گنجور

فصل چهاردهم - در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست

در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم مِلک او شود که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشه‌ای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیرذلک می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند زیرا آنچ مقصود است بدست نیامده است، آخر معشوق را دلارام می‌گویند یعنی که دل به وی آرام گیرد پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشی‌ها و مقصودها چون نردبانی‌است و چون پایه های نردبان جای اقامت و باش نیست از بهر گذشتن است خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوته شود و درین پایه‌های نردبان عمر خود را ضایع نکند.

سؤال کرد که مغولان مالها را می‌ستانند و ایشان نیز ما را گاه‌گاهی مالها می‌بخشند، عجب حکم آن چون باشد؟ فرمود هرچه مغول بستاند همچنان است که در قبضه و خزینه حق درآمده است همچنانک از دریا کوزه‌ای یا خمی را پر کنی و بیرون آری آن ملک تو گردد. مادام که در کوزه و یا خم است کس را دران تصرّف نرسد، هرک ازان خم ببرد بی‌اذن تو، غاصب باشد. اماّ باز چون به دریا ریخته شد بر جمله حلال گردد و از ملک تو بیرون آید. پس مال ما بر ایشان حرام است و مال ایشان بر ما حلال است. "لَارُهْبَانِیَّةَ فِی الْاِسْلَامِ اَلْجَمَاعَةُ رَحْمَةٌ " مصطفی صلوات اللّه علیه کوشش در جمعیتّ نمود که مجمع ارواح را اثرهاست بزرگ و خطیر، در وحدت و تنهایی آن حاصل نشود و سرّ اینکه مساجد را نهاده اند تا اهل محلهّ آنجا جمع شوند تا رحمت و فایده افزون باشد و خانه‌ها جداگانه برای تفریق است و ستر عیبها، فایده آن همین است و جامع را نهادند تا جمعیتّ اهل شهر آنجا باشد و کعبه را واجب کردند تا اغلب خلق عالم از شهرها و اقلیم ها آنجا جمع گردند. گفت مغولان که اولّ درین ولایت آمدند عور و برهنه بودند. مرکوب ایشان گاو بود و سلاح‌هاشان چوبین بود. این زمان محتشم و سیر گشته‌اند و اسبان تازی هرچه بهتر و سلاح‌های خوب پیش ایشانست. فرمود که آن وقت که دل شکسته و ضعیف بودند و قوّتی نداشتند خدا ایشان را یاری داد و نیاز ایشان را قبول کرد، درین زمان که چنین محتشم و قوی شدند حق تعالی با ضعف خلق ایشان را هلاک کند تا بدانند که آن عنایت حق بود و یاری حق بود که ایشان عالم را گرفتند نه به زور و قوت بود، و ایشان اول در صحرایی بودند دور از خلق بینوا و مسکین و برهنه و محتاج مگر بعضی از ایشان به طریق تجارت در ولایت خوارزمشاه می آ‌مدند و خرید و فروختی می‌کردند و کرباس می‌خریدند جهت تن‌جامهٔ خود، خوارزمشاه آن را منع می‌کرد و تجّار ایشان را می‌فرمود تا بکشند و از ایشان نیز خراج می‌ستد و بازرگانان را نمی گذاشت که آنجا بروند، تاتاران پیش پادشاه خود به تضرعّ رفتند که هلاک شدیم پادشاه ایشان ازیشان ده روز مهلت طلبید و رفت در بن غار و ده روز روزه داشت و خضوع و خشوع پیش گرفت. از حق تعالی ندایی آمد که قبول کردم زاری تو را بیرون آی هرجا که روی منصور باشی. آن بود چون بیرون آمدند به امر حق منصور شدند و عالم را گرفتند، گفت تتاران نیز حشر را مقرنّد و می‌گویند یرغوی خواهد بودن، فرمود که دروغ می‌گویند، می‌خواهند که خود را با مسلمانان مشارک کنند که یعنی ما نیز می‌دانیم و مقریّم، اشتر را گفتند که از کجا می‌آیی گفت از حماّم گفت از پاشنه‌ات پیداست اکنون اگر ایشان مقرّ حشرند کو علامت و نشان آن ؟ این معاصی و ظلم و بدی همچون یخ‌ها و برف‌هاست، تو بر تو جمع گشته، چون آفتاب انابت و پشیمانی و خبر آن جهان و ترس خدای درآید آن برف‌های معاصی جمله بگدازند همچنانک آفتاب برف‌ها و یخ‌ها را می‌گدازاند. اگر برفی و یخی بگوید که من آفتاب را دیده‌ام و آفتاب تموز بر من تافت و او برقرار برف و یخ است هیچ عاقل آن را باور نکند، محال است که آفتاب تموز بیاید و برف و یخ بگذارد. حق تعالی اگرچه وعده داده است که جزاهای نیک و بد در قیامت خواهد بودن امّا انموذج آن دم بدم و لمحه بلمحه می‌رسد. اگر آدمیی را شادیی در دل می‌آید جزای آن است که کسی را شاد کرده است و اگر غمگین می‌شود کسی را غمگین کرده است، این ارمغانی‌های آن عالم است و نمودار روز جزاست تا بدین اندک آن بسیار را فهم کنند، همچون که از انبار گندم مشتی گندم بنمایند.

مصطفی (صلوات اللهّ علیه) به آن عظمت و بزرگی که داشت شبی دست او درد کرد، وحی آمد که از تأثیر درد دست عباس است که او را اسیر گرفته بود و با جمع اسیران دست او بسته بود و اگرچه آن بستن او به امر حق بود هم جزا رسید تا بدانی که این قبض‌ها و تیرگی‌ها و ناخوشی‌ها که بر تو می‌آید از تأثیر آزاری و معصیتی است که کرده‌ای، اگرچه به تفصیل تورا یاد نیست که آن بد است یا از غفلت یا از جهل یا از همنشین بی‌دینی که گناه‌ها را بر تو آسان کرده است که آن را گناه نمی‌دانی. در جزا می‌نگر که چقدر گشاد داری و چقدر قبض داری، قطعاً قبض جزای معصیت است و بسط جزای طاعت است. آخر مصطفی صلی اللهّ علیه و سلمّ برای آنک انگشتری را در انگشت خود بگردانید عتاب آمد که تو را برای تعطیل و بازی نیافریدیم ازینجا قیاس کن که روز تو در معصیت می‌گذرد یا در طاعت ؟! موسی را (علیه السلّام) به خلق مشغول کرد اگرچه به امر حق بود و همه به حقّ مشغول بود اماّ طرفیش را به خلق مشغول کرد جهت مصلحت و خضر را به کلی مشغول خود کرد و مصطفی را (صلّی اللّه علیه و سلمّ) اول به کلیّ مشغول خود کرد بعد ازان امر کرد که خلق را دعوت کن و نصیحت ده و اصلاح کن. مصطفی (صلوات اللّه علیه) در فغان و زاری آمد که آه یارب چه گناه کردم مرا از حضرت چرا می رانی ؟ من خلق را نخواهم حق تعالی گفت « ای محمّد هیچ غم مخور که ترا نگذارم که به خلق مشغول شوی. در عین آن مشغولی با من باشی و یک سر موی از آنچ این ساعت با منی چون به خلق مشغول شوی هیچ ازان از تو کم نگردد. در هر کاری که ورزی در عین وصل باشی.» سؤال کرد حکم‌های ازلی و آنچ حق تعالی تقدیر کرده است هیچ بگردد ؟ فرمود حق تعالی آنچ حکم کرده است در ازل که بدی را بدی باشد و نیکی را نیکی آن حکم هرگز نگردد زیرا که حق تعالی حکیم است کی گوید که تو بدی کن تا نیکی یابی؟ هرگز کسی گندم کارد جو بردارد یا جو کارد گندم بردارد ؟ این ممکن نباشد و همه اولیا و انبیاء چنین گفته‌اند که جزای نیکی نیکی است و جزای بدی بدی فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مُثْقَالَ ذَرَّةٍ شَراًّ یَرَهُ از حکم ازلی این می‌خواهی که گفتیم و شرح کردیم هرگز این نگردد معاذاللهّ و اگر این می‌خواهی که جزای نیکی و بدی افزون شود و بگردد یعنی چندانک نیکی بیش کنی نیکی‌ها بیش باشد و چندانک ظلم کنی بدی‌ها بیش باشد این بگردد اماّ اصل حکم نگردد. فصالی سؤال کرد که ما می‌بینیم که شقی سعید می‌شود و سعید شقی می‌گردد. فرمود آخر آن شقی نیکی کرد یا نیکی اندیشید که سعید شد و آن سعید که شقی شد بدی کرد یا بدیی اندیشید که شقی شد همچنانک ابلیس چون در حق آدم اعتراض کرد که خَلَقْتَنِیْ مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِیْنٍ بعد از آنکه استاد ملک بود ملعون ابد گشت و رانده درگاه، ما نیز همین گوییم که جزای نیکی نیکی است و جزای بدی بدیست.

