گنجور

بخش ۲۰ - ماهی‌خوار، پنج پایک و ماهیان

آورده‌اند که زاغی در کوه بر بالای درختی خانه داشت، و در آن حوالی سوراخ ماری بود، هرگاه که زاغ بچه بیرون آوردی مار بخوردی. چون از حد بگذشت و زاغ درماند شکایت بر آن شگال که دوست وی بود بکرد و گفت: «‌می‌اندیشم که خود را از بلای این ظالم جان شکر باز رهانم.» شگال پرسید که « بچه طریق قدم در این کار خواهی نهاد؟» گفت: «می‌خواهم که چون مار در خواب شود ناگاه چشم‌های جهان بینش برکنم، تا در مستقبل نور دیده و مطوه دل من از قصد او ایمن گردد.» شگال گفت: «‌این تدبیر بابت خردمندان نیست، چه خردمند قصد دشمن بر وجهی کند که دران خطر نباشد. و زینهار تا چون ماهی‌خوار نکنی که در هلاک پنج‌پایک سعی پیوست، جان عزیز بباد داد.» زاغ گفت: «چگونه؟» گفت: ««آورده‌اند که ماهی‌خواری بر لب آبی وطن ساخته بود، و به قدر حاجت ماهی می‌گرفتی و روزگاری در خصب و نعمت می‌گذاشت. چون ضعف پیری بدو راه یافت از شکار باز ماند. با خود گفت: «دریغا عمر که عناد گشاده رفت و از وی جز تجربت و ممارست عوضی بدست نیامد که در وقت پیری پای‌مردی یا دست‌گیری تواند بود. امروز بنای کار خود، چون از قوت بازمانده ام، بر حیلت باید نهاد و اسباب قوت که قوام معیشت است از این وجه باید ساخت.»

پس چون اندوهناکی (؟اندوهناک) بر کنار آب بنشست. پنج‌پایک از دور او را بدید، پیشتر آمد و گفت: «تو را غمناک می‌بینم.» گفت: «چگونه غمناک نباشم، که مادت معیشت من آن بود که هر روز یگان دوگان ماهی می‌گرفتمی و بدان روزگار کرانه می‌کرد، و مرا بدان سد رمقی حاصل می‌بود و در ماهی نقصان بیشتر نمی‌افتاد و امروز دو صیاد از اینجا می‌گذشتند و با یک دیگر می‌گفت که: «در این آب‌گیر ماهی بسیار است، تدبیر ایشان بباید کرد. »

یکی از ایشان گفت: «فلان جای بیشتر است چون ازیشان بپردازیم روی بدینها آریم. » و اگر حال بر این جمله باشد مرا دل از جان برباید داشت و بر رنج گرسنگی بل تلخی مرگ دل بنهاد.»

پنج پایک برفت و ماهیان را خبر کرد و جمله نزدیک او آمدند و او را گفتند: «المستشار موتمن، و ما با تو مشورت می‌کنیم و خردمند در مشورت اگر چه ازو دشمن چیزی پرسد شرط نصیحت فرو نگذارد خاصه در کاری که نفع آن بدو بازگردد. و بقای ذات تو بدوام تناسل ما متعلق است. در کار ما چه صواب بینی؟» ماهی خوار گفت: «با صیاد مقاومت صورت نبندد، و من دران اشارتی نتوانم کرد. لکن در این نزدیکی آب‌گیری می‌دانم که آبش به صفا پرده‌درتر از گریه عاشق است و غمازتر از صبح صادق، دانه ریگ در قعر آن بتوان شمرد و بیضه ماهی از فراز آن بتوان دید.

اگر بدان تحویل توانید کرد در امن و راحت و خصب و فراغت افتید.» گفتند: «نیکو رایی است. لکن نقل بی‌معونت و مظاهرت تو ممکن نیست.» گفت: «دریغ ندارم مدت گیرد و ساعت تا ساعت صیادان بیایند و فرصت فایت شود.» بسیار تضرع نمودند و منتها تحمل کردند تا بر آن قرارداد که هر روز چند ماهی ببردی و بر بالایی که در آن حوالی بود بخوردی. و دیگران در آن تحویل تعجیل و مسارعت می‌نمودند و با یک دیگر پیش‌دستی و مسابقت می‌کردند، و خود به چشم عبرت در سهو و غفلت ایشان می‌نگریست و به زبان عظت می‌گفت که: « هر که به لاوه دشمن فریفته شود و بر لئیم ظفر و بدگوهر اعتماد روا دارد سزای او اینست.»

