گنجور

شمارهٔ ۱

من کیستم از خم کمندی
در حلقه شوق پای‌بندی
آلوده بز هر کام جانی
از حسرت لعل نوشخندی
نالان برهی فتاده بر خاک
عجز آئینی نیازمندی
صیدی که ندیده هیچ آسیب
هر لحظه فتاده گربه بندی
سالم ز هزار دام جسته
هرگز نرسیده‌اش گزندی
جان داده بحسرت آخرکار
در دام غزال صید بندی
آمد چه بجان من بپرسید
از شوخ مفارقت پسندی
پیداست ز ترکتاز حسرت
احوال خراب مستمندی
کو بیند و دلبرش کند ساز
برک سفر دراز چندی
وآنگاه بزیر ران درآرد
صرصر تک برق روسمندی
یک لحظه عنان نگه ندارد
چون بر سر آتشی سپندی
شوخی که نمی‌گشود بی‌من
چون پسته لبی بنوشخندی
دیدی که چه سان در آخر کار
سر رشته عهد دردمندی
بگسست و گذاشت سربصحرا
چون آهوی جسته از کمندی
ورزیدم اگرچه در فراقش
طاقت چندی و صبر چندی
وقت است جهم ز جای بی‌تاب
وز دل زده صیحه بلندی
تا چند چو داغ لاله باشد
خاموش در آتش سپندی
ای پیر خرد که در کف تست
داروی علاج هر گزندی
تا کی طلبم دوای هجران
از تو که طبیب هوشمندی
تو همچو حکیم کاردیده
هردم به نصیحتی و پندی
گوئی برو و بگوشه غم
بنشین و صبور باش چندی
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
یا بخت من فکار برگشت
یا دوست باختیار برگشت
فریاد که روز وصل جانان
رفت و شب انتظار برگشت
هم مستی وصل از سرم رفت
هم درد سر خمار برگشت
شوخی که ز سحر غمزه او
زین دل شده روزگار برگشت
از شومی کعبتین بختم
ناکرده برم گذار برگشت
رفتم دو ششی بوصلش آرم
نقش من بد قمار برگشت
ان گل که ز جور خار او دل
دایم ز برش فکار برگشت
چون وقت آمد رسم بوصلش
بختم شوریده و کار برگشت
نزدیک شدم بساحل اما
کشتی من از کنار برگشت
اکنون که بدل جهان جهانم
غم آمد و غمگسار برگشت
گفتی چون شد که منحرف شد
بخت از من و روزگار برگشت
هم طالع و هم فلک هم اختر
برگشت ز من چو یار برگشت
برگردد اگر دلم ز کونین
نتواند از آن نگار برگشت
کین گمشده بعد روزگاری
کر غربت کوی یاربرگشت
آمد برم و چه ساکن اما
برگشت و چه بیقرار برگشت
دیشب که بکلبه من از رخ
برقع نگشوده یار برگشت
نبود عجبم که از می وصل
نارفته ز سر خمار برگشت
گر دور فلک بساغر از جام
این باده خوشگوار برگشت
تنها نه بآستانش امشب
دل رفت و بحال زار برگشت
وز نومیدی از آن سر کوی
با دیده اشکبار برگشت
کی بود که دل بکوی او رفت
نومید و امیدوار برگشت
اکنون که ز دور چرخ از من
ایام وصال یار برگشت
آرام شد از دلم عنان تاب
وز معرکه این سوار برگشت
گویند صبور باش کاخر
خواهد برت آن نگار برگشت
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
چون ابر هنوز در بهاران
زآن صبح دمم سرشک باران
کان یار سفر گریده ناگاه
در دیده سرشک همچو باران
از خانه برآمد و دویدم
در پیش رهش چو بیقراران
او نیز ز راه و رسم یاری
شد جانب من روان چو یاران
تنگم در بر کشید و گفتا
از مهر چو مرحمت‌گذاران
ایخسته جگر که حسرت تو
نتوان گفتن یک از هزاران
صد آرزویت بدل ز وصلم
ماند از ستم ستم شعاران
خوش باش که آنکه میرساند
او یاران را بوصل یاران
بازم بتو آرد و نشینم
با هم من و تو چو کامکاران
آنکه بفراز زین برآمد
در دست عنان شهسواران
من با همه عاجزی فتاده
بر خاک رهش چو خاکساران
رفتم که بپای توسن او
جان را سپرم چو جان‌سپاران
تا بید ز من عنان و افراشت
چون مهر علم بکوهساران
اکنون بطریق دوستانم
هر دم گویند دوستاران
کز صبر برآید آخر کار
امید دل امیدواران
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
آنشاهسوار دشت پیما
از شهر چو خیمه زد بصحرا
در خانه زین نزول فرمود
در خیمه و گشت مسندآرا
من داده عنان طاقت از کف
از شورش چشم اشک بالا
چشمی و هزار قطره دوری
هر قطره در او هزار دریا
دیوانه صفت سر از قفایش
از شهر گذاشتم بصحرا
چون ابر همه خروش و زاری
چون سیل تمام شور و غوغا
با یک دل و صد هزار امید
با یک سر و صدهزار سودا
از دور سواد منزل او
چون گشت مرا بدیده پیدا
یکباره قرار از دلم رفت
چون کار ز دست و قوت از پا
هو سو نگران و میزدم گام
دزدیده بره ز بیم اعدا
ناگاه برآمد از مقابل
ا ماه چو مهر عالم‌آرا
بی‌تاب زدم بدامنش دست
کای طاقت جان ناشکیبا
چون مرغ گشوده رشته از بال
چون صید گسسته بند از پا
غافل ز کمند من چو جستی
سازم ز غمت چه چاره فرما
گفتار و وبا خیال وصلم
در کنج فراق گیر مأوا
تا داروی ناگوار هجران
در کام دلت شود گوارا
این گفت و کشید دامن و رفت
از دست من فتاده از پا
من مانده کنون ز رحمت او
نه جان ساکن نه دل شکیبا
این طرفه کز اضطراب بیند
احوال من و هنوز احبا
گویند صبور باش کامروز
گر رفت آید بر تو فردا
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
من مانده پای جستجو لنگ
او دور ز من هزار فرسنگ
نه پای که خویش را رسانم
سوی وی و در برش کشم تنگ
نه دست که گر خود آید آرم
دامان وصال او فراچنگ
در کنج وطن چه داندم حال
آن کرده بسوی غربت آهنگ
من مانده بسان پیر کنعان
در زاویه فراق دلتنگ
یوسف صفت او بمصر دولت
تکیه زده بر فراز اورنگ
منعم مکنید اگر ز هجرش
با خویشتنم مدام در جنگ
گردیده بمن ز عشق آن شوخ
کور است ز نام عاشقان ننگ
میدان فراخ زندگانی
چون حلقه چشم مور بس تنگ
افکنده میانه من و او
آن فاصله کاسمان به نیرنگ
صد مرحله است پیش و هر گام
صد کوه گران فتاده چون سنگ
هر منزل او هزار منزل
هر فرسنگش هزار فرسنگ
