گنجور

بخش ۴

زاهد بدین اشارت حالی انتباهی یافت، و بیش ذکر آن بر زبان نراند، تا مدت حمل سپری شد. الحق پسری زیبا صورت مقبول طلعت آمد. شادی‌ها کردند و نذرها به‌وفا رسانید. چون مدت ملالت زن بگذشت خواست که به حمامی رود، پسر را به پدر سپرد و برفت. ساعتی بود معتمد پادشاه روزگار به استدعای زاهد آمد. تأخیر ممکن نگشت؛ و در خانه راسوی داشتند که با ایشان یکجا بودی و به هر نوع از وی فراغی حاصل شمردندی، او را با پسر بگذاشت و برفت. چندانکه او غایب شد ماری روی به مهد کودک نهاد تا او را هلاک کند. راسو مار را بکشت و پسر را خلاص داد. چون زاهد بازآمد راسو در خون غلطیده پیش او باز دوید. زاهد پنداشت که آن خون پسر است، بیهوش گشت و پیش از تعرف کار و تتبع حال عصا را در راسو گرفت و سرش بکوفت. چون در خانه آمد پسر را به سلامت یافت و مار را ریزه‌ریزه دید. لختی بر دل کوفت و مدهوش‌وار پشت به دیوار بازگشت و روی و سینه می‌خراشید:

نه به تلخی‌ِ چو عیش‌ِ من عیشی
نه به ظلمت‌ِ چو روز من قاری

و کاشکی این کودک هرگز نزادی و مرا با او این الف نبودی تا به سبب او این خون ناحق ریخته نشدی و این اقدام بی وجه نیفتادی؛ و کدام مصیبت از این هایل‌تر که هم خانه خود را بی موجبی هلاک کردم و بی تأویل لباس تلف پوشانیدم؟

شکر نعمت ایزدی در حال پیری که فرزندی ارزانی داشت این بود که رفت‌! و هرکه در ادای شکر و شناخت قدر نعمت غفلت ورزد نام او در جریده عاصیان مثبت گردد و ذکر او از صحیفه شاکران محو شود. او در این فکرت می‌پیچید و در این حیرت می‌نالید که زن از حمام در رسید و آن حال مشاهدت کرد؛ در تنگ‌دلی و ضجرت با او مشارکت نمود و ساعتی در این مفاوضت خوض پیوستند، آخر زاهد را گفت: این مثل یاد‌دار که هرکه در کارها عجلت نماید و از منافع وقار و سکینت بی‌بهر ماند بدین حکایت او را انتباهی باشد و از این تجربت اعتباری حاصل آید.

این‌ست داستان کسی که پیش از قرار عزیمت کاری به امضا رساند. و خردمند باید که این تجارب را امام سازد، و آینه رای خویش را به اشارت حکما صیقلی کند، و در همه ابواب به تثبیت و تانی و تدبر گراید، و از تعجیل و خفت بپرهیزد، تا وفود اقبال و دولت به ساحت او متواتر شود و امداد خیر و سعادت به جانب او متصل گردد، والله ولی التوفیق.