چون روزها بر آن گذشت پنج‌پایک هم خواست که تحویل کند. ماهی‌خوار او را بر پشت گرفت و روی بدان بالا نهاد که خوابگاه ماهیان بود. چون پنج‌پایک از دور استخوان ماهی دید بسیار، دانست که حال چیست. اندیشید که «خردمند چون دشمن را در مقام خطر بدید و قصد او در جان خود مشاهدت کرد اگر کوشش فروگذارد در خون خویش سعی کرده باشد؛ و چون بکوشید اگر پیروز آید نام گیرد، و اگر بخلاف آن کاری اتفاق‌افتد باری کرم و حمیت و مردانگی و شهامت او مطعون نگردد، و با سعادتِ شهادت او را ثواب مجاهدت فراهم آید.» پس خویشتن بر گردن ماهی‌خوار افگند و حلق او محکم بیفشرد چنانکه بیهوش از هوا درآمد و یکسر به زیارت مالک رفت.

پنج‌پایک سر خویش گرفت و پای در راه نهاد تا به نزدیک بقیت ماهیان آمد، و تعزیت یاران گذشته و تهنیت حیات ایشان بگفت و از صورت حال اعلام داد. همگان شاد گشتند و وفات ماهی‌خوار را عمر تازه شمردند.

مرا شربتی از پس بد سگال
بود خوشتر از عمر هفتاد سال

و این مثل بدان آوردم که بسیار کس به کید و حیلت، خویشتن را هلاک کرده است. لکن من ترا وجهی نمایم که اگر بر آن کار توانا گردی سبب بقای تو و موجب هلاک مار باشد.»» زاغ گفت: «از اشارت دوستان نتوان گذشت و رای خردمند را خلاف نتوان کرد.» شگال گفت: « صواب آن می‌نمایم که در اوج هوا پرواز کنی و در بامها و صحراها چشم می‌اندازی تا نظر بر پیرایه‌ای گشاده افگنی که ربودن آن میسر باشد. فرود آیی و آن را برداری و هموارتر می‌روی چنانکه از چشم مردمان غایب نگردی. چون نزدیک مار رسی بر وی اندازی تا مردمان که در طلب پیرایه آمده باشند نخست ترا باز رهانند آنگاه پیرایه بردارند.»

زاغ روی به آبادانی نهاد زنی را دید پیرایه بر گوشه بام نهاده و خود به طهارت مشغول گشته؛ در ربود و بر آن ترتیب که گفته بود بر مار انداخت. مردمان که در پی زاغ بودند در حال سر مار بکوفتند و زاغ باز رست.

