شمارهٔ ۲
باز سرگرمتر از رقص شرر میآئی
شعلهسان بر زده دامن به کمر میآئی
عرق آلودهتر از لاله تر میآئی
رخ برافروخته دیگر به نظر میآئی
از شکار دل گرم که دگر میآئی
گل بدین رنگ ز گلزار نیاید بیرون
مهر از طالع انوار نیاید بیرون
ماه از جیب شب تار نیاید بیرون
از صدف گوهر شهوار نیاید بیرون
به صفائی که تو از خانه به در میآئی
محو رخسار تو ای ماه جبین نیست که نیست
بنما لعلتر از زیر نگین نیست که نیست
در رهت باخته جان و دل دین نیست که نیست
کشته ناز تو بر روی زمین نیست که نیست
که چو خورشید تو با تیغ و سپر میآئی
بسکه از بزم تو ای شوخ بلا حیرانم
خبرم نیست که چون محو و چرا حیرانم
همچو آئینه ندانم بکجا حیرانم
این لطافت که ترا داده خدا حیرانم
که چسان اهل نظر را بنظر میآئی
چند بینم دل شوریده گرفتار ترا
جان غم سوخته میخواست چه بسیار ترا
کیست کاورد بدین شوخی رفتار ترا
میچکد آب حیات از گل رخسار ترا
چشم بد دور که خوش تازه و تر میآئی
زهره کیست بسوی تو تواند دیدن
یکنظر روی نکوی تو تواند دیدن
سر کرا در سرکوی تو تواند دیدن
کیست گستاخ که سوی تو تواند دیدن
که عرقناک ز آئینه بدر میآئی
صبر با جان کسی لطف کلامت نگذاشت
تاب در هیچ دلی زلف چو شامت نگذاشت
هیچ مرغی بچمن جذبه دامت نگذاشت
اثر ازدین و دل و هوش خرامت نگذاشت
دگر از خانه بامید چه در میآئی
خواستم پرتوی از روی چو ماهت گیرم
پیشم آئی و سر زلف سیاهت گیرم
کی توانم که در آغوش گمانت گیرم
من به یک چشم کدامین سر راهت گیرم
که تو در جلوه بصد راهگذر میآئی
میکند محرمی آئینه و ناشاد ترا
چشم بد دور حیا روز فزون باد ترا
گرچه تر دامنیم غیر نشان داد ترا
میرود دامن پاک صدف از یاد ترا
که در آغوش من ای صاف گهر میآئی
مکن ای گلشن خوبی ز تو با حسن و جمال
منه بر روی من خسته در باغ و وصال
مردم از حسرت آغوش تو ای شوخ غزال
وحشت از صحبت عشقم مکن ای تازه نهال
کر ز پیوند نکوتر بثمر میآئی
گاه جز خنده بر و برگ دگر نیست ترا
از حیا گاه در آئینه نظر نیست ترا
غیر نیرنگ و فسون کارد گر نیست ترا
چه عجب عاشق یک رنگ اگر نیست ترا
که تو هر دم بنظر رنگ دگر میآئی
نوبهار است و چمن رشک چراغان گردید
مشعل لاله دگر بار فروزان گردید
بلبل گلشن تصویر غزلخوان گردید
ثمر از سرو و گل از بید نمایان گردید
کی تو ای سرو گل اندام ببر میآئی
از دل سوختهام بوی کبابی مانده است
در ته ساغر جان جرعه شرابی مانده است
با تو در زیر لبم نیم جوانی مانده است
از حیاتم نفسی پا برکابی مانده است
میرود وقت ببالینم اگر میآئی
غسل از آب رخ فیض چمن میباید
بیش از بوی گل تازه کفن میباید
اولین گام به فردوس وطن میباید
جان من در عوض جان کهن میباید
هرکه را در دم آخر تو بسر میآئی
در سر کوی تو ای ماه بخوبی شایع
عمر بگذشت و نشد مهر جمالت طالع
از کجا باز شود جان بفدایت مانع
گشت خورشید جهانتاب ز مغرب طالع
کی تو ای سنگدل از خانه بدر میآئی
ای ز رخسار تو گلهای چمن در آزرم
مهر در کار به قربان تو رفتن سرگرم
نشد از گرمی صهبا دل سنگین تونرم
برنیاید مه رویت بلی از پرده شرم
کی دگر از ته این ابر بدر میآئی
در گلزار اگر بر رخ ما بند شود
بلبل شیفته ما بچه خورسند شود
دل چرا بیهده در دام تو پابند شود
بچه امید کسی از تو برومند شود
نه بزاری نه بزور و نه بزر میآئی
ای غم عشق تو هر کشور دلها والی
اختر حسن تو مشهور به فرخ فالی
صبح دیدار تو سرمایه صدخوشحالی
آنقدر باش که چون نی شود از خود خالی
که به آغوش من ای تنگ شکر میآئی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز سرگرمتر از رقص شرر میآئی
شعلهسان بر زده دامن به کمر میآئی
هوش مصنوعی: تو دوباره مانند شعلۀ آتش با شور و اشتیاق باز میگردی و همچون رقص آتش، با جنب و جوش دامن به کمر گرفتهای.