با هم من و او دو مرغ بودیم
هم نغمه و هم نوا هم آهنگ
غافل ز من او گرفت پرواز
زآن سان که ز روی عاشقان رنگ
ماندم من بال و پر شکسته
در گوشه آشیانه دل‌تنگ
گفت آنکه بزور عقل بر‌تاب
سرپنجه عشق آهنین چنگ
غافل که شود چه خسرو عشق
روز میدان سوار شبرنگ
تا بند عنان خویش دردم
چه عقل و چه دانش و چه فرهنگ
از مضراب فراق نالان
رگ بر تن من مثابه جنگ
وآن یاران را که شیشه صبر
ناآمده از فراق بر سنگ
حالم بینند و باز گویند
کای مانده بدام هجر دل تنگ
صبری صبری که وصلش آخر
زآئینه خاطرت برد زنگ
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
دیدی فلکم چه بر سر آورد
از هم من و یار را برآورد
از دست من آن گهر که از کین
بیرون فلک ستمگر آورد
خواهد اگر این محیط تا حشر
هر لحظه هزار گوهر آورد
چون او گهری نمی‌تواند
نه قلزم چرخ اخضر آورد
یکدانه دری که غافل ایام
همچون صدف از کفم برآورد
هرگاه بخاطر من زار
یادش دل درد پرور آورد
صد گنج گهر بدامنم اشک
از قلزم دیده تر آورد
تا گردش جام وصل آن ماه
دوران فلک بمن سر آورد
هر شب که بدور ساقی چرخ
پیمانه ماه انور آورد
در دیده‌ام اشک را بگردش
از دیدن دور ساغر آورد
یاران حذر از سپهبد هجر
پا را برکاب چون درآورد
کین یکه‌سوار زورمندان
گر رو بهزار لشگر آورد
از خر من اجتماعشان درد
چون برق ز جلوه‌ای برآورد
تا دامن او برون ز دستم
بازیچه چرخ و اختر آورد
از کاوشم آنچه بر رگ دل
نیش غم آن ستمگر آورد
هر گر برگی نمیتواند
بیداد هزار نشر آورد
بر من شب محنتی بپایان
ممنون نیم از فلک گر آورد
از کشور بخت تیره من
کانجا نتوان دمی سر آورد
هر روز سیه که آسمان برد
روزی ز قفا سیه‌تر آورد
امشب که بدیده منش چرخ
در خواب چو مهر انور آورد
از شوق فروغ عارض او
چون ذره مرا ز جا درآورد
خلقم گویند ای که هجرت
در دام چو مرغ بی‌پر آورد
آنکس که بخواب روی او را
در چشم و دلت مصور آورد
خواهد ز صبوری آخر کار
کامت ز وصال او برآورد
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
یکدل چو دل فکار من نیست
یک خسته بحال زار من نیست
هر ابر گزین محیط خیزد
چون دیده اشکبار من نیست
هر لاله گزین حدیقه روید
چون سینه داغدار من نیست
واکردن عقده‌ای درین دشت
در قدرت نیش خار من نیست
خنداندن غنچه ای در این باغ
کار دم نوبهار من نیست
هر بختی و روزگار شومی
کاشفته ز زلف یار من نیست
برگشته چو بخت من نباشد
سرگشته چو روزگار من نیست
در راه طلب تنی زمین‌گیر
همچون تن خاکسار من نیست
گردی که ز جای برنخیزد
از ضعف بجز غبار من نیست
منعم مکن ار براه مقصود
گامی تک و پو شعار من نیست
نقش است مراد دل که هرگز
در طالع بد قمار من نیست
آن روز که شامش از قفانه
جز روز فراق یار من نیست
وآن شب که زپی سحر ندارد
غیر از شب انتظار من نیست
آنکس طلبد ز من دل شاد
کاگاه ز حال زار من نیست
زیرا که متاع شادمانی
جنسی است که در دیار من نیست
همراه نسیم صبحگاهی
گر نکهت گلعذار من نیست
چون غنچه درین چمن گشایش
از باد سحر بکار من نیست
پیکی که فرستمش بآنکوی
در کشور بخت تار من نیست
سرگشته دلی که در کفم نیست
او نیز باختیار من نیست
در سینه خسته‌ام نباشد
در جان الم شعار من نیست
آن درد که از طبیب من نه
وآن غم که ز غمگسار من نیست
ای آنکه سکون ز هجر دانی
کار دل بیقرار من نیست
زین پیش مگو که صبر کن چند
فرمائیم آنچه کار من نیست
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
نه راه بکوی یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
صد بحر گهر ز اشک حسرت
در چشم گهر نثار دارم
صد گنج ز نقد داغ محنت
در سینه داغ دار دارم
در سینه ز آه کلفت اندود
صحرا صحرا غبار دارم
در دامن از اشک آتش آلود
خرمن خرمن شرار دارم
ای آنکه ز درد هجر دانی
حالی که من فکار دارم
منعم مکن ار گرفته کنجی
وز هم‌نفسان کنار دارم
بس همدم من غمی شب و روز
کز دوست بیادگار دارم
نبود عجب ار ز اشک خونین
پای مژه در نگار دارم
زان گل که جگر ز داغ هجرش
افروخته لاله‌زار دارم
در سینه همه جراحت نیش
در دل همه زخم خار دارم
خواهم چو بکوی او فرستم
گر نامه یک از هزار دارم
با بال کبوترم چه حاجت
با باد صبا چکار دارم
دایم بر او برفت و آمد
بیک ار دل بیقرار دارم
سیلی که ز اشک شورش‌انگیز
در دیده اشکبار دارم
هر سو بردم روم چگونه
هرجا قدم استوار دارم
چون موج عنان بدستم اما
در دست چه اختیار دارم
مشتاق از این حدیث جانکاه
کز دوری آن نگار دارم
مهر ار نه بلب زنم چه چاره
دیگر من دل فکار دارم
هم محنت از حساب بیرون
هم حسرت بیشمار دارم
ای آنکه چه تابها ز پندت
در رشته جسم‌زار دارم
از صبر که کام تلخی و بس
زین داروی ناگوار دارم
چندم گوئی کنم مدارا
دردی که ز هجر یار دارم
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من کیستم از خم کمندی
در حلقه شوق پای‌بندی
هوش مصنوعی: من کیستم که به دنبال خوشی و عشق به این اندازه پایبند و متعهد باشم؟
آلوده بز هر کام جانی
از حسرت لعل نوشخندی
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگی خود به آرزوها و خواسته‌هایش نرسد، همچون بز که از گند و کثیفی محیط خود رنج می‌برد، در نتیجه به حسرت و خستگی می‌انجامد. این حسرت، به مانند لعل زیبا و قیمتی است که به دل او می‌نشیند و باعث می‌شود طعم شادی و خوشحالی را از دست بدهد.
