند، پیش از مرگ مرده‌اند و حکم در و دیوار گرفته‌اند، در ایشان یک سر موی از هستی نمانده است؛ در دست قدرت همچون اسپری‌اند، جنبش سپر از سپر نباشد و معنی اناالحق این باشد. سپر می‌گوید: «من در میان نیستم حرکت از دست حق است.» این سپر را حق بینید و با حق پنجه مزنید که آنها که بر چنین سپر زخم زدند در حقیقت با خدا جنگ کرده‌اند و خدو را بر خدا زده‌اند. از دور آدم تا کنون می‌شنوی که بر ایشان چها رفت، از فرعون و شدّاد و نمرود و قوم عاد و لوط و ثمود الی‌مالانهایه و آن چنان سپری تا قیامت قایم است. دوراً بعد دور، بعضی به صورت انبیا و بعضی به صورت اولیا، تا اتقیا از اشقیا ممتاز گردند و اعدا از اولیا؛ پس هر ولی حجّت است بر خلق. خلق را به قدرِ تعلّق که به وی کردند مرتبه و مقام باشد، اگر دشمنی کنند دشمنی با حق کرده باشند و اگر دوستی ورزند دوستی با حق کرده باشند که مَنْ رَآهُ فَقَدْ رَآنِیْ وَمَنْ قَصَدَهُ فَقَدْ قَصَدَنِی بندگان خدا محرم حرم حقّند، همچون که خادمان. حق تعالی همه رگ‌های هستی و شهوت و بیخ‌های خیانت را از ایشان به کلّی بریده است و پاک کرده، لاجرم مخدوم عالمی شدند و محرم اسرار گشتند که لایَمَسُّهُ اِلَّا المُطَهَرُونَ.

فرمود که «اگر پشت به تربت بزرگان کرده است امّا از انکار و غفلت نکرده است روی به جان ایشان آورده است زیرا که این سخن که از دهان ما بیرون می‌آید جان ایشان است اگر پشت به تن کنند و روی به جان آرند زیان ندارند.»

مرا خویی است که نخواهم که هیچ دلی از من آزرده شود. اینکه جماعتی خود را در سماع بر من می‌زنند و بعضی یاران ایشان را منع می‌کنند مرا آن خوش نمی‌آید و صد بار گفته‌ام «برای من کسی را چیزی مگویید من به آن راضی‌ام». آخر من تا این حد دل دارم که این یاران که به نزد من می‌آیند، از بیم آن که ملول نشوند شعری می‌گویم تا به آن مشغول شوند و اگر‌نه من از کجا شعر از کجا؟ واللّه که من از شعر بیزارم و پیش من ازین بتر چیزی نیست. همچنانکه یکی دست در شکمبه کرده است و آن را می‌شوراند برای اشتهای مهمان؛ چون اشتهای مهمان به شکمبه است مرا لازم شد. آخر آدمی بنگرد که خلق را در فلان شهر چه کالا می‌باید و چه کالا را خریدارند آن خَرد و آن فروشد اگرچه دون‌ترِ متاع‌ها باشد. من تحصیل‌ها کردم در علوم و رنجها بردم که نزد من فضلا و محقّقان و زیرکان و نغول‌اندیشان آیند تا بر ایشان چیزهای نفیس و غریب و دقیق عرض کنم. حق تعالی خود چنین خواست آن همه علم‌ها را اینجا جمع کرد و آن رنج‌ها را اینجا آورد که من بدین کار مشغول شوم. چه توانم کردن؟ در ولایت و قوم ما از شاعری ننگ‌تر کاری نبود ما اگر در آن ولایت می‌ماندیم موافق طبع ایشان می‌زیستیم و آن می‌ورزیدیم که ایشان خواستندی مثل درس گفتن و تصنیف کتب و تذکیر و وعظ گفتن و زهد و عمل ظاهر ورزیدن. مرا امیر پروانه گفت « اصل، عمل است » گفتم «کو اهل عمل و طالب عمل تا به ایشان عمل نماییم؟» حالی تو طالبِ گفتی گوش نهاده‌ای تا چیزی بشنوی و اگر نگوییم ملول شوی، طالب عمل شو تا بنماییم، ما در عالم، مردی می‌طلبیم که به وی عمل نماییم، چون مشتریِ عمل نمی‌یابیم مشتریِ گفت می‌یابیم، به گفت مشغولیم. و تو عمل را چه دانی؟ چون عامل نیستی. به عمل، عمل را توان دانستن و به علم، علم را توان فهم کردن و به صورت، صورت را ،به معنی معنی را. چون در این ره راه‌رو نیست و خالی است اگر ما در راهیم و در عملیم چون خواهند دیدن؟ آخر این عمل، نماز و روزه نیست و اینها صورت عمل است عمل معنی است در باطن. آخر از دور آدم تا دور مصطفی (صلی اللّه علیه و سلم) نماز و روزه به این صورت نبود و عمل بود.