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آورده‌اند که زاغی در کوه بر بالای درختی خانه داشت، و در آن حوالی سوراخ ماری بود، هرگاه که زاغ بچه بیرون آوردی مار بخوردی. چون از حد بگذشت و زاغ درماند شکایت بر آن شگال که دوست وی بود بکرد و گفت: «‌می‌اندیشم که خود را از بلای این ظالم جان شکر باز رهانم.» شگال پرسید که « بچه طریق قدم در این کار خواهی نهاد؟» گفت: «می‌خواهم که چون مار در خواب شود ناگاه چشم‌های جهان بینش برکنم، تا در مستقبل نور دیده و مطوه دل من از قصد او ایمن گردد.» شگال گفت: «‌این تدبیر بابت خردمندان نیست، چه خردمند قصد دشمن بر وجهی کند که دران خطر نباشد. و زینهار تا چون ماهی‌خوار نکنی که در هلاک پنج‌پایک سعی پیوست، جان عزیز بباد داد.» زاغ گفت: «چگونه؟» گفت: ««آورده‌اند که ماهی‌خواری بر لب آبی وطن ساخته بود، و به قدر حاجت ماهی می‌گرفتی و روزگاری در خصب و نعمت می‌گذاشت. چون ضعف پیری بدو راه یافت از شکار باز ماند. با خود گفت: «دریغا عمر که عناد گشاده رفت و از وی جز تجربت و ممارست عوضی بدست نیامد که در وقت پیری پای‌مردی یا دست‌گیری تواند بود. امروز بنای کار خود، چون از قوت بازمانده ام، بر حیلت باید نهاد و اسباب قوت که قوام معیشت است از این وجه باید ساخت.»
هوش مصنوعی: روایتی هست که زاغی در بالای درختی در کوه زندگی می‌کرد و در نزدیکی‌اش، خانه ماری وجود داشت. هر بار که زاغ جوجه‌ای به دنیا می‌آورد، مار آن را می‌خورد. وقتی زاغ به ستوه آمد، به دوستش شگال شکایت کرد و گفت که می‌خواهد از دست این ظلم رهایی یابد. شگال از او پرسید که چه تدبیری برای این کار در نظر دارد. زاغ پاسخ داد که وقتی مار خوابش برد، ناگهان به آن حمله می‌کند تا خود را از خطر نجات دهد. شگال به او گفت که این تدبیر عاقلانه‌ای نیست و به او هشدار داد که باید مراقب باشد تا به سرنوشت ماهی‌خوار دچار نشود. ماهی‌خواری که در کنار آب زندگی می‌کرد، سال‌ها به راحتی ماهی می‌گرفت، اما وقتی سنش بالا رفت دیگر قادر به شکار نبود. او به این فکر افتاد که باید برای بقا تدبیری بیاندیشد و کارش را بر اساس فریب و دور زدن درست کند.
پس چون اندوهناکی (؟اندوهناک) بر کنار آب بنشست. پنج‌پایک از دور او را بدید، پیشتر آمد و گفت: «تو را غمناک می‌بینم.» گفت: «چگونه غمناک نباشم، که مادت معیشت من آن بود که هر روز یگان دوگان ماهی می‌گرفتمی و بدان روزگار کرانه می‌کرد، و مرا بدان سد رمقی حاصل می‌بود و در ماهی نقصان بیشتر نمی‌افتاد و امروز دو صیاد از اینجا می‌گذشتند و با یک دیگر می‌گفت که: «در این آب‌گیر ماهی بسیار است، تدبیر ایشان بباید کرد. »
هوش مصنوعی: چون او از غم و اندوه در کنار آب نشسته بود، پنج‌پایک از دور او را دید و به سویش آمد و گفت: «تو را غمگین می‌بینم.» آن شخص پاسخ داد: «چگونه غمگین نباشم، در حالی که روش درآمد من این بود که هر روز چند ماهی می‌گرفتم و با آن زندگی‌ام را می‌گذراندم. آن روزها با ماهی‌هایی که می‌گرفتم، به خوبی روزگار می‌گذشت و وضعیت مالی‌ام هم بد نبود. اما امروز دو صیاد از اینجا عبور کردند و در میان خود گفتند: 'در این آب‌گیر ماهی‌های زیادی وجود دارد، باید برای صیدشان تدبیری بیندیشیم.'»
یکی از ایشان گفت: «فلان جای بیشتر است چون ازیشان بپردازیم روی بدینها آریم. » و اگر حال بر این جمله باشد مرا دل از جان برباید داشت و بر رنج گرسنگی بل تلخی مرگ دل بنهاد.»
هوش مصنوعی: یکی از آنها گفت: «این مکان بهتر است چون می‌توانیم به آنها رسیدگی کنیم.» و اگر به این موضوع فکر کنم، قلبم از شدت احساسات زنده خواهد شد و بر رنج گرسنگی و تلخی مرگ غلبه می‌کند.