نالان برهی فتاده بر خاک
عجز آئینی نیازمندی
هوش مصنوعی: کسی که در حال ناله و فریاد است، به زمین افتاده و نشان‌دهنده‌ی عاجز بودن و نیازمندی‌اش است.
صیدی که ندیده هیچ آسیب
هر لحظه فتاده گربه بندی
هوش مصنوعی: به معنای این است که کسی که به نظر می‌رسد در امان است و آسیبی ندیده، اما در واقع در خطر است و ممکن است هر لحظه به دام بیفتد.
سالم ز هزار دام جسته
هرگز نرسیده‌اش گزندی
هوش مصنوعی: کسی که از بسیاری از خطرات و مشکلات عبور کرده و به سلامت گذشته، هیچگاه آسیبی به او نمی‌رسد.
جان داده بحسرت آخرکار
در دام غزال صید بندی
هوش مصنوعی: من جانم را در حسرتی که بر دوش دارم فدای زیبایی غزال می‌کنم و به دام آن گرفتار می‌شوم.
آمد چه بجان من بپرسید
از شوخ مفارقت پسندی
هوش مصنوعی: او از من می‌پرسد که آیا از جدایی و فراق عزیزان راضی هستم یا نه.
پیداست ز ترکتاز حسرت
احوال خراب مستمندی
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که با توجه به وحشت و ناامیدی که در آن وجود دارد، مشخص است که فرد در شرایطی دشوار و آسیب‌زای عاطفی به سر می‌برد. حسرت و ناتوانی در درک وضعیت خود باعث شده که حال او به شدت خراب و آشفته باشد.
کو بیند و دلبرش کند ساز
برک سفر دراز چندی
هوش مصنوعی: هر کسی که محبوبش را می‌بیند، دلش شاد و خوشحال می‌شود، چه سفرهای طولانی را هم باید طی کند.
وآنگاه بزیر ران درآرد
صرصر تک برق روسمندی
هوش مصنوعی: سپس باد سرد و نیرومندی از زیر ران او به حرکت در می‌آید.
یک لحظه عنان نگه ندارد
چون بر سر آتشی سپندی
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای بر خود مسلط نماند، مثل هیزم بر آتش می‌سوزد.
شوخی که نمی‌گشود بی‌من
چون پسته لبی بنوشخندی
هوش مصنوعی: اگر کسی به شوخی لبخندی بزند و احساسات خود را پنهان کند، انگار که پسته‌ای است که هنوز باز نشده و نمی‌توان به آن دسترسی پیدا کرد.
دیدی که چه سان در آخر کار
سر رشته عهد دردمندی
هوش مصنوعی: دیدی که در نهایت، چگونه سرنوشت، ارتباط و پیمان درد و رنج را به هم گره زد؟
بگسست و گذاشت سربصحرا
چون آهوی جسته از کمندی
هوش مصنوعی: او از میان جمعیت بیرون رفت و به صحرا رفت، مانند آهویی که از دست بند رهایی یافته است.
ورزیدم اگرچه در فراقش
طاقت چندی و صبر چندی
هوش مصنوعی: هرچند که دوری او را تحمل کردم و صبر زیادی بر خود آوردم، اما هنوز هم در این وضعیت مشغول تمرین و تلاش هستم.
وقت است جهم ز جای بی‌تاب
وز دل زده صیحه بلندی
هوش مصنوعی: زمان آن فرارسیده که از مکانی که در آن بی‌تابی و دلزدگی حس می‌شود، به صدای بلندی بپردازیم.
تا چند چو داغ لاله باشد
خاموش در آتش سپندی
هوش مصنوعی: چقدر دیگر باید مانند گل لاله در آتش خاموش بمانم و درد را تحمل کنم؟
ای پیر خرد که در کف تست
داروی علاج هر گزندی
هوش مصنوعی: ای عالم با تجربه که در دست تو همان دارویی وجود دارد که می‌تواند هر آسیبی را درمان کند.
تا کی طلبم دوای هجران
از تو که طبیب هوشمندی
هوش مصنوعی: برای چه مدت باید از تو داروی جدایی را طلب کنم، در حالی که تو طبیب باهوشی هستی؟
تو همچو حکیم کاردیده
هردم به نصیحتی و پندی
هوش مصنوعی: تو همچون حکیم با تجربه‌ای هستی که همیشه مشغول نصیحت کردن و رساندن پند به دیگران هستی.
گوئی برو و بگوشه غم
بنشین و صبور باش چندی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد به تو می‌گوید که برو و در گوشه‌ای به درد و غمت فکر کن و مدتی صبر کن.
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
هوش مصنوعی: می‌دانم صبر کردن می‌تواند درمان جدایی باشد، اما نمی‌توانم خودم را کنترل کنم.
یا بخت من فکار برگشت
یا دوست باختیار برگشت
هوش مصنوعی: یا بخت من به سمت خوشی برگشت یا دوست با اختیار برگشت.
فریاد که روز وصل جانان
رفت و شب انتظار برگشت
هوش مصنوعی: آوای دلنشینی شنیده می‌شود که نشانگر از دست رفتن لحظه‌های شیرین و دیدار محبوب است، و حالا تنها شب‌های پر از انتظار باقی مانده است.
هم مستی وصل از سرم رفت
هم درد سر خمار برگشت
هوش مصنوعی: من از خوشی و سرخوشی وصال معشوقه‌ام فارغ شدم و دوباره درد و رنج دوری و بی‌نوا بودن به سراغم برگشت.
شوخی که ز سحر غمزه او
زین دل شده روزگار برگشت
هوش مصنوعی: لبخند و زیبایی او باعث شده که دل من از غم پر شود و روزگار به طرز دلنشینی تغییر کند.
از شومی کعبتین بختم
ناکرده برم گذار برگشت
هوش مصنوعی: از بدبختی و شوم بودن زادگاه و سرنوشتم، به امید واهی به جایی نمی‌رسم و از آنجا بازمی‌گردم.
رفتم دو ششی بوصلش آرم
نقش من بد قمار برگشت
هوش مصنوعی: به سراغ معشوقم رفتم و در آنجا حس می‌کردم که نقش من بر دل او تأثیر گذاشته است، اما باز هم خوشبختی به من روی گردان بود.
ان گل که ز جور خار او دل
دایم ز برش فکار برگشت
هوش مصنوعی: آن گلی که به خاطر زخم‌های خاری که بر دل دارم، همیشه به یادش هستم و ذهنم مشغول اوست.
چون وقت آمد رسم بوصلش
بختم شوریده و کار برگشت
هوش مصنوعی: زمانی که فرصتی برای رسیدن به محبوبم پیش آمد، دلم آشفته شد و اوضاع تحت تأثیر قرار گرفت.
نزدیک شدم بساحل اما
کشتی من از کنار برگشت
هوش مصنوعی: به ساحل نزدیک شدم، ولی کشتی‌ام از کنار آن دور شد و به سمت دیگر رفت.