پس این صورتِ عمل باشد عمل معنی است در آدمی، همچنانکه گویند می‌گویی دارو (؟در او) عمل کرد و آنجا صورت عمل نیست الّا معنی‌است در او. و چنانکه گویند «آن مرد در فلان شهر عامل است.» چیزی به صورت نمی‌بینند، کارها که به او تعلّق دارد او را به واسطهٔ ان عامل می‌گویند پس عمل این نیست که خلق فهم کرده‌اند، ایشان می‌پندارند که عمل این ظاهرست. اگر منافق آن صورت عمل را بجای آرد هیچ او را سود دارد؟ چون در او معنی صدق و ایمان نیست. اصل چیزها همه گفتن است و قول. تو از گفت و قول خبر نداری، آن را خوار می‌بینی. گفت میوه‌ی درختِ عمل است، که قول از عمل می‌زاید. حق تعالی عالم را به قول آفرید که گفت کُنْ فَیَکُونُ و ایمان در دل است، اگر به قول نگویی سود ندارد، و نماز را که فعل است اگر قرآن نخوانی درست نباشد و در این زمان که می‌گویی قول معتبر نیست نفی این تقریر می‌کنی باز به قول، چون قول معتبر نیست چون شنویم از تو که قول معتبر نیست؟ آخر این را به قول می‌گویی. یکی سؤال کرد که « چون ما خیر کنیم و عمل صالح کنیم اگر از خدا امیدوار باشیم و متوقعِ خیر باشیم و جزا،  ما را آن زیان دارد یا نی؟» فرمود «ای والله امید باید داشتن و ایمان همین خوف و رجاست» یکی مرا پرسید که «رجا خود خوش است (این) خوف چیست؟» گفتم «تو مرا خوفی بنما بی‌رجا یا رجایی بنما بی‌ خوف!؟ چون از هم جدا نیستند، چون می‌پرسی؟» مثلا یکی گندم کارید رجا دارد البتّه که گندم برآید و در ضمنِ آن هم خایف است که مبادا مانعی و آفتی پیش آید. پس معلوم شد که رجا بی خوف نیست و هرگز نتوان تصوّر کردن خوفِ بی رجا یا رجا بی خوف. اکنون اگر امیدوار باشد و متوقّعِ جزا و احسان، قطعاً در آن کار گرمتر و مجدّتر باشد. آن توقع، پَرِ اوست هر چند پَرَش قوی‌تر پروازش بیشتر و اگر ناامید باشد کاهل گردد و از او دیگر خیر و بندگی نیاید همچنانکه بیمار داروی تلخ می‌خورد و ده لذّت شیرین را ترک می‌کند؛ اگر او را امید صحّت نباشد این را کی تواند تحمّل کردن؟ اَلْآدَمِیُّ حَیَوانٌ نَاطِقٌ آدمی مرکب است از حیوانی و نطق همچنانکه حیوانی در او دایم است و منفک نیست ازو ، نطق نیز همچنین است و در او دایم است. اگر به ظاهر سخن نگوید در باطن سخن می‌گوید. دایماً ناطقست، بر مثال سیلاب است که در او گِل آمیخته باشد. آن آب صافی نطق اوست و آن گِل، حیوانیّت اوست. اما گل در او عارضی است. و نمی‌بینی این گِلها و قالبها رفتند و پوسیدند و نطق و حکایت ایشان و علوم ایشان مانده است از بد و نیک؟

صاحب‌دل کلّ است چون او را دیدی همه را دیده باشی که اَلصَّیْدُ کُلَّهُ فِیْ جَوْفِ الفَّرَا خلقان عالم همه اجزای وی‌اند و او کلّ است.

جزو درویشند جمله نیک و بد
هرکه نبود او چنین، درویش نیست

اکنون چون او را دیدی که کلّ است قطعاً همه عالم را دیده باشی و هر که را بعد ازو ببینی مکرّر باشد و قول ایشان در اقوال کلّ است چون قول ایشان شنیدی هر سخنی که بعد از آن شنوی مکرّر باشد.