عرق آلودهتر از لاله تر میآئی
رخ برافروخته دیگر به نظر میآئی
هوش مصنوعی: چهرهات در حالتی از سرخوشی و شادابی، زیباتر از همیشه به نظر میرسد و حالتی شبیه به گل لاله پیدا کرده است.
از شکار دل گرم که دگر میآئی
هوش مصنوعی: از دل با نشاط شکار بگو که دوباره نزدیک میشوی.
گل بدین رنگ ز گلزار نیاید بیرون
مهر از طالع انوار نیاید بیرون
هوش مصنوعی: گل به این زیبایی و رنگ از باغ نمیتواند بیرون بیاید و محبت و عشق نیز از سرنوشت فراتر نمیرود.
ماه از جیب شب تار نیاید بیرون
از صدف گوهر شهوار نیاید بیرون
هوش مصنوعی: ماه نمیتواند از تاریکی شب خارج شود، همانطور که گوهر درخشانی از صدف بیرون نمیآید.
به صفائی که تو از خانه به در میآئی
هوش مصنوعی: هر زمانی که تو از خانه بیرون میآیی، جلب توجه و زیبایی خاصی را به همراه داری.
محو رخسار تو ای ماه جبین نیست که نیست
بنما لعلتر از زیر نگین نیست که نیست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی چهره معشوق اشاره میکند و میگوید که هیچ چیزی به زیبایی و درخشندگی چهره تو، که مانند ماه است، وجود ندارد. همچنین، زیبایی لبهای تو به اندازهای خاص و بینظیر است که هیچ چیز دیگری نمیتواند با آن مقایسه شود. به طور کلی، شاعر از زیبایی و魅بینی معشوق خود ستایش میکند و آن را بینهایت و منحصر به فرد میداند.
در رهت باخته جان و دل دین نیست که نیست
کشته ناز تو بر روی زمین نیست که نیست
هوش مصنوعی: در مسیر تو، جان و دل را فدای عشق تو کردهام و هیچ چیزی به اندازه زیبایی تو در این دنیا وجود ندارد که من را به این حال درآورد.
که چو خورشید تو با تیغ و سپر میآئی
هوش مصنوعی: وقتی تو مثل خورشید با قدرت و آماده به نبرد میآیی، همه چیز تحت تاثیر حضورت قرار میگیرد.
بسکه از بزم تو ای شوخ بلا حیرانم
خبرم نیست که چون محو و چرا حیرانم
هوش مصنوعی: به خاطر جذابیت و زیبایی تو، چنان گیج و متحیر هستم که حتی نمیدانم چرا و چگونه اینگونه شدهام.
همچو آئینه ندانم بکجا حیرانم
این لطافت که ترا داده خدا حیرانم
هوش مصنوعی: من همچون آئینه نمیدانم که کجا گم شدهام؛ این لطافتی که خدا به تو بخشیده، من را حیران و متعجب کرده است.
که چسان اهل نظر را بنظر میآئی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چگونه نظر و دیدگاه افرادی که اهل فکر و اندیشه هستند، به نظر میرسد و چه تصوری از موضوع دارند.
چند بینم دل شوریده گرفتار ترا
جان غم سوخته میخواست چه بسیار ترا
هوش مصنوعی: من بارها دل آشفتهام را میبینم که به خاطر تو در زحمت است؛ جانم که پر از غم و آتش است، آرزو دارد تو را به دفعات زیاد ببیند.
کیست کاورد بدین شوخی رفتار ترا
میچکد آب حیات از گل رخسار ترا
هوش مصنوعی: کیست که با این شوخیهای دلنشین و رفتار جالب تو، برایش آب حیات از چهرهات میچکد؟
چشم بد دور که خوش تازه و تر میآئی
هوش مصنوعی: چشمان حسود و بدخواه از تو دور باشند، چون تو همیشه با طراوت و شاداب به سراغ ما میافتی.
زهره کیست بسوی تو تواند دیدن
یکنظر روی نکوی تو تواند دیدن
هوش مصنوعی: زهره کیست که بتواند یک نگاه به زیبایی تو بیندازد؟
سر کرا در سرکوی تو تواند دیدن
کیست گستاخ که سوی تو تواند دیدن
هوش مصنوعی: کسی که به سوی تو میآید و به تو نگاه میکند، باید خود را شجاع و بیپروا بداند. این نشان میدهد که تنها افراد با جرأت و شهامت به سراغ تو میآیند و تو را میبینند.