اکنون که بدل جهان جهانم
غم آمد و غمگسار برگشت
هوش مصنوعی: در حال حاضر، زمانی که تمام دنیا برای من به غم تبدیل شده است، دلم پر از اندوه است و کسی که می‌توانست آرامم کند، دیگر در کنارم نیست.
گفتی چون شد که منحرف شد
بخت از من و روزگار برگشت
هوش مصنوعی: سوالی مطرح کردی که چرا سرنوشت و شانس من تغییر کرده و از من دور شده است.
هم طالع و هم فلک هم اختر
برگشت ز من چو یار برگشت
هوش مصنوعی: سرنوشت، آسمان و ستاره‌ها همه از من روی برگرداندند، درست مانند زمانی که یارم از من دل برداشت.
برگردد اگر دلم ز کونین
نتواند از آن نگار برگشت
هوش مصنوعی: اگر دلم از این دنیا برگردد، دیگر نمی‌توانم به آن معشوق فکر کنم.
کین گمشده بعد روزگاری
کر غربت کوی یاربرگشت
هوش مصنوعی: پس از مدت‌ها دوری و غیبت، اکنون تنها یاد و یادگار دوست بازگشته است و همچنان احساس تنهایی و غم غربت در کوی یار وجود دارد.
آمد برم و چه ساکن اما
برگشت و چه بیقرار برگشت
هوش مصنوعی: شخصی با آرامش و سکون به من نزدیک شد، اما پس از آن که رفت، با حالتی ناآرام و بی‌قراری به سمت من برگشت.
دیشب که بکلبه من از رخ
برقع نگشوده یار برگشت
هوش مصنوعی: دیشب وقتی که محبوب من به کلبه‌ام آمد، چهره‌اش را از زیر پوشش برداشته بود و به من نگاه کرد.
نبود عجبم که از می وصل
نارفته ز سر خمار برگشت
هوش مصنوعی: تعجبی ندارم که کسی که به وصال محبوب نرسیده، هنوز از حالت مستی و شادی بازنگشته است.
گر دور فلک بساغر از جام
این باده خوشگوار برگشت
هوش مصنوعی: اگر آسمان از سرسبد این شراب خوشگوار دور شود، به این معناست که حتی اگر دنیا از زیبایی‌ها و خوشی‌ها فاصله بگیرد، این شراب همچنان لذت‌بخش باقی می‌ماند.
تنها نه بآستانش امشب
دل رفت و بحال زار برگشت
هوش مصنوعی: امشب فقط دل من به درگاهش رفت و در حالی پریشان و نزار بازگشت.
وز نومیدی از آن سر کوی
با دیده اشکبار برگشت
هوش مصنوعی: از سر ناامیدی، با چشمانی پر از اشک به آن سوی کوی برگشت.
کی بود که دل بکوی او رفت
نومید و امیدوار برگشت
هوش مصنوعی: چه کسی بود که با دل شکسته به سوی او رفت و با امید بازگشت؟
اکنون که ز دور چرخ از من
ایام وصال یار برگشت
هوش مصنوعی: اکنون که زمان ملاقات معشوق از دور به من بازگشته است.
آرام شد از دلم عنان تاب
وز معرکه این سوار برگشت
هوش مصنوعی: دل من آرام گرفت و این سوار که در میدان جنگ بود، به سوی من بازگشت.
گویند صبور باش کاخر
خواهد برت آن نگار برگشت
هوش مصنوعی: می‌گویند صبور باش، زیرا در نهایت آن معشوق به تو بازخواهد گشت.
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
هوش مصنوعی: می‌دانم که صبر راه حلی برای دوری است، اما نمی‌توانم صبر کنم.
چون ابر هنوز در بهاران
زآن صبح دمم سرشک باران
هوش مصنوعی: در بهار، مانند ابری که هنوز در آسمان است، احساس غم و اندوه دارم که به صورت اشک در صبحگاه می‌ریزد.
کان یار سفر گریده ناگاه
در دیده سرشک همچو باران
هوش مصنوعی: یار که مدت‌ها سفر کرده بود، ناگهان اشکی از چشمانش فرو ریخت که مانند باران بود.
از خانه برآمد و دویدم
در پیش رهش چو بیقراران
هوش مصنوعی: از خانه خارج شدم و به دنبال او دویدم، مانند کسانی که آرام و قرار ندارند.
او نیز ز راه و رسم یاری
شد جانب من روان چو یاران
هوش مصنوعی: او هم مثل دوستانم به کمک من آمد و راه و رسم یاری کردن را در پیش گرفت.
تنگم در بر کشید و گفتا
از مهر چو مرحمت‌گذاران
هوش مصنوعی: او مرا در آغوش فشرد و با محبت گفت: مانند کسانی که مهربانی می‌کنند.
ایخسته جگر که حسرت تو
نتوان گفتن یک از هزاران
هوش مصنوعی: دل من پر از حسرت و درد است که نمی‌توانم اندوه و غم تو را به زبان بیاورم، حتی اگر بخواهم هزار بار از آن بگویم.
صد آرزویت بدل ز وصلم
ماند از ستم ستم شعاران
هوش مصنوعی: بسیاری از آرزوهایت به خاطر وصال من باقی مانده‌اند، اما از ظلم و ستم کسانی که به ستمگری معروف هستند، رنج می‌کشی.
خوش باش که آنکه میرساند
او یاران را بوصل یاران
هوش مصنوعی: شاد باش، چون کسی که یاران را به هم می‌رساند، خود نیز در جمع یاران است.
بازم بتو آرد و نشینم
با هم من و تو چو کامکاران
هوش مصنوعی: دوباره به تو می‌آیم و با هم در کنار هم می‌نشینیم، مانند کسانی که در کار خود مهارت دارند و به خوبی کار می‌کنند.
آنکه بفراز زین برآمد
در دست عنان شهسواران
هوش مصنوعی: کسی که از زین سوار می‌شود و کنترل را در دست دارد، همانند شاهان و سواران بزرگ است.
من با همه عاجزی فتاده
بر خاک رهش چو خاکساران
هوش مصنوعی: من به خاطر ضعف و ناتوانی‌ام، در برابر او به خاک افتاده‌ام، مانند دیگر خاکساران.
رفتم که بپای توسن او
جان را سپرم چو جان‌سپاران
هوش مصنوعی: رفتم که از جان خود برای خداوندی که شایسته‌ای، فدا کنم، همان‌طور که دیگران جان خود را فدای او می‌کنند.
تا بید ز من عنان و افراشت
چون مهر علم بکوهساران
هوش مصنوعی: تا وقتی که بید (نمادی از زیبایی و لطافت) از من جدا شده و به سمت آسمان برافراشته است، مانند مهری که بر کوه‌ها روشنایی می‌افکند.