پنج پایک برفت و ماهیان را خبر کرد و جمله نزدیک او آمدند و او را گفتند: «المستشار موتمن، و ما با تو مشورت می‌کنیم و خردمند در مشورت اگر چه ازو دشمن چیزی پرسد شرط نصیحت فرو نگذارد خاصه در کاری که نفع آن بدو بازگردد. و بقای ذات تو بدوام تناسل ما متعلق است. در کار ما چه صواب بینی؟» ماهی خوار گفت: «با صیاد مقاومت صورت نبندد، و من دران اشارتی نتوانم کرد. لکن در این نزدیکی آب‌گیری می‌دانم که آبش به صفا پرده‌درتر از گریه عاشق است و غمازتر از صبح صادق، دانه ریگ در قعر آن بتوان شمرد و بیضه ماهی از فراز آن بتوان دید.
هوش مصنوعی: پنج پا، به نزد ماهی‌ها رفت و به آن‌ها خبر داد. همه به نزد او آمدند و گفتند: «مشاور trustworthy است و ما با تو مشورت می‌کنیم. خردمند در مشاوره، حتی اگر دشمنی از او چیزی بپرسد، بر نصیحت خود کم نمی‌گذارد، به‌ویژه در کاری که نفع آن به خود او برمی‌گردد. بقا و وجود تو به استمرار نسل ما وابسته است. در کار ما چه رایی داری؟» ماهی خوار پاسخ داد: «مقابله با صیاد نتیجه خوبی نخواهد داشت و من نمی‌توانم در این مورد کاری انجام دهم. اما در نزدیکی این مکان، آب‌گیری وجود دارد که آبش از گمان عاشق نیز خالص‌تر است و عمق آن را می‌توان به سادگی با دانه‌های ریگ اندازه‌گیری کرد و تخم ماهی را از سطح آن دید.»
اگر بدان تحویل توانید کرد در امن و راحت و خصب و فراغت افتید.» گفتند: «نیکو رایی است. لکن نقل بی‌معونت و مظاهرت تو ممکن نیست.» گفت: «دریغ ندارم مدت گیرد و ساعت تا ساعت صیادان بیایند و فرصت فایت شود.» بسیار تضرع نمودند و منتها تحمل کردند تا بر آن قرارداد که هر روز چند ماهی ببردی و بر بالایی که در آن حوالی بود بخوردی. و دیگران در آن تحویل تعجیل و مسارعت می‌نمودند و با یک دیگر پیش‌دستی و مسابقت می‌کردند، و خود به چشم عبرت در سهو و غفلت ایشان می‌نگریست و به زبان عظت می‌گفت که: « هر که به لاوه دشمن فریفته شود و بر لئیم ظفر و بدگوهر اعتماد روا دارد سزای او اینست.»
هوش مصنوعی: اگر بتوانید این کار را با امنیت و راحتی انجام دهید، خوب خواهد بود. اما گفتند: «این کار بدون کمک و پشتیبانی شما ممکن نیست.» او پاسخ داد: «اگر زمان زیادی بگذرد و صیادان بیایند و فرصت از دست برود، جای نگرانی نیست.» آنها بسیار دعا کردند و تا مدت‌ها صبر کردند تا به توافق رسیدند که هر روز چند ماهی بگیرند و در جایی که در آن حوالی بود، بخورند. برخی دیگر در تحویل عجله و شتاب داشتند و با یکدیگر رقابت می‌کردند و او به چشم عبرت به غفلت آنها نگاه می‌کرد و نصیحت می‌کرد که: «هرکس به دشمن خود اطمینان کند و به افراد بی‌خصومت اتکا کند، چنین عاقبتش خواهد بود.»
چون روزها بر آن گذشت پنج‌پایک هم خواست که تحویل کند. ماهی‌خوار او را بر پشت گرفت و روی بدان بالا نهاد که خوابگاه ماهیان بود. چون پنج‌پایک از دور استخوان ماهی دید بسیار، دانست که حال چیست. اندیشید که «خردمند چون دشمن را در مقام خطر بدید و قصد او در جان خود مشاهدت کرد اگر کوشش فروگذارد در خون خویش سعی کرده باشد؛ و چون بکوشید اگر پیروز آید نام گیرد، و اگر بخلاف آن کاری اتفاق‌افتد باری کرم و حمیت و مردانگی و شهامت او مطعون نگردد، و با سعادتِ شهادت او را ثواب مجاهدت فراهم آید.» پس خویشتن بر گردن ماهی‌خوار افگند و حلق او محکم بیفشرد چنانکه بیهوش از هوا درآمد و یکسر به زیارت مالک رفت.