فَمَنْ یَرَهُ فِیْ مَنْزلٍ فَکَانَّمَا
رَآی کُلَّ اِنْسَانٍ وَکُلَّ مَکَانٍ
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توی
وی آینه جمال شاهی که توی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچ خواهی که توی
فصل چهاردهم - در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست: در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم مِلک او شود که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشه‌ای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیرذلک می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند زیرا آنچ مقصود است بدست نیامده است، آخر معشوق را دلارام می‌گویند یعنی که دل به وی آرام گیرد پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشی‌ها و مقصودها چون نردبانی‌است و چون پایه های نردبان جای اقامت و باش نیست از بهر گذشتن است خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوته شود و درین پایه‌های نردبان عمر خود را ضایع نکند.فصل شانزدهم - نایب گفت که پیش از این کافران بت را می‌پرستیدند: نایب گفت که «پیش از این کافران بت را می‌پرستیدند و سجود می‌کردند ما در این زمان همان می‌کنیم. این چه می‌رویم و مغول را سجود و خدمت می‌کنیم و خود را مسلمان می‌دانیم و چندین بتان دیگر در باطن داریم از حرص و هوا و کین و حسد و ما مطیع این جمله‌ایم پس ما نیز ظاهراً و باطناً همان کار می‌کنیم و خویشتن را مسلمان می‌دانیم.» فرمود امّا اینجا چیز دیگر هست چون شما را این در خاطر می‌آید این بد است و ناپسند قطعا دیده دل شما چیزی بی‌چون و بی‌چگونه و عظیم دیده‌است که این او را زشت و قبیح می‌نماید. آب شور، شور کسی را نماید که او آب شیرین خورده‌باشد وَ بِضِدِّهَا تَتَبَیَّنُ الْاَشْیَاءُ پس حق تعالی در جان شما نور ایمان نهاده‌است که این کارها را زشت می‌بینید آخر در مقابله نغزی، این زشت نماید و اگرنی دیگران را چون این درد نیست در آنچ هستند شادند و می‌گویند «خود، کار این دارد». حق تعالی شما را آن خواهد دادن که مطلوب شماست و همّت شما آنجا که هست شما را آن خواهد شدن که اَلطَّیْرُ یَطِیْرُ بِجَنَاحَیْهِ وَالْمُؤْمِنُ یَطِیْرُ بِهِمَّتِهِ خلق سه صنف‌ند: ملایکه‌اند که ایشان همه عقل محضند؛ طاعت و بندگی و ذکر ایشان را طبع است و غذاست و به آن خورش و حیات است چنانکه ماهی در آب، زندگی او از آب است و بستر و بالین او آب است. آن در حق او تکلیف نیست چون از شهوت مجرّد است و پاک است پس چه منّت اگر او شهوت نراند؟ یا آرزوی هوا و نفی نکند؟ چون ازینها پاک است و او را هیچ مجاهده نیست و اگر طاعت کند آن با حساب طاعت نگیرند چون طبعش آن است و بی آن نتواند بودن. و یک صنف دیگر بهایمند که ایشان شهوت محضند. عقل زاجر ندارند بریشان تکلیف نیست. ماند آدمی مسکین که مرکب است از عقل و شهوت نیمش فرشته است و نیمش حیوان نیمش مار است و نیمش ماهی. ماهی‌اش سوی آب می‌کشاند و مارش سوی خاک؛ در کشاکش و جنگ است مَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ اَعْلَیَ مِنَ اَلْمَلَائِکَةِ وَمَنْ غَلَبَ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ اَدْنَی مِنَ الْبَهَایمِ.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فرمود که «هرکه محبوب است خوب است و لاینعکس لازم نیست که هرکه خوب باشد محبوب باشد». خوبی جزو محبوبی است و محبوبی اصل است. چون محبوبی باشد البتّه خوبی باشد. جزوِ چیزی از کلّش جدا نباشد و ملازم کلّ باشد. در زمان مجنون خوبان بودند از لیلی خوبتر امّا محبوبِ مجنون نبودند مجنون را می‌گفتند که «از لیلی خوبترانند بر تو بیاریم؟» او می‌گفت که «آخر من لیلی را به صورت دوست نمی‌دارم و لیلی صورت نیست لیلی به دست من همچون جامی است. من از آن جام، شراب می‌نوشم.» پس من عاشق شرابم که از او می‌نوشم و شما را نظر بر قدح است از شراب آگاه نیستید. اگر مرا قدح زرّین بوَد مرصّع به جوهر و در او سرکه باشد یا غیر شراب چیزی دیگر باشد مرا آن به چه کار آید؟ کدوی کهنه شکسته که در او شراب باشد به نزد من به از آن قدح و از صد چنان قدح. این را عشقی و شوقی باید تا شراب را از قدح بشناسد همچنانکه آن گرسنه ده روز چیزی نخورده است و سیری به روز پنج بار خورده است، هر دو در نان نظر می‌‌کنند آن سیر صورت نان می‌بیند و گرسنه صورت جان می‌بیند زیرا این نان همچون قدح است و لذّت آن همچون شراب است در وی. و آن شراب را جز به نظر اشتها و شوق نتوان دید. اکنون اشتها و شوق حاصل کن تا صورت‌بین نباشی و در کون و مکان همه معشوق بینی. صورت این خلقان همچون جام‌هاست و این علم‌ها و هنرها و دانش‌ها نقش‌های جام است. نمی‌بینی که چون جام شکسته می‌شود آن نقشها نمی‌مانَد؟ پس کار آن شراب دارد که در جان قالب‌هاست و آنکس که شراب را می‌نوشد و می‌بیند که اَلْبَاقِیاَتُ الصَّالِحَاتُ.
هوش مصنوعی: فرمود که وقتی کسی محبوب است، به طور قطع خوب هم هست، اما لازم نیست هر شخص خوبی محبوب باشد. خوبی بخشی از محبوبیت است و محبوبیت اصل و بنیادین می‌باشد. اگر کسی محبوب باشد، حتماً خوبی نیز دارد و این دو همیشه با هم همراهند. در زمان مجنون، افرادی بودند که از لیلی زیباتر بودند، اما محبوب مجنون نبودند. مجنون به آن‌ها می‌گفت: «آیا از زیبایی‌های بهتر از لیلی برایم بیاورید؟» او پاسخ می‌داد: «من لیلی را به خاطر ظاهرش دوست ندارم، بلکه لیلی برای من به مانند یک جام است که از آن شراب می‌نوشم.» پس او عاشق شرابی است که از این جام می‌نوشد، در حالی که دیگران فقط به ظاهر آن نگاه می‌کنند و از ماهیتش آگاه نیستند. اگر جامی طلا باشد و در آن سرکه یا چیزی غیر از شراب باشد، برای او هیچ ارزشی نخواهد داشت. یک کدو شکسته که پر از شراب باشد، به نزد او برتر از صد جام پر از غیر شراب است. این عشق و شوق است که باعث می‌شود او شراب را از جام بشناسد؛ مانند کسی که مدت‌ها گرسنه بوده و اکنون به نان نگاه می‌کند. شخص سیر فقط به ظاهر نان توجه می‌کند، در حالی که گرسنه به باطن آن و لذتی که در آن است، می‌نگرد. نان همانند جام و لذت همانند شراب است. این شراب فقط با نگاه اشتها و شوق قابل درک است. بنابراین آغاز کن و شوق و اشتیاق را پرورش بده، تا بتوانی به معشوق نگاه کنی و در همه جا، معشوق را ببینی. ظاهر این موجودات مانند جام‌ها و علم و هنرمانند نقش‌های روی آن جام‌هاست. آیا نمی‌بینی که وقتی جامی شکسته می‌شود، آن نقش‌ها دیگر باقی نمی‌مانند؟ پس آن شرابی که در جان تجسد می‌یابد، عمیق‌تر از اشکال ظاهری است و کسی که آن شیرینی را بچشد، به واقع درک عمیق‌تری خواهد داشت.
سائل را دو مقدمه می‌باید که تصوّر کند: یکی آنکه جازم باشد که  «من در این‌چه می‌گویم مُخْطی‌ام؛ غیرِ آن چیزی هست» دوم آنکه که اندیشد که «به از این و بالای این، گفتی و حکمتی هست که من نمی‌دانم» پس دانستیم که اَلسُّؤالْ نِصْفُ الْعِلْمِ ازین روست.
هوش مصنوعی: برای پرسیدن سوال، شخص باید به دو نکته توجه کند: اول اینکه باور داشته باشد که در آنچه بیان می‌کند احتمال اشتباه وجود دارد و ممکن است حقیقتی غیر از آن وجود داشته باشد. دوم اینکه فکر کند که بالاتر از این دانسته‌ها، دانشی و حکمتی وجود دارد که او از آن بی‌خبر است. بنابراین درمی‌یابیم که پرسش، بخشی از علم و دانش محسوب می‌شود.
هرکسی روی به کسی آورده است و همه را مطلوب حق است و به آن امید عمر خود را صرف می‌کند امّا درین میان ممیزی می‌باید که بداند که «از این میان کیست که او مصیب است؟» و بر وی نشان زخمِ چوگانِ پادشاه است تا یکی‌گوی و موحّد باشد. مستغرقِ آب است که آب در او تصرّف می‌کند و او را در آب تصرّفی نیست. سبّاح و مستغرق هر دو در آبند امّا این را آب می‌بَرَد و محمول است. و سبّاح، حامل قوّت خویش است و به اختیار خود است. پس هر جنبشی که مستغرق کند و هر فعلی و قولی که ازو صادر شود آن از آب باشد ازو نباشد او در میان بهانه است، همچنانکه از دیوار سخن بشنوی دانی که از دیوار نیست کسی‌ است که دیوار را در گفت آورده است. اولیا همچنانند، پیش از مرگ مرده‌اند و حکم در و دیوار گرفته‌اند، در ایشان یک سر موی از هستی نمانده است؛ در دست قدرت همچون اسپری‌اند، جنبش سپر از سپر نباشد و معنی اناالحق این باشد. سپر می‌گوید: «من در میان نیستم حرکت از دست حق است.» این سپر را حق بینید و با حق پنجه مزنید که آنها که بر چنین سپر زخم زدند در حقیقت با خدا جنگ کرده‌اند و خدو را بر خدا زده‌اند. از دور آدم تا کنون می‌شنوی که بر ایشان چها رفت، از فرعون و شدّاد و نمرود و قوم عاد و لوط و ثمود الی‌مالانهایه و آن چنان سپری تا قیامت قایم است. دوراً بعد دور، بعضی به صورت انبیا و بعضی به صورت اولیا، تا اتقیا از اشقیا ممتاز گردند و اعدا از اولیا؛ پس هر ولی حجّت است بر خلق. خلق را به قدرِ تعلّق که به وی کردند مرتبه و مقام باشد، اگر دشمنی کنند دشمنی با حق کرده باشند و اگر دوستی ورزند دوستی با حق کرده باشند که مَنْ رَآهُ فَقَدْ رَآنِیْ وَمَنْ قَصَدَهُ فَقَدْ قَصَدَنِی بندگان خدا محرم حرم حقّند، همچون که خادمان. حق تعالی همه رگ‌های هستی و شهوت و بیخ‌های خیانت را از ایشان به کلّی بریده است و پاک کرده، لاجرم مخدوم عالمی شدند و محرم اسرار گشتند که لایَمَسُّهُ اِلَّا المُطَهَرُونَ.
هوش مصنوعی: هر شخصی به سوی کسی توجه می‌کند و همه آنها از دیدگاه خداوند مورد پسند هستند و با این امید زندگی خود را می‌گذرانند. اما در میان این افراد، باید دانست که چه کسی در حقیقت موفق است و نشان از زخم‌های پادشاه بر اوست تا وحدت کلمه و ایمان او مشخص شود. فردی که در آب غرق شده آبی را که او را در خود دارد، کنترل می‌کند، در حالی که او هیچ تسلطی بر آب ندارد. هر دو، یعنی شناگر و فرد غرق شده، در آب هستند، اما فقط شناگر توانایی حرکت و اراده دارد. به همین ترتیب، هر حرکتی که فرد غرق شده انجام دهد، از آب ناشی می‌شود و به او مربوط نیست. این شباهت به سخنان دیوار دارد؛ وقتی از دیوار سخن شنیده می‌شود، مشخص است که دیوار خود سخن نمی‌گوید. اولیا نیز به همین شکل هستند؛ پیش از مرگ خود مرده‌اند و به دست قدرت، انگار مانند سپری عمل می‌کنند. حرکات سپر به معنای خود او نیست و عبارت «انا الحق» نیز به همین واقعیت اشاره دارد. سپر می‌گوید: «من در میانه نیستم و حرکت از دست حق است.» این سپر را باید با حق دید و نباید با حق درگیر شد، چرا که کسانی که به چنین سپری آسیب زدند در واقع با خدا در جنگ بوده‌اند. تاریخ حاکی از وقایعی است که بر ایشان رفته از فرعون و نمرود تا به قیامت ادامه دارد. در طول تاریخ، برخی به شکل پیامبران و برخی به صورت اولیا آمده‌اند تا نیکان از بدان شناخته شوند و هر ولی نشانی از حق بر خلق است. مقام و مرتبه افراد به واسطه تعلق آنها به ولی خواهد بود. اگر کسی با دشمنی با ولی رفتار کند، در حقیقت با حق دشمنی کرده است و اگر دوستی ورزد، دوستی‌اش با حق است. بندگان خدا همانند خادمان در حریم حق محسوب می‌شوند و خداوند تمام ریشه‌های ناپاکی را از آنها بریده و پاک کرده، به همین دلیل آنها به مقام مخدومی و محرم اسرار دست یافته‌اند.
فرمود که «اگر پشت به تربت بزرگان کرده است امّا از انکار و غفلت نکرده است روی به جان ایشان آورده است زیرا که این سخن که از دهان ما بیرون می‌آید جان ایشان است اگر پشت به تن کنند و روی به جان آرند زیان ندارند.»
هوش مصنوعی: فرمود که اگر کسی به جایگاه بزرگانی که درگذشته‌اند بی‌اعتنایی کند، اما از انکار و فراموشی دوری کند و به روح ایشان توجه کند، این حالت تعارضی ندارد. زیرا آنچه از زبان ما بیان می‌شود، حقیقت روح آنان است. اگر کسی به جسم آنها پشت کند و به روحشان توجه داشته باشد، هیچ ضرری متوجه او نخواهد بود.
مرا خویی است که نخواهم که هیچ دلی از من آزرده شود. اینکه جماعتی خود را در سماع بر من می‌زنند و بعضی یاران ایشان را منع می‌کنند مرا آن خوش نمی‌آید و صد بار گفته‌ام «برای من کسی را چیزی مگویید من به آن راضی‌ام». آخر من تا این حد دل دارم که این یاران که به نزد من می‌آیند، از بیم آن که ملول نشوند شعری می‌گویم تا به آن مشغول شوند و اگر‌نه من از کجا شعر از کجا؟ واللّه که من از شعر بیزارم و پیش من ازین بتر چیزی نیست. همچنانکه یکی دست در شکمبه کرده است و آن را می‌شوراند برای اشتهای مهمان؛ چون اشتهای مهمان به شکمبه است مرا لازم شد. آخر آدمی بنگرد که خلق را در فلان شهر چه کالا می‌باید و چه کالا را خریدارند آن خَرد و آن فروشد اگرچه دون‌ترِ متاع‌ها باشد. من تحصیل‌ها کردم در علوم و رنجها بردم که نزد من فضلا و محقّقان و زیرکان و نغول‌اندیشان آیند تا بر ایشان چیزهای نفیس و غریب و دقیق عرض کنم. حق تعالی خود چنین خواست آن همه علم‌ها را اینجا جمع کرد و آن رنج‌ها را اینجا آورد که من بدین کار مشغول شوم. چه توانم کردن؟ در ولایت و قوم ما از شاعری ننگ‌تر کاری نبود ما اگر در آن ولایت می‌ماندیم موافق طبع ایشان می‌زیستیم و آن می‌ورزیدیم که ایشان خواستندی مثل درس گفتن و تصنیف کتب و تذکیر و وعظ گفتن و زهد و عمل ظاهر ورزیدن. مرا امیر پروانه گفت « اصل، عمل است » گفتم «کو اهل عمل و طالب عمل تا به ایشان عمل نماییم؟» حالی تو طالبِ گفتی گوش نهاده‌ای تا چیزی بشنوی و اگر نگوییم ملول شوی، طالب عمل شو تا بنماییم، ما در عالم، مردی می‌طلبیم که به وی عمل نماییم، چون مشتریِ عمل نمی‌یابیم مشتریِ گفت می‌یابیم، به گفت مشغولیم. و تو عمل را چه دانی؟ چون عامل نیستی. به عمل، عمل را توان دانستن و به علم، علم را توان فهم کردن و به صورت، صورت را ،به معنی معنی را. چون در این ره راه‌رو نیست و خالی است اگر ما در راهیم و در عملیم چون خواهند دیدن؟ آخر این عمل، نماز و روزه نیست و اینها صورت عمل است عمل معنی است در باطن. آخر از دور آدم تا دور مصطفی (صلی اللّه علیه و سلم) نماز و روزه به این صورت نبود و عمل بود.
هوش مصنوعی: من طبیعتی دارم که نمی‌خواهم دل هیچ‌کس از من آزرده شود. نمی‌توانم خوشحال باشم وقتی می‌بینم گروهی در جمع بر من می‌زنند و بعضی از دوستانشان مانع می‌شوند. بارها گفته‌ام که به این چیزها روی نخواهم آورد و از کسی نخواسته‌ام که چیزی در مورد من بگوید. با اینکه برخی از یارانم برای اینکه دلشان نسوزد، شعر می‌گویند، من واقعاً از شعر فاصله دارم و هیچ علاقه‌ای به آن ندارم. من دوست دارم مردم بدانند چه چیزهایی در یک شهر نیاز دارند و چه چیزهایی را خریداری می‌کنند. برای همین به تحصیلات و علم پرداخته‌ام تا بتوانم با افراد فرهیخته و دانشمند دیدار کنم و چیزهای ارزشمند و عجیب را برایشان مطرح کنم. خداوند خواسته است که من تمام این علم‌ها را داشته باشم تا به این کار مشغول شوم. در قوم ما شاعری ننگ است و اگر در آنجا می‌ماندیم، باید مطابق خواسته‌ آن‌ها زندگی می‌کردیم. یکی از دوستانم گفت که «اصل عمل است» و من پرسیدم که «کجاست آن‌هایی که عمل می‌کنند تا با آن‌ها عمل کنیم؟» اکنون تو به صحبت‌های من گوش می‌دهی و اگر چیزی نگوییم، دل‌زده می‌شوی، اما باید به عمل گرایش پیدا کنی تا بتوانیم به تو نشان دهیم. در این دنیا، ما به دنبال کسی هستیم که عمل کند، اما متأسفانه فقط کسانی که به گفتن مشغول‌اند وجود دارند. تو نمی‌دانی عمل چیست چون خودت عمل‌گرا نیستی. باید عمل را با عمل شناخت و علم را با علم. اینجا، در این مسیر خالی است. اگر ما در عمل باشیم، آنها چگونه ما را خواهند دید؟ نهایتاً، عمل تنها به نماز و روزه نیست و این‌ها نمای ظاهری عمل‌اند، بلکه عمل واقعی در باطن است.
پس این صورتِ عمل باشد عمل معنی است در آدمی، همچنانکه گویند می‌گویی دارو (؟در او) عمل کرد و آنجا صورت عمل نیست الّا معنی‌است در او. و چنانکه گویند «آن مرد در فلان شهر عامل است.» چیزی به صورت نمی‌بینند، کارها که به او تعلّق دارد او را به واسطهٔ ان عامل می‌گویند پس عمل این نیست که خلق فهم کرده‌اند، ایشان می‌پندارند که عمل این ظاهرست. اگر منافق آن صورت عمل را بجای آرد هیچ او را سود دارد؟ چون در او معنی صدق و ایمان نیست. اصل چیزها همه گفتن است و قول. تو از گفت و قول خبر نداری، آن را خوار می‌بینی. گفت میوه‌ی درختِ عمل است، که قول از عمل می‌زاید. حق تعالی عالم را به قول آفرید که گفت کُنْ فَیَکُونُ و ایمان در دل است، اگر به قول نگویی سود ندارد، و نماز را که فعل است اگر قرآن نخوانی درست نباشد و در این زمان که می‌گویی قول معتبر نیست نفی این تقریر می‌کنی باز به قول، چون قول معتبر نیست چون شنویم از تو که قول معتبر نیست؟ آخر این را به قول می‌گویی. یکی سؤال کرد که « چون ما خیر کنیم و عمل صالح کنیم اگر از خدا امیدوار باشیم و متوقعِ خیر باشیم و جزا،  ما را آن زیان دارد یا نی؟» فرمود «ای والله امید باید داشتن و ایمان همین خوف و رجاست» یکی مرا پرسید که «رجا خود خوش است (این) خوف چیست؟» گفتم «تو مرا خوفی بنما بی‌رجا یا رجایی بنما بی‌ خوف!؟ چون از هم جدا نیستند، چون می‌پرسی؟» مثلا یکی گندم کارید رجا دارد البتّه که گندم برآید و در ضمنِ آن هم خایف است که مبادا مانعی و آفتی پیش آید. پس معلوم شد که رجا بی خوف نیست و هرگز نتوان تصوّر کردن خوفِ بی رجا یا رجا بی خوف. اکنون اگر امیدوار باشد و متوقّعِ جزا و احسان، قطعاً در آن کار گرمتر و مجدّتر باشد. آن توقع، پَرِ اوست هر چند پَرَش قوی‌تر پروازش بیشتر و اگر ناامید باشد کاهل گردد و از او دیگر خیر و بندگی نیاید همچنانکه بیمار داروی تلخ می‌خورد و ده لذّت شیرین را ترک می‌کند؛ اگر او را امید صحّت نباشد این را کی تواند تحمّل کردن؟ اَلْآدَمِیُّ حَیَوانٌ نَاطِقٌ آدمی مرکب است از حیوانی و نطق همچنانکه حیوانی در او دایم است و منفک نیست ازو ، نطق نیز همچنین است و در او دایم است. اگر به ظاهر سخن نگوید در باطن سخن می‌گوید. دایماً ناطقست، بر مثال سیلاب است که در او گِل آمیخته باشد. آن آب صافی نطق اوست و آن گِل، حیوانیّت اوست. اما گل در او عارضی است. و نمی‌بینی این گِلها و قالبها رفتند و پوسیدند و نطق و حکایت ایشان و علوم ایشان مانده است از بد و نیک؟
هوش مصنوعی: این متن بیان می‌کند که عمل واقعی در انسان به معنای درونی و اصل آن مربوط می‌شود و نه صرفاً به ظواهر و رفتارهای ظاهری. وقتی می‌گویند که دارویی اثر کرده، به معنای وجود یک معنی عمیق‌تر در پس آن است. انسان‌ها معمولاً عمل را به صورت ظاهری درک می‌کنند، اما این اشتباه است؛ چرا که اگر کسی فقط به ظواهر عمل توجه کند و معنی را نادیده بگیرد، هیچ ارزشی ندارد. همچنین، وقتی درباره کارها و اعمال خوب صحبت می‌شود، ایمان و امید به خداوند و پاداش او ضروری است. امید و ترس از عواقب اعمال به یکدیگر وابسته‌اند و نمی‌توان یکی را بدون دیگری تصور کرد. در نهایت، انسان به عنوان موجودی هم ناطق و هم حیوانی، همواره در حال بیان و ارتباط است، حتی وقتی به نظر می‌رسد که سکوت کرده است.
صاحب‌دل کلّ است چون او را دیدی همه را دیده باشی که اَلصَّیْدُ کُلَّهُ فِیْ جَوْفِ الفَّرَا خلقان عالم همه اجزای وی‌اند و او کلّ است.
هوش مصنوعی: چشم‌دل همه چیز در کل وجود دارد؛ اگر او را ببینی، انگار که همه چیز را دیده‌ای. تمام موجودات عالم جزئی از او هستند و او در حقیقت یک کل واحد است.
جزو درویشند جمله نیک و بد
هرکه نبود او چنین، درویش نیست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همه انسان‌ها، چه خوب و چه بد، بخشی از جامعه درویش‌ها هستند. اگر کسی این ویژگی‌ها را نداشته باشد، به راستی درویش به حساب نمی‌آید. در واقع، همه ما در درون‌مان می‌توانیم نیکی و بدی را تجربه کنیم و این جزیی از وجود انسانی ماست.
اکنون چون او را دیدی که کلّ است قطعاً همه عالم را دیده باشی و هر که را بعد ازو ببینی مکرّر باشد و قول ایشان در اقوال کلّ است چون قول ایشان شنیدی هر سخنی که بعد از آن شنوی مکرّر باشد.
هوش مصنوعی: اکنون وقتی او را می‌بینی، به یقین همه چیز را درک کرده‌ای و هر کس دیگری که پس از او ببینی، تکراری خواهد بود. حرف‌های آن‌ها در واقع نظرات کلی است و زمانی که سخنانشان را شنیدی، هر چیزی که بعد از آن بشنوی، تکراری به نظر می‌رسد.
فَمَنْ یَرَهُ فِیْ مَنْزلٍ فَکَانَّمَا
رَآی کُلَّ اِنْسَانٍ وَکُلَّ مَکَانٍ
هوش مصنوعی: هر کس او را در منزل ببیند، گویی همه انسان‌ها و همه مکان‌ها را دیده است.
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توی
وی آینه جمال شاهی که توی
هوش مصنوعی: تو همچون نسخه‌ای از نامه‌ی خداوندی هستی که در آن جلوه‌ی زیبایی پادشاه را نقاشی کرده‌اند.
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچ خواهی که توی
هوش مصنوعی: هرچه در جهان وجود دارد، خارج از وجود تو نیست. هر آنچه را که می‌خواهی، در درون خود جستجو کن.