اکنون بطریق دوستانم
هر دم گویند دوستاران
هوش مصنوعی: اکنون دوستانم هر لحظه با من صحبت می‌کنند و از محبت و دوستی سخن می‌گویند.
کز صبر برآید آخر کار
امید دل امیدواران
هوش مصنوعی: در انتهای صبر، نتیجه‌ای خوش و امیدوارکننده برای دل‌های امیدوار به دست می‌آید.
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
هوش مصنوعی: می‌دانم که صبر کردن درمان جدایی است، اما نمی‌توانم این کار را انجام دهم.
آنشاهسوار دشت پیما
از شهر چو خیمه زد بصحرا
هوش مصنوعی: آن پادشاه شجاع که در دشت‌ها می‌تازد، وقتی از شهر بیرون آمد، مانند اینکه در صحرا خیمه برپا کرده است.
در خانه زین نزول فرمود
در خیمه و گشت مسندآرا
هوش مصنوعی: در خانه او نازل شد و در خیمه آرام گرفت و به عنوان صاحب مقام و اعتبار جلوه‌گر شد.
من داده عنان طاقت از کف
از شورش چشم اشک بالا
هوش مصنوعی: من کنترل توانایی‌ام را از دست داده‌ام و از شدت نگرانیم چشمانم پر از اشک شده است.
چشمی و هزار قطره دوری
هر قطره در او هزار دریا
هوش مصنوعی: چشمی وجود دارد که در غم دوری، هر قطره اشک آن مانند هزار دریا حاوی احساسات و عواطف است.
دیوانه صفت سر از قفایش
از شهر گذاشتم بصحرا
هوش مصنوعی: دیوانه‌وار از اسارت شهر خود را آزاد کرده و به دشت و بیابان پیوستم.
چون ابر همه خروش و زاری
چون سیل تمام شور و غوغا
هوش مصنوعی: مانند ابرها که پر از ناله و گریه‌اند و مانند سیل که پر از شور و هیاهوست.
با یک دل و صد هزار امید
با یک سر و صدهزار سودا
هوش مصنوعی: با یک دل پر از امید و آرزوهای بسیار، با یک وجود و افکار و خیالات فراوان.
از دور سواد منزل او
چون گشت مرا بدیده پیدا
هوش مصنوعی: از دور که به محل زندگی او رسیدم، نشانه‌ها و مشخصاتش برایم آشکار شد.
یکباره قرار از دلم رفت
چون کار ز دست و قوت از پا
هوش مصنوعی: ناگهان آرامش از دلم رفت، چون تمام قدرت و توانم از پاهایم گرفت.
هو سو نگران و میزدم گام
دزدیده بره ز بیم اعدا
هوش مصنوعی: من با نگرانی به اطراف نگاه می‌کردم و به آرامی قدم برمی‌داشتم تا از خطر دشمنان در امان باشم.
ناگاه برآمد از مقابل
ا ماه چو مهر عالم‌آرا
هوش مصنوعی: ناگهان از پیش روی ما، مانند ماهی که جهان را زیباتر می‌کند، نمایان شد.
بی‌تاب زدم بدامنش دست
کای طاقت جان ناشکیبا
هوش مصنوعی: دل پریشانم را به آغوش او سپردم، که ای صبر و تاب، جانم از انتظار به تنگ آمده است.
چون مرغ گشوده رشته از بال
چون صید گسسته بند از پا
هوش مصنوعی: مانند پرنده‌ای که از بال خود بند و زنجیر را گسسته و آزاد می‌شود، همچنین مانند صیدی که از قید و بند رهایی یافته است.
غافل ز کمند من چو جستی
سازم ز غمت چه چاره فرما
هوش مصنوعی: وقتی که از دام من بی‌خبر هستی و فرار می‌کنی، چه راه حلی داری برای درد و غمت؟
گفتار و وبا خیال وصلم
در کنج فراق گیر مأوا
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که در دوران جدایی و فراق، سخن و افکار عاشقانه را در دل نگه‌دار و به نوعی پناهگاهی برای آن احساسات بساز.
تا داروی ناگوار هجران
در کام دلت شود گوارا
هوش مصنوعی: به دنبال آن هستی که درد دوری و جدایی برای قلبت تحمل‌پذیر و شیرین شود.
این گفت و کشید دامن و رفت
از دست من فتاده از پا
هوش مصنوعی: او این را گفت و دامنش را کشید و از نزد من رفت، در حالی که من از حال رفته بودم.
من مانده کنون ز رحمت او
نه جان ساکن نه دل شکیبا
هوش مصنوعی: من اکنون به خاطر رحمت او در حالتی گیج و سرگردان هستم، نه جانم آرامش دارد و نه دلم صبر و تاب.
این طرفه کز اضطراب بیند
احوال من و هنوز احبا
هوش مصنوعی: این جالب است که کسی نگران حال من باشد و هنوز به من محبت کند.
گویند صبور باش کامروز
گر رفت آید بر تو فردا
هوش مصنوعی: می‌گویند صبور باش، اگر امروز سختی می‌کشی، فردا حتماً روز بهتری خواهد آمد.
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
هوش مصنوعی: صبر کردن برای تحمل دوری را می‌دانم، اما نمی‌توانم این کار را انجام دهم.
من مانده پای جستجو لنگ
او دور ز من هزار فرسنگ
هوش مصنوعی: من در جستجوی او هستم و در این مسیر، مانده‌ام و از او بسیار دورم.
نه پای که خویش را رسانم
سوی وی و در برش کشم تنگ
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به او برسم و او را در آغوش بگیرم، حتی اگر بخواهم.
نه دست که گر خود آید آرم
دامان وصال او فراچنگ
هوش مصنوعی: نه چیزی که با دست بیاورم، بلکه باید خودم را آماده کنم تا در آغوش معشوق قرار بگیرم.
در کنج وطن چه داندم حال
آن کرده بسوی غربت آهنگ
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی وطن، نمی‌دانم حال و روز کسی را که به سوی دیاری دیگر رفته است.
من مانده بسان پیر کنعان
در زاویه فراق دلتنگ
هوش مصنوعی: من همچون پیرمردی در گوشه‌ای تنها و غمگین مانده‌ام، در حالی که در حسرت دوری و جدایی به سر می‌برم.
یوسف صفت او بمصر دولت
تکیه زده بر فراز اورنگ
هوش مصنوعی: او مانند یوسف، در سرزمین مصر بر تخت و سلطنت نشسته است و از ثروت و قدرت برخوردار است.
منعم مکنید اگر ز هجرش
با خویشتنم مدام در جنگ
هوش مصنوعی: اگر از دوری او مدام در حال جنگ با خودم هستم، پس مرا از نعمت خود محروم نکنید.
گردیده بمن ز عشق آن شوخ
کور است ز نام عاشقان ننگ
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، آن فرد بازیگوش دیوانه شده است و از نام عاشقان خجالت می‌کشد.