سؤال کرد که یکی نذر کرد که روزی روزه دارم اگر آنرا بشکند کفّارت باشد یا نی ؟ فرمود که در مذهب شافعی به یک قول کفاّرت باشد جهت آنک نذر را یمین می‌گیرد و هرک یمین را شکست برو کفّارت باشد امّا پیش ابوحنیفه نذر به معنی یمین نیست پس کفاّرت نباشد و نذر بر دو وجه است یکی مطلق و یکی مقیّد مطلق آنست که گوید عَلَیَّ اَنْ اَصُوْمَ یَوْماً ومقیدّ آنست که عَلیَّ کَذا اِنْ جَاءَ فلَانُ گفت یکی خری گم کرده بود سه روز روزه داشت به نیّت آنک خر خود را بیابد بعد از سه روز خر را مرده یافت رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که « اگر عوض این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم از من صرفه خواهی بردن؟» یکی سؤال کرد که معنی التحیاّت چیست و صلوات و طیبّات  ؟ فرمود یعنی این پرستش‌ها و خدمت‌ها و بندگی ها و مراعات‌ها از ما نیاید و بدانمان فراغت نباشد پس حقیقت شد که طیبّات و صلوات و تحیاّت اللهّ راست ازان ما نیست همه ازان اوست و ملک اوست همچنانک در فصل بهار خلقان زراعت کنند و به صحرا بیرون آیند و سفرها کنند و عمارت‌ها کنند این همه بخشش و عطای بهارست و اگر نه ایشان همه چنانک بودند محبوس خانه ها و غارها بودندی پس به حقیقت این زراعت و این تفرجّ و تنعمّ همه ازانِ بهارست و ولی‌نعمت اوست و مردم را نظر به اسباب است و کارها را ازان اسباب می‌دانند اماّ پیش اولیا کشف شده است که اسباب پرده‌ای بینش نیست تا مسبب را نبینند و ندانند همچنانک کسی از پس پرده سخن می‌گوید پندارند که پرده سخن می‌گوید و نداند که پرده بر کار نیست و حجاب است چون او از پرده بیرون آید معلوم شود که پرده بهانه بود اولیای حق بیرون اسباب کارها دیدند که گزارده شد و برآمد همچنانک از کوه اشتر بیرون آمد و عصای موسی ثعبان شد و از سنگ خارا دوازده چشمه روان شد و همچنانک مصطفی (صلوات اللهّ علیه) ماه را بی‌آلت به اشارات بشکافت و همچنانکه آدم (علیه السلّام) بی مادر و پدر در وجود آمد عیسی علیه السلّام بی پدر و برای ابراهیم علیه السلّام از نار گل و گلزار رست الی مالانهایه پس چون این را دیدند و دانستند که اسباب بهانه است کارساز دگرست اسباب جز روپوشی نیست تا عوام بدان مشغول شوند زکریاّ را (علیه السلّام) حق‌تعالی وعده کرد که ترا فرزند خواهم دادن او فریاد کرد که من پیرم و زن پیر و آلت شهوت ضعیف شده است و زن به حالتی رسیده است که امکان بچه و حبل نیست یارب از چنین زن فرزند چون شود ؟ قَالَ رَبِّ اَنّی یَکُوْنُ لِیْ غُلْامٌ وَقَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَامْرَأتِیَ عَاقِرٌ جواب آمد که هان ای زکریاّ سررشته را گم کردی صدهزار بار به تو بنمودم کارها بیرون اسباب آن را فراموش کردی نمی دانی که اسباب بهانه‌اند من قادرم که درین لحظه در پیش نظر تو صدهزار فرزند از تو پیدا کنم بی زن و بی حبل بلک اگر اشارت کنم در عالم خلقی پیدا شوند تمام و بالغ و دانا نه من ترا بی‌مادر و پدر درعالم ارواح هست کردم و از من بر تو لطف‌ها و عنایت‌ها سابق بود پیش ازآنک درین وجود آیی آن را چرا فراموش می‌کنی؟ احوال انبیا و اولیا و خلایق و نیک و بد علی قدر مراتبهم و جوهرهم مثال آنست که غلامان را از کافرستان به ولایت مسلمانی می‌آورند و می‌فروشند بعضی را پنج ساله می‌آورند و بعضی را ده ساله و بعضی را پانزده ساله آن را که طفل آورده باشند چون سال‌های بسیار میان مسلمانان پرورده شود و پیر شود احوال آن ولایت را کلّی فراموش کند و هیچ از آنش اثری یاد نباشد و چون پاره‌ای بزرگتر باشد اندکیش یادآید و چون قوی بزرگتر باشد بیشترش یاد باشد همچنین ارواح دران عالم در حضرت حق بودند که اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوْا بَلَی و غذا و قوت ایشان کلام حق بود بی‌حرف و بی‌صوت چون بعضی را به طفلی آوردند چون آن کلام را بشنود ازان احوالش یاد نیاید و خود را ازان کلام بیگانه بیند و آن فریق محجوبانند که در کفر و ضلالت به کلیّ فرو رفته‌اند و بعضی را پاره‌ای یاد می‌آید و جوش و هوای آن طرف در ایشان سر می‌کند و آن مؤمنانند و بعضی چون آن کلام می‌شنوند آن حالت در نظر ایشان چنانکه در قدیم بود پدید می‌آید و حجاب‌ها به کلیّ برداشته می‌شود و دران وصل می‌پیوندند و آن انبیا و اولیااند وصیتّ می‌کنیم.