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زاهد بدین اشارت حالی انتباهی یافت، و بیش ذکر آن بر زبان نراند، تا مدت حمل سپری شد. الحق پسری زیبا صورت مقبول طلعت آمد. شادی‌ها کردند و نذرها به‌وفا رسانید. چون مدت ملالت زن بگذشت خواست که به حمامی رود، پسر را به پدر سپرد و برفت. ساعتی بود معتمد پادشاه روزگار به استدعای زاهد آمد. تأخیر ممکن نگشت؛ و در خانه راسوی داشتند که با ایشان یکجا بودی و به هر نوع از وی فراغی حاصل شمردندی، او را با پسر بگذاشت و برفت. چندانکه او غایب شد ماری روی به مهد کودک نهاد تا او را هلاک کند. راسو مار را بکشت و پسر را خلاص داد. چون زاهد بازآمد راسو در خون غلطیده پیش او باز دوید. زاهد پنداشت که آن خون پسر است، بیهوش گشت و پیش از تعرف کار و تتبع حال عصا را در راسو گرفت و سرش بکوفت. چون در خانه آمد پسر را به سلامت یافت و مار را ریزه‌ریزه دید. لختی بر دل کوفت و مدهوش‌وار پشت به دیوار بازگشت و روی و سینه می‌خراشید:
هوش مصنوعی: زاهد به این نشانه متوجه شد و دیگر درباره‌اش سخن نگفت تا مدت بارداری به پایان رسید. واقعاً پسری با صورت زیبا و چهره‌ای خوش‌آیند به دنیا آمد. شادی کردند و نذرهایی که کرده بودند را به جا آوردند. وقتی که مدت ناراحتی همسرش به پایان رسید، تصمیم گرفت به حمام برود و پسر را به پدر سپرد و رفت. ساعتی بعد، معتمد پادشاه به درخواست زاهد به خانه آن‌ها آمد. امکان تأخیر نبود و در خانه راوسی داشتند که همیشه با آن‌ها بود و آن‌ها از او دل خوش بودند، بنابراین او را با پسر تنها گذاشت و رفت. در غیاب او، ماری به سمت مهد کودک رفت تا پسر را ببلعد. اما راسو به سرعت ماری را کشت و پسر را نجات داد. وقتی زاهد به خانه برگشت و راسو را دید که در خون غوطه‌ور است، فکر کرد که آن خون متعلق به پسرش است و بی‌هوش شد و بدون بررسی اوضاع، با عصایش به راسو حمله کرد. وقتی وارد خانه شد، پسرش را سالم یافت و جنازه مار را خرد شده دید. لحظه‌ای در دلش فشاری احساس کرد و به حالت بی‌هوشی به دیوار تکیه داد و صورت و سینه‌اش را خراشید.
نه به تلخی‌ِ چو عیش‌ِ من عیشی
نه به ظلمت‌ِ چو روز من قاری
هوش مصنوعی: نه لذتی مانند شادی من وجود دارد، و نه روزی به تاریکی من می‌رسد.
و کاشکی این کودک هرگز نزادی و مرا با او این الف نبودی تا به سبب او این خون ناحق ریخته نشدی و این اقدام بی وجه نیفتادی؛ و کدام مصیبت از این هایل‌تر که هم خانه خود را بی موجبی هلاک کردم و بی تأویل لباس تلف پوشانیدم؟
هوش مصنوعی: کاش این کودک هرگز به دنیا نمی‌آمد و من هم هیچ ارتباطی با او نداشتم تا به خاطر او این خون ناحق ریخته نمی‌شد و این اقدام بی‌دلیل انجام نمی‌گرفت. کدام مصیبت از این بدتر است که من بدون هیچ دلیلی خانه‌ام را ویران کرده‌ام و بی‌مورد به کسی آسیب رسانده‌ام؟
شکر نعمت ایزدی در حال پیری که فرزندی ارزانی داشت این بود که رفت‌! و هرکه در ادای شکر و شناخت قدر نعمت غفلت ورزد نام او در جریده عاصیان مثبت گردد و ذکر او از صحیفه شاکران محو شود. او در این فکرت می‌پیچید و در این حیرت می‌نالید که زن از حمام در رسید و آن حال مشاهدت کرد؛ در تنگ‌دلی و ضجرت با او مشارکت نمود و ساعتی در این مفاوضت خوض پیوستند، آخر زاهد را گفت: این مثل یاد‌دار که هرکه در کارها عجلت نماید و از منافع وقار و سکینت بی‌بهر ماند بدین حکایت او را انتباهی باشد و از این تجربت اعتباری حاصل آید.
هوش مصنوعی: در سن پیری، او شکر نعمت خداوند را با تولد فرزندی تجربه کرد، اما متوجه شد که فرزندش از او جدا شده است! هر کسی که در شکرگزاری و درک ارزش نعمت‌ها غفلت کند، نامش در لیست گناهکاران ثبت می‌شود و یادش از یاد سپردگان شکرکنندگان محو می‌گردد. او در این فکر و حیرت مویسر بود و در این وضع غمگین بود که همسرش از حمام برگشت و حال او را دید. او نیز با دلی خسته و پر از ناراحتی به او پیوست و ساعتی به گفت‌وگو و بحث پرداختند. در پایان، زاهد گفت: این نکته را به خاطر بسپار که هر کس در کارها شتاب‌زده عمل کند و از آرامش و سکون بهره‌ای نگیرد، باید از این داستان عبرتی بگیرد و از این تجربه درسی بگیرد.
این‌ست داستان کسی که پیش از قرار عزیمت کاری به امضا رساند. و خردمند باید که این تجارب را امام سازد، و آینه رای خویش را به اشارت حکما صیقلی کند، و در همه ابواب به تثبیت و تانی و تدبر گراید، و از تعجیل و خفت بپرهیزد، تا وفود اقبال و دولت به ساحت او متواتر شود و امداد خیر و سعادت به جانب او متصل گردد، والله ولی التوفیق.
هوش مصنوعی: داستان فردی را بیان می‌کند که قبل از شروع یک کار مهم، قراردادی امضا کرده است. فردی خردمند باید از این تجربیات بهره‌برداری کند و افکار خود را با توجه به نصیحت‌های حکیمان بهبود بخشد. او باید در تمام زمینه‌ها با دقت و تأمل عمل کند و از شتاب‌زدگی و بی‌توجهی دوری کند تا موفقیت و شانس به سوی او بیاید و نعمت و خوشبختی به زندگی‌اش راه یابد. در پایان، تنها خداوند است که توفیق را به انسان روا می‌دارد.