میدان فراخ زندگانی
چون حلقه چشم مور بس تنگ
هوش مصنوعی: زندگی مانند حلقه‌ای تنگ و محدود است که فضای زیادی برای حرکت و آزادی نمی‌دهد، همچون میدان دید یک مور.
افکنده میانه من و او
آن فاصله کاسمان به نیرنگ
هوش مصنوعی: در میان من و او فاصله‌ای به بزرگی آسمان وجود دارد که ناشی از فریب و نیرنگ است.
صد مرحله است پیش و هر گام
صد کوه گران فتاده چون سنگ
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، موانع و چالش‌های زیادی وجود دارد و هر قدمی که برمی‌داریم، با سختی‌های بزرگ و سنگینی‌هایی مواجه می‌شویم.
هر منزل او هزار منزل
هر فرسنگش هزار فرسنگ
هوش مصنوعی: هر جا که او باشد، به اندازه هزاران جا اهمیت دارد و هر قدمی که در مسیرش برداشته شود، به اندازه هزاران قدم ارزشمند است.
با هم من و او دو مرغ بودیم
هم نغمه و هم نوا هم آهنگ
هوش مصنوعی: ما دو پرنده بودیم که با هم آواز می‌خواندیم و آهنگمان هماهنگ بود.
غافل ز من او گرفت پرواز
زآن سان که ز روی عاشقان رنگ
هوش مصنوعی: او به قدری در خود غرق شده که از حضور من بی‌خبر است و مانند پرنده‌ای که عاشقانه پرواز می‌کند، از همه چیز بی‌خبر است.
ماندم من بال و پر شکسته
در گوشه آشیانه دل‌تنگ
هوش مصنوعی: من در گوشه‌ای از آشیانه‌ام نشسته‌ام و از سختی‌ها و ناکامی‌ها رنج می‌کشم. احساس دل‌تنگی و بی‌پناهی می‌کنم.
گفت آنکه بزور عقل بر‌تاب
سرپنجه عشق آهنین چنگ
هوش مصنوعی: کسی گفت که عشق، حتی با قدرت و استحکام عقل هم قابل تحمل نیست و نمی‌توان به سادگی با آن مقابله کرد. عشق مانند چنگی آهنین است که به شدت می‌زند و انسان را تحت فشار قرار می‌دهد.
غافل که شود چه خسرو عشق
روز میدان سوار شبرنگ
هوش مصنوعی: غافل از این که در میدان عشق چه کسی انتظار تو را می‌کشد و چه اتفاقاتی ممکن است بیفتد.
تا بند عنان خویش دردم
چه عقل و چه دانش و چه فرهنگ
هوش مصنوعی: با وجودی که علم و دانش و فرهنگ دارم، نتوانستم بر دردهای خود مسلط شوم.
از مضراب فراق نالان
رگ بر تن من مثابه جنگ
هوش مصنوعی: در اثر جدایی، من به شدت دچار درد و رنج شده‌ام، انگار که در میدان جنگ هستم و ضربات سختی را تحمل می‌کنم.
وآن یاران را که شیشه صبر
ناآمده از فراق بر سنگ
هوش مصنوعی: دوستانی که به خاطر دوری و جدایی، طاقت و صبرشان تمام شده و در آستانه شکستن هستند.
حالم بینند و باز گویند
کای مانده بدام هجر دل تنگ
هوش مصنوعی: حالم را می‌بینند و دوباره می‌گویند که چه کسی در دام جدایی گرفتار شده و دلش خیلی تنگ است.
صبری صبری که وصلش آخر
زآئینه خاطرت برد زنگ
هوش مصنوعی: صبر و شکیبایی، سرانجام به وصل و پیوستگی می‌انجامد و در نهایت، یاد آن عشق در دل و ذهن از بین نمی‌رود.
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
هوش مصنوعی: تحمل و صبر درمان جدایی است، ولی من نمی‌توانم این کار را بکنم.
دیدی فلکم چه بر سر آورد
از هم من و یار را برآورد
هوش مصنوعی: دیدی که سرنوشت چه بر سر من و محبوبم آورد و ما را از هم جدا کرد؟
از دست من آن گهر که از کین
بیرون فلک ستمگر آورد
هوش مصنوعی: از من دور افتاده است آن گوهری که آسمان ستمگر به خاطر کینه‌اش به من هدیه داد.
خواهد اگر این محیط تا حشر
هر لحظه هزار گوهر آورد
هوش مصنوعی: اگر این دنیا برای همیشه و تا روز قیامت هر لحظه هزاران جواهر و نعمت به ما بدهد، باز هم نمی‌تواند ما را راضی کند.
چون او گهری نمی‌تواند
نه قلزم چرخ اخضر آورد
هوش مصنوعی: چون او مانند یک گوهر نایاب است، نه دریاچه یا دریا می‌تواند او را به دست آورد.
یکدانه دری که غافل ایام
همچون صدف از کفم برآورد
هوش مصنوعی: یک دری را که داشتم و در زندگی‌ام اهمیت زیادی داشت، به ناگاه زمان و روزگار از من گرفت و مانند صدفی که دریا آن را بیرون می‌کشد، دیگر نتوانستم آن را داشته باشم.
هرگاه بخاطر من زار
یادش دل درد پرور آورد
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد من دلش به درد می‌آید و زار می‌زند، دل من هم به درد می‌آید.
صد گنج گهر بدامنم اشک
از قلزم دیده تر آورد
هوش مصنوعی: صد گنج گرانبها در دامنم است، اما اشک‌ها از عمق چشمانم سرازیر می‌شود.
تا گردش جام وصل آن ماه
دوران فلک بمن سر آورد
هوش مصنوعی: تا زمانی که جام وصال آن مه زیبا دور از من به گردش بیفتد.
هر شب که بدور ساقی چرخ
پیمانه ماه انور آورد
هوش مصنوعی: هر شب که دور ساقی، ماه روشن مشروبات را به ما می‌آورد، نشان از جشن و شادی است.
در دیده‌ام اشک را بگردش
از دیدن دور ساغر آورد
هوش مصنوعی: در چشمانم اشک می‌چرخد، زیرا از دیدن دوری می‌تواند ساغر را به یادم آورد.
یاران حذر از سپهبد هجر
پا را برکاب چون درآورد
هوش مصنوعی: دوستان، دوری از فرمانده جدایی را جدی بگیرید و وقتی وارد میدان شدید، احتیاط کنید.
کین یکه‌سوار زورمندان
گر رو بهزار لشگر آورد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی قوی و شجاع می‌تواند به تنهایی در برابر تعداد زیادی از نیروهای قدرتمند ایستادگی کند. به عبارتی، قدرت و توانایی یک نفر می‌تواند بسیار فراتر از تعداد دیگران باشد.
از خر من اجتماعشان درد
چون برق ز جلوه‌ای برآورد
هوش مصنوعی: جمعیت از جلوه‌ای که نمایان شد، به شدت متأثر و مضطرب شدند، مانند اینکه از برق ناگهانی دردی احساس کنند.