هوش مصنوعی: پس از گذشت چند روز، پنج‌پایک تصمیم گرفت که خود را تسلیم کند. ماهی‌خوار او را بر دوش گرفت و به محل خوابگاه ماهیان برد. وقتی پنج‌پایک از دور استخوان‌های بسیاری را دید، متوجه شد که چه وضعیتی دارد. در ذهنش تفکری شکل گرفت که اگر شخص خردمند دشمن را در موقعیت خطر ببیند و قصد آسیب به خود را احساس کند، اگر تلاشی نکند در حقیقت در خون خود سعی کرده است. او اندیشید که اگر کوشش کند و پیروز شود، نامش در تاریخ باقی می‌ماند و اگر نتواند موفق شود، با این حال ویژگی‌هایی چون کرم، غیرت، مردانگی و شجاعت او زیر سوال نمی‌رود و در عوض با شرافتمندانه شهادت، ثواب تلاش‌هایش نصیبش خواهد شد. بنابراین خود را بر دوش ماهی‌خوار انداخت و چنان محکم به گردن او چنگ زد که بی‌هوش شد و به سوی مالک رفت.
پنج‌پایک سر خویش گرفت و پای در راه نهاد تا به نزدیک بقیت ماهیان آمد، و تعزیت یاران گذشته و تهنیت حیات ایشان بگفت و از صورت حال اعلام داد. همگان شاد گشتند و وفات ماهی‌خوار را عمر تازه شمردند.
هوش مصنوعی: پنج‌پایک سر خود را بالا گرفت و به راه افتاد تا به نزدیکی باقی‌مانده ماهیان رسید. او با یاران گذشته خود ابراز همدردی کرد و زندگی آن‌ها را تبریک گفت و از وضعیت جاری خبر داد. همه افراد خوشحال شدند و مرگ ماهی‌خوار را به عنوان فرصتی برای زندگی جدید تلقی کردند.
مرا شربتی از پس بد سگال
بود خوشتر از عمر هفتاد سال
هوش مصنوعی: مرا نوشیدنی‌ای که از تلخی‌ها به دست می‌آید، از زندگی هفتاد ساله‌ام لذت‌بخش‌تر بود.
و این مثل بدان آوردم که بسیار کس به کید و حیلت، خویشتن را هلاک کرده است. لکن من ترا وجهی نمایم که اگر بر آن کار توانا گردی سبب بقای تو و موجب هلاک مار باشد.»» زاغ گفت: «از اشارت دوستان نتوان گذشت و رای خردمند را خلاف نتوان کرد.» شگال گفت: « صواب آن می‌نمایم که در اوج هوا پرواز کنی و در بامها و صحراها چشم می‌اندازی تا نظر بر پیرایه‌ای گشاده افگنی که ربودن آن میسر باشد. فرود آیی و آن را برداری و هموارتر می‌روی چنانکه از چشم مردمان غایب نگردی. چون نزدیک مار رسی بر وی اندازی تا مردمان که در طلب پیرایه آمده باشند نخست ترا باز رهانند آنگاه پیرایه بردارند.»
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به خاطر نیرنگ و فریب خود را نابود کرده‌اند. اما من راهی به تو نشان می‌دهم که اگر بتوانی آن را انجام دهی، باعث زنده ماندنت می‌شود و به هلاکت مار خواهد انجامید. زاغ گفت: «نمی‌توان از نشانه‌های دوستان غافل ماند و نباید برخلاف نظر خردمندان عمل کرد.» شغال ادامه داد: «بهتر است در آسمان پرواز کنی و از بالای ساختمان‌ها و صحراها نگاه کنی تا بر روی چیزی بیفتی که بتوانی آن را بدزدی. سپس فرود بیا و آن را ببر، طوری که از دید مردم دور بمانی. وقتی به نزدیک مار رسیدی، آن را بر او بیفکن تا افرادی که در جستجوی آن چیز هستند، ابتدا تو را نجات دهند و بعد به سمت آن شیء بروند.»
زاغ روی به آبادانی نهاد زنی را دید پیرایه بر گوشه بام نهاده و خود به طهارت مشغول گشته؛ در ربود و بر آن ترتیب که گفته بود بر مار انداخت. مردمان که در پی زاغ بودند در حال سر مار بکوفتند و زاغ باز رست.
هوش مصنوعی: زاغ به سمت یک محل آباد رفت و زنی را دید که زینتی روی گوشه بام گذاشته بود و خود مشغول پاکیزگی بود؛ زاغ آن را دزدید و طبق روال مشخصی آن را بر مار انداخت. مردم که در تعقیب زاغ بودند، به سر مار حمله کردند و زاغ دوباره آزاد شد.

حاشیه ها

1394/10/31 19:12
ناشناس

لطفا بفرمایید شگال به چه معنی است؟

1394/10/31 23:12
بابک

شگال= شغال.

1396/10/27 00:12
مهدی

جان شکر به چه معناست

1397/05/01 19:08
محمدی

عبارت : تا در مستقبل نور دیده و میوه دل من صحیح است

1399/04/09 22:07
Reza Deilami

عنان گشاده درست است به معنای سریع و پرشتاب
و دوستی هم معنی "جان‌شِکَر" را پرسیده بود:
شکر از مصدر شکردن به معنای شکستن و شکار کردن است و اینجا یعنی شکارکننده‌ی جان، جان‌شکار.