یاران را که چون شما را عروسان معنی در باطن روی نماید و اسرار کشف گردد هان و هان تا آن را به اغیار نگویید و شرح نکنید و این سخن ما را که می‌شنوید به هرکس مگویید که لاتُعْطُوا الْحِکْمَةَ لِغَیْرِ اَهْلِهَا فَتَظْلِمُوهَا وَلَا تَمْنَعُوْهَا عَنْ اَهْلِهَا فَتَظْلِمُوْهُمْ تو را اگر شاهدی یا معشوقه‌ای بدست آید و در خانه‌ی تو پنهان شود که مرا به کس منمای که من ازانِ توام هرگز روا باشد و سزد که او را در بازارها گردانی؟ و هرکس را گویی که بیا این (خوب) را ببین؟ آن معشوقه را هرگز این خوش آید برِ ایشان رود؟ و از تو خود خشم گیرد. حق‌تعالی این سخن‌ها را بر ایشان حرام کرده است چنانک اهل دوزخ به اهل بهشت افغان کنند که آخر کو کرم شما و مروّت شما ازان عطاها و بخشش‌ها که حق (تعالی) با شما کرده است از روی صدقه و بنده نوازی بر ما نیز اگر چیزی ریزید و ایثار کنید چه شود ؟ وَلِلاَرْضِ مِنْ کَأسِ الْکِرَامِ نَصِیْبٌ که ما درین آتش می‌سوزیم و می‌گدازیم ازان میوه‌ها یا از آن آب‌های زلال بهشت ذره‌ای بر جان ما ریزید چه شود؟ که وَ نَادَی اَصْحَابُ النَّارِ اَصْحَابَ الْجَنَّةِ اَنْ اَفِیْضُوْا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ اَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قَالُوْا اِنَّ اللهَّ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَافِرِیْنَ بهشتیان جواب دهند که « آن را خدای بر شما حرام کرده است تخم این نعمت در دار دنیا بود چون آنجا نکشتید و نورزیدیت و آن ایمان و صدق بود و عمل صالح اینجا چه برگیرید و اگر ما از روی کرم به شما ایثار کنیم چون خدا آن را بر شما حرام کرده است حلقتان را بسوزاند و به گلو فرو نرود و ار در کیسه نهید دریده شود و بیفتد. »

به حضرت مصطفی (صلوات اللّه علیه) جماعتی منافقان و اغیار آمدند ایشان در شرح اسرار بودند و مدح مصطفی (صلی اللهّ علیه و سلم) می‌کردند پیغامبر به صحابه فرمود که خَمِّرُوا آنِیَتَکُمْ یعنی سرهای کوزه‌ها را و کاسه‌ها را و دیگ‌ها و سبوها را و خم‌ها را بپوشانید و پوشیده دارید که جانورانی هستند پلید و زهرناک مبادا که در کوزه‌های شما افتند و به نادانی از آن کوزه آب خورید شما را زیان دارد . به این صورت ایشان را فرمود که از اغیار حکمت را نهان دارید و دهان و زبان را پیش اغیار بسته دارید که ایشان موشانند لایق این حکمت و نعمت نیستند.

فرمود که آن امیر که از پیش ما بیرون رفت اگرچه سخن ما را به تفصیل فهم نمی‌کرد امّا اجمالا می‌دانست که ما او را به حق دعوت می‌کنیم آن نیاز و سر جنبانیدن و مهر و عشق او را به جای فهم گیریم آخر این روستایی که در شهری می‌آید بانگ نماز می‌شنود اگرچه معنی بانگ نماز را به تفصیل نمی‌داند امّا مقصود را فهم می‌کند.

فصل سیزدهم - شیخ ابراهیم گفت که سیف‌الدین فرّخ چون: شیخ ابراهیم گفت که سیف‌الدین فرّخ چون یکی را بزدی خود را به کسی (دیگر) مشغول کردی به حکایت، تا ایشان او را می‌زدندی. و شفاعت کسی به این طریق و شیوه پیش نرفتی. فرمود که هرچ درین عالم می‌بینی در آن عالم چنان است بلک اینها همه انموذج آن عالمند و هرچ درین عالم است همه از آن عالم آوردند که «وَ اِنْ مِن شَیْیء اِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَّزِلُهُ اِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُوْمٍ» طاس بعلینی بر سر طبله‌ها دواهای مختلف می‌نهد از هر انباری مشتی؛ مشتی پلپل و مشتی مصطکی، انبارها بی‌نهایت‌اند ولیکن در طبلهٔ او بیش ازین نمی‌گنجد. پس آدمی بر مثال طاس بعلینی است یا دکان عطّاری‌ست که در وی از خزاین صفات حق مشت مشت و پاره پاره در حقّه‌ها و طبله‌ها نهاده‌اند تا درین عالم تجارت می‌کند لایق خود؛ از سمع پاره‌ای و از نطق پاره‌ای و از عقل پاره‌ای و از کرم پاره‌ای و از علم پاره‌ای. اکنون پس مردمان طوّافان حقّند طوافیی می‌کند و روز و شب طبل‌ها را پر می‌کنند و تو تهی می‌کنی یا ضایع می‌کنی تا به آن کسبی می‌کنی روز تهی می‌کنی و شب باز پر می‌کنند و قوت می‌دهند. مثلاً روشنی چشم را می‌بینی؟ در آن عالم دیده‌هاست و چشمها و نظرها مختلف از آن نموذجی به تو فرستادند تا بدان تفرّج عالم می‌کنی. دید آن قدر نیست ولیک آدمی بیش ازین تحمّل نکند. این صفات همه پیش ماست بی‌نهایت؛ به قدر معلوم به تو می‌فرستیم پس تأمّل می‌کن که چندین هزار خلق قرناً بعد قرن آمدند و ازین دریا پر شدند و باز تهی شدند؛ بنگر که آن چه انبار است! اکنون هرکه‌را بر آن دریا وقوف بیشتر دل او بر طبله سردتر. پس پنداری که عالم از آن ضرّاب‌خانه به در می‌آیند و باز به دارالضّرب رجوع می‌کند که اِنَّا لِلهِّ وَ اِنَا اِلَیْهِ رَاجِعُوْنَ اِناّ یعنی جمیع اجزای ما از آنجا آمده‌اند و انموذج آنجااند و باز آنجا رجوع می‌کنند از خُرد و بزرگ و حیوانات اما درین طبله زود ظاهر می‌شوند و بی طبله ظاهر نمی‌شوند از آنست که آن عالم لطیف است و در نظر نمی‌آید. چه عجب می‌آید نمی‌بینی نسیم بهار را چون ظاهر می‌شود در اشجار و سبزه‌ها و گلزارها و ریاحین؟ جمال بهار را به واسطهٔ ایشان تفرّج می‌کنی و چون در نَفَس نسیم بهار می‌نگری هیچ ازینها نمی‌بینی نه از آنست که در وی تفرج‌ها و گل‌زارها نیست؟ آخر نه این از پرتو اوست؟ بل که درو موجهاست از گلزارها و ریاحین لیک موج‌های لطیفند در نظر نمی‌آیند الا بواسطه‌؛ از لطف پیدا نمی‌شود. همچنین در آدمی نیز این اوصاف نهان است ظاهر نمی‌شود الا بواسطهٔ اندرونی یا بیرونی؛ از گفتِ کسی و آسیب کسی و جنگ و صلح کسی پیدا می‌شود. صفات آدمی نمی‌بینی؛ در خود تأمّل می‌کنی هیچ نمی‌یابی و خود را تهی می‌دانی ازین صفات نه آنست که تو از آنچ بوده‌ای متغیّر شده‌ای؛ الّا اینها در تو نهانند، بر مثال آبند در دریا از دریا بیرون نیایند الا بواسطهٔ ابری و ظاهر نشوند الا به موجی. موج جوششی باشد از اندرون تو ظاهر شود بی‌واسطهٔ بیرونی ولیکن مادام که دریا ساکن است هیچ نمی‌بینی و تن تو بر لب دریاست و جان تو دریایی‌ست نمی‌بینی درو چندین ماهیان و ماران و مرغان و خلق گوناگون بدر می‌آیند و خود را می‌نمایند و باز به دریا می‌روند صفات تو مثل خشم و حسد و شهوت و غیره ازین دریا سر برمی‌آرند پس گویی صفات تو عاشقان حقّند لطیف، ایشان را نتوان دیدن الا بواسطهٔ جامهٔ زبان؛ چون برهنه می‌شوند از لطیفی در نظر نمی‌آیند. فصل پانزدهم - فرمود که هرکه محبوب است خوب است: فرمود که «هرکه محبوب است خوب است و لاینعکس لازم نیست که هرکه خوب باشد محبوب باشد». خوبی جزو محبوبی است و محبوبی اصل است. چون محبوبی باشد البتّه خوبی باشد. جزوِ چیزی از کلّش جدا نباشد و ملازم کلّ باشد. در زمان مجنون خوبان بودند از لیلی خوبتر امّا محبوبِ مجنون نبودند مجنون را می‌گفتند که «از لیلی خوبترانند بر تو بیاریم؟» او می‌گفت که «آخر من لیلی را به صورت دوست نمی‌دارم و لیلی صورت نیست لیلی به دست من همچون جامی است. من از آن جام، شراب می‌نوشم.» پس من عاشق شرابم که از او می‌نوشم و شما را نظر بر قدح است از شراب آگاه نیستید. اگر مرا قدح زرّین بوَد مرصّع به جوهر و در او سرکه باشد یا غیر شراب چیزی دیگر باشد مرا آن به چه کار آید؟ کدوی کهنه شکسته که در او شراب باشد به نزد من به از آن قدح و از صد چنان قدح. این را عشقی و شوقی باید تا شراب را از قدح بشناسد همچنانکه آن گرسنه ده روز چیزی نخورده است و سیری به روز پنج بار خورده است، هر دو در نان نظر می‌‌کنند آن سیر صورت نان می‌بیند و گرسنه صورت جان می‌بیند زیرا این نان همچون قدح است و لذّت آن همچون شراب است در وی. و آن شراب را جز به نظر اشتها و شوق نتوان دید. اکنون اشتها و شوق حاصل کن تا صورت‌بین نباشی و در کون و مکان همه معشوق بینی. صورت این خلقان همچون جام‌هاست و این علم‌ها و هنرها و دانش‌ها نقش‌های جام است. نمی‌بینی که چون جام شکسته می‌شود آن نقشها نمی‌مانَد؟ پس کار آن شراب دارد که در جان قالب‌هاست و آنکس که شراب را می‌نوشد و می‌بیند که اَلْبَاقِیاَتُ الصَّالِحَاتُ.

اطلاعات

منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم مِلک او شود که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشه‌ای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیرذلک می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند زیرا آنچ مقصود است بدست نیامده است، آخر معشوق را دلارام می‌گویند یعنی که دل به وی آرام گیرد پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشی‌ها و مقصودها چون نردبانی‌است و چون پایه های نردبان جای اقامت و باش نیست از بهر گذشتن است خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوته شود و درین پایه‌های نردبان عمر خود را ضایع نکند.
در تمام انسان‌ها عشقی و دردی و یک نوع خواست مداوم هست که اگر حتی صاحب تمام هستی شوند آرام نمی‌گیرند و به آن بسنده نمی‌کنند، مردم به‌طور گسترده و همیشگی علم می‌آموزند، کار می‌کنند و به دنبال مقام و غیره می‌روند زیرا به‌دنبال گم‌گشته‌ای هستند‌؛ به‌همین دلیل معشوق و محبوب را «دل‌آرام‌» می‌نامند زیرا دل آدمی با آن آرامش می‌یابد؛ تمام لذت‌ها و خوشی‌ها و چیزهایی که آدمی می‌جوید همگی مثل پله‌های یک نردبان هستند پس خوش‌بحال کسی که زود به این حقیقت پی برد که پله‌های نردبان جای ایستادن نیست تا با این روش زودتر به‌مقصد برسد و وقت و عمر خود را بیهوده بر پله‌های نردبان تلف نکند.
سؤال کرد که مغولان مالها را می‌ستانند و ایشان نیز ما را گاه‌گاهی مالها می‌بخشند، عجب حکم آن چون باشد؟ فرمود هرچه مغول بستاند همچنان است که در قبضه و خزینه حق درآمده است همچنانک از دریا کوزه‌ای یا خمی را پر کنی و بیرون آری آن ملک تو گردد. مادام که در کوزه و یا خم است کس را دران تصرّف نرسد، هرک ازان خم ببرد بی‌اذن تو، غاصب باشد. اماّ باز چون به دریا ریخته شد بر جمله حلال گردد و از ملک تو بیرون آید. پس مال ما بر ایشان حرام است و مال ایشان بر ما حلال است. "لَارُهْبَانِیَّةَ فِی الْاِسْلَامِ اَلْجَمَاعَةُ رَحْمَةٌ " مصطفی صلوات اللّه علیه کوشش در جمعیتّ نمود که مجمع ارواح را اثرهاست بزرگ و خطیر، در وحدت و تنهایی آن حاصل نشود و سرّ اینکه مساجد را نهاده اند تا اهل محلهّ آنجا جمع شوند تا رحمت و فایده افزون باشد و خانه‌ها جداگانه برای تفریق است و ستر عیبها، فایده آن همین است و جامع را نهادند تا جمعیتّ اهل شهر آنجا باشد و کعبه را واجب کردند تا اغلب خلق عالم از شهرها و اقلیم ها آنجا جمع گردند. گفت مغولان که اولّ درین ولایت آمدند