که عرقناک ز آئینه بدر میآئی
هوش مصنوعی: تو از جلوهٔ خودت چنان زیبا و شگفتانگیز بیرون میآیی که گویی آینه را به خضوع واداشتهای.
صبر با جان کسی لطف کلامت نگذاشت
تاب در هیچ دلی زلف چو شامت نگذاشت
هوش مصنوعی: صبوری کسی را تاب نیاورد که جملات زیبا و دلنشین تو بر او تأثیر گذاشت و مانند زلفهای زیبای تو هیچ دلی را تحمل نکرد.
هیچ مرغی بچمن جذبه دامت نگذاشت
اثر ازدین و دل و هوش خرامت نگذاشت
هوش مصنوعی: هیچ پرندهای نتوانست تحت تأثیر جاذبه تو قرار بگیرد و هیچ نشانهای از دین و دل و هوش تو را از حرکت بازنداشت.
دگر از خانه بامید چه در میآئی
هوش مصنوعی: دیگر چرا از خانه بیرون میآیی با دلی پر از امید؟
خواستم پرتوی از روی چو ماهت گیرم
پیشم آئی و سر زلف سیاهت گیرم
هوش مصنوعی: خواستم از زیبایی چهرهات بهره ببرم، بیا و من را با موهای سیاهت زیارت کن.
کی توانم که در آغوش گمانت گیرم
من به یک چشم کدامین سر راهت گیرم
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم در آغوش گمان تو قرار بگیرم؟ و به کدامین روش میتوانم در مسیر تو قرار بگیرم؟
که تو در جلوه بصد راهگذر میآئی
هوش مصنوعی: تو در زیبایی و جذابیت خود، توجه هر رهگذری را به سمت خود جلب میکنی.
میکند محرمی آئینه و ناشاد ترا
چشم بد دور حیا روز فزون باد ترا
هوش مصنوعی: محرمی با نگاهی زیبا، تو را از ناخوشیها دور میکند. امیدوارم که روزهایت همراه با حیا و پر از شادی باشد.
گرچه تر دامنیم غیر نشان داد ترا
میرود دامن پاک صدف از یاد ترا
هوش مصنوعی: هرچند که ما در حالت ناپاکی و ناامیدی به سر میبریم، اما نشان تو را فراموش نمیکنیم و دامن پاک صدف به زودی یاد تو را از خاطر نخواهد برد.
که در آغوش من ای صاف گهر میآئی
هوش مصنوعی: تو به آغوش من میآمدی، ای گوهر درخشان و بینظیر.
مکن ای گلشن خوبی ز تو با حسن و جمال
منه بر روی من خسته در باغ و وصال
هوش مصنوعی: ای گلشن نیکو، تو با زیبایی و جمال خود مرا دلتنگ نکن. بر چهره من که خستهام در باغ و در آغوش وصال بیفکن.
مردم از حسرت آغوش تو ای شوخ غزال
وحشت از صحبت عشقم مکن ای تازه نهال
هوش مصنوعی: ای غزال ناز و بازیگوش، مردم به خاطر آرزوی در آغوش گرفتن تو حسرت میکشند. از اینکه با عشق من صحبت کنی نترس، ای جوانه تازهای که به زندگی آمدی.
کر ز پیوند نکوتر بثمر میآئی
هوش مصنوعی: هرگاه به ارتباط با خوبان و نیکان بپردازی، ثمرهاش را در زندگیات خواهی دید.
گاه جز خنده بر و برگ دگر نیست ترا
از حیا گاه در آئینه نظر نیست ترا
هوش مصنوعی: گاهی جز خنده، چیزی در چهرهات نمیبینم و برخی اوقات به خاطر حیا، در آینه به خودت نمینگری.
غیر نیرنگ و فسون کارد گر نیست ترا
چه عجب عاشق یک رنگ اگر نیست ترا
هوش مصنوعی: اگر جز نیرنگ و فریب چیزی دیگر در کار نیست، عجیب نیست که عاشق یک رنگ (صادق و راستین) نباشی.
که تو هر دم بنظر رنگ دگر میآئی
هوش مصنوعی: هر زمانی که به تو نگاه میکنم، چهرهای جدید و متفاوت از خودت به من نشان میدهی.
نوبهار است و چمن رشک چراغان گردید
مشعل لاله دگر بار فروزان گردید
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و فضای سبز به زیبایی و نشاطی شگفتانگیز دست یافته است. روشنایی گلهای لاله بار دیگر درخشان شده و جلوهگری میکند.
بلبل گلشن تصویر غزلخوان گردید
ثمر از سرو و گل از بید نمایان گردید
هوش مصنوعی: بلبل در باغ گل، مانند کسی که غزلی میخواند، به تصویر درآمد. میوهها از درخت سرو و گلها از درخت بید نمایان شدند.