تا دامن او برون ز دستم
بازیچه چرخ و اختر آورد
هوش مصنوعی: زمانی که دامن او از دستانم بیرون برود، سرنوشت و تقدیر به بازی خواهند آمد.
از کاوشم آنچه بر رگ دل
نیش غم آن ستمگر آورد
هوش مصنوعی: از تلاش‌های من، تنها چیزی که بر رگ دل نشسته، درد و اندوهی است که آن ظالم بر من آورده است.
هر گر برگی نمیتواند
بیداد هزار نشر آورد
هوش مصنوعی: هر موجودی نمی‌تواند به تنهایی درختی را به ثمر بنشاند یا باروری را به ارمغان بیاورد.
بر من شب محنتی بپایان
ممنون نیم از فلک گر آورد
هوش مصنوعی: شب درد و رنجی که بر من گذشته است برایم تمام شده است، و اگر آسمان هم چیزی به من بدهد، از آن سپاسگزار نخواهم بود.
از کشور بخت تیره من
کانجا نتوان دمی سر آورد
هوش مصنوعی: از سرزمین بدشانسی من، جایی نیست که بتوانم لحظه‌ای سر بلند کنم و آرامش بیابم.
هر روز سیه که آسمان برد
روزی ز قفا سیه‌تر آورد
هوش مصنوعی: هر روزی که آسمان، روز را با تاریکی می‌پوشاند، آن روز از پشت سر، تاریک‌تر می‌آید.
امشب که بدیده منش چرخ
در خواب چو مهر انور آورد
هوش مصنوعی: امشب که چرخ دستی و متوجه من است، مانند خورشید تابان خوابم می‌آورد.
از شوق فروغ عارض او
چون ذره مرا ز جا درآورد
هوش مصنوعی: از عشق تابش صورت او، مانند ذره‌ای مرا از جایم به حرکت درآورد.
خلقم گویند ای که هجرت
در دام چو مرغ بی‌پر آورد
هوش مصنوعی: مردم می‌گویند ای کسی که در مهاجرت گرفتار شده‌ای، مانند پرنده‌ای بی‌پر که در دام افتاده است.
آنکس که بخواب روی او را
در چشم و دلت مصور آورد
هوش مصنوعی: کسی که با خیال او در خواب به سر می‌برد و صورتش در ذهن و دل شما نقش بسته است.
خواهد ز صبوری آخر کار
کامت ز وصال او برآورد
هوش مصنوعی: با صبر و شکیبایی، در نهایت به آنچه می‌خواهی و به نزدیکی و وصال او می‌رسی.
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
هوش مصنوعی: می‌دانم که صبر کردن می‌تواند راهی برای درمان جدایی باشد، اما در عمل نمی‌توانم چنین کاری انجام دهم.
یکدل چو دل فکار من نیست
یک خسته بحال زار من نیست
هوش مصنوعی: دل یکی است و حسابش با دل دیگران فرق دارد؛ در حالی که من در حال تحمل غم و اندوه هستم، هیچ‌کس نمی‌تواند حال و روز مرا درک کند.
هر ابر گزین محیط خیزد
چون دیده اشکبار من نیست
هوش مصنوعی: هر ابری که در آسمان به وجود می‌آید، به خاطر دیدن اشک‌های من نیست.
هر لاله گزین حدیقه روید
چون سینه داغدار من نیست
هوش مصنوعی: هر گل لاله‌ای که در باغچه می‌روید، شاید به زیبایی خود ببالد، اما دل من به خاطر درد و غم خود دیگر توان احساس زیبایی را ندارد.
واکردن عقده‌ای درین دشت
در قدرت نیش خار من نیست
هوش مصنوعی: در این دشت، من توانایی حل و گشودن مشکلات و عقده‌ها را ندارم و نمی‌توانم به راحتی از پس چالش‌ها برآیم.
خنداندن غنچه ای در این باغ
کار دم نوبهار من نیست
هوش مصنوعی: خنداندن یک غنچه در این باغ، کار من در شروع بهار نیست.
هر بختی و روزگار شومی
کاشفته ز زلف یار من نیست
هوش مصنوعی: هر سرنوشت و روز بدی که بر من می‌گذرد، ناشی از زلف محبوب من نیست.
برگشته چو بخت من نباشد
سرگشته چو روزگار من نیست
هوش مصنوعی: زمانی که بخت من به من روی نیاورد، مانند روزگاری که بی‌هدف و سرگردان می‌گذرد، من هم در سردرگمی و بی‌تعینی هستم.
در راه طلب تنی زمین‌گیر
همچون تن خاکسار من نیست
هوش مصنوعی: در مسیر جستجوی حقیقت، هیچ موجودی به اندازه من که همچون خاکی بی‌اعتنا و تحت فشار هستم، زمین‌گیر نیست.
گردی که ز جای برنخیزد
از ضعف بجز غبار من نیست
هوش مصنوعی: هر گرد و غباری که از جایش بلند نشود، به خاطر ناتوانی است و جز گرد و غبار من چیزی نیست.
منعم مکن ار براه مقصود
گامی تک و پو شعار من نیست
هوش مصنوعی: اگر مقصد تو را نمی‌سازم و گامی در راه آن برنمی‌دارم، پس من نمی‌توانم به هیچ چیزی افتخار کنم و این ویژگی من نیست.
نقش است مراد دل که هرگز
در طالع بد قمار من نیست
هوش مصنوعی: نقش و سرنوشت دل من هرگز در بازی بدی که می‌کنم وجود ندارد.
آن روز که شامش از قفانه
جز روز فراق یار من نیست
هوش مصنوعی: آن روز که شبش تنها برای جدایی از یارم است، هیچ چیز دیگری نخواهد بود.
وآن شب که زپی سحر ندارد
غیر از شب انتظار من نیست
هوش مصنوعی: در آن شب که سپیده‌دمی در کار نیست، تنها چیزی که باقی مانده، انتظار من است.
آنکس طلبد ز من دل شاد
کاگاه ز حال زار من نیست
هوش مصنوعی: کسی که از من دل شاد و خوشی می‌طلبد، باید بداند که حال من اصلاً خوب نیست.
زیرا که متاع شادمانی
جنسی است که در دیار من نیست
هوش مصنوعی: چون که شادی و خوشی ناشی از عشق و روابط جسمی در سرزمین من وجود ندارد.
همراه نسیم صبحگاهی
گر نکهت گلعذار من نیست
هوش مصنوعی: اگر عطر دل‌انگیز من در کنار نسیم صبحگاهی نیست، پس چه فایده‌ای دارد؟
چون غنچه درین چمن گشایش
از باد سحر بکار من نیست
هوش مصنوعی: مانند غنچه‌ای که در این باغ باز می‌شود، بر خلاف نسیم صبح، بر کار من تأثیری ندارد.