عور و برهنه بودند. مرکوب ایشان گاو بود و سلاح‌هاشان چوبین بود. این زمان محتشم و سیر گشته‌اند و اسبان تازی هرچه بهتر و سلاح‌های خوب پیش ایشانست. فرمود که آن وقت که دل شکسته و ضعیف بودند و قوّتی نداشتند خدا ایشان را یاری داد و نیاز ایشان را قبول کرد، درین زمان که چنین محتشم و قوی شدند حق تعالی با ضعف خلق ایشان را هلاک کند تا بدانند که آن عنایت حق بود و یاری حق بود که ایشان عالم را گرفتند نه به زور و قوت بود، و ایشان اول در صحرایی بودند دور از خلق بینوا و مسکین و برهنه و محتاج مگر بعضی از ایشان به طریق تجارت در ولایت خوارزمشاه می آ‌مدند و خرید و فروختی می‌کردند و کرباس می‌خریدند جهت تن‌جامهٔ خود، خوارزمشاه آن را منع می‌کرد و تجّار ایشان را می‌فرمود تا بکشند و از ایشان نیز خراج می‌ستد و بازرگانان را نمی گذاشت که آنجا بروند، تاتاران پیش پادشاه خود به تضرعّ رفتند که هلاک شدیم پادشاه ایشان ازیشان ده روز مهلت طلبید و رفت در بن غار و ده روز روزه داشت و خضوع و خشوع پیش گرفت. از حق تعالی ندایی آمد که قبول کردم زاری تو را بیرون آی هرجا که روی منصور باشی. آن بود چون بیرون آمدند به امر حق منصور شدند و عالم را گرفتند، گفت تتاران نیز حشر را مقرنّد و می‌گویند یرغوی خواهد بودن، فرمود که دروغ می‌گویند، می‌خواهند که خود را با مسلمانان مشارک کنند که یعنی ما نیز می‌دانیم و مقریّم، اشتر را گفتند که از کجا می‌آیی گفت از حماّم گفت از پاشنه‌ات پیداست اکنون اگر ایشان مقرّ حشرند کو علامت و نشان آن ؟ این معاصی و ظلم و بدی همچون یخ‌ها و برف‌هاست، تو بر تو جمع گشته، چون آفتاب انابت و پشیمانی و خبر آن جهان و ترس خدای درآید آن برف‌های معاصی جمله بگدازند همچنانک آفتاب برف‌ها و یخ‌ها را می‌گدازاند. اگر برفی و یخی بگوید که من آفتاب را دیده‌ام و آفتاب تموز بر من تافت و او برقرار برف و یخ است هیچ عاقل آن را باور نکند، محال است که آفتاب تموز بیاید و برف و یخ بگذارد. حق تعالی اگرچه وعده داده است که جزاهای نیک و بد در قیامت خواهد بودن امّا انموذج آن دم بدم و لمحه بلمحه می‌رسد. اگر آدمیی را شادیی در دل می‌آید جزای آن است که کسی را شاد کرده است و اگر غمگین می‌شود کسی را غمگین کرده است، این ارمغانی‌های آن عالم است و نمودار روز جزاست تا بدین اندک آن بسیار را فهم کنند، همچون که از انبار گندم مشتی گندم بنمایند.
هوش مصنوعی: سؤال شد که مغولان اموال مردم را می‌گیرند و گاهی نیز به ما هدیه می‌دهند، پس این وضعیت چگونه قابل توجیه است؟ پاسخ آمد که هر چیزی که مغولان بستانند، به‌طور قطع در اختیار و خزانه حق قرار می‌گیرد، مانند اینکه شما از دریا آبی را در کوزه‌ای می‌ریزید و سپس آن را بیرون می‌آورید، که در این صورت آن آب متعلق به شما می‌شود. تا زمانی که آن آب در کوزه است، کسی حق تصرف در آن را ندارد و اگر کسی آن را بدون اجازه شما بردارد، آن شخص غاصب است. اما هنگامی که آب به دریا ریخته شود، همگی می‌توانند از آن استفاده کنند و دیگر متعلق به شما نیست. بنابراین، اموال ما بر مغولان حرام است و اموال آنان بر ما حلال. مصطفی (ص) تلاش کرد تا جماعت و جمعیت را ترویج کند، چون این وحدت به همراهی و رحمت منجر می‌شود. مساجد برای این تأسیس شده‌اند که افراد آن محله گرد هم جمع شوند و از این طریق خیر و برکت بیشتری حاصل شود، در حالی که خانه‌ها به دلیل فاصله‌ای که دارند، برای مخفی کردن عیوب هر شخص به کار می‌روند. جامعه‌ها برای گردآمدن ساکنان شهرها در یک مکان ایجاد شده‌اند و خانه کعبه نیز برای این بوده‌است که مردم از نقاط مختلف جهان در آنجا جمع شوند. سخن از زمان‌های گذشته است که مغولان به این سرزمین آمدند و بی‌سر و سامان بودند. آن‌ها با گاو سفر می‌کردند و سلاح‌هایشان از چوب ساخته شده بود، اما حالا به دلیل پیشرفت و نیرومندی، به سلاح‌های بهتر و اسب‌های اصیل دست یافته‌اند. اشاره شده که زمانی که آن‌ها ضعیف و دل‌شکسته بودند، خداوند به آن‌ها یاری کرد و در این زمان که قدرت یافته‌اند، اگر خداوند بخواهد، ممکن است به ضعف‌ها و شکست‌ها دچار شوند تا به یاد بیاورند که آن یاری و کامیابی از جانب خدا بوده و نه به خاطر قدرت و زورشان. در ادامه داستان، گفته می‌شود مغولان در ابتدا در صحراهای دور از مردم زندگی می‌کردند و برخی از آن‌ها به تجارت می‌پرداختند. اما خوارزمشاه با آن‌ها بدرفتاری کرده و از آن‌ها می‌خواست که کشته شوند، و حتی مانع تجارت آن‌ها می‌شد. مغولان به پادشاه خود شکایت کردند و او به مدت ده روز روزه گرفت و از خداوند خواست تا مشکلاتشان را حل کند. پس از آن، آن‌ها منصور شدند و با مدد خداوند توانستند دنیا را تحت تاثیر قرار دهند. پادشاه در میان مردم به آن‌ها یادآوری می‌کند که به رغم این که مغولان خود را محترم می‌دانند، نشانه‌های حقیقی تقوا و نیکوکاری در آن‌ها دیده نمی‌شود. معاصی و بدی‌های آن‌ها مانند برف و یخ هستند، که زمانی که آفتاب توبه و ترس از خدا به میان آید، از بین می‌روند. در نهایت، این نکته بیان می‌شود که خداوند پاداش‌های نیک و بد را در قیامت خواهد داد، اما نمودهایی از آن پاداش‌ها به‌طور مداوم در زندگی دنیوی نیز وجود دارد و این مشتی از خوشی‌ها و غم‌های دنیا، نشانه‌هایی از آن دنیاست.