کی تو ای سرو گل اندام ببر میآئی
هوش مصنوعی: کی میآیی ای سرو زیبا و خوشاندام؟
از دل سوختهام بوی کبابی مانده است
در ته ساغر جان جرعه شرابی مانده است
هوش مصنوعی: از دل سوختهام بوی کبابی باقی مانده و در ته جام وجودم یک جرعه شراب مانده است.
با تو در زیر لبم نیم جوانی مانده است
از حیاتم نفسی پا برکابی مانده است
هوش مصنوعی: با تو، در دل و ذهنم هنوز حس جوانی باقی مانده است و از زندگیام هنوز نفس و حس و حالی باقی است.
میرود وقت ببالینم اگر میآئی
هوش مصنوعی: اگر قرار است بیایی، من هم وقت را برای انتظار تو میگذرانم.
غسل از آب رخ فیض چمن میباید
بیش از بوی گل تازه کفن میباید
هوش مصنوعی: برای بهرهوری از زیبایی و نعمتهای زندگی، باید بیشتر از اینکه تنها به عطر گلها توجه کنیم، به صفای دل و روح خود اهمیت بدهیم.
اولین گام به فردوس وطن میباید
جان من در عوض جان کهن میباید
هوش مصنوعی: برای رسیدن به سرزمینی ایدهآل، باید جان تازهای داشته باشم تا بتوانم جان کهنهام را فدای آن کنم.
هرکه را در دم آخر تو بسر میآئی
هوش مصنوعی: هر کسی که در لحظه آخر به تو دسترسی پیدا کند و تو را ببیند، دچار تغییر و تحول میشود.
در سر کوی تو ای ماه بخوبی شایع
عمر بگذشت و نشد مهر جمالت طالع
هوش مصنوعی: در کنارههای تو ای ماه، عمر من به خوبی سپری شد، اما همچنان شوق دیدن زیباییات به دست نیامد.
از کجا باز شود جان بفدایت مانع
گشت خورشید جهانتاب ز مغرب طالع
هوش مصنوعی: از کجا میتوانم دل را فدای تو کنم، وقتی که نور روشناییبخش جهان از مغرب طلوع میکند؟
کی تو ای سنگدل از خانه بدر میآئی
هوش مصنوعی: کی از خانهات بیرون میآیی، تو که سنگدل هستی؟
ای ز رخسار تو گلهای چمن در آزرم
مهر در کار به قربان تو رفتن سرگرم
هوش مصنوعی: ای تو با جمالی چون گلهای چمن، در زیبایی و جذابیت، من شیفتهی تو هستم و میخواهم در مقابل محبت و عشق تو تسلیم شوم.
نشد از گرمی صهبا دل سنگین تونرم
برنیاید مه رویت بلی از پرده شرم
هوش مصنوعی: در اثر گرمی شراب، دل سنگین و ناراحت من نمیتواند آرام بگیرد و احساسات و محبت به چهره زیبای تو از پشت پرده شرم و حیا بیرون میآید.
کی دگر از ته این ابر بدر میآئی
هوش مصنوعی: کی دوباره از پشت این ابر بیرون خواهی آمد؟
در گلزار اگر بر رخ ما بند شود
بلبل شیفته ما بچه خورسند شود
هوش مصنوعی: اگر در باغ گل، زیبا رویان به ما توجه کنند، بلبل عاشق ما هم خوشحال و سرمست خواهد شد.
دل چرا بیهده در دام تو پابند شود
بچه امید کسی از تو برومند شود
هوش مصنوعی: دل چرا باید بیهوده در چنگال تو اسیر شود؟ آیا امیدی هست که کسی از تو بهرهمند شود؟
نه بزاری نه بزور و نه بزر میآئی
هوش مصنوعی: نه از روی اختیار آمدهای و نه با اجبار، بلکه به شکل طبیعی و خود به خود حاضر شدهای.
ای غم عشق تو هر کشور دلها والی
اختر حسن تو مشهور به فرخ فالی
هوش مصنوعی: ای غم عشق تو، در هر سرزمینی، دلها تحت تأثیر تو هستند و ستارهای که زیباییات را نمایان میکند، خوشاقبال و معروف است.
صبح دیدار تو سرمایه صدخوشحالی
آنقدر باش که چون نی شود از خود خالی
هوش مصنوعی: صبحی که تو را میبینم، تمام شادیهایم را در خود جا میدهد، به گونهای که خودم را فراموش میکنم و فقط احساس خوشحالی میکنم.
که به آغوش من ای تنگ شکر میآئی
هوش مصنوعی: به آغوش من میآیی، ای شیرینی که به من نزدیک شدهای.