پیکی که فرستمش بآنکوی
در کشور بخت تار من نیست
هوش مصنوعی: پیامبری که به آن دیار می‌فرستم، کسی نیست که به شانس و اقبال من مرتبط باشد.
سرگشته دلی که در کفم نیست
او نیز باختیار من نیست
هوش مصنوعی: دلی که در دست من نیست، باعث شده که خودم هم گمگشته و بی‌هدف باشم. او هم تحت کنترل و اختیار من نیست.
در سینه خسته‌ام نباشد
در جان الم شعار من نیست
هوش مصنوعی: در دل خسته‌ام، درونم آماج درد نیست و این درد شعار من نیست.
آن درد که از طبیب من نه
وآن غم که ز غمگسار من نیست
هوش مصنوعی: دردی که از جانب طبیب من نمی‌آید و غم و اندوهی که از دل تسلا‌دهنده‌ام نیست، نشان‌دهنده این است که این درد و غم از منابعی دیگر نشأت می‌گیرد.
ای آنکه سکون ز هجر دانی
کار دل بیقرار من نیست
هوش مصنوعی: ای کسی که می‌دانی دوری و جدایی، چه بلایی بر دل بی‌قراری مثل من می‌آورد.
زین پیش مگو که صبر کن چند
فرمائیم آنچه کار من نیست
هوش مصنوعی: از این به بعد نگو که صبر کن، چند وقت دیگر نشان می‌دهیم که چه کاری از من ساخته نیست.
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
هوش مصنوعی: می‌دانم صبر کردن می‌تواند راه‌حل جدایی باشد، اما نمی‌توانم این کار را انجام دهم.
نه راه بکوی یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هوش مصنوعی: من نه راهی به سوی محبوب دارم و نه قدرتی برای تحمل انتظار او.
صد بحر گهر ز اشک حسرت
در چشم گهر نثار دارم
هوش مصنوعی: من در چشمانم از اشک حسرت، دریاهای زیادی از گوهرها دارم که نثار خواهم کرد.
صد گنج ز نقد داغ محنت
در سینه داغ دار دارم
هوش مصنوعی: من در درون خود بارها درد و رنجی را تجربه کرده‌ام که به اندازه صد گنج ارزشمند است.
در سینه ز آه کلفت اندود
صحرا صحرا غبار دارم
هوش مصنوعی: در قلبم از درد و غم، به اندازهٔ گستردگی صحرا، غبار و خاکستر دارم.
در دامن از اشک آتش آلود
خرمن خرمن شرار دارم
هوش مصنوعی: در آغوشم اشک های آتشین دارم که مانند شعله های آتش پراکنده شده‌اند.
ای آنکه ز درد هجر دانی
حالی که من فکار دارم
هوش مصنوعی: ای کسی که از دلتنگی فراق خبر داری، می‌دانی که من چه احساسی دارم.
منعم مکن ار گرفته کنجی
وز هم‌نفسان کنار دارم
هوش مصنوعی: اگر از ما دوری، مرا منع نکن و از نعمت‌هایم محروم نکن، چرا که در تنهایی و دوری از دیگران، تنها بر آسایش خود تکیه دارم.
بس همدم من غمی شب و روز
کز دوست بیادگار دارم
هوش مصنوعی: دلخوشی من تنها غم و اندوهی است که شب و روز مرا همراهی می‌کند و آن هم یاد دوستانی است که از دست داده‌ام.
نبود عجب ار ز اشک خونین
پای مژه در نگار دارم
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که از چشمانم اشک‌های خونین بریزد، وقتی که به زیبایی او نگاه می‌کنم.
زان گل که جگر ز داغ هجرش
افروخته لاله‌زار دارم
هوش مصنوعی: من از گلی که به خاطر درد دوری‌اش قلبم را سوزانده و خونین کرده، دنیای سرخ و زیبا دارم.
در سینه همه جراحت نیش
در دل همه زخم خار دارم
هوش مصنوعی: در دل همه انسان‌ها زخم‌هایی وجود دارد، و هر کدام به نوعی درد و رنج را احساس کرده‌اند.
خواهم چو بکوی او فرستم
گر نامه یک از هزار دارم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به سوی او بروم، حتی اگر تنها یک نامه از هزاران داشته باشم، آن را می‌فرستم.
با بال کبوترم چه حاجت
با باد صبا چکار دارم
هوش مصنوعی: من با بال کبوتر خود، نیازی به نسیم صبحگاهی ندارم و برایم مهم نیست که با آن چه کنم.
دایم بر او برفت و آمد
بیک ار دل بیقرار دارم
هوش مصنوعی: همیشه به یاد او هستم و به خاطر دلی که آرامش ندارد، در تلاش و رفت و آمدم.
سیلی که ز اشک شورش‌انگیز
در دیده اشکبار دارم
هوش مصنوعی: من در چشمان پر از اشکم، طوفانی از شوریدگی و هیجان دارم.
هر سو بردم روم چگونه
هرجا قدم استوار دارم
هوش مصنوعی: هر جا که می‌روم، به گونه‌ای است که گام‌های استوار و محکم برداشته‌ام.
چون موج عنان بدستم اما
در دست چه اختیار دارم
هوش مصنوعی: من مانند موج در دستانم هستم، اما در اختیارم چه چیزی وجود دارد؟
مشتاق از این حدیث جانکاه
کز دوری آن نگار دارم
هوش مصنوعی: من به شدت از این داستان دردناک رنج می‌برم که به خاطر دوری آن معشوق احساس می‌کنم.
مهر ار نه بلب زنم چه چاره
دیگر من دل فکار دارم
هوش مصنوعی: اگر مهر و محبت را نداشته باشم، چه راه دیگری برای من باقی نمی‌ماند جز عشق ورزیدن و دل سپردن به آن.
هم محنت از حساب بیرون
هم حسرت بیشمار دارم
هوش مصنوعی: من از رنج‌ها و دردهایی که کشیده‌ام، دیگر حسابی ندارم و به اندازه‌ای حسرت دارم که شمارش آن ممکن نیست.
ای آنکه چه تابها ز پندت
در رشته جسم‌زار دارم
هوش مصنوعی: ای کسی که همچنان تحت تأثیر نصایح تو، در دومین زندگی‌ام درگیر سختی‌ها و مشکلات هستم.
از صبر که کام تلخی و بس
زین داروی ناگوار دارم
هوش مصنوعی: من از صبری که به خاطر تلخی‌هایش دارم، دیگر راضی نیستم و از این داروی ناخوشایند خسته‌ام.
چندم گوئی کنم مدارا
دردی که ز هجر یار دارم
هوش مصنوعی: چند بار باید بگویم که می‌خواهم با مدارا و آرامش رفتار کنم، در حالی که دردی دارم که ناشی از جدایی محبوبم است.
صبر است علاج هجر دانم
اما چکنم نمی‌توانم
هوش مصنوعی: می‌دانم که صبر می‌تواند درمان جدایی باشد، اما نمی‌توانم به این راحتی صبر کنم.