مصطفی (صلوات اللهّ علیه) به آن عظمت و بزرگی که داشت شبی دست او درد کرد، وحی آمد که از تأثیر درد دست عباس است که او را اسیر گرفته بود و با جمع اسیران دست او بسته بود و اگرچه آن بستن او به امر حق بود هم جزا رسید تا بدانی که این قبض‌ها و تیرگی‌ها و ناخوشی‌ها که بر تو می‌آید از تأثیر آزاری و معصیتی است که کرده‌ای، اگرچه به تفصیل تورا یاد نیست که آن بد است یا از غفلت یا از جهل یا از همنشین بی‌دینی که گناه‌ها را بر تو آسان کرده است که آن را گناه نمی‌دانی. در جزا می‌نگر که چقدر گشاد داری و چقدر قبض داری، قطعاً قبض جزای معصیت است و بسط جزای طاعت است. آخر مصطفی صلی اللهّ علیه و سلمّ برای آنک انگشتری را در انگشت خود بگردانید عتاب آمد که تو را برای تعطیل و بازی نیافریدیم ازینجا قیاس کن که روز تو در معصیت می‌گذرد یا در طاعت ؟! موسی را (علیه السلّام) به خلق مشغول کرد اگرچه به امر حق بود و همه به حقّ مشغول بود اماّ طرفیش را به خلق مشغول کرد جهت مصلحت و خضر را به کلی مشغول خود کرد و مصطفی را (صلّی اللّه علیه و سلمّ) اول به کلیّ مشغول خود کرد بعد ازان امر کرد که خلق را دعوت کن و نصیحت ده و اصلاح کن. مصطفی (صلوات اللّه علیه) در فغان و زاری آمد که آه یارب چه گناه کردم مرا از حضرت چرا می رانی ؟ من خلق را نخواهم حق تعالی گفت « ای محمّد هیچ غم مخور که ترا نگذارم که به خلق مشغول شوی. در عین آن مشغولی با من باشی و یک سر موی از آنچ این ساعت با منی چون به خلق مشغول شوی هیچ ازان از تو کم نگردد. در هر کاری که ورزی در عین وصل باشی.» سؤال کرد حکم‌های ازلی و آنچ حق تعالی تقدیر کرده است هیچ بگردد ؟ فرمود حق تعالی آنچ حکم کرده است در ازل که بدی را بدی باشد و نیکی را نیکی آن حکم هرگز نگردد زیرا که حق تعالی حکیم است کی گوید که تو بدی کن تا نیکی یابی؟ هرگز کسی گندم کارد جو بردارد یا جو کارد گندم بردارد ؟ این ممکن نباشد و همه اولیا و انبیاء چنین گفته‌اند که جزای نیکی نیکی است و جزای بدی بدی فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مُثْقَالَ ذَرَّةٍ شَراًّ یَرَهُ از حکم ازلی این می‌خواهی که گفتیم و شرح کردیم هرگز این نگردد معاذاللهّ و اگر این می‌خواهی که جزای نیکی و بدی افزون شود و بگردد یعنی چندانک نیکی بیش کنی نیکی‌ها بیش باشد و چندانک ظلم کنی بدی‌ها بیش باشد این بگردد اماّ اصل حکم نگردد. فصالی سؤال کرد که ما می‌بینیم که شقی سعید می‌شود و سعید شقی می‌گردد. فرمود آخر آن شقی نیکی کرد یا نیکی اندیشید که سعید شد و آن سعید که شقی شد بدی کرد یا بدیی اندیشید که شقی شد همچنانک ابلیس چون در حق آدم اعتراض کرد که خَلَقْتَنِیْ مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِیْنٍ بعد از آنکه استاد ملک بود ملعون ابد گشت و رانده درگاه، ما نیز همین گوییم که جزای نیکی نیکی است و جزای بدی بدیست.
هوش مصنوعی: مصطفی (صلوات الله علیه) با آن عظمت و جایگاه رفیعش در یکی از شب‌ها دچار درد دست شد. وحی نازل شد که این درد ناشی از محدودیت‌هایی است که عباس بر او تحمیل کرده بود، چرا که او را اسیر کرده و دستش را بسته بود. هرچند این اقدام به فرمان خدا بود، ولی عاقبت و پاداشی برای او در نظر گرفته شد تا متوجه شود که دردها و مشکلاتی که به او وارد می‌شود، نتیجه ناراحتی‌ها و گناهانی است که مرتکب شده، حتی اگر او به یاد نیاورد که چه گناهی کرده است، یا از روی غفلت و یا نادانی، یا به خاطر همراهی با کسانی که به گناهان عادت دارند و آنها را آسان می‌شمارند. دیده‌بان پاداش و کیفر را در نظر بگیرد که چه میزان راحتی و چه میزان سختی دارد، زیرا سختی، نتیجه گناه و راحتی، پاداش نیکی است. مصطفی (صلی الله علیه و سلم) برای این که انگشتری را در انگشت خود بچرخاند، توبیخی دریافت کرد که تو به عنوان بازی و سرگرمی نیافریده شدی. این موضوع نشان می‌دهد که باید بررسی کنیم روزهای ما به گناه گذرانده می‌شود یا به طاعت. موسی (علیه السلام) نیز به کارهای دنیا مشغول شد، هرچند به فرمان خدا بود و همه کارها در راستای حق بود، اما بخشی از او به مشغله‌های دنیوی اختصاص داشت به خاطر مصلحت. در حالی که خضر کاملاً به خدا مشغول بود و مصطفی (صلوات الله علیه) ابتدا به طور کلی مشغول خدا شد و بعد از آن مأمور شد که مردم را دعوت و نصیحت کند و اصلاح کند. چنان‌که مصطفی (صلوات الله علیه) با ناله و شکایت به خدا می‌گفت: «یارب، چه گناهی کرده‌ام که مرا از حضور خود دور می‌کنی؟» خداوند به او فرمود: «ای محمد، نگران نباش، من تو را به مشغولیت با خلق وادار نخواهم کرد، بلکه در حین مشغول بودن به خلق، با من خواهی بود. هر کاری انجام دهی، در عین وصال با من باش.» او درباره حکم‌های ازلی و آنچه پیش‌تر تقدیر شده بود، سوال کرد. خداوند فرمود که آنچه در ازل مقرر شده همواره ثابت است؛ بدی به عنوان بدی و نیکی به عنوان نیکی همواره باقی می‌مانند، زیرا خداوند حکیم است و هرگز نمی‌گوید که گناه کن تا نیکی بیابی. هیچ‌کس نمی‌تواند گندم را با جو عوض کند. هر یک از اولیا و پیامبران بر این نکته تأکید کرده‌اند که جزای نیکی، نیکی و جزای بدی، بدی است. همچنان که در قرآن آمده: «هر کسی به اندازه ذره‌ای نیکی کند، آن را خواهد دید و هر کسی به اندازه ذره‌ای بدی کند، آن را خواهد دید.» این حکم ازلی کبھی تغییر نمی‌کند و اگر بخواهیم که جزای نیکی و بدی افزایش یابد، یعنی اگر نیکی بیشتری انجام دهیم، پاداشش بیشتر باشد و اگر بدی کنیم، عذابش بیشتر باشد، این ممکن است، اما اصل حکم ثابت می‌ماند. مردی از فصالی پرسید که چرا می‌بینیم انسان بدبختی به خوشبختی می‌رسد و انسان خوشبختی دچار بدبختی می‌شود. خداوند جواب داد که آن شقی (بدبخت) نیکی کرده یا به نیکی فکر کرده که خوشبخت شده و آن سعید (خوشبخت) بدی کرده یا به بدی اندیشیده که شقی شده است. این نظریه یادآور سرنوشت ابلیس است که پس از مخالفت با آدم، در عذاب ابدی گرفتار شد. بنابراین، ما نیز تأکید داریم که جزای نیکی نیکی و جزای بدی، بدی است.