خوانش ها

فصل پانزدهم - فرمود که هرکه محبوب است خوب است به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1399/11/24 02:01
سپهر

لطفا بیت زیر رو ترجمه کنید
فَمَنْ یَرَهُ فِیْ مَنْزلٍ فَکَانَّمَا
رَآی کُلَّ اِنْسَانٍ وَکُلَّ مَکَانٍ
ممنون

1400/10/26 12:12
ملیکا رضایی

معنی این است :

هر کس ببیند او را در منزلی و یا خانه ای پس او قطعا میبیند هر انسانی و هر مکانی را .

این جمله عربی یک جمله شرطیه است و من این جا همان من شرطیه است و از آنجا که در شرطیه در ترجمه به فارسی فعل شرط به صورت مضارع التزامی و جواب شرط به صورت مضارع اخباری(؟این بود دیگر آری؟ فکر کنم مضارع اخباری بود قریب به یقین ) ترجمه میشود برای همان ترجمه این است .

1400/07/05 08:10
ستار سبحانی

متاسفانه چندین مورد اشتباه نوشتاری در بخشهای ۳، ۴ و ۶ وجود دارد که معنی را نامفهوم میسازد. در صورت امکان بازبینی و اصلاح فرمایید. با سپاس فراوان

1400/11/11 01:02
کوروش

شما خودتون میتونید اصلاحش کنید کافیه بزنید رو شماره قرمز رنگ مربوط بهش و ویرایشش کنید

1402/07/01 01:10
فرهود

« آخر من تا این حد دل دارم »

یعنی به حدی دل من قوی است. آنچیزی که گفته‌اند درون چون کوه.

1402/07/01 01:10
فرهود

سطر ۱۲ از بند سوم:

« خدو زده‌اند » درست است یعنی شمشیر زده‌اند، جنگیده‌اند.