گنجور

شمارهٔ ۳۰۵

نباشد آتشی سوزنده‌تر از آتش دوری
دل کافر مبادا مبتلای داغ مهجوری
چو فرصت رفت رو آوردن دولت بدان ماند
که سوزد بر مزار تیره‌روزی شمع کافوری
خمار حسرتم کشت از خیال وصل و حیرانم
که مستی آورد هر باده و این باده مخموری
ز رویت دیده‌ام ای مهروش پرنور چون روزن
نمی‌بیند ترا چشمم ز حیرت آه ازین کوری
وصالت لحظه‌ای و هجر عمری آه چون سازم
که یکدم صحتست و از قفا صدسال رنجوری
بیابان مرگ حیرت گشتم از وصلت چه حالست این
که از نزدیکیت دیدم ندیدم آنچه از دوری
خرابست این دلم تادیده آن طغیان اشک آری
بخود هرگز نگیرد ره گذار سیل معموری
کشم گر آه گرمی سوزدم مشتاق سرتاپا
کسی چون من مباد آتش به جان از داغ مهجوری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نباشد آتشی سوزنده‌تر از آتش دوری
دل کافر مبادا مبتلای داغ مهجوری
هوش مصنوعی: هیچ آتشی نمی‌تواند به اندازه آتش دوری و جدایی دل یک کافر سوزان باشد، پس مبادا کسی به درد و رنج دلتنگی و فراق مبتلا شود.
چو فرصت رفت رو آوردن دولت بدان ماند
که سوزد بر مزار تیره‌روزی شمع کافوری
هوش مصنوعی: وقتی که فرصتی از دست رفت، بازگشتن خوشبختی به انسان همانند این است که شمعی با رایحه خوش در سوگ روزگار بد، بر آرامگاه آن روشن شود.
خمار حسرتم کشت از خیال وصل و حیرانم
که مستی آورد هر باده و این باده مخموری
هوش مصنوعی: شوق وصل و آرزوهای ناکام مرا به شدت غمگین کرده است. در این حال، نمی‌دانم که چگونه از این وضعیت خارج شوم، چرا که هر نوشیدنی که می‌خورم فقط به سرم مستی و سرگیجه می‌آورد، اما این باده خاص، تنها مرا بیشتر در حالتی از غفلت و نشئگی قرار می‌دهد.
ز رویت دیده‌ام ای مهروش پرنور چون روزن
نمی‌بیند ترا چشمم ز حیرت آه ازین کوری
هوش مصنوعی: چشمانم از زیبایی چهره‌ات چون نور روز روشن است، اما از حیرت نمی‌توانم تو را ببینم و این blindness برایم دردآور است.
وصالت لحظه‌ای و هجر عمری آه چون سازم
که یکدم صحتست و از قفا صدسال رنجوری
هوش مصنوعی: به تو فقط در یک لحظه نزدیک می‌شوم، اما دوری از تو برای یک عمر در من باقی می‌ماند. نمی‌دانم چگونه این وضعیت را تحمل کنم که در یک آن سالم و شاداب هستم، اما از پشت، سال‌ها در رنج و ناراحتی گذرانده‌ام.
بیابان مرگ حیرت گشتم از وصلت چه حالست این
که از نزدیکیت دیدم ندیدم آنچه از دوری
هوش مصنوعی: در بیابان مرگ سرگردان شدم، از اینکه به تو رسیدم متعجبم. حالتی که از نزدیک تو را دیدم، چیزی نیست که از دوری‌ات تماشا کردم.
خرابست این دلم تادیده آن طغیان اشک آری
بخود هرگز نگیرد ره گذار سیل معموری
هوش مصنوعی: دل من خراب است و دیده‌ام پر از طغیانی از اشک. هرگز نمی‌تواند یاد و نشانی از این سیل زندگی داشته باشد.
کشم گر آه گرمی سوزدم مشتاق سرتاپا
کسی چون من مباد آتش به جان از داغ مهجوری
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر عشق و دلبستگی‌ام آهی کشم، کاش کسی مانند من نباشد که به خاطر حسرت جدایی‌اش آتش بگیرد و داغ درونش را تحمل کند.