سؤال کرد که یکی نذر کرد که روزی روزه دارم اگر آنرا بشکند کفّارت باشد یا نی ؟ فرمود که در مذهب شافعی به یک قول کفاّرت باشد جهت آنک نذر را یمین می‌گیرد و هرک یمین را شکست برو کفّارت باشد امّا پیش ابوحنیفه نذر به معنی یمین نیست پس کفاّرت نباشد و نذر بر دو وجه است یکی مطلق و یکی مقیّد مطلق آنست که گوید عَلَیَّ اَنْ اَصُوْمَ یَوْماً ومقیدّ آنست که عَلیَّ کَذا اِنْ جَاءَ فلَانُ گفت یکی خری گم کرده بود سه روز روزه داشت به نیّت آنک خر خود را بیابد بعد از سه روز خر را مرده یافت رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که « اگر عوض این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم از من صرفه خواهی بردن؟» یکی سؤال کرد که معنی التحیاّت چیست و صلوات و طیبّات  ؟ فرمود یعنی این پرستش‌ها و خدمت‌ها و بندگی ها و مراعات‌ها از ما نیاید و بدانمان فراغت نباشد پس حقیقت شد که طیبّات و صلوات و تحیاّت اللهّ راست ازان ما نیست همه ازان اوست و ملک اوست همچنانک در فصل بهار خلقان زراعت کنند و به صحرا بیرون آیند و سفرها کنند و عمارت‌ها کنند این همه بخشش و عطای بهارست و اگر نه ایشان همه چنانک بودند محبوس خانه ها و غارها بودندی پس به حقیقت این زراعت و این تفرجّ و تنعمّ همه ازانِ بهارست و ولی‌نعمت اوست و مردم را نظر به اسباب است و کارها را ازان اسباب می‌دانند اماّ پیش اولیا کشف شده است که اسباب پرده‌ای بینش نیست تا مسبب را نبینند و ندانند همچنانک کسی از پس پرده سخن می‌گوید پندارند که پرده سخن می‌گوید و نداند که پرده بر کار نیست و حجاب است چون او از پرده بیرون آید معلوم شود که پرده بهانه بود اولیای حق بیرون اسباب کارها دیدند که گزارده شد و برآمد همچنانک از کوه اشتر بیرون آمد و عصای موسی ثعبان شد و از سنگ خارا دوازده چشمه روان شد و همچنانک مصطفی (صلوات اللهّ علیه) ماه را بی‌آلت به اشارات بشکافت و همچنانکه آدم (علیه السلّام) بی مادر و پدر در وجود آمد عیسی علیه السلّام بی پدر و برای ابراهیم علیه السلّام از نار گل و گلزار رست الی مالانهایه پس چون این را دیدند و دانستند که اسباب بهانه است کارساز دگرست اسباب جز روپوشی نیست تا عوام بدان مشغول شوند زکریاّ را (علیه السلّام) حق‌تعالی وعده کرد که ترا فرزند خواهم دادن او فریاد کرد که من پیرم و زن پیر و آلت شهوت ضعیف شده است و زن به حالتی رسیده است که امکان بچه و حبل نیست یارب از چنین زن فرزند چون شود ؟ قَالَ رَبِّ اَنّی یَکُوْنُ لِیْ غُلْامٌ وَقَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَامْرَأتِیَ عَاقِرٌ جواب آمد که هان ای زکریاّ سررشته را گم کردی صدهزار بار به تو بنمودم کارها بیرون اسباب آن را فراموش کردی نمی دانی که اسباب بهانه‌اند من قادرم که درین لحظه در پیش نظر تو صدهزار فرزند از تو پیدا کنم بی زن و بی حبل بلک اگر اشارت کنم در عالم خلقی پیدا شوند تمام و بالغ و دانا نه من ترا بی‌مادر و پدر درعالم ارواح هست کردم و از من بر تو لطف‌ها و عنایت‌ها سابق بود پیش ازآنک درین وجود آیی آن را چرا فراموش می‌کنی؟ احوال انبیا و اولیا و خلایق و نیک و بد علی قدر مراتبهم و جوهرهم مثال آنست که غلامان را از کافرستان به ولایت مسلمانی می‌آورند و می‌فروشند بعضی را پنج ساله می‌آورند و بعضی را ده ساله و بعضی را پانزده ساله آن را که طفل آورده باشند چون سال‌های بسیار میان مسلمانان پرورده شود و پیر شود احوال آن ولایت را کلّی فراموش کند و هیچ از آنش اثری یاد نباشد و چون پاره‌ای بزرگتر باشد اندکیش یادآید و چون قوی بزرگتر باشد بیشترش یاد باشد همچنین ارواح دران عالم در حضرت حق بودند که اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوْا بَلَی و غذا و قوت ایشان کلام حق بود بی‌حرف و بی‌صوت چون بعضی را به طفلی آوردند چون آن کلام را بشنود ازان احوالش یاد نیاید و خود را ازان کلام بیگانه بیند و آن فریق محجوبانند که در کفر و ضلالت به کلیّ فرو رفته‌اند و بعضی را پاره‌ای یاد می‌آید و جوش و هوای آن طرف در ایشان سر می‌کند و آن مؤمنانند و بعضی چون آن کلام می‌شنوند آن حالت در نظر ایشان چنانکه در قدیم بود پدید می‌آید و حجاب‌ها به کلیّ برداشته می‌شود و دران وصل می‌پیوندند و آن انبیا و اولیااند وصیتّ می‌کنیم.
هوش مصنوعی: سؤالی مطرح شد که کسی یک نذر کرده و گفته اگر روزی روزه بگذارم و آن را بشکنم، کفاره بر من واجب است یا نه؟ پاسخ داده شد که در مذهب شافعی، طبق یک قول، کفاره بر او واجب است چون نذر به منزله یمین (قسم) محسوب می‌شود و هر کسی که قسم خود را بشکند، باید کفاره بدهد. اما در مذهب ابوحنیفه، نذر به معنی یمین نیست و بنابراین کفاره لازم نمی‌شود. نذر می‌تواند به دو صورت باشد: یکی نذر مطلق که در آن شخص فقط می‌گوید که باید یک روز روزه بگیرد و دیگری نذر مقید که شخص به شرط خاصی نذر می‌کند. در ادامه روایت شده است که یکی از افراد سه روز روزه می‌گیرد با این نیت که حیوانش را پیدا کند، اما پس از سه روز، حیوان را مرده می‌یابد و از دست دادن آن ناراحت می‌شود و به آسمان شکایت می‌کند که اگر به جای این سه روز، شش روز از روزه‌های رمضان را نخورد، آیا از او صرف نظر می‌شود؟ سؤال دیگری مطرح می‌شود که معنى "تحیات" چیست. پاسخ این است که این گونه عبادت‌ها و خدمت‌ها از ما نیست، بلکه همه از خداست. در بهار، مردم به زراعت و فعالیت می‌پردازند، اما همه این نعمت‌ها از برکت بهار است. اگر مردم به اسباب و وسایل توجه کنند، ممکن است چیزهایی را نبینند. اولیای حق این پرده‌ها را کنار می‌زنند و می‌بینند که واقعیت به گونه‌ای دیگر است و اسباب تنها پرده‌ای برای عوام است تا فکر کنند که فقط به وسیله آن کارها انجام می‌شود. به داستان زکریا اشاره می‌شود که خدا به او وعده داده بود فرزندی خواهد داشت، اما او به علت سنش و وضعیت همسرش شکایت می‌کند. پاسخ می‌آید که او فراموش کرده که خدا قادر است در هر لحظه هر چیزی را به وجود آورد. همچنین به حال انسان‌ها و ارواح اشاره می‌شود و این که بعضی‌ها در مسیر زندگی فراموش می‌کنند که چگونه از عالم روح به زمین آمده‌اند. در نهایت، کسانی که در این یادآوری و فتح حجاب‌ها موفق می‌شوند، انبیا و اولیا هستند.
یاران را که چون شما را عروسان معنی در باطن روی نماید و اسرار کشف گردد هان و هان تا آن را به اغیار نگویید و شرح نکنید و این سخن ما را که می‌شنوید به هرکس مگویید که لاتُعْطُوا الْحِکْمَةَ لِغَیْرِ اَهْلِهَا فَتَظْلِمُوهَا وَلَا تَمْنَعُوْهَا عَنْ اَهْلِهَا فَتَظْلِمُوْهُمْ تو را اگر شاهدی یا معشوقه‌ای بدست آید و در خانه‌ی تو پنهان شود که مرا به کس منمای که من ازانِ توام هرگز روا باشد و سزد که او را در بازارها گردانی؟ و هرکس را گویی که بیا این (خوب) را ببین؟ آن معشوقه را هرگز این خوش آید برِ ایشان رود؟ و از تو خود خشم گیرد. حق‌تعالی این سخن‌ها را بر ایشان حرام کرده است چنانک اهل دوزخ به اهل بهشت افغان کنند که آخر کو کرم شما و مروّت شما ازان عطاها و بخشش‌ها که حق (تعالی) با شما کرده است از روی صدقه و بنده نوازی بر ما نیز اگر چیزی ریزید و ایثار کنید چه شود ؟ وَلِلاَرْضِ مِنْ کَأسِ الْکِرَامِ نَصِیْبٌ که ما درین آتش می‌سوزیم و می‌گدازیم ازان میوه‌ها یا از آن آب‌های زلال بهشت ذره‌ای بر جان ما ریزید چه شود؟ که وَ نَادَی اَصْحَابُ النَّارِ اَصْحَابَ الْجَنَّةِ اَنْ اَفِیْضُوْا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ اَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قَالُوْا اِنَّ اللهَّ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَافِرِیْنَ بهشتیان جواب دهند که « آن را خدای بر شما حرام کرده است تخم این نعمت در دار دنیا بود چون آنجا نکشتید و نورزیدیت و آن ایمان و صدق بود و عمل صالح اینجا چه برگیرید و اگر ما از روی کرم به شما ایثار کنیم چون خدا آن را بر شما حرام کرده است حلقتان را بسوزاند و به گلو فرو نرود و ار در کیسه نهید دریده شود و بیفتد. »
هوش مصنوعی: دوستانی که مانند شما معانی عمیق را در باطن خود دارند و اسرار را آشکار می‌کنند، باید مراقب باشند که این رازها را به دیگران نقل نکنند و درباره‌شان صحبت نکنند. این صحبت‌ها را به هیچ‌کس نگوید، چرا که مانند این است که حکمت را به افراد نالایق می‌دهید و آن‌ها را از درک آن محروم می‌کنید. اگر در پی عشق یا دوستی باشید و آن عشق در خانه‌تان پنهان شود، اینکه آن را به دیگران نشان دهید درست نیست و این عادلانه نیست که در بازارها به نمایش بگذارید. هیچ‌کس نمی‌تواند از شما بخواهد که زیبایی آن معشوق را به دیگران نشان دهید چرا که این‌کار باعث خشم او می‌شود. خداوند این نوع گفت‌وگوها را بر شما حرام کرده است. به همین ترتیب، اهل جهنم از اهل بهشت می‌خواهند که از نعمت‌های خود چیزی به آنان بدهند و می‌پرسند که چرا شما از آن بخشش‌ها به ما چیزی نمی‌دهید در حالی که در آتش می‌سوزیم؟ اما اهل بهشت پاسخ می‌دهند که این نعمت‌ها برای شما حرام شده، چرا که در دنیا به درخت این نعمت‌ها نرسیدید و کار نیک نکردید. حال چگونه می‌خواهید که ما به شما کمک کنیم وقتی خداوند این نعمت‌ها را بر شما منع کرده است؟ اگر چیزی به شما بدهیم، برای شما مفید نخواهد بود و تنها باعث عذاب شما خواهد شد.
به حضرت مصطفی (صلوات اللّه علیه) جماعتی منافقان و اغیار آمدند ایشان در شرح اسرار بودند و مدح مصطفی (صلی اللهّ علیه و سلم) می‌کردند پیغامبر به صحابه فرمود که خَمِّرُوا آنِیَتَکُمْ یعنی سرهای کوزه‌ها را و کاسه‌ها را و دیگ‌ها و سبوها را و خم‌ها را بپوشانید و پوشیده دارید که جانورانی هستند پلید و زهرناک مبادا که در کوزه‌های شما افتند و به نادانی از آن کوزه آب خورید شما را زیان دارد . به این صورت ایشان را فرمود که از اغیار حکمت را نهان دارید و دهان و زبان را پیش اغیار بسته دارید که ایشان موشانند لایق این حکمت و نعمت نیستند.
هوش مصنوعی: جمعی از منافقان و افرادی از دیگران به حضور حضرت مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) آمدند و در مورد اسرار مذهبی صحبت می‌کردند و مدح ایشان را می‌کردند. پیامبر به یاران خود فرمودند که دهانه ظروف خود را بپوشانند تا از ورود موجودات ناپاک و مضر به آنها جلوگیری شود. ایشان هشدار دادند که مبادا به طور ناخواسته از آبی که در این ظروف است استفاده کنید زیرا می‌تواند به شما آسیب برساند. به این ترتیب، پیامبر فرمودند که حکمت را از بیگانگان پنهان کنید و زبان خود را در برابر آنان بسته نگه دارید، چرا که این افراد لایق دریافت این دانش و نعمت نیستند.
فرمود که آن امیر که از پیش ما بیرون رفت اگرچه سخن ما را به تفصیل فهم نمی‌کرد امّا اجمالا می‌دانست که ما او را به حق دعوت می‌کنیم آن نیاز و سر جنبانیدن و مهر و عشق او را به جای فهم گیریم آخر این روستایی که در شهری می‌آید بانگ نماز می‌شنود اگرچه معنی بانگ نماز را به تفصیل نمی‌داند امّا مقصود را فهم می‌کند.
هوش مصنوعی: فرمودند که آن امیری که از میان ما رفت، هرچند که نتوانست جزئیات سخن ما را به خوبی درک کند، اما به طور کلی می‌دانست که ما او را به حق دعوت می‌کنیم. نیاز و محبت او را باید به جای درک کردن مفهوم، گرفت. مانند این روستایی که در شهری قرار می‌گیرد و صدای اذان را می‌شنود؛ او شاید معنی دقیق اذان را ندانسته باشد، اما به خوبی می‌تواند درک کند که مقصود آن چیست.

حاشیه ها

1399/02/17 02:05
نوید سلیمی

خط چهارم اشتباه تایپی غرذلک : غیر ذلک